
سر چهارراه هایِ پُر ترافیک، بچّه های کم سن هجوم می آوردند طرفِ ماشین ها، تا گُل و سیگار و فندک و خرت و پرت هایِ دیگر بفروشند. انگار به تجربه هم می دانستند که تاکسی فرودگاه جورِ دیگری بود که یکهو همگی به طرفش شتاب می گرفتند. راننده هر بار غر و لند می کرد. بهشان تشر میزد و…

سال نود تا نود و هشت تو یک تالار عروسی آشپز بودم. کرونا نونمون رو آجر کرد. شدم شاگرد کاشیکار. مهره پنجمم به خاطر برداشتن کیسههای سیمان جابجا شد. تو کارخانۀ آرد استخدام شدم. گفتند بیستو هشتم هر ماه حقوق کارگران واریز میشه و بیمه هم بعد از یک هفتهکاری رد میشه. خب، چند ماه گذشت و خبری از بیمه…

نواله را - پدر با دستانِ کارش - که سياهيِ روغن و خونمردگي - هميشه خط می انداخت - به سفره می آورد - نه چندان آسان - و خانه را - در گذرگاه باد ساخت - که در حاشيه بود و ارزان. - مادر رختِ هر يک را - که به نخ می افتاد - وصله ها مي کرد…

همون لحظه یه دختر بچه کوچولو اومد کنارشون. بچه کار. خدایا چقدر خوشگل بود. موهای بور. چشمای درشت. بدن نحیف و تکیده، خونه پر ۶ یا ۷ سالش بود. عمو، خاله یه آدامس ازم میخری؟ اصلا جوابش رو ندادن. اون لحظه، دور دورای خودم مثلِ پتک خورد تو سرم. از این لش و لوشا سنم کمتر بود که کنار درس…
برنج میخری!؟
نوشتۀ: بهروز مزدیر
تهران زندگی کنی، وسیله رفت و آمدتم مترو یا بی آر تی باشه، هر لحظه تک تک این صحنه هارو میبینی. بچه های کوچکی که شدن وسیله سود بقیه. کوچولوهایی که بجای مدرسه رفتن و زندگی کردن، از همون اول زیر چرخ دنده های بورژوازی له شدن. تازه معصوم بودن دوران خوششونه. بزرگتر بشن، یا مجبورند جلوی چهارراه ها و…

صدای بالا و پائین آمدن پوتین هایی که با صدای سوت فرمانده بطور منظم بالا و پائین میروند از پشت پرده شنیده میشود. یکی از سربازان در حالیکه به نفس زدن افتاده است پرده را کنار میزند و رو به تماشاگران پوتینهایش را به هم میزند و کلاه از سر برمیدارد. کمی مکث میکند تا صدای رژه سربازان کمتر شود: "ما…
شعرِ سرخ
نوشتۀ: م. افق (محسن اخوت)
هوا تاریک شده بود. نور چراغهای ماشینی از دور فضای تاریک را میشکافت و پیش می آمد. مسیر جاده را از دو طرف با تایر و چند کنده درخت مسدود کرده بودند. چنگیز و مرتضی صورتشان را کامل پوشانده بودند و فقط چشمها و لبهایشان مشخص بود. از جثه و لحن صدای مرتضی مشخص بود که سن و سالی ندارد.…

احتمالا هرکس انتظار داشت که حالا من در سی سالگی همه ی ماجرا را فهميده باشم. ماجرا خیلي ساده بود يعنی مثل فيلم ها و داستان ها نبود که انتظار داشته باشی خانواده های فقیر و بدبخت از یک جايی به بعد با کار و کوشش مداوم کم کم خودشان را بالا بکشند. زهی خیال باطل. راه ها ی خیلی…

حتی یک روز زنی که اولین بار بود او را دیده بودم به آشپزخانه آمد و درحالیکه برای خودش آب می ریخت و سیگاری لای لبش دود می شد به من گفت: «نتونستم به هیچکدوم از اون ها بگم. اگه براشون تعریف کنم فکر می کنن من یه مرتجع احمقم» بعد تعریف کرد که چند شب پشت سر هم خواب…
ستاره (داستان کوتاه)
نوشتۀ: فرهاد روشن
از وقتی خودم را به یاد می آوردم ستاره را هم به یاد می آوردم. هشت ماه از من بزرگتر بود که خودش می گفت فقط شش ماه! از وقتی یادم می آمد مادرِ ستاره با سر و وضع مشابه او درحالیکه کیف چرم کوچکِ پوسته پوسته شده اش را زیر بغل گرفته بود در محله می آمد و می…
فرصت (داستان)
نوشتۀ: حمید سلطانزادههدیه به قربانی، فاشیسم
نوشتۀ: فرهاد روشنسَرِ برج
نوشتۀ: حمید سلطانزاده
گفتم: شعله های آتیش منو یاد انقلاب میندازه - گفت: چرا، فقط چون سرخه؟ - گفتم: نه چون گرمه! - گفت:ولی انقلاب گرم نیست، سرده، مثل آبی که روی آتیش ریخته بشه، مثل نشستن وقتی یه مدت طولانی دویدی، مثل خیلی چیزاست، خیلی چیزا، به جز آتیش! - گفتم: نقلابی که من در موردش حرف می زنم سرخه و به اندازه ی آتیش گرم، تو هرچی می خوای بگو، شاید…
راهپیمایان
نوشتۀ: هارلن کریپن
کارگران کارخانه در عذابند و رس اشان کشیده میشود با - تسمه نقاله و افزایش سرعت کار - آنها بسیارند، نیرومند و خشمگین - طوفانی - پشت ابرهائی محبوس است - که چشمان آنهاست؛ - عبوس است همچون رعد و برقی که، - در برابر شب انباشته میشود. - خیلی بیشتر نمیشود جلوی آنرا گرفت. - سخنان نخ نمای شما…

بخشی از بازجویی برتولت برشت توسط کمیته ضد کمونیستی مک کارتی. در روز ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۷ برتولت برشت که از سال ۱۹۴۱ در آمریکا زندگی می کرد، دعوتنامه «کمیته برای اقدامات ضد آمریکایی» را دریافت نمود. بازجویی در روز ۳ اکتبر انجام شد و به مدت ۳ ساعت طول کشید. یک روز بعد از بازجویی، برشت به پاریس پرواز و…

هوای کافی نداشتیم برای تنفس، بر فراز گذرگاهها - و در بیابان ریگستان از آب رؤیا می دیدیم - بر روی تخت واحد پزشکی از درد فریاد می کشیدیم - و با این همه با عشق از افغانستان خود یاد می کنیم

سلام رفیق، سرودی از گروه کاسکاد ارتش سرخ، تقدیم به زحمتکشان افغانستان. زنده باد جمهوری شوروی افغانستان!

بدرود افغانستان، ای جهان وهمانگیز! - گرچه خاطرهای خوب از تو به یادگار نشاید برد - با اینهمه فرمانده همچنان مغموم است - که ما رهسپار میشویم، رهسپار، رهسپار، رهسپار - بدرود کوهستانها! تنها شما گواهید - بر آنچه داشتیم و آنچه نثار کردیم - بر امیدها و اندوهانمان - و اینکه چگونه در میان خلق بسر بردیم

مقاومت می کنیم، بسیار هم مقاومت می کنیم - آن گاه که باغ های سبز و درخشان زیتون را به یاد می آوریم - آن ها کتمان خواهند کرد - اما تاریخ فاش می کند
برخورد (نمایشنامه)
نوشتۀ: فرهاد روشن
یه آدم عاقل از خودش نمي پرسه یه قطره توي یه دریا تنهاست یا نه؟ یه قطره توي یه دریا تنها نيست، یه قطره توي یه دریا تنها نيست یه قطره توي یه دریا هيچ وقت تنها نيست

همراه ما نیایند - آنانی که از اشک چشم کسان خود - دانه های زنجیر- برگردن دارند - دنبال ما نیایند، آنانکه در پوسته ی دلشان زنده اند.

برای پیامبران "انقلاب" که گمان می کنند می توانند آتش مبارزه طبقاتی را با دهانشان خاموش کنند....

هر اعتصاب یک سفر است، کارگری که اعتصاب کرده است یک مسافر است، از یک مسافر نباید پرسید کجا هستی، از یک مسافر باید پرسید به کجا می روی؟

شعر مبارزه است - علت شعر مبارزه است - و علتِ شعرِ مبارزه نیاز است - و منطق شعرِ مبارزه نیاز به ارضای نیاز است.

از بالای تپه جایی که خانه ی دیده و باقی خانه ها در یک ردیف ساخته شده بودند، نگاه که می کردی، شبیه این بود که یک نفر را هل داده باشی و آن یک نفر تعادلش را از دست داده باشد و تلوتلو خوران افتاده باشد درون گودال؛ کارخانه همان جا بود. سرد و بی روح و مقتدر از…
خدا با شماست!!
نوشتۀ: تحریریه سایت
خدا با شماست!!. فیلمی از کمپانی یونایتد کانتریز، با شرکت تیموتی دالتون، زیبگنیو برژینسکی، مگی تاچر و ژنرال ضیاء الحق
میوه غریب
نوشتۀ: تحریریه سایت
میوه غریب، بیلی هالیدی، شعراز: آبل میروپل
More...

{jcomments off} تقدیم به ماکسیم گورکی عزیز بمناسبت 151 امین سالگرد تولدش

148 سال قبل در تاریخ 18 مارس 1871 اعلامیۀ موجودیت کمون پاریس منتشر شد. کمون پاریس بعنوان اولین انقلاب پرولتری جهان در تاریخ ثبت شده است. در نتیجۀ این انقلاب دولت بورژوائی سرنگون شد و دولت طبقۀ کارگر زمام امور را بدست گرفت.
مارش گوساله ها
نوشتۀ: برتولت برشت
برتولت برشت هجونامه مارش گوساله ها را در سال 1933 موقعی که در تبعید فراانسه بود، سرود. بعدها وی این قطعه را در اثر خود "شوایک در جنگ جهانی دوم" که در طی سالهای 1941-1944 برشتۀ تحریر در آورد، مجددا مورد استفاده قرار داد.