ظهور نشانه های پایان نظم پسا جنگ سردی در خاورمیانه، چشم اندازهای کمونیسم در دوران نوین

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
Write a comment

برای کمونیسم معاصر، تحولات جاری شرایطی نوین را ایجاد می کنند. ورشکستگی لیبرالیسم جهانشمول و خویشاوندی آشکار آن با ارتجاع اسلامی، نه تنها صفوف داخلی و جهانی رژیم چنج را هر چه بیشتر تضعیف خواهد نمود، بلکه همچنین شکافهائی سنگین در خطوط مستحکم ایدئولوژیک لیبرالیسم ایجاد خواهد نمود. اگر تا پیش از آشکار شدن پیوند عمیق بربریت آشکار حاکم بر خاورمیانه با بربریت نهفته در نظم ضد انسانی سرمایه داری و نظام دمکراتیک آن، سخن گفتن از جهانی صلح آمیز در پرتو سوسیالیسم تخیلی موهوم به نظر میرسید، امروز هر چه بیشتر این روشن میشود که باور به سعادت و خوشبختی در نظم موجود توهمی پوچ است.

تحولات مقارن با هفتادمین سالگرد سازمان ملل نقطۀ عطفی در آرایش ژئو پلیتیک جهانی را به نمایش گذاشت. نقطۀ عطفی که نه تنها نشانگر تغییراتی جدی در صفوف بلوکهای متخاصم سرمایه بین المللی، بلکه همچنین آغاز تحولی عمیق در چهرۀ ایدئولوژیک جهان معاصرند. نقطۀ تعیین کننده در این تحولات ورود روسیه به صحنه علنی رویاروئی با بلوک بورژوازی ترانس آتلانتیک به رهبری آمریکا و به مصاف کشیدن آن در کلیه زمینه های دیپلماتیک، نظامی و ایدئولوژیک بود. مصاف آشکاری که با سخنرانی رئیس جمهور روسیه در مجمع عمومی سازمان ملل و به چالش کشیدن رئیس جمهور آمریکا، علنا اعلام گردید و دو روز پس از آن با ورود غافلگیر کننده و قاطعانه روسیه به میدان جنگ داخلی در سوریه در سطح نظامی نیز ادامه یافت.

نخستین حملات جنگنده های روسیه در روز 30 سپتامبر سال جاری را باید اعلام رسمی پایان نظم یک قطبی جهان پس از جنگ سرد به شمار آورد. تحولی که اهمیت ابعاد تاریخی آن اگر از حمله 11 سپتامبر سال 2001 به برجهای دوقلو در نیویورک و از لشگرکشی آمریکا به عراق در سال 2003 بیشتر نباشد، به هیچ وجه کمتر از آن نیست. این اعلام رسمی آغاز جهان چند قطبی بود. با این تحول تحقق رؤیای قرن آمریکائی، پاکس آمریکانا، اگر برای همیشه غیرممکن نشده باشد، لااقل با موانعی بسیار سنگین روبرو شده است که گذر از آنها با ابزارها و روشهای تاکنونی امکان پذیر نیست. این گسترش دامنه جنگی بود که از سالها پیش در عرصه های اقتصادی و ایدئولوژیک در جریان بود و اکنون به عرصه های دیپلماسی و نظامی نیز بسط می یافت. با ورود به جنگ در سوریه، روسیه عملا و آشکارا پایان سیاست خویشتنداری و عقب نشینی در مقابل تعرضات مداوم بلوک ترانس آتلانتیک بورژوازی را اعلام و کل آرایش این بلوک و رهبری جهانی آمریکا را به مصاف طلبید.

هم تحولات میدانی در جنگ داخلی سوریه و هم نوع ورود روسیه به جنگ و شدت و قاطعیت حملات نظامی هوائی و بویژه موشکی هفته های اخیر و هم هدف قرار دادن کلیه نیروهای مسلح دست ساخت و مورد حمایت غرب و ارتجاع اخوانی-وهابی، همه و همه حاکی از آنند که روسیه دوران فطرت پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را پشت سر گذاشته و با جنگ سوریه مجددا به عنوان ابرقدرتی نظامی با ظرفیت عملیات نظامی جهانی در صحنه سیاست بین المللی ظاهر شده است. ظهوری که کمتر کسی تصور آن را می کرد و با غافلگیر کردن تمام متخصصان استراتژیست و سیاستمداران و کارشناسان و مفسران و سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی غرب، آرایش سیاسی و ایدئولوژیک بلوک تاکنون متحد غرب را دستخوش تکانهای شدید نمود. با گذشت چند هفته از عملیات نظامی پر قدرت در جنگ سوریه که با پیروزی های میدانی قابل توجه ارتش و نیروهای دفاع ملی سوریه و حامیان آن از حزب الله لبنان و مستشاران و فرماندهان ایرانی سپاه پاسداران همراه بوده است، دو الگوی متفاوت از سیاست ورزی در عرصۀ جهانی در مقابل یکدیگر به صف آرائی پرداخته اند. به همان اندازه که روسیه در این مدت کوتاه متحد و قدرتمند ظاهر شده و با دست زدن به تهاجم وسیع دیپلماتیک، سیاسی و تبلیغاتی موفق به گسترش هر چه بیشتر وجهه و مقبولیت سیاست خویش در میان مردم به ستوه آمده از استبداد خشن دمکراسی غربی و بازوی نظامی آن ناتو در منطقه و کل جهان شده است، به همان اندازه نیز اردوی بورژوازی متجاوز ترانس آتلانتیک با تمام هیمنۀ بازوی نظامی اش، و تمام فریبکاری و دنائت کلان رسانه ها و نهادهای حقوق بشری اش، متشنج و متزلزل و ناتوان از اتخاذ هر گونه سیاست روشنی در مقابل چشمان جهانیان ظاهر شده است. تشتت در اردوی بلوک متجاوز غرب نه فقط در میان الیت حاکم در آمریکا، بلکه در میان کشورهای عضو ناتو نیز هر چه بیشتر خود را به نمایش میگذارد.

جنگ ادامه سیاست است به طرق دیگر. ورود روسیه به جنگ در سوریه نیز اتفاقی ناگهانی نبوده است. این ادامه سیاستی بود که از نیمه های دهه اول قرن حاضر و با انتخاب ولادیمیر پوتین به ریاست جمهوری آغاز شده و نشانه های اولیه آن در عرصه های مختلفی، از تجدید سازمان ارتش روسیه تا جنگ گرجستان در سال 2008 و مخالفت با استقرار سپر موشکی ناتو در اروپا آشکار گشته بود. مقاومتی که تا زمان کودتای الیگارشیک فاشیستی اوکراین و آغاز جنگ در دنباس بر متن توازن قوای موجود صورت میگرفت. تحولات اوکراین و اقدامات گسترده بلوک ترانس آتلانتیک بر علیه روسیه، اعمال تحریمهای وسیع اقتصادی بر علیه این کشور و اخراج آن از کلوب قدرتهای بزرگ گروه هشت، نشان داد که استراتژی روسیه بدون بر هم زدن پایه ای توازن قوای بین المللی محکوم به شکست خواهد بود. برای روسیه مسأله فقط تعیین زمان و مکان ورود به این نبرد تعیین کننده بود. امری که در اوکراین امکان آن وجود نداشت و اکنون در سوریه زمان آن فرا رسیده بود.

لازمۀ دستیابی به چنین تغییری در توازن قوا، وارد کردن شکستی استراتژیک به بلوک متخاصم ترانس آتلانتیک بود. نه پیروزیهای کوچک در دنباس و نه حتی الحاق کریمه به روسیه، هیچکدام چنین پیروزی استراتژیکی را به نمایش نمی گذاشتند. سوریه نقطه ای بود که به صحنه نبردی استراتژیک بدل می شد. نقطه ای که برد یا باخت در آن برای هر یک از طرفین از ابعادی استراتژیک برخوردار بود. با ورود به جنگ در سوریه، روسیه حضور خویش به عنوان یک بازیگر اصلی در خاورمیانه را به طرف مقابل خویش تحمیل می نمود. بازیگری که می رود تا رسما به اصلی ترین بازیگر در این بحرانی ترین و در عین حال ثروتمندترین کانون جهان معاصر تبدیل شود. این  دخالت، اهرمی است برای دستیابی به تغییر توازن قوا در عرصۀ جهانی به زیان بلوک ناتو.

پیشینه این جدال به روندی طولانی باز میگردد که با فروپاشی بلوک شرق آغاز شد و شاخص خصلت نمای آن تعرض مداوم بلوک پیروزمند غرب برای تأمین سلطۀ مطلق خویش بر بازارهای جهانی و تحمیل آرایش مورد نیاز خویش در تقسیم کار جهانی بود.

گسترش ناتو و گسترش بازار واحد اروپا دو مؤلفۀ اصلی این تعرض و تنش آفرینی بی وقفه را تشکیل می دادند. در کنار آن تبدیل سازمان ملل و سازمانهای وابسته به آن، از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول گرفته تا کمیسیون حقوق بشر و انواع سازمانهای فرهنگی به ابزارهای اعمال سلطۀ غرب و بویژه آمریکا، به همان اندازه که امکان اعمال این هژمونی از طریق "جامعۀ جهانی" را فراهم می نمود، به همان اندازه نیز مقاومت در برابر این تعرضات را دشوار – اگر نگوئیم غیر ممکن - مینمود.

در عین حال این بلوک هژمون بر مناسبات بین المللی و در رأس آن آمریکا، به اتکای قدرت گسترده مالی، نظامی، تکنولوژیک و ایدئولوژیک خویش، هر جا که لازم می دید با نادیده گرفتن آرایش حاکم بر سازمان ملل و شورای امنیت به عنوان تنها مرجع رسمی سیاست گذاری بین المللی و دور زدن آن، خود به نام "جامعۀ جهانی" وارد عمل می شد و به بی رحمانه ترین و سبعانه ترین شکلی به تأمین منافع خویش می پرداخت: چه در جریان جنگ یوگوسلاوی و عراق و چه در جریان جنگهای بعدی در لیبی و سودان. الگوئی از سیاست ورزی که منافع بورژوازی غربی در آن به عنوان معیار حقوق و سیاست بین المللی به کار گرفته می شد. تهدیدی برای کلیه دولتهای رقیب و متخاصم، با هدف نهائی تسلط بر روسیه و چین به عنوان مهم ترین رقبای در حال عروج جهانی.

بحران اقتصادی سالهای 2008- 2009 تهاجمی شدن هر چه بیشتر سیاستهای این بلوک مسلط بر مناسبات بین المللی را به دنبال داشت. در هم ریختن رسمی مناسبات حقوقی باقی مانده از دوران پس از جنگ جهانی دوم و آرایش متناسب با آن، اکنون به پلاتفرم عملی این بلوک بورژوازی بدل می شد. این آرایشی بود که در آن قدرتهای فاتح جنگ جهانی دوم در هیأت اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل به عنوان تنها مرجع حقوقی رسمی مناسبات بین المللی به رسمیت شناخته شده بودند. اکنون تقابل با دو عضو از این خانواده پنج عضوی و خلع اختیار از آنان به طور رسمی در دستور کار بلوک بورژوازی غرب قرار می گرفت. این تقابل جز با تبدیل سازمان ملل به مرجعی تشریفاتی امکان پذیر نبود. بورژوازی مسلط غرب که در دوران پس از جنگ دوم جهانی با تشکیل سازمان تجارت جهانی به ایجاد بازاری جهانی بر مبنای تأمین منافع پیشرفته ترین کشورهای صنعتی غرب دست زده بود، اکنون و با ورود رقبای قدیمی به این سازمان و افزایش تضادهای درونی آن، ایجاد بلوک بندی های ویژۀ متمایزی را در دستور کار خویش قرار می داد که یک بار دیگر حذف رقبای دیرینه از مناسبات بین المللی و ممانعت از ورود آنان به بازارهای جدید را در دستور کار قرار می داد. و سرانجام در عرصۀ ایدئولوژیک نیز زمان آن فرا می رسید که مهر دولتهای سرکش - که تا پیش از وقوع آخرین بحران اقتصادی بر گرده دولت هائی از قبیل ایران و عراق و کوبا و کره شمالی با دامنه عمل منطقه ای حک شده بود -، اکنون بر پیشانی دول اصلی متخاصم، چین و روسیه، بچسبد. پس از وقایع اوکراین، روسیه در کنار بیماری مرگبار ابولا و فاجعه زیست محیطی، به عنوان تهدیدی برای بشریت اعلام شد. اکنون روشن شده بود که هر گونه سیاست مدارا و انعطاف از جانب بلوک در حال عروج، تنها به تعرض بیشتر بلوک مسلط منجر می گردید.

این اوضاع واکنشی همه جانبه را می طلبید.واکنشی که بلوک رقیب در حال عروج، گام به گام در جهت آن حرکت نمود. ایجاد بلوک اقتصادی بریکس، اعلام ایجاد بانک توسعه بریکس، ایجاد بانک توسعه آسیائی توسط چین، آغاز به کار پروژه راه ابریشم برای ایجاد پیوند زمینی بین آسیا و اروپا و دور زدن تسلط آمریکا بر آبهای بین المللی، گامهای تعیین کننده بلوک رقیب در سالهای اخیر و پس از بحران جهانی را تشکیل میدادند. گامهائی که نظم مسلط بر مناسبات بین المللی را به چالش می کشیدند، بی آن که الزاما به رویاروئی مستقیم بین دو بلوک متخاصم منجر شوند. تبدیل این چالش به یک رویاروئی مستقیم فقط امری بود مربوط به زمان. سوریه نقطۀ بروز این تحول کیفی بود.

این فقط اهمیت منطقه خاورمیانه نبود که آن را برای روسیه به مناسب ترین نقطه برای ورود به رویاروئی آشکار با بلوک مسلط غرب بدل نمود. بیش از آن، این ورشکستگی همه جانبه سیاست غرب متجاوز بود که این فرصت را برای روسیه فراهم نمود.

14 سال پس از آغاز "جنگ با تروریسم" و 6 سال پس از تغییر ریل آمریکا از یونی لاترالیسم یا یکجانبه نگری نئوکنسرواتیسم به مولتی لاترالیسم یا چندجانبه نگری اوباما، غرب اکنون و در سوریه نه در "جنگ با تروریسم" بلکه در مقام اسپانسور و حامی همان تروریسمی در مقابل جهانیان قرار گرفته است که خود به نام مبارزه با آن جهان را به خاک و خون کشیده است؛ یونیورسالیسم یا جهان شمولی حقوق بشر و دمکراسی اکنون با نقض پایه ای ترین حق انسان، حق حیات، چهرۀ عمیقا ضد انسانی خویش در خدمت به سرمایه را به نمایش گذاشته است؛ افسانۀ دروغین خاورمیانه "بزرگ و دمکراتیک" اکنون از یک سو به سیاست ائتلاف با مرتجع ترین حاکمان منطقه و از سوی دیگر به قطعه قطعه کردن خاورمیانه و دامن زدن در آتش سبعانه ترین جنگهای فرقه ای و عقیدتی منجر شده است و مهم تر از همۀ اینها آن که تلاطمات خونین خاورمیانه اکنون هر چه بیشتر به تهدیدی برای کل منطقه و منابع انرژی آن تبدیل می شود. آنانی که تأمین امنیت چاههای نفتی و راههای عبور نفتکش ها را برای تأمین نیازهای انباشت خویش کافی می دانستند، اکنون با واقعیت خطر نابودی کل این منابع و خروج آن از دایرۀ گردش سرمایه جهانی روبرو می شوند.

استراتژی دوگانه غرب در خاورمیانه در سالهای اخیر دقیقا شرایطی را برای روسیه فراهم نمود که بر متن تناقضات بنیادی این استراتژی دوگانه مجددا و با قدرت به صحنۀ ژئوپلیتیک جهانی بازگردد. این استراتژی دوگانه که از یک سو به کارگیری ارتجاع اسلامی بر علیه رقبای منطقه ای و جهانی و از سوی دیگر مهار همین ارتجاع اسلامی را هدف قرار داده بود، بیان خویش را در دفاع عملی از دول و جنبشهای ارتجاعی اسلامی و در عین حال مرزبندی ایدئولوژیک با همین تروریسم اسلامی می یافت. به همان میزان که داعش و النصره در سوریه و عراق به فتوحات بیشتری دست می یافتند، به همان اندازه نیز حفظ این استراتژی دوگانه با دشواری های غیر قابل حل بیشتری روبرو می شد. غرب در جدال بین حفظ مشروعیت و حفظ منافع، در جدال بین شعارپردازیهای فریبنده در باب حقوق جهانشمول بشر و کثیفترین سیاستهای عملی نابود کننده حیات میلیونی انسانها، فلج شد. لیبرالیسم جهانشمول غرب با داعیه ایجاد خاورمیانه بزرگ دمکراتیک ماجراجوئی خونین خویش را آغاز کرد تا بر متن تضادهای پایه ای گروهبندیهای متخاصم بورژوازی درمنطقه و عمق رقابت و کینه ورزی متقابل دول منطقه، در پایان این ماجراجوئی خود را در کمپ القاعده و داعش ببیند. اکنون حفظ منافع ایجاب میکرد که اتحاد خویش با القاعده را علنی کند و حفظ مشروعیت حکم میکرد که با تمام قوا به مقابله با هیولائی بپردازد که خود آن را ایجاد کرده بود و این نیز معنائی جز دفاع از موجودیت تنها دولت سکولار خاورمیانه نداشت که غرب تمام قوایش را برای براندازی آن بسیج کرده بود. روسیه در لحظۀ اوج این تناقض وارد عمل شد.

این وضعیتی نوین و آغاز دورانی تازه در مناسبات بین المللی است. نه خطوط آرایش غرب در دوره آینده روشنند و نه سرنوشت تحولات در خود خاورمیانه. در یک چیز اما تردیدی نیست: به همان اندازه که تحولات میدانی در سوریه و احتمالا در عراق به زیان اردوی ارتجاع اسلامی-غربی پیش برود، به همان اندازه نیز افزایش تنش در سطوح ماکرو و باز شدن میدانهای جدید جدال در سطح جهانی محتمل تر خواهد شد. حتی اگر دخالت نظامی روسیه در سوریه موفق به دستیابی به تمام اهداف مورد نظر خویش نشود، تا همین جا نیز این دخالت شکست استراتژیک غرب را اعلام کرده است. این چشم اندازی غیر محتمل نیست که غرب و متحدین منطقه ای آن، هر گونه ملاحظۀ مشروعیت ایدئولوژیک خویش را کنار گذاشته و به حمایت عریان از ارتجاع اسلامی دست بزنند. این سیاستی است که مراکز پر نفوذی در آمریکا اکنون آشکارا و در قالب لزوم اتحاد با القاعده –ظاهرا - برای مقابله با داعش تبلیغ می کنند. اما در چنین صورتی آخرین صورتک های حقوق بشری و دمکراتیک نیز فرو خواهند ریخت.

اما در صورت موفقیت روسیه در عملیات نظامی، شکست النصره و داعش در سوریه معنای دیگری جز حذف غرب به طور کلی و آمریکا به طور مشخص به عنوان نیروی تعیین کننده سرنوشت خاورمیانه و جایگزینی آن با ترکیبی جدید با محوریت روسیه و سوریه نخواهد داشت. امری که آمریکا داوطلبانه به آن تن نخواهد داد و تمام امکاناتش را برای پیشگیری از تحقق آن به کار خواهد گرفت. چنین تحولی سرنوشت کشورهای حوزۀ خلیج فارس و سلطنتهای پرو غربی در منطقه را در بوتۀ سنگین ترین آزمایش قرار خواهد داد. آزمایشی که پایان حیات این دولتها از محتمل ترین نتایج آن خواهد بود.

همین تحولات در ایران نیز به جدال بین فراکسیون نیرومند بورژوازی پرو غرب به رهبری رفسنجانی و با همراهی کل اپوزیسیون بورژوائی رژیم از یک سو و تتمۀ نیروهای محور مقاومتی گرد آمده پیرامون خامنه ای از سوی دیگر دامن خواهد زد. افزایش چشمگیر حضور سپاه پاسداران در نبردهای سوریه بیش از آن که به منظور نجات دولت سوریه صورت گرفته باشد، بخشی از مبارزه نیروهای محور مقاومتی بر علیه جناح مقابل است. با شکست استراتژی توسعه ایران با جهتگیری رو به شرق و آفریقا و آمریکای لاتین در پایان دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد در نتیجۀ اعمال تحریمهای همه جانبه اقتصادی و مالی و کارشکنی های برنامه ریزی شده بورژوازی پروغربی درون و بیرون حکومت، آرایش استراتژیک این صف کاملا درهم ریخته است. صف منهزم محور مقاومتی ها در جمهوری اسلامی که توان مقابله با قدرت اقتصادی، سازمانی و ایدئولوژیک بورژوازی پروغرب ایران را ندارد، در نبرد سوریه در جستجوی تغییری در توازن قوای منطقه ای است که تقویت موقعیت آن در داخل را نیز به دنبال خواهد داشت. دفاع از این عمق استراتژیک  نظام جمهوری اسلامی برای این جناح امری حیاتی است.

در نقطۀ مقابل، بورژوازی پرو غربی ایران در درون و بیرون حکومت و اپوزیسیون غرب نشین آن، از هیچ تلاشی برای ایجاد اخلال در روند تحولات نظامی و دیپلماتیک سوریه و تبدیل سرنوشت حکومت سوریه به وجه المعامله سازش و نزدیکی بیشتر با غرب خودداری نخواهد کرد. پروپاگاند رسانه ای بر علیه روسیه به عنوان یک نیروی متجاوز و ایجاد ابهام در زمینه انگیزه ها و دلایل دخالت روسیه در جنگ سوریه و یکی قلمداد کردن این دخالت با تجاوزات آشکار دول ناتو و ارتجاع عرب، جزء لاینفکی از این تلاشها را تشکیل خواهد داد. سیاستی که همراهی بخشهای وسیعی از چپ را نیز با خود خواهد داشت.

جدال در خاورمیانه اکنون به نقطه ای رسیده است که سرنوشت آن می تواند بلاواسطه سرنوشت جهان را رقم زند. هزینه برد و باخت در این جدال چنان سنگین است که هیچ کدام از نیروهای اصلی درگیر در آن حاضر به قبول شکست نخواهند بود. از همین رو پاسخ به معضل خاورمیانه از هر سو پاسخی خواهد بود خونین. حتی در خوشبینانه ترین حالت و با سازشی بین اصلی ترین طرفهای جهانی درگیر، باز هم سرنوشت بازیگران منطقه ای به فرجام این شطرنج خونین چند بعدی بستگی دارد. در دل این جهنم خون و آتشی که همه طبقات دارا و نمایندگان آن نصیب مردم منطقه کرده اند، اکنون و با قدرت بیشتری می توان به طرح اصلی ترین پرسش، پرسش طبقاتی، پرداخت. اکنون می توان و باید به تودۀ ستمکشان منطقه اعلام کرد: برادرکشی بس است! تنها اتحاد بین تودۀ زحمتکشان خاورمیانه، تنها مبارزه برای یک خاورمیانه سوسیالیستی است که قادر است چشم اندازهای سعادت و خوشبختی را به روی مردم ستمدیده منطقه باز کند.

برای کمونیسم معاصر، تحولات جاری شرایطی نوین را ایجاد می کنند. ورشکستگی لیبرالیسم جهانشمول و خویشاوندی آشکار آن با ارتجاع اسلامی، نه تنها صفوف داخلی و جهانی رژیم چنج را هر چه بیشتر تضعیف خواهد نمود، بلکه همچنین شکافهائی سنگین در خطوط مستحکم ایدئولوژیک لیبرالیسم ایجاد خواهد نمود. اگر تا پیش از آشکار شدن پیوند عمیق بربریت آشکار حاکم بر خاورمیانه با بربریت نهفته در نظم ضد انسانی سرمایه داری و نظام دمکراتیک آن، سخن گفتن از جهانی صلح آمیز در پرتو سوسیالیسم تخیلی موهوم به نظر میرسید، امروز هر چه بیشتر این روشن میشود که باور به سعادت و خوشبختی در نظم موجود توهمی پوچ است. اگر تا دیروز نکوهش و سرزنش دیکتاتوری اکثریت محرومان بر اقلیت توانگران و ستایش بتوارۀ دمکراسی برای توده هایی وسیع امری بدیهی به نظر میرسید، امروز قساوت دمکراسی هر چه بیشتر بر حکومت شوندگان آشکار می گردد و همراه با آن راه برای اندیشیدن به دیکتاتوری رهائیبخش پرولتاریا. اگر تا دیروز باور به نظم عادی امور به لیاقت و شایستگینخبگان طبقات حاکم گره خورده بود، امروز و در ورطۀ هولناک و سیاهی که لشگر سیاست بازان طبقات حاکم برای میلیونها تودۀ محروم خاورمیانه به ارمغان آورده اند، پرسش در این باره که چرا آشپزها و فعله ها نباید حکومت را به دست بگیرند پرسشی است بیش از هر زمان قابل طرح.

بورژوازی پیروزمند جهانی از لحظۀ "پایان تاریخ" تاکنون تمام صورتک های متنوع خویش- از کنسرواتیسم تا لیبرالیسم، از مذهب تا سکولاریسم، از فمینیسم تا محیط زیست گرائی و از سوسیال دمکراسی تا چپ رادیکال- را به میدان فرستاد تا ابدیت نظم خویش را بر بشریت تحمیل کند. فرجام این نمایش متلون به فاجعه ظهور ارتجاع عریان مذهبی، راسیسم و فاشیسم ختم شده است. عروج روسیه اعلام ورشکستگی این بورژوازی پیروزمند بود بی آن که خود بدیلی برای آن باشد. روسیه نقش خویش را به خوبی انجام داده است. جهان آینده اما نمی تواند سیاست ورزی روسی را به عنوان الگوئی برای خویش برگزیند. این "اتحاد جماهیر شوروی" نیست که با پیمان دفاعی ورشو، با داعیه سوسیالیسم و با راه حلهای آلترناتیو "رشد غیر سرمایه داری" و "سمتگیری سوسیالیستی" برای جهان سوم، بدیلی همه جانبه در برابر بلوک غرب را به نمایش بگذارد. سیاست ورزی امروز روسیه در عرصۀ جهانی با تأکید بر استقلال ملل و عدم مداخله در امور داخلی، بر بنیانهای حقوقی باقی مانده از جنگ جهانی دوم متکی است و در عرصۀ داخلی بر بازار آزاد هدایت شده توسط دولت. نه این و نه آن، هیچکدام پاسخی به تناقضات پایه ای نظامی نیستند که تنها با بلعیدن بخشی از حیات بشریت قادر به ادامه حیات است. زمان انتقاد کمونیستی، زمان سیاست ورزی پرولتاریائی فرا میرسد.

"آنگاه که مناسبات اجتماعی به سد نیروهای مولده بدل میگردند، دوران انقلابات اجتماعی فرا می رسد". تحولات امروز خاورمیانه اعلام این حقیقت تاریخی است. دوران انقلابات اجتماعی فرا میرسد. آرام اما مطمئن. به استقبال این دوران برویم.

 

تدارک کمونیستی – جنبش سازمانیابی حزب پرولتاریا

9 آبان 94

31 اکتبر 2015

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر