سالها پیش طبق روال زندگی و برای امرار معاش، کاری در بازار برای خود دستوپا کردم. کاری در بازار و مغازه بزرگِ فردی بازاری. پیرمردی با ظاهری معمولی و معقول، و برعکس ظاهرش فردی متمول. به یاد دارم با هفت کارگر دیگر در آن مغازه مشغول کار بودیم. از حسابدار پشت صندوق گرفته، تا آشپز آچار فرانسه، از کارگر نصاب گرفته تا کارگر چرخی و بارکش، از انباردار گرفته تا شاگرد وردستش. حتی کودکی افغان هم بود که همه کاری میکرد. برای اولین بار بود که بعداز دانشگاه مشغول کاری غیر یدی شده بودم، البته به ظاهر. در خیالات خود فکر میکردم دیگر قرار نیست بمانند کارِ یدی سختی امانم را ببرد. ولی چه خوش خیال، به ظاهر کارم تحصیلدار بود ولی مانند بقیه باید همه کار میکردم. حاجی به ظاهر دلسوز ما عادت داشت با ما غذا بخورد. همان چیزی که ما میخوردیم غذای او هم بود. همیشه دم از مردم میزد و به ظاهر ناراحت اوضاع سخت زندگی امثال ما. از حرفایش فقط بوی دلسوزی می آمد. کوچکترین فرصتی مییافت بر سرمان منت میگذاشت و جوری حرف میزد که گویی در راه رضای خدا به ما کار داده تا از گشنگی تلف نشویم.
من هم طبق روال همیشگی کنجکاو. با پرسوجو از دیگر کارگران مغازههای دیگر متوجه شدم حاجی انسان دوست ما وضع مالیاش فراتر ازحد تصور امثال ما، خوب است. چند آپارتمان چندین طبقه با سند تجاری در قلهک و تجریش. آپارتمانهای لوکسی که خواهان زیادی داشت. بیشتر خریداران از شرکتهای گردن کلفت بوده. یا حتی سرمایه داران اسم و رسم دار. تا روزی که پیشش کار میکردم حتی یک واحد هم نفروخت. شور و شعف اینکه دیگر سرمایهداران اینگونه خواهان املاکش هستن و او فقط، "نه" حوالهشان میکند در چشمانش به رقص میافتاد. عادتش بود بعضی اوقات در هنگام ناهار به دیگر کارگران وعده زندگی بهتر بدهد:
-بچه ها، ناراحت نباشید، واحدهارو بفروشم، حواسم به شماها هم هست.
تکرار همیشگی این جمله. گویی بو میکشید که کارگرانش ناامید شدهاند. میدانست چه زمانی این جملات زیبا را بر زبان جاری کند تا باز کارگرانش به وعده امتیاز گرفتن از حاجی بیشتر و بیشتر کار کنند. بعدها متوجه شدم حاجی ما بدهکار بانک است. وام سنگینی که برای ساخت و ساز گرفته بود را پس نمیداد، بانک هم تنها کاری که بلد بود خواهش کردن با احترام فراوان از حاجی بود. تا آخرین روز روال همین بود، وعده به کارگران و کار بیشتر و بیشتر کارگران. بعدها که خیلی اتفاقی یکی از همان کارگران را دیدیم متوجه شدم، حاجیِ به ظاهر کارگر دوست و مستضعف محور ما، نه تنها مغازه را فروخته بلکه تمام واحد های آپارتمانها را هم به بالاترین قیمت فروخته و سود خوبی نصیبش شده بود.
-خب ببینم، چقدر به شماها داد؟
-دلت خوشه ها، همون کارِ درست رو تو کردی که وقتی دیدی حقوق درست نمیده رفتی یه جا دیگه کار کنی، اکثر بچه ها حقوق عادیشون رو ازش طلبکارن. میگفتیم بیشتر نمیخوایم، فقط حقوقمون رو بده! میگفت ندارم. بعدش فهمیدیم کلی دلار واسه بچههاش فرستاده خارج. چقدر ساده بودیم براش از جوونی مون مایه گذاشتیم.
حاجی ما نمونه بارز دولت سرمایهداری ایران در ابعاد کوچکش بود. دولتی که ظاهرش عدالت و مستضعف محور بود. دولتی که دم از مردم فقیر میزد ولی دست آخر که آخرین قطره شیره جان کارگر رو کشید، و تمام ثروتی که بدست کارگران تولید شده به جیبهای بی انتهای سرمایه دارانش سرازیر شد، دیگه کارگر براش مهم نبود. حاجی ما نمونه دولتی بود که فقط هوای بورژوازی بزرگ و نوچه های طبقه متوسطی و خرده بورژوای نااهلش را داشت و از کارگر فقط کارِ بیشتر طلب میکرد و بهشان وعده بهشتی میداد که دست آخر روی همین زمین نصیب خود و نوچههایش میشود و نه کارگران.
جمهوری اسلامی همان حاجی ماست، تنها با یک فرق، دیگر ظاهر را هم حفظ نمیکند. دیگر دم از مستضعف محوری و عدالت ظاهری برای توده مردم تهیدست و کارگر نمیرند. تا جایی که میتواند از افزایش حداقل حقوق کارگر فراریست. ولی بجایش به طبقه متوسطش نان میرساند. فرقی هم نمیکند که فاشیست باشند یا لیبرال باشند یا هزره. صفهای ارز مسافرتی را ببینید. حاکمیت منتخب بورژوازی ایران وسیله عیش این طبقه را فراهم میکند، طبقه متوسط و خرده بورژوایی که کارگران و تهیدستان تحت فشار سنگین اقتصادی را به سخره گرفته و آنان را سیب زمینی خور مینامد. طبقه ای که صفهای گوشت و برنج دولتی را مسخره و غیر متمدانه میداند ولی این چنین دریده و وحشی وار برای گرفتن ارز ارزان دولتی به همدیگر هم رحم نمیکنند. بله جمهوری اسلامی دیگر ظاهر را حفظ نمیکند. اگر از قشر متوسط به بالا و بورژوا باشید جریمه صد برابری مصرف گازتان را هم میبخشد ولی اگر کارگر و بازنشسته باشید نه تنها عیدی تان را نمیدهد بلکه از همان حقوقتان هم هر سال بخشی را کم میکند. حاکمیت منتخب بورژوازی ایران تعارف را کنار گذاشته، رسما تمام نقابهای بزک کرده را به کناری زده و شمشیر را برای کارگران از رو بسته.
جمهوری اسلامی حق دارد از دیگر دولت های سرمایهداری جهانی توقع داشته باشد با او بر سر برجام به توافق برسند تا بتواند به اینان درس سرمایهداری هار را بدهد. دولت سید محرومان و مجلس انقلابی رسما اعلام کرده کارگران بردگانی اند برای ثروت اندوزی بورژوازی و عیاشی طبقه سرمایه دار ایران و طبقه متوسطی های ریزه خوارش. اگر طبقه کارگر خود به داد خود نرسد و صفهای مبارزاتی خودرا از دیگر صفها و دام بورژوازی جدا نکند، مطمئناً وضعیت زندگانی و معاش برای کارگران هر روز وخیمتر خواهد شد. جمهوری اسلامی از بالا تا پایینش امروز دیگر بمانند حاجی حجرهای نامبرده ظاهر فریب و دلسوزی ظاهری نیست. او رسما سرمایهداری هار است و آن را هر لحظه وقیحانه اعلام می کند.
بهروز مزدیر
۲۴ اسفند ۱۴۰۲