نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود و بر آن- 4: مطبوعات آزاد: خدمت نکردن به روشنگری مردم

نوشتۀ: دیدگاه مخالف
Write a comment

وقتی چامسکی آمریکایی گری را "مفهومی توخالی" و شعارهایی مانند «پشتیبانی از سربازان!» را بی اهمیت می داند، این بار برای تنوع هم که شده دارد دروغ میگوید: این "مفاهیم" و "شعارها" برای او مطلقا توخالی نیستند. او به وضوح از روی ناسیونالیسمی  که در این عبارت ها آمده اند میگذرد به این علت که او میهن پرستی از پائین را به عنوان یک امر بدیهی و یک فضیلت اخلاقی با ارزش می داند

ایده آلیزه کردن توده ها به عنوان مبارزان آزادی که باید تحت کنترل باشند...

کار انتقادی چامسکی همه آن چیزی را در بر میگیرد که جامعه بورژوایی مدرن را شکل می دهند: سرمایه و کار مزدی، دولت و دمکراسی، اقتصاد و سیاست اجتماعی، و امپریالیسم از وجوه اقتصادی و ابعاد استراتژیک آن. هر چه هم موضوع مطالعات او در مقیاس "حماسی وسیع" باشد، جهان بینی ای که وی در این آثار ارائه میکند انتزاعی و وارونه است. در یک طرف "مردم" قرار دارند که امر حقیقی انسانیت را دنبال می کنند و می خواهند طبیعت خود را به عنوان موجودات آزاد تحقق بخشند و برای استقلال هرچه بیشتر خود تلاش کنند؛ و در طرف دیگر حاکمان ایستاده اند - "اربابان جهان" - که همه چیز را برای خود می خواهند و بی رحمانه اکثریت را سرکوب می کنند.

تا جائی که به بشریت مربوط می شود چامسکی همه جا نشانه هایی از آن را می بیند که مردم در حال ایستادگی در مقابل حاکمان خود و دور انداختن غل و زنجیرهایی اند که برآنها نهاده اند. این به ویژه در جهان سوم درست است، اما همچنین درآمریکا. چامسکی علاقه کمی به این که چه چیزی بخصوصی باعث تحرک این آدمها میشود نشان میدهد: این که آیا فراخوان به یک انقلاب سوسیالیستی می دهند یا از حاکمانشان خواستار احترام و مراقبت بیشتر و برخورداری از شانس برابر در رقابت های اقتصادی اند، این که برای یک نوع جدید و متفاوت از حکومت و یا برای یک حاکمیت حقیقتا ملی خودشان تلاش می کنند - در همه این موارد، مردم به خودی خود در راه آزادی آنارشیستی گام بر می دارند:

" به محض این که کسی یک قدرت نامشروع را تشخیص می دهد، به چالش می کشد و بر آن غلبه می کند، او یک آنارشیست است. بیشتر مردم آنارشیست هستند، من اهمیتی نمی دهم که آنها به خودشان چه نام می دهند."( "  دانش آموزان باید آنارشیست شوند،" مصاحبه با ZEIT – Online،  June 18,2011 )

و قدرتمندان؟ هر چه که آنها با سیادتشان قصد انجام آن را دارند و این که چگونه برای آن از زیر دستان خود استفاده می کنند – بر طبق جهان بینی چامسکی، آنها عمدتا نگران " مهار دشمن داخلی اند،" یعنی آن "هیولای بزرگ" که مردم اند و دائما به دنبال فرصتی برای بیرون آوردن ثمرات حکومت و یا حتی خود حکومت از دست آنان هستند.

بنابراین برای چامسکی تمام روابط در دموکراسی های سرمایه داری - اقتصاد و سیاست، رو به درون و رو به بیرون، موضوع، ابزار و بیان این آنتاگونیسم انتزاعی اند. [این روابط] از یک طرف، نوید حاکمیت مردم را در بر می گیرد که مردم به طور سرسختانه برای تحقق آن تلاش می کنند؛ و از طرف دیگر در دست قدرتمندان قرار دارند  به منظور تأمین سیادتشان استفاده میکنند، و به همین دلیل برای زیر پا گذاشتن وعده دمکراسی از آنها سوء استفاده میکنند. بر این اساس زندگی در دموکراسی های سرمایه داری با خباثت حاکمان به همان اندازه خصلت نمائی می شود که با روح آنارشی. از قضا در آن جاهائی که مورد سوء استفاده قرار می گیرد، کانالیزه می شود و از این رو مانع از یک دگرگونی تمام عیار می گردد، این روح آزادی همچنان در کار است. برای مثال:

"بسیاری از تغییرات مترقی اجتماعی قرن گذشته آنارشیستی نیستند. وضع مالیات های تصاعدی و بیمه باز نشستگی عمومی آنارشیستی نیستند، اما این انعکاسی از نگرش و درکی هستند که اگر کمی جلو بروند، تعهدات آنارشیست ها را بازتاب می دهد. آنها بر مبنای این ایده قرار دارند که حقیقتا لازم است همبستگی، انجمن، حمایت متقابل، کمک متقابل، و غیره برقرار باشد؛ فرصت برای عمل خلاقانه. همه آنها بر این اساس هستند. آنها ضعیف، کانالیزه و اصلاح شده اند و هرگزاشکال واقعی آزادی فردی را پیدا نمی کنند، اما آنها وجود دارند و منجر به تغیرات اجتماعی میشوند."( چامسکی در آنارشیسم، ص. 231)

از قضا آنجا که دولت مالیات بگیر از شهروندانش پول میگیرد تا فقر تولید شده توسط سرمایه داری را اداره کند، چامسکی به نحوی اصول انسانی آنارشیست ها، روح محبت و همبستگی را در حال اجرا می بیند.  و حقیقتا اگر تفاوت بین کارکرد سیاست مالیاتی و سیاست های اجتماعی برای سیستم غالب و بیان باورهای آنارشیستی صرفا در این است که این روح صرفا نیاز دارد  " یک کمی بیشتر جلو برود"، آنگاه بدون شک اربابان روی یخی نازک راه می روند. و اگر حاکمان همه اینها را زیر نگاههای تیز حکومت شوندگانی انجام می دهند که دائما در حال تلاش برای آن هستند که آنجائی که سیادتی را می بینند آن را از میان ببرند، پس اربابان مشکلی بزرگ در مقابل خویش دارند: کنترل کردن زیردستان خود. و زمانی که وقت سرکوب این آزادی خواهان عاصی شورشی فرا می رسد، کار اربابان در "دمکراسی های واقعا موجود" چندان ساده نیست چرا که دمکراسی ماشین سرکوبی است که به سختی قابل مدیریت است:

"در آنچه که امروزه دولت توتالیتر نامیده می شود یا در یک دولت نظامی، این کار آسان است. شما فقط چماق را بالای سرشان نگهدارید، و اگر دست از پا خطا کردند آنرا بر سرشان بکوبید. اما هنگامی که جامعه آزادتر و دموکراتیک تر میشود، شما این ظرفیت را از دست می دهید. بنابراین شما باید به تکنیک های پروپاگاند متوسل شوید. منطق روشن است. تبلیغات دردمکراسی مثل چماق دردولت های توتالیتر است."(  کنترل رسانه، ص. 14 )

حال ، آیا چامسکی - این تحلیلگر باریک بین ساختار قدرت در سراسر جهان - تاکنون دیکتاتوری ای را دیده است که کارش را بدون تبلیغات پیش برده باشد؟ و آیا این آنارشیست واقعاً نتوانسته متوجه شود که دموکراسی ها هرگز چماق را کنار نگذاشته اند؟ البته چامسکی به این آگاه است که حتی دیکتاتوری ها نه تنها رضایت به حاکمیت اش را تبلیغ می کند، بلکه با توسل جستن بر یک هدف والاتر اصرار به دستیابی به یک توافق رضایت مندانه [حکومت شوندگان] نیز دارند. اما در این مورد، چامسکی این دروغ را چنان آشکار می داند که آنرا به مثابه ابزار حفظ سیادت بی فایده می داند. و البته چامسکی به همان اندازه نیز آگاه است که دولتهای دموکراتیک هنگامی که مقاومت واقعی در مقابلشان شکل بگیرد آماده انجام چه اعمال خشونت آمیزی هستند. اما در این حالت، او خشونت را بی فایده می داند، زیرا که او ایده آل موعظه شده قدرت دولتی دموکراتیک را می پذیرد مبنی بر این که قهر دولت دموکراتیک در واقع در خدمت به خودمختاری بشر است. از آنجا که مردم به دموکراسی اصرار دارند ، حاکمان باید برای بقای خود خدماتشان را اثبات کنند. این غیر ممکن است که بتوان با ضرب و شتم  یک رعیت دمکراتیک را وادار کرد که از نفرت خود از سلطه دست بردارد، اما این ممکن است که آنها را طوری اداره کرد که اصلا متوجه نشوند که بر آنها حکمرانی می شود.

"همراه با گسترش روش های دموکراسی در نتیجه مبارزات موفق مردمی اهمیت کنترل ‘ اذهان عمومی’  با وضوح روزافزونی برسمیت شناخته شد...تبلیغات مکانیسمی را در اختیار رهبری قرار می دهد که به کمک آن ‘ اذهان توده ها به گونه ای را شکل دهد’  که ‘ آنها قدرت تازه بدست آمده خود را در جهت مطلوب [حاکمان] به کار بگیرند’." ( سود مقدم بر مردم، ص. 53، نقل قول از ادوارد برنیز Bernays ، به عنوان پدر روابط عمومی شناخته میشود)

..... و توجیه تحقیرآمیز مردم به عنوان قربانیان مهندسی افکار

بر چامسکی پنهان نیست که شواهد کمی از مقاومت در دموکراسی های سفارشی غرب وجود دارد و این که اکثریت [مردم] قلبا آنارشیست بیشتر مشغول پیروی از قوانین آن هستند و حتی از ظنر ذهنی تمایزی بین خود و ستمگرانشان نمی گذارند. اما چامسکی لازم نمی داند حتی یک ثانیه وقت خود را صرف این کند که این افراد حقیقتا در این باره چگونه فکر می کنند؛ تا مبادا که به اشتباه چیزی در متهم کردن آنان بر زبان آورد. در عوض، او به سادگی فرض می کند که این نمی تواند افکار آنان باشند. چامسکی فقط تا آنجا به "آگاهی کاذب" توده ها می پردازد که سوال پوچ را به میان بکشد که چگونه این افکار در سر مردم جای گرفت؛ یعنی جائی این افکار بدان تعلق ندارند، و چگونه ارگانهای رسانه ها موفق شدند آنها را در آنجا قرار دهند.

"در درجه اول این مرا به خود مشغول می کند: کنترل افکار، به گونه ای که از طریق رسانه های ملی و عناصر مرتبط با آن از میان روشنفکران نخبه فرهنگی انجام می شود." (توهمات ضروری، ص. 8 )

چامسکی کمتر در تحلیل تئوریک از رسانه های بورژوایی به جستجوی پاسخ این سؤال بر می آید، بلکه اجازه می دهد تا ایدئولوژیستهای صنعت روابط عمومی آمریکا حرف خودشان را بزنند. او با اشتیاق به استراتژیست هایی مانند برنیز اشاره می کند که ایده آلهای آنان از مهندسی افکار آنچنان به باور خودشان تبدیل شده که فکر را چیزی شبیه خمیر کوزه گری می دانند که میتواند بوسیله تصمیم هنرمندان ماهر شکل بگیرد، یعنی مهندسان مسئول شکل دادن به افکارعمومی. وقتی این تکنسین های آگاهی در مورد "توهمات ضروری" ] 7 [ که با آن به فریفتن و شکل دادن کردن توده ها مشغولند داد سخن سر می دهند، چامسکی آن را به عنوان حقیقت – ببینید، این را خودشان دارند می گویند! - چگونگی رشد و توسعه افکار و اراده مردم تلقی می کند که به نظر او دائماً از مسیر مقاومت در حال عقب نشینی هستند و در عوض پشت سر قدرتمندان به خط میشوند:

" در طول ده سال گذشته، هر یکی دوسال، هیولاهای بزرگی ساخته شده اند که ما باید از خود در برابر آن دفاع کنیم. قبلاً یکی وجود داشت که همیشه در دسترس بود: روسها. اما آنها جذابیت خود را به عنوان یک دشمن از دست می دهند، و استفاده از آن سخت تر و سخت تر میشود، بنابر این موضوع جدیدی باید ساخته شود ... حالا این تروریسم بین المللی  و قاجاقچیان مواد مخدر و عرب های دیوانه و صدام حسین، این هیتلر جدید، بودند که می خواستند دنیا را تسخیر کنند. آنها باید به دنبال هم می آمدند، یکی پس از دیگری. شما مردم را ترسانده اید، به وحشت انداخته اید، آنها را مرعوب کرده اید بطوری که آنها از ترس جرأت سفرکردن نداشته باشند و در لاک خود فرو روند." ( کنترل رسانه ای، صفحه.43 )  "’جنگ با مواد مخدر’ همچنین یک مؤلفه مهم داخلی نیز داشت: بیشتر شبیه ‘ جنگ با جنایت،’  این در خدمت ترساندن جمعیت داخلی برای تمکین به سیاست های داخلی بود که بنفع  ثروت اندوزی شدید به هزینه اکثریتی عظیم به اجرا در آمد."( دولت شکست خورده، ص. 107 )

روشن است که وقتی شما می توانید آنارشیست های واقعی را با برانگیختن ترس از راکون های هار [نگاه کنید به بخش 3 مقاله]، به آغوش دولت بکشید، به طریق اولی می توانید آمریکائی های از نظر ساختاری ضد دولت را هم با [برانگیختن ترس از] دشمنان دولت به آغوش دولت برانید. اما می شود این موجودات عجیب عشاق آزادی را از میانه راه سنگرها به داخل شاپینگ مال ها [یا مراکز خرید] کشاند:

" این نوع مصرف گرایی مبتنی بر این واقعیت است که جامعه ما تحت سلطه منافع تجاری است. تبلیغات گسترده ای وجود دارد که همه را ترغیب به مصرف می کند. مصرف برای سود و برای استقرار سیاسی مفید است... مصرف حواس مردم را پرت میکند. شما به سختی می توانید جامعه خود را با ارتش کنترل کنید، اما می توانید آن را از طریق مصرف منحرف کنید." ( مصاحبه با اشپیگل، 6 اکتبر، 2008 )

سمپاتی همراه با تفاهم چامسکی - هرچند با نیت انتقاد -  نشانگر تحقیر نخبه گرایانه اش نسبت به موضوع نگرانی خود اوست. در نسخه چامسکی از مفهوم "آگاهی کاذب ضروری" که مارکس با آن انطباق شهروندان با ضروریات سرمایه داری را تبیین کرد، چیزی از آگاهی باقی نمی ماند. در حالی که مارکس قضاوت های نادرست کارگران مزدی در مورد این سیستم تجارت وقدرت را مورد انتقاد قرار می داد، نزد چامسکی این اعتماد "مردم" است که با نمایشهای تبلیغاتی واقعیتهای غلط فریب داده می شود. این واقعیت که این مردم با اولین اعلام خطری که از بالا می شود در پشت حاکمان خود صف می کشند برای  چامسکی به سختی قابل فهم است؛ او فقط فکر می کند که مردم نمی دانند که اعتمادشان را در نقطه غلطی گذاشته اند. اما آنها نمی توانند این را بفهمند، زیرا که هنگام جمع بندی برای تصمیم گیری آنها به راهنمائی روشنفکرانی وابسته اند، که از این ضعف ساختاری بدون هیچ ملاحظه ای به نفع حاکمان بهره برداری می کنند. و آنجا که مارکس این آگاهی غلط را از این رو ضروری می خواند که شرایط زندگی جامعه سرمایه داری ناچارا در مردم اراده انطباق خویش [با شرایط] – یعنی منشأ تمام قضاوتهای نادرست – را بر می انگیزد، چامسکی این"توهمات" را از آن رو غیر قابل صرفنظر کردن می داند که اراده واقعی شان را از آنان سلب کند.

از نقد خیانت اخلاقی روشنفکران گرفته تا ندای آنها.....

چامسکی کتابهای فراوانی را درباره تبلیغات رسانه های آمریکایی پر می کند - به ویژه در مورد جانبداری آنها از شرکتهای قدرتمند آمریکایی و طرفداران آنها در دولت. مطابق نیاز حاکمان رو به داخل و رو به خارج از کشور، رسانه ها بین دیکتاتورهای خوب و دیکتاتورهای بد در آمریکای لاتین و جنوب شرقی آسیا فرق قائل می شوند که با تصویری از تمایز " قربانیان شایسته و قربانیان بی ارزش" تکمیل می شود.  یعنی بین کسانی که لیاقت همدردی ما را دارند و کسانی که یا هنوز بلوغ کافی برای دمکراسی نداشته و یا خطری برای دموکراسی اند. چامسکی هزاران صفحه درباره مطالب منتشره در این زمینه در رسانه ها می نویسد و هر بار به یک یافته واحد می رسد: رسانه ها به جای افشای آنها و گزارش دادن در مورد اعمال کثیف آنها به روشی بی طرفانه و صادقانه، دروغ حاکمان را پوشش می دهند. و به این ترتیب برای چامسکی روشن است که چرا مردم عادی در عرصه "شناخت، به چالش کشیدن و غلبه بر حاکمیت نامشروع" اخته شده اند. آنها نمی توانند از حقایق مطلع باشند.  نجات کار روشنفکران است:

" این مسئولیت روشنفکران است که حقیقت را بیان و دروغ را افشا کنند. لااقل این را باید به عنوان درکی همگانی تلقی کرد که نیازی به تفسیر هم ندارد. اما اینطور نیست. در مورد روشنفکر مدرن این به هیچ وجه امری بدیهی نیست .... روشنفکران در موقعیتی قرار دارند که دروغ دولت ها را افشا کنند و وقایع را با توجه به علل آنها و انگیزه ها و اهداف غالباً پنهان شان تجزیه و تحلیل کنند. لااقل در دنیای غرب آنها آن قدرتی را دارند که از آزادی سیاسی و از دسترسی به اطلاعات و آزادی بیان نشأت میگیرد. دمکراسی غربی برای یک اقلیت ممتاز اوقات فراغت، امکانات، وآموزش لازم را تأمین می کند که به دنبال جستجوی حقیقتی باشند که خود را پشت حجاب تحریفات و اطلاعات نادرست، ایدئولوژی ومنافع طبقاتی ای پنهان می کند که واز طریق آن وقایع تاریخی جاری به ما ارائه می شود."( مسئولیت روشنفکران)

این آن مسئله اصلی در مرکز کار چامسکی است: مسئولیت روشنفکران برای روشنگری مردم، یا ترجیحا قصور آنان در انجام این امر. مرجعی که نیازی به هیچ تفسیری ندارد و چامسکی آن را به "روشنفکر مدرن" یادآوری می کند، یک نام دارد: نوام چامسکی. چرا که او با پشتکار و قاطعیت به دنبال تحقق این رسالت آزادیخواهانه، آنارشیستی و از بیخ و بن دموکراتیک در هم دریدن پرده ساتری است که چهره زشت ظلم و ستم را پوشانده است. بنابراین روشنفکران نیز باید به همین سادگی همین کار را بکنند. او از این امتیاز برخوردار است که قادر است با جستجو و یافتن "حقیقت" ساختارهای قدرت را درک کند. امری که نه نتیجه یک توضیح نظری از سلطه است بلکه ثمره یک مشاهده و تفسیر واقعیت سرکوبگری حاکمیتی است. و اگر چامسکی می تواند این کار را انجام دهد، پس روشنفکران دیگر نیز میتوانند. درست مثل هر رسول اخلاق گرائی چامسکی اعمال خود را به عنوان تحقق نمونه ای از وظیفه ای که دیگران نیز بر عهده دارند تلقی می کند؛ و مثل هر اخلاق گرای ناامیدی، او از خود می پرسد که چرا فقط چند نفر محدود این نهضت روشنگری را پی گرفته و از او پیروی می کنند. و اگر این روشنفکران نه تنها نتوانند آنچه را چامسکی رسوایی جامعه مدرن می داند کشف کنند – یعنی شکاف آشکار بین وعده ها و واقعیت دموکراسی، بین آرمانهای شریف نظم جهانی آمریکا و اقدامات تروریستی آن – بلکه حتی خود در امر تحکیم این پرده ساتر سلطه نقش می ورزند، برای چامسکی بدیهی است که آنها این کار را فقط از روی نادانی انجام می دهند. چامسکی لحظه ای هم خود را وقف یافتن دلایل این همکاری با حاکمان نمی کند، بلکه دست به کاری میزند که یک بار از نظر تئوریک تصمیم به انجام آن گرفته است: او باز هم شکاف دیگری بین رسالت حقیقی و عمل واقعی آنان کشف می کند - و او از خود می پرسد که چرا این روشنفکران به وظیفه واقعی خود در خدمت به توده ها خیانت می کنند. و در اینجا نیز، او مقاصد پلید آنان را نشان نمی دهد بلکه نظریه ای را توسعه می دهد که این خیانت روشنفکری را قابل فهم کند:

"ما در تبیین عملکر رسانه های توده ای به هیچ وجه به «تئوری توطئه» متوسل نمی شویم. روش برخورد ما بیشتر بر تحلیل «بازار آزاد» متمرکز است و نتایج این تحلیل اکثرا بر تأثیر بازار آزد دلالت دارند. بیشتر تصمیمات جانبدارانه رسانه ها ناشی از انتخاب افرادی برای هیأت تحریریه هاست که «درست» فکر می کنند، تعصبات را درونی کرده اند، و با الزامات مالکیت، نهاد، بازار و قدرت سیاسی سازگاری دارند." ( تولید رضایت، ص. 9 )

چه کسی فکرش را می کرد؟ حتی قله های مرفع روح آزاد نیز توسط قدرت شرکت ها فتح شده اند. نمایندگان آنها "سیستم فیلتری" پیچیده و جامعی ایجاد کرده اند که به طور سیستماتیک بیان نظرات انتقادی را مسدود می کند و در عوض تصویری از جهان ارائه می دهد که صرفاً با "دیدگاه قدرتمندان" مطابقت دارد:

" چه تصویری از جهان را انتظار دارید که از این نظم خارج شود؟ خوب، قابل فهم است که آن دیدگاه ها و چشم اندازهای سیاسی  را ارائه می دهند که نیازها و علایق و دیدگاه های خریداران و فروشندگان و بازار را برآورده می کند. اگر اینگونه نبود بسیار تعجب آور می بود. این یک «نظریه» یا چیزی مشابه آن نیست، بلکه منحصرا یک مشاهده است. آنچه اد هرمن و من آن را در کتاب خود  [ تولیدرضایت] به عنوان «الگوی تبلیغاتی» در مورد رسانه ها نامیدیم چیزی بیش از یک حقیقت ساده نیست و فقط این را بیان می کند که نهادها همانطور که انتظار می رود منافع خودشان را دنبال می کنند. زیرا که در غیر این صورت نمی توانند مدت طولانی فعالیت کنند. ( درک قدرت)

گزارشگران نمی توانند حقیقت تلخ را بیان کنند زیرا آنها برای رسانه هایی کار می کنند که خود شرکت های بزرگ هستند و بنابراین علاقه ای به حمایت از مخالفان ندارند. رؤسایشان هم دست شان بسته است زیرا آنها درآمد خود را با فروش روزنامه به خوانندگان کسب نمی کنند بلکه با فروش تبلیغات به شرکتها که خود آنها هم شرکتهای بزرگ هستند. بیشتر روزنامه ها منابع لازم را برای انجام بررسی های انتقادی لازم برای گزارشدهی را ندارند و به همین دلیل باید برای گفتن حقیقت به سیاستمداران و شرکتها اعتماد کنند. البته روزنامه نگاران منتقدی هم هستند که مایلند بیشتر انتقاد کنند اما در مقابل این همه فیلترهای ساختاری آنها کار به جایی نمیبرند. و اگر بعد از همه اینها ژورنالیستهای منتقد چندان زیادی وجود ندارند دلیل این امر این است که آنها قبلاً این فیلترها را درونی کرده اند.

چامسکی احتمالاً درست میگوید که اوضاع در سردبیری های رسانه های جهان اینطور است. به علت توجه به [نیازهای] کسب و کار و حفظ موقعیت در بازار عقاید گاه گزارشهای رسوائی کننده ای که یک ژورنالیست تهیه کرده است هم در صف انتشار گیر می کنند. اما دقیقا به همان دلیل افتضاحات زیادی هم برملا می شوند که چامسکی هم آنرا به رسمیت میشناسد اما آن را بیشتر مانوری برای انحراف افکار و یک مسکن تلقی می کند زیرا که به پای آن رسوایی بزرگ نمی رسند و هر طور که باشد این "منافع ویژه" قدرتمندان است که سرنوشت جامعه را تعیین می کند. با این حال چامسکی از این تبیین این نتیجه واضح را بیرون نمی کشد که گزارشات و تفسیرهائی که در رسانه های یک سپهر عمومی دمکراتیک قربانی یا سانسور واقعی یا خودسانسوری، فرصت طلبی یک عضو و یا سردبیر هیأت تحریریه و یا دستورالعمل یک ناشر و یا باجگیری یک مشتری تبلیغاتی بزرگ می شوند، حقیقتا مایه به خطر انداختن سیادت، سیستم و یا هر چیز دیگری را داشته باشند که بتوانند سرمایه داری کنسرنها و امپریالیسم آمریکا را زیر سؤال ببرند و یا به خطر اندازند. [در عوض] چامسکی با اعتقاد به این که آن چیزهائی که در رابطه با افشای دروغپردازی مسلط و یا دروغپردازی حاکمان [می توانند منتشر شوند اما] منتشر نمی شوند، می توانند همراهی و وفاق رایج عمومی و یا توافق هر چند مشروط با چرخه اقتصاد بازاری و دولت حاکم بر آن را تضعیف کنند، خیلی ساده خود را فریب می دهد. او حتی این را تشخیص نمیدهد که حتی خودش هم به عنوان حامی مشروط شکارچی بزرگ "راکونهای هار" [یعنی دولت] نمونه بارزی از تفکر اثباتی توجیه گر با روحیه مسئولیت نسبت به حکمرانی را به نمایش می گذارد: او خود تجسم زنده ابطال ایده خودش است که شبه دمکراسی کاپیتالیستی با اجازه دادن به وجود یک الیت روشنفکری خود را در معرض خطر افشا شدن و با این افشا شدن در معرض خطر سقوط قرار می دهد و بر لبه یک انقلاب آنارشیستی سیر می کند، اگر که فقط این نظم بازاری با وابستگی های شکل دهنده به آگاهی اش و فیلترهایش نبودند. اما برای چامسکی وجود چنین نظامی اثبات زنده این است که آن چیز دیگر هم پس وجود دارد که این سیستم مانع از آن می شود. یعنی مشاهده حقیقی واقعیتهائی که اگر اجازه آن را بدهند جهان را زیر و رو خواهد کرد. متناسب با این هدف چامسکی در یافته های خود از تولیدات روزمره رسانه ها اغراق می کند و آنها را به عنوان یک  سیستم بسته امتناع روشنفکرانه از تشخیص واقعیت تعبیر می کند:

"گردانندگان رسانه ها ادعا می کنند که اخبارشان بر معیارهای حرفه ای و عینی بی طرفانه استوار است و در این ادعای خود از جانب روشنفکران نیز مورد حمایت قرار می گیرند. اما اگر قدرتمندان شرایط تکوین گفتمان را تعیین می کنند؛ اگر آنها می توانند تصمیم بگیرند که عموم جمعیت مجاز به دیدن و شنیدن چه چیز و فکرکردن درباره آن هستند؛ اگر آنها می توانند افکار عمومی را با کمپینهای تبلیغاتی مدام «اداره کنند»،  آنگاه دریافت مسلط [از واقعیت] به طور جدی در تصادم با واقعیت قرار خواهد گرفت. "(تولید رضایت، ص. 84 )

 .... به اذعان به اصل جانبداری غیر قابل درک تجارت و قدرت: به میهن پرستی – ترجیحا به میهن خودی

چامسکی با آن "الگوی تبلیغاتی" اش نقدی از جانبداری رسانه ها به نفع منافع قدرتمندان را تدوین میکند که به هیچ وجه با جوهر و منطق آنچه رسانه تولید می کند و اکثر مردم با آن موافق هستند کاری ندارد. چرا که این دقیقا آن چیزی را منعکس می کند که حاکمان و سلطه شده گان را متحد می کند، یعنی دغدغه آن "ما" ی ملی. دلیل عدم موفقیت چامسکی حتی در برخورد با این ایدئولوژی ساده است و می توان آنرا در تجزیه و تحلیل وی از یک نمونه مثال زدنی از این پیروزی تبلیغاتی مشاهده کرد:

" اعتصاب بزرگی رخ داده بود، اعتصاب فولاد در پنسیلوانیا غربی در جانس تاون. و تاجرها تکنیک های جدیدی را برای تخریب کارگران بکار گرفتند که بخوبی موثر واقع شد. نه از طریق باندهای اوباش و شکستن دست و پای اعتصابگران. این روش دیگر بخوبی جوابگو نبود. بلکه از طریق ابزار ظریفتر و مؤثرتر تبلیغات. ایده این بود که راه هایی برای شوراندن افکارعمومی برعلیه اعتصاب کننده گان پیدا کنند، اعتصاب کنندگان را اخلالگر جلوه دهند، مضر برای اجتماع و علیه منافع مشترک.

منافع مشترک  "ما" یعنی بازرگان، کارگر، زن خانه دار است. یعنی همه "ما". ما می خواهیم با هم باشیم و چیزهایی مثل هارمونی و آمریکایی گری داشته باشیم و با هم کار کنیم. اما این اعتصاب کنندگان بد اخلال و دردسر درست میکنند و هارمونی میشکنند و آمریکایی گری بودن را زیر پا میگذارند. ما باید جلوی آنها را بگیریم تا همه بتوانیم با هم زندگی کنیم.... این اصل پیام بود. " (کنترل رسانه، ص. 23 f. )

چامسکی انتقادات رسانه ها از مبارزات اتحادیه به نام وحدت ملی را با تعداد کافی نقل قول و انزجار آشکار به تصویر می کشد و آن را تفسیر می کند. و او از این چه نتیجه می گیرد؟

" تلاش زیادی برای ارائه این پیام انجام شد. هر چه باشد رسانه های توسط تجار کنترل می شد و برای کمپین هم مقادیری هزینه کردند که البته موفقیت آمیز هم بود. بعداً آن را «فرمول دره موهاک» نامیدند و بارها و بارها برای شکستن اعتصابات به کار برده شد. آنها آن را «روشهای علمی اعتصاب شکنی» نامیدند که هدفش تسخیر افکار عمومی با مفاهیمی پوچ و توخالی مانند آمریکایی گری بر علیه آکسیونهای جنبش کارگری بود. چه کسی میتواند با آمریکائی گری یا همگرائی مخالفت کند؟ چه کسی می تواند مخالف آن باشد؟ یا مانند جنگ خلیج فارس، «از نیروهای خودی پشتیبانی کنید». چه کسی می تواند مخالف آن باشد؟  یا روبان های زردی که با آنها به استقبال سربازان بازگشته از جنگ می رفتند. چه کسی می تواند مخالف آن باشد؟ … نکته همین است. شعارهای تبلیغی مانند «پشتیبانی از نیروهای ما» هیچ معنائی ندارند و نباید هم معنائی داشته باشند. منظور آنها به همان اندازه است که آیا شما از مردم آیووا حمایت می کنید.  البته آنجا قصدی در میان بود و آن هم این بود که آیا از سیاست ما حمایت می کنید؟ اما شما نمی خواهید مردم به خود آن مسئله فکر کنند. این تمام آن امر پروپاگاند خوب است. شما شعاری ایجاد می کنید که هیچ کس مخالف آن نباشد، و همه از آن حمایت کنند. هیچ کس نمی داند مفهوم اش چیست، زیرا به معنای هیچ چیزی نیست. ارزش اساسی آن در این است که توجه را از جستجوی چیزی که معنایی داشته باشد منحرف می کند: آیا شما از سیاست های ما حمایت میکنید؟ این آن چیزی است که شما اجازه ندارید در باره اش صحبت کنید. خوب شما آدمهائی دارید که دارند راجع به حمایت از سربازان ما مخالفت می کنند؟ «مطمئناً من آنها را پشتیبانی نمی کنم». و به این ترتیب پروپاگاند برنده شده است". (کنترل رسانه، ص. 25 f. )

راستی چه کسی هرگز می خواهد بر علیه رسوم آمریکایی باشد؟ شاید آنارشیست ها؟ اوه، اما آنها صرفاً مخالف قدرت دولتی هستند. وقتی چامسکی آمریکایی گری را "مفهومی توخالی" و شعارهایی مانند «پشتیبانی از سربازان!» را بی اهمیت می داند، این بار برای تنوع هم که شده دارد دروغ میگوید: این "مفاهیم" و "شعارها" برای او مطلقا توخالی نیستند. او به وضوح از روی ناسیونالیسمی  که در این عبارت ها آمده اند میگذرد به این علت که او میهن پرستی از پائین را به عنوان یک امر بدیهی و یک فضیلت اخلاقی با ارزش می داند. این برای او یک "امکان زنده و مشخص" همبستگی است، این آگاهی بزرگ جمعی است در برابر منافع خاص قدرتمندان. اگر عشق مردم به "آمریكا" و "پسرانش در لباس نظامی" در بر گیرنده مخالفت با اعتصابات و حمایت از جنگ هایی باشد که فقط در خدمت قدرتمندان است، نزد چامسکی این فقط نقض عشق پاک به کشور است. از یک سو، چامسکی نمی تواند این واقعیت را تشخیص دهد که احساس ملی "ما" نشان دهنده پیوند معنوی بین حاکمان و محکومان است. میهن پرستی چیزی جز آگاهی وفاداری توده ها به حاکمانشان نیست. چامسکی صف کشیدن مردم پشت قدرت را که ناشی از اعتقادات وطن پرستانه آنهاست، فقط نتیجه فریب بزرگ حاکمان و نوکرانشان  در مطبوعات به حساب می آورد. از طرف دیگر، دلیل اینکه چامسکی همه اینها را نادیده میگیرد فقط ثابت می کند که وی با تمام احساس مسئولیتش به عنوان یک آنارشیست روشنگر که دائماً وحدت فرضی بین حاکمان و محکومان را بعنوان یک دروغ آشکار می کند، هیچ چیز دیگری به جز "جوهر" آرمانی این "ما"ی ملی، یعنی اتحاد واقعی بین حاکمان و محکومان را نمایندگی نمی کند.

و این ما را به آخرین شرطی  می رساند که یک سیستم قانونگذاری باید تأمین کند تا آزمون امتحان آنارشیست ها نمره قبولی بگیرد:

" به نظر من یکی از سالم ترین تحولات اروپای امروز روند نوعی تمرکززدائی است که در مناطق مختلف اروپا با سرعت های مختلف پیش می رود. برای مثال در اسپانیا ، کاتالونیا ، ایالت باسک و در حدی محدودتر دیگران در حال توسعه قابل توجهی از خود مختاری هستند. ....در این میان اسکاتلند دارای درجه ای از استقلال است و ولز هم همینطور، و من فکر می کنم اینها پیشرفت های طبیعی به سمت شکل هایی از سازمان اجتماعی است که بیشتر به علایق و نیازهای واقعی بشر مربوط می شوند. .... نه اینکه کسی بخواهد امپراتوری عثمانی را برگرداند، اما با این همه آنها ایده های درستی در مورد بسیاری از چیزها داشتند. یکی از آنها این بود که نمایندگان امپراطوری در همه امور دخالت نمی کردند... مثلا در یک شهر معین یونانیان خود مراقب امورات خودشان بودند و ارمنی ها مراقب امور خود شان و دیگران بخشی از شهر مربوط خود را اداره می کردند. ... آن احتمالاً شکل مناسب سازماندهی برای آن بخش از جهان است و احتمالاً برای هر قسمت از جهان. "( مصاحبه با Z-Net آلمان 18 می 2005 )

و این هم یک سیاحت کامل است. از تصمیم قاطع نه گفتن به حکمرانی، به یک بله سالم به حکمرانی بر ما: وقتی ناسیونالیست های جدایی طلب به دنبال برچیدن دولت هستند، این آنارشیست نمی تواند خواست بی قید و شرط اش برای حکمرانی را در عمل مشاهده کند. درعوض او محدود نگری و خصلت قومی این جماعتها را جذاب می یابد، به این دلیل که آنجا حاکمان بزرگ و شیطانی در حال افول به آنچه که همیشه به آنارشیست ما قول داده اند باز می گردند، یعنی، یک "فرم سازمانی" زیبای کوچولو که منعکس کننده نیاز واقعی انسان به هماهنگی بین حاکمان و محکومان است.

و پاسخی به معمای آغاز نوشته، جای تعجب نیست که این منتقد رادیکال قدرت اینچنین محبوب است.

پایان

نوشته نشریه دیدگاه مخالف، شماره 4 سال 2012 (متن آلمانی، متن انگلیسی)

ترجمه نوید پایور

اکتبر 2019

 7 [ چامسکی این اصطلاح را بکار میگیرد، که همچنین عنوان یکی از کتابهای وی در رسانه های آمریکاست،  از رینولد نیبوهر ، دانشمند مشهور سیاسی آمریکایی و ضد کمونیست هار. نیبوهر می نویسد: " به دلیل حماقت یک فرد متوسط، آنها نه به دنبال منطق، بلکه اعتقاداتند.  این ایمان ساده نیاز به توهمات لازم و تغییرات بیش از حد عاطفی قوی دارد، که توسط سازنده اسطوره تهیه شده است تا شخص عادی را در مسیر خود نگه دارد."

 

قسمتهای پیشین مقاله:

فصل اول

نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن-1 - سرمایه داری: یک دمکراسی نیست

فصل دوم

نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود و بر آن- 2: دولت دمکراتیک: به هیچ وجه حاکمیت مردم، اما برای بچه ها بشدت لازم

فصل سوم

نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود و بر آن- 3: سیاست خارجی ایالات متحده: «مهارِ خطرِ دموکراسی»

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر