مواضع سیاسی بسیاری از چپها در قبال طوفانالأقصی و تجاوزها و تخریبهای امپریالیستی در کالبد اسراییل چیز جدیدی نیست و تخم نظریاتی را درو میکنند که تئوریسینهای اصلی آنان در نحوهء نظریه پردازیشان، کاشتهاند. چه فرانکفورتیها و چه جریان موسوم به پساساختارگرایان فرانسوی و چه هارت و نگری در نظریاتشان پذیرفتن نظم سرمایهدارانه و صرفا «نقد، مقاومت، تخطی بازیگوشانه» در مقابل آن و همچنین حمایت از امریکا در مقام «امپریالیسم مسلط» و اسراییل در کارنامهشان ثبت است. حتی اگر در میان این جماعت کسانی باشند که نه از سر دلخوشی و نشستن در کافی شاپ سوپر انقلابی شده باشند بلکه حقیقتا دغدغه سفره نان کارگر و زحمتکش را هم داشته باشند، باز هم به تأسی از لنین میتوان آنان را «قهرمانان مزخرفگویی انقلابی» نام نهاد. که «علیه دشمنان واقعیِ بسیار قدرتمند با شعارهایی عالی و جذاب و سرمستکننده که پایه واقعی ندارند مبارزه میکنند و صرفا احساسات، آرزوها، خشم و برافروختگی خود را بیان میکنند». این قلمزنان هرزه گوئی به تعبیر لنین علاقه عجیبی دارند که بدون توجه به مناسبات قدرت نقش «اپوزسیون دائمی» را بازی کنند. چه فرانکفورتیها و هارت و نگری مواضع اسراییلیشان را ابراز داشتهاند، همانگونه که در ایران هم نمایندگیهای پخش آنها، چنیناند. «رادیکالهای پسیو»ی که نهایتا و در بزنگاههایی چون مسأله فلسطین ورای هارتوپورت انقلابیشان، سر از ارتجاع و توحش امپریالیسم درمیآورند و به آغوش جریان مادرشان بازمیگردند.
مرلوپونتی زمانی گفته بود که فقط هنگامی حق داریم از ارزشهای آزادی و نگرش خود دفاع کنیم که مطمئن باشیم در خدمت امپریالیسم نیستیم و به توهمات آن نمیپیوندیم. پیوندی که چپ هپروتی چندان متوجه آن نیست. حتی اسپنسر هم بعدها در نظریاتش از این گفت که ما به دورانی وارد شدهایم که در آن ملل قویتر، ملتهای ضعیفتر را میبلعند. و بعدها دیدیم که به قول مارکس « همینکه ما نگاه خود را از وطن آنها که در آن به شکلهای محترمانهای ظاهر میشوند، به مستعمرهها، جایی که خود را کاملا عریان نشان میدهند، بیاندازیم، دورویی عمیق تمدن بورژوایی و بربریت جدانشدنی از آن بیپرده در برابر چشمان ما آشکار میشود». این بربریت را تاریخ مستعمرههای انگلیس و اروپا نشان میدهد. همانطور پیدایش امریکا نیز مبتنی بر چنین جنایاتی بود: سرزمینی با مردمانش که باید به عنوان سرزمین بدون مردم کشف میشد! در جمهوری امریکای شمالی خیلی پیشتر از هیتلر «محو افراد عبث و بیفایده» را «قانون الهی تکامل» میپنداشتند و «راه حل نهایی معضل کاکاسیاهان» را در تکرار موفقیتآمیز «راه حل نهایی سرخپوستان» یا همان بومیان آن سرزمین میدیدند.
برای کسانی که نسبت به مسأله زنان، زیستسیاست فوکویی، و ...قلب رئوفی دارند. لوسوردو تعریف میکند که علاوه بر پاکسازی بومیها، پرورش سیاهپوستان بردهداری در ابعادی چنین در جریان بود: « لاس کازاس گزارش میدهد که قیمت یک بردهء زن باردار، درست مانند قیمت گاو باردار، بالا میرود. و این مرد پلید لاف میزد که در برابر یک فرد روحانی و بی هیچ شرمی افتخار کرده بود که برای باردار کردن زنان بومی دست به هرکاری زده». سنت استعماری مالامال از چنین جنایاتیست که «مزخرفبافان چپ» یا به روی خود نیاوردهاند و یا حتی آشکار و نهان از آن حمایت کردهاند. همانگونه که هیتلر را از سنت استعماری منفک کردند و تمام زورشان را زدند که آن را همتراز استالین و شوروی سازند. در حالی که در آن زمان بسیاری نازیسم را همان امپریالیسمی میدانستند که اینک به درون اروپا اعمال میشود.
«هند بریتانیا» به «هند آلمان» در اروپای گرفتار نازیسم بدل شد و اینک نیز «هند امریکا» فلسطین را اشغال کرده و میرود که به لبنان و نقاط دیگر نیز سرایت کند. بهمن شفیق درست میگوید که کافی نیست که اسراییل را پادگان، اشغالگر، نیروی امپریالیسم در منطقه، آپارتاید و ...خواند. اکنون این ماهیت ضد بشری اسراییل است که پدیدار شده و باید پیش از آنکه بشریت را ببلعد، نابودش کنیم. در چنین زمینهایست که بسیاری از «چپ»ها با دادن احکام اتونومیستی، آنارشیستی و «لجبازانه» «همهء حکومتها و هر قدرتی بد است» و گرفتن ژست رادیکال «این فاشیسم است و آن فاشیسم است و همه جا فاشیسم است» عملا سکوت و انفعالشان را پوششی قرار میدهند بر اینکه در جبههء امپریالیسم و اسراییلاند. پیشینهء چنان نفهمیهایی که شوروی و رایش سوم را یکسان میپنداشت اینک هم به همسانی اسراییل با حکومتها و گروههای منطقه منتهی شده. طبقه کارگر و هر انسان شرافتمندی باید از چنین فرقهای و چنان نظریاتی نهتنها دوری کند، بلکه محکومشان سازد و با حمایت تمام قد از فلسطین و اعلام دشمنیاش با اسراییل بار دیگر شرافت و انسانیتش را در این بزنگاه مهم به رخ بکشد.
یحیی ناصری، زینب منصوری
۱۵ مهر ۱۴۰۳
۶ اکتبر ۲۰۲۴
سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment