خرابی چون که از حد بگذرد آباد می‌گردد- گذار از توازن وحشت آغاز شده است

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
7 Comments

نه، این نظام نمی‌توانست بساط این بلوا را به سرعت جمع کند. باید می گذاشت تا بلواگران خود به دست خود جنبش خویش را به لجن بکشند. نه تصویر درخشان خود نظام، بلکه تصویر آینده تیره مد نظر بلواگران بود که باید به غائله خاتمه می‌داد و این یعنی قرار دادن جامعه در معرض گسست کامل شیرازه های آن. وحشت از این عواقب بود که باید به داد نظام میرسید و نه امید به آینده درخشان خود نظام. حتی اگر این به قیمت جان مأموران دون پایه نظام از دل بسیجی ها و نیروی انتظامی نیز تمام می‌شد که شد.

دو ماه پس از آغاز جنبش نوین طبقه متوسط، جنبشی که امروز دیگر می‌توان آن را بلوا نامید، جامعه ایران وارد دوران تازه‌ای از حیات سیاسی خویش می شود. همه چیز در حال شخم خوردن است و با شخم خوردن سطح وقایع، عمق جامعه روز به روز بیشتر در معرض دید قرار می‌گیرد و با روشن شدن نمای اعماق جامعه این نیز بر توده هر چه بیشتری عیان می‌گردد که طبقه حاکمه ایران طبقه ای است پوچ و میان تهی بدون هیچ برنامه‌ای و بدون هیچ چشم اندازی برای آینده. کل جامعه به تماشای افلاسی نشسته است که از ورای صورتکهای دروغین نمایشی رسانه‌ها آشکار می‌گردد و به توده مردم اعلام می‌کند که «ببینید، این منم. چشم و چراغ طبقه حاکمه، پیشتاز و پیشاهنگ آن، پرچمدار مارش به سوی آینده. و بدانید که من هیچ چیز برای عرضه به شما ندارم جز آنکه با آن طرف مقابل متفاوتمتصویر رقت انگیزی که از هر دو سوی جدال درون طبقه حاکمه در برابر توده حیران و سرگشته مردم جامعه به نمایش در می آید. و البته که در این نمایش نقش اصلی را جنبشی بازی می‌کند که تنها دو ماه پیش به نام «ژن، ژیان،ئازادی» پا به عرصه وجود گذاشت تا در همین مدت کوتاه روشن شود که این نوزاد ناقص الخلقه ای بیش نبوده است. نوزادی که در همین دوران به سرعت به اوج قدرت خویش رسید تا در پایان آن نظاره‌گر مرگ بالینی خود باشد. کافی بود نظام در نقش یک بازیگر حمایتی ظاهر شود و اجازه دهد که تمام جرثومه این جنبش برملا گردد. نقشی که البته با مهارت تمام به ایفای آن پرداخت.

جامعه ایران در دو ماه گذشته یکی از عظیم ترین تجارب تاریخی خویش را زیست. در این دو ماه فراکسیونهای مختلف درون طبقه حاکمه تمام ظرفیت خود را به کار گرفتند تا ورق بازی مرگبار قدرت را به سود خود برگردانند. لحظه مرگ مهسا امینی دریچه ای را بر روی طبقه متوسط کاسموپلیتن یا جهانی شده ایران گشوده بود تا مانع از تحقق سرنوشت شومی شود که در انتظار آن بود. این طبقه متوسط عزم جزم کرد تا قبل از آنکه نظام جمهوری اسلامی قادر به ورود رسمی به جرگه دول شکل دهنده به جهان چند قطبی گردد و راه لیبرال دمکراسی غربی برای همیشه بسته شود کار را یک‌سره کرده و با کل پیاده نظام داخلی و توپخانه رسانه ای و دیپلماتیک خارجی اش «نگاه به شرق» جمهوری اسلامی را عقیم نموده و آن را با «پیوستن به جامعه جهانی» جایگزین کند. لحظه مرگ مهسا ایده‌آل ترین لحظه برای این اعلام جنگ نهائی طبقه متوسط به نظام جمهوری اسلامی بود. در آن لحظه بود که دستگاه دولتی حاکم به مثابه نظام یک‌سره در برابر کل جامعه قرار گرفته بود و شکاف بین دولت و جامعه به عمیق‌ترین نقطه خویش رسیده بود. آن هم برای نظامی که در چنبره تحریمهای گسترده ممالک غربی، محروم از بازار های چرب اروپائی و آمریکائی و هنوز دست نیافته به بازارهای پر برکت تر شرق و جنوب جهانی، در یکی از تیره ترین دورانهای حیات اقتصادی خویش به سر می برد. در طرف مقابل همه چیز آماده به نظر میرسید. به همان اندازه که نظام در باتلاق اقتصادی دست و پا می‌زد و با انبوهی از دشواریها – از سقوط ارزش پول ملی تا تضعیف خدمات اجتماعی دولتی و فساد گسترده در دیوانسالاری – دست به گریبان بود، طبقه متوسط و فراکسیونهای بورژوائی گلوبال درون نظام هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی و ایدئولوژیک به اندازه کافی خود را آماده و مهیای برداشتن خیز بلند فرا رفتن از جمهوری اسلامی یافته و لحظه مرگ مهسا را تبدیل به لحظه آغاز تمرد رسمی خود از نظام نمودند. از استارتاپ های انحصاری کلان تا سردمداران صنایع تفریحی و مدیائی و تا کارفرمایان هایتک کامپیوتری و ابواب جمعی هنرمند و سلبریتی آنان همه و همه در سالهای فترت دولت به اندازه کافی نیرو گرد آورده بودند که بتوانند به اتکای آن نظام را به چالش نهائی بکشند. شهریور 1401 چنین لحظه‌ای بود.

با این همه تنها دو ماه طول کشید تا آن بلوائی که این طبقه متوسط برپا کرده بود به مانند بومرنگی با حدت و شدت تمام به شقیقه این جنبش تازه پا اصابت نماید. هنگامی که این طبقه متوسط به پا خاست ما گفتیم که این جنبش هیچ چشم اندازی برای جامعه ندارد. ورای شعار توخالی «زن، زندگی، آزادی» آنچه از لیبرالیسم برای این‌ جنبش به جا مانده بود تنها تمنای جنسی آن برای لذت جوئی بی پایان و بی حد و مرز بود و نه هیچ چیزی بیشتر. جنبشی که «مرگ بر دیکتاتور» آن فاقد هر گونه محتوای اجتماعی بود. «دیکتاتور» برای پیشگامان و نخبگان این جنبش تنها نمادی برای ممانعت از هدونیسم بود و بس. این هدونیسم بود که باید تبدیل به اهرمی برای جایگزینی نظام حاکم می شد. عصاره این اولترالیبرالیسم هدونیستی در قالب ووکیسم و جندریسم در سیر پرشتاب خویش از تعارض با نظام سیاسی-ایدئولوژیک حاکم فراتر رفته و کل جامعه را با تمام نرمها و معیارهای اخلاقی اش هدف قرار داد. خرد جمعی این جنبش نه در سر آن، بلکه در میانه پیکر آن؛ نه در سلولهای مغز آن، بلکه در اندامهای جنسی اش متمرکز شد و افتخار بیشترین حجم تولید ادبیات پورنوگرافیک در تمام طول تاریخ را نصیب آن کرد. جنبشی که از زن، زندگی ، آزادی آغاز کرده بود عصاره خویش را در مذهبی نوین عرضه کرد که یاد آور سودوم و گومورا بود: به نام خداوند رنگین کمان. ما لذت جنسی را از هر گونه قید و بند و تعهدی آزاد خواهیم کرد. بگذار کارگران در کارخانه ها و دهقانان در مزارع عرق بریزند و جان بکنند. ما را به آنان کاری نیست. ما تبعیض را از رابطه جنسی به کلی حذف خواهیم کرد. شما آزاد خواهید بود در هر کجا و با هر کسی مستقل از جنسیت و سن و سال، لذت جنسی خود را تجربه کنید. این وعده ما به شما است. این نماد الوهیت شماست. خداوند رنگین کمان شما را برای این آفریده است. جامعه ایران هیچ‌گاه تا به این حد در برابر اندامهای جنسی خویش قرار نگرفته بود. و روشن بود که چنین جنبشی تنها در جهان موازی خود آن طبقه متوسط شهری کاسموپولیتن بود که می‌توانست نیرو بسیج کند. جهان موازی ای که بیش از هر چیز در فضای مجازی عرصه جولان خود را یافت.

و در جهان واقعی؟ در جهان واقعی آنچه برای این جنبش به جا ماند و به عنوان تکیه گاه آن عمل کرد، در یک سو ارتجاع ناسیونالیستی مناطق پیرامونی ایران بود که در بلوچستان و کردستان به شکوفائی تمام و کمال خود دست یافت. مولوی عبدالحمید سوپر مرتجع و «علمای اهل تسنن» کردستان به ملجأ امید بخش جنبش ووکیست و جندریست تبدیل شدند. و در سوی دیگر فرقه تروریستی مجاهد خلق با سیاه ترین کارنامه سیاسی. ناتوان از ایجاد امواج اجتماعی تنومند، این جنبش نوپای طبقه متوسط راه چاره را در بلوا جست. دیگر نه بسیج توده ها و به خیابان کشاندن آنان، بلکه بسیج هسته ها و جوخه های رزمی و اخلال در ساختارهای اجتماعی به هر قیمت بود که می‌توانست نشانه‌های تداوم آن را به نمایش بگذارد. خشونتی که نه فقط نظام و سران آن، بلکه همچنین بدنه دون پایه دستگاه دولتی در تمام سطوح را هدف قرار داد تا سپس آنجا که می‌توانست این فضای ترور را به کل زندگی شهری نیز تسری داده و حیات اجتماعی را به تمامی مختل نماید.

فعالان لمپن پیشگام این جنبش نوپای طبقه متوسط البته مدتها بود که برای تخریب نظام همه قید و بندها را کنار زده و خواستار انزوای کامل جامعه ایران با تحریمهای همه جانبه تا حمله نظامی بودند. آن‌ها در کلان رسانه‌های غرب میل سادو-مازوخیستی خود مبنی بر پذیرش هر چه بیشتر تحریم ها و فشارهای اقتصادی را آشکارا عنوان می‌کردند و آن را تمایل کل جامعه ایران معرفی می کردند. اکنون که آنان موفق شده بودند لیبرالیسم درون نظام در هیأت اصلاح طلبان را کنار زده و خود پرچم اتحاد ایدئولوژیک و سیاسی طبقه متوسط را در دست بگیرند، همان استراتژی را به کل جنبش تعمیم داده و به مثابه وجه مکمل جنبش خود به کار گرفتند. در جلسات نهادها و سازمانهای ترانس آتلانتیک حضور یافته و به نیابت از مردم ایران خواستار انزوای کامل دولت مستقر در ایران و همه و هر گونه جوانب حضور ایران در سطح بین‌المللی می شدند. از بستن سفارتخانه ها تا اخراج تیمهای ورزشی از مسابقات بین المللی. به این ترتیب پیشقراولان جامعه مدنی در تضاد با جنبش لیبرالیستی پیشین درون و حاشیه نظام که پیشروی های نهادهای جامعه مدنی در ایران را به مثابه ابزاری علیه حاکمیت سیاسی نظام به کار می گرفت، اکنون خود جامعه مدنی را نیز همراه با نظام سیاسی آماج حملات خود قرار می دادند. اگر تا پیش از آن شرکت در یک تورنمنت فوتبال فرصتی برای لیبرالیسم ایرانی به حساب می‌آمد که یک بار دیگر خیابانها را فتح و قدرت نرم خود را بر نظام تحمیل کند، اکنون این جنبش نوپا با تضرع اعمال قدرت سخت از سوی سروران جهانی خویش از آن قدرت نرم صرفنظر کرده و محو آن را خواستار می شدند. این جنبشی بود که بیش از آنکه دغدغه روزمرگی جامعه ایران را داشته باشد در سودای تقویت صف جهانی اولترالیبرالیسم فاشیستی اش بود. و این دغدغه جهانی به بهترین نحو در اعلام تعلق به دولت لیبرال-فاشیستی اوکراین بود که محقق می شد. با اوکراین بود که این جنبش به زعم خود می‌توانست ضربه‌ای مرگبار نه فقط بر نظام سیاسی ایران، بلکه بر اصلی‌ترین نیروی چالشگر سلطه دمکراسی غربی بر جهان، بر روسیه، نیز وارد کند. با همین منطق بود که اینان خواستار حذف تیم ملی فوتبال ایران از جام جهانی و جایگزینی آن با تیم اوکراین شدند. دقیقاً همان منطقی که وزیر امور خارجه جندریست آلمان پیش از آن با این عبارات تعهد بی قید و شرط خود را به آن اعلام کرده بود که «من به اوکراین وعده حمایت همه جانبه از آن را داده‌ام و به آن عمل نیز خواهم کرد. مهم نیست که رأی دهندگان آلمانی من چه فکر می کنند». و برای دلقک رهبران جنبش نوین طبقه متوسط نیز همین بود. برای اینان نیز مهم نبود که مردم ایران چه می خواهند. مهم تحقیر و در هم کوبیدن نظام و تمام ملحقات آن بود و از نظر این جنبش اکنون جامعه مدنی ایران نیز جزء ملحقات نظام به شمار می آمد. و به این ترتیب شد که در روز شکست تیم فوتبال ایران در برابر انگلیس به پایکوبی نشستند و در روز پیروزی آن بر ولز به عزا تا بار دیگر پس از شکست این تیم از آمریکا دچار ارگاسم شده و از خودبیخود گردند. دلقک رهبران جنبش طبقه متوسط با دست خود پایه اجتماعی خود را در برابر نظام خلع سلاح کردند. این بزرگترین تحولی بود که در دو ماه اخیر واقع شد. دو ماه پیش با قتل مهسا دولت به تمامی در مقابل جامعه قرار گرفته بود، دو ماه بعد بلوای طبقه متوسطی ها یک بار دیگر جامعه مدنی را به آتش بس با دولت سوق داد. هیچ چیز نمی‌توانست گویا تر از جشن و پایکوبی مشترک نیروی انتظامی و مردم در خیابانها مقدمات وصلت مجدد نظام با جامعه مدنی را به نمایش بگذارد.

کوه طبقه متوسط موش زائید. این نیروی اجتماعی در قله افتخارات خویش و در اوج توانائی اش جنبشی را از دل خود بیرون داد که در سطح میدانی وقیح ترین، هتاک ترین، مبتذل ترین و تندخوترین جنبشی بود که دست زدن به خشونت کور از شاخصهای اصلی آن به شمار می‌آمد و در سطح سیاسی کودن ترین، بی‌لیاقت ترین و بی پرنسیپ ترین جنبش بورژوائی تاریخ معاصر ایران بود.

و این یک روی سکه بود. روی دیگر سکه، روی متقابل این جنبش را نظام تشکیل می داد. نظامی که در یک چیز از جنبش مقابل خویش سالهای نوری فاصله داشت. به همان اندازه که آن جنبش احمق و فاقد صلاحیت سیاسی بود، به همان اندازه نظام هوشمندانه به مصاف این چالش رفت. از ابتدا نیز این روشن بود که نظام در سطح میدانی در حد امکان خویشتنداری از خود نشان خواهد داد و در نقاطی به مصاف این چالش خواهد رفت که هم از نظر سیاسی و هم از نظر امکان نظامی نقاط قوت آن به شمار می روند. اگر در شهرهای مرکزی ایران ترکیبی از مانور سیاسی همراه با سرکوب کنترل شده مشی نظام را تشکیل می داد، در مقابل قاطعیت سیاسی و نظامی در در هم کوبیدن مراکز اصلی قدرت سیاسی و نظامی بلوای جاری شاخص اصلی حرکت نظام را تشکیل می داد. در سطح سیاسی اصلی‌ترین مرکز سازماندهی بلوای طبقه متوسط در دستگاه جنگی ایران اینترنشنال هدفگیری شد که با تروریستی اعلام کردن آن، هم ریسک تماس با آن در داخل کشور به شدت بالا می‌رفت و هم شمشیر داموکلس انتقام نظام بر سر مزدبگیران و مزدوران آن به پرواز در می آمد. اقدام دیگر نظام برای از کار انداختن این دستگاه جنگی به کارگیری نفوذ منطقه ای خویش و ممانعت از حضور عمال این دستگاه در جام جهانی فوتبال در قطر و ممانعت از پخش مسابقات فوتبال توسط این شبکه بود که ضرباتی سنگین بر وجهه این ماشین جنگی وارد آورد. در سطح نظامی نیز نظام به درستی تشخیص داد که این پایه‌های اصلی را باید در اقلیم کردستان عراق از کار بیندازد. با وارد آوردن ضربات سنگین نظامی بر پایگاههای نظامی دستجات و احزاب کرد در اقلیم کردستان، تنها ظرفیت نظامی این گروهها نبود که هدف قرار می گرفت؛ در سطح سیاسی نیز حکومت اقلیم کردستان به مثابه مترسکی ضعیف ظاهر می‌شد که باید به قدرت دولت مرکزی عراق در کنترل مرزها تن می داد. چاره‌ای غیر از این برای اقلیم باقی نمی ماند. به اهتزاز درآمدن پرچمهای دولت خیالی کردستان در تظاهرات و میتینگهای اپوزیسیون نوبرانداز نیز هر چه بیشتر نظام را به عنوان ضامن وحدت و تمامیت ارضی ایران و در مقابل اپوزیسیون روبروی آن را به مثابه جریاناتی خواهان قطعه قطعه کردن ایران جلوه گر نمود.

حقیقتاً شکی در این نیست. نظام به مراتب هوشمند تر از ضد نظام عمل کرد. اما همین هوشمندی در عین حال نشان دهنده ورشکستگی نظام در پاسخگوئی به نیازهای جامعه نیز هست. نظام از آن رو هوشمندانه عمل کرد و نیروهای خود را به بهینه ترین وجهی به کار گرفت که از قدرت کافی برای مقابله همه جانبه با این جنبش نوظهور برخوردار نبود. نظام نمی‌توانست این جنبش نوظهور را در نطفه خفه کند به این دلیل که ابزاری برای آن در اختیار نداشت؛ به این دلیل که نه تنها حمایت و پشتیبانی جامعه مدنی را از دست داده بود، بلکه همچنین به این دلیل که هیچ و مطلقاً هیچ انگیزه‌ای در میان توده های زحمتکش باقی نگذاشته بود که در حمایت از آن به میدان بیایند. این تفاوت اساسی نظام جمهوری اسلامی با دولتهای ونزوئلا و بلاروس بود و هست. نظام جمهوری اسلامی نه مانند ونزوئلا میلیونها مسکن برای ارزان‌قیمت برای توده های زحمتکش ساخته بود و نه مانند بلاروس خدمات اجتماعی و درمانی گسترده ای را برای عموم مردم تأمین کرده بود. نظام جمهوری اسلامی همه و همه بلایای نظامهای ونزوئلا و بلاروس را در خود جمع کرده بود بی آنکه از نقاط قوت آنان برخوردار باشد. مردم ونزوئلا و بلاروس هم در زمان وقوع ناآرامی ها و هم در حال حاضر بدون هیچ تردیدی حاکمان کنونی خود را بر اپوزیسیون ارتجاعی بازار آزادی ترجیح داده و می دهند. انتخابات سال 1400 نشان داده بود که در نظام جمهوری اسلامی چنین نیست. نظام جمهوری اسلامی بدون لیبرالیسم درون خویش نه قادر به اداره و کنترل طبقه متوسطی است که تمام شریانهای اداری، اقتصادی، آموزشی، رسانه ای و فرهنگی کشور را در کنترل خود دارد و در همان حال به علت تعهد عمیق به بازار آزاد نه قادر به بسیج توده زحمتکشان و به عقب راندن این طبقه متوسطی بود که اکنون میثاق خود را با آن فسخ می کرد. خویشتنداری و سرکوب حساب شده با حداقل تلفات تنها ابزاری بود که برای نظام باقی‌مانده بود. آن درایت و هوشمندی محصول چنین توازن قوائی بود. توزان قوائی که به مدت دو ماه به توازن وحشت در جامعه منجر شد و تیره ترین چشم اندازها را در مقابل جامعه گشود. حقیقتاً چگونه باید نظامی که ستونهای اصلی سیاست اقتصادی و اجتماعی آن را گسترش باز هم بیشتر بازار آزاد تشکیل می‌دهد توده های مردم را قادر به برانگیختن برای دفاع از موجودیت خویش می کرد؟ «انقلابی» ترین سردمداران جوان «گام دوم» نظام جمهوری اسلامی دقیقاً آنانی اند که ناب ترین ایده‌ها در باب خصوصی سازی هر چه بیشتر و انطباق بیشتر نظام با مبانی بازار آزادی صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را به میان می کشند. هدف تحرک «انقلابی» دولت مردمی این نظام نه ایجاد نظامی مبتنی بر رفع شکاف طبقاتی، بلکه ایجاد شفافیت در خصوصی سازی و رفع سریعتر «اقتصاد دستوری» و دخالت دولت در اقتصاد است که با نام «امضای طلائی» در امور حیاتی اقتصادی تحت نظارت دولت مورد حمله قرار می گیرد. این نظامی نیست که چهار دهه پیش در تقابل با فشار چپ انقلابی ملی کردن تجارت خارجی را وعده داده بود. نظامی است که در پاسخگوئی به نیازهای طبقه سرمایه دار در صدد ایجاد زمینه‌های «دخالت هر چه بیشتر مردم» در کلیه زمینه‌های اقتصادی است. حتی و بویژه در عرصه های کلیدی فعالیت اقتصادی. نظامی که در آن بورس شاخص پیشرفت و یا عقب‌ماندگی اقتصادی است. بیهوده نیست که در دل همین بحران دو ماهه پرده از بزرگترین خصوصی سازی تاریخ معاصر ایران برداشته می شود. برای نظام تنها نیروی وفادار مذهبی اش باقی‌مانده بود که آن نیز خود در جدال حاضر جزئی از مسأله بود و نه حل آن. به همین دلیل نیز این بار تمام راه پیمائی های طرفدران نظام نتوانستند در فرو نشاندن بلوا مؤثر واقع شوند.

نه، این نظام نمی‌توانست بساط این بلوا را به سرعت جمع کند. باید می گذاشت تا بلواگران خود به دست خود جنبش خویش را به لجن بکشند. نه تصویر درخشان خود نظام، بلکه تصویر آینده تیره مد نظر بلواگران بود که باید به غائله خاتمه می‌داد و این یعنی قرار دادن جامعه در معرض گسست کامل شیرازه های آن. وحشت از این عواقب بود که باید به داد نظام میرسید و نه امید به آینده درخشان خود نظام. حتی اگر این به قیمت جان مأموران دون پایه نظام از دل بسیجی ها و نیروی انتظامی نیز تمام می‌شد که شد.

اکنون این توازن وحشت به پایان خود نزدیک می شود. جدال بین نیروهای متخاصم درون طبقه حاکمه البته ادامه خواهد داشت. اما مختصات طرفین به کلی تغییر کرده اند. جنبش نوظهور طبقه متوسط نهایت همت خود را برای بی‌اعتبار کردن خود به کار گرفت و در سریعترین زمان ورشکستگی سیاسی، ایدئولوژیک و اخلاقی خود را لخت و عریان در معرض نمایش گذاشت تا نظام فقط و فقط با این «دستاورد» وارد موضع تعرض شود که وضع وخیم تر نخواهد شد. همین و نه هیچ چیزی بیشتر از این. دو سوی این جدال ورشکسته اند و هیچ چشم اندازی نیز برای غلبه بر این ورشکستگی موجود نیست. نه جندریستهای کاسموپولیتن ترانس آتلانتیک و نه نیروهای نظام که آهسته آهسته به سمت ادغام در جهان چند قطبی گام بر می دارند، هیچ کدام قادر به مهار تضادهای بنیادینی نیستند که به گونه‌ای گریزناپذیر مدام در حال غلیان و بروزند. بیهوده نیست که بر خلاف بخشهای معدودی از فرصت طلبان، پیکره اصلی طبقه کارگر در این جدال نفسگیر دو ماهه نظاره‌گر میدان باقی ماند. و شاید همین نظاره گری توده کارگران و عدم پیوستن آن به بلوا بود که اینچنین به سرعت بلواگران را به سمت بلاهتهای تاریخی مثال زدنی سوق داد. اگر بتوان زمانی کنار ایستادن و خویشتنداری را کنشی امیدبخش نامید، آن زمان همین دو ماه گذشته بود. رفتن به درون این میدان خانمان برانداز ساده‌ترین کاری بود که می‌شد به آن دست زد. کنار ایستادن بود که نیاز به نیروی مقاومت داشت و طبقه کارگر ایران علیرغم همه دغدغه ها و همه انتقادش به نظم مسلط نشان داد که از چنین نیروئی برخوردار است.

به این طبقه می‌توان و باید امیدوار بود. فقط باید سازمانش داد. پیشتر نیز گفتیم و اکنون باز هم تکرار می کنیم. زمان سازماندهی کمونیستی فرا رسیده است. نخستین نشانه‌های این سازمانیابی و سازماندهی کمونیستی در همین دو ماه اخیر آشکار شده اند. جریان کمونیستی ایران در دو ماه اخیر قادر شد نه تنها از دنباله روی حوادث پرهیز کند، بلکه همچنین نخستین گامها برای سازمانیابی و سازماندهی را نیز بردارد. هم در گسترش ارتباطات و مجاب کردن جوانان به ستوه آمده در محلات کارگر نشین و هم در تولید ادبیات طبقاتی کمونیستی.

هنوز تا زمانی که جریان کمونیستی ایران بتواند مهر خود را بر سیر مبارزه طبقاتی بکوبد راه زیادی باقی است. اما امروز می‌توان گفت که گامهای اولیه را برداشته ایم. استوار و با دوراندیشی، آگاه و با درایت، جسور و با شهامت باید به سوی برداشتن گامهای بعدی حرکت کرد. زمان کمونیسم در حال فرا رسیدن است. منجلابی که امروز بورژوازی ایران در آن غوطه ور است، تنها منحصر به این کشور نیست. این بازتاب انحطاط طبقه ای نیز هست که به پایان تاریخی سیادت خود نزدیک می‌شود و قادر به تولید هیچ افق تازه‌ای نیست. و به همان نسبت این جریان کمونیستی است که رشد خواهد نمود و شکوفا خواهد شد. این‌اما در گرو تلاش جمعی ماست. به سازمان ما یاری رسانید تا دست در دست هم به پیشواز این مصاف تاریخی برویم . اکنون زمان باز شدن دریچه ها به روی آینده است. از دل این خرابی است که آبادانی بر می خیزد. رفقا به پیش!

 

سازمان تدارک کمونیستی

10 آذر 1401

1 دسامبر 2022

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    امین خ · 5 months ago
    با سلام‌و تشکر 
    مقاله (بیانیه) خوبی بود مثل همیشه .فقط نکته ای دارم که مطرح میکنم.
    در آخرین فراز مطلب که بحث طبقه کارگر و خویشتن داری وی در ورود به اتفاقات مطرح می شود ( بر خلاف بیانیه های پیشین که معمولا ستم طبقاتی و بی عدالتی و ... به عنوان محرک لااقل بخشی از  افراد معترض که به جریان اعتراضات وارد می شوند شناخته می شد) در مطلب حاضر هیچ اثری از این عامل نیست .
    به نظر قدری ساده سازی در فرمول بندی حوادث این دو ماه وارد شده که شاید تحلیل را دچار خطا کند.
    از یک سو تمامی این بدنه از صدر تا ذیل این جنبش( بلوا) را متعلق به طبقه متوسط و بازوهای مختلف سیاسی اجتماعی آن در نظر گرفته بدون اینکه کوچکترین سهمی برای خشم طبقات محروم و ستمدیده جامعه و حضور بخشی از آنان در این اتفاقات حرفی بزند. در حالی که در واقعیت موجود چنین به نظر نمی رسد و اساسا نه فقط در مورد جنبش ۱۴۰۱ بلکه به طور کلی ( و متاسفانه) طبقه کارگر مسلح به نقد متفاوت و پیشرویی نسبت به کل جامعه ( تحت هدایت طبقه متوسط) و چیزی فراتر از نقد مدیایی جریان مسلط نیست.

    از سوی دیگر به طور خوشبینانه عدم حضور پرشمار و مشخص طبقه کارگر را به عنوان موهبت و درجه بالایی از آگاهی طبقاتی تعبیر می کند که به عقیده من چنین نیست. طبقه کارگر ایران ( متاسفانه ) در هیچ حادثه و هیچ جریانی ( به جز چند مورد خاص) خودی نشان نداده و تصویری پویا و اثر گذار از خودش نه به کل جامعه و نه به طبقه خودش نفرستاده و نمی فرستد. 
    طبقه کارگر ایران گویا در مسیر اگاهی طبقاتی هنوز کودکی نوپاست و هنوز فاصله زیادی تا بلوغ و رشد سیاسی مورد نیاز برای برپایی جنبش مستقل و مقتدر خویش دارد.

    به نظرم این نکته ایست که لازم است در تدارک بیشتر بحث شود و حد و حدود و امکانات و توانایی های طبقه به درستی شناخته شود تا استراتژی بهتر و موثر تری بتوان به کار بست.


    باز هم قدردانی می کنم
    • This commment is unpublished.
      بهمن شفیق · 5 months ago
      @امین خ با سلام متقابل،
      توجه داشته باشید که تمرکز بیانیه بر تبیین آن چیزی است که از جنبش اعتراضی اولیه به مرگ مهسا امینی باقی مانده است و نه بر زمینه های اجتماعی و نازضایتی وسیع توده های کارگر و زحمتکش. تبیین های پایه ای تر از تضادهای بین دولت و جامعه و بین طبقات محروم و دسته بندی های مختلف درون طبقه حاکمه را ما در بیانیه های پیشین انجام داده ایم و اینجا دیگر نیازی به تکرار آن نبود. مسأله شناخت آن چیزی بود که از اعتراض اولیه باقی مانده است و آن نیز چیزی جز بلوای بخشی از بورژوازی با اتکا به طبقه متوسط شهری نیست. این یکی از مشخصات بارز نا آرامی های دو ماه اخیر بود که به سرعت و در کوتاهترین مدت از همه و هر گونه انعکاس خواستها و مطالبات توده های طبقات پائین جامعه به معنای واقعی کلمه تصفیه شده و در هیأت یک جنبش ناب بورژوائی با تمام عناصر مخرب ظاهر شده است. خود این تحول نیز از مشخصات لحظه تاریخی جهانی کنونی است که جنبشهای بورژوائی با چنین سرعتی ماهیت واقعی خود را برملا می کنند. آنچه در ایران امروز می گذرد دقیقا تبلور اراده سیاسی آن بخش از بورژوازی ایران است که منافع خود را در ادغام در بازارهای جهانی تحت سلطه غرب دنبال می کند و دقیقا به همین دلیل نیز از حمایت طبقه متوسط شهری ای برخوردار است که همین آرمان را دنبال می کند و از کمترین پیوندی با منافع اکثریت توده های کارگر و زحمتکش برخوردار است. و به همین دلیل هم هست که از کمترین بازتابی در میان طبقه کارگر برخوردار بوده است. همه تلاشهای "فعالین کارگری" تحت لوای چپ نیز قادر نشده است به تحرک قابل توجهی در طبقه کارگر به نفع این بلوا منجر شود. این چیزی است که ما در بیانیه بر آن تأکید کرده ایم و آن را مایه امیدواری قلمداد کرده ایم. 
      برخلاف تعبیر شما ما از "درجه بالائی از آگاهی طبقاتی" سخنی به میان نیاورده ایم. آنچه ما بر آن تأکید کرده ایم این واقعیت است که طبقه کارگر در مقابل چنین وسوسه هائی خویشتنداری نشان داده و به این بلوا نپیوسته است. این البته متضمن درجه معینی از آگاهی طبقاتی نیز هست بی آن که به معنای "درجه بالائی از آگاهی طبقاتی" باشد. این شم طبقاتی یا غریزه طبقاتی کارگران است که در مواجهه با این جنبش ارتجاعی به تشخیص این واقعیت ساده انجامیده است که این بلوا جنبش آنان نیست و نباید برای تقویت آن پا به میدان بگذارد. دقیقا پی بردن به همین واقعیت ساده است که راه را هم برای تشخیص حد و حدود و امکانات پیشروی و هم برای تبیین استراتژی و تاکتیک متناسب با لحظه کنونی باز می کند. به نظر ما امروز شرایط برای کار سازمانیابی و سازماندهی درون طبقه کارگر به مراتب مساعد تر از دو ماه قبل است. این اصلی ترین وجه ارزیابی بیانیه است. از این آگاهی طبقاتی سلبی باید عزیمت کرد و به آن آگاهی طبقاتی بالای مورد اشاره شما باید رسید که تبلور آن در هیچ چیز نیست جز در سازمانیابی کمونیستی کارگران و امروز به مراتب راحت تر می توان در این راه گام برداشت. بورژوازی خود به دست خود، خود را بی اعتبار کرده و کار کمونیستها را راحت تر کرده است. این لحظه تاریخی را باید دریافت و وارد این مصاف بزرگ شد. این حرف ماست. 
  • This commment is unpublished.
    Faryad · 5 months ago

    با عرض خسته نباشید به رفقای تدارک.

    به ساسان.
    زیاد به خودتان فشار نیاورید،از کامنتِ سرشار از"تفسیر ،تشریح و منتقدانه"تان معلوم شد که چیزی بیش از فیض و افاده های ضد کمونیستی نیست.آنجایی که شما ایستاده‌اید برهوت نیست.خیال هم نیست.این جایگاه و این ادبیات فقط مختص شماست و متاثر از همان "جنبش انقلابی" فمنیستیِ لیبرال_فاشیستی.فقط یک سوال.شما که تعارف ها را کنار گذاشته و تا حد جنون به این جنبش امیدوار و دلبستگی ها دارید،چرا شکسته نفسی ها می‌فرمایید و برای مهتدی ها و هجری ها واژه «مرتجع» را انتخاب کرده اید؟پرده را کنار بکشید.لااقل نور بر چهره تان بتابد.
  • This commment is unpublished.
    Masud · 6 months ago
    سلام  خدمت رفقای تدارک...
    به ساسان یا شما با سرنوشت انسانها شوخی دارید یا ما اینجا بی خبریم... با اتهامات بی شرمانه‌ و بی سروتهتان کاری ندارم قضاوت برای آنان که مطالب تدارک و بهمن شفیق رو دنبال کرده‌اند. اما جنبش انقلابی کردستان!؟
    اگر منظورتان از جنبش انقلابی کردستان اعتصابات و فضای وحشت و نیمه جنگی اخیر کردستان است که زن زندگی آزادی مرکز هزار بار شرف دارد به شعار قاسملو قاسملو رێگات درێژەی هەیە (قاسملو راهت ادامە دارد) راهی که به ترور قاسملو حین مذاکره با نظامی ختم شد که هم خود نظام اکنون نیرومندتر است و هم آن دموکرات که آنزمان احزاب چپ را پس از سرکوب و اعدام های دهه ۶۰ به سخره می گرفت به مراتب نیرومندتر بود. اگر منظورتان از آن بخش خود رهایی خودگردانی روژآوا ست آن بخش که حالا از بیم حملات ترکیه و در رفتن آمریکا از شمال سوریه مشغول تقلیل فلسفه خودگردانی دستجات دموکراتیکش به سوی در غلطیدن به آغوش ارتش دمشق است(البته روسیه زودتر هشدار داد که کوتاه بیایید اما مگر میشود بخاطر جان و زندگی میلیون ها انسان از آرمان "جنبش انقلابی کردستان" گذشت)، یا منظورتان هەرێم کوردستان عراق است که از جمله دستاوردهای انقلابی اش برافراشتن پرچم اسرائیل ، رفراندوم مافیایی برای استقلال و سپس واگذاری بیش از ۵۰ درصد از خاک اقلیم و جدال تازه احزاب اصلی و فرعی کردستانی بر سر سهم خواهی از دولت مرکزی و سوگند خوردن بر سر تمامیت ملی عراق است... درباره آنهایی هم که اسم برده‌ای گفتنی ها را خودت گفتی، پس لطفا دقیقا به ماهم بگید منظورتان کدام جنبش است که تا دیر نشده خودمان را به آن انقلاب برسانیم؟.
  • This commment is unpublished.
    محسن · 6 months ago
    با سلام و درودهای رفيقانه !
    طبقهً متوسط ايران و فعالانِ شيفتهً غربِ آن به خوبي نشان داده اند که چه درس آموخته هایِ کوشا ومطيعِ هم طبقه ای به شدت منحط شدهً جهانيِ خود هستند و دستورالعمل هایِ ليبراليسمِ رنگين کمانيِ پرطمطراق و فريبندهِ آن را که حاملِ مجموعه ای از رهنمودهایِ فمينيستي ومحيط زيستي و بي بندوباریِ سکس و تخدير مغز و روح و جسم و نيز مروٌجِ شعارهایِ نيکوکاریِ مهاجردوستي و حيوان دوستي و حقوقِ اقليٌت ها و..و را چهار نعل در جهتِ اغتشاش و ايجادِ ترس و ناامني به کار مي گيرند. البته ديگر جایِ پنهان کاری نيست که همين دلرحم هایِ "بشردوست" ليبرال فمينيستِ دنيایِ متمدن بارها در برابرِ خواسته هایِ طبقاتيِ کارگران و يا عروجِ نظامِ چند قطبيِ جهاني با رذيل ترين نيروهایِ ضدِ زن و فاشيستي و تروريستي و کارتل هایِ مواد مخدر برایِ ايجادِ هرج و مرج در يوگسلاوی، افغانستان،عراق، سوريه، ليبي، ونزوئلا و نيکارگوئا و اوکراين و...و همخوابه شده اند و گرده را در طاعت از سرمايه و امپرياليسم و ليبرال فاشيسم و نابودیِ شالوده هایِ حياتيِ بشريٌت، تا زمين هم خم کرده اند. برایِ اين پادوهایِ دهان دريده حتيٌ کسبِ قدرتِ سياسي به اندازهً تفوٌق در ايجادِ ناامني و بلبشو و اختلال در نظمِ اجتماعي شايد اهميٌتِ ثانويه داشته باشد: "بشردوستي" و آزادی و حقوقِ رنگين کماني و حقوقِ اقليٌت ها و ملل، تنها علامت و کليدِ رمزِ بسيجِ نيروهایِ فريب خورده برایِ انجامِ انقلاباتِ رنگي و جهتِ جلوگيری از افولِ بيشترِ نظمِ تک قطبي و نظاميگری و امپرياليستيِ مي باشد. بيخود نيست که احزابِ ليبرال فمينيستي ـ محيطِ زيستي و زماني صلح خواه و ايضأ احزابِ ناسيوناليست و مدافعِ "حق تعيينِ سرنوشت ملل" اينک در متنِ تسلطِ نظامِ امپرياليستيِ جهاني ، يک به يک و به سرعت به پهلویِ ميليتاريسم و جنگ افروزی مي غلطند.
    در همين رابطه من هنوزهم ساسان را با خواندنِ چند بارهً جمله معترضه اش " ... به مواضع لنین و کمونیستها در این زمینه نزدیک نیست" نفهميده ام. اگر منظور ساسان تزِ لنينيِ حق تعيينِ سرنوشتِ خلق ها باشد که از اين تز تا اغتشاشاتِ موردِ نظرِ ساسان در کردستان و بلوچستان و .. و فاصله از زمين تا آسمان است. لنين گفته (نقل به مضمون) که ما با طلاق في النفسه موافق نيستيم و تا جايي که مي شود بر راه حل ها برایِ باهم بودن ها متمرکز مي شويم و طلاق مطلقأ آخرين مرحله مي باشد.طلاق و نه ديگرکشي. بنابراين اگر خود لنين زنده مي بود براساسِ تذکارِ داهيانه اش "تحليلِ مشخص از شرايطِ مشخص" ، هرگز چنين رخدادهایِ اخير را در راستایِ "حق تعيينِ سرنوشت " تلقي نمي کرد و اين نوع طلاق ها را به درستي طعمه ای برای دهانِ گشادِ کفتارهایِ امپرياليسمِ جهاني و پادوهایِ منطقه ای اش ارزيابي مي نمود. انگار اصلأ مد شده که هرکس به ظنٌ واهي خود "يار"ِ لنين و انگلس و مارکس بشود. بارها نحله هایِ گوناگونِ "چپ راديکال"ِ جهانيِ پرمدٌعا مدٌعي شده اند که تحولاتِ اخيرِ جهاني يک جنگِ امپرياليستي ميانِ امپرياليسم ـ ليبراليسمِ غرب و امپرياليسم ـ کنسرواتيسمِ شرق است و پشتوانهً "تئوريکِ استدلات " خود را هم طبقِ معمول تز امپرياليستي لنين بر مي شمارند. تو خود حديثِ مفصل بخوان از اين مجمل ، و اين مهمل بافي هایِ پُرطمطراق امٌا آبکي و سترون. قطعأ لنينِ بي تقصيرِ خستهً دلخونِ مدفون، بر سر اينان فرياد بر مي آورد که ما را به خيرتان اميد نيست شر مرسانيد.
    و امٌا دريغا برجامعهً ايرانِ بختک افتاده بر آن که وارثِ يک انقلابِ شکست خورده و تحتِ حاکميٌتِ يک حکومتِ مغز سُربي و قلب سنگي مي باشد. حکومتي که نه تمايل و نه توانِ درک و لمسِ خواسته هایِ توده هایِ کمرخردشده زيرِ بار نبودها و کمبودها و استثمار و فلاکت را دارد نه توانِ ديدنِ بيش از نوکِ بيني اش. اين حاکميٌت که خود مسببِ اصليِ نابساماني های جامعه و رويگردانيِ جامعه از آن و چشم اميد دوختنِ بخشهايي از مردم به غرب مي باشد نه تنها با بي تدبيری و نامديريتي و بي اعتناييِ تاکنوني به نيازها و خواسته هایِ اساسيِ توده ها، زيرِ پایِ خود را خالي خواهد کرد بلکه پايه هایِ موجوديٌتِ کليٌ جامعه و شالوده هایِ زيستِ و هستيِ اجتماعيِ ايران را هم ويران خواهد کرد. چاره و سامانِ اين نابساماني ها در همٌتِ انقلابي طبقهً کارگر و توده هایِ همرزم اش مي باشد.  
  • This commment is unpublished.
    جمال · 6 months ago
    برای ساسان

    واقعا که قابل فهم نیست، این "جنبش انقلابی" تازه و "تنها" پس از مجاهدتهای بینظیر فکری سیاسی چند سالۀ چپ ناتوئی برای ایجاد دگردیسی رویزیونیستی نئولیبرال ناتوئی در مفاهیم انقلاب اجتماعی و جعل آنها تحت پرچم رنگارنگ "چپ وکارگری" و با حمایتهای "کمیتۀ مرکزی ایران اینترنشننال"، "صدای آمریکا"، "دویچه وله" ، "رادیو اسرائیل" و "باکو" ... موفق به تطهیر آن به صفت عالی! "خود رهائی بخش" شده، و توانسته اینچنین ظرفیتهای "انقلابی-تاریخی" را از خود به نمایش بگذارد، چرا تا این حد از جانب بهمن شفیق و باند کمونیستی او مورد انتقاد قرار میگیرد؟

    مگر اینها نمیبینند، که این همان "جنبش خود رهائی بخش" ای است که عملکرد "انقلابی" خود را در همکاری مخلصانه با نیروهای "انقلابی" ویژۀ آمریکائی به احسن ترین شکل خود در شرق سوریه در "مصادرۀ انقلابی" نفت سوریه برای "جنبش خودرهائیبخش" نیروهای ویژۀ آمریکائی و در اربیل با ایجاد یکی از قویترین "جنبشهای توده ای کردستانی مافیامحور" اثبات کرده است؟ دلایل دشمنی اینها در چیست؟

    ساسان حق دارد، مخالفت با این "جنبش خود رها ساز" که توانائی غریب خود را رها سازی خود از قیود محلی و اخلاص کامل برای برای گلوبالیسم و کولونیالیسم و چاکری و نوکری صادقانه "غیر شوونیستی" برای پنتاگون، موساد، سیا و ام آی 6 و مولوی ها و.... نشان داده است، و بقول وی عین "انقلابی گری است، مصداق شوونیسم است.

    ... الباقی اضافاتی بیش نیست!
  • This commment is unpublished.
    ساسان · 6 months ago
    اینهمه دشمنی بهمن شفیق با رهایی ستم ملی و حق تعیین سرنوشت در کردستان در سال‌های جاری جای تعجب بسیار زیاد دارد . او حتی یک کوارک هم به مواضع لنین و کمونیستها در این زمینه نزدیک نیست.  بهمن شفیق صرفا یک شونیست و پان ایرانیست دو آتشه ضد امپریالیست است که سویه های چپ دارد . همان اصطلاحی را که سالها قبل در گفتگو با عباس فرد در وصف منصور حکمت به کار برد ، شامل حال خود بهمن شفیق هم می شود ، رادیکال ترین عنصر خورده بورژوازی ایران . البته منصور حکمت از نوع شهری آن و بهمن شفیق از نوع روستاییش. نفرت بهمن شفیق از جنبش انقلابی کردستان،  صرفا مبارزه با مرتجعینی مثل عبدالله مهتدی یا مصطفی هجری نیست که به جنبش کارگری انقلابی کردستان حمله می‌کنند. بلکه او با تمام جنبش انقلابی و خود رهایی بخش کمونیستی و سوسیالیستی در کردستان مشکل دارد . و این تنها از یک باور ايدئولوژيک ناسیونالیستی غليظ و شونیستی ایرانی حکایت دارد . اگر یک سر چوب گوهین چپ محور مقاومتی ایرانی را علیزاده و نصرآبادی تشکیل می دهند، قطع به یقین دیگر سر آنرا بهمن شفیق و باند شونیست آن تشکیل می‌دهند.  
    • This commment is unpublished.
      امیر · 6 months ago
      @ساسان مواضع لنین برای دوران تاریخی دیگر و جنبشهای ملی با ماهیت دیگری بود. عملکرد این به اصطلاح جنبش  رهایی ملی شما نشان میدهد که همتراز جنبش صهونیستی اسراییلی است که خود را به امپریالیسم پیوند زده است. هیچ انسان کمونیستی نمیتواند از این دست جنبشها پشتیبانی کند.
    • This commment is unpublished.
      ژیکال · 6 months ago
      @ساسان جنبش خود رهایی بخش و به قول شما سرخ "کوردستان" در همکاری تمام با طیف چپ ناتو در اپوزیسیون، تمام تلاش خود را در راه تبدیل کردن طبقات فرودست شهرهای "کورد" نشین به پیاده نظام جنبش کذایی به خرج داد تا با آدرس دادن غلط این طبقات فرودست را به میدان بکشاند.
      از پلاس بودن  شبانه روزی ا.علیزاده در اینتر.ن تا بالا بردن بنری سرخ و شعار انفرادی در چند کلیپ از درون بلوای مذکور. تلاش این جریانات خائن در این دو ماه (البته دیر زمانیست که این جریان برای بدنه‌ی آگاه طبقه کارگر در کردستان افشا شده‌است) به آرمانهای طبقه کارگر کوردستان و همچنین کل ایران، مهر باطل و خیانتکار بودن را بیش از پیش بر پیشانی این "کارگزاران سرخ ناتو" کوبید.
    • This commment is unpublished.
      حمید · 6 months ago
      @ساسان بله، حق تعیین سرنوشت تان را در اقلیم کردستان عراق و سوریه دیدیم. در عراق جدایی اقلیم کردستان علاوه بر غارت منابع عراق به نفع اقلیتی چپاولگر، مزدوری دول امپریالیستی و استثمار زحمت‌کشان کردستان، ضربه ای مهلک به اتحاد کارگران و زحمت‌کشان جامعه عراق وارد کرد. بخشی از پروژه ی مینی دولت های کردی نفاق و عداوت قومی و نژادی بین زحمت کشان خاورمیانه است. در آن سو پیشمرگان اقلیم کردستان در مواجهه با داعش توانایی لحظه ای مقاومت در دفاع از جامعه کردستان را نداشتند. اگر همین ج ا دست به کار نمی شد یک فاجعه ی تمام عیار در اقلیم کردستان به وقوع می پیوست. در کردستان سوریه هم وضع تقریبا به همین منوال بود، علاوه بر جنگیدن زیر بیرق ناتو، ننگ کوچ اجباری اعراب از روستاهایشان بر دوش آنان خواهد بود. نه ساسان، وصله ی شوینیسم برازنده ی خودتان است. نفرت شما از کمونیسم، تدارک و شخص رفیق بهمن به علت شم بالای آن در تشخیص ارتجاع،سفاکی، کلاشی و حقه بازی امثال شما ابلهان و پیاده نظام های ناتو، شاهزاده، سعودی نشنال، مولوی عبدالحمید، معصومه علی‌نژاد، علی کریمی، الناز شاکردوست و ... است. ننگ بر شما که به نام کمونیسم  پیاده نظام اینان شدید. ابله مناسب ترین واژه برای توصیف شماست
  • This commment is unpublished.
    امیر · 6 months ago
    خسته نباشید،  گرچه این بلوا رسما سرنگونی را هدف قرارداده بود، اما میتوان گفت که نهایتا  پله دیگری از جنبش سبز بود که تلاش کرده و میکند بر شانه های لمپنیسم اقشار شبه مدرن شهری به قدرت سیاسی راه یابد و برنامه خود بویژه در سیاست خارجی را به کرسی بنشاند. گقتگوی اخیر عبدی را ببینید جالب است.

     توصیف خیلی خوبی ارایه دادید، بویژه اینکه

    «کوه طبقه متوسط موش زائید. این نیروی اجتماعی در قله افتخارات خویش و در اوج توانائی اش جنبشی را از دل خود بیرون داد که در سطح میدانی وقیح ترین، هتاک ترین، مبتذل ترین و تندخوترین جنبشی بود که دست زدن به خشونت کور از شاخصهای اصلی آن به شمار می‌آمد و در سطح سیاسی کودن ترین، بی‌لیاقت ترین و بی پرنسیپ ترین جنبش بورژوائی تاریخ معاصر ایران بود.»

    و

    «از ابتدا نیز این روشن بود که نظام در سطح میدانی در حد امکان خویشتنداری از خود نشان خواهد داد و در نقاطی به مصاف این چالش خواهد رفت که هم از نظر سیاسی و هم از نظر امکان نظامی نقاط قوت آن به شمار می روند. »

    و

    «هدف تحرک «انقلابی» دولت مردمی این نظام نه ایجاد نظامی مبتنی بر رفع شکاف طبقاتی، بلکه ایجاد شفافیت در خصوصی سازی و رفع سریعتر «اقتصاد دستوری» و دخالت دولت در اقتصاد است... «

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر