پایان نئولیبرالیسم ترقیخواه و زوال چپ

نوشتۀ: نانسی فریزر
Write a comment

این درک لیبرال فردگرا از "ترقیخواهی" به تدریج جایگزین درکهای گسترده تر، ضد سلسله مراتب، مساوات طلب، حساس به طبقات و ضد سرمایه داری از رهایی گردید که در دهه های 1960 و 1970 رونق داشتند. همچنان که چپ جدید وا می رفت، نقد ساختاری آن از جامعه سرمایه داری فروکش کرد و ذهنیت لیبرال-فردگرا خود را در کشور تثبیت نمود

یادداشت سردبیر:

مطلبی که در دست دارید در ژانویه سال 2017، یعنی مدت کوتاهی پس از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و پیروزی ترامپ، در سایت Dissent منتشر شده است و فضای حاکم بر مباحثه متعلق به آن دوره است. با این حال موضوعی که نانسی فریزر به آن می پردازد، نقد جریان مسلط چپ به عنوان بخشی از چیزی که وی آن را نئولیبرالیسم ترقیخواه می نامد، نه تنها تازگی خویش را از دست نداده است، بلکه تا مدتها نیز چنین باقی خواهد ماند. نقد فریزر نقدی مارکسیستی نیست و در حد نقد ایدئولوژیک باقی می ماند. فریزر به مبانی مادی تکوین آن چپ نمی پردازد و در حد مشاهداتی در عرصه سیاست و ایدئولوژی باقی می ماند. اما مشاهدات وی، به ویژه تبیین رابطه متقابل این "نئولیبرالیسم ترقیخواه" در جذب و انتگره کردن چپ و از سوی دیگر نقش و مسئولیت چپ در تأمین هژمونی نئولیبرالیسم ترقیخواه و عواقب خانمان برانداز این جهتگیری، مشاهداتی اند دقیق.

نوشته نانسی فریزر به مباحثه ای در میان چپ آمریکا دامن زد و توسط جوانا برنر مورد نقد قرار گرفت. برنر با استناد به برخی از جریانات درون چپ که به زعم وی از مدتها پیش همان سیاستی را دنبال می کرده اند که فریزر اکنون به عنوان راه حل پیشنهاد می کند، نقد وی را نادرست و غیر سازنده ارزیابی نمود. در مقابل فریزر در جوابیه ای به درستی بر موضوع کلیدی بحث خویش یعنی مسألۀ هژمونی تأکید کرده و درک نادرست برنر از آن را نشان داد. فریزر نوشت: "نکته اصلی من این بود که سلطۀ کنونی سرمایه مالی تنها توسط قهر به دست نیامد بلکه با آن چیزی که گرامشی آن را «اجماع» می نامید. ادعای من این بود که نیروهای جانبدار مالی سازی، گلوبالیزاسیون بنگاهی و صنعت زدائی با تعریف سیاستهای اصیل ضد کارگری به مثابه ترقیخواهی توانستند کنترل حزب دمکرات را به طور موفقیت آمیزی به دست بگیرند. نئولیبرالها با ترسیم پروژۀ خویش به عنوان یک اخلاق نوین جهان وطن، متمرکز بر تنوع، توانمندسازی زنان و حقوق همجنسگرایان قادر به کسب قدرت شدند. آنها با جذب حامیان چنین ایده هائی یلوک هژمونیک جدیدی را شکل دادند که من آن را نئولیبرالیسم ترقیخواه نامیدم. با تبیین و تحلیل این بلوک، من هیچگاه – آنچنانکه برنر به من نسبت می دهد- قدرت سرمایه مالی را از نظر دور نداشتم، بلکه تبیینی برای عروج سیاسی آن به دست داده ام".

این دقیقا همان چیزی است که ما در سالهای گذشته و در فرصتهای متعدد بیان داشته ایم. تحولی که از نظر ما – بر خلاف نظر فریزر – با کلینتونیسم شروع نشد بلکه از همان نخستین روزهای فروپاشی دیوار برلین و آغاز جهان پسا جنگ سردی نشانه های آن آشکار گردید و ما آن را با مفهوم پیمان استراتژیک چپ با لیبرالیسم تبیین نمودیم. در تبیین ما نه جهتگیری سوسیالیستی پیشین درون چپ برخاسته از درون خود آن بود و نه اعلام تعلق خاطر بعدی آن به دمکراسی و لیبرالیسم. هر دو این جهتگیری ها بازتاب توازن قوای پایه ای تری در سطح جهانی بین دو طبقۀ اصلی جامعۀ سرمایه داری، طبقۀ کارگر و طبقه سرمایه دار، در درون آن نیروی اجتماعی گسترده ای بود که از لایه های متعدد درون خرده بورژوازی، بورژوازی و حتی بخشهائی از طبقه کارگر تشکیل می شد و تحت نام "چپ" و با سایه روشنهای متعدد "رادیکال"، "انقلابی"، "دمکراتیک"، "فمینیست"، "هومانیست" و غیره خود را تبیین می نمود. به این اعتبار بر خلاف نظر فریزر، راه گذار این چپ از سیاست ورزی مبتنی بر هویت به سمت سیاست ورزی طبقاتی نیز نه در درون خود این چپ، بلکه در بیرون آن و در تقویت انتقاد کمونیستی قرار دارد.

اما تا جائی که به تأثیرات مخرب پیمان استراتژیک چپ با لیبرالیسم و دمکراسی طلبی باز می گردد، دامنۀ این تأثیرات فقط محدود به آمریکا نبود. این روندی بود جهانی که در آمریکا تنها به بارزترین شکلی نمودار می گردید. هژمونی لیبرالیسم در تمام نقاط جهان در سه دهه گذشته بر همان بلوک هژمونیکی اتکا داشت که فریزر به آن اشاره می کند. گو این که چپ در جا به جای جهان در اشکال مختلفی ظاهر می شد و در صف بندیهای درونی اش مشخصات ظاهری متفاوتی را به نمایش می گذاشت. در ایرانی که هنوز مهر انقلاب 57 را بر پیشانی خویش حک شده می بیند، این صف بندی به مراتب رادیکالتر و با جلوه ای طبقاتی تر ظاهر می گردد. مضمون تاریخی-طبقاتی آن اما دقیقا همان مضمون تاریخی طبقاتی بلوک مشابه آن در آمریکاست. چپ ایران نیز، مستقل از برچسب ویژه گروهبندیهای متعددش، دقیقا همان مضامین اجتماعی را به مرکز سیاست ورزی خود تبدیل نمود که چپ آمریکا یا انگلیس یا آلمان. این تنها میراث باقی مانده از انقلاب 57 بود که اسامی این چپ را متمایز می کرد و گروهبندیهای رایج چپ در غرب از قبیل "فمینیسم سوسیالیستی" و "مارکسیسم هومانیستی" و غیره در آن نقش به مراتب فرعی تری ایفا می نمودند و می نمایند که احزاب و دستجات در ظاهر به مراتب رادیکال تر و طبقاتی تر که قطاری از عناوین "کارگر" و "سوسیالیسم" و "کمونیسم" را با خود حمل می کنند و هنوز در قالب گروهبندیهای حزبی و سازمانی به جا مانده از دوران جنگ سرد حیات سیاسی خویش را از سر می گذرانند.

در رابطه با نقد نانسی فریزر یادآوری دو نکته دیگر نیز ضروری می نماید. نخست این که جریانی که فریزر به عنوان نیروی بازسازی یک "چپ اصیل" از آن یاد می کند، یعنی جریان "سوسیالیسم دمکراتیک" سندرزی نه تنها بخشی از حل مسأله نیست، بلکه خود بخشی از مسأله است. کرنش خفت آور این جریان در جریان مبارزات انتخاباتی در برابر کلینتونیسم نیز به اندازه کافی این را بیان می کند. آن کرنش یک لغزش اتفاقی نبود، از منطقی آهنین تبعیت می نمود که حتی پیروزی سندرز نیز در آن تغییری ایجاد نمی کرد. تنها شکل بروز آن را متفاوت می نمود. دوم این که فریزر در بحث خویش مطلقا به سیاست خارجی و نقش آن در جابجائی های طبقاتی درون آمریکا اشاره نمی کند. ما از مواضع فریزر در زمینه سیاست خارجی آمریکا مطلع نیستیم. اما این سکوت می تواند به منزلۀ آن باشد که نزد فریزر این جهتگیری نقش مهمی در تعیین سیاستهای چپ بازی نمی کرده است. در این اما تردیدی نیست که فریزر چنان اهمیتی برای موضوع قائل نبوده است که آن را مورد بحث قرار دهد. برای کشوری مثل آمریکا که در مقام امپراطور بلامنازع جهان پسا جنگ سردی قرار داشت، جهتگیری در سیاست خارجی به طور بلاواسطه ای به موقعیت بورژوازی آمریکا در نظم بین المللی و به مسألۀ مرگ و زندگی برای میلیونها انسان در سرتاسر جهان مربوط است. دقیقا پذیرش و یا تمکین به تجاوزگری امپریالیستی آمریکا از ستونهای آن پیمان استراتژیکی است که بین چپ و لیبرالیسم در آمریکا و در اکثر کشورهای غربی شکل گرفت. سکوت چپ در قبال این وحشیگری و افول جنبشهای ضد جنگ در متجاوزترین کشورهای ناتو روی دیگر همان جنجال بر سر حقوق همجنسگرایان و توانمندسازی زنان در رده های بالای کمپانی ها و امثالهم بود.

عنوان مقاله با عطف به مقاله ای آلمانی است که به بحث درباره نوشته نانسی فریزر پرداخته و "زوال چپ" را نیز به عنوان مقاله فریزر اضافه نموده است.

*****************************

پایان نئولیبرالیسم ترقیخواه و زوال چپ

انتخاب دونالد ترامپ نشان دهنده ی یک سری از خیزشهای سیاسی دراماتیکی است که همگی با هم نشان دهنده فروپاشی هژمونی نئولیبرالی است. این خیزشها عبارتند از: رأی برگسیت در انگلیس، رد اصلاحات رنزی در ایتالیا، مبارزات برنی ساندرز برای نامزدی حزب دموکرات در ایالات متحده و افزایش حمایت از جبهه ملی در فرانسه.

اگرچه آنها در ایدئولوژی و اهداف متفاوت هستند، این شورش های انتخاباتی یک هدف مشترک دارند: تمامشان رد جهانی سازی کمپانی ها، نئولیبرالیسم و ساختارهای رسمی political establishments سیاسی است که آنها را به پیش رانده اند. در هر مورد، رای دهندگان به ترکیب کشنده ریاضت، تجارت آزاد، بدهی های خانمان برانداز و کارهای مضر و بد پرداختی "نه" میگویند که امروزه سرمایه داری مالی را خصلت نمائی می کنند. رای آنها واکنش به بحران ساختاری این شکل سرمایه داری است که برای اولین بار در سال 2008 با فروپاشی نظام مالی جهانی به طور کامل در معرض دید قرار گرفت.

با این حال تا همین اواخر واکنش اصلی به بحران در اعتراضات اجتماعی جنجالی و پر جنب و جوش، اما مطمئنا عمدتا گذرا بود. سیستم های سیاسی، در مقابل، به نظر می رسید نسبتا ایمن هستند و هنوز هم تحت کنترل فونکسیونرهای حزبی و نخبگان قرار دارند، حداقل در دولتهای قدرتمند سرمایه داری مانند ایالات متحده، انگلستان و آلمان. با این حال اکنون امواج شوکهای انتخاباتی در سرتاسر جهان، از جمله در کشورهای مهد منابع مالی جهانی، در حال انعکاسند. کسانی که به ترامپ رای دادند مانند کسانی که برای برگسیت و علیه اصلاحات ایتالیایی رای دادند، بر علیه اربابان سیاسی خود بلند شده اند. آنها پایشان را توی کار ساختارهای مسلط حزبی کردند، آنها سیستم هایی را رد کردند که شرایط زندگی شان را برای سی سال گذشته به زوال کشانده اند. این تعجب آور نیست که آنها این کار را کرده اند، این تعجب دارد که این کار خیلی دیر انجام شد.

با این وجود، پیروزی ترامپ شورشی علیه کلیت [سرمایه] مالی جهانی نیست. آنچه رأی دهندگان رد کردند، خود نئولیبرالیسم نبود بلکه نئولیبرالیسم ترقیخواه بود. این ممکن است برای بعضی ها متناقض به نظر برسد اما واقعیتی است، هر چند معوج. ترازی سیاسی است برای درک نتایج انتخابات ایالات متحده و شاید همچنین برخی از تحولات در نقاط دیگر. نئولیبرالیسم ترقیخواه در شکل آمریکائی اش اتحادی است بین جریانهای اصلی جنبش های اجتماعی جدید (فمینیسم، ضد نژادپرستی، چند فرهنگی و حقوق همجنسگرایان) از یک طرف و بخش های "سمبلیک" سطح بالای [تکنولوژی] و تجارت بخش خدماتی (وال استریت، سیلیکون ولی و هالیوود) از سوی دیگر. در این اتحاد، نیروهای ترقیخواه به طور موثر با نیروهای سرمایه داری کاگنیتیو [cognitive capitalism بخشهای صنایع های تک، تجارت و مالی سرمایه داری تحت این عنوان بیان می شوند – م]، به خصوص مالی سازی پیوند دارند. حتی اگر ناخواسته، اولی ها جذبه خود را به این دومی ها اعطا نمودند. ایده آلهائی مانند تنوع و توانمند سازی، که در اصل می تواند به اهداف متفاوتی برسند، اکنون سیاستهائی را بزک می کنند که تولید کارخانه ای و آن چیزی را ویران کرده اند که زمانی زندگی طبقه متوسط بود.

نئولیبرالیسم ترقیخواه در ایالات متحده طی سه دهه شکل گرفت و با انتخاب بیل کلینتون در سال 1992 رسمیت یافت. کلینتون معمار اصلی و حامل استاندارد "دموکرات های جدید" بود، معادل آمریکائی "لیبر جدید" تونی بلر. به جای ائتلاف "نیو دیل" [ائتلاف اجتماعی دهه سی قرن بیست و دوران آغاز دولت رفاه] متشکل از کارگران اتحادیه ای کارخانه ای، آفرو-آمریکایی ها و طبقات متوسط شهری، او اتحاد جدیدی از کارآفرینان، حومه نشینان شهرهای بزرگ، جنبش های اجتماعی جدید و جوانان را جعل کرد که وجه مشترک همه آنها در داعیه مدرنتیه، اعتقاد به ترقیخواهی از طریق اعلام تعلق خاطر به تنوع و چند فرهنگی، و حقوق زنان بود. و در حالی که کلینتون این مفاهیم ترقیخواهانه را برجسته می کرد، همزمان کابینه وی وال استریت را در آغوش می گرفت.

با تحویل دادن اقتصاد به گلدمن ساکس، او سیستم بانکی را مقررات زدائی کرد و توافقنامه های تجارت آزاد را منعقد نمود که به افزایش سرعت صنعت زدائی منجر گردید. آنچه که در کنار راه افتاد، مناطق کارگرنشین صنعت زدائی شده سنتی شمال شرق Rust Belt بود که زمانی پایه قدرت سوسیال دموکراسی درنیودیل را تشکیل می دادند و اکنون الکتورال های [نمایندگانی که رئیس جمهور را انتخاب می کنند –م] مورد نیاز را به دونالد ترامپ تحویل دادند.  این منطقه، همراه با مراکز صنعتی جدیدتر در جنوب، در طول دو دهه گذشته در جریان خروج سرمایه [تولیدی] ضربات عظیمی خورد. سیاست های کلینتون که توسط جانشینانش از جمله باراک اوباما ادمه یافت، شرایط زندگی همه کارگران، بویژه کارگران شاغل در تولید صنعتی، را تنزل داد. به طور خلاصه، کلینتونیسم سهم بزرگی از مسئولیت تضعیف اتحادیه ها، کاهش دستمزدهای واقعی، رشد مشاغل پست و ناامن و افزایش تعداد خانوارهای دو درآمدی به جای دستمزد از میان رفته بر مبنای خانواده را داشت.

آنچنان که اشاره شد این حمله به امنیت اجتماعی توسط روکشی از جذبه رهائی بخش بزک می شد که از جنبش های اجتماعی جدید وام گرفته شده بود. در تمام سالهائی که تولید کارخانه ای داغان می شد، کشور با گفتگو درباره تنوع، "توانمند سازی" و "عدم تبعیض" مشغول بود. با تبیین "ترقیخواهی" به مثابه شایسته سالاری به جای برابری، این واژه های معادل "رهائی" به پیدایش الیت کوچکی از زنان "با استعداد"، اقلیتها و همجنسگرایان در درون سلسله مراتب "برنده همه چیز را می برد" شرکتها منجر شد، به جای آن که این سلسله مراتب را از بین ببرد. این درک لیبرال فردگرا از "ترقیخواهی" به تدریج جایگزین درکهای گسترده تر، ضد سلسله مراتب، مساوات طلب، حساس به طبقات و ضد سرمایه داری از رهایی گردید که در دهه های 1960 و 1970 رونق داشتند. همچنان که چپ جدید وا می رفت، نقد ساختاری آن از جامعه سرمایه داری فروکش کرد و ذهنیت لیبرال-فردگرا خود را در کشور تثبیت نمود، همراه با محو آرزوهای "ترقیخواهان" و چپگرایان خود خوانده. با این حال، آنچه که این معامله را آب بندی کرد همزمانی این تحول با عروج نئولیبرالیسم بود. حزبی که به لیبرالیزه کردن اقتصاد کمر بسته بود همزاد ایده آل خود را در یک فمینیسم بنگاه مدار شایسته سالار یافت که تمام توجهش معطوف به "ورود به" و "درهم شکستن سقفهای شیشه ای" بود [ تعبیری که در فمینیسم برای باز کردن راه ترقی در شرکتها تا سطوح بالا برای زنان به کار گرفته می شود- م].

نتیجه یک "نئولیبرالیسم ترقیخواه" بود که آرمان های تهی شده رهایی را با اشکال مرگبار مالی سازی در هم می آمیخت. این مخلوط بود که توسط رای دهندگان به ترامپ به گونه ای نامحدود رد شد. کارگران صنعتی در میان کسانی بودند که در این دنیای نوین زیبای جهانی شده پشت سر جا ماندند اما همچنین مدیران، کسبۀ خرده پا و تمام آنانی که به صنایع منطقه شمال شرقی و جنوب متکی بودند و همچنین اهالی مناطق روستائی که با بیکاری و اعتیاد تباه شدند. برای این مردم آسیبهای صنعت زدائی ترکیب شده بود با تحقیر اخلاق گرایی ترقیخواهانه ای که به طور مداوم آنان را از نظر فرهنگی عقب مانده معرفی میکرد. با رد گلوبالیسم، رأی دهندگان ترامپ همچنین جهانی گرائیcosmopolitanism  لیبرال همزاد آن را نیز رد کردند.  برای بعضی (اما به هیچ وجه نه برای همه) تا انداختن تقصیر بدتر شدن شرایطشان به گردن نزاکت سیاسی، رنگین پوستان، مهاجران و مسلمانان فقط گام کوتاهی مانده بود. در چشم آنها، فمینیست ها و وال استریت پرنده هایی از یک جنس بودند که ترکیب ایده آل آنان در شخص هیلاری کلینتون مجسم می شد.

چیزی که این یکسان سازی را امکانپذیر کرد فقدان یک چپ اصیل بود. علیرغم غلیانهای دوره ای از قبیل جنبش اشغال وال استریت که جنبشی گذرا باقی ماند، در آمریکا برای دهه های متمادی یک جنبش چپ متسمر حضور نداشت. همچنین هیچ روایت فراگیر چپی نیز وجود نداشت که بتواند بین نارضایتی های مشروع حامیان ترامپ با یک انتقاد پیگیر مالی سازی از یک سو و یک چشم انداز رهائیبخش ضد راسیستی، ضد سکسیست و ضد سلسله مراتب از سوی دیگر پیوند برقرار کند. این نیز به همان اندازه ویران کننده بود که ظرفیتهای پیوند بین جنبش کارگری و جنبشهای اجتماعی نوین نادیده گرفته شدند. در تفکیک از یکدیگر، این قطبهای غیر قابل اجتناب یک چپ قادر به عمل، فرسنگها از یکدیگر فاصله گرفته و در انتظار آن بودند که به عنوان ضدین در مقابل هم قرار بگیرند.

لااقل تا زمان مبارزات پیشا انتخاباتی برنی سندرز که پس از چند نهیب از سوی جنبش "زندگی سیاه مهم است" Black Lives Matter برای وحدت آنان مبارزه کرد. شورش ساندرز با منفجر نمودن شعور متعارف حاکم نئولیبرال، جریان موازی حرکت ترامپ در درون حزب دموکرات بود. در حالی که ترامپ در حال تعارض با جریان مسلط establishment جمهوری خواهان بود، ساندرز تا مرز باریک شکست جانشین روغنکاری شده اوباما که بوروکراسی حزبی وی تمام سطوح قدرت در حزب دمکرات را کنترل می کرد، پیش رفت. بین آنها، سندرز و ترامپ اکثریت بزرگی از رای دهندگان آمریکایی را دور هم جمع کردند. اما تنها پوپولیسم ارتجاعی ترامپ جان سالم به در برد. در حالی که او به راحتی رقیبان جمهوری خواه خود، منجمله آنهائی را که محبوب اسپانسورهای بزرگ و رؤسای حزب بودند، را از میدان بیرون کرد، قیام سندرز توسط حزب بسیار کمتر دموکراتیک دمکرات به طور مؤثری مهار شد. هنگام انتخابات عمومی آلترناتیو چپ دیگر سرکوب شده بود. چیزی که باقی مانده بود انتخاب هابسونی بین پوپولیسم ارتجاعی و نئولیبرالیسم ترقیخواه بود. هنگامی که باصطلاح چپ صفوف خود را حول هیلاری کلینتون بست، همه چیز تمام شده بود.

با این وجود، و از این لحظه به بعد، این انتخابی است که چپ باید آن را رد کند. به جای پذیرفتن مفاهیمی که طبقات سیاسی به ما معرفی می کنند، [مفاهیمی] که رهائی را در تقابل با تأمین اجتماعی قرار می دهند، ما باید آنها را با ترسیم بر متن نارضایتی گسترده و رو به افزایش اجتماعی بر علیه نظم معاصر بازتعریف کنیم. ما باید به جای جانبداری از رهائی همراه با مالی سازیو بر علیه تأمین اجتماعی، باید ائتلاف نوینی از رهائی و تأمین اجتماعی بر علیه مالی سازی را شکل دهیم. در این پروژه ای که پایه در همان پروژۀ سندرز دارد، رهائی نه به معنای ایجاد تنوع در سلسله مراتب کمپانیها بلکه به معنای لغو آن است. و رفاه نه به معنای افزایش ارزش سهم یا سود شرکت، بلکه به معنای تأمین پیش شرطهای مادی لازم برای یک زندگی خوب برای همه است. این ترکیب تنها پاسخ اصولی و برنده در شرایط کنونی است.

من، به سهم خودم برای شکست نئولیبرالیسم ترقیخواه اشک نمی ریزم. قطعا ترس زیادی از یک دولت نژادپرست، ضد مهاجر و ضد محیط زیست ترامپ وجود دارد. اما ما نه باید برای فروپاشی هژمونی نئولیبرالی عزا بگیریم و نه برای از میان رفتن نفوذ آهنین کلینتونیزم بر حزب دموکرات. پیروزی ترامپ نشان شکستی برای ائتلاف رهائی و مالی سازی بود. اما ریاست جمهوری او راه حلی برای بحران کنونی را ارائه نمی دهد: نه وعده ای برای یک رژیم جدید، و نه هیچ هژمونی مطمئنی. آنچه که ما با آن روبرو هستیم، یک وضعیت بینابینی است، وضعیتی باز و ناپایدار که در آن دلها و ذهنها آمادۀ پذیرش [ایده های نوین]اند. در این وضعیت نه تنها خطر، بلکه فرصت نیز وجود دارد: فرصتی برای ساخت یک چپ نوی جدید.

این که آیا این اتفاق می افتد، بخشآ به برخی از کنشگران جدی درون ترقیخواهان بستگی دارد که در کمپین کلینتون قرار داشتند. آنها لازم است که این اسطوره آرامش بخش اما نادرست را کنار بگذارند که در مقابل یک "مشت مفلوک"(نژاد پرست، ضد زن، اسلام ستیز و هوموفوبی) تحت هدایت پوتین و اف بی آی شکست خورده اند. آنها نیاز دارند که سهم تقصیر خود در قربانی کردن امر تأمین اجتماعی، رفاه مادی و شرافت طبقه کارگر به درک قلابی خویش از رهائی به معنای شایسته سالاری، تنوع و توانمند سازی را به رسمیت بشناسند. آنها باید عمیقا به این بیندیشند که ما چگونه می توانیم انتقال اقتصاد سیاسی یک سرمایه داری مالی شده به یک به قول سندرز "سوسیالیسم دمکراتیک" را عملی و معنای آن در قرن بیست و یکم را تبیین کنیم. و در رأس همۀ اینها، آنها باید به توده رأی دهندگان به ترامپ دسترسی پیدا کنند که نه نژادپرستند و نه دست راستی هائی قسم خورده اند، بلکه خود در شمار تلفات "نظم دستکاری شده" ای اند که می توانند و باید برای یک پروژۀ ضد نئولیبرال یک چپ تازه سر برآورده جذب شوند.

این به معنی سکوت در قبال نگرانی های سنگین در زمینه نژادپرستی یا سکسیسم نیست. اما به معنی نشان دادن این است که چگونه این ستم های تاریخی طولانی امروز، در سرمایه داری مالی گرا، بیان و بنیانهای جدیدی پیدا می کنند. برای کنار گذاشتن تفکر غلط بازی صفر و یک که بر کمپین انتخاباتی مسلط بود، ما باید لطماتی را که زنان و رنگین پوستان خواهند خورد با لطمات آن انبوهی پیوند زنیم که به ترامپ رأی داده اند. از این طریق یک چپ تجدید قوا یافته قادر خواهد بود بنیان یک ائتلاف نیرومند نوین متعهد به مبارزه برای همه را پی ریزی کند.

نانسی فریزر

ترجمه: بهزاد امینی

نانسی فریزر استاد فلسفه و سیاست در دانشکده جدید تحقیقات اجتماعی و اخیرا نویسنده "درباره سعادت فمینیسم: از سرمایه داری تحت کنترل دولتی تا بحران نئولیبرال of Fortunes of Feminism: From State-Managed Capitalism to Neoliberal Crisis" است

 

https://www.dissentmagazine.org/online_articles/progressive-neoliberalism-reactionary-populism-nancy-fraser

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر