از روزانه های تهران: نباید نا‌امید شد

نوشتۀ: بهروز مزدیر
Write a comment

راه افتادم سمت مترو. حواسم به آدما بود. جماعت طبقه متوسطی که مدینه فاضله شون شبیه پولدارا شدن هستش. هرکی ندونه فکر میکنن خیلی خفنن. با امثال من مواجه میشند یا توهین میکنن یا فحش میدن. فقط کافی هستش یه سر به مغازه‌های تاناکورا زد، این جماعت نون به نرخ روز خور رو زیاد میبیند. عین زامبی تو لباسی دست دوم ول میخورند. مثلا برند میپوشند که شاید شبیه طبقه بورژوا بشند. میرند زیر بار قسط اونم مستاجری، تا ماشین ژاپنی، کره‌ای، چینی، خارجی، کوفتی بخرند.

بادی به غب غب انداخته بود و جوری نگاه میکرد انگار بقیه آدم نیستن.

فقط نگاهش میکردم. دلم میخواست تا جای که توان دارم بزنمش. تو دلم داشتم یه ریز فحشش میدادم که یکدفعه گفت:

-با من بودی؟!

متوجه منظورش نشدم. با خشم پرسیدم:

-چی؟!

-به من گفتی کثافت؟!

تازه فهمیدم چی شده، یکی از فحشا رو زبونم جاری شده بود.

-آره ولی دور از جون کثافت

یکدفعه همه ساکت شدند.

زمین بازی رو کامل میشناختم، جماعت بنگاهی و موجر. وقتی تو خونه مستاجری بدنیا بیائی و اثاث به دوش از این خونه به اون خونه بری آب دیده میشی. بالا تا پایین این جماعت رو دیدم. یکی بی‌ادب، یکی دیگه با کاور متانت. یکی طلبکار ، یکی دیگه با فاز همزاد پنداری.

جوان بنگاهی بلند شد ، صداشو کلفت کرد و گفت:

-چرا فحش میدی، این همه زحمت بکش، براتون خونه پیدا کنم که تهش فحشم بخورم!؟

میدونستم بزدل تر از این حرفان که بخواند شاخ و شونه بکشن، از در مظلوم نمایی وارد شد.

-چی؟؟؟ زحمت میکشی؟؟؟چه زحمتی مردک مفت خور. البته حواسم نبود مثل زالو زحمت میکشی و خون مستاجر بدبخت رو میخوری، دولتم که تمام قد پشت شماها و صاحبخانه هاست. گردن کلفتت رو نگاه کن، نون تو خون امثال ما زدی که گردنت انقدر کلفت شده.

پیرمرد بنگاهی که داشت قرارداد خونه من رو تنظیم میکرد دستم رو گرفت.

-آقای مزدیر زشته، اینجا محل کسبه، بیا پسرم بیا اینجارو امضاء کن تا کار تموم بشه، ولش کن، اون جوونه، تجربه نداره.

اون لحظه به ثانیه نکشید که تمام بدبختی‌های خودم و امثال خودم مثل فیلم تو مغزم به نمایش در اومد. دردناک، پر از غم، خشم و استیصال. نمی تونستم رفتار جوان بنگاهی رو با پیرمرد بینوا تحمل کنم. تو بنگاه نشسته بودم تا قرارداد خونه جدید تنظیم بشه. پیرمردی با حالت نزار از پشت شیشه به داخل خیره شده بود. حواسم رفت سمتش. اومد داخل و سلام کرد. تیپ معمولی و کارگری، اصلا به خاطر تیپش بود که جواب سلامش رو درست ندادن. بعداز اینکه دید بنگاهها تحویلش نگرفتن گفت:

-پسرم، دنبال خونه‌ام. کوچیک باشه هم مهم نیست.

یه نگاه عقل اندر سفیه بهش کرد و از سر اجبار و با لحن بدی جواب داد:

-پول پیش چقدر داری؟

پیرمرد مکث کرده بود، حالش رو درک میکردم، پول پیش کم و رفتارهای ارباب گونه جماعت بنگاهی.

-هفتاد تومن دارم پسرم.

یه پوزخندی از سر تمسخر زد و با حالت تحقیر آمیزی گفت:

-با این پولا که اینجاها خونه نمیشه گرفت، بهت زیر پله هم نمیدن، حداقل باید صد، صد و پنجاه داشته باشی، تازه کمه کم ده تومن کرایه بدی.

اینجا بود مغزم رد داد، دفعه اول نیست شاهد این صحنه هام، سر خودمم اومده. دنبال بهانه بودم تا حقارت کشیدن پیرمرد رو سر بنگاهی خالی کنم.

-ده تومن؟؟؟ به خدا ندارم. بازنشسته‌ام، کلا هفت میلیون و نیم حقوق بارنشستگی میگیرم. یه شرکتم آبدارچی شدم. اونم ۶ تومن میده. بچمم مریضه. ده تومن کرایه بدم پس خودم و خانوادم چی بخوریم.

-خب برو حاشیه شهر شاید یه جا گیرت بیاد. با این سن نتونستی واسه خودت خونه بخری بعد بدون پول توقع داری کسی بهت خونه خیریه بده.

اون لحظهَ کل کل با بنگاهی تمام این حرفای پسر بنگاهی مثل زنگ تو گوشم تکرار میشد و خشمم هی بیشتر و بیشتر. پیرمرد بنگاهی هنوز داشت تلاش میکرد آرومم کنه، با خواهش و تمنا سعی داشت داستان رو فیصله بده.

-آقای مزدیر به خاطر من. اون شعور نداره، احمد الاغ بشین سرت جا. چیزی نگو.

-به خاطر شما؟! مگه فرقی دارید!!! الان خودت میخوای به پولت برسی فاز آدم خوبه رو برداشتی. اصلا ببینم خجالت نمیکشی با این سنت بنگاه داری، ببینم نون تو خون کارگر زدن بهت مزه کرده.

پسر بنگاهی دید که بیخیال نمیشم دور برداشت و خواست خودی نشون بده.

-حاجی دیدی، جواب شمارو هم میده. شیطونه میگه...

نذاشتم حرفش تموم بشه و رفتم سمت میزش.

-شیطون چی میگه؟ هان. تو اگر غیرت داشتی با این بنده خدا اینطوری حرف نمیزدی، بایدم دهن پاره‌گی کنی، جمهوری اسلامی پشتون هستش هار شدین.

داشتم همینطوری تند و تند حرف میزدم که احساس کردم بازوم رو یکی گرفته. سمت چپم رو نگاه کردم. پیرمرد بازنشسته بود.

-عمو بخاطر من ولش کن. اینا همینن. این چند روز چند تا بنگاه دیگه هم رفتم ، همین رفتارو کردن. گوشم از این حرفا پر شده. جان عمو ولش کن، به خاطر من خودت رو ناراحت نکن. اینا ارزشش رو ندارند.

مونده بودم چی بگم هم دلم میخواست تلافی کار بنگاهی رو سرش در بیارم، هم دلم نمی اومد پیرمرد بینوا بیشتر از این اذیت بشه.

-آقای پیر نیا قرارداد منو کنسل کن.

پیرمرد بنگاهی وا رفت. مونده بود چی بگه.

-آقای مزدیر من نوشتم، من معذرت میخوام. این پسر بیشعوره، شما ناراحت نشین.

با پیرمرد رفتیم سمت در که گفتم.

-پسر جان دیدی، بنده پولید. فعلا جمهوری اسلامی پشت شماهاست تا هر غلطی خواستین بکنید. نوبت ما کارگرام میرسه.

چند متری با پیرمرد همراهی کردم، از زندگیش گفت. از کارش، از بچه مریضش، تمام بدبختی هائی که داشت برام آشنا بود‌. بدبختی های ریز و درشتی که گلوی کارگرها رو فشار میده‌. یه سیگار بهش دادم و دوتایی نشستیم کنار پیاده رو. بهش دلداری دادم. داشت همینطوری حرف میزد که یدفعه گفت:

-چه دلی داری عمو، خونه خودت چی؟

-پیدا میشه عمو، فدای سرت. توام غصه نخور، بالاخره یه چیزی میشه.

-چی بگم، دل گنده‌ای، خسته شدم. با این سن یه روز خوش ندارم. همش استرس، موندم اگه بمیرم زن‌ و بچم چی میشن. تازه خوبه من حقوق بازنشستگی دارم، خیلی ها همینم ندارند.

مونده بودم چی بگم. باهاش خدافظی کردم قدم‌ زنان رفتم سمت خونه. به خودم اومدم که دیدم جلوی در خونه‌ام. دلم نمیخواست کلید بندازم. همینطور مستاصل جلوی در ایستاده بودم که صدای پیام تلگرامم دوباره پرتم کرد تو زندگی.

-سلام رفیق، کجایی؟حالش رو داری یه سر ببینمت؟

حس میکردم لازمم داره که این ساعت ازم درخواست کرده.

-سلام رفیق، آره بیا همون جای همیشگی، یک ساعت دیگه اونجام.

راه افتادم سمت مترو. حواسم به آدما بود. جماعت طبقه متوسطی که مدینه فاضله شون شبیه پولدارا شدن هستش. هرکی ندونه فکر میکنن خیلی خفنن. با امثال من مواجه میشند یا توهین میکنن یا فحش میدن. فقط کافی هستش یه سر به مغازه‌های تاناکورا زد، این جماعت نون به نرخ روز خور رو زیاد میبیند. عین زامبی تو لباسی دست دوم ول میخورند. مثلا برند میپوشند که شاید شبیه طبقه بورژوا بشند. میرند زیر بار قسط اونم مستاجری، تا ماشین ژاپنی، کره‌ای، چینی، خارجی، کوفتی بخرند. تیپای احمقانه اینستاگرامی، تلگرامی میزنند که شبیه هرچی بشند جز آدم. باهاشون هم حرف بزنی حماقت از تک تک کلماتشون هویداست‌. کل درکشون از آزادی زن به فحشا کشیدن مثل حیون سکس کردنه. فاز مذهبی یا عشق دموکراسی هم نداره. هیچ ایده و فکری از خودشون ندارند. مذهبیاشون اراجیف جمهوری اسلامی رو تکرار میکنند اون جماعت عشق غرب و آزادی (ولنگاری) مزخرفات انیترنشنال، بی‌بی‌سی و ان جی او های جامعه مدنی رو بلغور میکنند. جریان یکساله ژن ژیان به خوبی نشون داد خاستگاه طبقه متوسطی و خرده بورژوازی چیه. چک نخورده نداشته هاشون رو هم میفروشند. وقتی هم دیدن کارگر دیگه باهاشون همراهی نمیکنه شروع کردن به فحش دادن به کارگرا.

تو همین فکرا بودم که رسیدم سر قرار. رفتم بالای مترو، فوج فوج آدم. از جنس طبقه متوسطی و یا کسایی که میخواند ادعای طبقه متوسطی در بیارند. با تیپ و قیافه های حال بهم‌‌زن. انگار اینستاگرام امده وسط خیابون. چشمام میچرخید تا رفیقم رو پیدا کنم. ایستاده بود و از سیگارش کام میگرفت. رفتم سمتش و با لبخند سلام کردم.

-سلام رفیق. ببینم چته؟ از قیافت مشخصه که اعصاب نداری.

-سلام رفیق. آره. بیا بریم یه چای بگیریم، بعدش حرف بزنیم.

رفتیم سمت دکه. چای به دست دنبال یه گوشه بودیم که بشینیم. قبل از اینکه من سوال کنم شروع کرد.

-آقا خونه رو چیکار کنم؟

تازه فهمیدم چی شده. خونه.

-یعنی چی!؟ مگه نگفتی که قرار شد کرایه رو یخورده زیاد کنه؟ نکنه دبه کرده؟

-بیشرف میگه یازده میلیون. دارم دق میکنیم. از کجا بیارم؟

عصبانی بود. تند و تند حرف میزد.

-اینارو نگاه کن. احمقا، لخت شدن شماها چه بدرد من میخوره. بیشرف جمهوری اسلامی با دلار و سکه و ماشین اینارو خرید. وسط خیابون هم قشنگ مونده سکس کنن. این وسط ما فقط بدبخت شدیم.

درکش میکردم، عذاب و استرس مستاجری مثل خوره کل وجود آدم رو میخوره. هیچ کاری ازم بر نمی اومد. فقط همراهیش کردم تا خالی بشه. شروع کردم از گفتن از آدمای دیگه. امثال خودمون. فقط یه نمونش کرج و محله سرآسیاب. جزو خود شهر حساب میشه و نه حاشیه. فاصله کمی با فردیس داره. فردیسی که محل جولان طبقه متوسطی هاست. مثل خیابون انقلاب هفت تیر و....

-چطوریه اونجا؟ رفتی؟

-آره. اکثر خونه قولنامه‌ای، خونه های که با تف درست شدن محله ‌های با کمترین امکانات. خونه ها توهم و فشردس. با پونصد ششصت تومن میتونی اونجا خونه بخری. البته خونه که نه، شبیه هرچیزی هستن غیر خونه آبرومند. کارگر نشین. همین بیشرفارو میبینی که دارند دور دور میکنند. امثال اینا میرند اون سمت با ماشینی، موتوری که مخ دختر بزنند. دخترایی که تو خانواده فقیر بدنیا اومدن و محو اینستاگرام و فضای مجازی شدن. آرزوشون شده شبیه طبقه متوسطی شدن، ماشین داشتن و خونه گرفتن تو یه محل بهتر. از این چیزا زیاده. تو کل کشور هست.

-اره میدونم رفیق، منم دیدم، تو شهر خودمونم بودن.

-حالت رو درک میکنم. ولی فعلا چاره‌ای نیست. طبقه کارگر تا منسجم نشه اوضاع بهتر نمیشه. باید به جایی برسند که بفهمن آزادی که این جماعت برانداز ازش حرف میرنند تهش یعنی همین برده‌گی الانَ. فقط فرقش با جمهوری اسلامی یه چیزه. اینا لخت میچرخد. دیسکو راه بندازند. دوباره شهر نو درست کنن، راحت تو خیابون مشروب بخورند. ما هم باز برده اینا باشیم، اینام راحت مثل انگل زندگی کنند.

یه خورده آروم شده بود. الان دیگه با خونسردی بیشتری حرف میزد.

-میدونی رفیق، میدونی از چی زورم میگیره؟

-از چی؟

-مردک بهش میگم خیلی زیاده، کمش کن، میگه منم مستاجرم، منم بدبختم. از تو میگیرم میدم به صاحبخونه خودم. رسما بی‌شرف تشریف داره. آخه مردک تو خونه‌ات تو بالا شهر هستش، تازه رفتی یه ویلا کرایه کردی، اونم که ماشینت، پول خون منه. من از مظلوم نماییش حرصم گرفت.

-خب همینه دیگه. یه بنده خدایی رو چند وقت پیش تو بنگاه دیدم. بنگاهی عوضی واسه چندرغاز پول بیشتر کمیسیون، قرارداد رو بهم زده بود تا خونه رو به یکی دیگه بده. بنگاهی و صاحب خونه همینن. ابعاد کوچیکتر بورژوازی‌اند. باهاشون حرف بزنی، هرکی ندونه انگار بهترین آدمای رو زمین‌اند. باید اینارو هم مثل کله‌گنده هاشون رسوا کنیم، تنها راهمون همین هستش. آخرین سپر بورژوازی همینان. چندرغازی رو هم که تو جیب کارگر میمونه اینا از دستش در میارن. جمهوری اسلامی بدون جامعه مدنی و طبقه متوسط حریف کارگر و کمونیستا نمیشه. توام انقدر حرص نخور. فعلا باید فقط تلاش کرد. نباید ناامید شد. بالاخره روزهای خوبه کارگرام میرسه.

 

بهرزو مزدیر

شهریور ۱۴۰۲

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

صدا و تصویر