50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت اول)

نوشتۀ: هنریک گروسمن
Write a comment

رزا لوکزامبورگ توضیح می دهد که ... برخلاف جوامع طبقاتی پیشین  این حاکمیت نه برمبنای نهادهای قانونی "حقوق مقرر شده"، بلکه بر نیروهای واقعی اقتصادی مبتنی است. در کل سیستم حقوقی ما هیچ فرمول قانونی برای حاکمیت طبقاتی فعلی یافت نمی شود. هیچ قانونی پرولتاریا را مجبور به تسلیم به یوغ سرمایه نمی کند. پرولتاریا به خاطر فقر، به خاطر در اختیار نداشتن وسایل تولید که از او نه توسط قانون، بلکه به خاطر تکامل اقتصادی سلب شده است، به یوغ سرمایه تن می دهد. 

 


 

 توضیح: بدون تردید یکی از مهم ترین وجوه تحولات تاریخی سه دهه گذشته و تعرض وسیع ایدئولوژیک بورژوازی را در تنوع و گستردگی آن باید جستجو کرد. با گسترش رسانه های جمعی و فراگیر شدن اینترنت، به نظر میرسد امپراطوری عظیمی مرکب از خیل بیشماری از نظریه پردازان، ایدئولوگها و مبلغین بورژوازی شکل گرفته است. بخش وسیعی از این امپراطوری را نظریه پردازانی به خود اختصاص داده اند که به نوعی یا خود را مستقیما روایتی از مارکسیسم می خوانند، یا مدعی تکامل و به روز کردن مارکسیسمند و یا حداقل بخشهائی از مارکسیسم را به گونه ای قابل رویت در دستگاههای نظری خویش به کار می گیرند. وجه مشترک همه و همۀ این نظریه پردازان رد ضرورت و مطلوبیت انقلاب اجتماعی و تلاش برای جلب، مستحیل و انتگره کردن ظرفیت اعتراض طبقاتی در درون نظام مسلط است. تنوع و گستردگی و عمق این لشگر ایدئولوژیک بورژوازی به هیچ وجه با دورانی که هنریک گروسمان مقالۀ حاضر را می نوشت قابل مقایسه نیست. با این همه، هم شرایط تاریخی امروز تشابهاتی غیر قابل انکار با دورانی را به دست می دهند که نخستین تهاجمات رویزیونیسم و نئو کانتیسم به مارکسیسم آغاز شد و هم از نظر مضمونی تقریبا همۀ آنچه امروز در روایتهای مختلف شبه مارکسیستی بیان می شوند (از پسا مارکسیسم تا رادیکالیسم پست مدرن و غیره) همانهائی هستند که بیش از یک قرن قبل از جانب جریانات دست راستی در لباس مارکسیسم به عمل می آمده اند. گروسمان در توضیح شرایط مادی شگلگیری این تعرض می نویسد: " پیروزی اپورتونیسم در انگستان، سپس در فرانسه و آلمان و همین طور در تعدادی از کشورهای کوچکتر اروپایی، در ارتباط ضروری با تحول ساختاری سرمایه داری جهانی قرار داشت. [مناسباتی] که در آخرین دهه ی قرن پیش [قرن 19] توسعه ای فوق العاده قوی نشان داد و چهره امپریالیستی اش را هرچه بیشتر آشکار نمود. صفات اقتصادی بنیادین این تحول، جایگزینی رقابت آزاد با انحصار، توسعه طلبی استعماری و گسترش عارضه های نظامی مرتبط با آن بود. بورژوازی و الیگارشی مالی قدرت های بزرگ سرمایه داری از طریق صدور سرمایه، سلطه انحصاری و  بهره کشی عظیم از مناطقی که مواد خام و حوزه های سرمایه گذاری - آمریکای جنوبی و مرکزی، آسیا و آفریقا- را تامین می کنند، فوق سودهای میلیاردی کسب می نمایند. فوق سودِ مذکور این امکان را به آن ها می دهد که لایه ی بالایی طبقه کارگر و خرده بورژوازی متصل به احزاب سوسیالیستی را با دستمزد بالا و امتیازات دیگر با خود همراه کنند، آن ها را به بهره کشی استعماری علاقمند و به لحاظ سیاسی به خود جذب کنند و به اشتراکی در منافع با آنان علیه توده های عظیم و علیه کشورهای دیگر دست یابند".  تقریبا همۀ این مشخصات را در دو دهه اخیر می توان مشاهده کرد. بنا بر این تعجبی نیست که خیل عظیمی از اساتید دانشگاهی "مارکسیست" دقیقا به همان کاری مشغولند که اپورتونیسم و رویزیونیسم پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیست در تقابل با جنبش انقلابی طبقه کارگر بدان مشغول بودند: دفاع از سرمایه داری. شناخت این تحولات نظری و مبانی مادی آن یک وجه ضروری از مبارزه انقلابی پرولتاریای کمونیست برای دستیابی به تحزب کمونیستی را تشکیل می دهد. نوشتۀ هنریک گروسمان کار با ارزشی است در این جهت.

هیأت برگزاری کنفرانس

 

 

50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883* (قسمت اول)

 

هنریک گروسمن – 1932

ترجمه: وحید صمدی

 

A- مارکسیست های دوره اول

تا پایان دهه ی 70 قرن پیش [قرن 19] شرایط برای درک اندیشه های مارکس – حتی در درون کمپ سوسیالیستی- چندان مناسب نبود. یکی از مشکلات ویژه ناشی از این واقعیت بود که کتاب "سرمایه" ابتدا فقط به عنوان جزیی از چند جلد منتشر شد. تقریبا سه دهه به طول انجامید تا جلدهای دیگر کاپیتال که این سیستم فکری را کامل می کرد (توسط انگلس که میراث [مارکس] را دریافت داشته بود) منتشر شوند (جلد دوم در 1885 و جلد سوم در 1895).  و 50 سال دیگر نیز گذشت تا کارل کائوتسکی آخرین جلد "تئوری هایی درباره ارزش اضافه" را انتشار دهد(1910). این بخش ها که توسط مارکس به عنوان چهارمین قسمت "کاپیتال" در نظر گرفته شده بودند، تاریخ با ارزش اقتصاد سیاسی از پایان قرن 17 به بعد است که در تاریخ نگاری بورژوایی هیچ معادلی برایش نمی توان یافت.

در طی اولین دهه "بعد از ایجاد رایش"[امپراطوری آلمان]، از مارکسیسم هنوز کمتر سخنی در میان بود (در کشورهای دیگر حتی از این هم کمتر). تنها ارتباطی بسیار ضعیف بین جنبش کارگری و آموزه های سوسیالیسم علمی وجود داشت. [تا آن جا که] سال ها پس از مرگ لاسال، هنوز هم جنبش کارگری آلمان تحت تاثیر آموزه ها و فعالیت های وی بود. علاوه بر این،  این جنبش ایده ها و حساسیت هایش را از خاطره 1848، از "[پیر جوزف] پرودون"، "[کارل] روبرتوس" و "اویگن دورینگ"[1] کسب می کرد و بسیاری از سوسیالیست ها مطالباتشان را با مراجعه به اخلاق و انسانیت توجیه می کردند یا آن را براساس افکار "انجمن جهانی کارگران"[انترناسیونال اول] بنا می نهادند.

وقتی در کنگره گوتا(1875) هردو شاخه ی جنبش کارگری آلمان (به اصطلاح لاسالی ها و آیزناخی های مارکسیست) متحد شدند، نظرات و خواسته های لاسال در یادداشتهای حاشیه ای اش به برنامۀ حزب کارگر آلمان بدل شدند. (به انتقاد مارکس در نقدش از برنامه گوتا مراجعه کنید)[2]. درحقیقت کارگران صنایع بزرگ در هیچکدام از دو گروه متحد نشده بودند، بلکه قسمت اعظم جنبش از کارگران کفاش، دوزنده، کارگران چاپ، تنباکو و غیره تشکیل می شد، که هنوز با خرده بورژوازی در پیوندی نزدیک قرار داشتند. جزوات و دستورالعمل های لاسال، عقاید مبهمش درباره دولت، ناروشنی کاملش درباره اهداف حزب، خیلی بیشتر با جنبش کارگری نابالغ آن زمان سازگار بودند تا ساختمان نظری عالی و کامل تئوری مارکس. حنی سران جنبش کارگری خود تا مدت ها قادر به درک جنبه های اصلی آموزه های مارکس نبودند. شاخص این مورد تقاضای "ویلهلم لیبکنشت" -کسی که خود در حین اقامتش در لندن در ارتباط نزدیک با مارکس نیز قرار داشت-، در 1868 از انگلس بود  مبنی بر این که در مقاله ای برای رفقای حزبی توضیح دهد که تفاوت بین مارکس و لاسال دقیقا در چیست[3]. از نامه نگاری بین مارکس و انگلس می توان پی برد که چقدر این مسئله از نظر مارکس آزار دهنده می نمود که محافل حزبی آلمان به طور باور نکردنی نسبت به "کاپیتال" بی تفاوتی بودند.

فقط تدریجا و در مبارزه ی مداوم با دیگر عقاید رایج در درون جنبش کارگری (مبارزه با پرودونیسم و باکونیسم در انترناسیونال اول، مجادله انگلس با دورینگ  1878 و غیره[4]) بود که ایده های مارکس به درون جنبش کارگری نفوذ کرد. از سال 1883 کارل کائوتسکی (متولد 1854) به عنوان سردبیر ارگان علمی حزب "دی نویِه تسایتdie Neue Zeit ) برای اشاعه ی افکار مارکس اقدام نمود. با این وجود، دوران اعمال قانون فوق العاده (1890-1879) [علیه سوسیالیست ها] برای تعمیق تئوریک مارکسیسم نامناسب بود.[5]

محبوبیت بزرگی را که شاهکار مارکس به دست آورد ابتدا مرهون آن قسمت از جلد اول است که پروسه بدون واسطه تولید در درون کارگاه را تشریح می کند و بدین ترتیب، موقعیت طبقه کارگر، استثمارش توسط سرمایه و مبارزه ی طبقاتی هر روزه اش را – که در جلوی چشم همه در جریان است- قابل فهم می نماید. از این رو بود که این جلد کاپیتال طی دهه های آینده به انجیل طبقه کارگر تبدیل شد. اما سرنوشت آن قسمت هایی از این اثر که گرایشات تاریخی انباشت سرمایه و گرایش به فروپاشی سرمایه داری را به عنوان پیامد منتج شده از انباشت توضیح می دهد؛ کاملا متفاوت بود. در این جا مارکس از افکار دورانش چنان پیشی گرفته بود که این قسمتِ اثرش باید ابتدا غیر قابل فهم باقی می ماند. سرمایه داری هنوز به آن سطح از بلوغ نرسیده بود که به طور بی واسطه، فروپاشی اش و تحقق سوسیالیسم را در پیش داشته باشد. به همین دلیل قابل درک است که چرا کائوتسکی در گفتگویی که درباره جلد دوم سرمایه (1886) انجام داد، ابراز داشت که به نظر وی این جلد کمتر از جلد اول برای طبقه کارگر جالب است. برای آن ها فقط تولید ارزش اضافی در کارگاه اهمیت دارد.[6] [به نظر کائوتسکی] مسائل دیگر مربوط به این که این ارزش اضافه چگونه متحقق می شود بیشتر مورد علاقه سرمایه داران است تا کارگران. کائوتسکی همچنین در کتاب معروفش "آموزه های اقتصادی کارل مارکس"(اشتوتگارت 1930- 1887) خود را به ارائه محتویات جلد اول کاپیتال محدود می کند و تنها در چاپ های بعدی آن بالاخره خلاصه ای بسیار بی مایه از تئوری های جلد دوم و سوم ارائه شد.[7]

دو نسل باید از زمان انتشار کاپیتال می گذشت تا در نتیجه انباشت سرمایه، کاپیتالیسم به سطح رشد کنونی اش می رسید؛ تا از درونش تضادهایی متولد شوند که تحقق سوسیالیسم را از محدوده ی مطالبه ای برنامه ای مربوط به آینده ای دور به حوزه ی واقعیت سیاسی روز منتقل کنند. متناسب با همین شرایط تاریخی تغییریافته بود که امکان فهم ایده های مارکس نیز افزایش یافت.

پس از پایان قانون فوق العاده (1890) وضعیت طور دیگری بود؛ در آن هنگام سوسیالیسم سیاسی  به سرعت خود را از یک گروه تحت تعقیب کوچک به بزرگترین حزب سیاسی آلمان تبدیل کرد و جاذبۀ آن فراتر از طبقه کارگر بخش گسترده ای از روشنفکران و خرده بورژوازی را نیز در بر گرفت. از نظر ظاهری قدرت مارکسیسم در این دوره افزایش می یافت و در برنامه ارفورت (1891) بیان پیرزومندانه خود را کسب نمود. اما درست در همین زمان، هنگامی که با انتشار جلد سوم کاپیتال (1895) سیستم تئوریک مارکس صورت نهایی خود را در برابر انظار بدست می آورد، با رونق سریع سرمایه داری جهانی و با تقویت یک اشرافیت کارگری اپورتونیست، چرخشی در درون طبقه کارگر بوقوع پیوست. چرخشی که برای تکامل تئوریک مارکسیسم بسیار با اهمیت بود. تمایزات اجتماعی در درون طبقه کارگر باید دیر یا زود نه فقط در سیاست، بلکه همچنین در مفاهیم تئوریک درباره اهداف و وظایف جنبش کارگری تجلی می کرد.

B- پیشروی رفرمیسم

الف) رویزیونیسم – پیروزی اپورتونیسم در انگستان، سپس در فرانسه و آلمان و همین طور در تعدادی از کشورهای کوچکتر اروپایی، در ارتباط ضروری با تحول ساختاری سرمایه داری جهانی قرار داشت. [مناسباتی] که در آخرین دهه ی قرن پیش [قرن 19] توسعه ای فوق العاده قوی نشان داد و چهره امپریالیستی اش را هرچه بیشتر آشکار نمود. صفات اقتصادی بنیادین این تحول، جایگزینی رقابت آزاد با انحصار، توسعه طلبی استعماری و گسترش عارضه های نظامی مرتبط با آن بود. بورژوازی و الیگارشیِ مالیِ قدرت هایِ بزرگِ سرمایه داری از طریق صدور سرمایه، سلطه انحصاری، و  بهره کشی عظیم از مناطقی که مواد خام و حوزه های سرمایه گذاری - آمریکای جنوبی و مرکزی، آسیا و آفریقا- را تامین می کنند، فوق سودهای میلیاردی کسب می نمایند. فوق سودِ مذکور این امکان را به آن ها می دهد که لایه ی بالایی طبقه کارگر و خرده بورژوازی متصل به احزاب سوسیالیستی را با دستمزد بالا و امتیازات دیگر با خود همراه کنند؛ آن ها را به بهره کشی استعماری علاقمند و به لحاظ سیاسی به خود جذب نمایند و به اشتراکی در منافع با آنان علیه توده های عظیم و علیه کشورهای دیگر دست یابند.  این لایه های بالایی طبقه کارگر، کانال نفوذ بورژوازی در پرولتاریا بود. پیدایش اشرافیت کارگری که به لحاظ سیاسی خود را در تشکیل احزاب کارگری بورژوایی بر اساس نمونه حزب کارگر انگلستان منعکس می کند، خصلت نمای همه کشورهای امپریالیستی است.

این لایه های طبقه کارگر که اصول انقلابی تئوری مارکس را ناخوشایند می یافتند و آن ها را به عنوان مانعی دست و پاگیر در برابر  تلاش های عملی اش برای همکاری با بورژوازی تلقی می نمودند؛ به زودی علیه آموزه های مارکس به تهاجم روی آوردند. با این استدلال که این آموزه ها در تضاد با گرایشات واقعی سرمایه داری است. مخالفت اصلیشان با مارکسیسم در این بود که مارکسیسم امکان بهبود دائمی در شرایط طبقه کارگر را در نظم اقتصادی موجود (صرفنظر از بهبودهای کوتاه مدت) انکار و رویکرد متضادی مبنی بر این را نمایندگی می کرد که نیروی ذاتی کاپیتالیسم  با توسعه کاملش به صورت ضروری به وخامت موقعیت کارگران منجر خواهد شد. در مقابل، نمایندگان رفرمیسم خاطرنشان می کردند، که در طی همین نظم اقتصادی موجود یک بهبود دائم در شرایط طبقه کارگر چه از راه وضع قوانین دولتی (بیمه های درمانی، حوادث و بازنشستگی) و چه از راه خودیاری (از طریق ایجاد اتحادیه ها و تعاونی های مصرف) ممکن است و تاکنون نیز مؤثر واقع شده است. و بدین ترتیب بهبود نسبتا اندک و محدود به لایه نازک بالائی از کارگران را بزرگنمایی کرده و بدان عمومیت می بخشیدند و بر همین اساس هم، خصلت هایش را به غلط تعبیر می نمودند؛ آنچنان که آن را نه به عنوان یک بهبود موقتی، بلکه به عنوان شروع یک دگرگونی پیشرونده و دائم در سطح و عمق تلقی می کردند.

بدون تردید جنبش اتحادیه ایِ رو به رشد مؤثرترین اهرم برای اجرای طرز فکر ضد رادیکال بود. رفرمیسم برای رهبری اتحادیه ها- نماینده گان شاخص اشرافیت کارگری- همچون لباسی بود که بر قامتشان دوخته باشند. برای آن ها که مبارزه ای محدود و کاملا تدریجی حول بهبود موقعیت طبقه کارگر، مبارزه ای همیشه در خطر عقب گرد و از دست دادن آن چه که کسب شده را در پیش گرفته بودند، رادیکالیسم در کلیتش به معنای به خطر افتادن موقعیت مسلطشان و تهدید سازمان و خزانه اتحادیه شان بود. آن ها از همین رو تلاش کرده بودند هرگونه تشدید متدهای مبارزاتی را در نطفه خفه کنند. تحت شرایط "قانون [ضد] سوسیالیستی" جایی برای چنین تلاش هایی نبود. به خاطر آن که در آن زمان اتحادیه ها نیز خیلی کمتر از سوسیال دموکراسیِ سیاسی تحت فشار نبودند. [اما] با تقویت جنبش اتحادیه ای بعد از لغو قانون وضعیت فوق العاده، به خصوص از زمان بنیانگذاری کمیسیون عمومی اتحادیه های آزاد که با یک تمرکز شدید در جنبش مرتبط شد، مناسبات متقابل اتحادیه ها با احزاب سیاسی تغییر کرد. وابستگی اولیه اتحادیه ها به جنبش سیاسی به سرعت دگرگون شد. هم در کنگره اتحادیه ها ی کارگری کلن ( ماه مه 1905) و هم در کنفرانس حزب در مانهایم (سپتامبر 1905) اتحادیه ها و رهبرانشان فهمیدند که چه گونه مطالباتشان را – حتی در مسائل تعیین کننده- علی رغم میل مراجع حزبی پیش ببرند. اکنون تاثیرشان بر مفاهیم تئوریک جنبش کارگران سوسیالیست به طور رو به افزایشی  مشاهده می شد.  به تدریج توسط دست اندکاران اتحادیه ای اجزاء مشخص –اساسی ای-  از تئوری مارکس  از مفهوم تهی شدند. مفهوم مبارزه طبقاتی در زیر دست رهبران اتحادیه ای یک دگرگونی تدریجی را طی کرد که از محتوای اولیه اش چیز زیادی باقی نگذاشت. تحت تاثیر همین رویکرد، مشی رهبران اتحادیه ها نسبت به دولت تغییر کرد. آن ها بر فوایدی که نهادهای دولتیِ بیمه های اجتماعی برای طبقه کارگر داشتند؛ تاکید می کردند، سیستمی که به گسترش بیشترش امید داشتند. به این ترتیب این محافل خود را ناچار می دیدند که در دیدگاههای برگرفته از مارکس تجدید به عمل آورند (رویزیونیسم). با این که در دهه 90 [قرن نوزده] و در ابتدای قرن جدید بحث های زیادی [توسط رهبران جنبش اتحادیه ای] درگرفت که برای اتحادیه هایی که به سوسیالیسم متمایل هستند یک تئوری ویژه اتحادیه بنا شود، تئوری ای که رفرمیسم را به عنوان نوعی ایده "اجتماعی کردن" Sozialisierung تدریجی، "قطره چکانی" و پیشرونده در درون نظم موجود تدوین کند، اما چنین تئوری اتحادیه ای هیچگاه بوجود نیامد. به تناسب [این گرایشات] اتحادیه ها هر چه دوستانه تر از تلاشهای رو به گسترش در حزب سیاسی که معطوف به تمایلات آنان بود؛ استقبال می کردند.

رویزیونیسم از نام ادوارد برنشتاین (متولد 1850) جدا ناشدنی است. زیرا اولین بار وی تجدید نظر در تئوری های مارکس را با این استدلال به طور سیستماتیک طلب نمود که این آموزه ها با توسعه ی واقعی سرمایه داری تطابق ندارند. هرچند که [پیش از او] جورج فون فولمار که قبلا رادیکال بود در سخنرانی معروفش در الدورادو در مونیخ(مونیخ 1891)  و در جزوه سوسیالیسم دولتی (1892) افکار مشابهی را مطرح کرده و از یک تاکتیک رفرمیستی حمایت نموده بود[8]. ادوارد برنشتاین که در زمان حیات انگلس یکی از شاگردان وفادار به آموزه به شمار می رفت تازه بعد از مرگ استاد 97/1896، با مقالاتش به عنوان "مسائل سوسیالیسم" که در روزنامه ی "دی نویه تسایت" منتشر شد؛ قدم به پیش گذاشت. (در شکل کتاب با عنوان: پیش شرط های سوسیالیسم و وظایف سوسیال دموکراسی- اشتوتگارت- 1899 منتشر شد). نوشتجات دیگر او عبارتند از: چگونه سوسیالیسم علمی ممکن است؟ برلین 1901.  نکاتی برای تجدید نظر در برنامه ارفورت- 1909- تئوری و تاریخ سوسیالیسم[9]

برنشتاین هیچگاه آشکارا کلیت آموزه های مارکس را اشتباه ننامید. این امر برای رویزیونیسم مسئله ای مهم بود که نه مایل و نه  قادر بود که یک ساختمان تئوریکی برای جایگزینی مارکسیسم بسازد. اهمیت تاریخی رویزیونیسم عمدتا در تاثیرگذاری بر اتحادیه های کارگری و پراتیک سیاسی بود. فقط هنگامی به تئوری بها می داد که همین تئوری مانعی برای عمل رفرمیستی ایجاد کرده باشد. این تئوری باید از طریق نقد رفرمیستی برچیده می شد؛ با عمل تطابق پیدا می کرد و دو گانگی بین تئوری انقلابی متداول و عمل رفرمیستی از میان می رفت. برنشتاین به منظور انتقاد از ساختار دکترین مارکس این روش ساده را در پیش گرفت که  عناصر معتبر ثابت – اصول موضوعه تئوری- را به شدیدترین وجهی از دیگر عناصر جدا کند و با این استدلال که  گزاره هایی منتج شده از علوم عملی هستند، آن ها را به عنوان عناصر متغیر معرفی کند. تحت پوشش این تجزیه ی تئوریک، گزاره های بنیادین آموزه های مارکس نیز با توسل به  باز تفسیر آن ها به عنوان گزاره های غیر بنیادی؛ شامل این باز تعریف شدند. رویزیونیسم هیچگاه هدف خود را شکست مارکسیسم اعلام نکرد، بلکه مسئله اش دفع بقایای مشخص "اتوپیسم"ی بود که گویا مارکسیسم هنوز با خود حمل می کرد.

برنشتاین در عمل پاکسازی اش تلاش داشت تا سوسیالیسم را از آموزه های ارزش و ارزش اضافی مارکس برهاند. [بنا بر نظر وی] "ارزش یک برساخته ذهنی است و نه یک پدیده [ی واقعی]" این که تئوری ارزش مارکس درست است یا خیر برای اثبات کار اضافی زائد است. زیرا کار اضافی یک واقعیت تجربی است که به تنهایی برای مدلل نمودن سوسیالیسم کافی است. برنشتاین هیچگاه چنین استدلالی، چنین تئوری اثباتی از کاپیتالیسم را که بر پایه واقعی کار اضافی بنا شده و معطوف به سوسیالیسم باشد؛ ارائه نکرد. او در نفی ها باقی ماند.

در ارتباط با پیش بینی های مارکس در زمینه  تمرکز و تراکم فزاینده سرمایه؛ تمرکز رو به تزاید کارگاه ها؛ افزایش نرخ ارزش اضافی (استثمار) و کاهش نرخ سود، اگرچه برنشتاین به این واقعیات اذعان می کند، اما ادعا می کند که کل تصویر سوسیالیسم توسط مارکس به طور یک جانبه مورد ملاحظه قرار گرفته، و وی به گرایشات متقابل کم بها داده است. [برنشتاین ادعا می کند که] تجزیه ی رو به گسترش سرمایه های هم اکنون متمرکز، گرایش به تمرکز سرمایه را خنثی می کند. آمار موجود، افزایش تعداد سهام داران و رشد میانگین سهام آن ها را نشان می دهد. به طور غیر قابل انکاری، هم تعداد مطلق و هم تعداد نسبیِ مالکین در حال افزایش است. و آمار اشتغال به نوبه خود رشدی را در طبقه متوسط بیان میکند. بالاخره آمار شرکت ها در مجموعه کاملی از شاخه های صنعتی؛ شرکت های کوچک و متوسطی را که در کنار بنگاه های بزرگ قادر به حفظ خود هستند نشان می دهد. این امر نه فقط در صنعت بلکه در تجارت هم صدق می کند. و در کشاورزی تا آن جا که به مؤسسات بزرگ مربوط است، یا یک سکون [توقف در رشد چنین شرکت هایی] قابل مشاهده است و یا کاهشی آشکار در اندازه ی شرکت های کشاورزی دیده می شود. بعد از برنشتاین، ادوارد داوید (سوسیالیسم و کشاورزی، برلین 1903) تلاش نمود تا نشان دهد که در کشاورزی توسعه ای معکوس برخلاف پیش بینی مارکس صورت گرفته که در آن این تز تایید می شود که شرکت های کوچک نه تنها قادر به حفظ خود هستند بلکه شکل مسلط تولید می باشند."[10]

برنشتاین تئوری فروپاشی و بحران مارکس را به عنوان مفهومی پیشینی بر اساس طرح تکامل هگلی ارزیابی می کند. [بنابر نظر او] تکامل واقعی در نقاط گوناگون مسیر دیگری را طی کرده از آن چه که – اگر قرار بود فروپاشی به دلایل محض اقتصادی غیر قابل اجتناب باشد- باید طی می کرد. اگر چه برنشتاین احتمال بحران های محلی یا جزیی را می پذیرد، اما [بنا بر ادعای وی] بسط ابعاد عظیم بازار جهانی، کوتاه شدن زمان لازم برای انتقال کالاها و اطلاعات در تلفیق با انعطاف پذیری سیستم اعتباری مدرن و ظهور کارتل ها، امکان جبران اختلالات منطقه ای را فراهم می کند. به همین دلیل وقوع یک بحران عمومی را باید غیر محتمل دانست. برنشتاین فروپاشی را از این نقطه نظر که از ضرورت تکامل درونی سرمایه داری ناشی می شود مورد بحث قرار نمی دهد بلکه این سؤال را مطرح می کند که آیا با سطح فعلی توسعه اقتصادی و میزان بلوغ طبقه کارگر یک فاجعه ناگهانی می تواند به نفع سوسیال دموکراسی باشد. برنشتاین به این سؤال پاسخ منفی می دهد. زیرا در پیشروی مداوم، تضمین بزرگ تری برای تداوم موفقیت وجود دارد تا این امکان که فاجعه ای رخ دهد. برنشتاین در تئوری فروپاشی[مارکس] جوهر اتوپیسم مارکسیسم را مشاهده می کند، زیرا مارکسیسم پیروزی سوسیالیسم را تابع ضرورت ذاتی اقتصادی اش می کند.[11] برنشتاین با "جبر آهنین تاریخ" و درک ماتریالیستی از تاریخ به عنوان تئوری ضرورت تاریخی مبارزه می کند[12] و بر اهمیت فزاینده فاکتورهای اخلاقی و ایدئولوژیک تاکید می کند. [او] در مقابلِ مارکس به کانت متوسل می شود. پیروزی سوسیالیسم منوط به ضرورت اقتصادی نیست، بلکه به بلوغ اخلاقی طبقه کارگر و به بصیرت او به این که سوسیالیسم مطلوب است؛ بستگی دارد.

برنشتاین سرانجام هدف نهایی سوسیالیسم را کنار می گذارد (هدف –هرچه که می خواهد باشد-  برای من هیچ است؛ جنبش همه چیز است).[13] هدف نهایی تابع است. بیشترین توجه و انرژی طبقه کارگر باید در عوض، بر "اهداف بلاواسطه" و بر "کار جزئی روزمره" متمرکز باشد که از دل آن پیشرفتی در تکامل فرهنگی حاصل خواهد شد و درک حقوقی و اخلاقی بالاتری شکل خواهد گرفت. این که این چنین فرموله سازی از وظایف جنبش کارگری دیگر ربطی به سوسیالیسم ندارد و با درک لیبرالیسم بورژوایی منطبق است، کاملا آشکار است. این نگرش عمومی که همیشه در تمام اهداف جزیی، اشاره ای به اهداف قابل دسترس بعدی وجود دارد، اهدافی که باید برایشان تلاش نمود؛ به گام نهادن در لایتناهی ختم می شود. و این امر با جوهر سوسیالیسم در تضاد قرار دارد که می خواهد و باید بر سطح معینی از تکامل، یک سیستم محدود را با سیستم دیگری جایگزین کند(براوئر).[14]

این فقط طبیعی بود که برنشتاین همزمان با تسلیم نمودن هدف نهایی در حقیقت تاکتیک ضروری انقلابی برای نیل به آن هدف را واگذار می کرد. برخلاف آموزه ها و درک های مارکس  از مبارزه طبقاتی [مبنی بر این] که قهر قابله هر جامعه کهنه ای است که آبستن نو است؛ برنشتاین بر عمل پارلمانتاریستی به عنوان ابزار رهایی کارگران تاکید می کند. [به عقیده او] ایده تسخیر قدرت سیاسی از طریق عمل انقلابی در مارکسیسم یک جزء بیگانه است. بقایایی از بلانکیسم که انگلس در اواخر عمرش با آن وداع کرده بود.

برنشتاین از انتقادش این نتیجه را بیرون می کشد که این یک اشتباه و فاجعه بار است که روی فجایع اجتماعی حساب باز کنیم و تاکتیک حزب را بر آن اساس سامان دهیم. اتوپی انقلابی که در راهست باید کنار گذاشته شود. تکامل در راستای کاهش تضادهای طبقاتی و دموکراتیزه شدن جامعه جریان دارد. این تحول ارزش آن را دارد که مطالبه شود. سوسیال دموکراسی برای آن که تاثیر گذار باشد، باید شهامت آن را داشته باشد که آنچه را امروز در حقیقت هست آشکار کند: یک حزب رفرمیستی سوسیال دموکرات.[15]

از این همه روشن می شود، همانگونه که براوئر به حق تاکید می کند، برنشتاین در معنای مارکسی سوسیالیست نیست. زیرا که او گرفتار مقولات سیاسی می ماند. انقلاب پرولتاریایی برای مارکس فقط یک "فعل سیاسی" نیست، که قهر کهنه را در زمین پارلمان با قدرتی جدید جایگزین می کند. بلکه در عین حال انقلابی "اجتماعی" است که با آن کل فرماسیون اجتماعی تاکنونی را رفع می کند (aufhebt)، تا به جای آن یک فرم جدید را جایگزین نماید. مبارزه طبقاتی- همانند شکل عالی آن؛ جنگ داخلی- برای مارکس محصولی از تمایلات خوب و بد انسان ها نیست. همچنین این مبارزه بر اساس صلاحدید و توسط عمل پارلمانی قابل جایگزینی نیست. بلکه مبارزه طبقاتی و انقلاب، ملازمِ اجتناب ناپذیرِ ضرورتِ اقتصادیِ ذاتی ای است که با آن، تحول به سوی سوسیالیسم  رانده می شود.

تاثیر قابل ملاحظه ای را که برنشتاین بر روشنفکران گذاشت با این واقعیت می توان توضیح داد که رویکرد او نخست به دلیل شجاعتش جلب نظر می کرد. به این صورت که این تصور را به وجود می آورد که در مقابل نگرانی ها از تصلب در مارکسیسم، راهی برای توسعه آن باز می کند.هم زمان او کسانی را جذب کرد که به دلایل اپورتونیستی نمی خواستند به چیزی متعهد باشند. آنان در احکام محدود و مبهم برنشتاین پناهگاهی برای تذبذبشان می یافتند.

در میان منتقدان به تئوری مارکسیستی بحران و فروپاشی ، که همچون برنشتاین از زاویه اخلاقی حرکت می کردند، پروفسور میخائیل توگان بارانوفسکی اهل روسیه با استدلالهایش سرآمد بود. استدلال هایی که از آن پس به کرات مورد استفاده رویزیونیسم قرار گرفت (مطالعاتی روی تئوری و تاریخ بحران های تجاری در انگستان، ینا 1901؛ بنیاد تئوریک مارکسیسم، لایپزیک 1905؛ سوسیالیسم مدرن در تکامل تاریخی اش، درسدن 1908 )[16]. بنابر نظر توگان بارانوفسکی، بحران و نهایتا فروپاشی سرمایه داری پیامد کمبود بازار فروش نیست. زیرا حوزه های تولید مجزا هنگام گسترش تولید امکان بازار فروش جدید را برای یکدیگر فراهم می کنند. امری که توگان بارانوفسکی سعی می کند تا آن را با استفاده از مدل ساختارمند یا شِمای بازتولید مارکس اثبات کند. از نظر بارانوفسکی همچنین کاهش مصرف اجتماعی – که به دنبال پیشرفت تکنولوژی و جایگزین شدن کار انسانی به وسیله ماشین صورت می گیرد- به اضافه تولید نمی انجامد. زیرا جای مصرف انسانی را – با گسترش تولید- مصرف تولیدی، یعنی تقاضای بیشتر برای ابزارهای تولید می گیرد.بنابر نظر توگان بارانوفسکی واقعیت های تجربی نیز این نتیجه گیری انتزاعی تحلیل تئوریک را تایید می کنند. تازه ترین توسعه ی کاپیتالیستی نشان می دهد که گسترشی قوی در صنایعِ مربوط به ماشین آلات و ابزارِ تولید از قبیل: صنعت و معدن، ماشین آلات، صنایع شیمیایی و غیره صورت گرفته است. صنایعی که محصولاتشان به کار مصرف انسانی نمی آید. در حالی که شاخه های تولیدی که به طور بی واسطه در خدمت تولید مایحتاج انسانی هستند- از قبیل صنایع نساجی- تقریبا به رکود رسیده اند.

[بنابر نظر توگان بارانوفسکی] نیروهای مولد- که هر جامعه ای بدان ها دسترسی دارد مرز مطلق توسعه تولید را معین می کنند. تا زمانی که گسترش تولید در تمام شاخه های آن به طور متقارن صورت می گیرد، سرمایه به این مرز نخواهد رسید. بحران های سرمایه داری نهایتا پیامد سرمایه گذاری نامتقارن در حوزه های جداگانه است. با سرمایه گذاری متقارن، نیروهای مولد سرمایه داری قادرند به طور نامحدود گسترش یابند. [به نظر وی] "اقتصاد سرمایه داری هرگز به دلایل اقتصادی مضمحل نخواهد شد".[17] تئوری ارزش اضافی مارکس برای اثبات کار اضافی زائد است. تولید اضافی فقط حاصل کار کارگران مزدبگیری که تحت استثمار به تولید اشتغال دارند نیست، بلکه محصول جامعه به عنوان یک کل است. نقص اقتصاد کاپیتالیستی در این است که ثروتمندان این محصول اضافی را تصاحب می کنند. پایان این سیستم ناعادلانه تنها به دلایل اخلاقی قابل تحقق است. "هیچ دلیلی برای این پیشگویی وجود ندارد که سرمایه داری به مرگی طبیعی خواهد مرد. سرمایه داری باید بوسیله اراده های آگاه انسان ها؛ توسط طبقه تحت ستم – پرولتاریا - نابود شود".[18] به همین دلیل است که توگان بارانوفسکی سوسیالیسم به اصطلاح تخیلی را – که از مارکسیسم به مراتب علمی تر است- از این رو می ستاید که این نوع از سوسیالیسم تلاش نمی کند تا برای مطالبه اخلاقی اش به منظور تجدید بنای نظم اقتصادی موجود، دلایل بی اساس عینی ارائه دهد.

علاوه بر موارد یاد شده باید از کنراد اشمیت مؤلف کتاب ارزشمند "نرخ متوسط سود بر اساس قانون ارزش مارکس"(اشتوتگارت 1889) –اثری که مورد تحسین انگلس قرار گرفت- نام ببریم. کسی که اما خیلی زود به مخالف سرسخت تئوری ارزش اضافی مارکس تبدیل شد. او در این میان به انتقاد از درک مارکس و رد آن اکتفا نکرد، بلکه خود تحلیل سیستماتیک اقتصاد سرمایه داری و قوانین آن را [نیز] بر عهده گرفت.( ر.ک. مقالاتش در باره تئوری ارزش و بحران در "دفترهای ماهانه ی سوسیالیستی"، سال های 1899، 1901، 1910 و بویژه درباره متد تئوریک اقتصاد ملی ،1915).[19] در عین حال اشمیت به همان نتیجه ای رسید که مارکس برای اقتصاد کاپیتالیستی استنتاج کرده بود. کارگر با قدرت خریدش که به شکل مزد عنوان می شود، فقط می تواند مقدار ارزشی را خریداری کند که برای تولید آن مقدار، تنها یک بخش از کار انجام شده توسط خود او لازم بوده است. به عبارت دیگر: اگر قرار است که کالای تولید شده توسط او هنگام فروش برای کارفرما سودآور باشد، باید کارگر همیشه کار اضافی انجام دهد. اما بنابر نظر اشمیت، این نتیجه بنیادی حاصل می شود، بدون آنکه مجبور به بکارگیری قانون ارزشِ غیر قابل دفاع مارکس باشیم. و بدین ترتیب می توان از بسیاری از تناقضاتِ [به ادعای او]  ناشی از این قانون اجتناب نمود.

ب ) نئوکانتی ها علاوه بر جنبش رویزیونیستی که تلاش می نمود بنیادهای سیاسی و اقتصادی مارکسیسم را به لرزه درآورد، یک جریان قوی تر رویزیونیستی هم در حوزه فلسفی در درون سوسیال دموکراسی و در اواخر قرن پیش [قرن 19] بوجود آمد. نفوذ لایه ی گسترده تری از روشنفکران در درون جنبش کارگری به زودی به بحثی درباره ی معنا و اعتبار "درکِ ماتریالیستیِ تاریخ" منجر شد که نقطۀ عزیمت برخی از تدقیق ها در آن به انگلس باز می گشت که در نامه هایش به آکادمیسین های سوسیالیست که جویای نظر وی در این موارد شده بودند، بدانها پرداخته بود. (ر.ک. به خصوص به نامه 21 سپتامبر 1890 به یوزف بلوخ). انگلس در این نامه ها نسبت به مبالغه هشدار داد و یادآور شد که "بعضی مواقع نویسندگان جوان تر اهمیتی بیشتر از آن چه که باید برای جنبه اقتصادی قائل می شوند".[20] و این که موقعیت اقتصادی نه یگانه مؤلفه بلکه فقط در تحلیل نهایی عامل تعیین کننده ی تکامل تاریخی-اجتماعی است.

از سوی این روشنفکران، جریانات جانبی ایده آلیستی به درون جنبش کارگری انتقال یافتند که درک ماتریالیستی تاریخ را کنار می گذارند یا  می خواهند آن را با درک های ایده آلیستی ترکیب کنند. به ویژه در فرانسه، جایی که ژان ژورس در رساله علمی لاتین اش [21]1891، درکی ایده آلیستی از تاریخ را تکامل بخشیده که بر اساس آن تاریخ محصول ذهن انسان است، درکی که وی بعدها حتی به عنوان سوسیالیست همچنان حفظ کرد. تفسیر زمخت بعضی از هواداران درک ماتریالیستی تاریخ همچون پاول لافارگ (1911-1842) هم در بی اعتبار کردن این درک و تقویت جریان ایده آلیستی سهیم بود.[22]

در آلمان ابتدا در فلسفه ی دانشگاهی جریانی ایجاد می شود  که تلاش می کند تا سوسیالیسم را  با دلایل ایده آلیستی توجیه کند و آن را با اندیشه های کانت پیوند دهد. این جریان از هرمان کوهن (1918-1842) بنیانگذار نئوکانتیسم به اصطلاح "مکتب ماربورگ" نشأت می گیرد، که در مقدمه اش بر "تاریخ ماتریالیسمِ"[23]  فریدریش آلبرت لانگه (لایپزیک 1896) تلاش کرد تا اثبات نماید، که سوسیالیسم بر "اساس سوسیالیسم اخلاقی بنا شده" و از این رو کانت "بانی حقیقی و واقعی سوسیالیسم آلمانی" است. رودولف اشتاملر (از هاله) گرچه در کتابش " اقتصاد و حقوق بر مبنای درک ماتریالیسم تاریخی" (لایپزیک 1896) آن [یعنی ماتریالیسم تاریخی] را به عنوان بهترین و یک دست ترین متد تاکنونی برای تحقیقِ عِلیِ  تکامل اقتصادی به رسمیت می شناسد، اما تکمیل آن را با تفکری مبنی بر علت غایی (ایدئولوژیک [teleological][24]) طلب می کند. [به نظر وی]، فقط از راه دومی [یعنی با تکیه بر ایدئولوژی] می توان به قله نهایی هدف اجتماعی دست یافت. هدفی که اشتاملر در "جماعتی از انسان های با  اراده آزاد" مشاهده می کند. جماعتی که در آن "هرکس هدف مشروع و منصفانه دیگران را به هدف خود تبدیل می کند".[25] فرانتس اشتاودینگر (1921- 1849) در نوشته اش (اخلاق و سیاست، برلین 1899؛ بنیادهای اقتصادی اخلاق، 1907)[26] باز هم بیشتر تلاش نمود تا موضع مارکسیستی را با نقد خرد و اخلاق کانت سازگار کند. [بنا بر نظر او] هر کانت گرائی باید در تکامل منطقیِ اصولش به مارکس برسد. و به عکس: "به محض آن که مارکسیسم دیگر فقط به امر شوندگی اجتماعی (das soziale Werden)   بر مبنای فاکتورهای عِلی علمی اکتفا نکند، بلکه تغییر شکل آگاهانه و برنامه ریزی شده جامعه موجود را به هدف خویش تبدیل کند، با پیگیری جدی اصولش به کانت خواهد رسید".[27] در موردی مشابه اشتاودینگر؛  کارل فورلندر در نوشته اش (کانت و سوسیالیسم، برلین 1900؛  کانت و مارکس، 1911، 1926؛ از ماکیاولی تا لنین، 1926)[28]  از پیوند  مارکس و کانت یعنی ترکیبی از استدلالات اقتصادی- تاریخی با توجیهاتِ  شناخت شناسیِ انتقادی- اخلاقی   برای توضیحِ سوسیالیسم حمایت کرد.

این جریان که ابتدا در بیرون جنبش سوسیالیستی ایجاد شد، به زودی به پژواکی در درون آن -به خصوص در صفوف رویزیونیست ها- تبدیل گردید. علاوه بر ادوارد برنشتاین، کنراد اشمیت و لودویگ ولتمن (ماتریالیسم تاریخی، دوسلدورف 1904) که تلاش نمودند تا مارکسیسم را از جنبه ی فلسفی نیز متزلزل کنند، صفی از جوانان رادیکال آن زمان، مارکسیست های وینی همچون ماکس آدلر(علیت و الهیات در نزاع بر سر اقتصاد، در مطالعات مارکس، 1904؛ مارکس به عنوان متفکر، برلین 1908؛ کانت و مارکسیسم، برلین 1925؛ مسائل مارکسیستی اشتوتگارت 1913)  و اتو باوئر ("مارکسیسم و اخلاق" در نقد کائوتسکی، نویه تسایت 1906)، که نهایتا همگی به سوی اردوگاه رفرمیستی تغییر جهت دادند.[29]  آن ها همگی خواهان توجه بیشتری به فاکتور ایدئولوژیک، به نقادی شناخت و اخلاق در درون تئوری سوسیالیسم بودند. تلاش مشابه رویزیونیسم روسیه در حوزه فلسفه به دفاع قاطعانه ی پلخانف  و لنین منجر  شد (ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم 1908).[30]  در مجموع، از نظر فلسفی نیز رویزیونیسم در نفی باقی ماند و عقیم بودن خود را در این جا نیز همچون حوزه اقتصادی نشان داد. با این حال با پیروزی رفرمیسم در سوسیال دموکراسی آلمان در خلال جنگ و پس از آن این جریانات هم، اعتباری کسب کردند. تغییر کامل طرز فکر سوسیالیستی در این دوره را با این شاخص می توان فهمید: که در کتاب "برنامه سوسیال دموکراسی، پیشنهاداتی برای بازسازی آن" (برلین 1920) – که قبل از کنگره حزبی گورلیتز منتشر شد- مقاله ای "درباره بنیادهای فلسفی سوسیالیسم" درج شد. این مقاله توسط "کارل فورلندر" کانتیانیست فوق الذکر به رشته تحریر درآمد. قابل توجه تر این که  کارل فورلندر این مقاله را به تقاضای محافل تعیین کننده حزب سوسیال دموکرات نوشت.[31]

نه تنها جانبداری برنشتاین و توگان برانوفسکی از آموزۀ مطلوبیت نهایی[32]، بلکه همان طور که نشان داده شد، تلاش آن برای جایگزینی دیالکتیک ماتریالیستی مارکس توسط اخلاق و تئوری نقد خرد کانت، به رویزیونیسم به طور کلی رویکردی فردگرایانه می دهد. این مسئله آشکار است که برخلاف سوسیالیسم –تا جایی که بخواهد سوسیالیسمی اصولی باشد- نقطه عزیمت کانت، فردیت مستقل[خودبسنده] است. اما در این موضوع تضادی بنیادی با سوسیالیسم به طور عام و سوسیالیسم مارکس به طور خاص نهفته؛ که فردیت را تنها در مشروط بودنش به محیط اجتماعی تعریف می کند و صرفا بدین طریق توضیح می دهد.

رویزیونیسم در مجموع نتوانست به جای تئوری مارکس، نظریه خود را جایگزین کند. نظریه ای که از نقطه ای واحد  مکانیسم اقتصادی را با روابط اجتماعی اش در برگیرد، و در حد انتقاد باقی ماند. از این رو پاسخ به این سؤال که آیا اصولا می توان از رویزیونیسم با عنوان سوسیالیسم نام برد، منفی است. اما در همان نقادی صرف نیز، رویزیونیسم نیز اشتباه بودنش را ثابت کرد. کافی است که فقط نقدش [آن چنان که در صفحات قبل بیان شد] به نظریه بحران مارکس و همچنین تمرکزیابیِ صنعتگران و طبقه ی متوسط و نهایتا درکش از برتری واحد های کوچک کشاورزی را با تجربه ی پس از جنگ مقایسه کنیم (ر.ک. به فریتز پولاک، سوسیالیسم و کشاورزی؛ و جولیان گامپرز بحران کشاورزی در ایالات متحده)[33] تا ببینیم که تاریخ نه به رویزیونیسم، بلکه به مارکس حق داده است. کسی که امروز پس از هفتاد سال در کاپیتال تعمق می کند، باید با شگفتی تصدیق کند که مارکس چقدر صحیح و حقیقتا پیش گویانه، روندهای کلان تکاملی کاپیتالیسم را درک کرده است.

در دو دهه پیش از جنگ جهانی[اول] رفرمیسم به یک پدیده جهانی تبدیل شد. در انگلستان خیلی زودتر از آلمان ظاهر شد. اولین جنبش توده ای پرولتاریای انگلیس، جنبش چارتیستی بود که در دهه های 30 و 40 [قرن نوزده] به شکست انجامید. اما این مبارزه به بورژوازی انگلیس، خطری را نشان داد که تهدیدش می کرد. بورژوازی پس از آن متوجه شد [چگونه می تواند] نارضایی طبقه کارگر را با اعطای به موقع امتیازاتی، و با مزایای واقعی به لایه ی بالایی آن – که به او [یعنی به بورژوازی] اجازه تسلط بر بازار جهانی را می داد- آرام کند. بدین طریق بورژوازی انگلیس موفق شد که تا مدت های طولانی از متحد شدن پرولتاریا در یک حزب مستقل جلوگیری کند. [و بدین ترتیب] کل انرژی طبقه کارگر به سوی گسترش اتحادیه ها، انجمن های همیاری و شرکت های تعاونی متمایل شد. تجدید سازمان بزرگ خودگردانی محلی برای کارگران این امکان را فراهم ساخت تا منافعشان در حوزه هایِ رفاهی- اقتصادیِ محلی را در سازمان های خودمختار مستقل نمایندگی کنند. اتحادیه ها یک پراکسیس خالص رفرمیستی را تعلیم می دادند. سنت های انقلابی "چارتیسم" به فراموشی سپرده شدند. تشکل سوسیالیستی-رفرمیستیِ "انجمن فابین ها"(Fabian Society)  که حوالی سالهای 84/1883  از چند صد روشنفکر تشکیل شده بود، تحت رهبری "سیدنی وب"(متولد 1859) و "جرج برنارد شاو" تاثیر بسزایی در محافل بورژوایی و بوروکراسی اتحادیه ای برجای گذاشت. گزارشی که این انجمن برای کنگره بین المللی سوسیالیست ها در لندن (1896) تهیه کرد، درک روشنی از ماهیت فابین ها ارائه می کند.[34]

فابین ها نمی خواهند حزب باشند، بلکه مایلند که با ایده های فابینی در تمام سازمان ها و جنبش ها نفوذ کنند. "تاکتیک نفوذ" یکی از مشخصه های ویژه فابین هاست. "آن ها تلاش می کنند تا وجدان اجتماعی را با آگاه کردن عموم از شرارت های موجود، بیدار کنند".[35] رفرمیسم انگلیسی علاوه بر انبوه جزوات (تراکت های) انجمن فابین ها، تجلی و بیان تئولوژیک (دینی- کلامی) خود را بیش از همه در کارهای این زوج  بئاتریس و سیدنی وب  --(تاریخ اتحادیه های کارگری بریتانیا با مؤخره ای از ادوارد برنشتاین. اشتوتگارت 1895؛ تئوری و پراکسیس اتحادیه های انگلیسی، 2 جلد، اشتوتگارت 1898؛  پیشگیری از فقر، لندن 1911 ، ترجمه به آلمانی تحت عنوان: مسئله فقر، ینا 1912؛ یک قانون اساسی برای کشورهای مشترک المنافع سوسیالیستی بریتانیای کبیر، لندن 1920؛ فروپاشی تمدن سرمایه داری، لندن 1923) و از جیمز رامسی مک دونالد (سوسیالیسم و جامعه، لندن 1905، ترجمه به آلمانی تحت عنوان: سوسیالیسم و دولت، با پیشگفتاری از ادوارد برنشتاین، ینا 1912)--   یافت.[36] سرانجام حزب کارگر [انگلستان] که در سال 1900 تاسیس شد با جذب فابین ها و اتحادیه ها اصول و پراتیک رفرمیستی آنها را یک جا در خود گرد آورد.

رفرمیسم در فرانسه حتی در جزواتی که پاول بروسه Paul Brousse در سال های 82-1881 در پاریس  منتشر کرد، یافت می شود. بروسه بنیانگذار حزب به اصطلاح  Possibilisten [امکان گرایان] بود. این حزب تا سال 1899 وجود داشت. پس از آن این ایده ها نیرومندترین جانبداری را در آثار ژان ژورس (.Jean Jaurs) که او نیز در سال 1899 از شرکت در یک دولت بورژوایی (Ministerialismus) پشتیبانی کرد کسب نمود. همچنین در حزب سوسیالیست ایتالیا –علی رغم ضعف توسعه صنعتی در کشور- جریان رفرمیستیِ نیرومندی پدیدار شد که در اساس توسط روشنفکران خرده بورژوازی نمایندگی می شد. این بخش از روشنفکران در همه مجادلات تئوریک درباره تئوری فقر و تمرکز سرمایه مشارکت داشتند. نظریاتی که  پس از انتشار جلد سوم کاپیتال گاهی اوقات در ارگان علمی حزب کریتیکا سوسیاله (نقد اجتماعی Critica Sociale) در فاصله سال های 1905-1895 مورد مجادله قرار می گرفت. قبل از همه "آرتورو لابریولا" (سندیکالیست) در "مطالعه ی مارکس"  1908 (ترجمه فرانسوی در سال 1910)؛ تئوری فروپاشی و فقر او را مورد انتقاد قرار داد و[37] در نوشته های سوداگری اقتصادی(1907) و دیکتاتوری بورژوازی (1922)[38] مسئله امپریالیسم را به بحث گذاشت. با توسعه قوی تر صنعت در این کشور پس از 1905 و شدت گیری مبارزه ی طبقاتی مرتبط با آن، و با گسترش واکنش سیاسی در درون بورژوازی، تعداد زیادی از روشنفکران از سوسیالیسم روی گردان شدند. در بلژیک، امیل واندرولده (Vandervelde)  با همان جهت گیری ژورس در فرانسه عمل کرد (بلژیکِ کارگران؛ کلکتویسم و تحول صنعتی؛ حزب کارگر بلژیک 1925-1885).[39]  رفرمیسم در روسیه شکل ویژه ای را بروز داد. نمایندگان تئوریک معروف آن توگان بارونوفسکی و پتر برنگاردویچ استروه بودند که به زودی به سمت لیبرالیسم چرخیدند. رویزیونیسم در این کشور در منشویسم به نفوذ گسترده ی سیاسی در جنبش کارگری دست یافت.

ج) رادیکال ها به دفاع برمیخیزند

بزودی در مقابل تلاش رویزیونیسم، مارکسیست ها ی رادیکال یا ارتدوکسی  مثل  کارل کائوتسکی،  فرانتس مهرینگ، ح. کانو(H. cunow)، پارووس و اما بیش از همه رزالوکزامبورگ در نشریه ی" دی نویه تسایت"(Die Neue Zeit) و به خصوص در جزوات جدلی وارد عمل شدند. و این درحالی بود که رویزیونیسم از بولتن ماهیانه سوسیالیست ها (Sozialistische Monatshefte) که تازه راه اندازی شده بود، استفاده می کرد.[40]

کتاب "مسئله کشاورزی" (Agrafrage, Stuttgart, 1899)  با اهمیت ترین و مستقل ترین نوشته ی اقتصادی کائوتسکی است، گرچه در این نوشته نیز عنصر توصیفی- تاریخی، جنبه خالص تئوریک را عقب می زند.  وی در این کتاب بر علیه انتقاد رویزیونیستی از روندهای ارائه شده توسط مارکس در مورد توسعه کشاورزی موضع گرفت.[41] کائوتسکی در ضد نقدش (برنشتاین و برنامه سوسیال دموکراسی، اشتوتگارت 1899)[42] بر علیه نقد برنشتاین؛ مسئله ی متد، برنامه و تاکتیک و به ویژه آموزه های مورد مناقشه ی برنشتاین -: تئوری فروپاشی، روندهای تکاملی در رابطه با بزرگی بنگاه های اقتصادی (مؤسسات کوچک و بزرگ)، افزایش تعداد مالکین و طبقه متوسط، تئوری فقر و بحران؛-  را مورد بحث قرار می دهد. وی در این جا تلاش می کند تا ادعای برنشتاین را درباره کاهش تناقضات سرمایه داری با توسل به تفسیر کلامی از متون مارکس و ارائه ی انبوهی از آمارهای مربوط به سرمایه گذاری ها و مالیات ها و غیره رد کند و از تز تشدید تضادهای طبقاتی دفاع  نماید. در همین روند خود او به نقطه ای رسید که بنیاد های مهم نظری مارکس را سست کرده یا آن ها را به طور کامل رها سازد. حتی در برنامه ارفورت، تالیف شده توسط کائوتسکی(1891)[43] که به معنای نقطه اوج تکامل مارکسیستی سوسیال دموکراسی آلمان است، نکات تعیین کننده ی برنامه سیاسی تا حدود زیادی در ابهام قرار دارند: روند تکاملی جامعه سرمایه داری به عنوان نتیجه عمل نیروهای کور اجتماعی ظاهر می شود. تسخیر قدرت در تاریکی مطلق دفن شده است. به دیکتاتوری پرولتاریا حتی یک بار هم اشاره نشده و بدین طریق وجوه سیاسی مارکسیسم، عملا گردن زده شده بود تا این که لنین مجددا آن را پس از یک ربع قرن بازسازی کرد. انتقاد انگلس به طرح برنامه 1891[44] همچنان مورد توجه قرار نگرفت و همانند  نقد طرح برنامه گوتا توسط مارکس در سال 1875 بی تاثیر ماند. در جدل با برنشتاین مبهم سازی آموزه های اولیه مارکس توسط کائوتسکی باز هم شدت گرفت. در مقابل درخواست برنشتاین که حزب بایستی به یک حزب رفرمیست سوسیال دموکرات تبدیل شود، کائوتسکی تاکید می نمود که سوسیال دموکراسی باید به حزب انقلاب اجتماعی تبدیل شود.[45] اما بلافاصله اضافه می کرد که، مسئله اما، مفهوم انقلاب در "معنای قیام مسلحانه نیست"  بلکه منظور "هر لرزه بزرگ سیاسی است که زندگی سیاسی کشور را تسریع کند و تکانه ای قوی ایجاد نماید". [از نظر او] با وجود آن که کاربرد غیر قانونی قهر می تواند قسمتی از این چنین تکانه ای را تشکیل دهد اما این هرگز خود انقلاب نیست. این که با این بازتفسیرِ مفهومِ "انقلاب سیاسی" [توسط کائوتسکی] محتوای واقعی آن – انتقال قدرت به دست یک طبقه جدید- مفقود شده، آشکار است. وصیت نامه سیاسی انگلس، مقدمه معروفش که در سال 1895 بر مبارزه طبقاتی در فرانسه نوشته شد؛ نقشی نه بی اهمیت در مجادله درباره تاکتیک بازی کرد، آن چنان که گویا او در تاکتیک جنبش کارگری تجدید نظر کرده و در همان نوشته ظاهرا در مخالفت با جنگ خیابانی در باریکادها –انقلاب قهرآمیز- مبارزه صرفا قانونی [یعنی] پارلمانتاریسم را در قرار داده است. همان طور که سی سال بعد به کمک کشفِ متنِ کامل توسط ریازانف (ر.ک. Internationale Presse-Korrespondenz, 1924, Nr.141) مشخص شد، مقدمه انگلس در آن زمان توسط هیات اجرایی حزب در نسخه سانسور شده منتشر شده بود تا بدین وسیله معنی آن به طور اساسی تحریف شود.[46]

کائوتسکی همچنین در نقاط مهمی وجوه اقتصادی مارکسیسم را به گونه ای باز تفسیر نمود که درک های خودش را به متن مارکس قالب کرد. موضوعی که مخاطبین سوسیالیست در ابتدا به اندازه کافی متوجه نشدند زیرا وی در نقش مدافع آموزه های مارکس در مقابل برنشتاین ظاهر شده بود و به سنت های ترمینولوژیک مارکس پایبند بود. این [بازتفسیر] به ویژه در مورد تئوری بحران و فروپاشی مارکس صادق بود. به جای حفظ دکترین فروپاشی مارکس – یعنی تئوری ضرورت عینی زوال سرمایه داری- و به جای دفاع از آن در هیأت کاملش در برابر تحریفات نقد رویزیونیستی -[که بر اساس آن ها] گویا فروپاشی سرمایه داری "به طور اتوماتیک" و بدون دخالت فعال پرولتاریا می تواند صورت گیرد-  کائوتسکی اساسا به انکار این موضع تعیین کننده سیستم مارکس پرداخت و دکترین فروپاشی را به عنوان یک اختراع برنشتاین رها کرد. همزمان و در تقابل با آن، کائوتسکی این نظر را در رابطه با بحران مطرح کرد که، در حالیکه گسترش تولید [در سرمایه داری] عملا نامحدود است، بازار داخلی و خارجی محدودیت های خود را دارند. محدودیت هایی که به واسطه ی آن ها، از لحظه تاریخی معینی به بعد، شیوه تولید سرمایه داری غیرممکن خواهد شد. زیرا از آن پس نه فقط بحران های موقتی، بلکه یک مازادِ تولیدِ مزمنِ غیر قابلِ علاج، به عنوان مرز نهایی رخ خواهد داد. مرزی که در آن رژیم کاپیتالیستی دیگر به هیچ وجه قادر به حفظ خود نخواهد بود. معنای این "نهایی ترین حدِ قابلیت دوامِ" جامعه امروزین [به نظر کائوتسکی] در این نهفته است که سوسیالیسم بنابر این از حوزه اندیشه هائی مبهم به یک "هدف ضروری سیاست عملی تبدیل می شود".[47] این که این مشیِ متناقضِ آلوده به ابهامِ کائوتسکی، تاثیر نامطلوبی در ارتباط با مهمترین بخش نظریه های مارکس داشت، واضح است  و از آن بیشتر هنگامی است که کائوتسکی در نوشته های بعدی اش باز هم بر آشفتگی های تئوریک دامن زد. وقتی که او سه سال بعد در مجموعه مقالاتش "تئوری بحران" (دی نویه تسایت، سال بیستم، 1902 ص. 13)  که در مقابله با توگان بارانوفسکی تهیه شده بود علیه نظرات توگان بارانوفسکی – که بحران را ناشی از عدم تناسب در تولید می دانست- به مبارزه پرداخت و نظرات خود را علیه ادعای او مبنی بر امکان توسعه نامحدود سرمایه داری به این ترتیب فرموله نمود که: شیوه تولید کاپیتالیستی مرزهای خودش را دارد و قادر به گذر از آن ها نخواهد بود. اکنون پس از ربع قرن کائوتسکی در پیشگفتارش بر چاپ ارزان قیمت جلد دوم کاپیتال، تئوری توگان بارانوفسکی (مبنی بر فقدان تناسب در تولید به عنوان علت بحران  Disproportionalität) را که قبلا با آن مبارزه کرده بود، بدون قید و شرط پذیرفت و از آن خود کرد.[48] کائوتسکی بالاخره در سال های پایانی عمرش در آخرین اثر بزرگش (مفهوم ماتریالیسم تاریخی، برلین 1929)، دکترین مارکس مرز غیر قابل گذرِ توسعه سرمایه داری را رها کرد و بر زمین نظریه ی توگان بارانوفسکی که 25 سال پیش به انتقاد از آن پرداخته بود- یعنی نظریه امکان توسعه نامحدود سرمایه داری- نشست. بدین ترتیب تمام اثر زندگی اش را انکار نمود. [به نظر وی] این که هر شیوه تولیدی سرانجام در انتهای عمرش، در زمان زوالش به مانع تولید تبدیل می شود، در مورد سرمایه داری صدق نمی کند. سرمایه داری صنعتی دچار انحطاط نمی شود، بلکه "به یک توسعه همیشه سریعتر نیروهای مولده" منجر می گردد. کائوتسکی بر مبنای کاپیتالیسم پس از جنگ[جهانی اول] ادعا می کند که سرمایه داری در عمل و به وضوح تمام "قابلیت دوام و توانایی انطباق پذیری اش را در سخت ترین شرایط نشان داده واز نقطه نظر تئوری اقتصادی هیچ دلیلی وجود ندارد که نیروی حیاتی آن را به زیر سؤال ببرد". هرچند او - کائوتسکی- سه دهه پیش روی یک بحران مزمن سرمایه داری حساب می کرد، اما این محاسبه غلط از آب درآمد. "از نقطه نظر اقتصادی صرف برای من واضح است که سرمایه داری، امروز ماندگارتر از نیم قرن پیش است".[49]

اگر تحول بعدی کائوتسکی - تحولی که در همان آغاز و در هنگام مجادله اش با برنشتاین و در واقع در موضع مبهم و متزلزل او نسبت به مهمترین نکات اصولی تئوری حضور داشت- مورد ملاحظه قرار گیرد، قابل فهم خواهد بود که مباحثات بین این دو تئوریسین به توضیح مسائل پایه ای تئوری مارکس نه نزدیک شد و نه می توانست بشود. زیرا هردو –آن چه که در آن زمان فقط توسط افراد کمی (رزالوکزامبورگ) مورد توجه قرار گرفت- در نقاط تعیین کننده، آموزه های مارکس را واگذار کرده بودند و مبارزه را فقط در نقاط کم اهمیت، بخشا صرفا در حرف پیش می بردند.  سهم کائوتسکی در عمومیت بخشیدن به ایده های مارکس هر اندازه هم که بزرگ باشد، کاراکتر انقلابی حقیقی مارکسیسم برای او بیگانه ماند. در مبارزه بین کائوتسکی با برنشتاین، بالاخره برنشتاین پیروز شد.

استدلالاتی که پارووس (Israel Lazarevich Helphand) در هنگام جنگ جهانی[اول] و میهن پرستی ناشی از آن در سلسله نوشتجاتی علیه رویزیونیسم ارائه کرد، بسیار مؤثر بودند. ( بحران تجاری و اتحادیه ها، مونیخ، 1901؛ مبارزات اتحادیه ای، برلین، 1910؛ سیاست استعماری و فروپاشی، لایپزیک، 1907)[50]

مؤثرترین و ماندگارترین آثار در این زمینه مقالات روزا لوکزامبورگ هستند که نقطه اوجشان به لحاظ تئوریک در نوشته "رفرم اجتماعی و انقلاب" قرار دارد. این مقاله علیه پیش فرض های برنشتاین در 1899 در لایپزیک منتشر شد. رزا لوکزامبورگ توضیح می دهد که اگر برنشتاین، گذار به سوسیالیسم را از فرایند رو به رشد سیستم حقوقی بورژوایی، از رفرم اجتماعی قانونی انتظار دارد، مرتکب اشتباه پایه ای در ارتباط با ماهیت حاکمیت طبقاتی سرمایه داری می شود. - برخلاف جوامع طبقاتی پیشین- این حاکمیت نه برمبنای نهادهای قانونی "حقوق مقرر شده"، بلکه بر نیروهای واقعی اقتصادی مبتنی است. در کل سیستم حقوقی ما هیچ فرمول قانونی برای حاکمیت طبقاتی فعلی یافت نمی شود. هیچ قانونی پرولتاریا را مجبور به تسلیم به یوغ سرمایه نمی کند. پرولتاریا به خاطر فقر، به خاطر در اختیار نداشتن وسایل تولید که از او نه توسط قانون، بلکه به خاطر تکامل اقتصادی سلب شده است، به یوغ سرمایه تن می دهد. به همین دلیل هم استثمار طبقه کارگر به عنوان پروسه ای اقتصادی نمی تواند از طریق مقررات قانونی – در چارچوب جامعه بورژوایی- ملغی یا تعدیل شود. "رفرم اجتماعی"، قوانین کارخانه و مقررات حمایتی، بر عنصری از کنترل اجتماعیِ روند کار به نفع طبقه کارگر دلالت نمی کند. آن ها تهاجمی را به استثمار سرمایه داری شکل نمی دهند، بلکه نوعی از بهنجار سازی و انضباط در این استثمار را به نفع خود جامعه سرمایه داری و در حقیقت در جریان تشدید و وخامت تناقضات درونی آن سازمان می دهند. اعتبار(Kredit)، انجمن های کارفرمایی و دیگر ابزارهایی که ظاهرا در خدمت غلبه بر این تناقضات و به نظم درآوردن تولید به کار می روند، فقط از نقطه نظر سرمایه دارِ منفرد مناسب هستند، تا کمبود منابعشان را با نیازهای بازار تطبیق دهند. تا نرخ سود کاهش یابنده در شاخه های صنعتیِ تبدیل شده به کارتل را به هزینه دیگران افزایش دهند. [اما] با گسترش کارتلها به همۀ شاخه های مهم تولیدی، کارتلی شدن  تاثیرش را از دست خواهد داد. از نقطه نظر اقتصاد در کلیتش [سیستم] اعتبار کمک می کند که تولید از محدودیت های بازار فراتر رود و بی پرواترین سفته بازی (سوداگری) را ترویج کند. انجمن های کارفرمایی و اعتبارات نه تنها به هیچ وجه ابزار تعدیل تناقضات درونی سرمایه داری نیستند، بلکه برعکس فاکتورهای نیرومند تشدید بحران هستند و باید زوالش را تسریع کنند. فروپاشی جامعه سرمایه داری- گفته رزا لوکزامبورگ نه فقط در مقابل برنشتاین، بلکه آشکارا علیه کائوتسکی— یک سنگ بنای سوسیالیسم علمی است. زیرا ضرورت تاریخی تحول سوسیالیستی [به نظر او] " قبل از هر چیز بر آنارشی روبه رشد اقتصاد سرمایه داری، امری که نابودی اش را به نتیجه ای اجتناب ناپذیر تبدیل می کند"، بنا شده است. اما اگر تعدیل پیش رونده تناقضات را مفروض بگیریم، و اگر فرض کنیم که "تکامل کاپیتالیستی در جهت نابودی خودش، حرکت نمی کند، آنگاه سوسیالیسم به عنوان یک ضرورتِ عینی به پایان می رسد." آنگاه توجیه اش تنها از طریق "آگاهیِ محض" که یک توجیه ایده آلیستی است امکان پذیر خواهد بود و "در عین حال ضرورت عینی آن یعنی توجیه آن به وسیله جریان تحول مادی جامعه ساقط خواهد شد".[51]

 رزا لوکزامبورگ با همین ژرف بینی ایده تاکتیکی اصلی اش را درباره مبارزه طبقاتی گسترش می دهد .مارکسیسم رادیکال نیز همچون رفرمیسم، کار هر روزه ی رفرم اجتماعی را که بر مسائل جاری استوار باشد طلب می کند: مبارزه اتحادیه ای برای دستمزد، مبارزه برای رفرم اجتماعی و برای دموکراتیزه کردن ساختارهای سیاسی. تفاوت نه در چیستی بلکه در چگونگی است. از آن جا که رفرمیسم از امکان ناپذیری تصرف قدرت سیاسی به عنوان پیش فرض حرکت می کند، می خواهد "از طریق مبارزه سیاسی [پارلمانی] و اتحادیه ای، استثمار سرمایه داری را به تدریج و پله به پله محدود کند. می خواهد هر چه بیشتر از جامعه سرمایه داری خصلت کاپیتالیستی اش را حذف کند و بر آن مُهر سوسیالیستی بزند. در یک کلام می خواهد به تغییرات سوسیالیستی در معنای ابژکتیوش تحقق بخشد". مبارزه ی سیاسی و اتحادیه ای برای مارکسیسم، برعکس فقط به معنای آماده سازی ضروری عامل ذهنی تحول سوسیالیستی – طبقه کارگر- برای مبارزه ی انقلابی نهایی است. بدین طریق که آن ها ابتدا کارگران را "به عنوان طبقه سازمان می دهند" و تکوین آگاهی، تحقق آگاهی واحد طبقاتی پرولتاریا را سبب می شوند. دگرگونی سوسیالیستی به طور خود به خودی و بر اساس یک انتظار تقدیرگرایانه تحقق نمی پذیرد، بلکه از آگاهی کسب شده در نتیجه مبارزه روزانه طبقه کارگر ناشی می شود. آگاهی از ضرورت رفع تضادهای عینی تشدید شونده سرمایه داری از طریق یک دگرگونی سوسیالیستی. بنابر این رفرم ها برای رزا لوکزامبورگ آن چنان که بعدها برای لنین، فقط محصول جانبی مبارزه ی طبقاتی در جهت انقلاب است. [از دید وی] رویزیونیسم برعکس، کار روزانه را از هدف نهایی سوسیالیستی مستقل می کند. رفرم را از انقلاب جدا می کند و با بر کشیدن جنبش به هدفی در خود، خصلتش را تغییر می دهد. رفرم دیگر وسیله ای برای رسیدن به آن هدف –دگرگونی سوسیالیستی- نیست، بلکه خودش به جای این دگرگونی به هدف تبدیل شده است. این طرز فکر غیر دیالکتیکی فقط تقابل های مجزا را می بیند. یا این یا آن. رفرم یا انقلاب. اما قرارگیری این تقابل ها را در کلیت فرآیند اجتماعی مشاهده نمی کند.[52]

آن چنان که می بینیم، تنها با همین برداشت بود که در برنامه ی ارفورت، تعریف دقیق هدف نهایی به غفلت واگذار شد. رزالوکزامبورگ هدف نهایی را به عنوان جامعه ایده آلیِ آینده - که تازه بعد از دگرگونی سوسیالیستی ایجاد خواهد شد- در نظر نمی گیرد، بلکه آن را به عنوان تصرف قدرت سیاسی – خود انقلاب- درک می کند. اگر تحت عنوان "هدف نهایی" جامعه آینده در نظر گرفته شود، آن گاه هر دست آورد اقتصادی یا دموکراتیک را می توان به منزله قدمی در این مسیر و به سمت این هدف تلقی نمود. اما اگر تحت عنوان "هدف نهایی"، تصرف قدرت سیاسی از طریق انقلاب برداشت شود، آن گاه یک مرز قطعی در مقابل رفرمیسم کشیده شده است. رفرمیسمی که به جای وظیفه استراتژیک پرورش برای انقلاب، کار اپورتونیستی جاری و یا تبلیغ یک هدف نهایی کم و بیش مبهم را- که باید تقدیرگرایانه انتظارش را کشید، می نشاند. بنابر این هرچند که تصرف قدرت دولتی به جریان توسعه مادی جامعه وابسته، و مشروط به درجه معینی از بلوغ مناسبات اقتصادی سیاسی است، اما مارکسیسم در درک رزا لوکزامبورگ نقش تعیین کننده ای را به فعالیت سیاسی طبقه کارگر از طریق جهت دهی فعالیت جاری به سوی هدف نهایی انقلابی اختصاص می دهد. [و بدین ترتیب] خود را قطعا هم از قدرگرایی[فاتالیسم] و هم از اراده گرایی ناب متمایز می کند.

در رابطه با سرنوشت جدال بین رفرمیست ها و رادیکال ها ما به مقاله "انترناسیونال" رجوع می دهیم.[53] رفرمیسم، شکست خورده در همه ی پیکارهای تئوریک؛ محکوم شده به وسیله قطعنامه های کنگره های حزبی و انترناسیونال، همواره و مجددا تشدید فزاینده تضادهای طبقاتی در جریان تکامل واقعی را انکار می کرد. علی رغم همه ی این ها رفرمیسم بر مبنای سر برآوردن یک آریستوکراسی کارگری؛ در جریانِ عملِ روزمره ی جنبش کارگریِ اروپای غربی، مسیر پیروزی اش را هموار کرد. با تمام این ها، نیروی رشد یابنده مارکسیسم خود را در این امر نشان می دهد که در میان تمام جریانات سوسیالیستی که در همه ی کشورهای اروپایی در نیمه ی اول قرن نوزده گسترش یافته بودند – سن سیمونیسم، پرودونیسم و بعدا بلانکیسم و غیره- به تنهایی بر اذهان توده ها تسلط داشت و رفرمیسم نیز برای آن که بتواند بر توده ها سوارشود، باید بادبانش را در زیر بیرق مارکس بر می افراشت.

پایان قسمت اول

ادامه دارد



*- Henryk Grossmann, Fünfzig Jahre Kampf um den Marxismus 18831932, Fischer, Jena, 1932, and as Part 7, ‘The further development of Marxism to the present’, of the essay Sozialistische Ideen und Lehren I in Ludwig Elster (ed.), Wörterbuch der Volkswirtschaft. Band 3, 4th edition, Fischer, Jena 1933, pp. 272341.

[1] - پیر جوزف پرودن 1809 – 1865  نظریه پرداز اولیه آنارشیسم در فرانسه بود. کارل روبرتوس 1805 – 1875 اقتصاددان آلمانی و تئوریسین سوسیالیسم دولتی بود. اویگن دورینگ 1833 – 1921 فیلسوف و اقتصاددان آلمانی بود که از سوسیالیسم رقابتی تعاونی های تولیدی حمایت می کرد. مارکس نقد های اقتصادی بر هر سه این ها نوشت.]

[2] - کارل مارکس- نقد برنامه گوتا. کارل مارکس و فریدریش انگلس- مجموعه آثار مارکس و فریدریش انگلس. جلد 24- ناشران بین المللی، نیویورک 1975- 1995 ص 75- 100.]

[3] -  ویلهلم لیبکنشت، نامه به فریدریش انگلس، 20 ژانویه 1868، ویلهلم لیبکنشت: نامه نگاری با کارل مارکس و فریدریش انگلس، ماتون، هاگو، 1963، ص 88

[4] - میخائیل باکونین، 1814- 1876، آنارشیست روسی که علیه رهبری انترناسیونال اول توطئه ای را سازمان داد. فریدریش انگلس آنتی دورینگ، انقلاب آقای دورینگ در علم

[5] - قانون ضد سوسیالیستی یا قانون فوق العاده بر علیه خطر عمومی سوسیال دموکراسی، برعلیه سازمان های سوسیالیست دموکرات و اتحادیه های کارگری در آلمان بین سال های 1878 تا 1890

[6] - کارل کائوتسکی، فقر فلسفه و کاپیتال، دی نویه تسایت، 4،  1886 ص 164]

[7] - کارل کائوتسکی، تئوری های اقتصادی کارل مارکس، دیتز، اشتوتگارت 1887؛ تئوری اقتصادی کارل مارکس، بلک، لندن، 1925]

[8] - جرج فون فولمار، 1922- 1850 تا اواسط دهه 80 قرن 19 انقلابی بود. عضو برجسته پارلمان آلمان بود و از یک برنامه رفرم و اتحاد با حزب بورژوایی حمایت کرد. دو سخنرانی در سال 1891 الدورادوی مونیخ به نام های درباره وظایف آتی سوسیال دموکراسی آلمان و یک سخنرانی در نورنبرگ در 1892 [الدورادو نام رستورانی بود در مونیخ. بسیاری از رستورانهای آلمان از سالنهائی برای برگزرای جشنها و مراسم مشابه برخوردارند که توسط احزاب سیاسی برای تجمعات نیز مورد استفاده قرار می گیرند – توضیح مترجم]

 

[9] - ادوارد برنشتاین، پیش شرط های سوسیالیسم، انتشارات دانشگاه کمبریج، 1993 [1899]؛ سوسیالیسم علمی چگونه ممکن است؟ یک سخنرانی،نشر کتابچه ماهیانه سوسیالیستی، برلین، 1901، تجدیدنظرطلبی در سوسیال دموکراسی: سخنرانی در آمستردام در برابر کارگران و دانشگاهیان: به ضمیمه اصول برنامه سوسیال دموکراسی، آمستردام، 1909؛ درباره تاریخ و تئوری سوسیالیسم: رساله کامل، Edelheim، برلین، 1901

[10] - Eduard David, 1863‐1930, Socialismus und Landwirtschaft. Berlin, Verlag der Socialistischen Monatshefte, 1903.

[11] - برنشتاین، پیش شرط های سوسیالیسم؛ ص 200- 199.

[12] - برنشتاین، پیش شرط های سوسیالیسم، ص 20.      

[13] - Eduard Bernstein ‘Der Kampf der Sozialdemokratie und die Revolution der Gesellschaft’, part 2,

Neue Zeit, 16 (18), 1898, p. 556; Bernstein makes a very similar statement in The preconditions of socialism, p. 190.

[14] - تئودور براوئر، سوسیالیسم مدرن آلمان، هردر، فرایبورگ در برایگا، 1929، ص 142

[15] - برنشتاین، پیش شرط های سوسیالیسم، ص 186.

[16] - میخاییل ایوانویچ توگان- بارانوفسکی(1991-1865) در دوره "مارکسیسم قانونی" در امپراطوری روسیه] مطالعاتی در تئوری و تاریخ بحران های تجاری در انگلستان، Fischer ، ینا، 1901، [1894]؛ بنیادهای تئوریک مارکسیسم، Dunker&Humblot، لایپزیک، 1905؛ سوسیالیسم مدرن در تکامل تاریخی اش، Sonnenschein، لندن، 1901[1908].

[17] - توگان بارانوفسکی، "فروپاشی نظم اقتصادی سرمایه داری در پرتو تئوری اقتصاد ملی"، آرشیو برای جامعه شناسی و سیاست اجتماعی، 19 ، 1904، ص 304.

[18] - توگان بارانوفسکی، سوسیالیسم مدرن، ص 96.

[19] - کنراد اشمیت،[ 1932-1863، ژورنالیست و اقتصاددان سوسیال دموکرات آلمانی و برادر بزرگتر هنرمند سوسیالیست "کته کولویتز" بود] نرخ متوسط سود بر اساس قانون ارزش مارکس، اشتوتگارت، 1889؛"ملاحظات بعدی بر مباحثات برنشتاین"، دفترهای سوسیالیستی،(10) 3، اکتبر 1899، ص. 9-493، "درباره تئوری بحران تجاری در و اضافه تولید" دفترهای سوسیالیستی، (9) 5، سپتامبر 1901، ص.82-669؛ "نقد اثباتی قانون ارزش مارکس"، دفترهای سوسیالیستی، (10)16، 19 مه 1910،ص. 18-604؛ "درباره متد تئوریک اقتصاد ملی"، دفترهای سوسیالیستی، (10)21، 27 مه 1915، ص. 502-492.

[20] - فریدریش انگلس نامه به یوزف بلوخ، 21 سپتامبر 1890، ص. 36.[همه نامه ها ص. 6-33]

[21] - Jean Jaurès, De primis socialismi germanici lineamentis apud Lutherum, Kant, Fichte et Hegel,

Chauvin, Toulouse, 1891.]

 

[22] -     Cf. Paul Lafargue, Le déterminisme économique de Karl Marx : recherches sur l’origine et l’évolution des  idées  de Justice, du Bien, de l’Ame et de Dieu, V. Giard et E. Brière, Paris, 1909.

 

[23] -  Hermann Cohen, ‘Einleitung mit kritischem Nachtrag’, in Friedrich Albert Lange, Geschichte des Materialismus seit Kant, Hermann Cohen Baedeker, Leipzig, 5th edition, 1896.

[24]  در اینجا در متن آلمانی و انگلیسی مطلب تفاوت وجود دارد. در حالی که در متن آلمانی در توضیح غایت مندی عبارت "ایدئولوژیک" در پرانتز قید شده است، در انگلیسی عبارت  teleological  آمده است که معنای دقیق تر غایتمندی است. ما هر دو واژه را قید کرده ایم –توضیح مترجم.

 

[25] - Rudolf Stammler, Wirtschaft und Recht nach der materialistischen Geschichtsauffassung: einesozialphilosophische Untersuchung, Veit, Leipzig, 1896, p. 575‐6.

 

[26] -  Franz Staudinger, Ethik und Politik, Dümmler, Berlin, 1899; Wirtschaftliche Grundlagen der Moral,Roether, Darmstadt, 1907.

[27] - Staudinger, Ethik und Politik, p. 159.

[28] - Karl Vorländer, Kant und der Sozialismus unter besonderer Berücksichtigung der neuesten

theoretischen Bewegung innerhalb des Marxismus, Reuther & Reichard, Berlin 1900; Kant und Marx: Ein Beitrag zur Philosophie des Sozialismus, Mohr, Tübingen, 2nd edition, 1926; Von Machiavelli bis Lenin: Neuzeitliche Staats und Gesellschaftstheorien, Quelle & Meyer, Leipzig, 1926

 

[29] - Ludwig Woltmann, Der historische Materialismus: Darstellung und Kritik der marxistischen

Weltanschauung, Michels, Düsseldorf, 1900; Max Adler, Kausalität und Teleologie im Streite um die

Wissenschaft, Verlag der Wiener Volksbuchhandlung Brand, Wien, 1904, pp. 195‐433; Marx als Denker: zum 25. Todesjahre von Karl Marx, Verlag Buchhandlung Vorwärts, Berlin 1908, Kant and Marxism, Berlin 1925; Marxistische Probleme; Beiträge zur Theorie der materialistischen Geschichtsauffsung und Dialektik, Dietz, Stuttgart 1913; Otto Bauer, ‘Marxismus und Ethik’, Neue

Zeit, 24, 2 (41), 1906, pp. 485‐99; Karl Kautsky, Ethik und materialistische Geschichtsauffassung,

Dietz, Stuttgart, 1906.

 

[30] - ولادیمیر ایلیچ لنین، ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم، در مجموعه آثار لنین، جلد 14، پروگرس، مسکو، 8-1960 (LCW) ، [1909]، ص. 362- 17.

[31] - کارل فورلندر،"درباره بنیادهای فلسفی برنامه حزبی ما"، در حزب سوسیال دموکرات آلمان، برنامه سوسیال دموکراسی، پیشنهاداتی برای بازسازی اش، انتشارات به پیش، برلین Vorwärts,، 1920، ص. 17-10.

[32]  آموزۀ مطلوبیت نهایی یا حد مطلوبیت Grenznutzenlehre آموزه ای اقتصادی است که از دهه های هفتاد قرن نوزده شکل گرفت و در تقابل با تئوری ارزش مارکس ارزش کالا ها را بر اساس ترکیبی از مطلوبیت کالا و اصل حاشیه سود یا حد سود در اقتصاد خرد توضیح می دهد. گروسمان در اثر دیگری به نام "مارکس، اقتصاد سیاسی کلاسیک و مسألۀ دینامیک" به گونه ای مفصل تر به نقد این نظریه می پردازد.

[33]- Friedrich Pollock, ‘Sozialismus und Landwirtschaft’, in Max Adler et al., Festschrift für Carl Grünberg, Hirschfeld, Leipzig 1932, pp. 397‐431; and Julian Gumperz, Die Agrarkrise In den Vereinigten Staaten, Buske, Leipzig 1931.

 

[34]- George Bernard Shaw, Report on Fabian policy and resolutions presented by the Fabian Society to

the International Socialist Workers and Trade Union Congress, London, 1896, Fabian Society, London, Fabian tract, 70, 1896.

 

[35]- Shaw, Report on Fabian policy, p. 7.

[36]- Die Geschichte des Britischen TradeUnionismus, afterword by Eduard Bernstein, Stuttgart 1895,

original edition History of trade unionism, Longmans, Green and Company, 1894; Industrial democracy, 2 volumes, Longmans, Green and Company, London, 1897; The prevention of destitution, Longmans, Green and Company, London 1911; A constitution for the socialist commonwealth of Great Britain, Longmans, Green and Company, London, 1920; The decay of capitalist civilisation, Fabian Society, London, 1923; James Ramsay MacDonald, Sozialismus und Regierung, Diederichs, Jena, 1912, with a foreword by Eduard Bernstein, original edition, Socialism and society, Independent Labour Party, London, 1905.

 

[37]- Arturo Labriola, Marx nell’economia e come teorico del socialismo, Società Editrice ‘Avanguardia’, Lugano, 1908; second edition, Studio su Marx, Morano, Napoli, 1926.

 

[38]- Arturo Labriola, La speculazione economica, Società Editrice Partenopea, Napoli 1907; La dittaturadella borghesia e la decadenza della società capitalistica, Morano, Napoli, 1924.

 

[39]- Emile Vandervelde, Worker’s Belgium, Paris 1906; Collectivism and industrial evolution, Kerr, Chicago, 1901 [1900]; Le socialisme agraire ou le collectivisme et l’évolution agricole, Giard & Brière, Paris, 1908; Essais sur la question agraire en Belgique, Éditions du Mouvement socialiste, Paris, 1902; Le Parti Ouvrier Belge, 18851925, Maison Nationale d’Édition l’Églantine, Bruxelles, 1925.

 

[40] - کارل کائوتسکی، برنشتاین و برنامه سوسیال دموکراسی: یک ضد انتقاد، Dietz, Stuttgart,، 1899؛   پرووس  Parvus,، نامی که "الکساندر اسرائیل لازارویچ هلفلند" 1867‐1924,،  برای مقاصد سیاسی استفاده می کرد. او یک  ژورنالیست  و مارکسیست انقلابی سرشناس درجنبش سوسیال دموکراتیک روسیه و آلمان بود. او تئوری انقلاب مداوم را به همراه لئون تروتسکی توسعه داد. در هنگام سردبیری روزنامه  کارگر ساکسنی، سری مقالاتی نوشت، با عنوان "تغییر سوسیالیسمِ برنشتاین": 27 و 28 ژانویه؛  8، 9، 12، 18، 22، 24، 26 فوریه؛ 9، 11، 24، 26، مارس 1898.

مقالات فرانتز مهرینگ  Franz Mehring ، در روزنامه ی حزبی دیگری منتشر می شد، 9 ، 10 فوریه ، 10 مارس 1898. روزنانه مردمی لایپزیک.

هنریش کانو، درباره تئوری فروپاشی، نویه تسایت، 17،1(12، 13، 14)، 7،14 ، 21 دسامبر 1898 ص. 64-356؛ 403-396؛ 30-424.

روزالوکزامبورگ، رفرم اجتماعی یا انقلاب، در رزالوکزامبورگ،  The essential ، رفرم یا انقلاب و اعتصاب عمومی، Haymarket, Chicago, 2008 [1899,1908], pp. 41‐104.

 

[برای نوشته های شرکت کنندگان اصلی در این مباحثه و مرور مقدماتی، نگاه کنید به Henry Tudor and Josephine M. Tudor (eds) Marxism and social democracy: the revisionist debate 189698 Cambridge University Press, Cambridge, 1988.]

]*The contents of Neue Zeit and Sozialistische Monatshefte for the period are accessible online from

http://library.fes.de/inhalt/digital/zeitschriften.htm, accessed 20 June 2013.]

[41]- Karl Kautsky, The agrarian question, Zwan, London, 1988 [1899].

[42]- Karl Kautsky, Bernstein und das sozialdemokratische Programm: Eine Antikritik, Dietz, Stuttgart, 1899.

[43]  تصور عمومی بر این است که برنامۀ ارفورت توسط کائوتسکی به نگارش درآمده است و گروسمان نیز از همین تلقی حرکت می کند. اسنادی که در سالهای اخیر منتشر شده اند می توانند به این تعبیر شوند که کائوتسکی نویسنده – و یا نویسندۀ اصلی – این برنامه نبوده است. در یکی از این اسناد یادداشتهایی  از کائوتسکی و در حاشیۀ پیش نویس برنامه مشاهده می شود که با علامت سؤال برخی مسائل مبهم را طرح می کنند. این تغییری در آن به وجود نمی آورد که نهایتا برنامۀ تصویب شده مورد دفاع کائوتسکی نیز بوده است. توضیح مترجم

 

[44]- Frederick Engels, ‘A critique of the draft Social‐Democratic Programme of 1891’, MECW 27, pp. 217‐233.

[45]- Karl Kautsky, Bernstein und das sozialdemokratische Programm, pp. 181‐3.

[46]- Frederick Engels, ‘Introduction’ to Karl Marx The class struggles in France, MECW 27, pp. 506‐24, (1895). This edition indicates the abridgements made when the ‘Introduction’ was first published.]

[47]- Kautsky, Bernstein und das sozialdemokratische Programm, pp. 142, 145.]

[48]- Karl Kautsky, ‘Krisentheorien’, Neue Zeit, 20 2 (2‐5), 1902, pp. 37‐47, 76‐81, 110‐8, 133‐43; ‘Vorwort’, in Karl Marx, Das Kapital: Kritik der politischen Ökonomie. 2. Der Zirkulationsprozeß desKapitals, Dietz, Berlin, 1926.

 

[49]- Parvus, Die Handelskrisis und die Gewerkschaften, Ernst, München, 1901; Der gewerkschaftliche

Kampf, Buchhandlung Vorwärts, Berlin, 1908; Der Sozialismus und die soziale Revolution, Buchhandlung Vorwärts, Berlin, 1910; Die Kolonialpolitik und der Zusammenbruch, Leipziger buchdruckerei Aktiengesellschaft, Leipzig, 1907. [Later, having become a successful businessman, he concluded that a Germany victory in World War 1 was desirable and would lead to revolution in Russian and therefore collaborated with the German authorities to undermine the Russian Empire]

 

[50]- Parvus, Die Handelskrisis und die Gewerkschaften, Ernst, München, 1901; Der gewerkschaftliche

Kampf, Buchhandlung Vorwärts, Berlin, 1908; Der Sozialismus und die soziale Revolution,

Buchhandlung Vorwärts, Berlin, 1910; Die Kolonialpolitik und der Zusammenbruch, Leipziger buchdruckerei Aktiengesellschaft, Leipzig, 1907. [Later, having become a successful businessman, he concluded that a Germany victory in World War 1 was desirable and would lead to revolution in Russian and therefore collaborated with the German authorities to undermine the Russian Empire]

[51]- Luxemburg, Social reform or revolution, pp. 45‐7, 61, 90‐2 [Luxemburg’s emphasis].

[52]- Luxemburg, Social reform or revolution, pp.66‐9 [Luxemburg’s emphasis].

[53]- Henryk Grossmann, ‘Internationale: Die Zweite Internationale’ (‘International: the Second International’); and ‘Internationale: Die dritte Internationale’ (‘International: the Third International’), in Ludwig Elster (ed.), Wörterbuch der Volkswirtschaft, Zweiter Band, fourth edition, Fischer, Jena, 1932, pp. 432‐439 and 439‐449.

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر