پایان دوران "نه جنگ، نه صلح": خاورمیانه در وضعیت جنگی – بیانیه تحلیلی

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
4 Comments

اکنون این دو قطبند که سرنوشت منطقه و جهان را رقم می زنند. پرسش اساسی که در برابر کمونیسم معاصر قرار دارد این است که آیا در فرصت باقی مانده و در دل این تلاطمات قادر خواهد بود به نیروئی مادی و مؤثر بر وقایع بدل گردد یا نه. این دوران تحولات بزرگ است و برای شکل دادن به این تحولات باید به نیروئی بزرگ بدل گردید

اکنون همه چیز ممکن است. در مدتی کوتاه وضعیتی متلاطم به وضعیتی انفجاری تبدیل شد. ترور ارتجاعی قاسم سلیمانی اعلام قطعی پایان دوران توازن استراتژیک شکننده ای بود که در حقیقت از اولین روزهای پس از حمله به برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در خاورمیانه برقرار شده بود و در تمام سالهای جنگ و جنگ داخلی در کشورهای این حوزه خونین برقرار بود. توازن استراتژیکی مبتنی بر قوانین نوشته و بیش از آن نانوشته. توازن استراتژیکی بین دو خصم در حال نبرد که هم امکان همکاری بین آنان را فراهم می کرد و هم امکان ادامه نبرد سنگر به سنگر برای عقب راندن حریف را. موازنه استراتژیکی که میتوان از آن هم به عنوان "نه جنگ و نه صلح" نام برد و هم به عنوان "هم جنگ و هم صلح". این دوران اکنون به پایان رسیده است و دورانی از آرایش آشکارا جنگی  به جای آن نشسته است. ترور قاسم سلیمانی گام نهائی در گذار از دوران پیشین به دوره خونبارتری خواهد بود که از این پس بر خاورمیانه حاکم خواهد شد. دوره ای که بیش از هر چیز موانعی سنگین تر و سهمگین تر بر سر راه انکشاف مبارزه طبقاتی قرار خواهد داد. و از همین روست که ترور قاسم سلیمانی و همراهان وی تروری ارتجاعی از سوی مرتجع ترین نیروی جهان معاصر، از سوی دژ ارتجاع جهانی، بود.

از زمانی که حمله آمریکا به افغانستان آغاز شد، رابطه بین دول متخاصم ایران و آمریکا وارد دوران نوینی گردید. دورانی از همکاری ها و رقابتهای استراتژیک. دورانی از مبارزه مشترک با دشمنان مشترک و در عین حال تقویت مواضع خودی بر علیه رقیب و آماده شدن برای تقابل آتی دو سوی این توازن. جمهوری اسلامی ایران در لشگرکشی آمریکا به افغانستان و سرنگونی طالبان در هیأت همکار و مشاور مورد اعتماد دولت آمریکا عمل می کرد و در عین حال در عرصه سیاسی با محکومیت لفظی حمله آمریکا به تحکیم مواضع سیاسی خویش می پرداخت. در حمله ائتلاف جهانی ناتوئی به عراق این جمهوری از این هم پا فراتر گذاشته و حتی از ورود به صف منتقدین اروپائی و روسیه و چین در انتقاد به این هجوم خودداری کرده و عملا به تأئید آن پرداخت تا در پرتو همین حمله از شر یک دشمن دیرینه خلاص شده و در آینده به اتکاء پیوندهای گسترده منطقه ای خویش حیطه نفوذ خویش به عراق را نیز گسترش دهد.

روندی که در افغانستان آغاز شد، در امتداد خویش به تمام خاورمیانه بسط یافت. در همه جای این جغرافیای متلاطم، از یک سو افزایش رقابت و تدارک برای نبردهای بزرگ آتی بود که اتفاق می افتاد و از سوی دیگر اقدام مشترک در برابر تهدید مشترک. از یک سو از هر فرصتی برای وارد آوردن ضربه به حریف استفاده می شد و از سوی دیگر همواره از ورود به مجرای غیر قابل بازگشت مسیری جنگی اجتناب به عمل می آمد. از هر دو سو. اما هیچگاه و در هیچ دوره ای رابطه بین دو طرف متخاصم به رابطه آشکارا جنگی بدل نگردید. حتی در تیره ترین دوره های تعرض محور ناتوئی-اسرائیلی-عربی، در اوج تهاجم برای ایجاد "خاورمیانه جدید" کاندالیزا رایس و جنگ 33 روزه لبنان نیز، رابطه دو طرف اصلی به یک رابطه تماما جنگی بدل نگردید. گاه وزنه جنگ در این توازن استراتژیک سنگین تر می شد و گاه وزنه صلح. اما در اصل توازن تغییری حاصل نمی گردید.

طرفین متخاصم در دو سوی این توازن استراتژیک هر یک بر نقاط قوت خویش اتکا نموده و هر یک استراتژی متفاوتی را تعقیب نمودند. در حالی که برای آمریکا و متحدان و پادوهای منطقه ای اش این استراتژی اساسا در تکیه بر امکانات و قدرت نظامی-اقتصادی-دیپلماتیک در جهت بر هم زدن آرایش منطقه و شکل دادن به دولت-ملتهای مطیع سرمایه داری ترانس آتلانتیک تبیین می گردید، برای ایران این استراتژی اساسا بر تکیه بر توانائی های اقتصادی و ایدئولوژیک خویش و افزایش نفوذ تدریجی در کل منطقه از طریق شکل دادن به نیروهای متحد و مؤتلف خویش و گسترش مناسبات میدانی با بهره گیری از حضور مستقیم خویش در منطقه و به عنوان یک جزء ارگانیک آن تبیین می گردید. به همان اندازه که استراتژی ائتلاف تحت رهبری آمریکا برای پیشبرد اهداف خویش به ایجاد هرج و مرج و در هم شکستن ساختارهای موجود متکی بود، به همان اندازه و در مقابل آن، استراتژی ایران مبتنی بر حفظ ساختارهای موجود و نفوذ تدریجی همراه با اجتناب از تشنج و هرج و مرج بود. دقیقا همان استراتژی ای که در سطح جهانی نیز نیروهای در حال عروج چالشگر سلطۀ آمریکا یعنی چین و روسیه نیز تعقیب می نمودند.

برای ایران، این توازن استراتژیک در عین حال بازتاب توازنی در درون طبقه حاکمه و دستگاه دولت نیز بود. جمهوری اسلامی که موقعیت جهانی خود را در آغاز با شعار "نه شرقی، نه غربی" تبیین نموده بود، از همان روزهای پایانی جنگ و آغاز سازندگی به این پی می برد که در جهان رو به پایان دوقطبی چاره ای جز باز کردن راهها به سمت غرب ندارد. با سقوط دیوار برلین و فروپاشی بلوک شرق، عروج یک بورژوازی ترانس آتلانتیک به پشتگرمی طبقه متوسط مدرنی که بیش از هر چیز از لیبرالیسم الهام می گرفت، دیگر به امری گریز ناپذیر بدل شده بود. برای بورژوازی ایران که نه تنها در دوران جمهوری اسلامی، بلکه حتی پیش از آن، در سودای سیادت منطقه ای به سر می برد و اکنون با جمهوری اسلامی قالب مناسب ایدئولوژیک خویش برای گسترش نفوذ در منطقه را نیز به دست آورده بود، چالشی سخت آغاز شد. عقب نشینی از این داعیه به معنای تهی شدن دولت از هویت ایدئولوژیک خویش و نهایتا فروپاشی آن به حساب می آمد و ماندن در آن چهارچوب نیز به مانعی تعیین کننده در پیوستن به "جامعه جهانی" تبدیل می شد. توازن استراتژیک "نه جنگ، نه صلح" بازتاب توازن بین این دو جهتگیری متناقض بود. و در این توازن درونی، این کفه نیروهای ترانس آتلانتیک بود که هم در درون حکومت و هم در جامعه به مرور سنگین تر می شد. با ظهور شعارهای "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران" در جریان جنبش ارتجاعی سبز، اکنون این بورژوازی ترانس آتلانتیک ایرانی بود که در موقعیت پیشروی قرار میگرفت. پیشروی ای که سرانجام به روی کار آمدن دولت روحانی و به معاهده ننگین برجام هسته ای و باز شدن چشم اندازهای برجام منطقه ای منجر شد. امری که عملا به معنای پایان توازن استراتژیک پیشین و ورود به رابطه ای صلح آمیز با "جامعه جهانی" می بود.

اما آن توازن استراتژیک تنها بازتابی از توازن قوای درون بورژوازی ایران نبود. خود توازن قوای درونی بورژوازی ایران نیز متأثر از توازن قوای بزرگتری واقع می شد که در سطح جهانی در حال تکوین بود. مادام که جهان تک قطبی پسا جنگ سردی در حال ترکتازی بود، این کفه بورژوازی ترانس آتلانتیک ایرانی بود که چه در درون طبقه حاکم و چه در سطح جامعه و در اپوزیسیون سیاسی نظام نیز در حال تقویت بود. با تغییرات مادی پس از بحران جهانی سالهای 2008-2009 و افزایش نقش چین و روسیه در عرصه اقتصاد و سیاست جهانی و بویژه با آغاز مقاومت جدی در برابر امپراطوری ترانس آتلانتیک از سوی روسیه در جریان وقایع اوکراین در سال 2014، خود این توازن قوای جهانی نیز دستخوش تغییرات شگرفی گردیده بود. تغییراتی که در سیاست آمریکا به تغییر سیاست خاورمیانه ای آمریکا و "رویکرد به آسیا" انعکاس یافته بود و در سیاست روسیه سرانجام با ورود روسیه به میدان نبرد سوریه به چرخشی قطعی دست زده بود. ورودی که خود متأثر از سیاست محور مقاومت بود و مستقیما نیز در اثر مداخله ایران و شخص قاسم سلیمانی حاصل شده بود.

اکنون رقابتی نفسگیر بین دو گروهبندی درون حاکمیتی آغاز شده بود. به همان اندازه که بورژوازی ترانس آتلانتیک ایران سرمست از باده برجام و شادمان از سلفی با موگرینی و عکس یادگاری با بوئینگ صفر کیلومتر خریداری شده به سمت برجامهای 2 و 3 می تاخت، به همان سرعت نیز واقعیتهای میدانی در میدان نبرد سوریه با ائتلاف نیرومند بین محور مقاومت و روسیه به زیان بورژوازی ترانس آتلانتیک رقم می خورد. با نابودی حکومت داعش در قلمرو وسیعی از عراق و سوریه، اکنون این محور مقاومت بود که دستاوردهائی واقعی را در برابر دستاوردهای سمبلیک بورژوازی ترانس آتلانتیک قرار می داد. در حالی که بورژوازی ترانس آتلانتیک زرق و برق توافقنتامه های میلیاردی روی کاغذ با کمپانی های اروپائی را در بوق و کرنا می دمید، این محور مقاومت بود که دروازه های بازارهای کم زرق و برق اما پر درآمد منطقه ای را به روی بورژوازی ایران می گشود. برجام که از نقطه نظر امضاء کنندگان غربی آن قرار بود گام نخست در مهار روند گسترش نفوذ منطقه ای ایران باشد، اکنون به عکس خود بدل می شد. افزایش نفوذ برجامیان در عرصه سیاست در ایران در گرو پیشرفت واقعی در گسترش مناسبات با غرب قرار داشت و برای همین منظور نیز دولت برجامی مستقر همه راههای مراوده با حوزه یوراسیا و حتی بزرگترین شریک تجاری ایران، چین، را سد نموده بود. اما آنچه به وقوع می پیوست آشکار شدن موانع عبور ناپذیر در برابر این استراتژی بود. از نقطه نظر غرب، برجام اول برای پیوستن ایران به "جامعه جهانی" البته لازم اما ناکافی بود. بدون برجامهای دوم و سوم منطقه ای و نظامی همه چیز در حالت تعلیق قرار می گرفت. سیاست اتخاذ شده از جانب دول غربی چیزی جز استمرار سیاست آشنای هویج و چماق شناخته شده نبود. همان سیاستی که در دوران اصلاحات و "گفتگوهای انتقادی" نیز یک بار به پیمان سعد آباد منجر شده بود و در باغ سبز را به روی جمهوری اسلامی گشوده بود تا بعد با قرار دادن همان جمهوری اسلامی در محور شرارت چماق را بر فراز سر آن به پرواز درآورده و چشم انداز تسلیم کامل را به آن عرضه کند. این بار اما توازن قوا تغییر یافته بود. نه فقط شرایط جهانی با شرایط دوران اقتدار جهان تک قطبی به سیادت آمریکا تفاوت داشت، بلکه همچنین خود ایران نیز از نقطه نظر توسعه قدرت نظامی به نقطه ای از تکامل و توسعه دست یافته بود که تعرض به آن از سوی هر قدرتی نمی توانست بدون عواقب وخیم برای قدرت مهاجم به پایان برسد. بورژوازی ترانس آتلانتیک، چه داخلی و چه بیرونی، در شرایطی دشوار قرار می گرفت. محور مقاومت گام به گام به تحکیم مواضع قدرت خویش در منطقه ادامه می داد.

خروج آمریکا از برجام نتیجه منطقی این تغییر در توازن قوا بود. ادامه وضعیت پیشین چیزی جز به نظاره نشستن تقویت مستمر مواضع ایران در منطقه و تبدیل شدن آن به بازیگر اصلی منطقه از سوی بورژوازی ترانس آتلانتیک و متحدان منطقه ای آن نبود. استراتژی دول اروپائی و آمریکای دوران اوباما مبنی برگسترش نفوذ از طریق گسترش همکاری با استراتژی "فشار حداکثری" ترامپ جایگزین گردید. فشاری که از یک سو در تنگ تر کردن حلقه محاصره اقتصادی ایران با تحریمهای ثانویه و مسدود کردن کلیه راههای نقل و انتقال مالی همراه با گسترده ترین تحریمهای نه فقط صنایع کلیدی، بلکه حتی معاملات حیاتی از قبیل تجارت دارو مشخص می شد و از سوی دیگر با وسیع ترین کمپین رسانه ای و ایجاد شبکه های کامل رسانه ای توسط دول متخاصم و به راه انداختن یک جنگ روانی عظیم و لحظه به لحظه برای درهم کوبیدن تعادل روانی جامعه ایران و در هم شکستن اخلاقی آن تکمیل می شد. وقایع دی ماه 96 و بروز شکافهای عظیم اجتماعی در سطح خیابان همراه با تعرض انبوه میدانی و رسانه ای جبهه براندازان و سرنگونی طلبان و ضعف مفرط بدیل کمونیستی در سازماندهی اعتراضات خیابانی، تردیدی در موفقیت آمیز بودن این رویکرد به جا نمی گذاشت.

واکنش جمهوری اسلامی ایران به وضعیت جدید نخست تأکید بر ادامه راهبرد "صبر استراتژیک" بود. راهبردی که تا زمانی ادامه یافت که مانورمشترک بخش اروپائی بورژوازی ترانس آتلانتیک با همراهی فعال دولت مستقر در ایران با ادعای ایجاد راهکارهای آلترناتیو اروپائی برای خنثی کردن تحریمهای آمریکا می توانست طبقه متوسط و تکنوکراسی و بوروکراسی دولتی را به نفع خود بسیج کند. دولت حقارتی که با داعیه رفع فوری کلیه تحریمها و بازگشت ظفرمندانه به آغوش "جامعه جهانی" توانسته بود مهر پایان دوران "گداپروری" را بر جامعه کوبیده و راه را برای هارترین نوع انباشت سرمایه در ایران باز هم هموارتر کند، اکنون به وعده آب نبات "اینستکس" دل خوش کرده بود که نمونه تاریخی آن قبلا در دوران تحریم عراق به نمایش گذاشته شده بود: نفت در برابر غذا. آن هم فقط از کمپانی های اروپائی و فقط تحت نظارت آنان. و عجیب این که حتی این میزان حقارت نیز مانعی از چسبیدن طبقه متوسط لیبرال و لاشخورهای صاحب مقامات دولتی و اداری به این کمپین مانور نشد. و هنگامی که توخالی بودن این مانور آشکار گردید، دقیقا در مقطعی که برای استخوان خورد کرده ترین سیاستمدار ترانس آتلانتیک ایرانی، محمد جواد ظریف، چاره ای باقی نماند جز این که در بازگشت از کنفرانس امنیتی مونیخ در معیت رئیس مجلس ایران راهی چین شده و رسما نگاه منطقه ای و چشم انداز پیوستن به یوراسیا را به عنوان محورهای رویکرد استراتژیک آینده ایران اعلام کند، نظام نیز راهبرد صبر استراتژیک را با راهبرد فشار حداکثری متقابل تعویض نمود. راه برای خاتمه دوران "نه جنگ، نه صلح" و ورود به شرایط جنگی کنونی باز شده بود. اکنون در دو سوی این تقابل آنانی دست بالا را داشتند که از دیر باز در تدارک این رویاروئی بودند.

از زمستان سال گذشته و همراه با جنگ شبح آلود نفتکشها در خلیج فارس، گذار از دوران "نه جنگ، نه صلح" به دوره تقابل جنگی کنونی عملا آغاز شد. از آن به بعد سیر حوادث در منطقه و افت و خیز تنشها به طور مستقیمی هم در عرصه نظامی و هم در عرصه رسانه ای و میدانی به پیش رفت. برای آمریکا گذار به شرایط جنگی کنونی با اقداماتی به ظاهر کوچک اما در مسیری روشن در دستور کار قرار گرفت. تجاوز پهپاد گلوبال هاوک آمریکائی به حریم هوائی ایران بارز ترین نمونه چنین اقدامی بود. مانوری برای قدرتنمائی و ارسال سیگنال به تهران که آشکارا بر این محاسبه بنا شده بود که طرف مقابل از ورود به چنین تقابل آشکاری خودداری خواهد نمود. با سرنگون کردن این پهپاد سوپر مدرن اما ایران نشان داد که هم اولا از توان نظامی کافی برای مقابله با پیشرفته ترین جنگ افزارهای آمریکائی برخوردار است و ثانیا تردیدی در استفاده از این توان نظامی به خود راه نخواهد داد. اکنون این آمریکا بود که باید تنش زدائی می کرد. سیاستی که به ویژه با حمله پهپادی حوثی ها به پالایشگاه آرامکو و متعاقب آن حمله سنگین زمینی به نیروهای ارتش عربستان، باز هم آمریکا و متحدان آن را در موقعیت دفاعی بیشتری قرار می داد و نشان میداد که این تقابل تنها در میدان نظامی شانسی برای موفقیت نخواهد داشت. ضربات نظامی ایران و متحدین آن بر آمریکا و متحدینش، نه تنها وجهه نظامی و اقتدار آمریکا را به شدت مخدوش نمود، بلکه در سوی مقابل به افزایش بی سابقه غرور ملی و اقتدار منطقه ای و حتی جهانی ایران نیز منجر شده بود که اکنون به مثابه نیروئی در سطح جهانی ظاهر می شد که سیادت آمریکا بر جهان را به چالش کشیده است. با این قدرت نرم باید مقابله می شد و برای آن مؤلفه های دیگری نیز باید به میدان نبرد افزوده می شدند. و با آغاز تظاهرات در ماههای پائیز در لبنان و عراق، این میدان های دیگر نیز اکنون باز می شدند.

با آغاز اعتراضات لبنان و عراق، توپخانه رسانه ای ترانس آتلانتیک با تمام قوا آغاز به کار کرد. در حالی که هر دو دولت عراق و لبنان در جریان تحولات پس از سقوط صدام و ترور رفیق حریری، توسط بلوک محور ضد مقاومت به سیادت آمریکا طراحی و معماری شده بودند، اکنون در هر دو کشور این ایران بود که بر صندلی متهم وضعیت فلاکتبار اقتصادی و اجتماعی نشانده می شد. جنبشی اعتراضی که بر علیه فقر و فلاکت و بیکاری و نابسامانی های گسترده اجتماعی شکل گرفته بود، به سادگی در خدمت تعرضی سیاسی-ایدئولوژیک به قدرت نرم محور مقاومت به کار گرفته می شد. بویژه در لبنان که اصلی ترین معماران سازمان اداری و مالی دولتی و نظم اقتصادی مسلط که خود تماما به اردوی محور ضد مقاومت عربستانی و آمریکائی تعلق داشتند، به یکباره با استعفا از دولت در مقام معترض به وضعیت قرار گرفته و نیروهای باقیمانده در دستگاه دولتی، حزب الله و متحدان آن، را به عنوان مسئولین وضعیت موجود در مقابل جنبش اعتراضی قرار دادند. وضعیتی که در عراق با افزایش شعارهای ضد ایرانی در میدان التحریر و عملکرد مشابهی از سوی نیروهای دولتی کمپ آمریکائی به گونه ای مشابه تکرار شد. وضعیتی متناقض برای نیروهای محور مقاومت که از یک سو در مقام مسئول حفظ نظم دولتی آماج جنبش اعتراضی قرار می گرفت و از سوی دیگر در درون دستگاه دولتی با کنار کشیدن جریانات ضد محور مقاومت اکنون دست بالا را پیدا می کرد. شکست دولت در برابر جنبش اعتراضی معنائی جز وارد آمدن ضربه ای سنگین به جریانات محور مقاومت نداشت و از سوی دیگر موفقیت دولت در مهار جنبشهای اعتراضی عملا به تثیبت موقعیت برتر نیروهای محور مقاومت در مقابل بلوک حریف می انجامید. و این روند دوم بود که هم در لبنان و هم در عراق در ماههای پایانی پائیز به آرامی خود را نشان می داد. ریسک مخاطره آمیز جریان ضد محور مقاومت با صرفنظر کردن از موقعیتهای دولتی به منظور هدایت جنبش اعتراضی بر علیه محور مقاومت و استفاده از ظرفیت خیابان برای تصفیه دستگاه دولتی و بیرون راندن نیروهای محور مقاومت از آن، به نتایجی معکوس می انجامید. موقعیت برتر استراتژیک محور مقاومت به عنوان یک آلترناتیو جدی بیان منافع واقعی بورژوازی منطقه این بار نیز به پیشروی های بیشتر آن می انجامید و نتیجه این پیشروی نیز چیزی جز تقویت بیشتر موقعیت ایران در منطقه نبود.

اکنون باید اقدامی فراتر صورت می گرفت. اقدامی که این روند زیانبار "نه جنگ، نه صلح" را برای همیشه خاتمه می داد. مسأله فقط زمان دست زدن به این اقدام بود و خیزش اعتراضی پایان آبان ماه در ایران دقیقا همان فرصت و لحظه ای بود که زمینه را برای گام بعدی فراهم نمود. ابعاد گسترده خیزش آبان و سرکوب متعاقب آن شکافی عمیق در جامعه ایران را به نمایش گذاشته بود. در ماجرای افزایش شبانه قیمت بنزین ضربه ای سنگین به اعتماد جامعه و حتی پایه های نظام نسبت به حاکمیت ایجاد شده بود. از یک سو تمام ظرفیت جبهه براندازی و سرنگونی به میدان کشیده شد و از سوی دیگر واکنش قاطع و سنگین نظام در سرکوب اعتراضات که اکنون دیگر توسط جبهه متحد براندازان و سرنگونی طلبان مصادره شده و خود نظام را نشانه گرفته بود، نشان می داد که ایجاد تغییر در نظام به اتکاء شورشها و اعتراضات خیابانی امکانپذیر نیست. نخست باید دستگاه حکومتی مستقیما هدف تهاجم قهر آمیز صورت می گرفت. بر همین اساس اعمال قهر و دست زدن به ترور وسیعا در رسانه های ضد حکومتی تبلیغ می شد. توپخانه رسانه ای جبهه متحد ترانس آتلانتیک و محور ضد مقاومت منطقه ای گلوله باران رسانه ای شبانه روزی مواضع جمهوری اسلامی و محور مقاومت را در دستور کار خود قرار داد. گلوله بارانی که وظیفۀ در هم کوبیدن مقاومت روانی جامعه در برابر اعمال قهر بر علیه نظام را بر عهده گرفته بود. در پایان پائیز این کار وسیعا انجام گرفته بود. با این همه نظام یک بار دیگر توانست در برابر این تهاجم مقاومت نموده و علیرغم صدمات سنگین به پیشروی منطقه ای و تحکیم مواضع خود نخست در عراق و لبنان ادامه دهد. در عراق نخست وزیری که قبلا وادار به استعفا شده بود همچنان در رآس امور باقی مانده و مشی نزدیکی به چین و روسیه را در عرصه های اقتصادی و نظامی دنبال می نمود که نشان می داد این روند فراتر از اراده این یا آن نخست وزیر و پاسخی است به نیازهای واقعی دولت عراق. و در لبنان حتی بدتر از آن، کناره گیری جبهه 14 مارس سعد حریری از روند تشکیل دولت عملا به تشکیل دولتی می انجامید که نه به عنوان دشمن حزب الله بلکه به عنوان دولتی متمایل به آن شناخته می شد. روندی که یک بار دیگر به نفع محور مقاومت و جمهوری اسلامی تغییر می کرد و باید به هر نحوی متوقف می شد. ترور سلیمانی در چنین لحظه ای واقع شد.

وقایع هفته ها و روزهای منتهی به ترور سلیمانی کمترین تردیدی در سیر رو به تصعید وقایع باقی نمی گذاشتند. حمله هوائی به پایگاههای حشدالشعبی در بوکمال در پاسخ به قتل رسیدن یک پیمانکار آمریکائی در حمله راکتی چند روز پیش از آن به پایگاه K1 به خوبی نشان داده بود که هدف عملیات به مراتب بیش از انتقامگیری نسبت به قتل یک آمریکائی بوده. عملیات حمله هوائی به پایگاههای بریگادهای حشد در نقطه مرزی بوکمال که صدها کیلومتر با پایگاه K1 فاصله داشت بیش از هر چیز اعلام جنگی آشکار به کل محور مقاومت به شمار می آمد. سنگینی حمله و کشته و مجروح شدن بیش از 70 عضو حشد و سرباز ارتش نیز ابعادی از عملیات را نشان می داد که آشکارا از بعد یک عملیات انتقامجویانه فراتر می رفت. با آن عملیات واحدهائی مورد حمله قرار می گرفتند که رسما به دولت عراق تعلق داشتند. دولتی که خودآمریکا آن را حدادی کرده و زمانی قرار بود الگوی نمونه ساخت یک دولت دمکراتیک در خاورمیانه باشد. حال نه تنها آمریکا واحدهای تحت نظم ارتش همان دولت را مورد حمله قرار داده بود، بلکه حتی پیش از حمله به این واحدها خود آن دولت را نیز از وقوع حمله مطلع نمود. دولتی که حتی قادر به دفاع از ارتش خویش نیز نبود.

با آن عملیات آمریکا عملا پایان دوران "نه جنگ، نه صلح" را اعلام کرده بود. محور مقاومت اما همچنان در دوره پیشین به سر می برد. پاسخ حشد الشعبی به حمله آمریکا و ضربه سنگین ناشی از آن اما بیش از هر چیز ضعف محور مقاومت را به نمایش گذاشت. حمله جماعتی خشمگین با چوب و چماق به سفارت آمریکا که نه تبدیل به تظاهراتی وسیع شد و نه از حد اعمال خشونتهائی جزئی فراتر رفت. بیش از آن، حشد با پذیرش فراخوان مقامات دولتی حتی همان تظاهرات ضعیف را نیز پایان داد. برای آمریکا مسجل شده بود که محور مقاومت توان مقابله در رویاروئی مستقیم را ندارد. هر اقدام تلافی جویانه ای کمتر از حمله نظامی به پایگاههای آمریکائی فقط می توانست به عنوان نمایشی از ضعف تلقی شود و چنین نیز شد. محور مقاومت از ورود به میدان رویاروئی مستقیم امتناع کرد و با امتناع خویش زمینه را برای ضربه اصلی و کاری آمریکا فراهم نمود. ضربه ای که با ترور قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همراهانشان در سحرگاه روز سوم ژانویه وارد آمد. اکنون اصلی ترین نماد توازن استراتژیک پیشین و سازمانده آن هدف قرار گرفت تا دیگر هیچ تردیدی در سپری شدن دوران پیشین باقی نماند. اکنون آرایش کاملا جنگی بین دو طرف برقرار شده بود. آرایشی که از یک سو مرکز محور مقاومت، ایران، را هدف قرار می داد و از سوی دیگر با انتخاب عراق به عنوان میدان نبرد، رسما و به صراحت دولت عراق را تا حد یک بنای پوشالی و فاقد اراده تنزل داد.

همه چیز آن طور پیش می رفت که مد نظر آمریکا و محور ضد مقاومت بود. عملیات چند ماهه تضعیف محور مقاومت از طریق بمباران رسانه ای همراه با فشارهای خیابانی و عملیاتهای ایذائی و ناتوانی این محور در شکل دادن به مقاومتی فعال و تشکیل ائتلافی وسیع بر علیه آن، تردیدی در موفقیت استراتژی جدید بر جا نمی گذاشت. هم در ایران تضعیف شده در وقایع آبان و هم در عراق و لبنان، شکافی عمیق بین نیروهای درون و یا پیرامون محور مقاومت سر باز کرده بود. در ایران دولت مستقر ترانس آتلانتیکی علیرغم تأکیدات رهبری نظام بر تلاش خویش برای باز کردن مجراهای مذاکره افزوده بود و اقدامات متعددی را انجام داده بود که بارزترین آنها در افزایش حجم ارتباطات با دول میانجی، بویژه فرانسه و ژاپن، آشکار می شد. و در عراق، صرفنظر از هسته های کاملا همسو با ایران در درون حشد الشعبی، همه و همه نیروهای سیاسی، حتی در طیف احزاب شیعی، به موج ناشی از فضای اعتراضات پیوسته و یا مستقیما ایران را مورد حمله قرار می دادند و یا در حد فاصل ایران و آمریکا به مانور برای تحکیم مواضع خویش می پرداختند. امری که در واکنش – یا بهتر است گفته شود عدم واکنش- به کشتار بوکمال و عدم حمایت از تعرض حشد به سفارت آمریکا به بهترین وجهی نمودار گردید. حقیقتا همه چیز همانگونه پیش می رفت که طراحان استراتژی جدید در آمریکا به دنبال آن بودند. روند عقب نشینی های مداوم اکنون وارونه می شد و این محور مقاومت بود که تحت فشار قرار گرفته بود. آمریکا جائی برای تردید در این باره برای دولت عراق نیز باقی نگذاشت که نه چین و نه روسیه، هیچکدام سهمی در آینده این کشور نخواهند داشت.

ترور سلیمانی باید این وضعیت را تثبیت می کرد و به وضعیتی برگشت ناپذیر تبدیل می نمود. محور مقاومت باید در موقعیتی تدافعی قرار می گرفت و درگیر در جنگی فرسایشی می شد که در پایان آن دیگر چیزی به نام محور مقاومت نباید وجود می داشت. و این بار آمریکا بود که مرتکب اشتباهی استراتژیک می شد.

ترور سلیمانی و ابومهدی المهندس ابعادی فراتر از تصور به کل این جدال دیرینه بخشید. این ترور به یکباره کل منطقه خاورمیانه و بویژه دو کشور ایران و عراق را در معرض سنگین ترین شوک قابل تصور قرار داده بود. با سلیمانی کسی به قتل میرسید که بیش از همه به عنوان مهم ترین فرمانده شکست دهنده داعش از شهرتی فراتر از مرزها برخوردار بود و همراهی وی با ابومهدی المهندس بیان نمادینی از دو نیروئی بود که بدون وجود آنها بغداد سالها پیش به تصرف داعش درآمده بود. اکنون آمریکائی که خود بیش از هر چیز به عنوان اسپانسور داعش و القاعده شناخته می شد، نام سلیمانی را در کنار بن لادن و ابوبکر البغدادی به عنوان خطرناکترین تروریست قرار می داد. نحوه انجام ترور و تحقیر آشکاری که با کشتار نماینده رسمی یک کشور در خاک کشوری ثالث و سپس نمایش هلهله خیابانی یک مشت خودفروخته به عنوان شادی ملت عراق از این ترور به نمایش گذاشته شد، شخمی بود در اعماق حافظه تاریخی مردم عراق و ایران که تمام کراهت چهره آمریکای اشغالگر و متجاوز را یکباره در معرض دید قرار داد. این آمریکای تحریم و کشتار نیم میلیون کودک عراقی، آمریکای به رگبار بستن مردم بیگناه در خیابانها و پست های بازرسی، آمریکای ابوغریب بود که یکباره در مقابل چشمان مردم ایران و عراق و کل منطقه ظاهر شده بود.

برای ایران، ترور سلیمانی برشی عمیق در روان اجتماعی جامعه بود. با سلیمانی هم محبوبترین چهره جمهوری اسلامی ترور شده بود و هم کسی که نماد حفظ اقتدار و حاکمیت ملی به شمار می آمد. و نه تنها این، با سلیمانی کسی به قتل میرسید که در جریان مصائب طبیعی خود را به عنوان یار و یاور سیلزدگان و مصیبت دیدگان شناسانده بود. سلیمانی نه فقط در درون طبقه حاکمه و بین فراکسیونهای متخاصم آن مهره ای کلیدی برای حفظ وحدت نظام به شمار می آمد، بلکه فراتر از آن در سطح جامعه به عنوان ضامن اصلی امنیتی شناخته می شد که کل جامعه خود را از آن بهره مند می دید.

مهم تر از اینها، با اعلام جنگ آشکار آمریکا به ایران، کانون تمام جدالی که در سالهای اخیر در سطح جهانی میان طرفداران حفظ نظم جهان تک قطبی به سیادت آمریکا و جهان رو به عروج چند قطبی در جریان بود و ایران نیز در آن نقشی کلیدی ایفا می نمود، اکنون بر رویاروئی آمریکا و ایران متمرکز شده بود. ایرانی که خود درگیر جدال بین فراکسیونهای ترانس آتلانتیک و یوراسیائی بود، اکنون به نیروی صف اول مبارزه برای به زیر کشیدن نظم آمریکائی در جهان بدل شده بود. برای لحظه ای معین چنین به نظر میرسید که نظم آینده جهان، نظم قرن بیست و یکم، به سرنوشت نبرد مستقیم دو نیرو گره خورده است: ایران و آمریکا. برای ایران، این به منزله عروج در افکار عمومی جهانی به مثابه قطب اصلی مقابله با تهاجم و تجاوزگری امپریالیستی بود. اعلام جنگ آمریکا به ایران قصد تحقیر و به زانو کشاندن این کشور را داشت اما آن را تا بالاترین سطح اعتبار جهانی نزد تمام مخالفان جهان تک قطبی ارتقاء داد. چنین شد که با ترور سلیمانی عظیم ترین بسیج توده ای تاریخ معاصر ایران – و نه فقط جمهوری اسلامی- واقع گردید.

با بسیج توده ای پس از واقعه ترور، فضای روانی جامعه برای گذار از استراتژی "نه جنگ، نه صلح" به رویاروئی جنگی مهیا شده بود و با حمله موشکی به پایگاه عین الاسد این گذار عملا به وقوع پیوست. با این حمله دقیقا آن چیزی اتفاق می افتاد که طراحان استراتژیک پنتاگون و وزارت امور خارجه آمریکا انتظار آن را نداشتند. در خود عراق نیز پارلمان دولت دست ساز آمریکا قانون خروج کلیه نظامیان خارجی از خاک عراق را تصویب نموده و اجرای آن را به نخست وزیر اجرائی، عبدالمهدی، سپرده بود. آمریکا با تمام قوا دست به تعرض زد و همه قدرتی که در این تعرض به کار گرفت، اکنون بر علیه خود او به کار گرفته می شدند. نه تنها در ایران، بلکه در عراق نیز وضعیت جنگی تازه آرایش پیشین را در هم ریخت و همه نیروهای اصلی جامعه را که تا پیش از آن در جنگ قدرتی نفس گیر درگیر بودند به سمت وحدتی فراگیر بر علیه دشمن مشترک سوق داد. ناقوس ختم "اعتراضات التحریر" که عملا دیگر چیزی جز ابزار دست محور ضدمقاومت نبود به صدا درآمد و صف حامیان قابل توجه آمریکا به همانهائی تقلیل یافت که سابقه ای دیرینه در خوش خدمتی به اسرائیل داشتند: اقلیم کردستان.

این وضعیت تازه ای است که در منطقه و در روابط بین دو صف بندی محور مقاومت و محور ضد مقاومت با سیادت ایران و آمریکا شکل گرفته است. وضعیتی جنگی با اهداف تعریف شده. از یک سو آمریکا با هدف اعلام شده به زانو درآوردن ایران و محو محور مقاومت و از سوی دیگر ایران و محور مقاومت با هدف صریح اعلام شدۀ اخراج آمریکا از منطقه و نه فقط عراق. این آغاز جنگی است فرسایشی که در سطوح مختلف در جریان است. از جنگ رسانه ای تا سایبری و از جنگ اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک تا برخوردهای نظامی.

در دو سوی این جنگ دو نیروی متخاصم قرار گرفته اند که پیروزی هیچ یک از آنان به بهبودی در وضعیت فلاکتبار توده های زحمتکش ایران و عراق و خاورمیانه منجر نخواهد شد. پیروزی آمریکا و محور ضد مقاومت یعنی پیروزی اصلی ترین دژ ارتجاع در جهان معاصر. ارتجاعی که با تمام قدرت در صدد حفظ نظم موجود و سیادت خویش بر جهان و خاورمیانه است. برای این ارتجاع فقط یک چیز شاخص موفقیت است و آن هم همین سیادت بر مناسبات بین المللی است. یک پیش شرط حیاتی حفظ این سیادت ممانعت از شکلگیری قدرتهائی است که توان به چالش کشیدن آن را داشته باشند و در خاورمیانه امروز، ایران و محور مقاومت شکل گرفته حول آن عملا چنین قدرتی است که باید به هر قیمتی در هم کوبیده شود. به هر قیمتی. از به تسلیم کشاندن این محور سرکش تا محو جغرافیای سیاسی ای به نام ایران، همه گزینه ها روی میز است. پیروزی این نیرو یعنی پایان همه و هر گونه چشم انداز انکشاف مبارزه طبقاتی برای جهانی بهتر در دوره ای طولانی.

و در سوی دیگر این جنگ محور مقاومتی قرار دارد که ایران نیروی محرکه اصلی آن است. محور مقاومتی که اکنون در سطح ژئوپلیتیک به چالشی اصلی در برابر سلطه دژ ارتجاع جهانی بر منطقه تبدیل شده است اما در همان حال از همه همان مؤلفه های اجتماعی برخوردار است که خود آن دژ ارتجاعی. این محور مقاومت مدافع همان نظم اجتماعی است که امپریالیسم غربی نیروی محرک اصلی آن در سطح جهانی بود. این محور مقاومت به همان اندازه – اگر نه بیشتر- مدافع بنیانهای ستمگری طبقاتی است که آمریکا و غرب مدافع آنند. در این محور مقاومت هیچ چیز مقدس تر از مالکیت خصوصی بر ابزاهای تولید نیست. مرکز این محور مقاومت، ایران، خود از بارزترین نمونه های سلطه سرمایه داری هار در جهان معاصر است. نظمی اجتماعی که بر افزایش روزمره شکاف طبقاتی و تمرکز بیحد و مرز ثروت و فقر در دو قطب اقلیت محدود و اکثریت انبوه جامعه متکی است. نظمی که حتی در دوران امروزی ورشکستگی اخلاقی سرمایه داری بازار آزادی حمایت از بورژوازی را با الفاظی از قبیل حمایت از کار آفرینان و بخش خصوصی مایه افتخار خود می داند. نظمی که علیرغم ثروت بیکران مادی تولید شده در جامعه نه خود را ملزم به تأمین آموزش رایگان در تمام سطوح برای توده آحاد جامعه می داند و نه امکان دسترسی به بهداشت را برای توده محرومین و زحمتکشان جامعه در شمار وظایف خود می شمارد. نظمی که پس از چهل سال توسعه سرمایه داری از یک سو به طور روزمره بر انبوه زاغه نشینان می افزاید و تأمین مأوا و سرپناه برای افراد جامعه را دستخوش نیازهای سودآوری کلان زمینخواران و مالکان نموده و از سوی دیگر شاهد افزایش محلات ویلانشینی است که مشابه آن را در آفریقای جنوبی آپارتاید و برزیل سفیدپوستان باید جست و نه حتی در کشورهای اروپائی. نظمی که در آن کولبری و کارتن خوابی و گورخوابی و فروش کلیه به همان اندازه جزئی از زندگی روزمره است که دور دور با پورشه و فراری و لامبورگینی. نظمی که همه و هرگونه تسهیلات برای سازمانیابی و امکانات نفوذ بر سیاستگذاری را در اختیار صاحبان سرمایه قرار می دهد و همزمان کمترین این امکانات را از طبقه کارگر دریغ می کند.

در کل خاورمیانه نیز محور مقاومت نه بدیلی در برابر نظم بازار آزادی مطلوب محور ضد مقاومت و ارتجاع عربی-عبری-غربی بلکه رقیبی است در مقابل آن. همه تلاش نیروهای محور مقاومت آنجا که در هیأت نیروی اجتماعی قابل توجهی ظاهر شد – به طور مشخص در لبنان و عراق- نه در شکل دادن به جنبشی برای رهائی جامعه از قید استثمار و یوغ سرمایه داری، بلکه در افزایش نفوذ در همان نظم اجتماعی حاکم و ظاهر شدن به عنوان حاکمینی "کارآتر" متمرکز بود و هست. در فلاکت امروز توده زحمتکشان عراق دولتهای متمایل به محور مقاومت به همان اندازه مؤثر بودند که دولتهای دست نشانده آمریکا. سهم توده کارگران و زحمتکشان عراقی از دولتهای ایاد علاوی و حیدر العبادی همان بود که از دولت نوری المالکی. چیزی که نزد توده مردم به عنوان "فساد" مقامات دولتی خود را بیان می کرد و می کند. و در لبنان نیز ائتلاف 14 مارس دست نشانده عربستان سعد حریری به همان اندازه در سازماندهی فلاکت توده ای مؤثر بود که ائتلاف 8 مارس حزب الله لبنان با امل نبیه بری. پیروزی محور مقاومت در جنگ بر علیه آمریکا و متحدان آن، پیروزی نظم اجتماعی متفاوتی نخواهد بود. پیروزی نظمی خواهد بود که بر همان مبانی استوار است.

دستاورد پیروزی هر یک از دو طرف در این جنگ به طبقات حاکم تعلق خواهد داشت. از این نقطه نظر هیچ تفاوتی بین دو اردوی متخاصم نیست. به ویژه در مورد محور مقاومت، ثمرات این پیروزی احتمالی به توده زحمتکشان تعلق نخواهد گرفت، اما بار شکست آن بیش از همه بر دوش توده محروم و زحمتکش جامعه سنگینی خواهد کرد. شکست محور مقاومت در برابر تهاجم محور ضد مقاومت به سیادت آمریکا البته قابل تصور است. قدرت این محور در زرادخانه موشکی آن است اما تجربه اتحاد جماهیر شوروی با قدرت نظامی هم سنگ آمریکا نشان داد که پیروزی در جنگ تنها با اتکا به نیروی نظامی آمکانپذیر نیست. در مقابل تجربه مقاومت موفقیت آمیز کوبا بدون قدرت نظامی قابل ملاحظه نیز نشان می دهد که موفقیت در رویاروئی با تهاجم امپریالیستی آنگاه قرین موفقیت خواهد بود که بر بدیل اجتماعی متفاوتی متکی باشد. چیزی که محور مقاومت فاقد آن است. مشروعیت شکننده این محور در هر خیزش بعدی توده محرومان برای نان و معیشت در معرض شدیدترین آزمایشات قرار خواهد گرفت و همزمان شکاف لازم را در اختیار ارتجاع امپریالیستی قرار خواهد داد که با تبدیل آن به اهرمی در جهت دستیابی به اهداف خویش اقدام کند.

دوران حاضر دورانی خواهد بود متلاطم. آنچه در مقابل دیدگان ما به وقوع می پیوندد از ابعادی تاریخی-جهانی برخوردار است. در این دوران تنها آن نیروهائی قادر به تأثیرگذاری بر روند وقایع خواهند بود که از مبانی لازم برای مقابله با این تلاطمات سنگین برخوردار باشند. اکنون این نیروها در دو قطب محور مقاومت و محور ضد مقاومت متمرکز شده اند. اکنون این دو قطبند که سرنوشت منطقه و جهان را رقم می زنند. پرسش اساسی که در برابر کمونیسم معاصر قرار دارد این است که آیا در فرصت باقی مانده و در دل این تلاطمات قادر خواهد بود به نیروئی مادی و مؤثر بر وقایع بدل گردد یا نه. این دوران تحولات بزرگ است و برای شکل دادن به این تحولات باید به نیروئی بزرگ بدل گردید. و برای کمونیسم معاصر این تبدیل شدن به نیروئی بزرگ بیش از هر چیز در گرو حضور در میدان سازماندهی توده کارگران و زحمتکشان است.

این مبارزه ای است که به طور همزمان در دو وجه در جریان خواهد بود. از یک سو رویاروئی قاطع با همه و همه نیروها و جریاناتی که در اردوی تهاجم امپریالیستی جا خوش کرده اند، از محافل و مراکز لیبرال حکومتی و غیر حکومتی تا دستجات تروریستی قومی و فرقه ای تا گروهبندیها و احزاب راست بقایای سلطنتی و تا احزاب و سازمانهای چپ پرو امپریالیستی. از سوی دیگر تلاش برای سازمان دادن صفی متحد نه فقط برای سازماندهی و هدایت مبارزه روزمره کارگران و زحمتکشان و ممانعت از مصادره این مبارزات توسط بورژوازی، بلکه همچنین برای سازماندهی تعرض حساب شده به مبانی نظم اجتماعی موجود و دولت حامی آن.

جهان دستخوش عمیق ترین تغییرات است و در این تغییرات برای نخستین بار پس از فروپاشی دیوار برلین امکان و چشم اندازهای تکوین یک صف کمونیستی نیز فراهم آمده اند. به ویژه برای ایران که آتش انقلاب 57 هنوز زیر آوار سلطه سنگین سرمایه زبانه می کشد، تکوین چنین صفی نه تنها ضروری، بلکه همچنین امکانپذیر نیز هست. این مقطعی است تاریخی. در این مقطع همه چیز امکانپذیر است. از جنگ داخلی تا تشدید جنگ قدرت در درون نظام، از فروپاشی ساختارهای اجتماعی تا پیروزی نظام و محور مقاومت و تثبیت نظم بازار آزادی مردمسالاری اسلامی و تا حرکت به سوی ایجاد مبانی قدرت توده ای کمونیستی و تدارک انقلاب اجتماعی. همه این تحولات هم اکنون در حال وقوعند به جز آخرین تحول. این در گرو فعالیت کمونیستهاست.

به صف این مبارزه کمونیستی بپیوندید. زمان زیادی در اختیار ما نیست.

زنده باد کمونیسم

تدارک کمونیستی- جنبش برای سازمانیابی حزب پرولتاریا

8 بهمن 1398

28 ژانویه 2020

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 4 years ago
    رفیق عزیز امیر،
    مشکل بتوان با فرمول ساده "شرایط عینی-شرایط ذهنی" به تبیین وضعیتهای متفاوت مبارزه طبقاتی در دورانهای متفاوت پرداخت. اگر بنا باشد "شرایط عینی" را به شکاف طبقاتی و رشد تضادهای طبقاتی ارجاع داد، "شرایط عینی" انقلاب اجتماعی مدتهاست که فراهم است. اما این فرمول پاسخی به آگاهی توده ای یا شعور مسلط بر یک جامعه نمی دهد. اگر بیان مارکس را بپذیریم که "تئوری آنگاه که توده گیر می شود تبدیل به نیروئی مادی می گردد"، آنگاه پرسش این است که مرز بین "شرایط عینی" و "شرایط ذهنی" کجاست؟ آیا شعور مسلط بر یک جامعه را در مقوله شرایط ذهنی باید گنجاند؟ یا این که به عنوان نیروی مادی آن را باید در شمار شرایط عینی طبقه بندی کرد؟ واقعیت پویاتر از آن فرمولبندی زمخت است.
    آنچه ما در بیانیه گفته ایم و در فرصتهای پیشین نیز بیان کرده ایم این است که در تمام دوران پسا جنگ سردی هیچگاه شرایط برای تکوین و رشد و توده گیر شدن نقد کمونیستی اینچنین فراهم نبوده است. و البته روشن است که این در گرو فعالیت کمونیستهاست. فعالیتی که فقط به جنبه نظری خلاصه نمی شود و بیش از هر چیز تبلور مادی آن در سازماندهی است که باید به مثابه شاخص پیشروی و توده گیر شدن آن تلقی گردد. این وضعیت خود محصول رشد تضادهای درون سرمایه داری است که اکنون به شکافی در ایدئولوژی مسلط نیز منجر شده است. حقایق تا دیروز ابدی امروز مورد تردید قرار گرفته اند و شکاف در واقعیت به شکاف در آگاهی توده ای منجر شده است. تردید در این که سرمایه داری قادر به تأمین سعادت بشری است امروز گسترده تر از هر زمانی در دوران پسا جنگ سردی است. ترلزل همین ارکان است که ایدئولوگهای بورژوازی از آن به عنوان دوران "پسا حقیقت" نام می برند. "حقایق" آنان اعتبار خویش را روز به روز بیشتر و بیشتر از دست می دهد و این زمینی است که نقد کمونیستی در آن از بهترین شرایط رشد و نمو برخوردار است.
    اما این که کمونیستها در هنگام یورش دژ ارتجاع چه باید بکنند بیش از هر چیز در گرو این پاسخ است که از کدام سازماندهی برخوردارند و به چه میزان از قدرت بسیج و عمل کردن به عنوان یک فاکتور مؤثر در تحولات اجتماعی دست یافته اند. این باید روشن باشد که اگر سازمانیابی کمونیستی در جامعه در برگیرنده دهها و صدها هزار نفر باشد پاسخ به این پرسش بسیار متفاوت خواهد بود از زمانی که تنها دهها و یا حتی صدها نفر را در بر گرفته باشد. حقیقت این است که با وضعیت کنونی ضعف مفرط سازمانیابی کمونیستی به هیچ وجه نمی توان در این باره سخن گفت. برای سخن گفتن در این باره باید نخست نیرومند شد. یعنی همان چیزی که شما از آن به عنوان "اهداف میانی و تاکتیکی" نام می برید. باید متحد کرد و متحد شد تا بتوان بر روند اوضاع تأثیر گذاشت. تنها محک اینجا فقط خود پراتیک است. به ویژه دل خوش کردن به تک تیراندازی در شبکه های اجتماعی سمی است مهلک برای کمونیسم. آنچه کمونیستها امروز باید انجام دهند ایجاد اتحادهای نیرومند در سطح میدانی و در میان انسانها در فضای واقعی زندگی است و نه در فضای مجازی. این البته در شرایط پیچیده کنونی کاری ساده نیست. به بحثی مفصل تر نیاز دارد که امیدوارم فرصت کنیم و به آن بپردازیم.
  • This commment is unpublished.
    عارف · 4 years ago
    زیدآبادی ذیل یادداشتی به نام طرح ناعادلانۀ ترامپ چقدر شانس اجرا دارد؟ تو سایت ایران امروز مینویسه:
    خلاصه آنکه طرح ترامپ با همۀ وجوه یکطرفه و ناعادلانه‌اش به احتمال زیاد عملیاتی خواهد شد و متأسفانه علت اصلی‌اش نیز مانور آمریکا و شرکای منطقه‌ای و بین‌المللی‌اش بر روی چیزی تحت عنوان “تهدید ایران” علیه خاورمیانه است!

    خلاصه میشه دید چپ و راست اپوزیسیون چقدر شبیه هم فکر میکنند.

    به نظرم طرح دو دولتی کاملا نابودی آرمان فلسطین و در واقع به رسمیت شناختن جهانی کشور اسراییل و تشکیل گتپها برای عربهای فلسطینی است.
    به لحاظ نظری آنچه مهم است این موضوع میباشد که اسراییل یک کشور و یک دولت - ملت به مفهوم روال کلمه نیست و موجودیتی کاملا دست‌ساز نه بورژوازی اسزاییل بلکه امپریالیسم امریکا است. نیک که بنگریم موضوع این است که با شروع سردمداری امریکا و ارتقا امریکا به مقام امپریالیسم جهان است که صهیونیسم صاحب دولت میشود. به همین سیاق با زوال امپریالیسم آمریکا دولت اسراییل هم منطق وجودی خود را از دست خواهد داد.
    پس اصل مقوم این است که تنها مبارزه کمونیستی با امپریالیسم آمریکا نافی صهیونیسم و اسراییل خواهد بود.
    لذا روش کمونیستی خط کشیدن بر موجودیت اسراییل است.
    به امید روزی که با توفیدن تندباد کمونیسم بر خاورمیانه، اسراییل نیز برچیده شود. گامهای کمونیسم در ایران، گامهای برچیدن اسراییل نیز هست.
  • This commment is unpublished.
    امیر · 4 years ago
    سلام و خسته نباشید. صحنه نبرد را خوب بیان نموده اید. چند پرسش مطرح است.

    نوشته اید " مقطعی است تاریخی. در این مقطع همه چیز امکانپذیر است. از جنگ داخلی تا تشدید جنگ قدرت در درون نظام، از فروپاشی ساختارهای اجتماعی تا پیروزی نظام و محور مقاومت و تثبیت نظم بازار آزادی مردمسالاری اسلامی و تا حرکت به سوی ایجاد مبانی قدرت توده ای کمونیستی و تدارک انقلاب اجتماعی. همه این تحولات هم اکنون در حال وقوعند به جز آخرین تحول. این در گرو فعالیت کمونیستهاست."
    ایا واقعا باور دارید شرایط عینی برای انقلاب کمونیستی در ایران فراهم است که پرولتاریا با فعالیت خود عمل ذهنی را ایجاد نمایند؟ ایا کمونیستها در هنگام یورش دژ ارتجاع چکار باید بکنند؟ اهداف میانی و تاکتیکی در این رویارویی دورانساز کدامند؟
  • This commment is unpublished.
    عارف · 4 years ago
    رحمان حسین زاده جدیدا تو مقاله معامله قرن: آپارتاید نژادی علیه مردم فلسطین! اون آخرش نوشته:
    با سرنگون کردن جمهوری اسلامی، نه تنها مردم ایران از این نکبت سیاه چهل و یکساله خلاصی می یابند، مضافا خاورمیانه و مردم فلسطین و اسرائیل هم از دست یک مانع مهم صلح و امنیت و همزیستی شان نجات میابند.

    جدا دستگاه فاهمه اینها از بیخ بورژوایی و امپزیالیستی هستش

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر