ترامپ، اورشلیم و معمای مسکو

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

از مجموعه این تحولات طرحی عمومی از آرایش آیندۀ خاورمیانه را می توان ترسیم نمود که روسیه و آمریکای ترامپ را باید طراحان اصلی آن دانست. تقریبا به جرأت می توان گفت که ترامپ از پیش نسبت به موضع آرام کنندۀ روسیه در واقعۀ اورشلیم واقف بود و اقدام او نیز به احتمال زیاد بخشی از همان طرح عمومی در دست اجرا باشد.

اعلام رسمی اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل از سوی ترامپ ظاهرا واقعه ای است که نیازی به تحلیل چندانی ندارد. ترامپ سیاستی را عملی نمود که از سال 1995 توسط مجالس کنگره و سنای آمریکا به تصویب رسیده اما اجرای آن به رئیس جمهور واگذار شده بود. سیاستی که اوباما، رئیس جمهور پیشین آمریکا نیز در جریان مبارزات انتخاباتی اش وعدۀ اجرای آن را داده اما از عملی کردن آن اجتناب نموده بود.

اعلام اورشلیم البته به معنای پایان رسمی پروژه صلح دو دولتی نیز هست که از زمان قرارداد کمپ دیوید محور سیاست دول غربی را تشکیل می داد و در آن بخش شرقی اورشلیم به عنوان پایتخت دولت فلسطین در نظر گرفته می شد. با این حال ترامپ در همان سخنرانی مربوطه نیز تعهد خود را به روند صلح فلسطین و پروژۀ دو دولتی آن اعلام نمود. معنای عملی این اعلام تعهد نیز چیزی نیست جز این که دولت خیالی فلسطین در آینده پایتخت دیگری غیر از اورشلیم خواهد داشت. پایتختی که فعلا به نظر میرسد در قریه ابو دیس واقعه در حومۀ شرقی بیرون اورشلیم خواهد بود. اسعد ابوخلیل به این موضوع اشاره کرده است که نام ابو دیس برای اولین بار در همان سال 1995 و در قراردادی که بین هیأتهای مذاکره کنندۀ اسرائیل و فلسطین منعقد گردید به میان آمده بود. رئیس هیأت فلسطینی در آن مذاکرات نیز کسی نبود جز ابو مازن یا همین محمود عباس فعلی. از قرار نخستین شواهد پذیرش این موضوع از سوی عربستان نیز ظاهر شده است.

با این حال، روشن است که به رسمیت شناختن اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل نتایج دیرپائی در توازن قوای خاورمیانه خواهد داشت. تثبیت اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل عملا به معنای یک جابجائی استراتژیک به نفع اسرائیل در خاورمیانه خواهد بود و اهمیت آن را می توان نقریبا معادل اهمیت به رسمیت شناختن مناطق تحت اشغال اسرائیل بعد از جنگ 67 دانست. اما اهمیت سمبلیک این جابجائی حتی شاید مهم تر از تغییرات اقلیمی ناشی از آن نیز باشد. تمام سیاست تاکنونی غرب در مسألۀ اورشلیم بر این استوار بود که مسألۀ این شهر در مذاکرات بین دو طرف حل و فصل خواهد شد. قائل شدن طرف فلسطینی به عنوان یک سوی مذاکرات هم بیش از آن که واقعا نشانۀ اهمیت خود این طرف فلسطینی باشد، به معنای پذیرش حق مشارکت جهان عرب در تعیین سرنوشت اورشلیم بود. طرف فلسطینی مذاکرات ضعیفتر از آن بود و هست که به حساب بیاید. اکنون این همان جهان عرب است که از معادلات کنار گذاشته شده است و این کنار گذاشته شدن عملا به معنای تحقیر کل این کشورها است. امری که در داخل خود این کشورها به تشدید تنشهای سیاسی و اجتماعی و چه بسا نا آرامی های مخاطره آمیز نیز خواهد انجامید. علاوه بر آن، این فقط اعراب نبودند که از این روند کنار گذاشته شدند. اروپا نیز به روشنی این پیام را دریافت کرد که نه سر پیاز است و نه ته آن.

بر همین اساس نیز واکنشها نسبت به واقعه کاملا قابل تبیین است. کاری به کشورهائی مثل ایران نداشته باشیم که موضعشان روشن است. حتی عربستان - که معلوم نیست تا چه حد از پیش در جریان موضوع قرار داشت- نمی توانست در این موضوع مخالفت خود را اعلام نکند. همچنین سایر حلقه به گوشان آمریکا در منطقه، اردن و مراکش و امثالهم. به همین ترتیب نیز اروپا با صراحت مخالفت خویش را به طرق مختلف اعلام کرد. گاه به زبان بیشتر دیپلماتیک و گاه کمتر. اما هم انگلستان خارج شده از اروپای واحد و هم آلمان و فرانسه در این اعلام مخالفت مشترک بودند. آنچه به ویژه در مورد اروپا قابل توجه است هم اعلام موضع صریح و سریع این کشورها بود و هم علاوه بر آن این واقعیت که بالاترین مقامات اروپائی این مخالفت را اعلام کردند: ترزا می، مرکل و ماکرون، یعنی رؤسای دولتهای انگلستان، آلمان و فرانسه. این که آنها در مخالفتشان تا چه حد جدی و پیگیر باشند و کدام سیاست عملی را دنبال کنند، بحثی است متفاوت. اما نفس این اعلام مخالفت صریح در این سطح بالا قابل توجه است. چرا؟ به این دلیل که چنین ابراز مخالفتی در این سطح نه از سوی چین اعلام شد و نه بویژه از سوی روسیه. و از اینجا لایه های سطحی واقعه کنار می روند و سؤالاتی به میان کشیده می شوند که بیش از آن واکنشها اهمیت دارند که به هر رو به یک نقطه ختم خواهند شد و آن هم این که این ترامپ دیوانه است و دنیا را به سوی جنگ می برد. در واکنش روسیه اما این پرسش به میان کشیده می شود که چرا کشوری که در مدت اخیر در معرض شدیدترین حملات آمریکا قرار داشت و خود نیز با قدرت سلطۀ آمریکا را هم در خاورمیانه و هم در شرق اروپا به چالش کشیده بود، این بار در رأس اعتراض جهانی به آمریکا قرار ندارد؟ آن هم در شرایطی که به نظر میرسد حتی اروپای روس هراس نیز می تواند در همان صف قرار داشته باشد.

نخستین اعلام موضع روسیه با فاصلۀ زمانی نسبتا زیادی – در چنین وقایعی واحد زمان البته ساعت است و نه روز و هفته و ماه – صورت گرفت. آن هم بعد از روشن شدن مواضع کلیه رهبران اروپائی و رئیس سازمان ملل و پاپ. در این نخستین موضعگیری پسکوف، سخنگوی ریاست جمهوری، موضع آمریکا را غیر سازنده خواند و این که اوضاع را پیچیده خواهد کرد. باز هم با فاصله ای طولانی تر، یعنی بیش از یک روز و نیم پس از واقعه، بیانیه رسمی وزارت خارجه روسیه منتشر شد. در فراز پایانی این بیانیه البته بر سیاست پیشین روسیه مبنی بر اعلام نیمه شرقی اورشلیم به عنوان پایتخت دولت فلسطینی در چهارچوب طرح دو دولتی تآکید شده است، اما آنچه در بیانیه بیش از هر چیز مورد تأکید قرار گرفته است ضرورت اجتناب از ملتهب شدن بیشتر اوضاع و درخواست از طرفین به خویشتنداری است. اما روشن است که درخواست خویشتنداری از دو طرف جدالی که در نتیجۀ تهاجم یک طرف آن به وجود آمده است به معنای درخواست خویشتنداری از طرفی است که مورد تهاجم واقع شده است. به عبارت روشن، بیانیه رسمی وزارت خارجه روسیه در واقع از فلسطینیان و اعراب می خواهد که خویشتنداری کنند.

به این باید اضافه کرد که تا لحظۀ نگارش این یادداشت، نه وزیر امور خارجه، لاوروف و نه رئیس جمهور پوتین در این زمینه اظهار نظری کرده اند. برعکس، مهم ترین خبری که در روزهای اخیر در رابطه با سیاست بین المللی روسیه منتشر شده است به دیدار لاوروف و تیلرسون مربوط است که در آن نیز اسمی از فلسطین به میان نمی آید. موضوع دیدار مربوط به کرۀ شمالی و اوکراین اعلام شده است.

[در تازه ترین خبری که در این رابطه منتشر شده است برای نخستین بار از پوتین نیز نام برده شد. در بیانیه رسمی منتشره از سوی دولت روسیه اعلام شده است که اردوغان و پوتین در رابطه با واقعه طی مکالمه ای تلفنی به گفتگو پرداخته و بر نتایج منفی این تصمیم ترامپ تأکید داشته اند. اما در این بیانیه نیز مؤاکدا ضرورت حفظ آرامش یادآوری شده است. همچنین اعلام شده است که روز دوشنبه پوتین به مصر سفر خواهد کرد.]

اما مسأله به همین جا خاتمه نمی یابد. در روز بعد از اعلام موضع ترامپ، برخی کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل خواستار برگزاری اجلاس فوری این شورا برای بررسی واقعه شدند. در میان امضا کنندگان اسامی مصر و اوروگوئه و بولیوی و حتی انگلستان و ایتالیا و فرانسه... به چشم می خورد اما نه از چین خبری است و نه بویژه از روسیه. دستکم در این نقطه این پرسش به میان می آید که چرا؟ چرا روسیه در رأس این اعتراض جهانی قرار نگرفته است؟ علی الظاهر چنین سیاستی خیلی بیشتر به نفع روسیه می بود که اکنون می توانست در رأس یک صف بندی – ولو موقتی – جهانی بر علیه سیاستهای تجاوزکارانه آمریکا قرار بگیرد. چرا روسیه از چنین فرصتی استفاده نکرد و نمی کند؟

ساده ترین و در صورت ظاهر بدیهی ترین پاسخ می تواند این باشد که روسیه نیازی به درگیر شدن بیشتر با آمریکا نمی بیند و حالا که سایر کشورها نیز به اعلام مخالفت با آمریکا برخاسته اند عاقلانه ترین کار این است که روسیه کناری بنشیند و اجازه دهد سیر وقایع آرایش صحنه را به نفع آن عوض کنند. این البته توضیحی است. اما نگاهی دقیق تر، و مهم تر از آن وسیع تر، به وقایع روزها و هفته های اخیر سؤالات دیگری را به میان می کشند. سؤالاتی که ابعاد واقعه به رسمیت شناختن اورشلیم را بسیار فراتر از منازعۀ فلسطین و اسرائیل و حتی کل خاورمیانه جلوه گر می کنند و نمی توان از طرح آنان خودداری نمود. برای روشن شدن بیشتر موضوع هم لازم است به برخی نتایج مهم تصمیم ترامپ پرداخت و هم به روند وقایعی که چه در آمریکا و چه در خاورمیانه در این راستا اتفاق افتاده اند اشاره نمود. آنگاه تصویر متفاوتی در مقابل ما ظاهر خواهد شد.

اعلام رسمی اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل قبل و بیش از هر چیز تا همین اکنون و به طور بلاواسطه به تغییری در صف بندی درونی طبقۀ حاکمه در آمریکا منجر شده است. با اتخاذ این سیاست لابی یهودی آمریکا به همراهی دولت اسرائیل یکدست پشت سر ترامپ جمع شدند. نه تنها نتانیاهو به طور رسمی از ترامپ تشکر کرد، بلکه همچنین قدرتمندترین میلیاردرهای متنفذ یهود در خود آمریکا که شلدون آدلسون لاس و گاسی بارزترین نمونه آنان است. برای ترامپ این یعنی تحکیم موقعیت متزلزلی که وی در نتیجۀ تعرض بی وقفۀ دمکراتها و کمپین روس هراسی آنان در آن گیر کرده بود و راه خروجی بر آن متصور نبود. کمپینی که قرار بود استیضاح ترامپ و برکناری اش از ریاست جمهوری نقطۀ پایانی آن را تشکیل دهد. اما این تحکیم موقعیت فقط در سطح تحلیلی عمومی ظاهر نشد. وقایع معینی نیز در روزهای اخیر در همین جهت اتفاق افتادند.

از زمان اعتراف فلین به بعد در خود سیر تحقیقات دادستان ویژۀ بررسی تخلفات ترامپ نیز وقایع با شتابی افزاینده سیر دیگری به خود گرفتند و موضوع تحقیق در تبانی تیم ترامپ با روسیه به سرعت به موضوعات دیگری از قبیل اظهارات خلاف واقع مسئولین درگیر در ماجرا و همچنین ممانعت در مقابل قوۀ قضائیه سوق پیدا کردند. برکناری پیتر استرزوک مأمور برجستۀ اف بی آی و بنا بر نظر نیویورک تایمز خبره ترین و مورد اعتمادترین جاسوس آن، به دلیل اظهارات وی بر علیه ترامپ توسط مولر نشان می داد که تمرکز تحقیقات دیگر بر ترامپ و تیم او نیست. هر چه از بار تمرکز تحقیقات بر ترامپ کاسته می شد، به همان نسبت پروندۀ خاندان کلینتون چه در رابطه با معاملۀ اورانیوم با روسیه و رشوه خواری بیل کلینتون در زمان ریاست هیلاری بر وزارت خارجه و چه در رابطه با افتضاحات جنسی بیل، بیشتر در پرتو نورافکنها قرار می گرفت. کوتاه سخن این که روند جدالهای درون طبقۀ حاکمه آمریکا به سرعت به نفع ترامپ در حال چرخش بود و به تناسب همین چرخش نیز تعلق خاطر ترامپ به دولت اسرائیل آشکارتر به نمایش در می آمد. 

نقطۀ اوج این تحول در سیاست داخلی آمریکا را باید در تلاش ناکام مجموعه ای از پیگیرترین مخالفان ترامپ در حزب دمکرات دید که درست در روز اعلام تغییر سیاست آمریکا نسبت به اورشلیم از سوی ترامپ بزرگترین شکست خود را تجربه کردند. طرح استیضاح رئیس جمهور در همین روز با 57 رأی موافق مورد موافقت کنگره قرار نگرفت و رد شد. می توان تصور کرد که با این شکست، پروندۀ ماجرای استیضاح تا اطلاع ثانوی مختومه شد.

برای ترامپ این یک پیروزی بزرگ بود. پیروزی ای که وی تنها با جلب حمایت لابی یهودی قادر به کسب آن بود و لاغیر. اما او با این پیروزی چه خواهد کرد و ربط آن با سیاست روسیه چیست؟

این روشن است که ترامپ چه در زمان مبارزات انتخاباتی اش و چه حتی در مقام ریاست جمهوری بارها از ضرورت برقرار رابطه و همکاری با روسیه سخن گفته است. مانع اصلی مقابل ترامپ برای تحقق این سیاست نه در اروپا و یا در سیاستهای روسیه، بلکه در داخل خود آمریکا قرار داشت و اکنون این مانع، ائتلاف لیبرال- مداخله جو و نئوکان جنگ طلبها، ضرباتی سخت دریافت کرده است و راه برای ترامپ به مراتب هموارتر شده است. با نگاه از این زاویه، روشن می شود که مسألۀ تغییر سیاست نسبت به اورشلیم فقط امری مربوط خاورمیانه نیست و ابعاد آن می تواند به مراتب فراتر و تاریخی-جهانی تر باشد.

با این همه، فقط سیر وقایع در آمریکا شاید هنوز برای چنین برداشتی کافی نباشد. اما حقیقتا وقایع دیگر نیز شواهد متعددی را در همین جهت به دست می دهند. وقایع دیگری که روسیه در تمام آنها دخیل بوده است. مروری بر برخی از این وقایع نیز لازم است.

نخست بیانیه مشترک دولتهای آمریکا و روسیه پس از اجلاس همکاری کشورهای حوزۀ پاسیفیک در بانانگ ویتنام و همچنین مصاحبۀ مطبوعاتی ترامپ پس از پایان این اجلاس که کمترین بازتاب را در کلان رسانه های غربی یافت. بیانیه مشترک دو کشور به جنگ سوریه و همکاری گستردۀ دو طرف برای پایان دادن به آن اختصاص داشت. در واقع آن بیانیه بیان سیاسی سیاستی بود که د طرف از مدتها قبل در چهارچوب توافقات و همکاریهای عملی، مکتوب یا نانوشته، در عرصۀ میدانی در سوریه در حال اجرای آن بودند. علیرغم تمام اختلافات و جنگ روانی-تبلیغاتی، دامنۀ این همکاریها به مرور گسترش نیز می یافت که بارزترین جلوۀ آن در اعلام رسمی پایان ارسال اسلحه از سوی سیا به معارضان سوری و همچنین سیاست مشترک دو طرف نسبت به کردهای سوریه بود. پرداختن به جزئیات سیاست روسیه نسبت به کردهای سوریه موضوع یادداشت حاضر نیست اما لازم است اشاره شود که علیرغم همکاری آشکار کردهای روژآوا با آمریکا و قرار دادن بیش از 13 پایگاه نظامی در اختیار آنان، روسیه هیچگاه کانالهای ارتباطی خود با آنان را قطع نکرد و در توازن قوای آتی سوریه آنان را حذف ننمود. تا جائی که به بیانیه مشترک آمریکا و سوریه در بانانگ بر می گردد، مهم ترین موضوع این بود که در بیانیه کمترین اشاره ای به مذاکرات آستانه با مشارکت ایران و ترکیه نشده بود و در مقابل بر حل مناقشه سوریه بر اساس روند مذاکرات ژنو تأکید شده بود. تفاوت اصلی در این است که در سند مذاکرات ژنو برکناری اسد پس از یک دورۀ انتقالی یکی از محورهای حل مناقشه دانسته شده است. به عبارتی، روسیه در حالی که از نظر عملی فاکتهای زمینی را تغییر داده و با مذاکرات صلح آستانه عملا آمریکا را از روندهای تاکنونی کنار گذاشته و آن را حاشیه ای کرده بود، با بیانیه مشترک بانانگ راه را مجددا برای اعمال نقش آمریکا باز می کرد. ترامپ نیز در مصاحبۀ مورد اشارۀ مطبوعاتی در پایان کنفرانس با صراحت تمام از روسیه به عنوان یک شریک غیر قابل صرفنظر کردن در مناسبات بین المللی سخن می گفت.

با این همه آنچه در بیانیه بانانگ اعلام شده بود هنوز به تنهائی چیز زیادی را روشن نمی کند. در ماههای گذشته در رابطه با خاورمیانه تحولات متعددی با محوریت روسیه واقع شده اند که شاید به تنهائی هیچ چیز را روشن نکنند جز این واقعیت را که روسیه اکنون اصلی ترین بازیگر صحنۀ دیپلماسی خاورمیانه است. اما با قرار دادن صحیح هر کدام از این وقایع بر جای خود، تصویری از پازل پیچیده ای می تواند ظاهر شود که وقایع مجزای مزبور فقط قطعات متفاوت آن را تشکیل می دهند.

نخست سفر تاریخی اولین شاه سعودی به روسیه و توافقات گستردۀ اقتصادی و مهم تر از آن نظامی بین دو کشور. البته هیچ نیازی به ذکر نبود که موضوع سوریه نیز از مهم ترین محورهای گفتگوهای طرفین بود. تا جائی که به این موضوع مربوط می شد، دستگیری دو تن از رهبران اپوزیسیون سوریه، احمد جبرا و ریاض حجاب، در جریان پاکسازی های درون عربستان و همچنین سفر وزیر امور خاورمیانه ای عربستان به دعوت فرمانده نظامی آمریکا به شهر رقه برای مشارکت عربستان در بازسازی این شهر می توانند نشانه های تغییر سیاستی آرام از سوی عربستان نسبت به سوریه باشند. اما فراتر از آن چه؟

دوم سفر نتانیاهو به روسیه و دیدار وی با پوتین. آنچه درباره این دیدار در پراودا منتشر شد حاکی از آن بود که نتانیاهوبرای مدتی طولانی با حرارت از عزم جدی اسرائیل برای مقابله با نفوذ رو به گسترش ایران در سوریه و از این سخن گفت که اسرائیل از هیچگونه اقدامی برای عقب راندن ایران و حزب الله خودداری نخواهد کرد. پراودا از این گزارش داد که پوتین در مقابل فقط با یک جمله پاسخ گفت: "موفق باشید". این روایت رایج در رسانه ها بود. روایتی که حکایت از ناموفق بودن سفر نتانیاهو به روسیه داشت. با این همه بعد از آن سفر نیز نه تنها در مناسبات روسیه و اسرائیل مشکلی پدید نیامد، بلکه سفر شویگون وزیر دفاع روسیه به اسرائیل مدت کمی بعد نشان داد که این مناسبات علیرغم دشواریهای فی مابین در رابطه با سوریه در مسیر تعمیق نیز قرار دارند. آنچه در جریان سفر شویگون واقع گردید حملۀ نظامی همزمان هواپیماهای اسرائیلی از فراز خاک لبنان به یک هدف نظامی در سوریه بود که با شلیک متقابل دفاع ضد هوائی سوریه و عقب نشینی هواپیماهای اسرائیلی همراه شد. در بسیاری از رسانه ها گفته شد که پدافند هوائی سوریه موفق شد یک هواپیمای کاملا مدرن اف 35 اسرائیل را هدف قرار دهد. اما نکته مهم در این بود که این پدافند با موشکهای قدیمی اس 200 صورت گرفته بود که از زمان شوروی در اختیار ارتش سوریه قرار داشت. نه در این حمله و نه در هیچکدام از حملات متعدد هوائی اسرائیل به سوریه، دفاع ضد هوائی مدرن اس 400 روسی به کار گرفته نشد. نه تنها این، در هیچکدام از این موارد اعتراضی – یا لااقل اعتراض قابل توجهی – نیز از سوی روسیه صورت نگرفت. این کاملا روشن است که روسیه قصد آن را نداشت و ندارد که وارد منازعه بین سوریه و اسرائیل شود.

تا همین جای ماجرا لااقل از این حکایت دارد که روسیه از یک سو در صدد حدادی یک پیمان استراتژیک با ایران و سوریه و در درجه بعدی با ترکیه است. اما از سوی دیگر همزمان در حال گسترش مناسبات با کشورهای عربی خلیج و اسرائیل نیز هست. بدون تردید تغییر عمومی توازن قوا در خاورمیانه و در جهان به زیان آمریکا و به نفع روسیه و چین می تواند تا حدودی توضیح دهندۀ این موضوع باشد که چگونه کشورهای متخاصم با یکدیگر همزمان در حال گسترش روابط با روسیه هستند. اما پرسشی که به میان کشیده می شود این است که چگونه می توان با هر دو طرف یک جدال تلخ رابطه ای رو به گسترش داشت. آیا نفس خویشتنداری در اعلام موضع و عدم دخالت در جدال بین این کشورهای متخاصم برای کسب چنین موقعیتی کافی است یا این که چشم انداز پاسخهائی فراتر از پاسخهای موجود می تواند چنین قدرت مانووری را برای روسیه فراهم کند؟ با قطعات یاد شده هنوز تصویر کاملی به دست نمی آید. شاید وقایع هفته های اخیر در یمن آن قطعۀ گمشده ای باشد که بتواند تصویر این پازل را کامل کند.

بدون تردید غافلگیر کننده ترین واقعۀ هفته های اخیر را باید در یمن جستجو کرد. در چرخشی ناگهانی در روزهای اول ماه دسامبر علی عبداله صالح به بهانۀ برگزاری مراسمی به مناسبت بزرگداشت پیامبر اسلام مانع از حضور حوثی ها در مسجد پیامبر شد و پس از چند درگیری پراکنده بین نیروهای دو طرف دستور اخراج نیروهای حوثی از صنعا را صادر و ارتشیان وفادار به خویش را به جنگ حوثی ها فرستاد. همزمان از برادران عربی سعودی خویش خواست که به خصومتها پایان داده و فصل جدیدی از مناسبات بین طرفین را باز کنند. در هم شکستن ائتلاف بین صالح و انصارالله واقعه ای به شدت غیر مترقبه بود و سرنوشت مرگبار علی عبدالله صالح نشان داد که تصمیم وی فقط غافلگیر کننده نبود، به همان اندازه بر ارزیابی بغایت نادرستی نیز متکی بود. اما پرسش این است که چگونه کسی که در چهار دهه اخیر توانسته بود طوفانها و تلاطمات بیشماری را پشت سر بگذارد و در تمام این مدت قادر مطلق یا حداقل یکی از متنفذترین سیاستمداران یمن باقی بماند، دچار چنین خبطی شد؟ این باید بر صالح نیز روشن می بود که حمایت عربستان از وی برای مقابله با حوثی ها کافی نبود. علاوه بر این، این نیز باید بر صالح روشن می بود که طرح صلحی برای یمن تنها به اتکاء عربستان و امارات متحده شانسی برای موفقیت نداشت. عربستان و امارات حتی از توان متحد کردن کشورهای شورای همکاری خلیج بر علیه قطر نیز برخوردار نبودند و موقعیت عمومی آنان در خاورمیانه به مراتب ضعیفتر از موقعیت سه سال قبل آنان بود. حتی حمایت تمام عیار آمریکا و اسرائیل نیز نمی توانست ضامنی برای موفقیت چنین طرحی باشد. می ماند این سؤال که پس آن ریسک بر چه محاسباتی متکی بود؟ پاسخ را این بار نیز در روسیه باید جست.

روسیه تنها کشور با نفوذی بود که پس از آغاز جنگ یمن نه سفارتخانه اش در صنعا را تعطیل کرد و نه کنسولگری اش در عدن را. محاسبه روسیه نیز بسیار روشن بود. به عنوان یک بازیگر مورد اعتماد دو طرف می توانست در لحظۀ لازم اهرمهای دیپلماتیکی را به کار بگیرد که آمریکا اکنون فاقد آن بود. اما سفارتخانۀ روسیه در صنعا برای برقراری تماس با حوثی ها نبود که در سطح دیپلماتیک نقشی ایفا نمی کردند. این علی عبدالله صالح بود که در عرصۀ دیپلماتیک می توانست از جانب ائتلاف صنعا عمل کند. بر این اساس می توان به خوبی تصور نمود که روسیه در تمام دو سال و اندی که از جنگ یمن می گذرد در تماس دائمی با صالح بود. با این همه آنچه در اوایل ماه اکتبر واقع گردید و از کمترین بازتاب رسانه ای برخوردار شد، بیش از این سطح عمومی تحلیل بود.

در روز 11 اکتبر ائتلاف جنگی عربستانی آسمان یمن را برای پرواز معینی به سوی صنعا باز نمود. این پرواز یک هواپیمای روسی حامل متخصصین جراح بود که در فرودگاه صنعا بر زمین نشست. تیم متخصصین روسی برای انجام یک عمل جراحی بر روی علی عبدالله صالح روانه صنعا شده بود و گفته می شود که این عمل جراحی حیاتی برای صالح در محل سفارت روسیه نیز انجام شد. از قرار صالح در نتیجۀ جراحات وارده از سوختگی شدید در جریان وقایع سال 2011 که منجر به برکناری وی شده بودند، در خطر مرگ قرار داشت و با عمل جراحی متخصصین روسی این خطر رفع شد. پرتال المونیتور خبر را با این عنوان منتشر نمود: چرا عربستان جان صالح را نجات داد؟ این البته روشن بود. به این دلیل ساده که صالح تنها کسی بود که می توانست مانع از شکست کامل عربستان در یمن شود و الزامات مصالحه ای آبرومندانه را برای آنها فراهم کند. روشن است که اگر صالح موفق می شد و حوثی ها را از صنعا بیرون می راند، راه برای عربستان نیز باز می شد که می توانست با اعلام یک پیروزی جنگی را که هر روز بیشتر به زیان آن تمام می شود خاتمه دهد. اما سؤال اصلی تر باید این می بود: نقش روسیه در این میان چیست؟
شاید این همان حلقه گمشده ای باشد که بتواند تصویر را کامل کند. شاید هم این نباشد. اما این احتمالی است که نه تنها نمی توان آن را نادیده گرفت، بلکه در نظر گرفتن آن تصویری شفاف از موقعیت و نقش روسیه را نیز به دست می دهد و پاسخی برای واکنش روسیه نسبت به مسألۀ اورشلیم را نیز می تواند در بر داشته باشد.

بالاتر اشاره کردیم که روسیه با این که متحد استراتژیک ایران و سوریه است، در جدال بین آنان و اسرائیل دخالت نمی کند. لااقل تا زمانی که یکی از طرفین به طور جدی به سمت نابودی طرف دیگر حرکت نکرده باشد. عین این سیاست در رابطه با دو طرف متخاصم کردها و ترکیه نیز در حال اجراست. به ویژه در رابطه با ترکیه که روسیه از یک سو در حال گسترش و تعمیق مناسبات است اما از سوی دیگر بر این نیز واقف است که باز کردن کامل دست ترکها می تواند به زیان خود وی تمام شود و به همین دلیل نیز هر گاه که لازم باشد به دفاع از کردها نیز بر میخیزد که برای روسیه در حکم شمشیر داموکلسی بر فراز سر ترکیه اند. عین چنین رابطه ای با ایران نیز برقرار است که علیرغم اتحاد استراتژیک آن با روسیه، به هیچ وجه قادر به تأمین همراهی روسیه در تمام عرصه های جدال خاورمیانه نیست. به ویژه این نیز مهم است که افزایش بیش از حد نفوذ ایران در منطقه نیز به همان اندازه می تواند به زیان روسیه تمام شود. روسها به خوبی می دانند که ایرانی ها با کمال میل امتیازات به دست آورده را با اروپائی ها تقسیم خواهند کرد و نه با روسها. افزایش قدرت بیش از حد ایران نه تنها می تواند توازن منطقه ای را به زیان کشورهای دیگری که آنها نیز با روسیه روابطه در حال گسترش دارند، تغییر دهد، بلکه حتی می تواند به تقویت موضع اروپای درمانده در مقابل روسیه نیز منجر شود.

حل و فصل مسألۀ یمن در همکاری با علی عبدالله صالح و عربستان برای روسیه می توانست به منزلۀ یک موفقیت بسیار بزرگ دیپلماتیک به شمار آید. چنین راه حلی می توانست الف: نقش مستقیم خود روسیه را به عنوان میانجی حل اختلافات از آنچه که امروز نیز هست فراتر برده و آن را به اعتباری غیر قابل چشم پوشی به نفع روسیه بدل کند. به ویژه نزد دول عرب. ب: عربستان را برای دوره ای طولانی مدیون روسیه کند. ج: محور ایران، سوریه و حزب الله را به درجۀ معینی تضعیف نموده و آن را برای پذیرش سازشهای بزرگتری آماده کند که از نظر روسیه برقراری آرامش در خاورمیانه در گرو آنهاست و سرانجام د: با نجات عربستان از باتلاق یمن در عین حال خدمتی نیز به ترامپ کرده باشد که در عربستان بزرگترین مؤتلف آمریکا را می بیند.

اکنون و در پرتو این وقایع شاید بهتر بتوان به معمای روسیه در واقعۀ اورشلیم پی برد. دیپلماسی مخفی بورژوازی هیچگاه امکان دست یافتن به تمام واقعیات را بلاواسطه فراهم نمی کند. بسیاری از حقایق می توانند حتی برای دوره های طولانی نیز پنهان بمانند. با این همه از مجموعه این تحولات طرحی عمومی از آرایش آیندۀ خاورمیانه را می توان ترسیم نمود که روسیه و آمریکای ترامپ را باید طراحان اصلی آن دانست. تقریبا به جرأت می توان گفت که ترامپ از پیش نسبت به موضع آرام کنندۀ روسیه در واقعۀ اورشلیم واقف بود و اقدام او نیز به احتمال زیاد بخشی از همان طرح عمومی در دست اجرا باشد. هشدار ترامپ به عربستان مبنی بر باز کردن تمام مرزهای یمن برای محموله های غذائی و داروئی همزمان با واقعۀ اورشلیم نیز نشان می دهد که مرگ صالح در خطوط عمومی این جهتگیری تغییری وارد نکرده است. اما این خطوط عمومی چه می توانند باشند؟

-          پذیرش شکست در سوریه برای عربستان و اسرائیل و آمریکا. پیروزی سوریه الزاما به معنای تضمین تداوم حاکمیت بشار اسد نیست. اما این پیروزی یعنی تداوم موجودیت همان دولت مرکزی و حاکمیت آن بر کل سوریه.

-          در مقابل، برقراری توازنی تازه در یمن با پذیرش منافع عربستان و در عین حال کاهش نفوذ احتمالی ایران.

-          ممانعت از تشکیل دولت کردی و به این ترتیب تأمین منافع دولت ترکیه.

-          جبران شکست آمریکا در سوریه از طریق به رسمیت شناختن اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل که عملا یا به معنای پایان طرح دولت فلسطینی خواهد بود و یا آن را از همین مینی دولت خودمختار کنونی نیز کوچکتر خواهد کرد و در مقابل برای اسرائیل وجهه لازمی را تأمین خواهد نمود که برای ادامۀ حیات خویش به شدت به آن نیازمند است. تثبیت این سیاست برای آمریکای ترامپ نیز یک پیروزی قابل توجه به حساب خواهد آمد و آن را در سطحی برابر با روسیه مجددا وارد معادلات و معاملات سیاسی منطقه خواهد کرد.

فلسطین اصلی ترین وجه المعاملۀ این طرح است. این معنای اصلی واقعۀ اورشلیم و سیاست آرام کنندۀ کرملین درقبال آن است. روشن است که این سیاست عمومی در درجۀ اول هم به معنای مهار نفوذ "محور مقاومت" در منطقه خواهد بود و هم با مخالفت ترکیه روبرو خواهد شد که در صف بندیهای درون جهان عرب با حمایت از اخوان المسلمین و قطر بعلاوه شکست در سوریه اکنون دیگر به هیچ وجه از موقعیت برتر چند سال قبل برخوردار نیست.

می ماند تنها پاسخ به یک سؤال کلیدی دیگر: دستاوردهای انجام چنین طرحی به روشنی کمتر از آن چیزی اند که روسیه در همین حالت کنونی و بدون وارد شدن به چنین سازشی قادر به کسب آن خواهد بود. در چنین صورتی روسیه چه نیازی به چنین سازشی دارد؟

پاسخ فقط و فقط یک چیز می تواند باشد. باز شدن راه ترامپ برای ورود به مناسبات بین المللی جدیدی که به آرامی به سمت یک جهان چند قطبی حرکت می کند. این شطرنج بزرگ روسیه است و برای این شطرنج بزرگ روسیه ابائی از دادن قربانی نخواهد داشت. به ویژه اگر این قربانی خارج از روسیه باشد. یمن و فلسطین نیز خارج از روسیه اند.

امیدوارم که در این ارزیابی اشتباه کرده باشم. اما گمان نمی کنم. و اگر اشتباه نکرده باشم و ارزیابی فوق درست باشد، روشن است که کدام نتایج در خاورمیانه باید در انتظار ما باشند. می شد کمی بیشتر صبر کرد و بعد به اعلام موضع پرداخت. اما به نظرم طرح موضوع اهمیتی بیش از دقت در ارزیابی دارد و بخصوص امکان مباحثه وسیعتری را هم فراهم می کند.

بهمن شفیق

17 آذر 96

8 دسامبر 2017

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر