عادل ایرانخواه
برگرفته از وبلاگ نکته ها
اوژن یونسکو در نمایشنامهء نهچندان درخشانِ کرگدن، شهری را روایت میکند که ساکنینش به کرگدن تبدیل میشوند؛ مردم ابتدا متعجب و وحشتزده جولان کرگدنها و له شدن گربهها و دیگر موجودات کوچک و ویران شدن شهر توسط آنها را محکوم میکنند و به مقابله و چاره میاندیشند، اما کمکم میپذیرند که «خب، بلاخره کرگدن هم موجودی مثل ماست» و حتی پیشروی بیشتری هم میکنند و با بیشرمی اعلام میدارند که «انسانیت دیگر تمام شده و شما مشتی احساساتی هستید»، تا با این حکم مقدمهء کرگدن شدن خویش را فراهم و توجیه کنند. همهء شهر به کرگدن تبدیل میشوند، به موجوداتی پوستکلفت، شاخدار با پاهایی لهکننده که بدون توجه به اطراف پیشمیتازند. حتی دیزی نیز که قرار بود با برنژه ازدواج کند تا نسل بشر را نجات دهند، به زیباییِ کرگدنها پی میبرد و با تبدیل شدن به کرگدن از نجات دنیا صرف نظر میکند. در پایان تنها برنژه میماند؛ ناتوان از شدن و نشدن.
میتوان اندکی سادهدلانه پرسید که چطور ممکن است مردمان یک شهر به کرگدن تبدیل شوند؟ نه فقط یک نفر یا تعداد محدودی بلکه تکتک آنها به شکلی جمعی اینچنین دگردیسه شوند! تبلور واقعیتی اجتماعی در جسم و جان مردم شهر. اما این کژدیسگی جمعی چگونه رخ میدهد؟ چطور انسان لطافت و حساسیتش را وامینهد و پوست و شاخی کلفت مییابد که چنان کرگدن نسبت به دیگران و پیرامونش بیگانه باشد؟ انسان با برچسب احساساتی تقبیح شود و کرگدن موجودی زیبا بهحسابآید؟ حتی میتوان پیچشی روزآمد به این مسخشدگی نیز افزود و اضافه کرد که چهبسا در دوران ما بسیاری از کرگدنها بالهایی پروانهای دارند! و از فرط لطافت کرگدن شدهاند! کرمهایی که در پیلهشان گمان میکنند که پروانهاند اما بهواقع کرگدنهایی پروانهایاند که زمختیشان از گرداگرد گلوبلبل بال زدن نشأت میگیرد. همانقدر که کرگدنها زره بر تن و بیتفاوت به اطراف پیش میتازند و ویران میکنند، کرگدنهای پروانهای نیز در ظلمات جهان و بر ویرانهها و آوارش بال میزنند و چنان غرقِ یافتن شهداند که شهر و مردمانش را نمیبینند. قساوت عارفان و عیاشانی که عاشق طبیعت و آفرود و مدیتیشن و یوگا و هنر و رقص و بنگ و کیش و شمال و اخیرن کردستان و ...اند کم از تاجران و بورسبازان و کاسبانی ندارد که نهتنها بیتفاوت به جامعهاند بلکه خیرشان در شر دیگران است. در هرحال ورای زمختی زره یا ظرافت بالها، پرسش پابرجاست؛ چه چیز نهتنها انسان را به کرگدن بدل میسازد، بلکه این مسخشدگی را نیز تقدیس میکند؟!
برخلاف آسیبشناسیهای جامعهشناختی، تراپیهای روانشناختی، نصایح مصلحان مدنی، تزکیهباوری دینی و توصیههای لیبرالی، کرگدن شدن ماحصل انکشاف منطق سرمایه و در رأس آن مالکیتخصوصی و تقدیس آن است. با این توضیح که حتی یونسکو نیز فهمی خردهبورژوایی از کرگدن شدن دارد و متوجه نیست که خود این دگردیسی برای همگان یکسان نیست و کم و کیفهای متفاوتی به خود میگیرد. میتوان پنداشت خود این یکسانپنداری پیشاپیش آغشته به نگاهی کرگدنی به ماجراست که تفاوتها و طبقات را نادیده میگیرد. (علاقهء مفرط راست و چپ خردهبورژوای ایرانی به یونسکو و بکت و گودو و کرگدن گواهی بر این امر است) در هرحال مالکیتخصوصی که پس از سلبمالکیت از تودهها آغاز میشود و قداست مییابد، اولین قدم در شکلگیری جامعهء سرمایهداریست که بیگانگی انسان را نسبت به طبیعت و پیرامون رقم میزند. انسانِ سلبمالکیتشده تنها مالک نیروی کارش است و برای اینکه زنده بماند مجبور است آن را بفروشد و فقط زمانی میتواند آن را بفروشد که بخشی از زمان و توانش را برای سرمایهدار کار کند. به واقع شیوهء تولید سرمایهداری زندگی او را به گروگان گرفته تا در خدمت سود، انباشت و مالکیتِ سرمایهداران باشد. بیگانگی کارگر از ماحصل کارش و دیگر انسانها در این برهه اتفاق میافتد. تقسیم کار بورژوایی نیز شق دیگری از جدایش افراد از اجتماع را رقم میزند «انسان را منقسم و از خود و جامعه بیگانه میسازد» جدای از تکساحتی شدن انسان، افراد منافع شغل و صنفشان را بر کلیت جامعه ترجیح خواهند داد. آنان هرچه بیشتر کار میکنند کمتر خودشان خواهند بود. بیگانگی و کرگدنشدگی در لایههای زیرین کم و کیف متفاوتی بهخود میگیرد. هرچند پوست کلفتی بیابند اما پا و شاخی برای له کردن ندارند و چه بسا خود از له شدگاناند. « نه تنها فاقد نیازهای انسانی میشوند بلکه نیازهای حیوانیشان هم زائل میگردد و به شکم و دستی تقلیل مییابند» بدین شکل است که « هرچه کمتر باشی و کمتر از زندگیت بهره بگیری، زندگی ازخود بیگانهات بیشتر خواهد بود. هرچه بیشتر داشته باشی، اندوختهی وجود بیگانهات بیشتر خواهد بود.»
بنابراین در لایههای بالاتر جامعه، مالکیت و سودای آن بیشتر از قربانی، همدست و کارگزار مییابد. اگر بیگانگی، طبقهء کارگر را سراپا متضرر میکند، اعضای جامعهء مدنی از این بیگانگی، به نسبت نزدیکی به رأس هرم کمتر متضرر و بیشتر منتفع و متلذذ خواهند شد. به تعبیر خود مارکس سرمایهداری همه را ازخودبیگانه میسازد، منتها دستهای از این بیگانگی در سوداند و خرواری در زیان. « به طور کلی باید در نظر داشت که در مواردی که کارگر و سرمایهدار یکسان رنج میبرند کارگر از زندگیاش و سرمایهدار از سودی که باید از مال بیجانش درآورد رنج میبرد» در هرحال نسبت بین مالکیتخصوصی و کارمزدی بیگانگی و کرگدنهایی میزاید که ضعفا و ظرایف و بسیاری چیزهای دیگر را ویران میسازد. حرص و ولع برای داشتن و نگرانی مدام از بابت مایملک و متعلقات، حائل ضخیمی را بین انسان با انسان و انسان با خودش وضع میکند که نامی نمییابد جز نفهمی، زمختی و تک بودنهای یکسانی چون کرگدن.
از خلال این جریان، انسان «زندگی نوعیاش را به زندگی فردی تقلیل میدهد. و از وجود نوعیاش بیگانه میشود، به این معنی که هر انسان از دیگری و همه از ذات انسان بیگانه می شوند» نزد مارکس مالکیتخصوصی صرفن مفهومی اقتصادی نبود بلکه با سایر مفاهیم دیگر او پیوندی ناگسستنی دارد و تبعات روانی اجتماعی آن بسیار پردامنه است. استیلای «مالکیتخصوصی چنان انسانها را احمق و یکسویه میکند که یک شیء فقط هنگامی از آنِ آنهاست که مالکش باشند و به عنوان سرمایه برایشان وجود داشته باشد یا هنگامی که فقط تصاحبش کرده باشند.» مالکیتخصوصی پوست تمامی حواس را میکند تا چنان زرهی کرگدنی بر تن آدمی کند. « به جای تمام حواس مادی و ذهنی، بیگانگی محضِ تمام این حواس، یعنی حسِ داشتن، ظاهر میشود» انسانِ عصر سرمایه فقط به واسطهء داشتن است که میتواند حس کند! داشتنی که خود بخشی از حس نکردن است. قدسیتی مستبد که شرعش را در شخصیترین عرصهها هم اعمال میکند؛ همواره در سینما و سکانسهای معاشقه ما با چنین دیالوگهایی مواجه میشویم که پارتنرها برای تحریک یکدیگر بههم میگویند: « من مال توام. همهش مال خودته و ...) چنین است که «تمام شوروشوقها و فعالیتها در حرصوطمع از دست میروند تا آنچه حیوانی است، انسانی شود و آنچه که انسانیست، حیوانی گردد»
استیلای مالکیتخصوصی و قداست آن کانون بیگانگی انسانها از خویشتن، حواس انسانی، طبیعت و جامعه است. قاعدهای که انسانهای دیگر و جامعه را به عنوان رقیب/دشمن/متجاوز تعریف میکند که هر آن ممکن است به قلمرو یکدیگر تجاوز کنند و امنیت یکدیگر را با خطر مواجه سازند، غافل از اینکه خود این قانون اصلیترین دزدی و تجاوز است و پیشاپیش ناامنی و حیوانیت را در جامعه وضع کرده است. گسترهای که در قاموس مارکس با عنوان جامعهء مدنی از آن یاد میشود. جایی که «حق انسان به مالکیتخصوصی حق برخورداری از داراییهای خود و داشتن اختیار واگذاری آنها به دیگران به صلاحدید خویش بدون توجه به انسانهای دیگر ، مستقل از اجتماع و داشتن حق سودجویی شخصی است. این آزادی فردی و کاربرد عملی آن، بنیان جامعه مدنی را تشکیل میدهد. چنین حقی هر انسانی را وامیدارد که در انسانهای دیگر نه تحقق آزادی خویش که مانعی بر سر راه آن آزادی را ببیند.»
اجتماعی از کرگدنها که در محدودهء منافع و هوسهای شخصی و جدا از جماعت و بیگانه از دیگران تنها قیدی که آنان را به هم پیوند میدهد نیاز طبیعی احتیاج و منافع خصوصی، حفظ مالکیت و نفس خودپرست است. یهودیانی که اگر هم لحظهای چشم از کسبوکار خود بردارند تنها برای آن است که کسب و کار رقیب را وارسی کنند. جامعهء مدنی پیوسته از بطن خود کرگدن میزاید ولو از نوع پروانهای آن. در چنین اجتماعی «حدود آنچه که هرکس میتواند بدون آسیب رساندن به دیگری عمل کند توسط قانون تعیین میشود همانگونه که مرز بین دو مزرعه توسط تیرهای چوبی تعیین میگردد. آزادی مورد پرستش نیز آزادی انسان است نه بر پایهء همکاری انسان با انسان که بر پایهء جدایی انسان از انسان. حق آزادیِ ذرات منفرد و درخودخزیده و جدایی آنها. «همهء آزادسازیها چیزی نیست جز تقلیل جهان انسان و روابطش به خود انسان. آزادی سیاسی از یکسو تقلیل انسان است به عضوی از جامعهء مدنی، به فردی مستقل و خودپرست و از سوی دیگر به یک شهروند، به شخصی حقوقی» بنابراین حقوق بشر و حقوق شهروندی نیز چیزی نیستند جز حق جدایی از دیگران و حق خودخواهی. امنیت و پلیس در چنین جامعهای نگهبان حقوق مالکیتاند؛ در نتیجه امنیت، جامعه را مجاب به غلبه بر خودپرستیاش نمیکند، بالعکس امنیت تضمینکنندهء خودپرستی است. به عبارتی دیگر نهادهای بورژوایی پیشاپیش با کرگدنسازی انسانها، موجد ناامنیای میشوند که باید آن را سرکوب کنند چراکه مالکیتخصوصی خود دزدی است و بر اساس سلب مالکیت از جامعه قوام یافته؛
بله میتوان تفاسیر رایج را در مورد نمایشنامهء کرگدن پذیرفت که در مذمت جوامع ایدئولوژیک، توتالیتر و یکسانساز است منتها با اضافه کردن این نکات که قداستِ مالکیتخصوصی و فایدهباوری مستبدترین و فراگیرترین ایدئولوژی حاکم است و بازار یکسانسازترین نهاد تابهحال موجود بوده است. فوکو در بیانی موجز اشاره میکند که اینک یکسانسازی از خلال فردیت و به موازات آن انجام میشوند. همه در این توهم که متفاوت و یکه و تنهایند همسان شدهاند. جدایش، خودمحوری و توهمی که ایدئولوژی و نظام بیگانهساز مالکیت خصوصی آن را ایجاد کرده و بدون ملغای آن حتی حواس آدمیان نیز در هیئتی ناانسانی بروز مییابند. کرگدن حتی از نوع پروانهایش نیز نمیتواند حسی حقیقی به خود، دیگران و پیرامون داشته باشد. چراکه توسط زره مالکیت محاط شده و ارزش مبادله ارزشهای فینفسهء همهچیز را در خود بلعیده است. بخشی از پیکار کمونیسم بر سر همین انسانی کردن حسها و ابژههای آن است. «فرارفتن از مالکیتخصوصی همانا رهایی کامل همهء حواس و خصوصیتهای انسان است. اما این رهایی است دقیقن به این علت که این حواس و خصوصیتها چه به لحاظ ذهنی و چه به لحاظ عینی انسانی میشوند. چشم چشمی انسانی میشود. همانطور که ابژهاش ابژهای اجتماعی یعنی ابژهای انسانی میگردد که توسط انسان برای انسان ساخته میشود»
اما چهکسانی میتوانند چنین کنند؟! اگر که مناسبات سرمایه و در رأس آن مالکیتخصوصی اکثریت جامعه را به کرگدن بدل کرده، پس چه کسانی خواهند توانست بشورند و چنین بندی را بگسلند؟ پاسخ مارکس این است: «در شکلگیری طبقهای که با زنجیرهایی بنیانی به اسارت درآمده، طبقهای از جامعهء مدنی که طبقهای از جامعهء مدنی نیست. طبقهای که خود انحلال تمام طبقات اجتماعی است. آن بخش از جامعه که سرشت جهانشمولش را از رنج جهانشمولش دارد و هیچ حق ویژهای را طلب نمیکند، چراکه نه ناحقی ویژهای بلکه ناحقیِ عام علیه او روا میشود. طبقهای که نه مقامی تاریخی بلکه شأنی انسانی طلب میکند. طبقهای که در تقابل همهجانبه با پیششرطهای اقتصادی و سیاسی جامعه قرار دارد. آن بخش از جامعه که نمی تواند خود را آزاد کند بی آنکه خود را از دیگر بخشهای جامعه جدا کند و بدین ترتیب تمام آن دیگر بخشها را نیز آزاد کند و یا به دیگر سخن، طبقهای که گمگشتگی کامل انسان است و بنابراین تنها میتواند با بازیابی کامل انسان خود را بازیابد. این انحلاگرِ جامعه به مثابه طبقهای ویژه همانا پرولتاریاست» طبقهای که هرچند او نیز کژدیسه شده اما از این کژدیسگی متضرر است و جایگاه بنیانی او در سامان کار و تولید جامعه باعث میشود که بخواهد علیه این کرگدن شدن انسانها بشورد و بتواند با برخاستنش نظم طبقاتی جامعهای را که بر گردهء او قرار دارد بر هم بزند. «پرولتاریا با خواستار شدن نفی مالکیت خصوصی، صرفن چیزی را به مرتبهء یک اصل اجتماعی ارتقاء میدهد که جامعه در مورد او به صورت یک اصل در آورده است»
سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment