یادداشت:
از جمله عجایب جنگ اوکراین یکی هم این است که تحلیلگران هر چه بیشتری از میان محافظه کاران ضد جنگ در غرب هر چه آشکارتر به دفاع از اتحاد جماهیر شوروی روی میآورند در حالی که روسپی های خودفروش چپ امپریالیسم روسی را در بوق و کرنا می دمند تا همراه با آن امپریالیسم شوروی و استالین را هم در هم بکوبند. از اسکات ریتر تا لاری جانسون و بسیاری از تحلیلگران دیگر میتوان در این زمینه نام برد. محافظه کارانی که ملی گرائی شان به مخالفت با توسعه طلبی هار جریان ترانس اتلانتیک منجر شده. محافظه کارانی که ضد جنگند و ضد فاشیست.
پاتریک آرمسترانگ کانادائی نیز در شمار این دسته از تحلیلگران است. او کسی است که به عنوان تحلیلگر متخصص امور روسیه در وزارت امور خارجه کانادا کار می کرد. وی از دهه هشتاد، یعنی از دوران ریاست کنستانتین چرننکو بر حزب کمونیست شوروی، به مطالعه تحولات شوروی پرداخت و در فاصله بین سالهای 1993-1996 در سفارت کانادا در مسکو مشغول خدمت بود. او در سال 2008 بازنشسته شد و پس از بازنشستگی بلاگ خود را راه اندازی کرد تا آنچه در مورد روسیه میداند را با دیگران به اشتراک بگذارد. و او نیز مانند بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان غربی امور شوروی و روسیه در آن سالها (که جفری زاکس محبوب دهه نود کلینتونیستها و مغضوب امروز گلوبالیستها شاید شاخص ترین آنان باشد) به مرور با روایت رسمی فاصله گرفته و در برابر امواج کینه توزانه و جنگ طلبانه دروغ و نفرت پراکنی سیاستمداران و رسانهها عملاً خود را به عنوان مدافع روسیه و شوروی بازیافتند. دفاعی که در اصل دفاع از این واقعیت بود که هم در برابر شوروی و هم در برابر روسیه امروز، این غرب بود و است که منشأ تشنجات و آتش افروزی ها و پلید ترین توطئه ها بوده و هست.
با شروع عملیات ویژه نظامی روسیه در اوکراین، آرمسترانگ نخست اعلام کرد که انتظار حمله روسیه را نداشته است و از آن غافلگیر شده است. مدت کوتاهی بعد، در مارس سال گذشته وی نوشتن در بلاگ را متوقف نمود. ما قبلاً هم به این مورد پرداخته بودیم اما آن چند خطی که او نوشت ارزش آن را دارند که یک بار دیگر خوانده شوند. چند خطی که به موجزترین شکلی ترور نرم دمکراسی های غربی را برملا می کنند:
«من این سایت و فعالیتهای دیگرم را برای مدتی متوقف خواهم کرد تا ببینم چه می شود.
آنچه که یک سرگرمی دوران بازنشستگی بود – ادامه شغل من که بفهمم در روسیه چه میگذرد – اکنون به اتهاماتی تبدیل شده است مبنی بر جاسوسی روسیه در اشاعه اطلاعات دروغین منجر شده است.
انحراف از روایت مورد تأئید خطرناک است، در بهترین حالت متهم شدن به اشاعه اطلاعات دروغین و در بدترین حالت خیانت.
من برای چنین چیزی زیادی پیرم.»
این یک فعال انترناسیونال کمونیستی نیست که اینچنین دچار وحشت شده است. یک تحلیلگر سابق وزارت امور خارجه کانادا است. این وضع دمکراسی امروز غربی است.
گزارشهای خواندنی آرمسترانگ از تحولات روسیه متوقف ماندند و من هم همان موقع یادداشتی در این باره نوشتم و دیگر بلاگ او را دنبال نکردم. آرمسترانگ از آن تاریخ تاکنون فقط یک یادداشت نوشت و آن هم در سپتامبر 2022 به مناسبت فوت میخائیل گورباچف و در بزرگداشت او. اکنون و به مناسبت 12 اوت او یک بار دیگر مقالهای کوتاه نوشت که از طریق بلاگ مارتیانوف از آن مطلع شدم. مقاله ارزش خواندن دارد. در حقیقت با همان ادبیات متواضعانه آرمسترانگ مشتی است بر دهان یاوه گویان ضد کمونیست.
با تمام مشغله ها، لازم دانستم آن را ترجمه کنم. هم شباهت وقایع دوران پیش از جنگ جهانی دوم و عملکرد رذیلانه قدرتهای امپریالیستی در مقابل شوروی با عملکرد این سالهای ناتوئی ها در برابر روسیه حیرت انگیز است و هم حجم اطلاعات دروغینی که در این عرصه منتشر میشود ترجمه را لازم می کرد.
بهمن شفیق
25 مرداد 1402
16 اوت 2023
سالروزی که کسی از آن یاد نمیکند
در این روز 12 اوت در سال 1939، گفتگوهای نظامی انگلیس-فرانسه-شوروی در لنینگراد آغاز شدند. ریاست هیأت انگلیسی را یک ژنرال مرموز بر عهده داشت و ریاست هیأت فرانسوی را یک دریاسالار مرموز. آنها برای رسیدن به آنجا 5 روز با قایق در راه بودند. ریاست هیأت شوروی با وزیر دفاع و رئیس ستاد کل ارتش بود. در آغاز نشست طرف شوروی اعلام کرد که برای رسیدن به یک توافق در جهت اجماع بر علیه هیتلر در نشست حاضر شدهاند و از هیأتهای دیگر پرسیدند که آنها با چه اختیاراتی حاضر شده اند؟ مرد فرانسوی اعلام کرد برای گفتگو و مرد انگلیسی پاسخ داد اجازه دهید از لندن بپرسم. چند روز بعد از لندن پاسخ آمد که او برای گفتگو آنجاست.
یک سال بعد از به قدرت رسیدن هیتلر، مسکو متوجه شد که هیتلر سراغ آنها و همه دیگران خواهد آمد. با دستور استالین وزیر امور خارجه شوروی، ماکسیم لیتوینوف، حرکتی در جهت «امنیت جمعی» را آغاز کرد: همه آنهائی که در معرض تهدید هیتلر بودند باید با هم جمع میشدند تا در مقابل او مقاومت کنند. بدیهی است که سه نیروی اصلی، فرانسه و انگلیس و شوروی باید رهبران حرکت می بودند اما لهستان، رومانی، مجارستان و چکسلواکی هم همگی در لیست اهداف هیتلر بودند. به تنهائی، همه آنها یکی پس از دیگری بلعیده میشدند و تنها متحدانه می توانستند هیتلر را متوقف کنند.
لیتوینوف چندان موفق نبود: او در سال 1935 به یک توافق با فرانسه دست یافت که در عمل معلوم شد حاوی چیز زیادی نیست. در این فاصله لهستان، کشوری حیاتی برای هر گونه ائتلاف ضد هیتلر – به خاطر قرار گرفتن بین آلمان و شوروی – در سال 1934 اولین معاهده عدم تعرض را با آلمان هیتلری امضاء کرد و در سال 1938 برای تقسیم چکسلواکی با آن همکاری نمود. واشنگتن در سال 1934 پیشنهاد [شوروی] را رد کرد. انگلستان در سال 1935 یک قرارداد دریائی با آلمان امضاء کرد. لیتوینوف به تلاشهایش ادامه داد و کسانی مثل وینستون چرچیل موافقتشان را اعلام کردند اما توافق سپتامبر 1938 مونیخ همه این تلاشها را نابود کرد. بدون انگلستان، فرانسه و یا لهستان اتحادی امکانپذیر نبود.
فتیله در حال سوختن بود: در مارس 9139 عهدنامه مونیخ را در هم کوبید و بقایای چکسلواکی را هم قطعه قطعه کرد. در آوریل معاهده با لهستان را به هم زد. لیتوینوف توافق استالین برای آخرین تلاش را هم جلب کرد. حتی با این که استالین لیتوینوف را با ویاچسلاو مولوتف جایگزین نمود، هنوز به اندازهای امیدوار بود که دو نفر عالی ترین مقامات نظامی خود را برای دیدار با آن هیأت فرانسوی- انگلیسی پس از ورود به شوروی اعزام کند. اما چه امیدواری ای میتوانست برای ایجاد یک اتحاد ضد هیتلر وجود داشته باشد اگر که حاصل سالها تلاش رسیدن به یک هیأت سطح پایین بدون اختیارات بیتفاوت به وقتگذرانی بود؟ چنین هیأت سطح پایین آنگلوفرانسوی در سال مثلا 1935 هنوز میتوانست پایهای برای ساختن باشد اما در آخر تابستان 1939 چرند بود.
اگر شما استالین بودید چه میکردید وقتی میدیدید که طرح اصلی Plan A شما نابود شده است؟ شما میدانید که جنگ در حال فرا رسیدن است. شما حرف هیتلر را باور میکنید که میگوید در شرق به فضای زندگی lebensraum نیاز دارد. متحدین بالقوه شما این را درک نمی کنند. شما چه خواهید کرد؟
در حالی که لندن و پاریس تعلل میکنند و ورشو رؤیاپردازی میکند (چه رؤیاهائی؟ هیتلر تازه آن پیمان هدم تعرض را به هم زده است که روی آن حساب می کردید: شما در نوبت بعدی هستید)، هیتلر وارد عمل می شود. نظرتان درباره یک پیمان عدم تعرض چیست؟ استالین فرصت را غنیمت می شمرد، توافقنامه به فوریت به امضاء می رسد. استالین به خوبی میداند که هیتلر به شوروی حمله خواهد کرد و شروع میکند تا چائی که میتواند در غرب قلمرو تسخیر کند و روز واقعه را تا جائی که میتواند عقب بیندازد.
همین چند هفته دیگر شما سرمقاله های متعددی را خواهید دید که میگویند آن دو شیطان رفیق همدیگر با هم کنار آمدند تا بر لهستان جفا کنند و جنگ را آغاز کنند. شما هیچ اشارهای به تلاشهای ناموفق شوروی برای امنیت جمعی نخواهید دید. چرا؟ برای این که این نویسندگان احتمالاً چیزی در این باره نشنیده اند (بسیاری چیزها هست که در حفره حافظه گم شده اند) و اگر هم شنیده باشند به ارزش پروپاگاندی هجمه هایشان علیه روسیه خبیث لطمه می زند.
مطالعات بیشتر: من از طریق کار ای-جی-پی تیلور «ریشه های جنگ جهانی دوم» از این وقایع مطلع شدم که جزو متنهای دوران دانشگاه من بود و او به اینها اشاره می کند. اما کسی که کار واقعاً بزرگ در این زمینه را انجام داد تاریخدان کانادائی مایکل جابارا کارلی است. این یک مصاحبه با او است که تصویر بزرگ وقایع را ارائه میکند و کار سه گانه ای را که در صدد انتشار آن است؛ یک مقاله از او درباره آن چیزی که من Plan A استالین مینامم و یک کتاب «1939: اتحادی که هیچگاه وجود نداشت و فر رسیدن جنگ جهانی دوم». و باز هم رسانههای کمپانی ها فراموش میکنند که «استالین در نظر داشت در صورت توافق انگلستان و فرانسه با یک پیمان، یک میلیون سرباز برای متوقف کردن هیتلر در اختیار بگذارد».
(و حالا که غرب اینها را فراموش کرده است، میتوانید مطمئن باشید که مسکو فراموش نکرده است).
https://patrickarmstrong.ca/2023/08/12/an-anniversary-nobody-remembers/