۱
"یک بیگانه کمونیست" عنوان یکی از قسمتهای سریال پایتخت 7 است. تا آنجا که به بخش تکنیکی سریال بر میگردد، خرده روایتهای بسیار کم عمق با منطقی بسیار لوس و کودکانه ی نویسنده نه تنها در تک تک قسمتها بلکه در کل سریال نیز قادر نبوده به یک زنجیر از وقایع پشت سر هم در ذهن مخاطب تبدیل شود طوریکه در خلا فصلهای گذشته اش روایتی مرده به حساب می آید. با تمام چند و چونش و تمام نقدهایی که نشان میدهد نتوانسته رضایت مخاطبین فصلهای گذشته سریال را جلب کند، فصل جدید آنقدر مخاطب دارد که در زمان پخش آن تصویر نقشه ترافیک تهران سبز شود و تراکم و مصرف اینترنت را به میزان قابل توجهی پائین آورد. خود اینها به تنهایی می تواند پرداختن به چنین موضوعی را توجیه کند. با تمام اینها در قسمت "یک بیگانه کمونیست" اتفاقی رخ میدهد که ضرورت پرداختن به آن را دو چندان میکند.
خانواده معمولی با خبر می شوند که پدر دامادشان کمونیست است. بهتاش فیلمی در دست دارد که در آن نماد داس، چکش و ستاره بر روی کله مردی تاس خالکوبی شده است. و با وحشت عنوان می کند که "داس، چکش، ستاره/علامت کو مو نیس ته". در طول فیلم، ضد کمونیستی ترین کلیپهایی که در فضای مجازی ساخته شده اند از تلویزیون خانواده معمولی به نمایش در می آید. بهتاش با چندین و چند مرتبه تکرار گُلَگ[گولاگ] سعی دارد با ترس از اردوگاه اجباری کار، ترس از اتحاد جماهیر شوروی را در مخاطب القا کند و حتی به بهانه اینکه طنز است و شوخی است و نباید جدی گرفته شود، در جائی از فیلم با بیان اینکه "هیچ می دونی کمونیست بودن تو ایران جرمه؟" سعی در جرم انگاری نه در سطح حکومتی و قضایی بلکه در سطح عمومی جامعه از کمونیسم دارد. معادلا کمونیستها آنقدر خطرناکند که قبل از دادگاه این جامعه است که باید به حسابشان برسد.
القصه، هما که از شخصیتهای مرکزی خانواده معمولی است و در ابتدای داستان با بیان اینکه "بساط اینها[کمونیست ممونیستها] خیلی وقت است جمع شده"، تحت تاثیر پروپاگاندی که بهتاش از کمونیستها ارائه میدهد به دنیایی از ترس قدم می گذارد که در آن از سایه خودش وحشت دارد چرا که هر لحظه ممکن است یک کمونیست درست مانند یک شبح از در یا دیوار، از روبرو یا پشت سر به او حمله ور شود و گردنش را با چاقو ببرد!
۲
قای علی علیزاده در یکی از برنامه های جدال با عنوان "سلبریتی ها بخشی از واقعیت رسانه مدرن" و در گفتگو با امیر خراسانی، تیغ نقد را به سمت مدیریت اشتباه مسئولین رسانه ملی می گیرد. ایشان معتقد است که مدیران رسانه ملی ایران نتوانسته اند به مانند کشورهایی اروپایی آن طور که باید به سلبریتی ها فضا بدهند. رامبد جوانها و عادل فردوسی پورها و جناب خانها و تمام آن سلبریتیهایی که به نوعی قادرند مخاطبین ایرانی را از ایران اینترنشنال به پای رسانه ملی بکشانند سرمایه هایی ملی کشورند و در مواقع لزوم از آنها چون ابزاری در خدمت ترویج ایدئولوژیهای خود بکار گرفت. درست مثل تمام کشورهای اروپائی. چه اشکال داشت اگر جمهوری اسلامی زندگی خصوصی رامبد جوان در کانادا و یا فلان اظهارنظر از فلان سلبریتی را لاپوشانی میکرد تا اینگونه رسانه ملی دچار جنون بی مخاطبی نمی شد؟ با همین منطق، بدون مقایسه رسانه ملی کنونی با اول انقلاب و ورود به سوالاتی چون چه شد که سینما و رسانه ملی کشور به چنین وضعیت مبتذل و چندش آوری رسیده است؟، به دفاع از سریال پایتخت و عوامل آن می پردازد. اینها از جنس همان سلبریتیهایی نیستند که اول انقلاب با اردنگی از ایران پرت میشدند بیرون و خود آقای علیزاده چندین و چند برنامه در نکوهش آنان ساخته است؟ چه شده که الان مورد بی مهری واقع شدن محسن تنابنده را بعنوان یک سلبریتی محبوب به دست اندرکاران صدا و سیمای ملی هشدار می دهد. حالا اگر یک سلبریتی، جائی در یک دور همی، یا یک شب نشینی حرف بی ربطی هم زد، خب نشنیده بگیریم!
در ادامه اما خودشان موضوع را از لفافه بیرون می آورد: "تمام دعوای ما با چپها از اینجا شروع شد. چون ما جهان سومی هستیم و state رو میخوایم. ما نمی خوایم جمهوری اسلامی منحل شه و یک حکومت آرمانی سوسیالیستی چپ بیاد. چون اونا هم مثل داعشن و می خوان تاریخ اینجا را از بین ببرند..."
۳
اما چرا آنطور که سریال ادعا میکند و "بساط کمونیستها خیلی وقت است جمع شده است"، یک قسمت از این سریال پر بازدید را به چنین موضوع "مرده ای" اختصاص داده است؟ و قبل پاسخ به آن، سوالی دیگر مطرح می شود. چرا بجای علامت داس، چکش و ستاره، صلیب شکسته یا باز هم نمادی دم دستی تر و حی و حاضر تر و امروزی ترِ ستاره داوود را بر کله یا بازوی مرد خالکوبی نکرده است؟ کدام یک وحشتناکترند؟ اردوگاه کار اجباری اتحاد جماهیر شوروی وحشتناکتر است یا آن تصویر سیاه و وحشتناکی که در نتیجه پیروزی نازیها قرار بود بر جهان سایه بگستراند؟ و اگر همین کمونیستها نبودند که با دهها میلیون جان شیرین مقابل آنها بایستد آن رویاهای شوم نازیها امروز به واقعیت بدل شده بود؟ نظمی که در آن کارگران، یک عده بیکاره ی زالو صفت را با دخیل نمودن در شرایط کار فیزیکی میخواهند آدم کنند بیشتر وحشت انگیز است یا صهیونیستهای وحشی و آدم کشی که در همین یکسال و نیم اخیر بیش از 23 هزار فقط کودک را سلاخی نموده اند؟ حالا که فیلم می خواهد شوخی شوخی بترساند، چرا راه دوری می رود و روایتهای حی و حاضر امروزی را کنار می گذارد آنهم درست زمانی که صهیونیستها جدی جدی در حال نسل کشی هستند؟
تکلیف با جدال و شخص آقای علیزاده مشخص است. خود ایشان در یکی از برنامه هایشان که به نقد دیدگاههای اقتصادی رسانه تحریریه می پردازند، خود به این موضوع اعتراف می کند که محرک اصلی ساخت برنامه های پی در پی در یوتیوب، قبل از همه درآمد دلاری بالای آن است. جدال تنها یکی از نمونه هاست که به کمونیسم می تازد. تصویری که دنیای اقتصاد از رهبران شوروی و از کمونیسم ارائه می دهد بسیار خشن تر از تصویری است که در آن کمونیستها و داعشیها را هم سنگ هم قرار می دهد. خیر، بحث به تنهایی نه سریال پایتخت است، نه برنامه جدال و نه روزنامه دنیای اقتصاد.
در پس این سوال اما انتظاراتی ساده لوحانه جا خوش کرده است. انتظار نمایش صلیب شکسته یا ستاره داوود، از عقلانیت حاکم بر وفاق بورژوازی ایرانی ساده لوحی است، بویژه آنکه ساخت چنین سریالی چند ماه قبل از مذاکراتی که امروز در جریان است، بیش از هر چیز تائیدی است بر اینکه جامعه مدنی تا مغز و استخوان آمریکائی ایران از مدتها قبل پذیرا و آماده ی مذاکره است. خرد جمعی چنین طبقه ی حاکمه ای طبیعی است که شکستن دل آمریکائیها و صهیونیستها در وسط مذاکرات را اصلا به صلاح نداند.
۴
اما وحشتی که در انتهای سریال پایتخت بازتاب یافته است و بر هما غالب می شود، وحشت از اکنون نیست، وحشتی است که جامعه بورژوازی ایران از آینده دارد و از اکنون آن را احساس کرده است. وحشتی که یک رویش فوبیاست و روی دیگرش کاملا واقعی.
وحشت از سرنوشت رقت باری که جامعه بورژوازی ایران و دولت وفاقش، از کراواتی ها تا عمامه به سرها برای خود رقم زده است. در شرایطی که بورژوازی ایران تنها چند گام با ماتحت آمریکائیها و بوسیدن آن و رسیدن به آرزوی دیرینه شان فاصله دارد و کپکشان خروس می خواند، آب شدن یخ کمونیسم ستیزی در یکی از پر مخاطب ترین سریالها و در رسانه ملی، و سایر رسانه ها تنها دو منشا عمده می تواند داشته باشد: یکی وحشتی است که بورژوازی ایران از تحرکات منسجم تر طبقه کارگر و طبقاتی تر شدن مطالباتشان در مدت اخیر دارد، و از طرف دیگرعصبانیت از روح بیدار تمام انسانهایی هم هست که نمی توانند چشم بر همدستی آنها با نسل کشی امروز در غزه ببندد و در میان تمام جریانات سیاسی این تنها جریانات کمونیستی است که امروز می تواند چنین داعیه ای داشته باشد. چه ارزشیها، چه عدالتخواهان و چه چپهای محور مقاومتی و سکولار امروز یکی پس از دیگری در حال تسلیم شدن، خود را خلع سلاح می کنند و بجای محکوم نمودن نسل کشی در حال توجیه نشست و توافق با عاملین مستقیم نسل کشیها هستند.
یک کمونیست بیگانه، نشان داد که بورژوازی ایران هنوز آن ترس و تحقیری را که اول انقلاب طبقه کارگر ایران بر او تحمیل کرد را فراموش نکرده است. از یادش نرفته است که آنها را سوار بر چرخ دستی ها داخل محوطه کارخانه ها می گرداندند و هو می کردند. بورژوازی از محاکمه می ترسد و از این نظر تشخیصش درست است، حتی حکم و نوع مجازاتی که کارگران برایشان می برند را نیز باید درست حدس زده باشند: کار! تاکید بیش از حد فیلم بر گولاگهای اتحاد جماهیر شوروی تائیدی بر این جنبه از ادعا است. اما در یک مورد جزئی به احتمال زیاد اشتباه می کنند. و آن اینکه با توجه به شرایط اقلیمی ایران، احتمال بیشتر آن است که کون مبارک و آفتاب نخورده شان که امروز در مسقط عمان، مستقیم و غیر مستقیم، روی میز مذاکره و در برابر آمریکائیها خوش رقصی می کند و با جان کودکان بی دفاع غزه معامله می کند، سر از گرمای نیمروزی خوزستان و مزارع نیشکر و یا شاید هم کوره های آجرپزی در آورد و نه مناطقی سردسیر چون سیبری.
حمید سلطانزاده
۲۶ فروردین ۱۴۰۴
۱۶ آوریل ۲۰۲۵