برخلاف آنچه که در بدو امر به نظر میرسد؛ که این شکل از اصل قرار دادن دیکتاتوری پرولتاریا توسط کمونیستها مشابه کشیشان و فقیهان خشکهمقدس مذهبیست، رویکرد جریانات مورد نقد است که سیاقی شریعتمدارانه دارد و مانند فقیهان ملانقطی که به دنبال این میگردند که چند بار کلمهء نماز، زکات و حجاب در کتب مقدس آمده است، تا به واقع بر روح آن دین سرپوش نهند. این چپهای بورژوایی نیز که بسیار کالایی و بازاری به مسائل مینگرند، تلاش دارند در بقالیشان جنسشان جور باشد و جمهوریت و مشروطیت و مقداری هم رقص و فمینیسم و اجناس متفرقهء الجیبیتی پلاس و اکوآنارکوفمنپلاس چندکاره و ...را برای مشتری عرضه کنند...
یادداشت دریافتی، با تشکر از رفیق
در جلسات روخوانی کاپیتال «قاری» تأکید داشت که مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را مارکس فقط یکی، دوبار استفاده کرده و خوشبختانه فوراً هم دست از آن شسته و چندان تکرارش نکرده! ارنست مندل و البته در پاسخ به این سوال که مفهوم از خودبیگانگی به چه میزان در دستگاه فکری مارکس محوریست، اشاره میکند که مضحکترین نحوهء برخورد این است که در یک تحلیل لغوی خالص با استفاده از آمارهای زبانشناسانه و با کمک کامپیوتر بخواهیم بررسی کنیم که این مفهوم و مشتقات آن چند بار در آثار مارکس آمده است! نحوهء نگریستنی که از همان آغاز ضد مارکسی است و نمیتواند بفهمد که عناصر گفتار مارکس چنان نسبت در هم تنیدهای با هم دارند که نمیتوان به سادگی بخشی از آن را برداشت و با چیز دیگری جایگزین کرد؛ چهبسا کل ساختمان مفهومی آن فرو بریزد و از دل آن موسسهء پرسش یا سایت نقد اقتصاد سیاسی و صنعت درسگفتار و خرواری دیگر از عجایب ترکیبی سر برآورند.
اینکه مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به چه میزان در آثار مارکس آورده شده چندان اهمیتی ندارد، دستکم نه به آن اندازه که مارکس آن را به عنوان یکی از چند دستاورد و ابداع خویش به شمار آورده است که بدون آن نقدها و کنشها در دایرهء بورژوایی میماند و غیر مارکسیستی به حساب میآید. دربارهء مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان سیادت سیاسی طبقهء کارگر و در مقام مرحلهای ضروری و گذرا برای درهم شکستن دیکتاتوری بورژوایی و مناسبات بورژوایی جامعه، شرحی مبسوطتر میطلبد، منتها در اینجا نحوهء مواجهه با مارکس و مفاهیم او مسأله است که این مورد نمونه خصلتنمائی است از سایر خوانشهای اپورتونیستی. همانطور که با کنار گذاشتن طبقهء کارگر، در واقع طبقهء سرمایهدار را هم کتمان و تبرئه میکنند، با تخطئهء دیکتاتوری پرولتاریا مفهوم دیکتاتوری بورژوائی را نیز کتمان میکنند تا واقعیت وجودی آن را تأیید میکنند. تمرکز بر مشروطیت و جمهوریت و دموکراسی و آزادیخواهی و ... در خود چنین جانبداریای را قاچاق میکند.
برخلاف آنچه که در بدو امر به نظر میرسد؛ که این شکل از اصل قرار دادن دیکتاتوری پرولتاریا توسط کمونیستها مشابه کشیشان و فقیهان خشکهمقدس مذهبیست، رویکرد جریانات مورد نقد است که سیاقی شریعتمدارانه دارد و مانند فقیهان ملانقطی که به دنبال این میگردند که چند بار کلمهء نماز، زکات و حجاب در کتب مقدس آمده است، تا به واقع بر روح آن دین سرپوش نهند. این چپهای بورژوایی نیز که بسیار کالایی و بازاری به مسائل مینگرند، تلاش دارند در بقالیشان جنسشان جور باشد و جمهوریت و مشروطیت و مقداری هم رقص و فمینیسم و اجناس متفرقهء الجیبیتی پلاس و اکوآنارکوفمنپلاس چندکاره و ...را برای مشتری عرضه کنند تا رضایت آنان را بهدست آورند. مثلاً اگر شخصی از دراویش قبیلهای آفریقایی که میخواهد شش ماه از سال زن باشد و شش ماه مرد و هنگامی که مرد است با یوزپلنگ آریایی جفتگیری کند، از آنها بپرسد: مارکس در این باره چه گفته؟! اینها میگویند متاسفانه در کاپیتال چندان به این موضوع اشاره نشده، منتها میشود یک پلاس دیگر به متحدین کمونیسم اضافه کرد و برایتان کارت عضویت صادر کنیم. با این ذهنیت که مارکسیسم تیم منتخب کور و کچلهاست.
چنین شکل از مواجههای نمیتواند بفهمد مارکس اگر اینهمه دربارهء اقتصاد مینوشت آرمانش این بود که بشر بتواند از فروکاستش به موجودی اقتصادی بگریزد و با غنای نیازهایش، نیازهایی غنیتر بیابد. نقطهء مقابلش هم چنین است که اگر کمتر از اخلاق یا هنر و ... نوشت، به تعبیر برشت به این خاطر بود که سازوکار رسیدن به وضعیتی اخلاقی و هنری را مدنظر داشت. سازوکاری که از خلال رهایی کار از سرمایه و با مبارزهء طبقهء کارگر با مناسبات سرمایه و در رأس آن کار مزدی و مالکیت خصوصی حاصل میشود. مارکس نسخهء مخصوص خود را داشت؛ در تشبیهی دمدستی مارکس حکم همان حکیمی را دارد که میداند با لکههای پوستی چنان مغازههای آرایشی بهداشتی برخورد نکند و کارکرد کبد و کلیه را بنگرد. نزد او رهایی کارگر از کار از خودبیگانه به این خاطر کانونی است که رهایی بشر را حاصل میکند. و نه کارگرگرایی و یا اینکه از سر ترحم و در ژانر حقوقبشری دنبال سوژههایی بگردد که گناه دارند تا در دم و دستگاه فکریاش بگنجاند. در فقرهء زنان و محیطزیست و ...ابدا مسأله میزان اشاره و نحوهء ذکر مارکس در کتبش به این مسائل، مسأله نیست. مارکس حلقهای از زنجیر را به ما نشان میدهد که سایر حلقههای زنجیر با اتصال به آن است که جامعه را بند کردهاند. بنابراین قرار نیست کمونیستها هر گروگوری آمد برای یارگیری یک پلاس به خودشان اضافه کنند. مارکس مشکل جامعه را به روش خود حل میکند نه مانند بازاریاب، کاندیدای انتخابات و سلبریتی که دنبال جلب و رضایت مشتریاند.