جنگی که از نخستین ساعات روز ۲۳ خرداد آغاز شد جنگی است به مراتب فراتر از جنگی منطقه ای و محدود. آغاز این جنگ لحظه ای از جدال خونینی را رقم زد که در سطح جهانی هم برای تغییر آرایش آینده جهان و هم برای تعیین نوع جامعه آینده در جریان است و با این جنگ به یک نقطه اوج تازه دست یافته است. در پایان این جنگ این فقط سرنوشت ایران و اسرائیل نیست که تغییر خواهد یافت، سرنوشت منطقه خاورمیانه و جهان نیز دستخوش تغییراتی عظیم خواهد بود. به همان ترتیب آرایش سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی طبقات متخاصم در تمام کشورهای درگیر نیز همان آرایش پیش از این جنگ نخواهد بود.
جنگ ایران و اسرائیل اتفاقی بین دو کشور نیست. این جنگ محصول تلاقی روندهایی است که از زمان بحران جهانی سالهای ۲۰۰۸-۲۰۰۹ آشکار شدند، با بهار عربی خاورمیانه را به آتش کشیدند و در ده سال اخیر و همراه با کودتای لیبرال فاشیستی اوکراین، هم شتاب یافتند و هم از سطح جنگهای نیابتی بین قدرتهای متخاصم جهانی فراتر رفته و نشانه های جدال رویارو و مستقیم بین این قدرتها و تعیین تکلیف جهان برای دهه های آینده را آشکار کردند.
قیام حماسی طوفان الاقصی هم خاورمیانه را یک بار دیگر به یکی از اصلی ترین کانون های جدال تاریخی-جهانی تبدیل کرد و هم برای اولین بار جنبشی را به معرض نمایش گذاشت که چشم اندازهایی فراتر از تمام جدالهای دیگر را به نمایش می گذاشت. اگر در تمام آن کانونها حل تنازعات با تغییری در توزان نیروها و آرایش رقبای درگیر قابل حل بود، طوفان الاقصی از همان آغاز نه تغییری در این توازن منطقه ای قوا بلکه عملاً پرسش نابودی یک سوی این نبرد را به میان کشید. آنچه در تمام عرصه های دیگر این منازعه تاریخی-جهانی به طور پوشیده ای موضوع جدال را تشکیل می داد، در فلسطین بیانی آشکار یافت: بودن یا نبودن، این پرسشی بود که طوفان الاقصی بی هیچ واسطه ای به میان کشید. یا فلسطین یا اسرائیل.
و به این ترتیب جهان در مقابل پرسش بنیادین خویش قرار می گرفت. در یک سوی این مجادله نیروئی قرار داشت که عصاره و چکیده تمام رذالت و چرک و خون و کثافت بیش از پنج قرن توسعه سرمایه داری و جهانی شدن آن بود و در سوی دیگر آن نیروی کوچکی که هیچ چیز برای از دست دادن نداشت با جهانی برای فتح در پیش رو. اکنون این نبرد بر سر مرگ و زندگی بود که از دل منازعات پیشین سر بر می آورد. اسرائیل سرنیزه و صف مقدم آن نیروی جهانی در خاورمیانه بود که در اوکراین و تایوان و قفقاز و آمریکای لاتین و آفریقا نیز در جنگی برای حفظ موقعیت به مخاطره افتاده خویش درگیر بود و در طول دهه های گذشته برای دفاع از امتیازات و دستاوردهای پنج قرن غارت و چپاول و ستمگری خویش در همه جای جهان دست به آتش افروزی می زد. نیروئی که در جبهه اوکراین با شتاب در حال پرتاب شدن به دره هولناک جهنم قرار داشت. اکنون سرنوشت این نیرو بود که با سرنوشت فاشیسم صهیونیستی گره می خورد. دو نیروی در هم تنیده و عجین در یکدیگر. آلیاژی غیر قابل تفکیک از قساوت و رذالت و کشتار و تزویر و دروغ که اکنون با چیزی کمتر از انهدام روبرو نبود. این ترکیب منحوس باید برای نجات خود دست به اقدام میزد و برای این اقدام باید ضعیفترین نقطه نیروهایی را می یافت که هم خارج از این اتحاد شوم تاریخی قرار داشتند و هم از وزنی در مناسبات جهانی برخوردار بودند که تغییر توازن در آن بتواند به تغییر توازن قوا در سطح جهانی منجر شود. نه اوکراین و نه تایوان این نقطه ضعیف نبودند. در جبهه اوکراین آرایش جنگی روسیه حد و حدود ماشین کشتار ناتو را به دردناک ترین شکلی به آن نشان داده بود و در میدان تایوان نیز با غول ابرقدرت تولید و تکنولوژی چین سرنوشتی بهتر از اوکراین در انتظار نبود. در تقابل با ایران بود که این شانس پیروزی جستجو میشد. ایران نه روسیه بود که با تکیه بر سنت پرافتخار اتحاد شوروی قد علم کند و نه چین که تحت رهبری یک دستگاه دولتی منضبط و قاطع به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان معاصر بدل شد. در اینجا بود که مناسبترین زمینه ها برای فرار از سرنوشت دردناک زوال در اختیار این صف ارتجاعی نیروهای پوسیده قرار می گرفت. هم ابزار اسرائیل در دست بود که مطرود و منفور در جهان، گریزی از سراشیبی ورطهٔ هولناک نداشت و هم در طرف مقابل نیروئی قرار داشت که تنها در یک سوء تفاهم تاریخی در آن سوی جدال با غرب قرار گرفته بود. کشوری که حدود نیم قرن پیش از ریل خارج شده بود و اکنون نخبگان آن در آرزوی بازگرداندن آن به ریل از هیچ گونه مجاهدت همدلانهای با شرکای اروپایی و آمریکایی ابائی نداشتند. از آن میراث مصادره شده انقلاب ۵۷ هیچ چیزی در طبقه حاکمه باقی نمانده بود. طبقه ای که فقط سیاستمدارانی فاسد و جبون از دل خود بیرون می داد. ایران حتی بورکینا فاسو هم نبود که بتواند رهبری مدعی و صدیق از دل خود بیرون دهد.
چهار دهه ثروت اندوزی لجام گسیخته، چهار دهه استثمار بی حد و مرز کارگران بومی و مهاجر، چهار دهه قانونگذاری برای سلب پایه ای ترین حق مردم کار و زحمت برای یک زندگی سعادتمند و سرانجام چهار دهه غارت منابع طبیعی همگانی در خدمت اقلیتی زالوصفت آنچنان انحطاطی را بر جامعه حاکم نمود که در آن ارزشهای انسانی به ضد ارزش تبدیل شدند و فساد و ابتذال به ارزشهایی در خور ستایش. طبقه حاکم، طبقه سرمایه داران و زمینداران و الیگارشهای مالی، جامعه ای را شکل داد که در آن پایبندی به همبستگی اجتماعی به مایه تمسخر تبدیل شده و نشانی از عقب ماندگی قلمداد می گردید. این اکنون طبقه ای بود که در کشوری به نام ایران زمام امور را در دست داشت، در واقع اما خود را بخشی از طبقه سرمایه دار بلوک امپریالیستی مسلط بر نظم جهانی تلقی می کرد. امر این طبقه به دست گرفتن کامل مقدرات جامعه بود و کنار زدن هستهٔ سخت پیشین نظام سیاسی که حال دیگر از آن پوسته ای بیشتر بر جا نمانده بود. پوسته ای که در تمام مبانی با طبقه حاکم اقتصادی مشترک بود اما همچنان به مقاومت در برابر نتایج منطقی رویکردی می پرداخت که خود پیشران آن نیز بود. و این توازن ضعف بود که از زمان سر بلند کردن جنبش ارتجاعی سبز جامعه را به سوی اضمحلال تدریجی سوق داده و همراه با راندن توده هر چه وسیعتری از کارگران و زحمتکشان به صف بیچیزان در کنار انباشت خیره کننده شکوه و جلال و ثروت در اقلیتی ناچیز، زمینه های گسترش انحطاطی وسیع را در جامعه فراهم میکرد. در حالی که جهان در جنگی سرنوشت ساز برای تجدید آرایش خود درگیر بود، طبقه حاکم بر ایران این کشور را به پاندولی در جهان معاصر بدل کرد که نه در شرق بود و نه در غرب، نه به جنوب جهانی تعلق داشت نه به شمال امپریالیستی. در عین حال از شرق متنفر بود و به غرب شیفته، از جنوب جهانی گریزان بود و به سوی غرب طلائی روان.
جمهوری اسلامی سال ۱۴۰۴ شمسی و ۲۰۲۵ میلادی دیگر جمهوری اسلامی دوران جنگ با عراق و اقتصاد جنگی و کوپنی و تعاونی ها و جهادهای سازندگی و مسکن نبود. آنچه از آن زمان به جا مانده بود به میراثی برای نمایش سالگردها در خیابان بدل شده بود که نقشی در اداره جامعه نداشت و آنچه جامعه را اداره می کرد نشانی از آن دوران نداشت. این کشوری بود با بازوانی قدرتمند اما با اراده ای ضعیف. برخلاف جبهه اوکراین که در آن تمام تلاشهای جبهه متحد ارتجاع ناتويی به دیوار محکم روسیه برخورده بود، در جبهه خاورمیانه پس از شکستهای اولیه در سوریه نشانه های ضعف و فترت در جبهه مقابل بود که نمایان می گردید. از زمان پیمان ابراهیم تا ضربات مرگبار متعدد اسرائیل به نیروهای محور مقاومت در سوریه و ضربات هولناک بر رهبری و سازمان رزمی حزب الله لبنان تا سقوط نظام بشار اسد، برای آمریکا همه چیز حکایت از آن داشت که چشم انداز به دست آوردن یک پیروزی در این جبهه به مراتب روشن تر از کسب پیروزی در جبهه ای است که از نظر استراتژیک در موقعیت باخت قرار گرفته است. اینجا صف مستحکم روسیه در مقابل قرار نداشت، ایرانی قرار داشت که دیگر تمایلی به جنگیدن در آن باقی نمانده بود. ایرانی که تمام داشته های پیشین خود در سوریه و فلسطین را هم تقدیم کرده بود تا بتواند جواز ورود به خانواده جهانی را به دست آورد. راضی به این که به مثابه نوکری خانه زاد جایی بر سفره پس مانده ارباب داشته باشد.
بورژوازی حاکم اعلام آمادگی ترامپ برای مذاکرات را فرصتی طلائی برای دریافت بلیت ورود به آن خانواده کذائی از مابهتران در غرب دانست تا خود کلیددار منافع آن بلوک امپریالیستی در خاورمیانه باشد. غافل از این که هیچگاه قادر به جلب اعتماد کامل اربابان غربی نخواهد بود و در اولین فرصت یا باید جای خود را به پادوهای حلقه به گوش تفاله های سلطنت و اپوزیسیونی خارج از کشور بدهد و یا کشور و جامعه را به ورطه هولناک جنگ داخلی قومی و مذهبی سوق دهد. فرهیختگان اپوزیسیون شیفته جوایز فستیوالهای فیلم و فرشهای قرمز هم با ترهات مبنی بر این که ایران جزئی از جریان مدرنیته خواهد شد و در جایگاه و شأن مناسب خویش قرار خواهد گرفت وظیفه آماده سازی جامعه مدنی ایران برای این چرخش بزرگ تاریخی را بر عهده گرفته و نفرت و کینه وسیع به فلسطینی و به مهاجر افغانی و عشق به کیم کارداشیان نشان داد که الحق که به خوبی از پس آن برآمدند. چه توهمی. اگر آلمان و ژاپن هنوز و پس از ۸۰ سال، افتخار آن را به دست نیاورده اند که به عنوان اعضائی با حقوق برابر در «خانواده جهانی» پذیرفته شده و به عنوان چشمهای ششم و هفتم وارد کلوب انحصاری امنیتی آنگلوساکسونی «پنج چشم» شوند، ایران چگونه می توانست حتی به چنین موقعیتی اندیشه کند؟ آنها نخواستند ببینند که تن دادن به چنین چیزی قبل از هر چیز به معنای پذیرش برتری ایران در منطقه و بر باد رفتن رؤیاهای پیمان ابراهیم و تضعیف اساسی موقعیت اسرائیلی می بود که در پرتو نسلکشی غزه اکنون خود در حال زوال نیز به سر می برد. خاورمیانه به عنوان مرکز انرژی جهان مهم تر از آن بود که بتوان سرنوشت آن را به دست ایران سپرد. مضاف بر این که پذیرش ایران به عنوان قدرت برتر منطقه به معنای پذیرش نقش کاهش یافته غرب به رهبری آمریکا و افزایش نفوذ روسیه و چین نیز می بود. وقایع سوریه و انتقال قدرت به القاعده مسیر حرکت را نشان داده بودند. اکنون این مسیر باید تا به انتها طی می شد. اینجا جایی بود که امکان پیروزی در آن یک امکان واقعی به نظر میرسید.
برای بلوک امپریالیستی غرب این به معنای کسب یک پیروزی استراتژیک در یکی از کانونهای اصلی جدال جهانی بر سر تقسیم جهان و تعریف حوزهٔ نفوذ بود. با این پیروزی غرب می توانست هم جبهه مقابل را به طور محسوسی تضعیف کند و هم خود به اتکای غنیمتها و دستاوردهای حاصل از پیروزی جانی تازه گرفته و در جبهه های دیگر نیز با توان بیشتری وارد عمل شود. غربی که ایران را در نبردی رویارو شکست داده باشد با قدرت و با اطمینان به مراتب بیشتری در جبهه های اوکراین و تایوان و آفریقا هم ظاهر خواهد شد. اسرائیل در این نبرد جهانی ژئوپلیتیک مهره ای کلیدی برای بلوک امپریالیستی غرب به رهبری آمریکا به شمار می آمد و پیروزی آن در جنگی علیه ایران تحولی عظیم به زیان بلوک رو به عروج معروف به جنوب جهانی و به نفع بلوک امپریالیستی حاکم غرب به حساب می آمد.
برای خود اسرائیل اما این امکان پیروزی زیر سایه غرب مسئله ای بود به مراتب فراتر از کسب موقعیتی بهتر در منطقه. پیروزی در برابر ایران برای اسرائیل یعنی تضمین تداوم موجودیت به مخاطره افتاده آن. به عنوان پست پیشقراول بلوک امپریالیستی غرب در خاورمیانه، اسرائیل نمی توانست هیچگاه در هیچ بلوک بندی دیگری خود را تبیین کند. این از آغاز موجودیتی امپریالیستی کلونیالیستی با ریشه اروپایی بود و اکنون نیز تداوم موجودیت آن به همین هویت گره خورده بود. آن هم در شرایطی که طوفان الاقصی و نسل کشی متعاقب آن همه پایه های مشروعیت این شبه دولت را از بین برده و آینده تیره و تاری را در مقابل آن گشوده بود.
جنگ کنونی محصول تلاقی این دو روند با یکدیگر است. تمام مباحثات مبنی بر این که این جنگ جنگ آمریکا است و اسرائیل ابزار دست آن است، مباحثاتیاند نادرست و گمراهکننده که نقش اسرائیل به عنوان موجودیتی در خطر را نادیده می گیرند. به همان شکل که فاشیسم اوکراینی را نمی توان منحصرا ابزار دست امپریالیسم آمریکا دانست، به همان اندازه نیز فاشیسم صهیونیستی اسرائیل را نمی توان تا حد پادویی برای آمریکا و غرب به طور کلی تقلیل داد.
از سوی دیگر به همین ترتیب آن تحلیلهایی نیز نادرست و گمراهکنندهاند که آمریکا را ابزار دست اسرائیل قلمداد کرده و جنگ را حاصل خباثت اسرائیل – یا حتی فقط شخص نتانیاهو – معرفی میکنند. به عنوان قدرت مسلط امپریالیستی، سلطه بر منابع انرژی خاورمیانه و کریدورهای ارتباطی زمینی و دریایی آن برای آمریکا حائز اهمیت حیاتی است. به ویژه با چشم انداز شکست سنگین در اوکراین آمریکا نیاز به موقعیتی مستحکم تر در خاورمیانه دارد تا از آن به عنوان تخته پرشی برای ورود توانمند تر در جبهه های اوکراین و تایوان استفاده کند.
جنگ کنونی با ایران محصول نیازهای این هر دو نیروی رو به زوال است. این جنگی است تجاوزکارانه و امپریالیستی با ابعادی گسترده و تأثیراتی عمیق و به عنوان حلقه ای تعیین کننده از جدال تاریخی-جهانی بر سر آینده بشریت. در یک سوی این جدال نیروی بلوک امپریالیستی غرب و سگ هار فاشیسم صهیونیستی قرار دارد که هم الآن تعیین کننده سرنوشت جهان نیز هست. توان مادی و سیاسی و ایدئولوژیک این بلوک به حدی است که میتواند به راحتی تمام دنیا را به آتش بکشد. در سوی دیگر این جدال یک بورژوازی منطقه ای قرار گرفته است که در بهترین حالت یک قدرت منطقه ای در کنار قدرتهای دیگری از قبیل ترکیه خواهد بود. از نقطه نظر اقتصادی توان بورژوازی ایران در شکل دادن و به دست گرفتن بازارهای جهانی و حتی منطقه ای توانی است محدود. و از نقطه نظر سیاسی و ایدئولوژیک نیز این بورژوازی فاقد هر گونه توانی برای شکل دادن به صفی متمایز در سطح جهانی است. به همین دلیل نیز جنگ حاضر نمی توانسته از سوی ایران جنگی تجاوزکارانه یا جنگی برای منافع بیشتر بوده باشد. بیشترین منفعت بورژوازی ایران نه در جنگ، بلکه در گسترش روابط صلح آمیز با کشورهای دیگر بود. جنگ ضربه ای است بر منافع این بورژوازی و نه اهرمی برای کسب منافع بیشتر. پیروزی در این جنگ البته به معنای تقویت عظیم موقعیت این بورژوازی در سطح منطقه و جهان خواهد بود. اما شکست آن معنایی جز نابودی جغرافیای سیاسی ایران نخواهد داشت. کسانی که دو سوی جنگ را به جنگ افروزی متهم میکنند خاک در چشم مردم میپاشند تا واقعیت تجاوزگری بلوک متحد امپریالیستها و فاشیسم صهیونیستی را سفیدشویی کنند. آنها مشاطه گران صهیونیسم اند.
واقعیت این است که بورژوازی ایران را تا آنجا میتوان در آغاز جنگ حاضر بر صندلی اتهام نشاند که با ارسال مداوم سیگنالهای ضعف و ناتوانی به بلوک متجاوز امپریالیستی ترانس آتلانتیک وسوسه حمله به ایران را برانگیخته و مشوق تهاجم کنونی این دولتک جعلی در منطقه بود. این بورژوازی
- با محروم نمودن توده میلیونی کارگران از ابتدائی ترین حقوق رایج در جهان سرمایه داری، یعنی حق برخورداری از یک قرارداد کاری با کمی ثبات، کارگر را به موجودی بی دفاع در برابر صاحب سرمایه بدل کرد. زندگی و معاش خانواده میلیونها کارگر اکنون فقط و فقط بستگی به الطاف پیمانکارانی دارد که به لطف ارتباط با مقامات دولتی و لشکری و حوزوی بر سرنوشت کارگران حاکم شده اند.
- انبوه میلیونی مهاجران افغانستانی را همچون توده ای بی شکل در جهت منافع خویش به کار گرفت و نهایت استفاده را از آن به مثابه ابزاری برای کاهش سطح زندگی کل طبقه کارگر ایران فراهم کرد. هر گاه به آنان نیاز داشت درها را به رویشان باز کرد و هر گاه با معضلات اجتماعی روبرو شد انگشت کثیف اتهامش را به سوی آنان نشانه گرفت.
- برای تحکیم سلطه طبقاتی خویش با همه و هر گونه ایده همبستگی اجتماعی به مقابله برخاست و برای تضعیف روح عدالتخواهی توده زحمتکشان طی سالهای متمادی کوهی از ادبیات مبتذل ضد کمونیستی تولید و به جامعه تزریق نمود. فقر زحمتکشان را نتیجه بی لیاقتی آنان معرفی کرد و ثروت مفتخوران و انگلها را نتیجه لیاقت آنان. کارگر معترض را به شلاق بست و برای سرمایه دار ناراضی فرش قرمز پهن کرد و قانون مناسب با آرزوهایش به تصویب رساند.
- دستمزد ناچیز کارگران را سال به سال کاهش داد و در مقابل امکانات هر چه سهل تری برای به یغما بردن ثروت اجتماعی توسط نوکیسگان صاحب امتیاز برای خرید مستغلات در اروپا و آمریکای شمالی فراهم کرد.
- دختر و پسر جوان زحمتکش را برای یک وام ناچیز ازدواج هفته ها و ماهها از این شعبه به آن شعبه بانک و از این رئیس به آن رئیس حواله داد و در مقابل با وامهای هزاران میلیاردی الیگارشی مالی فاسدی را بر فراز جامعه مستقر کرد.
- و سرانجام در عرصه سیاست خارجی نیز با کرنش مداوم در مقابل بلوک متجاوز ترانس آتلانتیک و کارشکنی بی وقفه در گسترش مناسبات با قدرتهای بزرگ جهانی چین و روسیه، با برجام و با همراهی کامل با سیاستهای محیط زیستی و آموزشی داووس و با فاتف این سیگنال بی وقفه را مخابره کرد که آماده اجرای هر دیکته ای از سوی «جامعه جهانی مبتنی بر قاعده» به رهبری آمریکا است.
بروز جنگ در لحظه کنونی محصول این روند فاجعه بار در درون طبقه حاکمه ایران نیز هست. طبقه ای که جدال در درون آن مدتهاست که به جدال بین پیروان رادیکال پیوستن به «جامعه جهانی» آمریکائی و پیروان معتدل تر و واقع بین تر برقراری تعادل بین شرق و غرب خلاصه شده است. روندی که تا پیش از ۲۳ خرداد نتایج فاجعه بار خود را در غزه و سوریه و لبنان نشان داده بود و اکنون به ایران نیز گسترش می یافت. بورژوازی کودن، حریص و کوتهبین ایرانی در عین حال هرگز نخواست بفهمد که با ارزان فروشی مقاومت قهرمانانه مردم غزه و با زدن چوب حراج بر سر حزب الله لبنان میل به تجاوز بلوک امپریالیستی و فاشیسم صهیونیستی را تقویت میکند نه تضعیف. ورود به مذاکره با ترامپی که از هیچ فرصتی برای تحقیر ایران - نه فقط رژیم سیاسی حاکم بلکه کل جامعه – آخرین سیگنال دعوت به حمله بود که ارسال میشد. آن هم بدون آنکه کلمه ای از غزه نام برده میشد.
نتایج فاجعه بار سیر تحول طبقه حاکمه ایران پس از آغاز جنگ روشن شد. روشن شد که نیرومند ترین سلاح اسرائیل در مقابله با قدرت نظامی ایران نه جنگنده های آن، نه واحدهای سایبری آن، بلکه شبکه گسترده جاسوسی و نفوذ آن در دل جامعه ایران بود. در جامعه ای که در آن قباحت خیانت به عهد از میان رفته و جای خود را به زرنگی در کلاهبرداری داده است، روشن است که قباحتی نیز برای خدمت به کثیف ترین عناصر ضدبشری وجود نخواهد داشت. در جامعه ای که مصاحبه با رسانه های فاشیستی - صهیونیستی اپوزیسیون در آن افتخار به شمار بیاید و از فعال حقوق بشری تا فعال چپ کارگری اش شبانه در حال ارسال گزارش به ایران اینترنشنال و منوتو و صدای آمریکا باشد، بدیهی است که جاسوسی و مزدوری برای جرثومه رذالت در جهان معاصر نیز قباحتی نداشته باشد. آن هم در جامعه ای که علیرغم حجم انبوه ثروت اجتماعی و قدرت عظیم تولیدی اش سطح دستمزد کارگرانش از سطح دستمزد افغانستان و عراق جنگزده نیز پایین تر است و کم نیستند پدرانی که از ناتوانی خرید دفتر و قلم برای کودکان خود شرمزده اند.
رفقای کارگر، کمونیستها،
با جنگ کنونی دوران تازه ای از مبارزه طبقاتی در ایران و در کل منطقه کلید خورده است. برای دو طرف اصلی جنگ، ایران و اسرائیل، این جنگی است بر سر مرگ و زندگی. پایان آن نیز با آتش بس یا پیمان صلح بین طرفین یا قطعنامهای از سوی شورای امنیت سازمان ملل نخواهد بود. جنگ هنگامی پایان خواهد یافت که یکی از دو طرف جنگ صحنه را ترک کرده باشد. برای خاورمیانه و جهان نیز این جنگی است که در آن خطوط نظم جهان بورژوایی آینده مجدداً ترسیم می شوند. جنگی که نقطه عزیمت دول و بلوکهای متخاصم جهانی را برای دور بعدی نزاعها تعیین میکند. بسته به خروجی این جنگ، موقعیت هرکدام از دو یا چند قطب متخاصم جهانی بهکلی متفاوت خواهد بود و همه اینها برای سالها – اگر نگوئیم برای نسلها – زندگی ما و آیندگان ما را رقم خواهد زد.
اول
برای طبقه کارگر ایران و برای منطقه، پیروزی بلوک متحد امپریالیستی و فاشیستی-صهیونیستی وخیم ترین نتایج را به بار خواهد آورد. نخستین و مهم ترین امری که امروز در مقابل هر کارگر و هر کمونیست و هر انسان شرافتمندی قرار دارد ممانعت از تحقق این کابوس است. برای ما، برای کارگران و کمونیستها، این در درجه اول به معنای مقابله با همه و هر گونه تلاشی است که برای تطهیر فاشیسم صهیونیستی یا برای یکی جلوه دادن ایران و اسرائیل و منفعل کردن جامعه با پرچم دروغین صلح طلبی به عمل می آید.
دوم
اما علاوه بر این، جمهوری اسلامی بی اعتنا به وظیفه انسانی دفاع از حرمت و جان انسانها در منطقه و بهویژه با انفعال شرم آور خویش در قبال نسل کشی در غزه نشان داد که علیرغم برخورداری از توان بسیار بالای نظامی و عمق استراتژیک، تا به امروز در انجام وظیفه ای که به حکم در دست داشتن اداره جامعه بر عهده آن است، یعنی صیانت از حرمت جان انسانها، قصور کرده است. این جمهوری به لانه فسادی برای پرورش انواع موجودات انگلی و ضد اجتماعی بدل شده است که در تعیین مسیر حرکت آن نقشی تعیین کننده ایفا میکنند. در جریان جنگ حاضر نیز چنین خواهد بود. اینان با به دست گرفتن پرچم دروغین صلح طلبی به یاری فاشیسم صهیونیستی خواهند برخاست تا مقدمات پیمانی خفت بار با امپریالیسم آمریکا را تدارک ببینند. پایانی که راه را برای دورانی پر از درد و رنج و ناآرامی و تلاطم و خونریزی در جامعه خواهد گشود و تمام ساختارهای اجتماعی را دستخوش شدیدترین لرزه ها خواهد کرد. کارگران میتوانند و باید در مبارزه برای پاکسازی جامعه از این موجودات انگلی نقش ایفا کنند. اینها امروز در ساختار دولتی جمهوری اسلامی حضور دارند و امثال اینان فردا میتوانند در ساختار یک دولت کارگری نیز راه یافته و آن را به فساد بکشانند.
سوم
اشتباه است اگر که تصور شود جنگ کنونی فقط محصول تضادهای درون طبقاتی در بلوکهای متخاصم است. جنگ حاضر به این شکلی که واقع شده است و در زمانی که واقع شده است در عین حال بر پیشزمینه آمادهای از شکافهای اجتماعی و طبقاتی نیز واقع شده است. بدون این فقر و فاقه گسترده، بدون این شکاف عمیق اجتماعی و طبقاتی و فرهنگی، جنگی به این شکل و در این زمان چه بسا اصلاً واقع نمی شد. در جامعه ای که دولت حاکم آن در همبستگی با اکثریت توده کار و زحمت، و نه در جهت خلاف منافع آن، عمل میکند، دشمن خارجی نیز به گونه ای متفاوت وارد عمل خواهد شد تا در جامعه ای که از دل فلاکت آن زباله های تاریخ مصرف گذشته ای مانند خاندان پوسیده پهلوی نیز وارد بورس سیاست می شوند. به همان اندازه که شبکه گسترده خرابکاران و جاسوسان و ستون پنجم سلبریتی در تشجیع تجاوز فاشیستی-صهیونیستی مؤثر بود به همان اندازه و شاید بیشتر هم کاهش مداوم دستمزد کارگران و گسترش بیحقوقی و عدم اطمینان از آینده کارگران پیمانی و تبدیل بدیهی ترین نیازهایی از نوع ازدواج و تشکیل خانواده و دسترسی به یک سرپناه به آرزوهایی دوردست، نیز در وقوع جنگ مؤثر واقع شدند. موکول نمودن مبارزه برای رفع این نابسامانی ها به آینده پس از جنگ اشتباهی بزرگ خواهد بود. کارگران نمی توانند و نباید مبارزه در این عرصه ها را به آینده موکول کنند همچنان که سرمایه داران اجرای سیاستهای ضد کارگری خود را به آینده موکول نکرده اند و انتخاب وزیر اقتصاد جدید مطلقاً بازار آزادی از سوی مجلس در این شرایط جنگی این را به خوبی به نمایش گذاشت. دعوت به کنار گذاشتن مبارزه در این عرصه ها یعنی دعوت به آتش بس یکجانبه در حالی که دشمن طبقاتی همچنان در حال شلیک است.
چهارم
مبارزه طبقاتی در شرایط جنگی تعطیل نمی شود. اشکال آن تغییر میکند و شتاب آن بیشتر می شود. بسته به نوع و ماهیت جنگ، این میتواند به انقباض شرایط مبارزه منجر شود و یا میتواند به انکشاف آن یاری برساند. در جنگ ایران و عراق نمونه ای از تأثیر انقباضی جنگ بر مبارزه طبقاتی را میتوان به خوبی مشاهده کرد در حالی که در جنگ جهانی اول و در روسیه انکشاف سریع مبارزه طبقاتی را میتوان دید. برای ایران امروز مقدمات تبدیل شرایط جنگی به شرایطی مساعد به مراتب بیشتر فراهمند تا به وضعیتی نامساعد. اکنون انواع آلترناتیوهای بورژوایی از نقطه نظر ایدئولوژیک در وضعیت افلاس به سر می برند. جریان منحطی که برای بیش از سه دهه همه و هر گونه اعتراض بر حق طبقاتی را مصادره و آن را در خدمت حقوق بشر و دمکراسی خواهی امپریالیستی به کار می گرفت اکنون با انواع و اقسام حیله ها در کنار فاشیسم منفور صهیونیستی قرار گرفته است و توانایی آن در به انحراف کشیدن و مصادره جنبشهای حق طلبانه توده زحمتکشان به پایین ترین سطح خود رسیده است. اکنون زمان قطع دست این جریان از جنبش کارگری و همه جنبشهای مطالباتی دیگر زحمتتکشان فرا رسیده است.
پنجم
طبقه حاکم در ایران اکنون فاقد هر چشم اندازی است. ابتکار عمل از دست آن خارج شده است. چاپلوسی آن در بارگاه سلاطین مالی غرب ثمری جز بمباران اسرائیل نداشت و چشم انداز قابل اتکائی هم برای مقابله با نظم مسلط امپریالیستی در درون آن موجود نیست. نماینده رسمی این طبقه، دولت مستقر پزشکیان، نه محرک آغاز جنگ بود و نه طرحی برای پایان دادن به آن دارد. در جریان جنگ و بسته به موقعیت برتر یا پایینتر ایران در جنگ، بورژوازی نیز به جستتجوی راهکارهای کسب درآمد از جنگ خواهد پرداخت. به همان ترتیب که کارگران نیز باید به جستجوی راهکارهای تقویت شبکه های ارتباطی و سازمانی خویش بپردازند. مانند هر واقعه مهم دیگری، جنگ حاضر نیز برشی از تاریخ را برای ما رقم خواهد زد که میزان آمادگی، توان سازمانی و نسبت قدرت ما با طبقه سرمایه دار در پایان این دوره تعیین کننده پیروزی یا شکست ما خواهد بود. به استقبال این دوران برویم و پرچم مبارزه برای جهان آینده را برافرازیم.
نابود باد فاشیسم صهیونیستی
زنده باد فلسطین
زنده باد خاورمیانه سوسیالیستی
دیدگاهها
اگر کسی ادعای درستی گزاره شرطی«اگر انسان ۳ پا داشته باشد، آنگاه خانه ها پرواز میکنند»، را داشته باشد، بلحاظ منطقی حق با اوست. این درست که خانه ها پرواز نمیکنند، اما مگر انسان ۳ پا دارد؟!
آنچه شما با عبارات به شدت مغشوش نیز بیان فرموده اید، دقیقا همین منطق است. با چند پیش فرض «تلویحا» نادرست پیش رفته اید پس هر چه نتیجه بگیرید، منطقی است. مطابق فرموده استاد، تلویحا تدارک کمونیستی از حمله اسرائیل به ایران خوشحال است و کارگران را تشویق میکند تا از موقعیتی که به لطف بی بی فراهم شده است، نهایت استفاده را ببرند(انسان ۳ پا دارد) با این فرض مبتذل نادرست، معلوم است حتی اگر براندازی نویسندگان بیانیه را نتیجه بگیرید، در نهایت منطقی است(خانه پرواز میکند).
و اما فقط برای کسی که خود بیانیه را نخوانده باشد!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا