بوند نامی بود که سازمان سوسیالیستی کارگران یهود به آن معروف بود. بوند در دهه آخر قرن نوزدهم شکل گرفت و سازماندهی جداگانه پرولتاریای یهود را امر خود تلقی میکرد. بوند مبارزه با انتی سمیتیسم را امر کارگران یهود قلمداد میکرد نه امر کل کارگران. در جریان پروسه وحدت در سوسیال دموکراسی روسیه بوند خواهان حقوق ویژه برای خود بود که با مخالفت لنین و بلشویکها روبرو شد. با اینکه بوند صهیونیسم را یک جنبش بورژوایی ارتجاعی قلمداد میکرد، پس از جنگ دوم جهانی اعضای باقیمانده بوند در کنگره ای خود را بر خلاف دوره اولیه تشکیل به یهودیت جهانی متعهد اعلام کردند و با تشکیل دولت اسرائیل این دولت را نیز به رسمیت شناختند. عملاً میتوان سیر تکاملی بوند را سیر تکامل روشنفکری یهود به سوی اضمحلال و تبدیل به زیر مجموعه ای از صهیونیسم دانست.
۱
«مردی که میخواست سلطان باشد» عنوان فیلمی است از سال ۱۹۷۵ به کارگردانی جان هوستن و بازیگری شون کانری و مایکل کین. داستان فیلم سرگذشت دو ماجراجوی انگلیسی است که گذارشان از طریق هندوستان به منطقه کافرستان در افغانستان کنونی می افتد. منطقه ای که امروز به نام نورستان شناخته می شود. قهرمان اصلی فیلم شون کانری است و مایکل کین همراه اوست که در نقش راوی ماجرا را حکایت می کند. در جریان یک نبرد تیری از چله یک کمان شلیک میشود و بر سینه قهرمان فیلم می نشیند. او که جلیقه ای مقاوم بر تن دارد (یا شاید هم علت دیگری؟؟ درست به خاطرم نیست)، تیر بر سینه همچنان به نبرد ادامه می دهد. مردم کافرستان با مشاهده این پدیده در حیرت فرو رفته و تصور میکنند که او فرستاده ای الهی است که اینچنین روئین تن است. در مقابلش زانو میزنند و او را ولینعمت خویش می کنند. ولینعمتی در حد خدا.
قهرمان فیلم نیز به این وضع خو میگیرد و حقیقتاً تصوری مافوق انسانی به وی دست می دهد. تا سرانجام از میان زنان جوان زیباروی محل چشمش به دختری میافتد بغایت زیبا و وحشی. وی را بر می گزیند و در ملاء عام به خود میخواند و هنگامی که دختر را به آغوش می کشد، دختر خشمگین گونه اش را به دندان میگیرد و از گونه اش خون روان می شود. و مردم حیرت زده به ناگهان میبینند که خدایگان شان چگونه آسیب دیده است و به آن پی میبرند که او نیز انسانی است مانند خود آنها. و این پایان کار او بود. مشکل اما این بود که او دیگر نه قادر به فهم آن بود که دوران طلائی سلطان بودنش به پایان رسیده است و نه حاضر بود حتی به قیمت جان از آن صرفنظر کند. در حالی که به اصرار همراهش از مقابل مردم خشمگینی که با چوب و سنگ به آنان حمله ور میشوند می گریزند، در میانه راه و هنگام عبور از پل معلقی که بر فراز دره ای عمیق قرار دارد، در میانه پل میایستد و رو به آن مردم همچنان رجز میخواند و به تقاضاهای دوست و همراهش در آن سوی پل توجهی نمیکند. مردم بندهای پل را پاره میکنند و سلطان همچنان مغرور و سرافراز به دره اسفل السافلین سقوط می کند.
۲
شب عجیبی بود این شب ۳۱ فروردین. در کوتاهترین مدت بورس های جهانی یکسره قرمز شدند، بیت کوین از ۶۴ هزار تا زیر ۶۰ هزار دلار سقوط کرد و قیمت نفت هم با جهشی ناگهانی از ۸۶ به بالای ۹۰ دلار رسید. خبر منتشر شده بود: اسرائیل حمله تلافی جویانه به ایران را آغاز کرده است.
در تمام روزهای پیش از این «حمله» بازارهای جهانی بورس همان روال همیشگی را دنبال میکردند و نفت برنت که پیش از حمله ایران به اسرائیل به بالای ۹۰ دلار صعود کرده بود، پس از آن مجدداً به زیر ۹۰ دلار کاهش و تا «حمله» اسرائیل به ۸۶ دلار رسیده بود. بیت کوین هم فراز و نشیبهای معمول خود را داشت و این بار مثل تمام مدت اخیر، نه بر خلاف جهت بورس ها بلکه به موازات آن به حرکت خود ادامه داد. در حالی که انبوهی از «استراتژیست» های رسانه ای و یوتیوبر ها برای گرم کردن بازار سناریوی احتمال آغاز جنگ جهانی سوم از منطقه خاورمیانه را مورد بحث قرار می دادند، بهترین تحلیلگر جهان سرمایه داری، بازار سرمایه، نشان می داد که در آسیای غربی خبری نیست. حتی در ایران نیز پس از ضربات وارد شده بر اسرائیل، هم تالار شیشهای بورس تهران سبز رنگ شد و هم دلار مجدداً کاهشی. حال و در شب ۳۱ فروردین یکباره همه چیز تغییر کرد. برای ساعاتی کوتاه، حقیقتاً چشم اندازهای وحشتناک جهنم خاورمیانه و به تبع آن کابوس توقف جریان انرژی در جهان خود را با قدرت تمام طرح کرده و بازارها را با سرعتی عجیب به سمت سقوط راندند. کافی بود یک روز دیگر این وضع تداوم داشته باشد. شاید بحرانی بزرگتر از بحران مالی سالهای ۲۰۰۹-۲۰۰۸ نیز شکل میگرفت و در بورس ها حمام خون راه می افتاد. اما نه، خیلی زود معلوم شد که کوه موش زائیده بود.
ارتش کودک کش صهیونیست پس از روزها رجزخوانی، و بنابر گزارشها دوبار عقب انداختن حمله تلافی جویانه برنامهریزی شده، در شب تولد خامنه ای حقیقتاً بزرگترین هدیه را به وی داد. آبرو و حیثیت خود به عنوان یک ارتش ضربتی مهیب را در سینی طلائی به رهبر جمهوری اسلامی اهدا کرد. حمله با ۳ ریزپرنده یا کوادکوپتر به داخل ایران و با موشک به جایی در عراق؟ همین؟ این بود پاسخی که در چنته داشتند؟ باورکردنی نیست. برای ما روشن بود که اسرائیل به تنهایی توان مقابله با ایران را ندارد. قدرت ضربتی ارتش و نیروی دریایی اسرائیل هر چقدر هم که بالا باشد، کل نیروی مادی که اسرائیل در اختیار دارد در برابر توان فشرده و انبوه ایران – چه قدرت نظامی و چه قدرت اقتصادی و تنوع و عمق توسعه تکنولوژیک – تاب ایستادگی حتی برای یک دوره کوتاه مدت را نیز نخواهد داشت. آن هم در شرایط امروز جهانی که نه ایران، بلکه اسرائیل است که در سطح جهانی روز به روز منزوی تر میشود و رسما و علناً حتی توسط مقامات رسمی دول مختلف مورد لعن و نفرین قرار می گیرد. توان اسرائیل از نظر سیاسی دیگر حتی ناچیز هم نیست، به زیر صفر سقوط کرده است. و کشوری که از نظر سیاسی به چنین سطحی سقوط کرده باشد، توان نظامی خود را تنها هنگامی میتواند به کار بگیرد که در برابر حریف از برتری خورد کننده و قاطع برخوردار بوده و بتواند آن نیروی نظامی را برای جبران آن ضعف سیاسی به کار بگیرد. مگر نه اینکه جنگ ادامه سیاست است با ابزارهایی دیگر؟
مسأله برای اسرائیل اما این است که از چنین برتری نظامی ای برخوردار نیست. نه تنها خود او، بلکه حامیان فداکار او (و یا ولینعمتهای او – بسته به اینکه از کدام سو نگاه کنیم)، نیز از تأمین مهمات آن جبهه لعنتی در اوکراین درمانده اند و دیگر توان چندانی در آنها باقی نمانده که دیگران را به هراس بیندازند. آنها حتی حوثی ها را هم دیگر نمی ترسانند و رزمناوهایشان را یکی بعد از دیگری برای استراحت از دریای سرخ دور می کنند. تا چه رسد به ایرانی که از نظر نظامی در سطح منطقه -و لااقل از نظر موشکی - یک ابرقدرت نظامی است.
با این همه، برای ایران تنها لازم بود که دخالت آمریکا در قضایا محدود بماند که آن نیز در عمان صورت گرفت. قواعد بازی روشن شد و دو طرف پذیرفتند که هر کدام با حفظ قواعد بازی کنند. ایران به جای خود. اما حیرت انگیز این است که آمریکا هم حقیقتاً قواعد بازی را رعایت کرد. در دفاع به یاری اسرائیل شتافت برای اینکه نمیتوانست از این کار سر باز بزند. اما در پاسخ متقابل اسرائیل به ایران نه تنها خود را کنار کشید، بلکه حتی فشار سیاسی به اسرائیل را افزایش داد. در حالی که در جنگ با غزه و مسأله فلسطین همچنان به حمایت خود در سطح دیپلماتیک ادامه می داد، در تقابل با ایران هویج افزایش تحریم ایران را جلو اسرائیل گرفت تا به آن دل خوش کند. اما عدم مشارکت در اقدام تعرضی به ایران حقیقتاً برای اسرائیل به منزله یک چماق بود که بر سر آن فرود آمد.
و به این ترتیب شد که مینی حمله پهپادی شب جمعه به وقوع پیوست و «ابرقدرت نظامی منطقه» را یک شبه تبدیل به ابر مضحکه منطقه نمود. چه شب تلخی برای صهیونیستها.
۳
«هزاران کیلومتر دورتر از اردوگاه سوسیالیست، حتی در اسرائیل هم موجی فورانی از تسلیت وجود داشت: «تمام اعضای ماپام [دومین حزب بزرگ صهیونیسم چپ] بدون استثناء گریه می کردند» و این حزبی بود که «تمام رهبران اولیه و تقریباً تمام رزمندگان اولیه» [اسرائیل] به آن تعلق داشتند. اندوه با یأس همراه شده بود. روزنامه کیبوتصی الهمایشمار تیتر زد: «خورشید غروب کرد«. این احساس برای مدت زمانی در رهبران دولت و دستگاه نظامی هم وجود داشت: «نود افسر از آنهایی که در جنگ ۱۹۴۸ شرکت کرده بودند، به یک ارتش مخفی و سازمان انقلابی طرفدار شوروی (و همچنین طرفدار استالین) پیوستند. از میان اینان یازده نفر بعدها تبدیل به ژنرالهای [ارتش اسرائیل] و یک نفر وزیر شد و هنوز هم به عنوان پدران اسرائیل با افتخار از آنان یاد می شود».
این بخشی از کتاب دومنیکو لوسوردو تحت عنوان «استالین- تاریخ یک افسانه سیاه» است. لوسوردو در این قسمت به تحولات در نقاط مختلف جهان در واکنش به مرگ استالین میپردازد که اسرائیل تازه تآسیس شده نیز یکی از این نقاط است. در زمان مرگ استالین ۵ سال از تأسیس این شبه دولت گذشته است. همین فراز به تنهایی باید نشان دهد که اسرائیل بر کدام بستر تاریخی شکل گرفت. تلاقی چند روند که به بهترین وجهی در خدمت صهیونیسم به کار گرفته شدند. از نازیسم و هولوکاست تا گذار انگلستان از دوران کولونیالیسم به امپریالیسم مدرن و تا سوسیالیسم یهودی بوندیستی تحول یافته در روسیه و سپس اتحاد شوروی که به عنوان حلقه واسط این دولت تازه تأسیس با اردوگاه سوسیالیسم عمل می کرد.
در اسرائیل مرگبار ترین ترکیب امپریالیسم با سوسیالیسم استعمارگر شکل گرفته بود که هویت یهودی فقط پرده ساتری برای این ترکیب مرگبار را شکل می داد. این نماینده آن ترکیب ویرانگر بود که تماماً بر بستر و بر بطن جهان مدرن شکل گرفته بود و اکنون نیز در منطقه ای که میلیونها جمعیت آن هنوز مرزهای جامعه سنتی را تماماً پشت سر نگذاشته بودند به عنوان پست پیشقراول مدرنیسم جلوه می نمود. یوری آونری، از مبارزان جنگهای بنیانگذاری اسرائیل و از فعالان بعدی جنبش صلح این کشور بعدها اشتباه فاجعه آمیز اسرائیل را در آن نامیده بود که اسرائیل از ابتدا خود را نه به عنوان ملتی از ملتهای خاورمیانه، بلکه به عنوان ملتی اروپایی در خاورمیانه تبیین کرد. نه با ملتهای خاورمیانه علیه امپریالیسم فرانسه و انگلستان و سپس آمریکا، بلکه با امپریالیسم علیه ملتهای خاورمیانه. مشکل هم اساساً در همین بود. اسرائیل مانند آن مردی که میخواست سلطان باشد بیگانهای بود که پای خود را بر شانه های نحیف مردم کافرستانی گذاشت که فلسطین نام داشت. تیرهای آن مردم هم بر این قهرمان کارگر نبود.
قدرت سامسون قهرمان یهود کتاب مقدس عهد عتیق در موهای او بود. با تراشیدن موهایش او قدرت خویش را از دست داد، به اسارت فلسطینی ها درآمد و کور شد. موهای اسرائیل هم مدتهاست در حال ریزشند. قدرت اسرائیل در توازن جهانی ای بود که وی را به دنیا آورده بود. توازنی که از آن چیزی باقی نمانده است. این قهرمان دیگر جایی در کافرستان ندارد. یا به تقاضاهای دوست و همراهش گوش فرا داده و پل معلقی را که بر آن ایستاده است ترک کرده و به آن سوی دره می رود. و یا به قعر دره سقوط خواهد کرد. پرسش این است که در چنین حالتی آیا مانند سامسون امکان آن را خواهد یافت که کل معبد را با خود ویران کند یا نه. این سرنوشت مردی است که میخواست در کافرستان سلطان باشد و نفهمید که در ۷ اکتبر و در ۱۳ آوریل سر و صورتش خونین شده است و همه این خونها را دیده اند. تمام قدرت اسرائیل در نمایش روئین تن بودن آن خلاصه شده بود و همین نمایش هم بود که آن را حتی پس از محو تدریجی منابع قدرتش بر سر پا نگه می داشت. این نمایش اکنون به پایان رسیده است.
بهمن شفیق
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
۱۹ آوریل ۲۰۲۴