لابلای هجوم خستگیهای مفرط و تکراری و هر روزه کار در کارخانه و در فضای مملو از ناامیدی و یأس و ماراتن ابتذال و خشونتی که امروز در جامعه ایران راه افتاده و جناحهای مختلف طبقه حاکم را در خیابان به جان یکدیگر انداخته و جامعه ناراضی را به درون گردآبی از فاجعه و تباهی بیشتر می کشاند، گاهی بعضی محاوره های هر چند کوتاه و ساده مانند کورسویی در سیاهچاله اند، و همچون خونی تازه به دورن رگها می دوند، افسردگی را دور می کنند و امید و حیاتی تازه می بخشند.
در چند روز گذشته که بحث اعتراضات و شرکت در آن موضوع هر محفلی شده است، دست بر قضا مهمان محفل کوچک کارگری ما هم بود. بعد از پایان شیفت کاری که طبق معمول با سرویس رفت و آمد راهی داخل شهر میشدیم، بحث با سوال یکی از کارگرها(محسن) شروع شد که راستی چرا امشب ما هم به خیابون نریم و به بقیه ملحق نشیم؟ مگه ما چی از اون دهه هشتادیایی کم داریم، که با پلیس درگیر میشن و شعار میدن و سنگ و کوکتل میاندازند؟
او رو به مریم کرد و پرسید: مریم تو چرا همراه بقیهی زنها و دخترها نمیری توی خیابون، روسریت رو از سر درنمیاری و یک تکه از گیس خودت رو نمی بری و شعار زن، زندگی، آزادی نمی دی؟ ناسلامتی این جنبش برای کشته شدن مهسا به خاطر بد حجابی و تجاوز به حریم خصوصی زنان شکل گرفته مگه تو زن نیستی؟
بعد از چند دقیقه که همینطور محسن داشت با هیجان حرف میزد و می گفت که نباید ترسید، مریم جواب داد: محسن الان من برم روسریمو بسوزونم چی عایدم میشه؟ من یه کارگرم که یا سر کارم و دارم مثل یه برده جون میکنم یا تو خونه باید استراحت کنم تا بتونم جون تازه بگیرم. حالا دو یا سه روز یه بارم پیش میاد میرم تا سوپری سر کوچه واسه خرید. چند ماه یه بارم فوقش برم مدرسهی دخترم توی جلسهای چیزی شرکت کنم. حالا من این کارا رو با مینی ژوپ انجام بدم یا با برقع یا مقنعه؟ چه فرقی میکنه؟! اصلا چه فرقی میکنه که من با روسری باشم یا بدون روسری، وقتی که به کرایه خونه و مخارجم نمیرسم، وقتی که مثل نسترن هر لحظه ممکنه کارم رو از دست بدم و بچه هام نون شب هم برای خوردن گیر نیارن؟ کدوم زن کدوم زندگی کدوم آزادی؟! این شعار شکم سیرهاست، شعار اوناییه که دائم توی این پاساژها ولوند. یک عده دختر و پسر جوان بی آینده و بیکار هم گول اینا رو می خورند. مگه اونایی که این شعار رو به این جوانها یاد دادند شکم بچه های ما را سیر می کنند؟ مگه بچه مریض منو که پول ندارم ببرمش بیمارستان خوب درمان می کنند؟! مگه دختر بزرگۀ منو که به خاطر بی پولی مدرسه رو ول کرد، می فرستند مدرسه بالا شهر؟! اینا واسه امثال ما نیست محسن جان و هیچ دردی هم از ما دوا نمیکنه همش خروس قندیه. مشکل اول امثال من و نسترن که حجاب نیست. خودت که دیدی چطور ماه قبل اخراجش کردند؟ اصلا خبر داری که اون زن تنها با سه بچه قراره سر از کجا در بیاره؟! تازه به همین لچک هم راضیم. حداقل موهای ژولیده و صورت رنگ پریده من و دخترم رو پوشانده، و لازم هم نیست که هر روز لباس تازه بخریم. در هر حال من ربطی بین این افراد و این حرف و شعارها و خودم نمیبینم تا خودمو قاطی کنم. اعتراض من به وضعیت زندگیمه. اعتراض من به اینهمه کار و بدبختی واسه چندرغازه اونم با کلی منت و استرس که تمومی هم نداره. محسن جان تو اگه دوست داری خودت رو برای دیگران به کشتن بدی میل خودته، ولی من که حاضر نیستم برای قر دادن یک عده خدا لایق دیده یا جنگ کسای دیگه برای گرفتن حکومت از جان و بچه ام بگذرم. اینا حکومت رو هم دست بگیرن، اگه اوضاعمون بدتر نشه، چیزی عاید من و تو نمیشه!
یوسف کیا
14 آبان 1401
5 نوامبر 2022