گوشه به گوشه این شهر مملو از انسانهایی است که کوچکترین اهمیتی برای آدمای مدعی و همه چیزدان ندارند. انسانهای شریف که نه امکان شیک پوش شدن دارند و نه لفظ قلم و پرطمطراق کلام به دهان میچرخانند. انسانهای با تیپهای ساده ولی با دلی بزرگ و روحیهای فداکار. انسانهایی که در تمام طول زندگی کم یا طولانیشان، کارگری کردهاند. انسانهای با طبع بلند و فداکار که در تمام حیات خود، یا چرخهای جامعه را گردانده و یا ثروت جامعه را تولید کرده اند و سهمشان بدست بورژوازی و نوچههایش به یغما رفته است و خود، فقط کار زیاد، فرسودگی و فلاکت نصیبشان گشته.عمو حسین یکی از همین فراموش شدگان است. عمو حسین هر زمانی مرا میدید گره ابروهایش باز میشد و لبخند میزد. جثه ریزه میزه و صورت تکیدهای داشت. صورت چروکیده همراه با ته ریشی نا منظم و سفید که تا نزدیک چشمان ریز و گرمش ادامه داشت. مثل همیشه رو چارپایه اش نشسته بود و مشغول بازی خونه سازی با گوشیاش بود. حسین آقا نگهبان یکی از سرویس بهداشتیهای عمومی تهران است. بعضی از این سرویس بهداشتی ها چیزی شبیه اتاق که نه، لونه دو در دو کنارشان دارند. سقف اتاق مانندش، اریب بود، نمیشد صاف ایستاد، و بوی تعفن، صاحبخونه همیشگی این اتاقهاست.
- سلام عمو، خوبی.
حسین آقا: به به گل پسر، خوبی، اومدی پس!
- مگه قرار بود نیام؟
حسین آقا: گفتم نمیای، آخه بودن یا نبودن ما برای کسی مهم نیست.
- عمو جان شما عزیز مایی، بریم تو اتاق و گپ بزنیم، حوصله داری؟
حسین آقا: آره عمو، چرا ندارم.
(بلند شد و چارپایه به بغل مرا تا جای خوابش همراهی کرد. با کمی دقت میشد فهمید یکی از پاهایش لنگ میزند. لنگ زدنی که برایم مشخص نبود از کهولت سن و فرسودگیست و یا یادگار آسیبهای محیط کار.)
- خب عمو واسهی شروع، خودتو معرفی میکنی؟
بسم الله رحمان رحیم. اسمم حسینه و فامیلیم توکلی. تهران به دنیا اومدم و تو حاشیه شهر بزرگ شدم. الانم خونهام کرجه. البته حاشیه کرج. سه تا بچه دارم، دوتاشون ازدواج کردن و یکیشون هنوز مجرده.
- کارشون چیه؟
کارگر ساده.
- بعد چند سالته عمو؟ و از چه زمانی کار کردن رو شروع کردی؟
شصتو یک سال، عمو ببین بعد از اینکه خودمو شناختم شروع بکار کردم. حدود یازده، دوازده سالم بود.
- حالا از کجا کارو شروع کردی؟
از همون محل خودمون. کلی کارگاه اونجا بود.
- چی اونوقت؟
شاگرد تراشکار.
- بعد ببینم عمو چقدر اونجا بودی، هنوزم بلدی؟
حدود یک سال و نیم. آره عمو هنوزم بلدم.
- عمو خودت ادامه بده.
اون موقع تو تراشکاری، ردیِ سال دوم راهنمایی بودم. بعدش مجبور شدم سال سوم رو شبانه بخونم. فکر کنم سال ۵۷ بود. امتحان آخرم زبان بود. بعد از امتحان، موقع رفتن تا خونه تو جاده سوار موتور بودم با ماشین تصادف کردم. دقیق یادمه، اول انقلاب تو بیمارستان بودم. امیدی به زنده بودنم نبود.
( خندهش گرفته بود)
- خب بعدش چیشد عمو؟
والا کسی امید نداشت زنده بمونم. حالا خواستِ خدا بود زنده موندم.
- پس تو انقلاب نبودی عمو، تو شلوغیا، تظاهراتا؟
نه، یعنی نمیشد اصلا. به قول معروف انقلاب جا افتاد و من اومدم قاطی مردم، چون حدود یه سال اصلا نمیتونستم راه برم. کل شکمم بخیه بود، بعد دولا دولا راه میرفتم. حالا کاری نداریم. خلاصه بعد از تصادف به هر زحمتی بود، چیز قبولی، مدرک قبولی رو گرفتیم.
- عمو حقوقا چطوری بود؟
اون اولِ اول، که شاگردی میکردم، هفتهای بیست و پنج زار میگرفتم.
- ببینم عمو نسبت به زندگیت و خرج اون موقع میصرفید؟
آره عمو، ببین من بیستوپنج زار میگرفتم. عشق و حالمو میکردم، تازه پنج زار، یه تومنم میدادم دست ننههه، به اصطلاح کمک خرجی. بعداً دستمزدم بیشتر شد، هم خرج موتور میکردم، هم شبونه درس میخوندم.
- ببینم پدرت زنده بود؟
آره
- کارش چی بود؟
کشاورزی خدا بیامرز، بعد، ما خودمون بازنشستهش کردیم. بهش گفتیم ما خودمون چندتا پسریم، تو دیگه کار نکن، ما خرج خونه رو میدیم.
- عمو، اون موقع همزمان که کار و درسو با هم انجام میدادی، کتابای خارج از درسم میخوندی؟
آره عمو.
- چیا؟
رمانهای عاشقانه، خیلی دوس داشتم. اواخرشم کتابهای سیاسی.
- چیا مثلا؟
دقیق یادم نیست، واسه مذهبیا بود، مطهری، اینجور چیزا.
- بعد تو این کتاب خوندنا کتابی درباره حق و حقوق کارگرم خونده بودی؟
آره، آره خونده بودم. اصلا کتاب واسه قانون کار داشتیم. اونو میخوندم. اصلا سر همین بود چندجا واسه کار میرفتم بعد از چند وقت مینداختنم بیرون.
- چرا اون وقت؟
سر بیمه پُر رو گری میکردم. دستم اومده بود، هی میگفتم باید من و بچههارو بیمه کنید، اینام منو مینداختن بیرون.
- پس اون موقع هم مثل الان بود، برای کارگرا بیمه رد نمیکردن، اذیت میکردن؟
آره عمو
- بعد ببینم عمو رفتار صاحبکارا با کارگرا چطور بود؟
صابکارا که معمولا بازاری بودن. بذار همین بیمه رو بگم که برات جا بیفته. تو جاده قدیم کرج یه کارگاهی کار میکردم. کارمونم جوشکاری بود. کالسکه بچه درست میکردیم. هیفده سالم بود. یه مهندسی داشت از خارج اومده بود. تو این کارم وارد بود. سرمایه گذار اصلی هم بازاری بود. باهاشون صحبت کردم و توافق کردیم.
- یعنی قرارداد بستین؟
اون موقع این چیزا نبود، لفظی بود. حرف زدیم قرار شد حقوقم ۵ تومن باشه. از خونم تا سرکارم هم دو، سه کورس ماشین باید میگرفتم، حدود یه تومن میشد.
- عمو از اون پنج تومن کل هزینه هارو کم کنی چقدر برات می موند؟
فکر کنم حدود دو تومن. بعد اون موقعها اینطوری نبود، مردم بهتر بودن.
- یعنی الان مردم خوب نیستن؟
اون موقعها اگر کسی کمک میخواست، چه از نظر مالی، چه غذایی، هرچی، کمک میکردن. الان کمک که نمیکنن هیچ یه لقدم بهت میزنن. نمونش همینجا. بعضیا حتی دستشویی هم میکنن آب نمیریزند، توقع دارند من برم بعد کارشون تمیز کنم. اصلا بعضیا از قصد اینجوری میکنن انگار عقده دارند. هر نوع تیپی هم هستن، از با کلاس پولدار گرفته تا کارگر، فرقی هم نداره.
- یعنی همشون اینطورین؟
نه همشون، یه سِریام شعور دارن، رعایت میکنن. بعضی وقتام یه پولی میدن.، دو هزاری تمونی، ۵ هزاری تومنی، یا حتی ۲۰ هزار تومن.
- خب عمو بقیه ماجرای اون کارگاه رو میگی؟
خلاصه بعداز هشت ماه طرف ازم شاکی بود که چرا رفتم، گفتم مارو بیمه نکردن. منم گفتم الان من و بقیه بچهها هشت ماهه معلوم نیست بیمه هستیم یا نه.
- بقیه ازتون کوچکتر بودن؟
هم کوچکتر بودن هم بزرگتر. خلاصه گفت بیمه تون رو واریز کردم برید دفترچههاتون رو بگیرید، ما گفتیم دیگه اینجا وانمیستیم.
- چرا اونوقت؟
آخه نمیشد، جروبحث شده بود. اونم شاکی بود، پس فردا هر مشکلی پیش می اومد مینداخت گردن من یا اصلا مشکل رو پیش می آورد.
- بقیه هم با شما اومدن بیرون؟
فقط دوتاشون، باهم رفتیم دفترچه هامون رو گرفتیم. حالا ناگفته نمونه، اون کارگاه که تراشکاری میکردم رگ پام قطع شد.
- چطوری؟
این سفالای تراشکاری افتاد رو پام. هنوزم جاش هست. با اینکه کفش ایمنی پام بود، منم حواسم نبود، پامو تکون دادم قرچ دهن باز کرد، رگ پام جدا شد. به اوستام، اکبر آقا گفتم باورش نمیشد، منو کول کرد دَوون دَوون برد بیمه. فاصله بیمه هم زیاد بود. خلاصه من رو برد اورژانس بیمه. اونجام نگاه کردن گفتن باید بریم بیمارستان شماره دو (فیاض بخش). اونجا عمل کردن یکی دو ماهی پام تو گچ بود. خوب شدم رفتم پیش صابکارم، گفتم حداقل حقوق یه ماه منو بده که گیر نکنم. قبول نکرد، میگفت این همه خرجت کردم.
- حالا واقعن خرج کرده بود؟
نه بابا، اون موقع این چیزا مجانی بود.
- ببینم مگه دولت اون موقع طرفدار مستضعفان نبود؟
اسمی بود ولی کسی پول نشون میداد طرف اونو میگرفت. مثل الان دیگه. تو سِنِت قد نمیده. اصلا رفسنجانی اون موقع تو ریاست جمهوریش اومد نمازجمعه گفت ما با سرمایهداری مخالف نیستیم. مردم پولاشونو بیارند ما بهشون کار میدم. اصلا خصوصی سازی از همون موقع شروع شد.
- پس عمو اینارو کامل واقفی. بعد عمو یه چیزی اون زمانا که کارگاه بودین، با بقیه کارگرا صحبت میکردین، هماهنگ میشدین که باهم پیگیر خواستههاتون باشید؟ اصلا پشت هم بودین؟
صحبت که آره، اصلا سر همین اعتراض کردنا اخراج میشدم. از بچههام فقط یکی دوتا پشتم رو خالی نمیکردن، ولی بقیه. چی بگم والا.( سری به نشانه تاسف تکون داد)
- ببینم پیگیر تشکل زدن شدین؟
نه
- چرا اونوقت؟
پیگیر نبودم دیگه. ما میگفتیم خانه کارگر هست، ما هم به اینا میگیم اینام پیگیری میکنن، بعدش فهمیدیم که خانه کارگرم مال ایناس، اصلا کارگر براشون مهم نیست.
- بعد اون زمانا کسی میاومد سراغتون که کمکی، هم فکری، نمیدونم، کتابی چیزی بهتون بده که بتونید بیشتر با مسائل و خواسته کارگر آشنا بشین یا اصلا برای رسیدن خواستههاتون کمک کنه؟
نه، اصلا، هیچکی، بعد ما خودمون اصلا دنبال این جور آدما یا تشکل نبودیم. هشت، نه ماه کار میکردیم، بعدش که اعتراض میکردیم اخراج میشدیم.
- خب عمو فایدش چی بود؟ اینجوری که هی اخراج میشدین.
مثل الان دیگه، هرکی خودش اعتراض میکنه.
(مکث کرده بود،انگار رفته بود تو گذشته)
- خب عمو بعدش چی شد؟ دوس داری ادامه بده.
خلاصه این ماجرا تموم شد. حدود سال شصت بود که ازدواج کردم. سر اون تصادف از سربازی معاف بودم، گفتم تا جوونم ازدواج کنم. بچه دار شدم، رفتم یه جا دیگه واسه کار. تو همون حاشیه تهران یه کارگاه خلوت بود، کار منم پیش صاحبکار ارزشدار بود. حقوقم ماهی شده بود ۴۵۰۰ تومن . با همون حقوق یه تیکه زمین تو همون اطراف تو یه ده خریدم، خرد خرد توش خونه ساختم. البته قصدم نداشتم اونجا بمونم، فکر کنم بعداز ۸، ۹ سال خونه رو فروختم. بعدش رفتم سمت شهر ری، ولی خب نتونستم با پول فروش اون خونه باز خونه بخرم. مجبور شدم یه خونه رهن کنم، یه پیکانم خریدم، یکی دو سالی مسافرکشی میکردم.
- یعنی از کار تراشکاری اومدی بیرون؟چرا؟
شریکا مشکل خوردن، کارگاه رو فروختن، منم اومدم بیرون. دیگه فقط با ماشین کار میکردم. ماشینم همیشهی خدا خراب. تو دردسر افتادم، پیش خودم گفتم ما راننده بشو نیستیم.
- عمو یه چیزی، یه عقبگرد کنیم، گفتی از دوازده سالگی کار میکردی، یه خورده از شرایط کار اون موقع بگو.
سال ۵۶ تو آهنگری کار میکردم. من و بقیه بچهها واسه بیمه نکردن اعتراض کردیم، صابکارم میگفت همینه که هست. بعد اصلا وقتی مامور بیمه می اومد مارو از کارگاه مینداختن بیرون تا کسی نبینه مارو. کلا قبل و بعد از انقلاب صابکار از بیمه کردن در می رفت، امثال ماهاهم که عقلمون نمیرسید. تازه بعد از اینکه ازدواج کردم، پیش خودم گفتم باید بیمه رد بشه. البته قبلش بیمه بودم، ولی وسطش هی قطع شده بود، منم فکر میکردم که رد میشه، نگو باید برم پیگیر بشم. واسه همین بود نزدیک ۸ سال بیمهم رد نشد، وگرنه باید زودتر بازنشست میشدم.
- بعد چرا با بقیه کارگرای کارگاه صحبت نمیکردی پشت هم باشید که جای اخراج شدن بیمههاتون رد بشه؟
صحبت که میکردیم، بیشتر وقتام من جلودار بودم. بهشون میگفتم پس فردا پیر میشیم، بیمه باشیم حداقل یه حقوقی می گیریم. جوونترا که براشون مهم نبود، میگفتن سنامون بره بالا رد میکنن. بزرگترام که بیمه بودن براشون مهم نبود. بعدا که سنم رفت بالا فهمیدم نباید بیام بیرون، وایستادم تا مجبور بشن بیمه منو رد کنن.
- خب عمو ادامه بده، داشتی میگفتی از مسافرکشی اومدی بیرون.
آهان، بعداز اینکه دو سه بار ماشین عوض کردم خسته شدم، هر سری ماشینِ خرابتر بهم مینداختن. ماشین فروشام دزد، منم خب سر در نمی آوردم، هی ماشین داغون بهم مینداختن. ماشینم خرج داشت دیگه. طلای زنمو میفروختم که خرج ماشین کنم. بعدش پولِ رهن خونه رو گرفتم، رفتیم اجاره نشینی. پولِ رهنم خرد خرد خرج شد. دیگه رفتم قرض کردم یه موتور خریدم. با همون کار میکردم که اونم به مشکل خورد.
- چه مشکلی؟
پلاکشو دزدیدن. دزده نتونسته بود موتور رو ببره، پلاکو برده بود که ببنده رو یه موتور دیگه که بره خلاف کنه.
- خب بعدش.
منم دیگه مجبور شدم اعلام سرقت کنم، موتورم خوابندم تو خونه تا چند وقت پیش که پسر فامیلون اومد پیشم گفت عمو موتورو بده برات ردیفش کنم. منم پیش خودم گفتم خوب فامیله دیگه، دادم.
- موتور درست شد؟
نه بابا، دو هفته دستش بود، هفته دوم اومده میگه عمو موتورو دزدین. نگو آقا عمل داشته (اعتیاد) ورداشته موتورو فروخته. حالا ولش کن، دیگه مهم نیست. یادمه قبل از موتور یه ماشین داغون داشتم باهاش دست فروشی میکردم. میرفتم بازار روزا وسایل خونه مثل ظرف، استیل این چیزا میفروختم، برامم عار نبود. بعد یه مدت خانومم اومد گفت میری نگهبانی کار کنی، که گفتم کجا، گفت پارک...، یکی از آشناها معرفی کرده بود. منم گفتم آره، میرم.
- چه سالی بود عمو؟
اوایل دهه ۸۰، بین ۸۱، ۸۲. اواخر دوره خاتمی. اون زمان حقوقا شده بود ماهی ۱۲۰ هزار تومن، با بیمه. تو همون پارکم پیمانکار ناکس بیمه مارو تا هفت ماه رد نمیکرد.
- آهان، پس قرارداد دائم نداشتین. بعد قراردادت چند وقته بود؟
یه ساله، پیمانکارشم مال شهرداری بود. شهرداریم ناظر میفرستاد که کار پیمانکار رو تائید کنه.
- ناظر چطور آدمی بود؟
خیلی مرد بود. یه روز رفتم پیشش گفتم آقای .... من چند ماهه اینجا کار میکنم، خانومم رو میبرم دکتر، یارو میزنه میگه بیمه نداری، منم به پیمانکار میگم، میگه ریختم، سه بارم رفتم بیمه، اونام میگن بیمه نیستم، برگشتن بهم گفتن طرف داره ماهی ۳، ۴ نفر رو بیمهشون رو میریزه. هر ماه چندتا آدم مختلف، تازه کامل نه، یکی ده روز، یکی ۹ روز، یکی ۱۵ روز. ماه بعدم اسم چند نفر دیگه رو رد میکنه.
- ببینم بقیه این داستان رو نفهمیدن؟
بقیه اصلا پیگیر نبودن. من گندشو در آوردم. مثل همون قدیما من باز جلو افتاده بودم.
- پارک چندتا کارگر داشت؟
حدود ۱۳۰ تا، هیچ کدومم بیمه نبودن. همه رو ماستمالی کرده بود.
- خب بعدش چی شد؟
بازرس اسمم رو پرسید و جلوی اسمم علامت زد، بعدش گفت برو بیرون. تا خواستم از در برم بیرون پیمانکار سررسید. صداش کرد، بهش گفت لیست بیمه کارگراتو بیار.
- پیمانکار چیکار کرد؟
خیلی هفت خط بود. از قبل یه لیست آماده کرده بود، همونو ورداشته بود آورد. بازرس یه نگاه کرد گفت من که اسم بچههارو نخواستم، لیست بیمه های رد شده ، واریزیهارو بیار. این چیه دادی به من؟ بچه هایی که تو دفتر پیمانکار بودن میگفتن داشته الکی میگشته که مثلا بگه گم کردم. بازرسم بهش گیر داد اگه نیاری منم آبرو برات نمیذارم، باید بیاری. همین کار من باعث شد پیمانکار مجبور شد آخرش بیمه همه بچه هارو رد کنه.
- خب این پیمانکار چقدر موند؟
حدود هشت ماه. کم آورد.
- یعنی چی کم آورد؟
کم آورد که، چطوری بگم، با پدرش برج میساخت. بعدش گندش در اومد آقا نه واسه پارک کود میخرید، نه گل و گیاه میخرید، نه بیمه رد میکرد، نه حقوق کارگرا رو درست میداد، پولی هم که میگرفت رو میبرد سر برج سازی. بعد اینکه گندش در اومد، اینم کارو ول کرد.
- ببینم عمو قرارداد پیمانکار اون زمان چقدر بود؟
یادم نیست ولی مثل الان آنقدر زیاد نبود. الان خیلی خوب بهشون پول میدن.
- عمو چند سال اونجا بودی؟ بعد ببینم اونجام آسیب دیدی یا نه؟
حدود ۱۶، ۱۷ سال، اونجام یکی دو بار پام شکست. من رفته بودم تاسیسات جای اون آشنایی که من رو آورده بود پارک. تو تاسیسات یه بارش سنگ فلز پامو گرفت و جر داد.
- اون کجا رفت؟
اون سر حقوق گذاشت رفت، گفته بود یا پونصد تومن میذارید رو حقوقم یا من میرم. پیمانکارم قبول نکرد. اینام فکر میکردن کار پیدا نمیکنه برمیگرده. اینم سریع رفت یه کار بهتر پیدا کرد. اینام دیده بودن من برقکاری اینجور چیزا بلدم، به من پیشنهاد دادن برم جای اون. بردنم دفتر، مسئول پارک گفت اگه لباس نگهبانی رو در بیاری و تو تاسیسات نتونی درست کار کنی دیگه نمیتونی برگردی نگهبانیا، اخراج میشی، منم قبول کردم. اینجوری شد که رفتم تاسیسات.
- عمو گفتی اونجام آسیب دیدی، ببینم کمکی چیزی بهت میکردن؟
کمک که، همون حقوقمو بهم میدادن. پامو نگاه کن.( جورابشو در آورده بود، ساق به پائین پاش کلا جای بخیه بود) یه سری رو نردهبون بودم، یدفعه نردهبون از زیر پام در رفت با پاشنه اومدم پایین. همونجا فهمیدم پام داغون شده. گوشیمو در آوردم زنگ زدم به بچههای پارک که فلانی یکی رو بفرستین پیشم، پام شکسته. کمکشون اینطوری بود که خرج بیمارستان رو دادن، یکی دوبارم بهم، پونصد تومن، یه تومن پول داد. حقوقمم کامل میریخت.
- خب چه زمانی بازنشسته شدی؟
سه، چهار سال پیش بود مریض شدم، فشار خون داشتم، زده بود به کلیهام. الان یه کلیهام نابوده. منم دیگه سرکار نرفتم، پیگیر بیمه بیکاری و بازنشستگی شدم. بیمه بیکاریم جور شد بعدش اینا زنگ زدن گفتن کار پارک لنگه، برگرد سرکار، منم گفتم الان دارم حقوق میگیرم. چرا باید بیام.
- ساعت کارت چطوری بود؟
هشت ساعت، ولی خب تا ۵، ۶ وایستادم. اضافه کاریمو بهم میدادن.
- اینجا چی؟
اینجا که وزارت کاریه. جا خواب دارم.
- خب چرا نمیری خونه؟
نمیشه عمو، از صبح هستم تا هشت، ۹ شب. بعد باید کلی کرایه ماشین بدم. بعد دوازده شب میرسم خونه، چهار صبح باید بلند بشم که شیش اینجا باشم . واسه همین هر دو هفته یه بار از مرخصی کاریم استفاده میکنم. (چشماش داد میزد که دلش برای خانوادش پر میکشه)
- عمو تمام این دولتها رو دیدی، از اول انقلاب گرفته تا الان، موسوی، هاشمی، خاتمی، احمدی نژاد، روحانی و این آخری رئیسی، نظرت دربارشون چیه؟
تو تمام اینا یکی کار احمدی نژاد رو قبول داشتم، یکی هم رئیسی.
- دلیلش؟
ببین من کاری به سیاست گذاریاشون ندارما. ولی احمدی نژاد بدرد ملت خورد.
- چطور؟
بیمه کارگرارو درست کرد.
- رئیسی چی؟
روحانی همه چیزو به گند کشید، کارخونههارو تعطیل کرد، دستگاهشو فروخت، کارگرارو اسیر بدبختی کرد ولی رئیسی اومد افتاد به جون کارخونهها. کارخونههارو راه انداخت. مثلا همین هپکو، دوباره راش انداخت، کاری کرد کارگرا برگردن سرکار.
- میشه بیشتر توضیح بدی؟
مثلا نگاه کن سرمایهدارو با قانون کشید سمت خودش که از سرمایههاشون استفاده کنه. از اونورم کارگرارو برگردوند سرکار که تولید بشه.
- پس یعنی مشکلی با این گرونی، تورم و کرایه خونه های زیاد نداری؟ یا حتی همین بازنشستگی که زیادش کردن؟ بازنشستگی که پنج سال اضافه کردن. شما بگو یه سال، مشکلی باهاش نداری؟
چرا دارم ولی خب هیچکی اعتراض نکرد. الان خود من، همش سر بیمه معترض بودم، ولی چی میشد، هی بیکار میشدم، زن داشتم، بچه کوچیک داشتم ولی بیکارم میکردن. حالا من به هر بدبختی بود یه پولی در می آوردم ولی دزدی نمیکردم، ولی بعضی کارگرا از زور بدبختی دزدی میکردن. آدم وقتی زن و بچش گشنه باشن دست به هرکاری میزنه. اصلا ترس بیکاری باعث میشه کسی جرات نکنه اعتراض کنه.
- عمو به نظرت چرا طی این سالها هیمشه وضع کارگرا به جای اینکه بهتر بشه بدتر میشه؟ هر دولتی میاد بدتر از قبلی بلا سر کارگر میاره؟
والا اینا موقع انتخابات، قبلیارو نگاه میکنن، میبینن میشه خوب خورد، پیش خودشون میگن چرا ما نخوریم، ما که بهتر میتونیم بخوریم، واسه همین هر سری اینطوری میشه. بعد مردمم این چیزارو میبینن که اعتراض میکنن. پارسال این همه آدم اعتراض کردن، چیشد؟ هیچی. اصلا برو عقبتر، سال ۸۲ رو یادمه، چند تا از دوستام میگفتن صبح بعد از شلوغی کنار خیابون کلی ساعت و وسایل ریز و درشت مردم رو پیدا کردن. هرکی رو میدیدن میگرفتن. بذار راحت بگم اینا زور دستشونه.
- خب راهکار کارگر پس چیه؟ نظر شخصی خودت چیه عمو؟
ببین همه چیز دست دولته، همه چیز، زور دست دولته. همین خانه کارگر رو نگاه کن، همین آقای محجوب رو من یادمه. میاومد کارخانهها، کارگاهها، پیش کارگرا، بهشون توضیح میداد که چطوری اعتراص کنن، چطوری برن جلو، کجاها جلو نرن، اصلا چه موقع اعتصاب کنن. بعد همین آقای محجوب و خانه کارگر رو نگاه کن میفهمی میگم همه چیز دست دولته یعنی چی.
- خب اگه کارگرا باهم متحد و منسجم بشن چی؟
اگر بشن که خوبه، ولی نمیشن. کارگر یه قدرت بزرگه، میتونن صنعت رو بخوابونن، بازار رو بخوابونن، یعنی چطوری بگم، آهان یعنی کارگر فقط کار نکنه همه چیز میخوابه، ولی به شرطی که کارگر بخواد. ولی اینا نمیذارن کارگر متحد بشه. اینا یه سیستمی دارن که مدیری میذارن سرکار که راپورتزن داره، تا کسی چیزی بگه، یه عده بریزن کارگرارو قلع و قمع کنن.
- خب عمو حسین نظر خودت درباره خصوصی سازی چیه؟ موافقی یا مخالفش؟
گند زدن، گند.
- پس مخالفی.
خیلی، بینهایت، ببین قبل اینکه میخواست خصوصی سازی بشه، کارگرای شهرداری، کارخونهها، جاهای دیگه، داشتن کارشون رو میکردن، حقوقشونم خوب میگرفتن. دقیقا از زمانی که رفسنجانی شروع کرد به خصوصیسازی، همه چیز رفت تو دزدی. پیمانکار رفت تو موقعیت دزدی، از کارگر دزدید، از کار دزدید، کلا از همه چیز دزدید.
اینجوری نمیشه، باز باید دولتی بشه، همه چیز بیاد دست دولت. مثلا جایی(پارک) که من کار میکردم، بالای ۱۴۰ تا کارگر داشت، ولی الان چی، ۳۰ تا ۴۰. همشون باید برگردن سرکارشون. الان تازه کار اونجا بیشتر شده. مطمئن باش برای همه اون ۱۴۰ تا کارگر همین الان اونجا کار هست. بعد بهشون حقوق درست بدن، نه که باز لنگ بشن. از من و تو میدزدن که خودشون سود کنن، واسه همینه، کارا همش خرابی داره و درست انجام نمیشه.
- میدونم عمو خسته شدی، ولی دو تا سؤال دیگه دارم و بعدش تمام.
بپرس عمو
- نظری درباره حمله کرمان و کشته شدن این همه آدم داری؟
والا یه سری آدم میگن کار خودشون بود. حتی یکی دو نفر جلوی خودم گفتن
- خودت چی؟
والا من نمیتونم نظر بدم، ولی یه عده بیچاره و بی گناه کشته شدن. اصلا فرقی نداره کجا باشه، حالا ایران باشه یا غزه
- یعنی با اسرائیل و کاراش مخالفی؟
خود اسرائیل دیگه شورش رو در آورده، چه غزهآش چه جاهای دیگه. کلا با کشت و کشتار مخالفم، گناهه، برای ملتها افت داره. خودت یه لحظه فکر کن دوتا آدم برن تو همین مترو تهران انتحاری کنن، میدونی چقدر آدم کشته و بدبخت میشن.
- درباره جریان پارسال نظرت چیه؟ اون شلوغیا.
اونکه افتضاح بود بابا. زن، زندگی،آزادی؛ مسخره بود، خیلی افتضاح بود.
- تعریفت ازش چیه عمو؟
ببین عمو الان دارم میبینم اونای که اون شعار زن رو میدادن الان دارن لخت میگردن. گوش کردی. دختره میاد یازده سالشه، پونزده سالشه، یدونه از این چیزا میپوشه، از این نصفهها، قشنگ یه جوری میپوشن همه جاش مشخصه، والا من پیرمردم یه جوری میشم. که چی اینطوری لباس میپوشند. بعد نگاه کن دست دولتم باز شد، میگه شما هر غلطی خواستین بکنید منم هرکاری دلم خواست میکنم.
- خب عمو دستت در نکنه، حرف آخر اگر دوست داری.
حرف آخر، ببین عمو کلا جمهوری اسلامی ما، گند زد به زندگی ملت، به زندگی مردم، به پولدارا، به کارگر
- پولدارا؟
اره، اونام دهنشون سرویس شد. ببین همین پولدارا اگر اوضاع اینطوری نبود بهتر در میآوردن.
- واسه کارگرا حرفی داری عمو؟
من که خودم تموم شدم، الانم مجبورم با بازنشستگی واستم اینجا کار کنم تا هفت هشت تومنم از اینجا بگیرم. بعد یه کاسه گدایی بذارم اینجا تا شاید مردم یه پنج تومن، ده تومن بدن. گوش کردی عمو، دو هفته یه بار میرم خونه که کرایه ماشین ندم. امثال من تموم شدهایم. ببین عمو جمهوری اسلامی نمیذاره وضع کارگر بهتر بشه. تنها راهکارش یه چیزه. کارگرا، همشون جمع بشن تو یه مجمع، حرفاشون رو بزنن و باهم تصمیم بگیرند، تازه اگر میخوان اتفاقی بیفته کلی هزینه داره. مطمئن باش کشته میشن. اینطوری امکانش هست شاید یه اتفاق خوبی برای کارگر بیفته، وگرنه بدتر میشه بهتر نمیشه.
- مرسی عمو که وقت گذاشتی، خداحافظ.
....و ماجرای این قهرمانان گمنامی که بار سنگین حفظ حیات جامعه را بر دوش خود حمل میکنند و خود در قعر جامعه جا گرفته اند، همچنان ادامه دارد.
بهروز مزدیر
بهمن ۱۴۰۲