گابریل راکهیل
ترجمه مازیار حداد
"ایالات متحده خود را به عنوان دشمن خونی تمام دولتهای مردمی، تمام تحرکات علمی-سوسیالیستی آگاهی در همه جای کره خاکی و کلیه فعالیتهای ضد امپریالیستی بر روی زمین تثبیت کرده است."
-جورج جکسون
یکی از افسانه های پایه گذار جهان معاصرآمریکایی و اروپای غربی اینست که در جنگ جهانی دوم فاشیسم توسط لیبرال دموکراسی و به ویژه آمریکا شکست داده شد. متعاقب محاکمه های نورنبرگ و ساخت صبورانه یک نظم جهانی لیبرال، افتان و خیزان و تحت تهدید دائمی پسرفت، سنگری در برابر فاشیسم و همزاد شیطانی شرقی اش برپا شد. صنایع فرهنگی آمریکا این روایت را تا حد تهوع آوری تکرار کردند، از آن شربت ایدئولوژیکی شیرین ساخته و با تلویزیون و گوشی های هوشمند آن را به هر خانه و کاشانه ای و هر کوی و برزنی پمپاژ کرده و پیگیرانه شر مطلق نازیسم را در مقابل آزادی و شکوفایی لیبرال دموکراسی قرار دادند.
با این حال دادههای واقعی حاکی از آن است که این روایت در واقع بر پایه تضادی دروغین استوار است و به منظور درک تاریخ لیبرالیسم و فاشیسم موجود، یک تغییر پارادایم ضروری است. فاشیسم آنگونه که ملاحظه خواهیم کرد در پایان جنگ جهانی دوم نه تنها ریشه کن نشد بلکه در واقع تغییر کاربری داده شد یا به عبارت دیگر دوباره به کار گرفته شد تا کارکرد تاریخی اصلی خود را انجام دهد: نابود کردن کمونیسم خدانشناس و تهدیدش برای رسالت تمدن سرمایه داری. از آنجایی که پروژه های استعماری هیتلر و موسولینی بسیار بی پروا و غیرمعقول شده بودند و از کم و بیش بازی کردن تحت قوانین لیبرالی به شکستن آشکار این قوانین و سپس جنون آدمکشی تغییر کرده بودند، نتیجه گرفته شد که بهترین راه برای ساخت فاشیسم بین الملل انجام آن تحت پوشش لیبرالی است. یعنی از طریق عملیاتهای مخفیانه که ظاهر لیبرالی را حفظ می کرد. اگر چه این احتمالا برای کسانی که درکشان از تاریخ بر اساس علوم اجتماعی بورژوائی شکل گرفته که تقریبا منحصرا بر دولت قابل رؤیت و پوشش لیبرال فوق الذکر متمرکز است، گزافه گویی به نظر میرسد، تاریخ دولت نامرئی دستگاه امنیت ملی نشان می دهد که فاشیسم نه تنها در جنگ جهانی دوم شکست داده نشد، بلکه به طرز موفقیت آمیزی بین المللی شد.
معماران بینالملل فاشیستی
هنگامی که ایالات متحده وارد جنگ جهانی دوم شد، آلن دالس، رئیس آتی سیا شاکی بود که کشورش با دشمن اشتباه می جنگد.آنگونه که وی توضیح میداد نازیها، مسیحیان آریایی طرفدار سرمایه داری بودند، درحالیکه دشمن واقعی، کمونیسم خدانشناس و قاطعیت ضد سرمایه دارانه اش بود. گذشته از آن آمریکا تنها بیست سال قبل، بخشی از مداخله نظامی گسترده در اتحاد جماهیر شوروی بود، هنگامی که چهارده کشور سرمایه داری تلاش می کردند – به گفته وینستون چرچیل – " نوزاد بلشویسم را در گهواره خفه کنند." دالس همانند بسیاری از همکارانش در دولت آمریکا، می دانست آنچه که بعدها تحت عنوان جنگ سرد مشهور شد در حقیقت همان جنگ قدیمی بود، جنگی که، بنا براستدلال متقاعد کننده مایکل پرنتی: از آغاز پیدایش کمونیسم علیه آن می جنگیدند.
در اواخر جنگ جهانی دوم، ژنرال کارل ولف، دست راست پیشین هیملر، به زوریخ رفت تا با آلن دالس که برای دفتر خدمات استراتژیک ( سازمان اولیه ای که به سیا تبدیل شد) کار میکرد، دیدار کند. ولف می دانست که جنگ به شکست منجر شده و می خواست که از محاکمه شدن اجتناب کند. از طرف دیگر دالس می خواست که نازیهای تحت فرمان ولف در ایتالیا اسلحه هایشان را درمقابل متفقین زمین بگذارند و آمریکاییها را در نبرد علیه کمونیسم یاری کنند. ولف که عالی رتبه ترین افسر اس اسی بود که از جنگ جان سالم به در برد، به دالس وعده داد که با تیم نازی خود، یک شبکه اطلاعاتی علیه استالین ایجاد کند. بنابراین توافق شد تا ژنرالی که نقش مرکزی را در نظارت بر ماشین نسل کشی نازی ها ایفا می کرد و هنگامی که قطارهای باری را برای فرستادن 5000 یهودی در روز به تربلینکا تدارک دید "خوشحالی ویژه اش" را ابراز کرده بود، تحت حمایت رئیس آتی سیا قرار میگرفت، که کمک کرد او از محاکمه نورنبرگ اجتناب کند..
ولف تنها مسئول ارشد نازی نبود که توسط دفتر خدمات استراتژیک یا خلف آن سیا حمایت و بازپروری شد. مورد رینهارت گلن به ویژه گویاست. این ژنرال رایش سوم مسئول ارتش های بیگانه شرقی؛ سرویس اطلاعاتی نازیها علیه شوروی بود. وی پس از جنگ توسط دفتر خدمات استراتژیک – سیا جذب شد و با تمام معماران بزرگ امنیت ملی در دوره پسا جنگ از قبیل: آلن دالس، ویلیام دانووان، فرانک ویزنر و پرزیدنت ترومن دیدار کرد. سپس به عنوان رئیس اولین سرویس اطلاعاتی آلمان پس از جنگ منصوب شد و موفق شد بسیاری از همدستان نازی خود را استخدام کند. سازمان گلن، آنگونه که مشهور است، هسته سرویس اطلاعاتی آلمان شده بود. مشخص نیست که چه تعداد جنایتکار جنگی را این نازی دوآتشه استخدام کرد ، اما اریک لیشتبلاو تخمین می زند که حدود چهار هزار مامور نازی در شبکه ای که توسط آژانس جاسوسی آمریکا نظارت می شد ادغام شدند. گلن و مردانش با بودجه نیم میلیون دلاری که در سالهای اولیه پس از جنگ از سیا دریافت می کردند قادر بودند تا با مصونیت عمل کنند. یوونیک دنویل این چرخش را به وضوح توضیح داده است: "فهم این نکته آسان نیست که از همان سال 1945، ارتش و سرویس اطلاعاتی آمریکا بدون هیچ گونه دلشوره ای جنایتکاران سابق نازی را به خدمت می گرفتند. اگر چه معادله آن زمان بسیار ساده بود: ایالات متحده با کمک شوروی به تازگی نازیها را شکست داده بود. از این پس قصد داشت تا با کمک نازیهای سابق، شوروی را شکست دهد."
در ایتالیا نیز وضعیت مشابه بود زیرا توافق دالس با ولف بخشی از یک تعهد بزرگتر به نام عملیات طلوع آفتاب (سان رایز) بود که نازیها و فاشیستها را برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم در ایتالیا ( وآغاز جنگ جهانی سوم در سرتاسر جهان ) بسیج کرد. دالس با افسر ارشد ضد جاسوسی آژانس، جیمز آنگلتون که در آن زمان توسط دفتر خدمات استراتژیک در ایتالیا به کار گمارده شده بود همکاری نزدیک داشت. این دو نفرکه بعدها دو تن از قدرتمندترین بازیگران سیاسی قرن بیستم شدند، در این همکاری نزدیک بین سرویس های اطلاعاتی آمریکا، نازیها و فاشیستها قابلیتهای خود را نشان دادند. آنگلتون به سهم خودش فاشیستها را به خدمت گرفت تا جنگ در ایتالیا را به گونه ای پایان دهد که قدرت کمونیستها را به حداقل برساند. والریو بورگزه یکی از رابط های کلیدی او بود، چون این فاشیست تندرو دولت موسولینی حاضر بود به آمریکاییها در جدال ضد کمونیستی شان خدمت کند. او به یکی از چهرهای بین المللی برای فاشیسم پسا جنگ تبدیل شد. آنگلتون مستقیما او را از دست کمونیستها نجات داده بود و به مردی که به پرنس سیاه مشهور بود این فرصت داده شد که جنگ علیه چپ رادیکال را زیر نظر یک رئیس جدید ادامه دهد: یعنی سیا.
به گفته فردریک شارپیه: هنگامی که جنگ پایان یافت مقامات ارشد اطلاعاتی ایالات متحده از قبیل دالس، ویزنر و کارمل آفی، "تلاش کردند که اطمینان یابند نازی زدایی تنها دامنه محدودی داشته باشد"، "ژنرالها، مقامات ارشد، افراد پلیس، صنعتگران، وکلا، اقتصاددانان، دیپلماتها، اساتید و جنایتکاران جنگی حقیقی در امان مانده و در جایگاهشان بازگمارده شدند." برای مثال فرد مسئول برنامه مارشال در آلمان، مشاور سابق هرمان گورینگ، فرمانده کل لوفت وافه ( نیروی هوایی) بود. دالس فهرستی از کارمندان عالی رتبه نازی تهیه کرد تا از آنها محافظت شده و به عنوان مخالفان هیتلر معرفی شوند. دفتر خدمات استراتژیک - سیا موفق شد دولت های اداری آلمان و ایتالیا را با متحدان ضد کمونیست شان بازسازی کند. اریک لیشتبلاو تخمین می زند که بیش از ده هزار نازی توانستند در دوره پسا جنگ به ایالات متحده مهاجرت کنند (حداقل 700 عضو رسمی حزب نازی در دهه 1930 اجازه ورود به آمریکا یافتند در حالیکه پناهندگان یهودی بازگردانده می شدند). علاوه بر چند صد جاسوس آلمانی و هزاران پرسنل اس اس، عملیات پیپرکلیپ (گیره کاغذ) که در ماه مه 1945 آغاز شد، حداقل 1600 دانشمند نازی با خانواده هایشان را به آمریکا آورد. این اقدام با هدف بازیابی مغزهای متفکر ماشین جنگی نازی و استفاده از تحقیقاتشان در مورد موشک ها، هوانوردی، تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی و غیره درخدمت امپراطوری آمریکا بود. آژانس اهداف اطلاعاتی مشترک بویژه تشکیل شد تا نازی ها را به خدمت بگیرد و در مراکز تحقیقاتی، دولت، ارتش، سرویس های اطلاعاتی یا دانشگاه ها (حداقل چهارده دانشگاه شرکت داشتند، از قبیل کورنل، ییل و ام آی تی) برایشان جایگاه پیدا کند. اگر چه حداقل در ابتدا این برنامه رسما نازی های دو آتشه را حذف کرد، در واقع اجازه مهاجرت شیمیدانهای ا-گ فاربن ( که گازهای مرگبار مورد استفاده در کشتار جمعی را تولید می کرد ) را می داد، دانشمندانی که از برده ها در اردوگاه های کار اجباری برای ساختن تسلیحات، و دکترهایی که در آزمایشهای مخوف بر روی یهودیان، کولی ها، کمونیست ها، همجنس گرایان و سایر اسیران جنگی شرکت جسته بودند. این دانشمندان که توسط یکی از مقامات وزارت خارجه که مخالف عملیات گیره کاغذ بود، تحت عنوان "فرشتگان مرگ هیتلر" نام برده شده بود، در سرزمین آزادی با آغوش باز پذیرفته شدند. به آنها سکونتگاه های راحت، آزمایشگاه با دستیار و در صورت به بار نشستن تلاششان، قول شهروندی داده شد. آنها در ادامه تحقیقاتی انجام دادند که در ساخت موشک های بالستیک، گاز سارین، بمب های خوشه ای و استفاده تسلیحاتی از بیماری طاعون، استفاده شده است.
همچنین سیا در ایجاد ارتش های سری ضد کمونیستی در تمام کشورهای اروپای غربی، با ام آی سیکس مشارکت داشت. به دستاویز حمله احتمالی ارتش سرخ، ایده اصلی، آموزش و تجهیز شبکه ای از سربازان غیرقانونی پشتمانده (stay-behind) بود که در صورت حرکت روسها به سمت غرب پشت خطوط دشمن می ماندند. سپس در قلمروهای تازه اشغال شده فعال می شدند و ماموریتهای نفوذ، جاسوسی، خرابکاری، پروپاگاند، براندازی و مقابله را انجام می دادند. این دو آژانس با ناتو و سرویس های اطلاعاتی خیلی از کشورهای غربی همکاری کردند تا این سازمان مخفیانه را ساخته، انبارهای متعدد سلاح و مهمات ایجاد کرده و سربازانِ در سایه خود را به هر چیزی که نیاز داشتند تجهیز کنند. برای انجام این کار، آنها نازیها، فاشیستها، همدستانشان و اعضای ضد کمونیست راست افراطی را به خدمت گرفتند. اعداد بسته به کشور متغیر است اما در هر کشور بین چند ده و چند صد و حتی چندین هزار تخمین زده می شود. بر طبق گزارشی از برنامه تلویزیونی بازگشت به منابع، 50 شبکه پشتمانده (stay-behind) در نروژ، 150 شبکه پشتمانده در آلمان، بیش از 600 شبکه در ایتالیا و 3000 شبکه در فرانسه وجود داشت.
این جنگجویان آموزش دیده بعدها بسیج شدند تا بر ضد جمعیت غیرنظامی عملیاتهای تروریستی را هماهنگ و اجرا کنند که سپس برای توجیه سرکوب مبتنی بر " نظم و قانون" به گردن کمونیستها انداخته شوند. مطابق آمار رسمی در ایتالیا، جاییکه این استراتژی تشدید تنش به ویژه شدید بود، بین سالهای 1967 تا 1987 تعداد 14591 عملیات خشونت بار با انگیزه های سیاسی رخ داد که به کشته شدن 491 نفر و مجروح شدن 1181 منجر شد. وینچنزو ویسیگوئرا، عضو گروه راست افراطی اوردین نوو و عامل بمبگذاری نزدیک پتانو در سال 1972، توضیح می دهد که "ناسیونالیستهای آوانگارد همچون گروه اوردینه نوو، که به عنوان بخشی از یک استراتژی ضد کمونیستی وارد نبرد می شوند، نه از سازمانهایی که از نهادهای قدرت منحرف شده اند بلکه از خود دولت و به ویژه از محدوده روابط دولت در داخل اتحاد آتلانتیک سرچشمه می گیرند." یک کمیسیون پارلمانی ایتالیا که تحقیقاتی را درباره ارتش های پشتمانده در ایتالیا انجام می داد در سال 2000 به این نتیجه رسید: "آن کشتارها، بمب ها و اقدامات نظامی توسط کسانی در داخل موسسات دولتی ایتالیا سازماندهی یا ترویج یا حمایت شده که همانطور که اخیرا کشف شده، به ساختارهای اطلاعاتی آمریکا مرتبط بوده اند."
وزارت امنیت ملی ایالات متحده همچنین در نظارت بر خطوط جاسوسی که فاشیست ها را از اروپا خارج کرده و به آنها اجازه می داد در ازای انجام دادن کارهای کثیفش در پناهگاه های امن سرتاسر جهان اسکان یابند، مشارکت داشت. مورد کلاوس باربی تنها یک نمونه از هزاران است، اما به خوبی گویای عملکرد داخلی این فرایند است. وی که در فرانسه به عنوان "قصاب لیون" شناخته می شود، به مدت دو سال در لیون رئیس دفتر گشتاپو بود، از جمله زمانی که هیملر دستور اخراج حداقل 22000 یهودی از فرانسه را صادر کرد. این متخصص تکنیک های بازجویی پیشرفته، به شکنجه تا حد مرگ هماهنگ کننده مقاومت فرانسه، ژان مولن (که در فوریه 1943 اولین گردهمائی اتحادیه عمومی یهودیان را در فرانسه سازماندهی کرد) و قتل عام 41 کودک پناهنده یهودی در آوریل 1944، شهرت دارد. پیش از ورود به لیون، او جوخه های مرگ خشن را هدایت می کرد که به گفته الساندر کاکبرن و جفری سن کلر بیش از یک میلیون نفر را در جبهه شرقی کشته بودند. اما پس از جنگ مردی که این دو مؤلف به عنوان سومین فرد از لیست جنایتکاران اس اس تحت تعقیب نام می برند، برای لشکر ضد جاسوسی ارتش آمریکا کار می کرد. او جهت کمک به ساخت ارتش های پشتمانده از طریق جذب دیگر نیروهای نازی و جاسوسی از سرویس های اطلاعاتی فرانسه در مناطقی از آلمان که تحت کنترل فرانسه و آمریکا بودند استخدام شد.
هنگامی که فرانسه متوجه شد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و تقاضای استرداد باربی را کرد؛ جان مک کلوی، کمیساریای عالی ایالات متحده در آلمان با دعوی این که اتهامات براساس شایعات است، آن را رد کرد. با این وجود در نهایت مشخص شد که نگه داشتن قصابی مانند باربی در اروپا به لحاظ سمبلیک بسیار هزینه بردار است، بنابراین او در سال 1951 به آمریکای لاتین فرستاده شد تا قادر باشد به حرفه درخشان خود ادامه دهد. با اقامت در بولیوی، قبل از اینکه فعالانه در کودتای کوکائین سال 1980 شرکت کند و رئیس نیروهای امنیتی دوران ژنرال مزا شود، برای نیروهای امنیتی دیکتاتوری نظامی ژنرال رنه بارینتوس و برای وزارت داخلی و شاخه ضد شورش ارتش بولیوی تحت دیکتاتوری هوگو بانزر کار کرد. در طول دوران حرفه ای خود او رابطهی نزدیکی با ناجیانش در وزارت امنیت داخلی ایالات متحده آمریکا داشت و در عملیات کندور نقشی محوری داشت؛ پروژه ضد شورشی که دیکتاتوریهای آمریکا لاتین را با حمایت آمریکا برای سرکوب خشونت بار هرگونه تلاش از پایین برای قیام های برابری طلبانه گرد هم می آورد. او همچنین به گسترش امپراطوری مواد مخدر در کلمبیا کمک کرد، از قبیل سازماندهی باندهایی از مزدوران موادمخدر که آنها را لوس نوییوس دو لا موئرته (زوج های مرگ) نامیده بود و یونیفرم هایشان به اس اس شباهت داشت. او حداقل هفت بار در سالهای دهه هفتاد و هشتاد به آمریکا سفر کرد و به احتمال زیاد در تعقیب سازماندهی شده توسط آژانس برای کشتن ارنستو "چه" گوارا نقش ایفا کرد.
همان الگوی اساسی ادغام فاشیست ها در جنگ جهانی علیه کمونیسم به سادگی در ژاپن که به گفته هربرت پی بیکس سیستم دولتی اش چه قبل و چه در خلال جنگ " فاشیسم سیستم امپراطوری" بوده است، قابل تشخیص است. تسا موریس- سوزوکی به طرز متقاعد کننده ای تداوم سرویس های اطلاعاتی را با بیان جزئیات چگونگی نظارت و مدیریت سازمان کاتو توسط سازمان امنیت ملی آمریکا، نشان داده است. این شبکه اطلاعاتی خصوصی، همانند سازمان گلن، مملو از اعضای ارشد نظامی و شبکه های اطلاعاتی، از جمله رئیس اطلاعات ارتش امپراطوری (آریسو سیزو) بود که همانند سرپرست آمریکایی خود (چارلز ویلوبی) احترام عمیقی برای موسولینی قایل بود. نیروهای اشغالگر آمریکایی همچنین ارتباطات تنگاتنگی با مقامات ارشد شبکه اطلاعاتی غیرنظامی ژاپن که در خلال جنگ مسئولیت داشتند ( به ویژه اوگاتا تاکتورا)، ایجاد کردند. این تداوم قابل توجه بین ژاپن قبل و بعد از جنگ، موریس سوزوکی و سایر محققان را برآن داشت تا تاریخ ژاپن را بر اساس رژیم فراجنگ ترسیم کنند، یعنی رژیمی که از قبل تا بعد از جنگ ادامه داشت. همچنین این مفهوم به ما اجازه می دهد که آنچه را روی زمین، در حوزه دولت مرئی اتفاق می افتاد، متوجه شویم. جهت اختصار، کفایت می کند به مورد قابل توجه مردی که به سبب حکومت بی رحمانه اش بر مانچوکو (مستعمره ژاپن در شمال شرقی چین ) به " شیطان شووا" معروف است، اشاره کنیم: یعنی نابوسوکه کیشی. کیشی که یکی از طرفدارن بزرگ آلمان نازی بود، در سال 1941، به منظور آماده کردن ژاپن برای یک جنگ تمام عیار بر ضد آمریکا توسط نخست وزیر، هایدکی توجو، به وزارت مهمات منصوب شد. و او یکی از کسانی بود که اعلان رسمی جنگ علیه آمریکا را امضا کرد. در دوره پس از جنگ او پس از سپری کردن مدت کوتاهی در زندان به عنوان جنایتکار جنگی، همراه با هم سلولیاش، سلطان جرائم سازمان یافته، یوشیو کوداما، توسط سیا بازپروری شد. کیشی با حمایت و پشتیبانی مالی سخاوتمندانه سرپرستانش، حزب لیبرال را تصاحب کرد، آن را به یک کلوپ دست راستی از رهبران سابق امپراطوری ژاپن تبدیل کرد و تا مقام نخست وزیری رشد کرد. تیم وینر می نویسد: "جریان پول [سیا] برای حداقل پانزده سال و در دوره چهار رئیس جمهور، ادامه داشت و به استحکام حکومت تک حزبی در ژاپن در طول جنگ سرد کمک کرد."
سرویس های امنیت ملی آمریکا همچنین یک شبکه جهانی آموزشی برای آموزش مبارزان طرفدار سرمایه داری – گاهی تحت رهبری نازیها و فاشیستهای باتجربه – در تکنیکهای امتحان پس داده سرکوب، شکنجه و ناآرامی در کنار تبلیغات و جنگ روانی پایه گذاری کردند. (مدرسه آمریکای قاره) معروف با هدف صریح آموزش نسل جدید جنگجویان ضد کمونیست سراسر جهان در سال 1946 تاسیس شد. به عقیده برخی، وجه تمایز این مدرسه تربیت بیشترین تعداد دیکتاتورها در تاریخ جهان است. هرچه باشد بخشی از یک شبکه موسساتی بزرگتر است. برای مثال شایسته است خدمات آموزشی (برنامه ایمنی عمومی) را خاطر نشان کنیم: افسر سابق سیا، جان استاکول می نویسد: برای حدود بیست و پنج سال، سیا، [...] پلیس و افسران شبه نظامی سراسر جهان را در تکنیک های کنترل جماعت، سرکوب و شکنجه آموزش داد و سازماندهی کرد. مدرسه هایی در آمریکا، پاناما و آسیا تاسیس شدند که از آنها دها هزار نفر فارغ التحصیل شدند. در برخی موارد از افسرهای سابق نازی رایش سوم هیتلر به عنوان مربی استفاده می شد."
فاشیسم با پوشش لیبرال جهانی می شود
بدینسان امپراطوری آمریکا با حمایت از جنگجویان دست راستی و به خدمت گرفتن آنها در جنگ جهانی سوم علیه کمونیسم (برچسبی انعطاف پذیر که به هر جهت گیری سیاسی که با منافع طبقه سرمایه دار حاکم وارد جدال شود، تعمیم داده می شود)، در ساختمان یک بین الملل فاشیستی نقش محوری داشته است. این گسترش بین المللی شیوه های حکمرانی فاشیستی، در کل جهان به گسترش اردوگاه های کار اجباری، جنبش های ترور و شکنجه، جنگ های کثیف، رژیم های دیکتاتوری، گروههای فشار و شبکه های جرائم سازمان یافته انجامیده است. مثال ها به شکل سرگیجه آوری فراوان است اما آنها را به خاطر محدودیت فضا کوتاه می کنم و تنها به شهادت ویکتور مارچتی که از سال 1955 تا 1969 مقام ارشد سیا بود می پردازم: "ما از هر دیکتاتور نصفه نیمه، حکومت نظامیان، الیگارشی که در جهان سوم وجود داشت، حمایت می کردیم، تا زمانی که تعهد می دادند به طریقی وضع موجود را حفظ کنند؛ که البته برای منافع ژئوپلیتیک آمریکا، منافع نظامی، منافع تجاری بزرگ و سایر منافع ویژه مفید باشد. سابقه سیاست خارجی آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم احتمالا بهترین مقیاس سنجش مشارکت منحصر به فرد آن در بین المللی شدن فاشیسم است. طبق گفته ویلیام بلوم، تحت لوای آزادی و دموکراسی، ایالات متحده:
+ کوشیده تا بیش از 50 دولت خارجی را براندازد.
+ در انتخابات دموکراتیک حداقل 30 کشور به شدت دخالت کرده.
+ تلاش کرده تا بیش از 50 رهبر خارجی را ترور کند.
+ به روی مردم بیش از 30 کشور بمب ریخته.
+ در 20 کشور تلاش کرده تا جنبشهای خلقی یا ملی را سرکوب کند.
انجمن مخالفان مسئولیت پذیر، که از 14 افسر سابق سیا تشکیل شده محاسبه کرده که آژانس آنها طی سالهای 1947 تا 1987 مسئول کشتار حداقل شش میلیون نفر در 3000 عملیات بزرگ و 10000 عملیات کوچک بود. اینها تنها قتلهای مستقیم هستند بنابراین این اعداد مرگ های پیش رس تحت سیستم جهانی سرمایه داری حامی فاشیسم به دلیل حبس های گسترده، شکنجه، سوء تغذیه، کمبود آب آشامیدنی، استثمار، سرکوب، تجزیه اجتماعی، بیماری های زیست محیطی یا بیماری های درمان پذیر را شامل نمی شود. (مطابق گزارش سازمان ملل در سال 2017، شش میلیون و سیصد هزار کودک و نوجوان به دلایل قابل اجتناب مرتبط با نابرابری های اجتماعی – اقتصادی و زیست محیطی کاپیتالوسین [انقراض توسط سرمایه داری] مرده اند که معادل مرگ یک کودک در هر پنج ثانیه است).
دولت ایالات متحده و سازمان امنیت ملی برای تثبیت خود به عنوان هژمون نظامی دنیا و نگهبان بین المللی سرمایه داری، به کمک تعداد قابل توجهی از نازیها و فاشیستها که در شبکه جهانی سرکوب خود ادغام کرده اند، تکیه کرده اند، از جمله 1600 نازی که از طریق عملیات گیره کاغذ به آمریکا آورده شدند، حدود چهار هزار نفری که در سازمان گلن ادغام شدند، ده ها و حتی صدها هزار نفری که در رژیم های پسا جنگ – یا بهتر است بگوییم فرا جنگ – در کشورهای فاشیستی ادغام شدند، تعداد کثیری که به آنها جواز عبور آزادانه به حیاط خلوت امپراطوری – آمریکای لاتین – و سایر نقاط داده شد، همچنین هزاران و ده ها هزار نفری که در ارتش های سرّی پشتمانده ناتو ادغام شدند. از این شبکه جهانی قاتلان با تجربه ضد کمونیست، همچنین برای آموزش ارتش های تروریستی گوشه کنار جهان جهت شرکت در جنگ های کثیف، کودتاها، تلاش جهت ناآرامی، خرابکاری، و جنبش های تروریستی استفاده شد.
تمام اینها تحت پوشش لیبرال دموکراسی و با مساعدت صنایع قدرتمند فرهنگی شان انجام شد. میراث حقیقی جنگ جهانی دوم، شکست فاشیسم توسط نظم جهانی لیبرال نیست، این است که یک بین الملل فاشیستی واقعی تحت پوشش لیبرال توسعه یافت تا آنهایی را که حقیقتا علیه فاشیسم جنگیده و پیروز شده بودند، به مصاف طلبیده و نابود کند؛ یعنی کمونیست ها را.
۱۶ اکتبر ۲۰۲۰
https://www.counterpunch.org/2020/10/16/the-u-s-did-not-defeat-fascism-in-wwii-it-discretely-internationalized-it/
سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment