-دیدی طرف چقدر راحت سر همه کلاه گذاشت؟!
-مردم خولند، چرا پول دادن؟!
-اصلا حقشونه، میخواستن طمع نکنن، حالا اپل نداشتن نمیشد؟!
-دولت خودش دزده، اینام دست پرورده دولتن دیگه.
-اینکه حالا زیاد نخورد، دبش رو که دیدی، این در مقابل دبش هیچی به حساب نمیاد.
و ده ها جمله دیگه که طی این چند روز بعد از خبر کوروش کمپانی ورد زبان است.
در تمام این لحظات فقط یک چیز ذهنم را درگیر میکرد: "بیست میلیون تومان". برای کارگر بیست میلیون تومن خیلی پول است، می تواند در زمان ناچاری و تنگناها آن را به زخمهایش بزند. تنگناهایی که گلویش را هر لحظه فشار میدهد. تنگناهایی از جنس حقوق حداقلی و چند شغله بودن، از جنس گرسنگی، از جنس مریضی، از جنس بیکاری. یا مثل هزینه مدرسه و دفتر کتاب بچهها. چنین پولهایی از همان لحظات اولیه کار، از کارگران به یغما رفته و به جیبهای بی انتهای سرمایه و اقمار طبقه متوسطی و خرده بورژوا سرازیر شده.
۲۰ میلیون خیلی است.
کارگران فولاد ۳۰۰ الی ۴۰۰ ساعت در ماه کار می کنند و ۱۰ الی ۱٣ میلیون تومان مزد میگیرند. کارگران شکلات سازی تبریز ۱۱ ساعت در روز کار میکنند و ۹ یا میلیون مزد میگیرند.
۲۰ میلیون خیلی است
کارگرانی هستند که دندان درد امانشان را بریده. با همان درد روانه کار میشوند، با همان درد شب تا صبح نیمه خواب سر میکنند تا دوباره رهسپار کار گردند. مزدش در بهترین حالت ۱۰ میلیون تومان است. بخش اعظمش کرایه خانه، مابقی هم هزینه خورد و خوراک حداقلی و کرایه رفت و آمد. ماندهام چگونه هزینه کودکان مدرسهای و درمان را میدهند؟ دست آخر مجبور به قرض کردن و کشیدن دندان میشوند. هزینه ای نزدیک به یک میلیون تومان. درست کردن دندان خیر، صرفا هزینه کشیدن دندان و داروهایش نزدیک به یک میلیون تومان. و اینجاست که دنیا بر سر کارگر خراب شده و مستاصل از همه جا میشود.
با کارگر زباله گردی گرم صحبت بودم. غم در گلویش فرمان میداد. ناراحت از آمدن عید.
-ببین عمو از عید خوشم نمیاد، عید یعنی بدبختی، الان ماهانه از این کارتنها و آشغالا که جمع میکنم بین ۸ تا ۱۰ تومن در میارم. ولی عید کسی کار نمیکنه، کارتن و اشغال کم میشه، تا مردم برگردن سر مغازهاشون و کارتنهاشون رو بندازن دور، فروردین تموم میشه. این یعنی یک ماه چیزی در نیارم.
بله بیست میلیون خیلی است.
کارگر دیگری در ۲۳ بهمن، در سنندج بخاطر نداشتن هزینه عمل چشم دست به خودکشی زد. حالا فرزند معلولش در کنار تمام فلاکتهای زندگی باید جای خالی پدرش را احساس کند.
بله بیست میلیون خیلی است.
کارگر دیگری به زمین و زمان ناسزا میگفت.
-ببین چه زندگی داریم، خسته شدم، پسر احمقم گیر داد که ماهم ثبت نام کنیم، پول نداشتم، قرض کردم، چند روز گیر داد که گوشی رو میگیریم، بعدش میفروشیم سود میکنیم، میتونی راحت قرض رو پس بدی؛ سودشم به یه زخمی میزنیم( مابین حرفهایش این جمله در ذهنم تداعی شد که در هر حقه بازی با سهام هر کسی می داند که زمانی رعد و برق فرا می رسد، اما هر کسی امیدوار است که این رعد و برق پس از آن که او خودش باران طلا را جمع کرد و به جای مطمئن منتقل کرد به سر نفر کناری اش برخورد کند.)
۲۰ میلیون خیلی پول است.
کارگران روزمزدی هستن که در ایام عید بیکاری امانشان را میبرد، اگر پولی داشتند میتوانستند ایام بیکاری را بدون فشار کشنده سپری کنند.
بخش عظم کارگران اگر چنین پولهایی داشتند که دیگر به این راحتی تن به خواستههای فلاکت بار صاحبانِ به ناحقِ کار و سرمایهدار نمیدادند. بله ترس از بیکاری و گرسنه ماندن باعث شده تن به هر فلاکتی بدهیم. یه روز بیکاری یعنی فردای آن گرسنگی کشیدن. همین ترس ها و فلاکتهاست که باعث شده سرمایه داری ایران هر روز هار و هارتر شوند. بله ۲۰ میلیون خیلی زیاد است. اگر چنین پولهایی داشتیم در زمان مریضی، دخیل به درگاه امداد غیبی نمیبستیم. بله اگر چنین پولهایی داشتیم و یوغ بردگیِ خدایان سرمایه، این گونه بر گردنمان نبود، در زمان پیدا کردن خانهای محقر در برابر صاحبخانه و بنگاهی اینگونه گردن کج نمیکردیم. بله ما پولی نداریم، این پولها از کارگران به یغما رفته، آنهم بدست بورژوازی و نوچههایش. این فلاکت تا لحظهای که سرمایهداری بر مسند قدرت باشد، نه تنها ادامه دارد بلکه میتواند هر لحظه بیشتر و بیشتر شود.
بله ۲۰ میلیون تومان خیلی است.
بهروز مزدیر
.