مشاهدات خیزش آبان 98: خوب نقب میزند این موش کور!

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

خیزش آبان تنها لحظه ای بود از روندی پایدار تر. لحظه ای از جنبشی در حال عروج که از دی ماه 96 و حتی از ماههائی پیش از آن آغاز شده بود و اکنون برای دومین بار مغلوب جدال بزرگتری می شد که در عرصۀ ژئوپلیتیک در جریان بود و جنبش براندازی به عنوان بازوی یک سر این جدال در داخل عمل می کرد. خیزش مغلوب شد اما آن جنبش تازه در آغاز راه است.

تمام شد؟ به پایان رسید؟ حالا چه؟

آری و نه. خیزش آبان به عنوان برآمدی ماندگار در صحنه سیاست ایران به پایان رسید. این خیزش نتوانست با حفظ مواضعی در خیابان، آنچنان که در لبنان و (تا حدودی در) عراق شاهد آنیم، حضوری مستمر را تضمین کند. توازن قوای متخاصم درون بورژوازی اجازه چنین حضور مستمری را در ایران نداد. خیزش به سرعت به اهرمی برای سرنگونی بدل گردید و به همان اندازه نیز به سرعت با برخورد قاطع و سازش ناپذیر حاکمیت روبرو شد.

اما خیزش آبان تنها لحظه ای بود از روندی پایدار تر. لحظه ای از جنبشی در حال عروج که از دی ماه 96 و حتی از ماههائی پیش از آن آغاز شده بود و اکنون برای دومین بار مغلوب جدال بزرگتری می شد که در عرصۀ ژئوپلیتیک در جریان بود و جنبش براندازی به عنوان بازوی یک سر این جدال در داخل عمل می کرد. خیزش مغلوب شد اما آن جنبش تازه در آغاز راه است. برای آن جنبش هیچ چیز به پایان نرسیده است. همه چیز آغاز شده است. و تا همین اکنون نیز پیشروی های عظیمی به دست آمده است. کدام پیشروی ها؟ برای درک آن کمی به عقب برگردیم.

از ظواهر امر و بویژه از انعکاس رسانه ای وقایع ایران چنین بر می آید که خیزش آبان 98 امتداد جنبش سبز 88 بود. از یک نقطه نظر حقیقتا نیز چنین بود. از جنبش سبز 88 تا آبان 98 روندی از رادیکالیزاسیون در عناصر شکل دهنده به جنبش سبز در حال وقوع بود که سرانجام به تجزیه آن عناصر به بنفشهای حاکم از یک سو و به طیف متنوع و گسترده ای از براندازان نوظهور منجر گردید که در ائتلافی آشکار با "سرنگونی طلبان" دیرینه تر در گروهبندیهای مجاهد و چپ رادیکال وارد عمل می شد. از این نقطه نظر آبان 98 امتداد جنبش سبز و محصول تجزیه و رادیکالیزه شدن بخشهای گسترده ای از آن بود. اما از نقطه نظر مضامین شکل دهنده به جنبش، این خیزش نه تنها محصول آن جنبش متحد براندازی و سرنگونی حاصل تطور جنبش سبز نبود، بلکه مهر جهان تغییر یافته ای را بر خود داشت که در تقابل کامل با ماهیت و اهداف جنبش سبز قرار داشت و دارد. هیچ چیز بهتر از مقایسه تطبیقی نتایج این دو جنبش نمی تواند این را به روشنی نشان دهد.

جنبش سبز از نقطه نظر مضامین و جهتگیری طبقاتی حاکم بر آن – و نه فقط از نقطه نظر رهبری – جنبشی بود بغایت ارتجاعی و فاقد هر گونه وجه رهائی بخشی برای توده کارگران و زحمتکشان جامعه. آن جنبشی بود از میان طبقه حاکم و برای زدودن ناخالصی های ایدئولوژیک و ساختاری دولت مستقر به نفع استقرار یک دولت خالص تر و ناب تر بورژوازی. آن جنبش الیت طبقاتی جامعه بر علیه توده پابرهنگانی بود که در درون حاکمیت با احمدی نژاد تداعی می شد. جنبش اقشار و لایه هائی از جامعه بود که نظریه پرداز برجسته آن به صراحت  اعلام می کرد که "ممکن است تعداد رأی احمدی نژاد بیشتر از تعداد رأی موسوی باشد. اما وزن رأی دهندگان به موسوی است که سنگین تر است". جنبش آن نیروهای اجتماعی که زمام امور جامعه مدنی در کنترل آنان بود. جنبش نخبگان طبقات صاحب امتیاز که در مناطق شهری با لایه های اجتماعی شکل گرفته طبقه متوسط دوران گلوبالیسم تکمیل می شد و مورد حمایت آنان نیز قرار داشت.

جنبش سبز در عرصه خیابان شکست خورد اما نه تنها از اعمال قدرت در جامعه مدنی دست نکشید، بلکه به یمن مساعدت بی دریغ متحدان جهانی اش دولت مستقر را در مقابل روندی فرسایشی قرار داد که نخستین نتایج آن در فلج کردن دولت احمدی نژاد نمودار گردید. و به شکرانه همین اعمال قدرت نرم بود که نیروهای شکل دهنده به آن جنبش، حتی درلحظه ای که بر صندلی اتهام فتنه گری نشسته بودند، در حال تعمیق گفتمان حاکم بر جامعه به زیان توده محرومین و به نفع طبقات صاحب امتیاز جامعه بودند. زیر فشار سنگین آن جنبش بود که دولت دوم احمدی نژاد به صرافت جلب و جذب سلبریتیسم و ایرانگرایان و طرفداران آزادیهای مدنی برآمد. با آن جنبش بود که "خواص" در گفتمان رهبر جمهوری اسلامی روز به روز از وزن بیشتری در برابر عوام برخوردار شد. با آن جنبش بود که تأمین اجتماعی و افزایش بیمه بیکاری و بازنشستگی و اقدامات حمایت دولتی برچسب گداپروری خورد و مذموم واقع گردید. و سرانجام با آن جنبش بود که دولت از هر گونه تعهد اجتماعی خلاص شد و وضعیتی حاصل شد که وزیر مسکن آن به عدم ساخت حتی یک واحد مسکونی افتخار میکرد و رئیس جمهور آن در بحبوحه مصائب طبیعی خونسردانه به سفر تفریحی خود ادامه می داد. جنبش سبز تمام درندگی و وقاحت نظم سرمایه داری را به منزلت و شأن اجتماعی ارتقاء داد.

با دی ماه 96 دگرگونی ای بنیادی آشکار گردید. دگرگونی ای که در آبان 98 در سطح دیگر و بالاتری ظاهر شد. این واقعیت ساده که توده های به ستوه آمده برای نان و نه برای دمکراسی به خیابان سرازیر شدند، مهر خود را بسیار بیش از آن که نمایان باشد بر تحولات اجتماعی کوبید. هم خیزش دی ماه 96 و هم آبان 98، هر دو از توان لازم برای تثبیت خود به مثابه یک جنبش مستقل طبقاتی برخوردار نبودند و به سرعت مغلوب موج تعرض جنبش ارتجاعی براندازی قرار گرفتند. اما هم دی ماه 96 و هم آبان 98 جلوه های نیرومندی از امر طبقاتی توده های کار و زحمت را با چنان قدرتی به نمایش گذاشتند که کل حیات اجتماعی ایران را تحت تأثیر قرار دادند. آبان 98 نسبت به دی 96 حتی یک گام بزرگ به پیش نیز بود و با شعار "نه شورش، نه بلوا، فقط حق فقرا" نخستین نشانه های ایستادگی خویش در برابر جبهه متحد "براندازان" و "سرنگونی طلبان" [بخوان اسم رمز جبهه متحد مرتجعین سلطنت طلب و فرقه مجاهد و چپ رادیکال] و گام برداشتن به سوی تحقق امر طبقاتی خویش را نیز به نمایش گذاشت. بر خلاف سبز، این بار این امر توده محرومین جامعه بود که خود را طرح می کرد. این بار این ایده ها و آرمانهای برابری طلبانه بودند که وارد حیات اجتماعی می شدند. ایده ها و آرمانهائی که برای یک دهه تمام فراموش شده و مورد تمسخر نخبگان طبقات حاکم قرار می گرفتند. اکنون "عدالت" مد می شد و کسب مشروعیت دیگر نه با ابزار جانبداری از "پاسپورت با ارزش" و "ازدواج سفید"، بلکه در گرو جانبداری از امر "عدالت" امکانپذیر می شد. دست راستی ترین نمایندگان بورژوازی نیز اکنون واژگان "عدالت" را بر بیرقهای خود می نوشتند.

از پس از دی ماه 96، چنین می نماید که حتی نمایندگان بورژوازی امپریالیستی غرب، این اصلی ترین عاملین فقر و فلاکت توده ای جهانگیر دوران حاضر، برای کنار زدن رقیب پرچم عدالت را برافراشته و به حریم آن تجاوز می نمایند. اما در حقیقت، این همان امر طبقاتی است که خود را تحمیل می کند. هم بر حاکمان و هم بر دشمنان درون طبقاتی آنان. این فقط براندازان نیستند که پرچم دروغین عدالت را بر می افرازند. حاکمان نیز چنین می کنند. تنها ابله ترین فراکسیونهای طبقه حاکم امروز چنین نمی کنند.

آنچه تغییر یافته است همانی است که به زبان هگل می توان آن را "روح زمانه" نامید. به زبان پست مدرن، "گفتمان" مسلط متزلزل شده است و به تعبیر مارکسیستی گسلها و شکافهای سلطۀ ایدئولوژیک طبقه حاکمه آشکار می گردد. پرده ساتر ضخیمی که واقعیت را پوشانده بود به کنار زده می شود و واقعیت صلب خود را آشکار در معرض دید قرار می دهد. زمین برای رشد و عروج آگاهی سوسیالیستی مهیا می گردد. و همین نیز در دو سال اخیر واقع شده است و از این پس با شتاب بیشتری نیز به وقوع خواهد پیوست. اکنون تصاویر فیدل و چه گوارا بیش از آن که آذین بخش رسانه ها و حضور دیجیتالی چپ روشنفکری باشند، راه خود را در میان عدالت طلبانی نیز باز می کنند که تا دیروز "قسط الهی" و "عدل علی" قطب نمایشان بود. و متقابلا، ایدئولوگها و مبلغین نظم حاکم، چه لیبرالها و چه آنتی لیبرالها، اکنون دیگر از "پوپولیسم" هشدار نمی دهند. به همان گونه که عدالت طلبی هر چه بیشتر به سوی مارکسیسم و نقد کمونیستی رانده می شود، به همان نسبت نیز این برچسب "مارکسیسم" و سوسیالیسم است که برای عقب راندن این پویش اجتماعی مورد استفاده قرار می گیرد.

و همه اینها در زمانی واقع می شود که اصول مقدس بازار آزاد نه فقط در میان قدرتهای مسلط بر نظم جهانی پسا جنگ سردی، بلکه در میان چالشگران آن در قدرتهای رقیب نیز، به اصولی تخطی ناپذیر بدل شدند. و درست در هنگامه ای که این چالش به اوج خود رسید، درست در زمانی که شکافهای عمیق در آرایش ژئوپلیتیک مسلط بر جهان آشکار می گردد و جنگ درون طبقاتی بورژوازی برای حفظ و گسترش بازارها و مناطق نفوذ به اوج خود می رسد، شبح فراموش شده ای آرام آرام سر بلند می کند. در افق واقعه ای بزرگ نمودار می گردد. اکنون نه فقط می توان به انقلاب اجتماعی اندیشید، بلکه همچنین می توان گامهای عملی تدارک آن را در دستور قرار داد. این "موش کور پیر" هنوز هم خوب نقب می زند و درست در زمانی و از نقطه ای سر بر می آورد که کمتر کسی در انتظار آن بود.

1 آذر 1398

22 نوامبر 2019

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.