از «نه غزه، نه لبنان» تا «ژن، ژیان، ئازادی»: پایان یک میثاق، آغاز هرج و مرج
بیانیه تحلیلی
اکنون دیگر مسلم است که عصیان اجتماعی پس از مرگ مهسا امینی برای همیشه چهره سیاسی ایران را دگرگون کرده است. حتی بیش از جنبش سبز و بیش از آبان 98. آنچه تغییر کرده است فقط توازن قوائی در درون یک چهارچوب نیست، تغییر در خود چهارچوب است. با عصیان 401 جامعه ایران وارد دوره ای نوین از تاریخ خود شده است. دورانی که هرج و مرج شاخص اصلی آن خواهد بود. این تغییر چهارچوب چیست و کدام تحولات آن را خصلت نمائی می کنند؟
عصیان پس از مرگ مهسا فوران خشمی گسترده در میان بخشهای وسیعی از جامعه بود. این عصیان در روزهای نخستین خود بیش از همه جوانان لایههای رو به زوال طبقه متوسط و لایههای گسترده ای از جوانان محلات حاشیه شهرها و شهرستانهای محروم تر را به میدان کشید. اما عصیان مزبور شعله آتشی بود که گر گرفتن آن بدون خاکستر داغی که زمینه آن را میساخت امکانپذیر نمی شد. خاکستر داغی که بر متن آن هر جرقه ای در شاخههای نازک به شعلهای سوزان بدل می شد. پرسشی که در آغاز عصیان طرح بود این بود که این آتش تداوم و گسترش خواهد یافت یا به مرور دچار فترت گشته و فروکش خواهد نمود. ده روزی پس از آغاز عصیان، نشانههای آشکاری از کاهش دامنه اعتراضات و فروکش کردن عصیان نمودار می گردید. در سطح میدانی به نظر میرسید توان عصیان به پایان میرسد و دور جدیدی از توازن قوا در حال شکل گرفتن است. به نظر میرسید خشم نهفته در این اعتراض نیز پس از عقب کشیدن از خیابان و از دست دادن تریبون ابراز وجود خویش، بر انبوه تلنبار شده خشمها و دردهای پیشین افزوده خواهد شد تا در فرصتی دیگر و با انفجاری بزرگتر مجال بروز یابد.
با این حال پس از فترتی اولیه، یک بار دیگر و در روزهای اولیه باز شدن مدارس و دانشگاهها اعتراض خیابانی به موضوع روز بدل گشت تا با وقوع دو واقعه در روزهای جمعه هشتم و شنبه نهم مهر ماه به کلی صحنه نمایش را دگرگون کند. در روز هشتم مهر ماه عملیات تروریستی واقع شده در جریان نماز جمعه زاهدان عنصری را به طور جدی وارد تحولات کرد که در تمام ماهها و روزهای پیش از آن نیز به عنوان بخشی از تحولات سیاسی در ایران حضور داشت، با واقعه زاهدان اما به عنوان یک رکن اصلی تحولات وارد میدان شده بود. آنچه این عملیات را از تمام عملیات های مشابه در کردستان و خوزستان متمایز می کرد، پذیرش آن به عنوان بخشی از جنبش اعتراضی سراسری ایران بود. تا پیش از زاهدان تمام عملیاتهای مشابه به طور کلی از سوی آنچه که خود را جنبش اعتراضی میدانست و در اپوزیسیون خارج از کشور بیان سیاسی خود را می یافت، یا مورد قبول واقع نمیشد و یا حداکثر به طور ضمنی و با برشمردن عواملی از قبیل ستم ملی به عنوان دلیل بروز چنین عملیاتهائی مورد توجیه قرار می گرفت. در واقعه زاهدان اما موضوع متفاوت بود. در اینجا جامعه مدنی معترض تقریباً یکسره به حمایت از این عملیات تروریستی برخاست و همبستگی خود با آن را در معرض نمایش گذاشت. در این اعلام همبستگی روشن میشد که جامعه مدنی ایران، طبقه متوسط شهری با روشنفکران و مطرب ها و سلبریتی هایش، در نفرت از نظام تا آنجا پیش رفته بود که از عنصر وحدت بخش تاکنونی اش با دولت حاکم، یعنی یکپارچگی سرزمینی، صرفنظر نموده و ارتجاعی ترین نیروهای تجزیه طلب را در صفوف خود جا داد.
واقعه زاهدان اما نسبت به آنچه یک روز بعد، یعنی در روز شنبه نهم مهر ماه، گذشت به مثابه پیش نمایشی بیشتر نبود. تحولات روز شنبه تمام نشانههای ماهها و روزهای گذشته را در آرایشی کاملاً نوین در صحنه سیاسی ایران متبلور نمود. در شنبه نهم مهر ماه طبقه متوسط ایران عرصه متفاوتی را برای نمایش قدرت خویش برگزید. عرصهای که دست دستگاه سرکوب نظام و گلوله های ساچمه ای اش از رسیدن به آن ناتوان بود: خارج از کشور. در این روز برای نخستین بار در تمام دوران جمهوری اسلامی، جامعه مهاجرین ایرانی با کثرت و وسعتی بینظیر به میدان آمد. کثرت و وسعتی که به یکباره چهره حضور در جنبشی سراسری و جهانی را بدان بخشید. درحالی که گردانهای مبارزاتی این طبقه در داخل و در جنگ و گریز خیابانی امکان به نمایش گذاشتن وسعت و گستردگی خویش را نمی یافتند، در خارج از کشور طبقه متوسط ایرانی در حکم پیشقراولان جنبشی نوین بر صحنه ظاهر می شد. جنبشی که هم امتداد تمام جنبشها و حرکتهای اعتراضی در سالهای قبل، از جنبش سبز تا وقایع دی ماه 96 و آبان ماه 98 بود و هم سیر تکامل آن را به نقطهای نوین ارتقاء داد. این دیگر جنبشی در چهارچوب عمومی صف بندی های درون جامعه ایران نبود که بند ناف آن به جریان اصلاحات درون حکومت وصل باشد. جنبشی بود متکی به خود که هم از نظر مضمون ایدئولوژیک و سیاسی و هم از نظر کثرت با تمام جنبشهای پیشین متمایز بود. کثرت، گستردگی و امکان عمل آزادانه در خارج از قلمرو اقتدار جمهوری اسلامی، این امکان را فراهم نمود تا جنبش اعتراضی خارج از کشور هم به عنوان موتور محرکه اعتراض وارد میدان شود و هم چهارچوبهای ایدئولوژیک و سیاسی نوین جنبش طبقه متوسط ایران را به مثابه چتری فراگیر برای کل این جنبش شکل دهد. سیر گذار طبقه متوسط ایران از پیاده نظام و ریزه خوار جنبش اصلاحات به جنبشی مستقل از کل نظام با هویت ایدئولوژیکی در تقابل کامل با آن در نهم مهر به فرجام رسید. میثاق اجتماعی این طبقه با جمهوری اسلامی که از سالهای آخر دومین دور ریاست جمهوری روحانی نشانههای فسخ آن آشکار شده و در جریان انتخابات ریاست جمهوری 1400 به شکل یکسویه ای از سوی نظام ملغی اعلام شده بود، اکنون به طور برگشت ناپذیری از سوی خود طبقه متوسط فسخ گردید.
میثاقی که از دوران سازندگی و با واسطه رفسنجانی شکل گرفته، در دوران اصلاحات قوام یافته و در دوران جنبش سبز به نقطه اوج خود رسیده بود. در چهارچوب همین میثاق بود که جمیع طبقه متوسط شهری در خرداد سال 92 با رفتن به صندوقهای رأی روحانی را به قدرت رسانده بود. مؤلفه های اساسی این میثاق اجتماعی در دو محور خصلت نمائی می شد. نخست نفی انقلاب که به طور مستقیمی مخالفت با انقلاب 57 به عنوان مسبب نارضایتی طبقه متوسط را بیان مینمود و دوم تلاش برای فتح سنگر به سنگر حقوق سیاسی و آزادیهای اجتماعی به اتکاء قدرت اقتصادی و اهرمهای بوروکراتیک و رسانه ای در اختیار طبقه متوسط و حامیان بینالمللی آن. لیبرالیسم بیان سیاسی این میثاق بود که در جریان اصلاحات اصلیترین نمایندگان سیاسی خود را می یافت.
مادام که آن میثاق برقرار بود، هم مراجع اصلی جنبشهای طبقه متوسطی در درون خود نظام حضور داشتند و هم شعارها و جهتگیری های اصلاحی آن اساساً ناظر بر تغییر رفتار نظام بود و نه تغییر نظام. «نه غزه، نه لبنان – جانم فدای ایران» و «سفارت روسیه، مرکز جاسوسیه» و «فلسطینو رها کن، فکری به حال ما کن»، اساساً شعارهائی برای تغییر رفتار نظام و وادار کردن آن به پذیرش حرکت به سوی غرب و ادغام در بازار جهانی بودند. همه این شعارها، همچنان که کل جنبشهای اعتراضی تحت هژمونی طبقه متوسط، در اساس همچنان بر محور نفی انقلاب و وادار کردن نظام به انجام تغییرات حرکت می کردند. حتی شعارهای رادیکال تر «مرگ بر دیکتاتور» از سال 96 به بعد نیز اساساً بیش از آنکه به معنای نفی نظام تلقی شوند، نفی ولایت مطلقه فقیه و به قدرت رساندن امثال رفسنجانی را هدف قرار می دادند. وجه مشترک همه این شعارها در سلبی بودن آنان بود. آلترناتیو پیش داده حاکم بر کل این جنبشها و شعارهای اصلی آنان همچنان همان جمهوری اسلامی بود، اما یک جمهوری اسلامی تغییر یافته. نخست با زعامت رفسنجانی و سپس با موسوی یا روحانی یا خاتمی.
با آبان 98 نشانههای گذار از این دوره به روشنی آشکار شده بودند. نظریه پردازانی در طبقه متوسط ظهور میکردند که هر گونه جنبش مطالباتی را نفی نموده و اگر تا پیش از آن به کرسی نشاندن مطالبات را نشانه به عقب راندن نظام قلمداد می کردند، حال خود جنبشهای مطالباتی را به عنوان جنبشهائی رفرمیستی و مانعی بر سر راه «آزادی» معرفی می کردند. با این حال در تمام این دوران طبقه متوسط هیچگاه قادر به شکل دادن به هویتی نشد که به مثابه چتری فراگیر بر سر اعتراضات «مدنی» گسترده شود و طیفهای مختلف در حال جدال با جمهوری اسلامی را زیر چتر واحد گرد هم آورد. اگر در دهه 70 لیبرالیسم جنبش اصلاحات این ظرفیت را به نمایش گذاشته بود، سی سال بعد، در پایان قرن، هم لیبرالیسم در سطح جهانی دچار فترت شده و به اشکال جدیدی متفاوت با سه دهه پیش تطور یافته بود و هم در داخل نظام به بنبست رسیده بود. برای گریز از این بنبست باید راههای جدیدی باز می شد. امری که در نهم مهر ماه شکل نهائی خود را یافت.
با عصیان مرگ مهسا شعار دیگری وارد میدان شده بود که از ظرفیتی فراتر از تمام شعارهای پیشین برخوردار بود: «ژن، ژیان، ئازادی» که نخست از کردستان سر داده شد تا بعد به عنوان «زن، زندگی، آزادی» در سرتاسر ایران نیز گسترش یابد. با نهم مهر ماه این شعار به عنوان پرچم رسمی این جنبش نوظهور تثبیت شد. جنبشی که دیگر مراجع زعیم خود را در درون نظام نمی یافت. سرنوشت بیانیه شدیداللحن میرحسین موسوی به خوبی این جابجائی را به نمایش گذاشت. بیانیه ای که بیش از پانویسی در جنبش اعتراضی کنونی نبود. سیر طولانی عبور طبقه متوسط از نظام در این روز به نقطه بدون بازگشت رسید. نه فقط از ولی فقیه و هسته صلب نظام، بلکه از تمام رهبران تاکنونی لیبرالیسم در درون نظام. اکنون این جنبشی است که با آلترناتیو خود به میدان آمده است. «ژن، ژیان، ئازادی» جایگزین «نه غزه، نه لبنان» شده است. طبقه متوسط شهری ایران در هیأت انبوه مهاجرین و سردمداران سلبریتی خویش مراسم فسخ قطعی میثاق خود با نظام جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت و با آلترناتیو خود به میدان آمد. اکنون این نظام نیست که باید غزه و لبنان را رها کند. این جنبش طبقه متوسط است که رو به انقلاب آورده است و تحقق اهداف پیشین خود را در گرو به کرسی نشاندن آلترناتیو خود می داند. این نظام برآمده از «ژن، ژیان، ئازادی» است که باید با اسرائیل همساز شود، فلسطین را رها کند و در مبارزه با «پوتین مستبد» و «چین امپریالیست» در کنار «اروپای متمدن» و «آمریکای مهد آزادی» قرار بگیرد. خیزشی که عصیانی حقیقی در نتیجه مرگ تراژیک مهسا بود به پایان رسید و به جای آن جنبش نوینی از طبقه متوسط در صحنه سیاسی ایران ظاهر شد. این تغییری اساسی در سپهر سیاست در ایران است.
عناصر شکل دهنده به این تحول از مدتها قبل در سپهر سیاست ایران ظاهر شده بودند و بیان سیاسی خود را در شعارها و آکسیون های ساختار شکنانه به نمایش گذاشته بودند. شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» در دی ماه 96 جلوه روشنی از این تحول را نشان داده بود. تفاوت اما در این بود که آن شعار هنوز بر زمین آشنای سیاست در ایران گام بر میداشت که در آن شعار «رضا شاه روحت شاد» وجه دیگر و مکمل شعار فوق را تشکیل می داد. آلترناتیو آن بخشهایی از طبقه متوسط که فراتر از نظام را هدف گرفته بودند، چیزی جز بازگشت به گذشته نبود. بین آرزوی گذر کردن از جمهوری اسلامی تا شکل دادن به جنبشی به روز هنوز فاصله بود. طبقه متوسط ایران از جناحهای درون حکومتی گذار کرده بود بی آنکه از چهارچوبی که نظام برقرار کرده بود فراتر رود. این چهارچوب فقط شامل جناحهای حکومتی نمی شد، اپوزیسیون سنتی آن را نیز در بر می گرفت. اپوزیسیونی که در خارج از کشور به حیات نباتی خود ادامه میداد و ناتوان از ایجاد حتی یک رسانه با نفوذ و برگزاری یک نمایش اعتراضی قابل توجه، بقای عمرش را مدیون دوپینگها و پمپاژهای بی پایان سرویسهای جاسوسی دول مخالف جمهوری اسلامی و پروپاگاند رسانه ای آنان بود. این طبقه متوسط باید از آن اپوزیسیون نیز فراتر میرفت و برای این فراتر رفتن باید نه فقط نظام سیاسی حاکم بر ایران را به چالش می کشید، بلکه کل ساختار ایدئولوژیک، فرهنگی، اخلاقی مسلط بر جامعه را نیز مورد حمله قرار می داد. امری که در آکسیونهائی از قبیل «دختران خیابان انقلاب» نشانههای خود را آشکار می کرد. در مهر ماه 1401 همین سیر تطور بود که به فرجام خویش رسید و جنبشی را شکل داد که رهبران خود را در مسیح علینژاد و حامد اسماعیلیون و نازنین بنیادی و نیلوفر فولادی و علی کریمی می یافت و نه در تاجزاده و موسوی و نه حتی در رضا پهلوی و مریم رجوی. نظام در انتخابات ریاست جمهوری 1400 این طبقه را از مدار سیاست دولتی بیرون رانده بود و اکنون خود این طبقه متوسط بود که نفی نظام را به فعلیت در می آورد.
این جنبش اعتراضی البته تمام عناصر جنبش براندازی به مثابه جنبشی شکل گرفته در درون جریانات دست راستی بورژوائی در اپوزیسیون و هم جنبش سرنگونی به مثابه تطور جنبش چپ انقلابی پیشین به جنبشی ضد رژیمی را نیز در بر دارد. با این همه جنبشی است متمایز از دو جنبش پیشین. این جنبش بود که توانست بر شکاف ایدئولوژیک بین دو جنبش براندازی و سرنگونی فایق آمده و قادر به گردآوری هر دو زیر چتری واحد گردد. از سلطنت طلب تا مجاهد، از تجزیه طلب تا جندر کمونیست، از آنارشیست تا سوسیال دمکرات. «ژن، ژیان، ئازادی» عنصر وحدت بخش این تحول بود. شعاری که از درون جنبش خودگردانی روژآوا برخاسته و اصلیترین عناصر ایدئولوژیک شکل دادن به جنبش بورژوائی فراگیری را در بر داشت. زن به مثابه نماد فمینیسم، زندگی به مثابه مبنای ایدئولوژیکی برای تقابل با نیروهای مخالفی که مرگ را تداعی میکنند و سرانجام آزادی به مثابه رکن اصلی برگرفته از لیبرالیسم. شعاری که با باقی ماندن در انتزاعی ترین سطح هم از توان ایدئولوژیک لازم برخوردار بود و هم فاقد هر گونه مضمون و محتوای برنامهای مشخصی برای اداره جامعه. به معنای دقیق کلمه بهترین ابزار در دست بورژوازی.
از نظر عملی نیز پیشقراولان «ژن، ژیان، ئازادی» در روژآوا به بهترین شکل همزیستی شعارهای «ترقیخواهانه» خویش با تجاوز امپریالیستی را به نمایش گذاشته بودند. جنبشی که با لفاظی های «سوسیالیستی» در باب خودگردانی عملاً در کنار مرتجع ترین نیروهای الیگارشی فاسد کرد در اقلیم کردستان نیز قرار می گرفت. جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» انتقال همان صف بندی به درون مبارزه طبقاتی در ایران بود. مضاف بر این که در این انتقال از اصل اریجینال خویش نیز فراتر رفته تا با به نمایش گذاشتن نمادهای برجسته ووکیسم و جندریسم به همه جهانیان نشان دهد که طبقه متوسط ایرانی هیچ چیز از ووکیسم آمریکائی کم ندارد. مسیح علینژاد البته از باسن کیم کارداشیان بهره نبرده است اما جنبش اعتراضی ای که نیلوفر فولادی و مریم نمازی سمبلهای زنانه آن را تشکیل می دهند، هم از جنیفر لوپز برخوردار است و هم از آلکساندریا اوکازیو کورتز. هم هدونیسم را در بر گرفته است و هم «سوسیالیسم دمکراتیک» را. لمپنیسم تهوع آور این جنبش ووکیستی لمپنیسم طبقات مادون پرولتاریا نیست. لمپنیسم «روشنفکرانه» ای است که با داعیه تابوشکنی برای خویش نقشی ترقیخواهانه نیز قائل است. مرز بین جندریسم و اصالت همجنسگرائی با پورنوگرافی و پدوفیلی سالهاست که از میان برداشته شده است.
از نظر سیاسی نیز این جنبش حقیقتاً نشان داد که کوچکترین تعلق خاطری به مرزهای ملی ندارد. به عنوان جنبشی گلوبالیست، آنچه برای آن مهم است تقابل با نیروهای «آنتی گلوبالیست» است که هستۀ صلب نظام از مهمترین آنان در سطح منطقه ای و جهانی است. برای درهم شکستن آن نیروی «آنتی گلوبالیست» نه فقط می توان، بلکه ضروری است که همه ظرفیت در هم شکستن آن را به کار گرفت. حتی به قمیت از میان بردن مرزهای ملی تاکنونی. راز همبستگی وسیع این جنبش با جیش العدل و پژاک و کومه له در همین است. اینها نقاط «قوت» این جنبش و در عین حال پاشنه آشیل آن هستند.
به این ترتیب یک بار دیگر طبقه متوسط ایران قادر به شکل دادن به جنبشی هژمونیک شده است که چتر خود را بر جنبشهای اعتراضی دیگر گسترانده است. حقیقتاً نیز آنچه در میدان، در خیابانهای شهرهای مختلف ایران و در محله های فقیر نشین می گذرد، بیش از آن چیزی است که به این جریان هژمونیک شکل داده است. نیروی محرک توده جوانانی که در فلاح و نازی آباد به خیابان آمده و می آیند، «ژن، ژیان، آزادی» نیست. نیروی محرکه آنان در تبعیض و بیعدالتی عمیقی است که در چهل سال گذشته نظام جمهوری اسلامی در درجه اول نه به مثابه نظامی مذهبی، بلکه در مقام مباشر نظم سرمایه داری بر آنان تحمیل کرده و آنان را به محرومینی فاقد هرگونه چشم انداز بهبود زندگی در آینده تبدیل نموده است. بدون این تبعیض و بیعدالتی، بدون این فلاکت، هیچ درجهای از پروپاگاند رسانه ای ایران اینترنشنال و منوتو و صدای آمریکا و بی بی سی قادر بهبه تحرک در آوردن آنان نبود. بدون این محرومیت هیچ رهبری از طبقه متوسطی ها نه تنها قادر نبود خود را به مثابه صدای این نفرین شدگان معرفی کند، بلکه حتی قادر نمیشد با خیال راحت در میان آنان به راه رفتن بپردازد. بدون این فلاکت حتی ده گشت ارشاد هم نمیتوانست به بروز چنین واکنشی در جامعه منجر شود. لحظه مرگ مهسا نقطه تلاقی این دو مؤلفه ای بود که در طول چهل سال گذشته نضج گرفته و به موازات یکدیگر پیش می رفتند. از یک سو تقابل ویژه دولت با جامعه به طور کلی که در تراژدی مرگ یک شهروند متبلور میشد و از سوی دیگر تقابل طبقه حاکمه با طبقات فرودست که در تمام سالهای اخیر به دفعات خودنمائی کرده و این بار، یک سال پس از «یکدست» شدن نظام و وخامت روزافزون معیشت توده های زحمتکش به نقطه انفجار نزدیک می شد. درک تحول کنونی جامعه ایران و ترکیب و آرایش آتی توازن قوا بدون درک این دو مؤلفه امکانپذیر نخواهد بود. دو مؤلفه ای که در لحظهای واحد با یکدیگر تلاقی نموده و جنبشی را شکل دادند که نخست به شکل عصیان نمودار گردید تا در تداوم خویش به عنوان جنبشی نو از طبقه متوسط تبلور بیابد. سرنوشت آینده این جنبش نیز قبل از هر چیز به کارکرد این دو مؤلفه متفاوت و کنش نیروهای درگیر در تحول کنونی نسبت به آن دو گره خورده است. کنشی که محصول نهائی آن را نه تنها توازن بین خود آن نیروها، بلکه همچنین تغییرات در توازن قوای منطقه ای و جهانی رقم خواهد زد.
به این ترتیب آنچه اکنون به مثابه جنبشی واحد خودنمائی می کند، در حقیقت ترکیبی است نا متجانس. عناصر شکل دهنده به این جنبش تا جائی به وحدت آن وفادار خواهند ماند که تحقق اهداف نوشته و نانوشته خود را در آن امکانپذیر بدانند. برای کارگر و دیپلمه و دانشجوی بیکار محلات فقیر نشین، این اهداف در درجه اول فایق آمدن بر فقر و فلاکت امروز آن است، برای مرتجعین تجزیه طلب مناطق حاشیهای در تحقق رؤیای تشکیل مینی دولتهای دست نشانده قدرتهای منطقه ای و جهانی و برای ووکیست ها و جندریستها در دستیابی به جامعهای که هدونیسم در آن به ایدئولوژی مسلط بدل شده باشد. موفقیت یا عدم موفقیت نظام در مهار و سرکوب این جنبش نیز به توانائی یا ناتوانی آن در ایجاد چنین تفکیکی در صفوف این جنبش گره خورده است.
تلاش برای ایجاد چنین تفکیکی از همان آغاز عصیان 401 در دستور کار نظام قرار گرفت. در حالی که از یک سو حقانیت اعتراض قانونی به گشت ارشاد و حجاب اجباری و حد و حدود آن در مراکز قدرت درون نظام به بحث گذاشته میشد، گسترش عملیات نظامی بویژه در منطقه کردستان و با حمله به پایگاههای دستجات و احزاب کردی در اقلیم کردستان و تهدید به هجوم نیروی زمینی به این اقلیم، همراه با افزایش تبلیغات ناسیونالیستی و ضد تجزیه طلبی نشانههای آشکار این سیاست را به نمایش گذاشتند. معضل جمهوری اسلامی اما در آن است که نه در سپهر اجتماعی و نه در حیطه اقتصادی هیچ پاسخ عملی روشنی که کل نظام حول آن متحد باشد قابل دسترسی نیست. در عرصه اجتماعی «ژن، ژیان، ئازادی» نه تنها به واکنشی متحد کننده در درون نظام منجر نشد، بلکه به افزایش شکاف در درون آن نیز دامن زده است. در حالی که بخشهائی از نظام در تلاش برای اتخاذ رویکردی روادارانه اند، بخشهای دیگر نظام به رویاروئی عریان با آن پرداخته اند که از نظر آنان چیزی جز جنبش فواحش نیست. این انتقاد اخلاقی نه قادر به توضیح ووکیسم و جندریسم و کارکرد آن برای نظام سرمایه داری جهانی است و نه ذرهای قادر به پیشگیری در اشاعه آن.
در سوی دیگر واقعه، سرنوشت خود آن جنبش ووکیست و جندریست نیز به عواملی گره خورده است که شکل دادن به آنها خارج از حیطه قدرت آن قرار دارد. به مثابه جنبشی طبقه متوسطی، این جنبش تنها با پیاده نظامی از دل توده های محروم جامعه قادر به ادامه حیات در سطح میدانی است. بدون آن پیاده نظام، این جنبشی خواهد ماند در دنیای مجازی. علاوه بر این، به مثابه بخشی از آرایش گلوبالیسم جهانی، موقعیت سیاسی آن به طور جدائی ناپذیری به موقعیت جریان مادر آن در سطح جهانی، جریان گلوبالیست اروپائی-آمریکائی و مجمع جهانی داووس، گره خورده است. از این نقطه نظر عروج این جنبش در لحظه کنونی به هیچ وجه اتفاقی نبوده و نیست. در سطح جهانی خصلت نمای اصلی لحظه کنونی افزایش دیوانه وار تلاش جریان گلوبالیست برای ممانعت از زوال اجتنابناپذیر خویش و تن دادن به شکست بزرگ تاریخی ای است که شبح آن مدتهاست بر سر این جریان به پرواز درآمده است و با نبرد اوکراین و بحران اقتصادی اروپا و آمریکا و ناآرامی های رو به گسترش در این کشورها، تیغ تیز آن هر لحظه به خرخره این گلوبالیسم نزدیکتر و نزدیکتر می شود. درک تکاپوی بیوقفه رهبران و سازماندهان این جنبش نوظهور و اتاق فکرهای طراح آنان برای زنده نگاه داشتن آنچه که ارگان پروپاگاندیستی آنان، ایران اینترنشنال، «خیزش جهانی ایرانیان علیه جمهوری اسلامی» نامگذاری کرده است، تلاشی است برای دستیابی به نتیجه در فرصت کوتاهی که برای این جریان باقیمانده است.
بر این اساس، در لحظه کنونی توازن قوا نه هیچ نیروئی قادر به از میدان به در کردن نیروی مقابل و برقراری تعادلی با ثبات است و نه هیچ نیروئی داوطلبانه میدان را به نفع دیگری ترک می کند. نتیجه این توازن قوا تنشی خواهد بود ادامه دار، همراه با هرج و مرج و نابسامانی بیشتر. و هر چه ابعاد این نابسامانی ها و دامنه هرج و مرج گسترش یابد، از یک سو دامنه تعرض نظام حاکم در عرصه منطقه ای نیز گسترش یافته و تأکید بر ناسیونالیسم در ایدئولوژی حاکمیت پررنگ تر میگردد و از سوی دیگر روند ادغام در بلوک قدرت در حال نضج شرق با شتاب بیشتری به پیش خواهد رفت. نظام جمهوری اسلامی یک بار با دخالت در وقایع سوریه نشان داد که به خوبی قادر است با دور زدن از میدانهائی که در آن قدرت مقابله با حریف را ندارد، با اتخاذ استراتژی دخالت فعال در میدانهای قوت خویش به تجدید قوا پرداخته و از این تجدید قوا برای مقابله با حریفان قدر قدرت خویش در عرصه داخلی و جهانی بهره گیری کند. اکنون نیز افزایش دامنه عملیات نظامی تاکنونی در اقلیم کردستان و احتمال ورود به مجادلات نظامی در بلوچستان و یا شاید حتی ورود به مخاطراتی بزرگتر در قفقاز جنوبی از یک سو و کنار گذاشتن بیطرفی اولیه در جریان نبرد اوکراین و ارسال تسلیحات و تکنولوژی نظامی به نفع روسیه و در تقابل با ناتو، یک بار دیگر و در ابعادی وسیعتر همان استراتژی مقابله از پهلو به جای مقابله رویارو را به نمایش می گذارند.
آنچه بر جا میماند نیروی به میدان آمده جوانان توده های محروم و مردم شهرها و محلات فقیر نشین است که با امید به نان و کار و سرپناه و رفاه به میدان آمدهاند و یک بار دیگر به میدان مصافی کشانده میشوند که مصاف آنان نیست. نیروی کارگرانی است که زمانی تشکلها و «فعالین» و سلبریتی های کارگری واقعاً موجود و چپ آنان را با شعار «نان، کار، آزادی- اداره شورائی» به سربازان جنبش مدنی و گزارشگران ایران اینترنشنال تبدیل کردند تا امروز همان شعار را نیز با «ژن، ژیان، ئازادی» جایگزین نموده و یک بار دیگر آنان را در صفوف جنبش مدنی ووکیست جندریست به خط کنند.
رفقای کمونیست،
لحظه تاریخی کنونی لحظهای است خطیر. جهان با شتاب در حال از سر گذراندن تحولاتی عمیق است که در میان انبوه مجهولات مربوط به آینده فقط یک چیز با قطعیت روشن است و آن هم به پایان رسیدن سلطه چند قرنه دول امپریالیست غربی است که نظم سرمایه داری در بطن آنان پرورش یافت، به بلوغ رسید، بر پهنای گیتی گسترده شد و سرانجام با اوجگیری تضادهای درونیاش به مرز امروزین از هم گسیختگی اش رسید. مرزی که پیش از این همین نظام و همین دول پاسدار آن دو بار به آن رسیده و به قیمت جان صدها میلیون انسان و نابودی حجم عظیمی از ثروت جوامع بشری خود را از عواقب آن خلاص کردند و بر حیات خونین خویش افزودند. بر متن این وقایع است که تحولات امروز ایران شکل می گیرند. شاید به عنوان آخرین وسوسه مسیح. شاید به عنوان آخرین تلاش طبقه متوسط برای شکل دادن به جنبشی فراگیر. تلاشی که در گرو تبدیل این نیروی گسترده رسانه ای و مجازی به جریان مسلط و اصلی درون طبقه بورژوازی ایران است. امری که به هیچ وجه نه مسلم است و نه حتی محتمل. چرتکه های بورژوازی مدتها است که شرقی می نوازند نه غربی. میتوان مدعی بود که بورژوازی ایران کودن است. اما نمیتوان آن را کودن تر از شیوخ خلیج فارس تصور نمود که عطای آمریکا را به لقای آن بخشیده و در صدد شکل دادن به ائتلافهای استراتژیک با روسیه و چین اند.
این آخرین تلاش طبقه متوسط، شاید آخرین آرمانگرائی آن نیز باشد چرا که در دو سوی این آرایش هیچ چشم اندازی برای ترسیم یک جامعه انسانی سعادتمند در آینده به چشم نمی خورد. مدینه فاضله آن «خیزش جهانی» ژن، ژیان، ئازادی خود منجلابی بیش نیست و زمان زیادی نخواهد کشید - شاید کمتر از چند ماه، شاید حتی کمتر از چند هفته - تا توفان خروشنده اعتراضات توده های زحمتکش همان مدینه های فاضله ماسک فریب «دمکراسی» بر چهره آنان را از هم دریده و هیأت منحوس آنان را در برابر چشمان جهانیان آشکار کند. این نیرو شاید قادر باشد جامعه ایران را به ورطه نابودی سوق دهد، اما نه هیچگاه قادر خواهد بود سرنوشت جامعه ایران را به دست بگیرد و نه هیچگاه خواهد توانست حتی گامی فراتر از نظم ضد انسانی موجود بردارد. و با هر درجه از آشکار شدن این ناتوانی، تردیدی در این نیست که این اولترا لیبرالیسم جندریستی دست به دامان انواع ارتجاع فاشیستی خواهد شد. ظرفیت این جنبش در دست بردن به اعمال خشونت کور اگر از امثال مجاهد خلق و جیش العدل بیشتر نباشد به هیچ وجه کمتر نیست. این جنبشی است که میتواند دهها باند فاشیستی از قبیل گردانهای آزوف را از درون خود تولید کند. فراخوانهای اعمال خشونت صحنه گردانان این جنبش از همین امروز نه تنها کاربدستان و مأمورین و مسئولین رژیم، بلکه حتی منتقدین و پرسشگران در باب نظم آتی جامعه پس از سرنگونی دلخواه این جنبش را نیز هدف قرار می دهد. جنبش نوظهور طبقه متوسط ایران تمام خشونت چهل و اندساله نظام جمهوری اسلامی، تمام خشونت اعدامهای دهه شصت، خشونت سرکوب شورشهای زحمتکشان اسلام شهر و خاتون آباد، خشونت سرکوبهای اعتراضات مسالمت آمیز کارگران و معلمان و بازنشستگان، خشونت به شلاق بستن کارگران به خاطر درخواست دستمزدهای عقبمانده و سرانجام خشونت گشتهای ارشاد نظام را درونی کرده و اکنون در حال بازتولید آن است. لیبرالیسمی که برای دهه ها کمونیستها را به علت دست بردن به قهر در انقلاب 57 مورد شماتت قرار میداد و مدارا و تساهل را موعظه می کرد، اکنون از دل خود اولترالیبرالیسمی بیرون داده است که دست بردن به اعمال خشونت از بالاترین فضیلتهای آن است. و البته این نیز فقط ویژه این جنبش رها شده از قید و بندهای جنبش اصلاحات نیست. تحفه ای است مشترک نزد این جنبش با تمام جریان امپریالیستی ترقیخواهانه، فمینیستی، محیط زیستی در ممالک مهد دمکراسی.
و در سوی دیگر این آرایش نیز نیروی نظام اسلامی صف کشیده است که شاید بتواند با گسترش دامنه عمل نظامی خویش در عرصه های منطقه ای و جهانی از موقعیتی مناسبتر برخوردار گردد، اما نه در مواجهه با این جنبش نوظهور ووکیست-جندریست قادر به مقابله مؤثر است و نه در پاسخگوئی به نیازهای پایهای توده محرومان جامعه.
و به این ترتیب روند وقایع در جمهوری اسلامی در همان جهتی سیر خواهد کرد که از سالهای پایانی ریاست جمهوری روحانی آن را پیشبینی کردیم و در جریان مبارزات انتخاباتی سال 1400 یک بار دیگر مورد تأکید قرار دادیم. جامعه ایران در این تنش درون طبقاتی طبقه حاکمه در حال فرسودگی است. این جامعهای است بیمار، پر از کینه و نفرت و در حال اضمحلال. فروپاشی نظم تک قطبی مسلط بر جهان ممکن است برای مدتی به داد این جامعه برسد. زخمهای وارده بر پیکر این جامعه اما عمیقتر از آنند که با این تغییرات التیام بیابند.
یک بار دیگر تأکید می کنیم: رهائی این جامعه نه بر متن این تنشهای متقابل، بلکه برمبنای نفی و فراتر رفتن از این تنشها امکان پذیر است. تأکید میکنیم که تنها کمونیسم میتواند راه برون رفت از وضع فلاکت بار موجود را جسته، یافته و طی کند. جستن، یافتن و طی کردن، و نه دنباله رو حوادث شدن. جامعه ایران جامعهای است طوفانی و در این توفان، تنها در اعماق جامعه است که میتوان بر پایه هائی استوار ایستاد و نه در سطح آن. معضل گرهی جامعه ایران نیز امروز همین است. فقدان نیروئی به معنای دقیق کلمه رادیکال، نیروئی که دست به ریشه مسائل ببرد و این ریشه چیزی نیست جز انسان. این نیرو را باید ساخت. رفقا این است وظیفه امروز ما. وظیفهای که تنها دست در دست هم امکان انجام آن برای ما فراهم خواهد گردید. شاید در این مصاف موفق نشویم. اما اگر به این ضرورت تاریخی تن ندهیم، پیشاپیش شکست را پذیرا شده ایم. با تمام عواقب فاجعه بار آن.
بگذارید مفهوم مقدس آزادی از نگاه کمونیستی را یادآوری کنیم که در این سالها و هفتهها و بویژه در این روزهای اخیر اینچنین مسخ شده و به لجن کشیده شده است:
آزادی در درک ضرورت است!
رفقا، ضرورت لحظه تاریخی کنونی را درک کنیم تا در عین پاسخگوئی به ضرورت و تحقق آزادی خود، در راه رهائی بشریت گام برداریم.