مردی که نمیخواست سلطان باشد!

نوشتۀ: بهمن شفیق
4 Comments

به عبارتی، شاهزاده پهلوی اکنون سمبل ائتلافی گسترده از همه نیروهائی است که پدر بزرگ وی برای تشکیل دولت مرکزی مقتدر مقاومت همه آنها را در هم شکسته و بنیانهای دولت مدرن سرمایه داری در ایران را پایه گذاری نموده بود. با به عبارتی دیگر، سمبل کوکاکولا اکنون در خدمت مارکتینگ آبدوغ خیار قرار گرفته است.

سالیانی پیش، شاید بیست سال پیش، مصاحبه ای خواندم با شاهزاده رضا پهلوی. مصاحبه گر از ایشان می پرسد که برای آزادی ایران تا کجا حاضر است از زندگی خویش گذشت کند. شاهزاده پس از کمی مکث پاسخ داد: نیمی از ثروتم را.

اکنون، چهل سال پس از سرنگونی نظامی که شاهزاده سمبل بازمانده از آن است، او یک بار دیگر در مرکز توجه اپوزیسیون قرار گرفته است. در میزان ثروت وی قطعا تغیراتی شگرف رخ داده است. نه این که نیمی از آن در مبارزه برای آزادی ایران از بین رفته باشد. برعکس، مبارزه برای آزادی ایران از قرار و بر اساس همه آنچه حواریون جان بر کف پیشین وی اعلام می کنند، باید بیزنس بسیار سودآوری نیز برای او بوده باشد و بر میزان آن ثروت باید به طور هنگفتی نیز اضافه شده باشد. شاهزاده فداکاری های بسیاری کرده است و از دل هر کدام از این فداکاری ها از قرار بخشی از منابع دریافتی را هم برای بازنشستگی و دوران پیری خودش کنار گذاشته است. از شورای ایرانیانی که شاهزاده تیغشان زد تا دلارهای شیوخ آل سعود همه و همه باید بر میزان ثروت تأثیر گذاشته باشند. والبته معلوم است که اکنون فداکاری آینده شاهزاده برای آزادی ایران بسیار بزرگتر هم خواهد بود. نصف ثروت یک پاپتی رقمی نیست. نصف ثروت شاهزاده اکنون قطعا بیش از زمان آن مصاحبه است و دست شستن از آن قطعا فداکاری به مراتب بزرگتری خواهد بود. اما به شرطی که شاهزاده دروغ نگفته باشد و حقیقتا آماده چنین فداکاری بزرگی نیز باشد. قرائن چیز دیگری را نشان می دهند.

شاهزاده اکنون نه فقط سمبل به جا مانده از نظام سلطنتی، بلکه همچنین رئیس سمبلیک ائتلافی نوین نیز هست. ائتلافی برای دمکراسی که همه قومیتهای ایرانی در آن باید به حقوق پایمال شده تاریخی خویش دست بیابند و شکل حکومت آینده را هم در روندی کاملا دمکراتیک و با ارادۀ خود مردم ایران انتخاب کند. البته اگر ایرانی باقی مانده باشد. درست همزمان با این ائتلاف نیز دست غیبی یاری نمود و ائتلافی گسترده از دموکراسی خواهان ایران در هانوفر آلمان شکل گرفت که همه احزاب خوشنام و صد در صد دمکرات ایران گرد هم آمدند. از جمله این احزاب باید از "حزب تضامن دمکراتیک اهواز، حزب اتحاد بختیاری لرستان و کهگیلویه و بویر احمد (لرستانات)، حزب مردم بلوچستان، سازمان فرهنگی سیاسی ترکمن صحرا و سازمان فرهنگی سیاسی آذربایجان نام برد. صد البته که در چنین ائتلافی رفقای کرد باید حضور داشته باشند و با حزب دمکرات و حزب کومه له کردستان حضور هم دارند.

به عبارتی، شاهزاده پهلوی اکنون سمبل ائتلافی گسترده از همه نیروهائی است که پدر بزرگ وی برای تشکیل دولت مرکزی مقتدر مقاومت همه آنها را در هم شکسته و بنیانهای دولت مدرن سرمایه داری در ایران را پایه گذاری نموده بود. با به عبارتی دیگر، سمبل کوکاکولا اکنون در خدمت مارکتینگ آبدوغ خیار قرار گرفته است.

در صحنه پایانی فیلم ال سید، سرداران ارتش وی خود را ناتوان از مقابله با ارتش دشمن می بینند و ال سید نیز بر اثر جراحتهای وارده از نبرد در شب پیش از نبرد پایانی جان می بازد. جراحت ال سید از عوامل روحیه بخش به سربازان دشمن و تضعیف روحیه سربازان خودی درپایان روز بود. سرداران می دانستند که بدون ال سید بازنده جنگ خواهند بود. آنها در نبرد صبحگاهی روز بعد، ال سید مرده را لباس رزم پوشاندند، سوار بر اسب کردند، نیزه ای به دستش دادند و با تمهیداتی آن پیکر بیجان بر اسب نشاندند و محکم کردند و پیشاپیش لشگر قرار دادند. با ظهور ال سید، این روحیه دشمنان بود که ضربه خورد و سربازان وی بودند که با رشادتی افزون بر صفوف دشمنان تاختند و جنگ را به نفع خویش خاتمه دادند.

در صحنه نبرد ائتلاف نوین، شاهزاده پهلوی نیز سوار بر اسب پیشاپیش لشگر رشید دمکراسی نشانده شده است. اما سرداران شاهزاده پیش از ورود به میدان آنچه از پیکر نیمه جان سیاسی این شهسوار سلحشور باقی مانده بود را نیز قطعه قطعه کردند و با صدای بلند هم قطعه قطعه کردن آن را اعلام کردند و سپس آن را بر اسب نشاندند. آنها این سردار رشید سپاه را وادار کردند بپذیرد که در میان رؤسای ائتلاف تنها از یک حق رأی برخوردار است و نه بیشتر. آنها او را وادار کردند وفادار ترین نیروهای طرفدار خود را مشتی "خاله خرسه نفهم" معرفی کند، آنها او را وادار کردند بگوید که اصلا خودش نظام سلطنتی هم نمی خواهد. آنها او را وادار کردند بپذیرد که ایران به شرطی یک ایران دمکراتیک خواهد بود که نظر مساعد سران احزاب الاحواز و لرستانات و بلوچستان و غیره و ذلک را جلب کرده باشد. کاری که پدر بزرگ مرحوم نکرده بود و نظر مساعد شیخ خزعل را جلب نکرده بود، اکنون نوه انجام می دهد. خلاصه این که آنها با ال سیدی به میدان آمدند که در روز پیش کمی سالم به نظر میرسید اما در روز نهائی نبرد سمبلی کاملا لت و پار. با این سردار در پیشاپیش صفوف، آنها 10 اسفند را روز نبرد بزرگ غلبه بر ترس خواندند و در 11 اسفند حتی دمکراتیک ترین رسانه های اپوزیسیون از قبیل رادیو فردا و بی بی سی نیز خبر بازی فوتبال تیمهای بلاروس و ایران و پاسخ صادق لاریجانی به روحانی را درج کردند اما از قیام قهرمانانه این ائتلاف نوین اثری نبود.

در دی ماه 96 جمعیتی در خیابانهای بسیاری از شهرهای ایران فریاد برآوردند که "رضا شاه روحت شاد". این که روح رضا شاه اول حقیقتا شاد شد یا نه ما نمی دانیم. اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. اما برای حواریون جان بر کف رضا شاه دوم، شاهزاده پهلوی، آن فریاد در خیابانهای ایران شاهدی بر آن بود که مردم همین رضا شاه حی و حاضر را می خواهند. آنها نفهمیدند که "رضا شاه روحت شاد" یعنی فریادی برای دولتی مقتدر. و خود رضا شاه دوم تعبیری کاملا متفاوت از آن شعار داشت. او ذوق زده شد و شعار را چنین تعبیر کرد: "رضا شاه دلت شاد". و دل هم با پول شاد می شود. کمدی 10 اسفند دیگر چیزی کم نداشت.

هنگامی که بیست سال قبل ما نوشتیم که جمهوری اسلامی ایران دولت بورژوازی ایران است، بسیاری به سرزنش ما پرداختند. خیلی ها گفتند که نه، این دولت اسلام سیاسی است و غیر متعارف است و نمی تواند دولت بورژوازی ایران باشد. عده دیگری هم گفتند که نخیر، این دولت برای بورژوازی است اما نه دولت بورژوازی. باز هم عده دیگری گفتند که این ولایت فقیه است و اصلا دولت نیست. اکنون و بیست سال بعد، چهار دهه پس از سرنگونی نظام سلطنتی، از قرار هنوز بورژوازی ایران هیچ نماینده سیاسی ای ندارد که بتواند حول آن متحد شود. یا این که حقیقتا کسی هم هست که فکر کند صاحبان کارخانه ها و کشت و صنعتها و مال های عظیم و هلدینگها و مؤسسات مالی سرتاسر ایران پشت ائتلافی از کومه له و تضامن الاحواز و حزب لرستانات جمع می شوند؟ کسی اگر حقیقتا به این باور دارد، مغزش پاره سنگ برداشته است.

آنها که عقلشان درست کار می کند، غیر از این فکر می کنند. استخوان خورد کرده ترین نمایندگان به جا مانده از نظام پهلوی، اکنون دفاع از تمامیت ارضی ایران و افتخارات نظامی و علمی ایران را در دفاع از همین جمهوری اسلامی حی و حاضر می بینند. ایرانگرایان راستین دیگری نیز در گسترش نفوذ ایران تا دریای مدیترانه است که تحقق رؤیای امپراطوری ایران را می بینند. برای عده ای از اینان هم اکنون سردار سلیمانی و سردار سلامی و سردار حاجی زاده نماد سرداران ساسانی و هخامنشی اند و آیت الله خامنه ای هم همان شاه شاهان. بگذریم از این که در داخل خود ایران همه و همه لایه های طبقه بورژوازی ایران در همین جمهوری اسلامی است که بهترین آلترناتیو ممکن را حی و حاضر در اختیار دارند و اگر هم قرار باشد کاری صورت دهند، در همین نظام است که قرار است صورت دهند.

بورژوازی ایران سلطان می خواست و میخواهد. شاهزاده رضا پهلوی، این رضا شاه دوم، اما مردی بود که نمی خواست و نمی خواهد سلطان باشد. این تصمیم کاملا شخصی اوست. اما در ورای این تصمیم شخصی واقعیتی عینی است که عمل می کند. سرنوشت بورژوازی ایران به سرنوشت جمهوری اسلامی گره خورده است. این بورژوازی این جمهوری را به ارمغان آورد و این جمهوری را حفظ نیز خواهد کرد. اپوزیسیون در این جمهوری بی معنی است. اپوزیسیون یعنی انقلاب سیاسی و امروز انقلاب سیاسی یعنی تکه تکه کردن واحدی یکپارچه به نام ایران و تکه تکه کردن این واحد یکپارچه یعنی تکه تکه کردن بازاری واحد با هشتاد میلیون مصرف کننده، ثروتهای عظیم طبیعی و ظرفیت عظیم تولیدی. انقلاب آتی تنها می تواند و باید انقلابی اجتماعی باشد. انقلابی که نه تنها بخشی از اپوزیسیون جمهوری موجود نیست، بلکه بر علیه آن نیز هست. انقلابی که نه در امتداد شکافهای قومی و جنسی، بل بر متن شکافهای طبقاتی صورت می گیرد. و بر این متن، تمام کارگران و زحمتکشان ایران را بر علیه تمام طبقه سرمایه داران و زمینداران، و نه این یا آن بخش آن، متحد خواهد کرد.

رضا پهلوی خدمت بزرگی به این انقلاب کرد. به عنوان یک کمونیست، مراتب سپاسگزاری ام را به وی ابلاغ میکنم.

11 اسفند 97

2 مارس 2019

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 5 years ago
    تئودور عزیز،
    یا سلام متقابل. خیلی کوتاه و تلگرافی در مورد نکاتی که طرح کرده اید.
    اول ضمن این که می توان در مورد ویژگی های بورژوازی ایران و تاریخ تحول آن به مباحثه ای مفصل پرداخت، تمرکز بیش از حد بر ضعفهای این بورژوازی قبل از هر چیز به معنای نادیده گرفتن قدرت آن است. تا جائی که به مراحل اولیه رشد مناسبات سرمایه داری باز می گردد، اتکا به قدرت دولتی به مثابه عصائی برای راه رفتن فقط منحصر به بورژوازی ایران نبود و نیست. در همه جای جهان این واقع شده است. بارزترین نمونه های متأخر آن را در ژاپن و کره جنوبی می توان مشاهد کرد. پیش از آن در آلمان نیز تنها به اتکاء دولت مقتدر یونکری چنین رشدی صورت گرفت. رابطه دولت و طبقه رابطه ای خطی نیست و همین الآن نیز حتی در پیشرفته ترین اقتصادهای دنیا بدون دولت انباشت سرمایه یک شبه فرو خواهد پاشید. بحث مفصل تر بماند برای بعد.
    دوم موقعیت ویژه بورژوازی ایران در منطقه و در سطح جهانی مانع از مشاهده روندهائی پایه ای تر است. پرسش این نیست که آیا این نظم کنونی "توانایی حفظ وضع موجود با حمایت بورژوازی را دارد" یا نه و یا آن که این وضع به فشار برای فراتر رفتن از وضع موجود منجر خواهد شد یا نه. این دومی به هر صورت در مواجهه با هر مشکلی واقع خواهد شد. تا جائی که به ایران باز می گردد مسأله این است که بورژوازی ایران در شرایط کنونی قالب دیگری در اختیار ندارد جز دستگاه دولتی حی و حاضری که نام جمهوری اسلامی بر خود نهاده است. خارج از این دستگاه چیزی برای آن متصور نیست زیرا که عملی نیست. اما فراتر از این، پرسش مربوط به "توانائی حفظ وضع موجود" دیگر پرسشی ویژه ایران نیست. در جهان سرمایه داری امروز همین پرسش با همین صلابت و خوف در مقابل بورژوازی آمریکا و انگلیس و آلمان و فرانسه هم قرار دارد. این پرسشی است مربوط به سطح تکامل سرمایه داری و انکشاف تضادهای درونی آن. در این مورد هم ناچاریم در فرصتهای دیگر بحث کنیم. اگر به قول مذهبی ها "خدا بخواهد".
    سوم این را که چه شعارهائی تعمیم می یابند و منافع کدام طبقات را تأمین می کنند بیش از آن که از تبیین کلی موجودیت اجتماعی طبقات مزبور بتوان نتیجه گرفت، باید از دل شرایط مشخص ظهور آن شعارها تبیین نمود. یک مثال: ماجرای معروف دریفوس در فرانسه که ظاهرا هیچ ربطی به هیچ طبقه ای نداشت منجر به وسیعترین جنبش اجتماعی رادیکال در فرانسه شد. به همین ترتیب جنبش ضد جنگ ویتنام در دهه شصت قرن میلادی گذشته که در فرانسه به وسیع ترین اعتصابات کارگری هم انجامید.
    شعار "رضا شاه روحت شاد" از یک سو همراه با شعارهائی سر داده می شد که در تمام جنبشهای خیابانی سالهای پیش از آن نیز به طرح می شدند و نقد سیاست منطقه ای نظام را هدف قرار می دادند: "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران" و "پول‌های ما کجا می‌ره عراق یمن یا سوریه" و شعارهای ضد فلسطینی دیگر. اما همزمان شعارهای دیگری نیز به میان کشیده شدند که در جنبشهای پیش از آن اثری از آنان نبود: "یک اختلاس کم بشه، مشکل ما حل میشه"، "مرفهین بی درد مایه ننگ ملت" و یا شعار "مرگ بر کارگر، درود بر ستمگر" که البته بیشتر در حرکات خیابانی کارگران در ماههای منتهی به دی 96 به گوش می خورد.
    در سطح سیاسی شعار "رضا شاه روحت شاد" همراه با شعارهای دیگر طرفداری از نظام سلطنتی و مخالفت با جمهوری اسلامی، در مقطعی ظاهر می شد که چند ماه پیش از آن جمهوری اسلامی توانسته بود با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و تأمین مشارکتی گسترده در آن به موفقیتی بزرگ دست یابد. آنچه در آن فاصله اتفاق افتاد فلج سیاسی-اقتصادی ناشی از توازن قوای درون جمهوری اسلامی از یک سو و بین کلیت جمهوری اسلامی و غرب از سوی دیگر بود. این فلج بود که به سرعت نیاز به دولتی مقتدر را در جامعه گسترش می داد و تبدیل به خواستی همگانی می شد. این که چه کسانی این شعار را طرح کردند و ربط آن به مثلا "کشف مومیائی رضا شاه" درست در همان مقطع زمانی چه بود، نقش چندانی ایفا نمی کند. از نظر عینی، کسانی که این شعار را سر می دادند خواستار اقتداری بودند که ظرفیت اعمال آن عملا فقط در خود جمهوری اسلامی یافت می شد. از یک سو این اقتدار با رضا شاه تعریف می شد و از سوی دیگر با شعاری مثل "ولیعهد کجایی به داد ما بیایی" در شاهزاده پهلوی جستجو می شد. اما این ولیعهد فقط تا آنجائی می توانست طرح باشد که حقیقتا آن اقتدار را متجسم کند و اگر خرده بورژوازی این را نداند بورژوازی ایران به خوبی می داند که چنین اقتداری را در شاهزاده خوشگذران پهلوی نمی تواند بیابد. تناقضی که در نهایت اقتدار گرا ترین نیروهائی را تقویت می کرد که در دل همان نظام سیاسی مسلط موجود عمل می کردند. این روندی است که پس از فروکش کردن آن جنبش نیز ادامه یافت و امروز به صف بندی جدیدی منجر می شود که اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه شاه به دفاع از اقتدار جمهوری اسلامی بر می خیزد و در مطلب هم به آن پرداخته ایم.
    پرداختن به طور مفصل تر به این نکات در حوصله این کامنت نیست و امیدوارم لااقل به بخشی از این موضوعات در چند روز آینده بیشتر بپردازیم.
  • This commment is unpublished.
    تئودور · 5 years ago
    با سلام. کار جالبی بود. البته به دلیل موجز و مختصر بودن متن سوال های بسیاری مطرح است. بخشی از آن توسط تقی عزیز مطرح شد. اما چند نکته:
    1. بورژوازی ایران و ضعف تاریخی آن را نباید فقط بر بطن شرایط امروز دید که این مساله از سویی دیگر ریشه ای تاریخی هم دارد. این طبقه با پرت شدن ایران در مناسبات بازار مصرفی - دولت های استعمارگر بوجود آمد و به همین دلیل از همان ابتدا جز با نشستن در زیر چتر دولت و روابط نزدیک با ساختار دولتی (به معنای اخص کلمه) از یک سو و ناله ایدئولوژیکی مداوم برای افزایش مناسبات سرمایه از سویی دیگر کارکرد سیاسی دیگر نداشت. فروپاشی ساختار سیاسی پهلوی، به انسداد روابط انباشت و تولید ارزش و فشار برای تولید ساختاری تازه (موجی دیگر) از انباشت ارزش مربوط بود. قطعا این مساله جای بحث بسیار زیادی دارد.
    2. بهمن عزیز، با تحلیل شما از مناسبات بورژوازی ایران در سه دهه بعد از انقلاب تا حد زیادی همدلی دارم. سوال من این است که آیا به نظم کنونی (مثلا سیاست های دولتی در عراق و سوریه، تلاش های تازه برای خلع مالکیت های جدید دولتی و تبدیل به مالکیت های خصوصی و غیره) توانایی حفظ وضع موجود با حمایت بورژوازی را دارد؟ یا آنکه حتا موفقیت در این پروژه های باز هم می تواند تبدیل به نوع جدیدی از فشار طبقاتی از سوی بورژوازی برای فراتر رفتن و ایجاد منطق جدیدی باشد؟
    3. بهمن عزیز، به نظر تو، آیا شعار رضاشاه و ارجاع به او به عنوان استعلایی از دولت مقتدر و مستبد را باید به عنوان شعار بورژوازی ایران در نظر گرفت؟ یا آن را خواست خرده بورژوازی و بخش هایی از کارگران دانست که درون خط سیاسی هژمونیک شده بورژوازی بیان شده است؟ اگر این خطر سیاسی و مشخص بخش مهمی از بورژوازی ایران را بیان می کند، آیا می تواند به عنوان نشانه ای از انسداد در روند انباشت سرمایه و تولید ارزش در ساخت جمهوری اسلامی به حساب آورد؟
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 5 years ago
    تقی عزیز،
    با سلام. ممنون از دقت شما و سؤالاتی که طرح کردید. می گویند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. پرسشهای شما پیش از هر چیز این را به من نشان داد که هستند کسانی که از سطح وقایع فراتر رفته و در صدد یافتن ریشه ها هستند. پیش شرط حیاتی رادیکال بودن. خوشحالم از این که بر کلیدی ترین موضوعات انگشت گذاشتید. لطفا چند روزی اجازه دهید که در مطلبی مجزا به پرسشهایتان بپردازم. پاسخگوئی در کامنت ناچارا ایجازی را الزامی می کند که خود منشاء سوء برداشتها خواهد بود. یک بار دیگر تشکر می کنم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
  • This commment is unpublished.
    تقی · 5 years ago
    سلام و وقت بخیر. در مورد بخش های پایانی نوشته تان به نظرم توضیحات بسیار بیشتری لازم است. راستش فکر می کنم این مسئله باید بسیار مهم تر از مسائل دیگری باشد که بعضاً شما و دیگران به آن می پردازید. استراتژی انقلاب، نقش پرولتاریا در انقلاب بعدی و شکل تحولات بعدی ای که جمهوری اسلامی از سر خواهد گذراند، در گرو پاسخ گفتن به این مسئله و سروکله زدن با آن است.
    از مجموعه ی نوشته های "تدارک" در خصوص شکل گیری دولت جمهوری اسلامی چنین بر می آید که جمهوری اسلامی همان دولتی است که قادر است بورژوازی ایران را ارضا کند. از نظر شما، فراتر رفتن جمهوری اسلامی از مرزهایش را هم باید در این قالب فهمید، نه در قالب دست درازی به منطقه و زیاده خواهی از منطقه و نه در قالب حمایت از گروه های مبارز منطقه و ریسک کردن به خاطر مفهومی جعلی چون محور مقاومت.
    نوشته ی "علیه فقدان" هم که منتشر کردید، تا حدی چنین حرفی دارد. گویی این یکی از مواردی است که خطّ کمونیستی مسیر خود را از (حال با تفاوت های درونی اش) از انواع و اقسام جریان های چپِ غیرکمونیست جدا می سازد. اما چند نکته در این خصوص هست که جای بحث بیشتری دارد.
    اولاً هم شما (بارها) و هم نوشته ای چون "علیه فقدان" (ارجاعاتم به این نوشته به این خاطر است که تازه منتشر شده، تازه خواندمش و حضور ذهنی نسبی دارم) بر این مسئله تأکید دارند، که گرایشی درون دولت جمهوری اسلامی وجود دارد که با اغماض می توان آن را جناح پروغرب دانست. آیا بین تمایل این جناح پروغرب به پیوستن به زنجیره ی امپریالیستی و آن تعبیر شما از بورژوازیِ ایران و دولت سرمایه در ایران تناقضی هست یا خیر؟ اگر هست چطور به آن می پردازید و اگر نیست چرا؟
    ثانیاً با تحلیل و تعبیر شما، اساساً امکان شکل گیری یک دولت غرب گرا در وضعیت کنونی در جغرافیایی همچون ایران باید ناممکن باشد. تا جایی که من فهمیده ام، آن دولت یا باید بورژوازی را کنار بگذارد و دولتی بورژوایی نباشد، یا اگر کنار نگذارد، باز همین مناسبات نسبتاً خصمانه ی کنونی را با امپریالیسم جهانی خواهد داشت. باز اگر اشتباه نکرده باشم، شما کوشیده اید این مطلب را با برآمدن جهان چندقطبی توضیح دهید. گویی دولت جمهوری اسلامی در جهان چندقطبی به بلوغ نهایی خود رسیده و همین امر امکان استقلالش از بورژوازی ترانس-آتلانتیک را فراهم آورده. باز، به تعبیر شما، این بورژوازی دیگر هرگز تن به خمیده قامت شدن در مقابل امپریالیسم نخواهد داد؛ کاری که فرضاً دولت هایی چون روسیه هم حاضر به انجام آن نیستند! آیا درست فهمیده ام؛ لطفاً بیشتر توضیح دهید!
    ثالثاً امیدوارم در فرصتی مقتضی به بحث "اسطوره ی بورژوازی ملی-مترقی" منصور حکمت هم بپردازید. در نقدتان به منصور حکمت (چنین گفت حکمت) به این نوشته نپرداخته اید. به نظرم می رسد یکی از تسویه حساب های اصلی با منصور حکمت (و به تعبیری با روح حاکم بر غالب بخش های چپ ایران) ارجاع به این نوشته است. آیا از دل آن نوشته به بحث متعارف-نامتعارف امروزی می رسیم؟ یعنی آیا منطق آن نوشته به ما می گوید که جمهوری اسلامی نامتعارف است یا چیز دیگری می گوید؟ اگر نمی گوید که نامتعارف است، پس آن انحرافِ بعدی از کجا وارد مباحث منصور حکمت و دیگران شد؟ حدس می زنم با توجه به آشنایی بیشترتان با مباحث منصور حکمت نسبت به خیلی های دیگر، قادر باشید تا حدّی به این مسئله پاسخ دهید.
    اگر در قالب مقاله ای مفصل به این پرسش ها پاسخ دهید بسیار ممنون خواهم شد. اگر نه، در حد یک کامنت هم بگویید من قطعاً بحث را دنبال خواهم کرد. اگر هم در جایی به طور خاص تر به این قبیل مسائل پرداخته اید و از چشم من دور مانده، لطفاً ارجاع دهید.
    مرسی