یادداشت سردبیر:
۱۱ سپتامبر امسال مصادف است با پنجاهمین سالگرد کودتای خونین ژنرال آگوستو پینوشه علیه دولت سالوادور آلنده رئیس جمهور چپگرای منتخب در یک انتخابات کاملاً دمکراتیک. هرمان پالوپا در یادداشت خویش به شکلی موجَز اما مؤثر هم به زمینهها و هم به ابعاد کودتا پرداخته است. با این حال به نظر میرسد که او در ارزیابی از علت کودتا دچار این اشتباه میشود که از دید وقایع امروز جهان به وقایع پنجاه سال پیش می نگرد. او از این دیدگاه است که قبل از هر چیز لازم میداند تأکید کند که شیلی از نقطه نظر ژئوپلیتیک چالشی برای آمریکا و غرب نبود. دلیل آن را نیز دوری اتحاد شوروی و درگیر بودن آن با مسائل درونی خود عنوان میکند. پالوپا متوجه نیست که چالش بین اتحاد شوروی و غرب یک چالش ژئوپلیتیکی نبود،چالشی سیستمی بود. آنجا سوسیالیسم (حال با هر برداشتی)در برابر سوسیالیسم قرار داشت. مؤلفه های قدرت در آن جدال جهانی بسیار متفاوت از مؤلفه های قدرت در جهان امروز بودند. بر خلاف ارزیابی پالوپا اتحاد شوروی نه تنها از آمریکای لاتین دور نبود، بلکه کاملاً هم به آن نزدیک بود. همچنان که به تمام کشورهای دیگر آمریکای لاتین و آفریقا. و این نزدیکی نه از نوع رابطهای ژئوپلیتیکیُ بلکه از نوع رابطهای ایدئولوژیک معطوف به تعهد به برقراری سیستم اجتماعی متفاوتی بود. یک رکن قدرت تأثیرگذاری اتحاد شوروی از این خصلت حاصل می شد.
ارزیابی نادرست پالوپا از اهمیت ژئوپلیتیک در دوران جنگ سرد با یک ارزیابی غیر قابل فهم دیگر هم تکمیل میشود و آن هم ارزیابی او از چپ آن دوران به عنوان نیروئی ضعیف و متفرق است. روشن نیست که وی از کجا به این ارزیابی رسیده است. آن هم در دوره ای که اوج جنبشهای رادیکال چپ در گستره وسیعی از کشورهای جهان، از آمریکای لاتین تا آفریقا و آسیا است. دوره ای که تلألو انقلاب کوبا بر تمام جهان می درخشد، پزشکان کوبائی در پهنه وسیعی از کشورهای فقیر در حال اشاعه تصویری جذاب از سوسیالیسم اند و داوطلبان کوبائی در وسعتی باور نکردنی در حال جنگ با رژیمهای دست نشانده استعمار در آفریقا. به جرأت میتوان گفت که دهه هفتاد قرن بیستم یکی از دهه هائی بود که امکان شکلگیری انقلابات رهائیبخش در آن به مراتب بیشتر از سایر دهه ها فراهم بود. انقلاب نیکاراگوئه و کودتای انقلابی افغانستان در همین دهه واقع شدند.
اما از ذکر یک نکته با اهمیت در یادداشت پالوپا نمیتوان خودداری کرد و آن هم اجتناب وی از به کار گرفتن واژه «نئولیبرالیسم» به مثابه یک تعریف مورد قبول است. به نظر میرسد که نزد وی مفهوم «لیبرالیسم اقتصادی» جایگزین آن شده است. اهمیت این تغییر دستگاه مفاهیم زمانی روشنتر میشود که تأکید درست او بر عدم تناقض بین لیبرالیسم و فاشیسم مورد توجه قرار گیرد. امری که از دید طرفداران نظریه «نئولیبرالیسم» دور میماند. از دید آنان این «نئولیبرالیسم» است که با فاشیسم همخوانی دارد نه خود لیبرالیسم. پالوپا لیبرالیسم اقتصادی را جایگزین آن میکند و این جالب توجه است. یک گام دیگر نیز لازم است تا این درک شود که نه فقط «لیبرالیسم اقتصادی» بلکه خود لیبرالیسم است که سکان امور را در صورت لزوم در دستان دولت فاشیستی قرار می دهد.
یادداشت را با بزرگداشت آلنده به پایان برسانیم: رئیس جمهوری که به عنوان یک مصلح اجتماعی برگزیده شد تا به عنوان یک انقلابی و دست به اسلحه به دفاع از توده کارگران و زحمتکشان برخیزد و جان بازد.
یازده ستامبر دیگر – کودتا در شیلی
وقتی ما صحبت از ترکیب اعداد 11/9 را میشنویم به طور خودکار تصویر فروریختن برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک در 11 سپتامبر 2001 به ذهنمان خطور میکند. به یاد می آوریم که چگونه این حادثه زندگی همه ما را به طرز تکان دهنده ای متحول کرد. و بلافاصله در اولین ارزیابی ها از رویداد یک دو قطبی عظیم شکل گرفت. از آن زمان به بعد دیگر در یک دموکراسی کثرتگرا این امکان به وجود آمد که ما دیگر به حرف یکدیگر گوش ندهیم و با نمایندگان نظرات مخالف صحبت نکنیم. می توان گفت که با هر سالی که ما از یازدهم سپتامبر 2001 دورتر میشویم، فاصله نظرات با هم به شدت بیشتر و شدیدتر می شود.
اما رویداد سال 2001 تنها یازده سپتامبری نیست که جهان را به شکلی بنیادین تغییر داده است. در 11 سپتامبر 1973 سالوادور آلنده، رئیس جمهور دمکراتیک انتخاب شده کشور آمریکای لاتین شیلی در اقامتگاه رسمیاش در لا موندا La Moneda به قتل رسید. این جنایت چهرۀ جهان را برای همیشه دگرگون ساخت.
من در این روز آفتابی در پارک ژاردین دو لوگزامبورگ پاریس بسر میبردم در حالی که دانشجویان هیجان زده در پارک می دویدند و مشغول پخش اعلامیه بودند. در آن ساعات یک قتل عام در شیلی درحال اتفاق افتادن بود. عصر همان روز دانشجویان در ساختمان بزرگ سخنرانی دانشگاه سوربن گرد هم آمدند و با یک دقیقه سکوت از قربانیان این ترور فاشیستی یاد کردند.
در آنزمان سالوادور آلنده سوسیالیست تنها سه سال بود که روی کار آمده بود. احزاب متخاصم جناح چپ پس از یک زایمان دشوار ائتلافی انتخاباتی به نام «یونیداد پوپولار- اتحاد مردمی» را تشکیل داده بودند. با این حال این ائتلاف توانست در انتخابات تنها کمی بیش از یک سوم کل آرا را بدست آورد. اما حزب دموکرات مسیحی شیلی نیز آلنده را به عنوان جانشین ادواردو فری رئیس جمهور عضو حزب دموکرات مسیحی انتخاب کرده و در ابتدای کار از سیاست های این سوسیالیست نیز حمایت کردند. سیاست وی اساساً شامل توزیع عادلانهتر ثروت بین اهالی کشور بود. به همین منظور معادن مس و بسیاری از صنایع دیگر ملی شدند. اقتصاد داخلی نیز با اعمال محدودیت بر واردات مورد حمایت قرار گرفت. و البته با چنین توزیع مجدد ثروت هستند همیشه افرادی ، که باید از بخشی از ثروت خود چشم بپوشند. سازمان اطلاعات خارجی آمریکا "سیا" نیز دقیقا به این افراد مراجعه کرد. همانطور که بعداً در تحقیقات کنگره در واشنگتن علنی شد، دولت ایالات متحده حداقل ده میلیون دلار برای انجام اعتصابات، تحریم ها، بستن جاده ها و ترورهای سیاسی در شیلی هزینه کرد <1>.
حتی قبل از تحلیف سالوادور آلنده، ژنرال رنه اشنایدر ابتدا ربوده شد و سپس به قتل رسید. اشنایدر اعلام کرده بود که ارتش شیلی میبایستی علیرغم سمپاتی با ایالات متحده، به دولت هائی که با انتخابات دموکراتیک مشروعیت می یابند، وفادار بماند. پس از این قتل، به اصطلاح "دکترین اشنایدر" [یعنی وفاداری ارتش به دولت مشروع] دیگر پشیزی هم ارزش نداشت. حالا هر افسری میدانست که اگر از دموکراسی دفاع کند چه بلایی سرش میآید. اما آلنده در ابتدای کار حتی توانست ژنرال ها را در دولت خود جذب و ادغام کند. با این حال، هنگامی که فلج کردن اقتصاد شیلی از طریق روشهای تغییر رژیم سیا به مرور زمان مؤثرتر و کارآتر شدند، ارتش نیز به موازات آن بیشتر و بیشتر خود را از مسئولیت پذیری دور کرد.
علیرغم همه این موارد ، اتحاد مردمی توانست در انتخابات ابتدای سال 1973 نسبت آرای خود را با افزایش هشت درصدی به 44 درصد برساند. طبقات پایین جامعه در زمان حکومت آلنده شانس بهبود شرایط زندگی خود را دیدند و برای اولین بار در زندگی خود به پای صندوقهای رأی رفتند. اما دموکراتهای مسیحی اکنون در موضع مخالفت با سیاستهای اصلاحی آلنده قرار گرفته بودند. آنها در همکاری با راستهای افراطی یک ائتلاف تشکیل دادند، که روی هم رفته در انتخابات پارلمانی با کسب ۵۵ درصد از آرا اکثریت مجلس را تشکیل دادند. این اکثریت سپس در اواخر تابستان 1973 با ارجاع طرح عدم اعتماد علیه آلنده در پارلمان آرای کافی را بدست آورد. متعاقب آن ژنرال ها بالاخره "با مشروعیت" رسمی از دولت خارج شدند. چهار فرمانده بخش هائی از نیروهای مسلح که به دولت وفادار بودند، با کانتونیست های (ارتشی های) غیر قابل اعتماد جایگزین شدند. یکی از این افراد غیر قابل اعتماد، آگوستو پینوشه، فرمانده کل ارتش شد. پینوشه در ابتدا وفاداری خود را به آلنده اعلام کرد.
کودتا
در 11 سپتامبر 1973، زمان آن فرا رسید. ساعت شش و نیم صبح نیروی دریایی شیلی شورش کرد. ساعت هشت صبح، ارتش اعلامیه کودتا علیه آلنده را انتشار داد. معلوم شد که آگوستو پینوشه به عنوان دیکتاتور شیلی به صحنه وارد می شود. در ابتدای کار آنها هنوز سخاوتمندی به خرج میدهند: هواپیمای آلنده را برای عزیمت او به تبعید در خارج از کشور آماده پرواز می کنند. آلنده اما از پذیرش آن سرباز میزند. در این مقطع، که هنوزآلنده رئیس جمهور شیلی است، محافظان خود، کارمندان و خانواده اش را از کاخ ریاست جمهوری لاموندا دور میکند. ساعت یازده سخنرانی خداحافظی خود را که تنها از چند ایستگاه رادیویی پخش می شود، انجام می دهد. او در سخنرانی وداع خود از جمله می گوید:
«مطمئناً این آخرین فرصت برای من است که شما را مورد خطاب قرار دهم. چاره ای ندارم جز اینکه به کارگران بگویم: تسلیم نمی شوم! در این لحظه تاریخی با جان خود تاوان وفاداری به مردم را خواهم داد. آنها قدرت دارند، می توانند بر ما غلبه کنند، اما نمی توانند از طریق جنایت و خشونت جلوی روندهای اجتماعی را بگیرند. تاریخ از آن ماست و مردم هستند که آنرا می نویسند. کارگران میهنم: می خواهم از وفاداری شما تشکر کنم. زنده باد شیلی! زنده باد مردم! زنده باد کارگران . این آخرین سخنان من است و مطمئنم که فداکاری من بیهوده نخواهد بود، مطمئنم که این قربانی حداقل نشانه ای نمادین در برابر فریبکاری، نامردی و خیانت به جای خواهد گذاشت." <2>
کمتر از یک ساعت بعد، اقامتگاه رسمی رئیس جمهور و همچنین تمامی مراکز کنترل سازمان ها، اتحادیه ها و احزاب حامی آلنده توسط نیروی هوایی بمباران میشوند. بر اساس قرائت رسمی، آلنده پس از آنکه متوجه نزدیک شدن پایان فاجعه بار شد، به زندگی خود پایان داد. در ساعت دو بعد از ظهر ارتش به کاخ ریاست جمهوری یورش برد. آنچه در پی می آید، یک پاکسازی و نابودی عظیم از همۀ هواداران دولت دموکراتیک است. استادیومهای فوتبال و سالنهای ورزشی مملو از قربانیان وحشتزده ای هستند که مانند گلۀ احشام برای سلاخی در هم فشرده شده اند.
مردم را دسته دسته از میان گله بیرون می آورند، در مقابل چشم دیگران شکنجه می کنند، مثله می کنند و میکشند. ترانه سرای معروف ویکتور خارا را شناسائی کرده بیرون میکشند. مچ دستهایش را میشکنند و بعد شکنجه گران با تمسخر از او می خواهند که گیتار بنوازد و آهنگ هایش را بخواند. خارا یک بار دیگر آوازی می خواند و سپس بدست جلادان به قتل می رسد. جنگ علیه مردم خودی در شیلی تا سال 1976 ادامه یافت. حالا دیگر حکومت نظامی شیلی را محکم در چنگال های خون آلود خود اسیر کرده است.
سرویس های امنیتی و بنیادهای آمریکا تنها حامیان خارجی نیستند که در این اقدام جنایتکارانه علیه بشریت دخیل هستند. دبیر کل وقت حزب دمکرات مسیحی آلمان CDU و رئیس وقت بنیاد کنراد آدناوئر وابسته به آن حزب، برونو هک، نیز پس از مشاهدهی شرایط جدید به وجد میآید [و اظهار می دارد]:
"زندگی در استادیوم زمانی که هوا آفتابی است بسیار لذت بخش است." <3>
رئیس وقت حزب حاکم سوسیال مسیحی در استان بایرن CSU، فرانتس یوزف اشتراوس، فرصت دیدار های مجدد با دوست خود آگوستو پینوشه، حالا دیکتاتور شیلی، را از دست نمیداد و در عین حال سر زدن به اردوگاه کار اجباری Colonia Dignidad [اردوگاهی که در شیلی توسط نازیهای فراری بنیانگذاری شده بودّ] را نیز از دست نمی داد. دوستان آمریکائی هم به طور اتفاقی مشغول آموزش کادرهای سازمان امنیت جدید شیلی DINA در ایالات متحده بودند. عفو بینالملل تخمین میزند که بیش از 30 هزار نفر توسط فاشیستهای پینوشه در شیلی به قتل رسیدهاند.
اینهمه برای چه بود؟
چرا به آلنده اجازه انجام کارهایش داده نشد؟
بطور قطع آلنده یک چالش ژئوپلیتیکی برای آمریکا نبود. او بیشتر یک اصلاح طلب سوسیال دموکرات بود و اگر آمریکا با او راه میآمد تا حدودی با آمریکا همکاری هم می کرد. از سوی دیگر خطر جذب شیلی به اردوگاه اتحاد جماهیر شوروی نیز بسیار ناچیز بود. اتحاد جماهیر شوروی درگیر مشکلات بسیار زیاد داخلی خود بود و دستانش به هیچ وچه به آمریکای جنوبی نمی رسید. در آن زمان، آمریکای جنوبی هنوز حیاط خلوت گسترده ایالات متحده بود. و ایالات متحده همچنان قادر بود در هر زمانی عملیات تنبیهی را علیه دولت های نامطلوب راه اندازی کند. علاوه بر این، چپ هم بسیار ضعیف و متفرق بود.
خیر ، ژئوپلیتیک در اینجا نقش جزئی ایفا میکرد. امروزه، اکثر ناظران در این هم نظرند که کودتای 11 سپتامبر 1973 بیشتر طرحی بود در مورد اجرای یک آزمایش کاپیتالیستی رادیکال بزرگ اجتماعی دوران جدید بود. در شیلی، پس از بقدرت رسیدن فاشیسم پینوشه ای، در مقابل چشمان مردم مبهوت و وحشت زده از سرکوب و انقیاد آزمایشها رادیکال بازار آزادی بودند که انجام شدند<4>. چرا که مشارکت مردم در فرایندهای تصمیم گیری به مثابه خاری در چشم شرکتهای چند ملیتی مدام در حال افزایش قدرت بود. و این که احتمالاً مردم بخواهند بطور دائم از سهم بیشتری از تولید ناخالص داخلی بهرهمند شوند. آنها سرمایهگذاری زیادی روی ایدئولوژی بازار آزاد جدید، که به نادرستی «نئولیبرالیسم» نامیده میشود، انجام دادند، همان چیزی که پروپاگاندیستهائی مانند فردریش فون هایک و میلتون فریدمن به طور خستگیناپذیری آنرا تبلیغ میکردند. هایک معتقد بود که دولت باید از همه امورات تصمیم گیری پیرامون اقتصاد دور بماند. بازار عاقل همه چیز را خودش تنظیم می کند و بحران اقتصادی تنها زمانی رخ می دهد که دولت در اقتصاد مداخله کند.
در سال 1944، هایک در کتاب خود به نام «راه به سوی بردگی» از پیروانش خواست تا با استفاده از اصل "گلوله های برفی" در چهار نسل، راه خود را برای رسیدن به حاکمیت گفتمانی مطلق در همه جوامع در جهان طی چهار نسل ادامه دهند. اما از آنجایی که بسیاری از دولتها در سراسر جهان نمیخواستند در برابر حکم حامیان مالی هایک و دوستانش سر تعظیم فرود آورند، ارتش، بنیادها و سرویسهای مخفی باید به کمک میکردند. اولین آزمایش رادیکال بازار در فضای باز در اندونزی در سال 1964 انجام شد. با کمک آمریکا، رئیس جمهور کشور، احمد سوکارنو، توسط ژنرال خونخوار حاجی محمد سوهارتو جایگزین شد. حداقل نیم میلیون مخالف رادیکالیسم بازار به طرز وحشیانه ای به قتل رسید ند. رودخانهها در آن روزها به رنگ خون قرمز شدند و مملو از اعضای بدنهای قطعه قطعه شدۀ قربانیان بودند.
بعد از آن قتل عام نوبت شیلی یود که تبدیل به آزمایشگاه بعدی برای بازار رها از قید و بند شود. میلتون فریدمن، استاد اقتصاد از دانشگاه شیکاگو، شیکاگو بویز Chicago-Boys خود را در دهه 1950 آموزش داده بود. آنها اقتصاددانان جوانی از کشورهای مختلف آمریکای لاتین بودند. این کادرها حالا برای پیشبرد پروژه به شیلی رفتند. تمام عرصه های اقتصاد قربانی خصوصی سازی شدند. خوزه پینرا، وزیر کار، که همزمان یک فاشیست و یک بازارآزادی رادیکال بود، سیستم پرداخت حق بیمه کارگران به صندوق پس انداز را که در آلمان کارائی خود را نشان داده بود، حذف کرد. مردم اکنون مجبور بودند به شرکتهای بیمه بازنشستگی خصوصی که با پول در بازار سهام سفتهبازی میکردند و هدف شرکتی آنها نه حمایت بهینه از بیمهشدگان ، بلکه کسب سود سوداگرانۀ بهینه شده دائمی برای عدهای معدودی بود، پول پرداخت کنند.
نتیجه: اقتصاد شیلی رونق گرفت - اما نه برای اکثریت مردم شیلی. اکثریت مردم شیلی در فلاکت محض سقوط کردند. به طوری که بسیاری از مردم شیلی از غذای سگ تغدیه می کردند. فردریش فون هایک دو بار در امپراتوری وحشت آگوستو پینوشه حضور یافت و هر دو بار سرشار از رضایت و خوشنودی از اوضاع گفت:
من به شدت دیکتاتوری ها را به عنوان نهادهای بلندمدت رد می کنم. اما یک دیکتاتوری ممکن است سیستم لازم برای یک دوره انتقالی باشد.» <6>
در واقع، لیبرالیسم اقتصادی و فاشیسم به هیچ وجه متناقض و نافی یکدیگر نیستند. برعکس: اجرای رادیکالیسم بازار بدون چماق سخت فاشیسم به سادگی قابل اجرا نیست. متعاقبا نتیجۀ آزمایش های میدانی هایک ها و فریدمن ها اکنون به آرژانتین و اروگوئه نیز گسترش یافته است. پس از آنکه عاملان رادیکالیست بازار به طور تجربی متوجه شدند که هر چند بیمار کاملاً نحیف شده اما هنوز رمقی در جان دارد، رادیکالیسم بازار آزاد را بعنوان علاج نهائی برای (مشکلات) جامعه معرفی کردند:
این کار را در سال 1979 در بریتانیا توسط مگی تاچر و در ایالات متحده توسط رونالد ریگان به اجرا درآوردند. در آلمان، رادیکالهای بازار باید تا فروپاشی آلمان شرقی صبر میکردند. آنها ثروت ملی آلمان شرقی را دوشیدند . این دزدسالاران که از این طریق تقویت شدهاند، اکنون به دنبال از بین بردن ثروت ملی همه آلمانیها در شرق و غرب هستند <8>. سیاست کرونا اکنون به این دسته از دزدان سطحی از قدرت داده است که قبلاً قابل تصور نبود.
بنابراین حالا ما میتوانیم ببینیم : که این ۹/۱۱ (یازده سپتامبر) جادویی جهان ما را به شدت تغییر داده است. 9/11 سال 2001 جهان را در مدت زمان بسیار کوتاهی تغییر داد. در حالی که عواقب بزرگ 9/11 در سال 1973 بلافاصله برای همه قابل رویت نبود. اما کودتای شیلی در طول پنجاه سال آلام بسیار عمیقتری نسبت به فروریختن آسمانخراشهای نیویورک بر جای گذاشته است. اما اکنون به وضوح می بینیم: پروژه چند نسلی رادیکالیسم بازار، واقعیت زندگی ما را کاملا کله پا کرده است.
نوشته: هرمان پلوپا
ترجمه سعید عطاپور
https://apolut.net/ein-anderer-elfter-september-der-putsch-in-chile-von-hermann-ploppa/
<1> https://www.nytimes.com/1974/09/20/archives/cia-is-linked-to-strikes-in-chile-that-beset-allende-intelligence.html
<2> https://web.archive.org/web/20061109124913/http://www.ciudadseva.com/textos/otros/ultimodi.htm
<3> https://www.telepolis.de/features/Tod-eines-Moerders-3409226.html
<4> https://www.deutschlandfunkkultur.de/der-terror-des-freien-marktes-100.html
<5>http://digamo.free.fr/roadto.pdf
<6> https://lobbypedia.de/wiki/Friedrich_August_von_Hayek
<7> Hermann Ploppa: Die Macher hinter den Kulissen – Wie transatlantische Netzwerke die Demokratie unterwandern. Frankfurt/Main 2014
<8> Otto Köhler: Die große Enteignung – Wie die Treuhand eine Volkswirtschaft liquidierte. Berlin 2011.