غزه گرهگاه خونین سیادت نظم سرمایه داری است

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
Write a comment

برای اسرائیل مسأله اکنون این است: بودن یا نبودن. و دقیقاً به همین دلیل است که تمام پرده های ساتر و تعارفات دیپلماتیک کنار زده شده و هدف نهائی به هدف فوری بدل گردید. قتل عام و نسل کشی فلسطینیان و پاکسازی کامل غزه در دستور کار قرار گرفت. ساده لوحی محض است که تصور شود این پاکسازی در همین نقطه متوقف خواهد ماند و به ساحل غربی نخواهد رسید. ... اگر نتوان با مشروعیت موجودیت خود را تضمین نمود، قهر انجام آن را بر عهده می گیرد. بمباران وحشیانه و جنایتکارانه مردم غزه بر این متن قابل تبیین است.

انفجار جنگ در غزه با حمله حماس در روز پانزدهم مهر (۷ اکتبر)، دومین جبهۀ جنگی بزرگ در پهنه جهانی را پس از اوکراین گشود که درست به مانند اوکراین تمامِ بازیگرانِ دخیل در وقایع را به میدان کشاند و می کشاند. غزه از یک سو امتداد نبرد اوکراین است. نبردی است برای تجدید آرایش منطقه بر متن نبرد بزرگتری برای تجدید آرایش جهان. اما غزه فقط این نیست. در اوکراین بزرگترین قدرتهای جهان معاصر در برابر یکدیگر صف کشیده‌اند تا نظم بین‌المللیِ مستقر پس از جنگ دوم جهانی تعیین تکلیف شود. متفقینِ آن جنگ امروز در مقابل یکدیگر صف آرائی کرده‌اند، و محورِ فاشیستی آن اکنون در درون صفی ادغام شده است که پرچم دمکراسی را بر دوش گرفته است تا دقیقاً همان مبارزۀ مشترکِ جهانی را تجدید تعریف کرده، هیولای نازیسم را از دیده پنهان کرده و کمونیسم رهائیبخشی را که به قیمت جان دهها میلیون انسان، بشریت را از چنگال شوم فاشیسم نجات داد، امروز بر صندلی اتهام بنشاند. در آنجا قدرتهای بزرگ قرن پیشین، امروز با آرایشی متفاوت در برابر یکدیگر قرار گرفته اند. در غزه اما فقط این نیست.

در غزه ملتی به پا خاسته است تا به عنوان یک ملت در کنار ملتهای دیگر به رسمیت شناخته شود. ملتی قیام کرده است که دیگر حاضر به تحمل یوغِ تحقیر بر گردن، و غل و زنجیر بر دست و پای خویش نیست. ملتی به پا خاسته است که برای آن چیزی می‌جنگد که ملتهای دیگر قرنها است بدان دست یافته و بنیان نظم سیاسی بین‌المللی را بر آن نهاده اند. مردم غزه دولت خود را می‌خواهند. دولتی که خود بر سرنوشت خود حاکم باشد. بدیهی‌ترین امر در سیاست جهانی. و دقیقاً همین بدیهی‌ترین چیز است که از آنان دریغ می شود. بیش از تمام ملتهای دیگر. حتی بیش از آنانی که حقیقتاً به عنوان یک ملت در گوشه‌های مختلف جهان تحت ستم‌های معینی قرار دارند. بر خلاف تمام موارد دیگری که مسأله ملی در آن به جلو صحنه رانده می شود، در غزه قوم ستمگر حاکم حتی هیچ گونه تمایلی به نه جذب و نه یکسان سازی یا آسیمیلاسیون ملت تحت ستم و اشغال شده ندارد چرا که خود اساساً ملت نیست، مترسکی است شوم با صورتک یک ملت. در غزه و در تمام فلسطین، نهایت مطلوب صهیونیسمِ اشغالگر نابودی ملت فلسطین است نه همزیستی حتی غیر مسالمت آمیز و با تحمیل بردگی بدانان. در فلسطین یکی از کریه ترین، قساوتمندانه ترین و کثیف ترین اشکال ستمگری از اعماق گورستان تاریخ سر برآورده است و تبدیل به هیولائی شده است که نام دولت بر خود نهاده است: اسرائیل.

اما این تنها تفاوت فلسطین نیست. فلسطین در این نیز متمایز است که اختاپوسی که بر خاک آن پنجه افکنده است نه از دل هرج و مرج دوران جنگ جهانی اول و پس از آن، و نه از دل دوران سیاه پسا شوروی، بلکه از دل دورانی سر بر آورد که ساختارهای نظام بین‌المللی معاصر محصول مستقیم آن است. اسرائیل به همان اندازه محصول این دوران است که صندوق بین‌المللی پول و سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی و خود سازمان ملل محصول آنند. اسرائیل، عراق و کویت و شیخ نشینی در خلیج فارس نبود که استعمارِ انگلستان و فرانسه در جهانِ پس از جنگ اول جهانی با خط کش و گونیا مرزهای آن را ترسیم کرده و اداره‌اش را به پادوئی تحویل داده باشند. اسرائیل همچنین بوسنی و مقدونی نبود که در جهان تک قطبیِ پسا شوروی و به یمن بمب افکن هایِ ناتو به وجود آمده باشد. اسرائیل یک سازمان تروریستی مخوف بود که با داعیۀ ترقیخواهی به جان مردم فلسطین افتاد و سرانجام نیز در توطئه ای پیچیده سرزمین موعودش را از روباه پیر فدیه گرفت تا همزمان قبالۀ تصرف عدوانی باغهای زیتون فلسطینیان را در محضر ثبت احوال بین‌المللی، سازمان ملل تازه تأسیس شده، دریافت کند. ترور سازمان دهی شده اکنون شکل دولت به خود داده بود و در شکل دولتی اش دعای خیر تمام قدرتهای پیروزمند در جنگ دوم جهانی را نیز دریافت می کرد. نه فقط استعمارگران امپریالیست انگلستان و فرانسه و آمریکا، بلکه همچنین شوروی سوسیالیستی نیز در این مراسم ربانی شرکت داشتند.

برای غربِ امپریالیستی، دولتِ تازه تأسیسِ یهودی، هم واگذاری پرداخت کفارۀ جنایات قرنها پوگروم علیه یهودیان، بر گرده فلسطینیان بود، و هم پُستِ مراقبتِ «جهان آزاد و متمدن» در میان مجموعه‌ای از بربر ها بود که در عین حال سابقۀ تنفرانگیز پوگروم ها و کشتارهای دسته‌جمعی یهودیان در خود این کشورها را به دست فراموشی می سپرد و برای شرق سوسیالیستی این دولتِ تازه تأسیس، طلایه هائی از سوسیالیسم را به میان مردم منطقه حمل می‌کرد که با مزارع اشتراکیِ کیبوتص ها و با اتحادیۀ صهیونیستی کارگران، هیستادروت، الگوئی برای خاورمیانه نیز به شمار می رفت.

و دقیقاً به دلیل همین ویژگی ها بود که رژیم نژادپرستِ اشغالگران قادر گردید تمام تلاطمات بیش از هفت دهۀ اخیر را پشت سر گذاشته و دچارِ سرنوشتِ همزادِ خود در آفریقای جنوبی نشود. این رژیم تبلور تمام تضادهای امپریالیسم غرب از یک سو و سوسیالیسمِ مبتنی بر تنش زدائیِ اردوگاه شرق از سوی دیگر بود. سوسیالیسمی که در آغاز قرن بیستم، سوسیالیسمِ بوندیستیِ یهودی را از درون خود طرد کرده بود، در نیمۀ همان قرن ردای مشروعیت بر تن "سوسیالیسمِ" متجاوز صهیونیستی کرد. این دولتی نبود که مانند دول خاورمیانه ایِ محصولِ پیمان سایکس پیکو در شرایط ضعفِ دولت انقلابیِ در محاصرۀ کارگران در شوروی تشکیل شده باشد. دولتی بود که مُهر تأییدِ اتحاد شوروی قدرتمندِ پیروزِ جنگ جهانی دوم نیز بر پیشانی اش حک شده بود.

به این ترتیب این دولت تازه تأسیس عصاره تمام رذائل نظم خونین سرمایه داری بود که با سازشِ ناشی از «همزیستی مسالمت آمیز » سوسیالیسم و سرمایه داری به جزء جدائی ناپذیر آرایش سیاسی جهان پسا جنگ جهانی بدل گردید.

با فروپاشی بلوک شرق و استقرار نظم تک قطبی مبتنی بر سیادت مطلق بلوک غرب امپریالیستی به رهبری آمریکا، روایت نوینی از نظمِ به جا مانده از توازن قوای جهان دوقطبی نیز در دستور کار قرار گرفت. همۀ آنچه زمانی غرب امپریالیستی در شرایط توازن قوائی متفاوت بدان تن داده بود، اکنون باید معنائی متفاوت پیدا می کرد. همه تعهدات و موازین بین‌المللی در پرتو توازن قوای جدید تعریفی متمایز می یافت و بر این متن بود که ترکتازی دولت اشغالگر صهیونیستی باید برای همیشه نهادینه می‌شد و روند ناتمام سلب کامل حقوق میلیونها فلسطینی به فرجام نهائی خویش می رسید. امری که با پیمان صلح اسارت‌بار اسلو و به کار گماردن گماشته ای به نام دولت خودگردان فلسطین در مسیر خویش قرار گرفت. مادام که در بر همین پاشنه می چرخید و غرب امپریالیست امیال خود را بر تمام جهانیان دیکته می کرد، اوضاع در فلسطین اشغالی نیز بر وفق مراد بود. تمام نقابهای ترقیخواهانه کنار زده شد و هر چه بیشتر نکبت جهان تک قطبی تداوم می یافت به همان اندازه نیز «دولت» در اسرائیل قسی تر و ارتجاعی تر می شد. سوسیالیسمِ کیبوتصیِ فریبکارانۀ آغازینِ صهیونیستی جای خود را به فاشیسمِ مذهبیِ مرتجع ترین باندهای یهودی می داد. روشن می‌شد که فرجام مسأله فلسطین چیزی جز حذف نام و تاریخ و مردم فلسطین نخواهد بود. آنچه تقدیر فلسطینیان به نظر می‌رسید تنها زمانی آغاز به تغییر کرد که ستونهای نظم مسلط در خاورمیانه به لرزیدن آغاز کردند. شکست پروژه تغییر رژیم در سوریه نقطه عطف این تحول را تشکیل می داد. حماسی که با آغاز جنگ داخلی در سوریه در کنار ارتش آزاد سوریه قرار گرفته و چشم امید به شیخ نشین های عرب و اربابان امپریالیست آنان دوخته بود، اکنون «محور مقاومت» را دوباره باز یافت. همه عوامل برای ایجاد تغییر بنیادی در منطقه فراهم می‌شد و تنها زمان مناسبی لازم بود که باروت انباشت شده در فلسطین به نقطه انفجار برسد.

نبرد اوکراین این زمان را فراهم کرد. در اوکراین بود که همه ناکامی های بلوک مسلط بر نظمِ جهانِ تک قطبی، از شکست در سوریه تا افغانستان، از شکستهای موضعی به شکستی استراتژیک و همه جانبه بدل گردید. نه تنها ناکارآمدی کل ماشین نظامی سرکوبگر پیمان تجاوزکار ناتو عریان گردید، بلکه همچنین روشن شد که در عرصه های سیاسی و دیپلماتیک و اقتصادی نیز دوران خوش دول امپریالیست غربی به پایان رسیده است. ناقوس مرگ جهان تک قطبی در اوکراین رسما نواخته شد و این نمی‌توانست تأثیرات خود را بر آرایش جهان بر جا نگذارد و همین نیز واقع گردید. از آفریقا تا آمریکای لاتین و آسیا، موجی از جابجائی نیروها و تشکیل ائتلافهای نوین به راه افتاد که حاشیه‌ای شدن بلوک غربی وجه اشتراک همه آنان را تشکیل می داد. سر باز کردن شکاف در آرایش نظم جهانی در نقطه‌ای دیگر، فقط امری مربوط به زمان بود و فلسطین آن نقطه‌ای بود که باید به کانون نو جدال بدل می گردید. اگر قرار است در تمام تاریخ پسا جنگ جهانی دوم تجدید نظر شود، اگر قرار است از نازی های اوکراینی تمجید به عمل آید و نازیسم آلمان هیتلری در مقام متهم اصلی فجایع جنگ جهانی دوم جای خود را به اتحاد جماهیر شوروی بسپارد، چرا فرزند ناخلف آن نظم را نباید به گورستان تاریخ سپرد؟ اگر قرار است اجماع آن نظم در روایت تاریخ جنگ جهانی کنار گذاشته شود، چرا این اجماع درباره دولت یهود باید برقرار بماند؟

اهداف بلاواسطه حمله ۷ اکتبر حماس هر چه بوده باشد، وضعیت نوین پرسشهائی را به میان کشیده است که ورای نیات مورد نظر عاملان وقایع بود. بر متن توازن قوای متفاوتی که در اثر شکستهای غرب در جهان به وجود آمده بود، تمام پیشروی های دیپلماتیکی که تحت نام پیمان ابراهیم با شتابی جدی حاصل شده بودند، چیزی بیش از یک ناهنجاری زمخت نبود. شبه دولتی نامشروع بر متن ضعف مفرط متحدانش در حال تسخیر سنگرهای دیپلماتیک و تحکیم مواضع خویش به نظر می رسید. در حالی که اسپانسورها و پدر خوانده هایش در واشنگتن و لندن و بروکسل هر روز با تحمل شکستی دیگر بخشی از دبدبه و کبکبه دوران پسا جنگ سردی را از دست می دادند، این دولتک خیره‌سر در حال پیشروی مداوم از یک سنگر به سنگری دیگر به نظر می رسید. با این هدف که با تحقق نهائی آروزی دیرینه عادیسازی اش، در پیوند با اشرافیت بدوی و نوکیسه های نفتی اعراب و در پناه توافقهای دوجانبه سرنوشت میلیونها فلسطینی را به دست فراموشی سپرده و راه را برای «حل نهائی مسأله فلسطین»‌ هموار کند. به همان ترتیب که زمانی آلمان هیتلری «حل نهائی مسأله یهود» را دنبال می کرد.

اما آن پیشروی ها چیزی بیش از یک دوران شیرین کوتاه و زودگذر نبود. اعرابی که اسرائیل جلب حمایت آنان را دنبال می‌نمود خود اکنون بر متن توازن قوای تغییر یافته، اردویِ چاکریِ درگاه غرب را ترک کرده و سرنوشت خود را به جهان چند قطبی آینده گره می زدند. خصم اصلیِ اسرائیل در منطقه، جمهوری اسلامی ایران، از انزوای دوران جهان تک قطبی خلاص می‌شد و خطوط آرایش جدید خاورمیانه، با افزایش نقش چین و روسیه و همزیستی اعراب و ایران در افق نمودار می گردید. بر این متن، رؤیاهای اسرائیل بر سرابی بنا شده بود که حمله ۷ اکتبر آن را بر هم ریخت. این که هدف حماس چه بود تغییری در این به وجود نمی‌آورد که واقعیت میدانی، مسأله ای متفاوت را به میان کشید. مسأله اکنون دیگر به روشنی از آزادی زندانیان سیاسی فلسطینی یا حتی تشکیل دولت فلسطینی فراتر رفت.

برای اسرائیل مسأله اکنون این است: بودن یا نبودن. و دقیقاً به همین دلیل است که تمام پرده های ساتر و تعارفات دیپلماتیک کنار زده شده و هدف نهائی به هدف فوری بدل گردید. قتل عام و نسل کشی فلسطینیان و پاکسازی کامل غزه در دستور کار قرار گرفت. ساده لوحی محض است که تصور شود این پاکسازی در همین نقطه متوقف خواهد ماند و به ساحل غربی نخواهد رسید. اکنون و برای ورود به جهان جدید، این اهداف حداکثری اند که در دستور قرار می‌گیرند تا نقطه تعادلی مطلوب برای هر طرفی پیدا شود. اگر برای ترکیه امپراطوری توران تا آسیای میانه چنین هدفی را تشکیل می‌داد، برای اسرائیل هدف بایگانی شده از نیل تا فرات بود که اکنون موضوعیت می یافت. نه الزاماً برای تحقق آن، بلکه برای آنکه با اعلام این هدف آن حداقل بقا برای این بختک شوم تأمین شود. اگر نتوان با مشروعیت، موجودیت خود را تضمین نمود، قهر انجام آن را بر عهده می گیرد. بمباران وحشیانه و جنایتکارانه مردم غزه بر این متن قابل تبیین است.

اکنون و پس از سه هفته از سلاخی توده‌ای ارتش اسرائیل آنچه بیش از هر چیز نمودار می‌گردد این واقعیت است که هیچ و مطلقاً هیچ راه حلی بدون خونریزی بیشتر برای مسأله فلسطین وجود ندارد. این واقعیت است که بنیانهای جهان امروز به گونه‌ای بنا شده‌اند که در آن بنای نظم آینده تنها با گذر از دریائی از خون امکانپذیر خواهد بود. این را پیشتر جنگ داخلی در سوریه و سپس نبرد اوکراین به روشنی نشان داده بودند. با فلسطین اما ابعاد دیگری از تحولات آشکار می‌شد که نه در سوریه و نه در اوکراین به این شکل موجود نبودند. در سوریه و اوکراین مقدمتا تخاصم بین بلوکهای قدرت جهانی بود که موضوع جدال را تشکیل می داد. در فلسطین جدالی ظاهر شد که در درجه اول جدالی است برای حل معضلی اجتماعی که تنها با واسطه، به منافع قدرتهای بزرگ جهانی گره می خورد. در سوریه و اوکراین حل معضل پیش رو برای دو طرفِ متخاصم، به طور مستقیم به معنای شکست طرف دیگر وقایع و بیرون راندن آن از میدان نبرد بود. در فلسطین اما چنین نیست. دو سوی تخاصم جهانی، اردوی دول ترانس آتلانتیک غربی به رهبری آمریکا و قطب مقابل آن به رهبری چین و روسیه، هر دو در موقعیتی به ظاهر غیر جانبدار نسبت به طرفین جدال در فلسطین قرار دارند. بیش از آن، تفاهم نسبت به اسرائیل و نابکاری های مداوم آن حتی در قطب مخالف غرب، در چین و روسیه نیز هیچ گاه کنار گذاشته نشد. حتی پس از آنکه غرب عملاً با پیمان ابراهیم پروژه دو کشور را کنار گذاشته و با پیمان ابراهیم به سمت حل یکجانبه مسأله فلسطین حرکت نمود، شرق نه تنها به مخالفت جدی با آن نپرداخت بلکه همچنان بر استمرار رابطه حمایت گونه خویش از دولت اسرائیل تأکید نمود. برخلاف میدانهای نبرد سوریه و اوکراین، این بار در مسأله فلسطین این امکان وجود داشت که قدرتهای بزرگ جهانی یک بار دیگر به اجماعی برای حل معضل دست یافته و مشترکا در این جهت اقدام نمایند. با این حال آنچه در عمل واقع شد انتقال آن جدال جهانی به این صحنه از نبرد نیز بود. یک بار دیگر این واقعیت روشن شد که سیر وقایع را اراده بازیگران تعیین نمی کند.

غرب به سرعت به سمت حمایت مطلق از جنایت نسل کشی و پاکسازی اسرائیل حرکت کرد و شرق، صرفنظر از هندوستان شبه فاشیست اسلام ستیز، عملاً در مقام مدافع فلسطین قرار گرفت. خطوط اصلی جدال سیاسی دو سوی نبرد همان خطوطی اند که پیش از این نیز در جدال بین این دو اردوی بزرگ آشکار شده بودند. در یک سو بازگشت به نظم مبتنی بر قوانین بین‌المللی law based order پسا جنگ جهانی دوم با ساختارهای قانونگذاری و مکانیسم های حل اختلافات در آن و در سوی دیگر تأکید بر نظم مبنی بر قاعده rule based order از سوی غرب که متضمن تهی کردن هر چه بیشتر ساختارهای رسمی نظم بین‌المللی و به خدمت گرفتن این ساختارها در راستای منافع دول امپریالیستی غرب است. گره کور فلسطین به گره کور ژئوپلیتیک جهانی گره خورد. بازتاب این در هم تنیدگی چیزی نیست جز تبدیل مسئله فلسطین به مسأله ای غیر قابل حل. مسأله فلسطین هم به همان طرق دیپلماتیکی قابل حل خواهد بود که سوریه و اوکراین بودند. یعنی به هیچ طریق و فقط در میدان جنگ.

در این درهم تنیدگی باز هم یک سویِ جدال، غربِ امپریالیستی، تبلورِ قهر و خشونتِ عریانی است که در مناسبات بین‌المللی، به شکل عدم پایبندی روزافزون به موازین دیپلماتیک و جنگ طلبیِ آشکار نمودار می‌گردد و در سطح داخلی به شکل ارتجاع سیاسی شبه فاشیستی. در مقابل در سوی دیگر این جدال اردوی معروف به جنوب جهانی با چین و روسیه در رأس آن، اجتناب از جنگ و خونریزی مشخصه اصلی سیاست ورزی بین‌المللی را شکل می‌دهد که در مسأله فلسطین نیز خود را در شکل مخالفت با جنگ و تأکید بر آتش بس به نمایش می گذارد. روشن است که این بار نیز در این جدال جهانی هر فرد آزادیخواه و انساندوستی در هر نقطه‌ای از جهان خود را در درجه اول با خوی ددمنش دول غربی مواجه می بیند. با این حال این بار و در برخورد به بحران کنونی، این خصايل متفاوت سیاست ورزی دو سوی جدال جهانی نیستند که تعیین کننده اند. این اشتراکِ بین دو قطبِ متخاصمِ جهانی در حفظ مبانیِ نظم سود محورِ سرمایه داری است که خود را آشکار می سازد. اگر تا امروز تقابل بین قطب چین و روسیه با دول غربی با باز کردن شکاف در نظم بین‌المللی امکان انکشاف مبارزه طبقاتی را فراهم می کرد، در فلسطین مرزها و محدودیتهای این تقابل آشکار می شوند.

پاسخی که چین و روسیه و کلیه مدافعان جهان چند قطبی به مسأله فلسطین ارائه می‌کنند چیزی جز بازگشت به نظم قانون محور جهان سرمایه داری پسا جنگ جهانی نیست. چنین بازگشتی البته افساری است بر پوزه غرب امپریالیستی به رهبری آمریکا. مسأله اما در آن است که چنین بازگشتی مستلزم حفظ آرایشی است که حتی پیش از جنگ جهانی دوم و از آغاز قرن بیستم در جهان شکل گرفت و با‌ نظم قانون محور پسا جنگ جهانی دوم شکل تثبیت شده‌ای به خود گرفت. نه تنها مرزهای مصنوعی دول دست ساز قدرتهای امپریالیستی در چنین بازگشتی تضمین می شوند، بلکه در مورد مشخص فلسطین این بازگشت به منزله رسمیت بخشیدن ابدی به اشغالگری شبه دولت صهیونیستی اسرائیل است. امری که در خواست بازگشت اسرائیل به مرزهای ۱۹۶۷ و تشکیل دولت مستقل فلسطینی با پایتختی قدس خود را متبلور می‌کند و عملاً بر نکبت ۱۹۴۸ و بی‌خانمان کردن میلیونها فلسطینی مهر جاودانی می کوبد.

این اما تمام مسأله نیست. مسأله مهم‌تر آن است که چنین بازگشتی در عین حال به معنای حفظ بازار جهانی سرمایه داری و تلاش برای بهبود موقعیت خویش در این بازار در رقابت با دول متخاصم دیگر است. و دقیقاً این امر است که مستقل از خواست و نیت دولتهای درگیر به جنگهای خونین می انجامد. بازگشت به نظم قانون محور، پیش از هر چیز به معنای تضعیف سلطه بلوک غربی بر نهادهای بین‌المللی و محدود کردن مناطق نفوذ آن و افزایش نفوذ قطب مخالف در گوشه‌های مختلف دنیا است بی آنکه معضلات باقی‌مانده از دوران بیش از صد ساله از آغاز قرن بیستم تا کنون و خصومتهای بین دول کوچک و بزرگ به گونه‌ای پایه‌ای حل شود. در بهترین حالت این یعنی فریز کردن تخاصمات تا در فرصتی دیگر و با شدتی بیشتر سر باز کنند. و در بدترین حالت این یعنی افزایش تنش و درگیری و جنگهای خونین دیگر. و از میان این دو، این بدترین حالت همانا محتمل ترین حالت نیز هست. نه به این دلیل که نیروی لازم برای فراهم کردن مقدمات چنین بازگشتی فراهم نیست. بل به این دلیل که تضادهائی که امروز سر بر می‌آورند با راه حل‌هایی که متعلق به دورانی سپری شده هستند قابل حل نیستند. فلسطین امروز بهترین گواه این امر است. حقیقتاً چگونه می‌توان پس از ۷۵ سال ستمگری و قتل و غارت از ملت تحت ستم خواست که در صلح و صفا با شکنجه گران و جلادان دیروز خویش به همزیستی مسالمت آمیز دست یابند؟ چالشگران دو سوی جدال فلسطین و اسرائیل امروز همانهائی نیستند که هفتاد و اندی سال پیش بودند. نه در آنسوی جدال صهیونیستهای سوسیالیست کیبوتصی صف کشیده‌اند و نه در این سوی جدال کشاورزان و دهقانان بی‌دفاع فلسطینی. نه در آن سوی جدال حامیان قدرتمندی همچون امپریالیستهای انگلیسی و فرانسوی صف آرائی کرده‌اند و نه در این سوی جدال روستائیان منزوی فلسطینی قربانیان بی‌دفاعی را تشکیل می دهند. چرا و به چه دلیل فلسطینیانی که دهه ها در اردوگاههای فراریان در بدترین شرایط به سر برده اند، امروز و در شرایطی که برای اولین بار امکان دست یافتن به نیرومندترین حمایتهای جهانی را یافته‌اند تن به سازش با اشغالگران بدهند؟

از نظر عملی نیز طرح خواست بازگشت به نظم قانون محور پسا جنگ جهانی و تشکیل دو دولت امری اگر نه غیر ممکن، لااقل بسیار دشوار و با طی مسیری بسیار خونین خواهد بود. اساس چنین طرحی به رسمیت شناختن موجودیت دولت اشغالگر اسرائیل و حفظ رابطه با آن است. دقیقاً از این منظر است که مدافعان چنین طرحی در عین تلاش برای دستیابی به امکان تشکیل دولت فلسطینی، ممانعت از آسیب خوردن به منافع خویش در رابطه با اسرائیل را نیز دنبال می کنند. منافعی که نه فقط در روابط گسترده اقتصادی با سرمایه های اسرائیلی بلکه همچنین با دول متحد آن تعریف شده اند. در یک کلام، بازگشت به نظم قانون محور پسا جنگ جهانی همراه با اصلاحاتی در ساختار نهادهای بین‌المللی، چیزی نیست جز انتقال آرایش کنونی جهان سرمایه داری به دورانی نوین که در آن موقعیت بلوکهای متخاصم سرمایه داری بازتعریف شده است. مسأله کلیدی اما خود این آرایش کنونی به جا مانده از گذشته است که مانند میراثی بر دوش آیندگان سنگینی می کند. بدون تلاش برای حفظ این میراث، مسأله فلسطین به ساده‌ترین وجهی قابل حل خواهد بود. کافی است همه آنهائی که قتل عام و اشغالگری و جنایت علیه بشریت را بر نمی تابند این جرثومه را طرد کنند، سرمایه های اسرائیلی را از حوزه عمل خود بیرون برانند و شهروند-سربازان این کشور را از ورود به خاک خویش محروم کنند. نه نیازی به ارسال کشتی جنگی به مدیترانه خواهد بود و نه نیازی به تصویب قطعنامه در شورای امنیت. اسرائیل در انزوای خویش فرو خواهد پاشید و مهاجرانی که از سرتاسر جهان به خاک فلسطین پا گذاشته‌اند پاسپورتهای دوم خود را از چمدانها بیرون خواهند کشید و روانه موطن واقعی خویش خواهند شد. فقط و فقط حفظ منافع سرمایه خودی است که مانع از انجام چنین اقدامات ساده‌ای است. نه هیچ چیز دیگر.

این تناقضی است غیر قابل حل. مسأله فلسطین نه مسأله موقعیت طبقه حاکمه کشوری معین در بازار جهانی، نه حتی مانند بسیاری از کشورهای آفریقائی مسأله تسلط بر منابع زمینی خود و بیرون کشیدن آن از زیر چنگال استعمار، نه مسأله دمکراسی و دیکتاتوری،‌ بلکه مسأله بنیادی، اسارت ملتی توسط قومی مذهبی است که عنوان جعلی ملت بر خود گذاشته است. اکنون این اسارت است که یک بار دیگر و در دردآور ترین شکل خود در معرض دید جهانیان قرار گرفته است. اکنون نه فقط دول حامی و اسپانسور آن قوم جنایتکار به عنوان شریک جرم -یا حتی بیش از آن به عنوان مشوق جرم- بر صندلی اتهام قرار می گیرند، بلکه تمامی دول مخالف این اشغالگری آشکار نیز بر همان صندلی قرار دارند. گو این که نه به عنوان شریک جرم، بلکه به اتهام قصور در پیشگیری از ارتکاب جنایت. آن‌ها با قرار دادن دیپلماسی به عنوان پاسخ به مسأله اشغالگری و نژادپرستی و قتل عام و نسل کشی، عملاً به تداوم این نمایش خونین یاری می رسانند. این منطق نظمی است که نه بر اساس منافع عموم انسانها، بلکه بر اساس منافع مادی طبقات حاکم کشورهای رقیب و متخاصم؛ نه بر مبنای سعادت عمومی بل بر مبنای سودآوری عمل می کند. این قانون آهنینی است که ورای اراده بازیگران، سیر عینی وقایع را تعیین می کند. حتی ایران جمهوری اسلامی که دهه ها شعار مرگ بر اسرائیل سر داده و متحدین منطقه ای خود را تسلیح نموده، امروز ناچار است که در عمل به همان منطق و قوانین آهنین تن دهد، و در کمال عجز شاهد آن باشد که جامعه مدنی اش اتفاقاً به اهرم فشاری در خدمت همان «غده سرطانی» بدل شده است، و از تمام آن شعارها تنها اکتفا به همان بازگشت به نظم قانون محور با همراهی رهبران جهان چند قطبی برایش باقی‌مانده است.

این نظم فراگیری است که تمام بازیگران نمایش دردناک فلسطین در چهارچوب آن عمل می کنند. از ستمگر تا ستمکش، از دول منطقه تا قدرتهای جهانی، همه و همه بر اساس منطق این نظم است که وارد عمل می شوند. و این نیز خصلت جدائی ناپذیر این نظم این که فقط و فقط با نابودی بخشی از ثروت بشری و در مواقع تشدید بحران با نابودی بخشی از خود جوامع بشری به تجدید حیات خود می پردازد. جهان امروز در چنین وضعیتی است و فلسطین قلب تپنده این جهان است.

در فلسطین جعبه پاندورا باز شده است و تمام بلایائی که از نظم مسلط سرمایه داری جهانی بر جا مانده بودند یک‌سره سرازیر می شوند. فلسطین امروز به آیینه ای بدل گردیده است که چهره کریه نظم مسلط بر جهان را در مقابل خود آن قرار می دهد. فوج عظیم شهدای غزه، زنان و مردان و کودکان بی‌گناه قطعه قطعه شده، که موجی عظیم از خشم و اعتراض را در سرتاسر جهان برانگیخته است، تردیدی در این باقی نمی‌گذارد که بنیانهای این نظم را باید دگرگون کرد.

فلسطین بیش از هر چیز فریادی است برای انقلاب اجتماعی. برای جراحی عمیق در نظم اجتماعی مسلط و نه برای اصلاح آن با گذار از نظام بین‌المللی تک قطبی به چند قطبی که نطفه تمام مصائب امروز را نیز با خود حمل خواهد کرد و باز هم در آینده آبستن همین فجایع خواهد بود.

فلسطین تأکیدی است بر نیاز جهان به عمل انقلابی و عمل انقلابی یعنی نقد پایه‌ای نظم مسلط کنونی. فلسطین کمونیسم را فریاد می‌زند و جهان نیز به این سو خواهد رفت. مسأله شتاب بخشیدن به این سیر است.

زنده باد فلسطین

زنده باد خاورمیانه سوسیالیستی

 

سازمان تدارک کمونیستی

۵ آبان ۱۴۰۲

۲۷ اکتبر ۲۰۲۳

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

https://tadarok.org

 

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر