آنکه در خیابان آهسته گام برمیدارد، خبر هولناک را نشنیده است هنوز!

نوشتۀ: حمید سلطانزاده
Write a comment

اگر برای لحظاتی خود را از قید و بندهای این نظم وارونه ی سرمایه دارانه برهانیم، دقیقتر میتوان آنها را قضاوت کرد. از انگلهایی صحبت میکنیم که در همه جا پخش و مدام در حال تکثیرند. جامعه مدنی مریض با امیال و غرائزی حیوانی که با شکستشان در بلوای اخیر، جهشی در نوع ابتذالشان حادث گردید. جهشی که از وقاحت و بی شرمیشان به شکلی چندش آور پرده درید. دلالی املاک و ماشین، خرید و فروش ارز، بورس بازی و قمار و شیادی های قانونی پیشه میکنند. کارشان مکیدن خون انسانهای زحمت کش و کارگر است.

کلیپ پیش رو، یکی از صدها کلیپی است که این روزها فضای مجازی را پر کرده است‌. صحنه ای از سرقت. صحنه هایی که مخاطبین همین سطور احتمالا حتی در معرض تجربه مستقیم آن قرار گرفته باشند. انتخاب نمونه هایی از افراد جامعه در چنین وقایعی با دقت بالایی، تصادفی صورت میگیرد. از طرفی اگر چه افرادی که بطور مستقیم درگیر ماجراهایی از این دست میشوند، غالبا تعدادشان به انگشتان دو دست نمیرسد اما هزاران کامنتی که زیر چنین کلیپهایی گذاشته میشود، منطق کلی حاکم بر جامعه را نسبت به این مورد و موارد مشابه دیگر به خوبی بیان میکند و بعبارتی این کلیپ جامعه را در یک قاب به نمایش میگذارد.

کلیپ، قاپیدن یک گوشی همراه توسط دو جوان به همراه واکنشها و نحوه برخورد افراد جامعه را به تصویر میکشد.

غلامحسین ساعدی در قصه سوم از کتاب عزاداران بیل، از زبان مشدی جبار چنین میگوید:

"با هیچکی نمیتونم برم. بیلی ها همشون گدایی میکنن، گریه میکنن، صدقه میگیرن، اما دزدی نمیکنن!"

ماجرا ساده است. توی روستای بیل قحطی آمده است. مردم بیل راه چاره را در گریه و دعا، گدایی و خوردن لاشه حیوانات می بینند و منتظر فرجی از آسمانها میمانند. اما مشدی جبار، در این شرایط دزدی را بر تمام اینها ترجیح میدهد. تا ابد میتوان از دزدی مشدی جبار در مقابل تمام اهالی بیل دفاع کرد. اما نمیتوان عمل فردی را که قمه بدست گوشیتان را میدزد توجیه نمود. این دزدیها در مناطق بالاشهر و تحت سلطه و محافظت دستگاه سرکوب دولتی اتفاق نمی افتد. فردی که گوشی اش سرقت میرود، یک راننده تاکسی، یک معلم، یک فروشنده، یک کارگر و یا یک بیکار است. این افراد برای خرید همان گوشی یک ماه کار کرده اند. بعبارتی این گوشی حقوق و یا دستمزد یک ماه آنهاست. خیر. البته که موضوع ما چیز دیگری است.

از پیرمرد شروع کنیم. پیرمرد است که سوت شروع را میزند. از قبل، گارد ایجاد مانع را به خود گرفته و به محض رسیدن سارق تنه را طوری میزند که نه سیخ بسوزد و نه کباب! پس از آن با سربلندی از ایفای نقش اجتماعی خود، بی سروصدا به گوشه ای میخزد. اگر او تنه را وارد نمیکرد، به احتمال بالا، فاتحه ماجرا نهایتا با سرقت یک گوشی همراه خوانده میشد.

سارق پیاده دو بار گیر می افتد. بار نخست، چند مرد به جان هول شده و خسته اش می افتند و چند نفر دیگر هم از گوشه و کنار نیت پیوستن دارند. استدلال نزد آنها ساده است: "دزد است دیگر! از کجا معلوم فردا گوشی من را هم نقاپد؟ ماشین یا گردنبند طلای دخترم رو دزدیدن چی؟ اکنون زمان رشادت است!"

آنچه این جامعه نمیخواهد یا نمیتواند خود را به آن درگیر کند، علل وقوع پیدایش دزدی است. اینکه چرا در جامعه ای زندگی میکنیم که دارای دزد است؟ و آیا حقیقتا بند ناف بعضی ها را با خلاف بریده اند؟ اما قبل از ادامه کمی بیشتر درباره اتفاقات و شخصیتهای کلیپ حرف بزنیم. نمونه ای کاملا تصادفی از افراد جامعه در این کلیپ گرد هم می آیند. بر همین اساس اگر نه تصویری کاملا دقیق، اما تا حد بالایی بازتاب وضعیت موجود میباشند. افرادی که پیوند اجتماعی خود را در لت و پار کردن همدیگر گره زده اند و از این حیث تفاوتی بین هیچکدام از افراد داخل کلیپ نیست.

کدامیک شجاعترند؟ قمه ای که دست سارق موتور سوار است، اینجا تنها وسیله ی تهدید و مهیا ساختن فضا برای فرار دوستش میباشد. سارق موتور سوار دو بار در بدترین شرایط خود را در خطر می اندازد و میدان را برای دوست تازه کارش -که احتمالا موتور هم بلد نیست براند- مهیا میکند. او شجاعتر است یا کسانی که وقتی در مقابل فردی بی دفاع قرار میگیرند با زانو توی صورتش میکوبند؟

سارق پیاده نمیتواند سر وقت از فرصتها استفاده کند. چند ثانیه تاخیر در عکس العمل برای این سارق ناشی گران تمام میشود. فردی از گوشه چپ وارد کادر میشود. این یکی کمی فرق دارد. قبل از خودش، این چماقش است که عرض اندام میکند. کدامیک خطرناکترند؟ در مقابل کدامیک لازم است بیشتر احتیاط کرد؟ آنکه گوشیتان را میدزدد یا آنکه از پشت سر چماق بر سر میکوبد آنهم نه یکبار، چند بار و هر بار به قصد کشت؟

این چماق نمیتواند از آسمان باریده باشد. چماق بدست هم که نمیشود وسط خیابان قدم زد. ضارب این چماق را از کجا آورده است؟ پاسخ را همه میدانیم. از جعبه ماشینش.

بعبارتی دارا بودن مالکیت یک ماشین شخصی، شما را شرعا و عرفا مجاز میکند تا در همین حکومت جمهوری اسلامی برای حفاظت از مالکیت خصوصی تان چماق داشته باشید و به بیان حقوقی از خود یا دیگری، "دفاع مشروع" نمائید. در ایست بازرسیها کسی به چماق داخل جعبه یک ماشین کاری ندارد. این چماق جهت دفاع مشروع [دفاع از مالکیت خصوصی] طبیعی بنظر میرسد.

آیا خانواده سارق، خانواده فردی که اصلی ترین علت دست زدن او به سرقت، سلب مالکیت از او بوده است، حق قصاص یا دریافت دیه را خواهند داشت؟

اطمینان در واکنش تهاجمی افراد همین کلیپ نسبت به سارقین خود به اندازه کافی باید گویا باشد. بجز ترسی که تهدیدهای سارق موتورسوار برای لحظاتی در دل آنها می اندازد، هیچکدام کوچکترین ترسی از مجازات قانون در خود احساس نمیکنند. این افراد جامعه -و نه یک نفر به تنهایی- هستند که در این کلیپ درصدد اصلاح جامعه به این شیوه برآمده اند. همین نظم اجتماعی که خود بانی و مسبب هر چه بیشتر دزدی و خشونت در جامعه است، اینگونه افراد یک جامعه را به جان هم انداخته است و چنین تنبیهی میکند.

حتی آنکه چماق بر سر میکوبد، اگر سارق را بکشد، در سیستم پیچیده­ی بوروکراسی قضایی در نهایت تبرئه خواهد شد. این فرد دارد از مالکیت خصوصی دفاع میکند. مالکیتی که بورژوازی از همان اوان انکشافش جهت تثبیت آن، خونهای زیادی را ریخت و جرم دزدیدن یک دستمال جیبی را با اعدام جواب میداد.

کمی به عقب برگردیم. این دو جوان برای سرقت یک گوشی همراه چه خطری را به جان میخرند؟ باز هم کلیپ به اندازه کافی گویاست. فرض کنیم شانس با سارقین گوشی یار باشد و یک گوشی همراه گران قیمت، مثلا ۵۰ میلیون تومانی را با موفقیت قاپیده باشند. شما بابت این گوشی دست دوم چقد میپردازید؟ ۲۰ میلیون؟ این گوشی فاقد کارتن و لذا غیر قابل رهگیری است. آنرا چقدر میخرید؟ ۱۰ میلیون؟ هر سیم کارتی هم که روی آن بیندازید، از طریق مخابرات و دادگاه قابل رهگیری است. بدیهی است که تمام نهادهای دولتی موظفند از مالکیت خصوصی محافظت کنند. چقدر میخرید؟ ۷ میلیون؟ ۵میلیون؟ یک کلام، چقدر بابت آن میدهید؟

باز هم برگردیم عقبتر. این دو جوان، قبل از آنکه سارق گوشی همراه شوند چکاره بوده اند؟ آیا آنطور که در مدارس و مساجد و رسانه ها و نهادهای ایدئولوژیک دولتی در خورد جامعه میدهند، تعدادی افراد دزدی در خونشان است و یا نه، ناچار به ارتکاب چنین عملی میشوند؟ و اگر چنین است، چرا؟ فرض کنیم این دو جوان آنقدری پول دارند که بتوانند یک دکه سیگار فروشی تهیه کنند. یا سرمایه شان در حدی است که بتوانند کتابهای ممنوعه را تکثیر کنند. کجا میخواهند بساطشان را پهن کنند؟ مامورین شهرداری آیا اجازه چنین کاری را خواهند داد؟ البته که نه. نمونه های برخورد با آنها را همگی شاهدیم. شاهدیم که چقدر وحشیانه جان، مال، آبرو و کل زندگی دستفروشان را زیر پا له میکنند. اما آیا یک دستفروش، در مقابل تمام اینها، حق "دفاع مشروع" را خواهد داشت؟ آیا میتواند مثلا زیر چشم یکی از مامورین شهرداری گوجه بکارد؟ اگر نمیتواند، چرا؟ آیا او تمام شرایط یک دفاع مشروع[ماده ۱۵۶ قانون مجازات اسلامی] را دارا نیست؟

خیر! البته که او هم دارای نوعی مالکیت است، اما با عملش ناخواسته در مقابل مالکیت بزرگتری -حق سرقفلی مغازه ها- قرار گرفته است. و این یعنی عدم برخورد با او، مالکیت بزرگتری را زیر سوال خواهد برد. آن دو جوان هم اگر هنوز توان و جسارت ادامه داشته باشند، تنها مجازند جلوی یکی از پیاده روها و در ازای پرداخت اجاره آن، دست فروشی کنند. اصلا هم مهم نیست که چطور میخواهند اجاره پیاده رو و اجاره خانه را با هم و تنها با یک دکه سیگار فروشی بپردازند و شکمشان هم گرسنه نماند.

در جامعه ای که تقسیم کار اجتماعی، موقعیت طبقات مختلف اجتماعی را از پیش تعیین نموده و هاله ای از مشروعیت بر مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید افکنده است، این جایگاه طبقاتی افراد است که جایگاه حقوقی و اجتماعی آنها را نیز تعیین میکند.

حالا کمی دوربین را عقب ببریم. باز هم هستند کسانی داخل کلیپ، که بسیار متفاوت اند. آن دو خانم! بله آن دو خانم که در حال گرفتن کلیپ هستند. دیالوگهایشان را یکبار دیگر مرور کنیم. با کمی چاشنی رمانتیک گونه شروع و به خنده ها، تحقیرها و لذتهایی که از کتک خوردن انسانهای مفلوک میبرند ختم میشود. اگر بجای آن جماعت، پلیس با باتوم به صحنه آمده بود، کلیپ حتما سر از ایران اینترنشنال و رسانه های برانداز در می آورد.

کدامیک وحشتناکترند؟ دو سارق داخل تصویر که از روی ناچاری دست به سرقتی ناموفق میزنند یا دو موجودی که بر فراز ایستاده اند، از ضرب و شتم فردی تا حد مرگ، لذت میبرند و از قسر در رفتن آن یکی افسوس میخورند.

این موجودات از کی وارد زندگی ما شده اند؟ چه چیز به آنها چنین جسارتی داده است که از له شدن افراد کیفور شوند؟ و مهمتر، از چه تغذیه میکنند؟ پول خرید گوشی و ماشین و رفتن به دانشگاه و کلاسهای موسیقی و تورهای مسافرتی و ... را از کجا می آورند؟

اگر برای لحظاتی خود را از قید و بندهای این نظم وارونه ی سرمایه دارانه برهانیم، دقیقتر میتوان آنها را قضاوت کرد. از انگلهایی صحبت میکنیم که در همه جا پخش و مدام در حال تکثیرند. جامعه مدنی مریض با امیال و غرائزی حیوانی که با شکستشان در بلوای اخیر، جهشی در نوع ابتذالشان حادث گردید. جهشی که از وقاحت و بی شرمیشان به شکلی چندش آور پرده درید. دلالی املاک و ماشین، خرید و فروش ارز، بورس بازی و قمار و شیادی های قانونی پیشه میکنند. کارشان مکیدن خون انسانهای زحمت کش و کارگر است. کارشان دزدیدن ارزش اضافه تولید شده توسط کارگران است. قصر امیال و لذتها و زندگی لوکس و حیوانی آنها بر درد و رنج و عرق و بدبختی طبقات پائین دست بنا شده است. کارشان تولید گرسنگی است. تولید بدبختی و آوارگی و رنج انسانهای زحمتکش.

اینها فرزندانی هستند از خود همین نظام جمهوری اسلامی. فرزندانی که در زمان پا گرفتن، ابایی از قید اسم پدر در شناسنامه هایشان نداشتند و هر چه بیشتر فربه شدند، بیشتر جرأت تغییر فامیلی و بریدن از پدر را یافتند. هر چه بورژوازی و زندگی لوکس و لاکچری آنها شاخ و برگ بیشتری گرفت، متعاقب آن علارغم تمام ریزشهایی که در پیچ و خم انباشت سرمایه متحمل طبقات متوسط گردید، روح بالا رفتن از نردبان ترقی در این طبقه شعله ورتر شد و به همان نسبت بذر کینه و نفرت این طبقه نسبت به محرومین و طبقات کارگر بیشتر در دلشان جوانه گرفت.

این بچه های ناخلف نظام الهی جمهوری اسلامی اما، هر چه بیشتر قد کشیدند، شیطنتشان بیشتر گل کرد. بارها با پدرشان قهر کردند. کارشان به فحش کشید و دعوایشان شد و گاهی هم از خانه متواری شدند. اما در نهایت این پدر مقدس بود که هر بار تحت عناوینی چون "مردمی سازی" و "خصوصی سازی" و این اواخر "مولد سازی"، دست نوازش پدرانه اش را بر سرشان کشید و میثاق اجتماعی خویش را با این طبقه حاکم اقتصادی محکم تر بست. جمهوری اسلامی پدری بود که با خصوصی سازیهای گسترده در تمامی ساحتهای اجتماعی، هیچ فرصتی را برای باج دهی به فرزندانی که روز بروز هارتر میشدند، از دست نداد. فرزندانی ترکتازتر از خود پدر که رنج طبقه کارگر و محرومین جامعه چون تحفه ای به آنها ارزانی گشت، اما دقیقا بعلت وجود ماهیت متضادشان با پدر، هرگز نتوانستند بهشتی غیر از غرب را تصور کنند. بلوای اخیر نیز در نهایت تبدیل به ناز و کرشمه و باج خواهی بیشتر همین فرزندان از پدری شد که اکنون هیچ و مطلقا هیچ پیوندی غیر از تقدس مالکیت خصوصی بینشان باقی نمانده است.

به این دو خانم برگردیم. خوب نگاه کنید. دستشان نمیلرزد. حتی هنگام فرود آمدن چماق لرزشی در صدایشان احساس نمیشود. و اصلا چرا باید چنین باشد؟ چرا باید دستشان بلرزد؟ از جای امنی در حال گرفتن فیلم هستند. خیالشان هم آسوده است که هرگز به جایگاه یک سارق تنزل نخواهند کرد. آنکه چماق بر سر میکوبد یک نفر را میکشد، اینها هزاران نفر را.

اکنون که به واسطه نبرد اوکراین بنیانهای این نظم پوسیده به چالش کشیده شده است و در امتداد آن جنبش ووکییسم جندریسم در ایران مفتضحانه شکست خورده است، اکنون زمان انتقام است. خلاص کردن جامعه از شر این موجودات زشت و فشردن گلوی آنها جهت گرفتن آخرین نفسهایشان افتخاری است که نباید از دست داد.

یکبار دیگر لازم است که با خود طرح سوال کرد. کدامیک وحشتناک ترند؟ و بالاخره دزد واقعی کدامست؟ اگر مجازات یک سارق گوشی چنین است، مجازات سرمایه داران و دلالانی که داشتن یک سرپناه را برای طبقات زحمتکش هر چه بیشتر تبدیل به رؤیا کرده اند چیست؟ مجازات کارفرمایی که ارزش اضافی صدها، هزاران و میلیونها کارگر را بصورت قانونی میدزدد چه میتواند باشد؟

این سرنوشت تراژیک جامعه ای است که چون کبکی سرش را زیر برف کرده و متوجه نیست که آتش این وقایع دامن خود او را هم گرفته است. مردمانی که روزگاری نه چندان دور، خانه های خالی را تسخیر میکردند اکنون اینگونه دزدان کوچک را مجازات میکنند و در مقابل دزدان بزرگ اینگونه کرنش میبرند.

پرولتاریای انقلابی آیا در سال جدید خواهد توانست، صفوف عظیم خود را شکل دهد و با کنار زدن پرده از چهره زشت و وحشتناک مالکیت خصوصی، چشم انداز رهائی جامعه از شر تمام کثافتها و نا آگاهیهایش را در مقابل آن قرار دهد؟ آیا کارگران، جواب تبریک گستاخانه رهبر نظام را در سال نو با سکوت و اطاعت خواهند داد، یا بزرگترین دزدها را در کارخانه ها مجازات خواهند کرد؟ آیا در شرایط حاضر، معنای "مهار تورم" میتواند چیزی غیر از "مهار طبقه کارگر" داشته باشد؟ اکنون که بیش از هر زمان حق داشتن سرپناه، آموزش و بهداشت، سفر، تفریح و سرگرمی، مطالعه و هر آنچه به داشتن یک زندگی انسانی و شرافتمندانه مربوط میشود، توسط سرمایه داران بصورت کاملا قانونی از کارگران چپاول میشود، آیا کارگران در سال جدید مستاصلانه زانوی غم بغل میکنند و یا نه، در سال جدید پایه‌های برقراری برگی تازه از تاریخ را خواهند ریخت و در بهاری خجسته، سفره ی هفت سین خود را بر آن پایه‌های قدرتمند پهن خواهند نمود تا در آینده‌ای نه چندان دور خود آن پایه‌ها را بر مزار دولت در هم شکسته سرمایه داران، این بزرگترین دزدان تاریخ، قرار دهند؟

حمید سلطانزاده

8 فروردین 1402

28 مارس 2023

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر