عروج امپریالیسم آلمان و تهدید ساختگی روسیه

نوشتۀ: جیمز پتراس
Write a comment

آنها متعصبانی کور و وحشی نبستند. اما به عنوان طرفداران لجام گسیختۀ یک جنگ دائمی برای پایان دادن به حضور روسیه در اروپا و ممانعت از ظهور چین به عنوان یک قدرت جهانی، آنها آماده اند که تا آستانه یک جنگ هسته ای پیش بروند.

 

جیمز پتراس

ترجمه: تحریریه امید

توضیح سایت:

انتخاب مقالۀ حاضر به معنای توافق با کلیۀ دیدگاههای نویسنده نیست. مفاهیمی که نویسنده در توصیف بلوک شرق به کار گرفته است برخوردی غیر انتقادی را نشان می دهند که مورد تأئید ما نیست. ارزیابی نویسنده در پایان نوشته مبنی بر تبدیل مردم روسیه به چراغ هدایت و امید برای جهانیان نیز متضمن تغییراتی در مناسبات طبقاتی و ساختار سیاسی و اقتصادی روسیه است که امروز هیچ نشانه ای از آن در دست نیست. برعکس، به نظر میرسد که اگر در آغاز بحران اوکراین نشانه هایی از یک جهتگیری اجتماعی در تقابل با لیبرالیسم بازار آزادی در روسیه و حرکت به سمت توزیع عادلانه تر ثروت در جامعه مشاهده می شد، امروز و تحت فشار شدید جنگ اقتصادی غرب و لابی الیگارشی حاکم در روسیه، دولت روسیه پایبندی هر چه بیشتر به چهارچوبهای بازار آزاد را در دستور کار خود گذاشته است. تصویر نویسنده بیش از آن که ناشی از تحلیل تحولات درون روسیه باشد، به نظر میرسد که از آرزوهای نویسنده حکایت می کند.

آنچه باعث انتخاب مقاله شد، تبیین درست نویسنده از تحولات در غرب و به ویژه نقش آلمان و اروپای واحد است. ما بارها و در نوشتجات مختلف به این اشاره داشته ایم که تلقی حاکم مبنی بر دنباله روی کورکورانه اروپا از آمریکا و بر خلاف منافع خود اروپا، تبیینی است نادرست. این تبیین نادرست در عین حال خصلت تجاوزکارانه سرمایه اروپائی تحت هدایت آلمان را نادیده گرفته و اروپا را نه به عنوان قدرت امپریالیستی متجاوز، بلکه به عنوان مهد دمکراسی وانمود می کند. با چنین تبیینی است که همکاری با آمریکا ممکن است مذموم به حساب آید، اما همکاری با اروپا و جلب حمایت نهادهای "دمکراتیک" آن مایۀ مباهات نیز به شمار می رود. دیدگاهی که نه فقط در اپوزیسیون لیبرال، بلکه در چپ نیز وسیعا رایج است.

تحریریۀ امید

 *************************************************************************

 

ستون اصلی ایدئولوژیک نازیها که حمایت مالی و سیاسی گسترده صنعتگران برجسته آلمان از آنان را تأمین نمود، خطر کمونیسم و تهدید شوروی بود. حرکت اصلی نظامی نازی ها، با اختصاص دو سوم از بهترین نیروهای خود، معطوف به سمت شرق برای فتح و از بین بردن روسیه شد. "تهدید روسیه“ توجیهی در دست آلمان نازی برای فتح و اشغال اوکراین، بالکان، شرق اروپا و کشورهای بالتیک، با کمک بخش قابل توجهی از همدستان محلی نازیها بود.

بعد از شکست، تقسیم و خلع سلاح آلمان، و با گسترش قدرت شوروی، ایالات متحده ابقاء غولهای صنعتی و بانکی و کاربدستان دولتی و سرویسهای اطلاعاتی دوران نازیسم را در دستور کار گذاشت. در ابتدا آنها در همکاری با نیروهای اشغالگر آمریکائی به بازسازی اقتصاد داخلی و تحکیم قدرت سیاسی خود پرداختند.

در اواخر دهه 1960 آلمان به برتری اقتصادی در اروپا دست یافت و به همراهی فرانسه و انگلستان در خط مقدم "ادغام" اروپا قرار گرفت. به زودی آلمان در موقعیت مسلط بر تصمیمگیریهای مربوط به ساخت نهادهای اتحادیه اروپا (EU).قرار گرفت. اتحادیه اروپا به عنوان ابزاری در دست آلمان برای فتوحات پنهانی خدمت کرده است. سال به سال، از طریق "کمک“ و وام کم بهره، اتحادیه اروپا کار سرمایه داران آلمانی را برای افزایش نفوذ در بازارها و گسترش مالی در جنوب و مرکز اروپا را تسهیل نمود. آلمان با تسلط اقتصادی اش از یک سو دستور کار اروپای غربی را تعیین می کند و از سوی دیگر از دخالتگری و محاصره شرق اروپا، روسیه و دریای بالتیک و کشورهای بالکان توسط آمریکا بهره مند می شود.

جهش بزرگ آلمان به جلو: الحاق آلمان شرقی و نابودی اتحاد جماهیر شوروی

پروژه تبدیل آلمان به قدرتی در مقیاس جهانی هرگز بدون ضمیمه کردن آلمان شرقی متحقق نمی شد. با وجود ادعاهای آلمان غربی درباره خیر و بخشش و "کمک" به شرق، رژیم بن به چندین میلیون مهندس، کارگران متخصص و تکنسین های ماهر دسترسی یافته، کارخانه ها و مزارع مولد را تصرف نمود و از همه مهم تر به بازارهای اروپای شرقی و روسیه برای محصولات صنعتی به ارزش میلیاردها دلار دست یافت. آلمان از یک شریک در حال رشد و با نفوذ اروپای واحد به توسعه طلب ترین قدرت پویا در اروپا و به ویژه در اقتصادهای سابق پیمان ورشو تبدیل شده بود.

الحاق آلمان شرق و سرنگونی دولت کمونیستی در شرق امکان تسلط بر بازارهای بلوک شرق سابق را برای سرمایه داران آلمانی فراهم نمود.به عنوان بزرگترین شریک تجاری، آلمان از طریق خصوصی سازی های فاسد توسط دولتهای دست نشانده پرو کاپیتالیست تازه نصب شده در این کشورها، سمت کنترل شرکتهای بزرگ صنعتی را هدف قرار داد. هنگامی که جمهوری چک، لهستان، اسلواکی، مجارستان، بلغارستان، دولتهای بالتیک "خصوصی سازی" و "غیر ملی سازی" بخشهای استراتژیک اقتصاد، تجارت، رسانه ها و خدمات اجتماعی را انجام دادند، آلمان "متحد" قادر به آن بود که برای خود موقعیتی ممتاز کسب کند. و هنگامی که روسیه  به دست گانگسترها افتاد – الیگارشهای در حال عروج و دست نشانده های سرمایه داران غربی -، زیرساخت های صنعتی آن به کلی نابود و روسیه به یک حوزه عظیم صادرات مواد خام تبدیل شد.

آلمان روابط تجاری خود با روسیه را از رابطه ای بین طرفین معادل به یک الگوی "استعمار"ی تغییر داد: آلمان به صدور محصولات صنعتی با ارزش بالا می پرداخت و از روسیه  گاز و نفت و مواد اولیه وارد میکرد.

افزایش تصاعدی قدرت آلمان با الحاق "آلمان دیگر"، بازسازی سرمایه داری در شرق اروپا و تفوق رژیم های دست نشانده مشتاق و مایل به سلطه اتحادیه اروپای تحت کنترل آلمان و یک ناتوی زیر فرمان نظامی ایالات متحده آمریکا.

توسعه سیاسی-اقتصادی آلمان از طریق "شورشهای توده ای" تحت کنترل ایادی محلی اش، به زودی با یک تهاجم نظامی توسط ایالات متحده همراه شد.  – که جرقه اش با جنبش های جدایی طلب زده شد. آلمان در یوگسلاوی مداخله نمود و به تشویق و تقویت جدایی طلبان در اسلوونی و کرواسی . پرداخت؛ از بمباران صربستان توسط ایالات متحده پشتیبانی کرد و به حمایت از جریان راست افراطی ارتش آزادیبخش کوزوو  (KLA) و جنگ تروریستی اش پرداخت. بلگراد شکست خورد و رژیم به یک رژیم دشت نشانده نئولیبرالی تغییر یافت. ایالات متحده بزرگترین پایگاه نظامی اش در اروپا را در کوزوو ساخت. مونته نگرو و مقدونیه هم به اقمار اتحادیه اروپا بدل شدند.

در حالی که ناتو گسترش و حضور نظامی آمریکا تا مرزهای روسیه افزایش یافته است، آلمان به قدرت اقتصادی تعیین کننده در اروپا تبدیل شد.

آلمان و نظم نوین جهانی

در حالی که رئیس جمهور بوش و کلینتون "نظم نوین جهانی" بر اساس برتری نظامی تک قطبی را اعلام می کردند، آلمان نظم جدید امپریالیستی خود رابا استفاده از اهرمهای سیاسی و اقتصادی اش شکل میداد. هر یک از این دو مراکز قدرت، آلمان و ایالات متحده، به تلاش مشترک برای جذب سریع رژیم های سرمایه داری جدید در سازمان های منطقه ای خود - اتحادیه اروپا (EU) وناتو-  و گسترش دامنه عمل آنان به سطح جهانی افزودند.

با توجه به ریشه های ارتجاعی رژیمهای شرق [اروپا]، بالتیک و بالکان، و با توجه به هراس سیاسی آنان از واکنشهای توده ای نسبته به از دست دادن مشاغل، رفاه و استقلالشان در نتیجه سیاستهای "شوک تراپی" وحشیانه نئو لیبرالی در گذار به [دولتهای] رعیت [غرب]، ایادی تازه حاکم این رژیمها بلافاصله "تقاضا"ی عضویت در  اتحادیه اروپا و ناتو به عنوان اعضاء وابسته را نمودند و استقلال تجاری، بازار و مالکیت ملی خود بر ابزار تولید را با یک پول توجیبی و حرکت "آزادانه" نیروی کار طاق زدند. دریچه فراری برای میلیون ها کارگر تازه بیکار. سرمایه آلمانی و انگلیسی هم صاحب میلیون ها نفر از کارگران مهاجر ماهر زیر دستمزدهای رایج در بازار کار شدند و هم دسترسی آزادانه به بازارها و منابع. آمریکا هم پایگاه های نظامی ناتویش را شکل داد و برای جنگهای امپریالیستی اش در خاورمیانه و جنوب آسیا به جذب نیرو [از این کشورها] پرداخت.

تسلط نظامی و اقتصادی آمریکائی-آلمانی بر اروپا بر حفظ روسیه به عنوان یک دولت ضعیف شبه رعیت و بر تداوم رشد اقتصادی شان با غارت اولیه اقتصادهای کمونیستی سابق استوار بود.

برتری نظامی بلامنازع در سراسر اروپا برای ایالات متحده سکوی پرشی برای توسعه امپریالیستی اش در خاورمیانه، جنوب آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین بود. ناتو اکنون به مثابه یک اتحاد نظامی تهاجمی جهانی "بین المللی“ شده بود: نخست در سومالی، افغانستان و سپس عراق، لیبی، سوریه و اوکراین.

ظهور روسیه، مقاومت اسلامی و جنگ سرد جدید

در طول "دهه ننگ" (1991-2000) اقدامات افراطی خصوصی سازی توسط حاکمان دست نشانده در روسیه به نمایندگی از سرمایه گذاران اروپای واحد و ایالات متحده و الیگارشی گانگستر، به حد غارت گسترده ای از کل اقتصاد، خزانه عمومی و میراث ملی افزایش یافت. تصویر و واقعیت یک دولت غول آسای به زانو درآمدۀ خدمتگزار و ناتوان از اتخاذ یک سیاست مستقل خارجی، و عاجز از ارائه حداقلی ظاهر از یک اقتصاد مدرن کارآمد و حفظ حاکمیت قانون، به تلقی رایج از روسیه در اروپای واحد و ایالات متحده آمریکا تبدیل شد. روسیه پسا کمونیست، دولتی از هر نظر شکست خورده، از سوی تمام سیاستمداران سرمایه دار غربی برچسب "لیبرال دموکراسی" خورد و  تمام دستیارانشان در رسانه های جمعی نیز به تکرار آن پرداختند.

عروج عیر منتظره ولادیمیر پوتین و جایگزینی تدریجی برخی از فاحش ترین مقامات نئولیبرالی "حراج گذار"، و مهمتر از همه، بازسازی دولت روسیه با بودجه مناسب و نهادهای ملی کارآمد، بلافاصله به عنوان تهدیدی برای تسلط نظامی ایالات متحده و توسعه طلبی اقتصادی آلمان تلقی شد. گذار روسیه از نوکری غرب به سمت کسب وجهه اش به عنوان یک دولت مستقل، ضد حمله ای تهاجمی توسط آمریکا و اتحادیه اروپا را به دنبال داشت. آنها به تأمین مالی یک اپوزیسیون مورد حمایت الیگارشی نئولیبرال به منظور تلاش برای بازگرداندن روسیه به نوکری از طریق تظاهرات خیابانی و انتخابات پرداختند. تلاشهای آنان برای سرنگونی پوتین و برقراری مجدد دولت خدمتگزار غرب شکست خورد. آنچه در 1991 با قاپیدن قدرت توسط یلتسین علیه گورباچف اثر کرده بود، در برابر پوتین بی اثر ماند. اکثریت قریب به اتفاق روسها دیگر بازگشتی به دهه ننگ را نمی خواست.

در آغاز قرن جدید، پوتین و تیم او مجموعه ای از قواعد جدید را مرعی کردند که در آن الیگارشها می توانستند ثروتها و شرکت های غیرقانونی خود را حفظ کنند مشروط به آن که از این اهرم های اقتصادی را برای به دست گرفتن قدرت دولتی استفاده نکنند. در مرحله دوم، پوتین نهادهای علمی تکنیکی، نظامی، صنعتی و فرهنگی را بازسازی و دوباره زنده کرد و تصمیمات مربوط به تجارت و سرمایه گذاری را در دایره گسترده ای از تصمیم گیرندگان دولتی و خصوصی غیر وابسته به سیاستگذاران غربی متمرکز نمود. ثالثا، با عطف توجه به تهدیدات ناشی از جنبشهای "جدایی طلب" اسپانسور شده توسط غرب در قفقاز، به ویژه در چچن، و شروع"انقلاب های رنگی" آمریکائی در اوکراین و گرجستان، او شروع به ارزیابی و اصلاح سازمان های امنیتی فروپاشیده روسیه نمود.

در ابتدا، فرض پوتین خوش بینانه بر این بود که، از آنجا که روسیه که یک دولت سرمایه داری و بدون هیچ گونه ایدئولوژی رقیب [غرب بود]، عادی سازی و ثبات دولت روسیه مورد استقبال ایالات متحده و اروپای واحد قرار خواهد گرفت. او حتی پیش بینی می کرد که آنها روسیه را به عنوان یک شریک اقتصادی، سیاسی، و حتی شریک ناتو خواهند پذیرفت. پوتین حتی پیشنهادهایی مبنی به پیوستن و همکاری با ناتو و اروپای واحد به عمل آورد. غرب هم تلاشی برای رفع توهمات پوتین نکرد. در حقیقت او را تشویق هم کردند، حتی زمانی که بر حمایت خود از مخالفین داخلی اش افزودند و سلسله ای از جنگهای امپریالیستی و تحریمها را تدارک دیدند که متحدین سنتی روسیه در عراق، سوریه و لیبی را هدف قرار داده بودند.

هنگامی که استراتژی براندازی "داخلی" موفق به راندن پرزیدنت پوتین از قدرت نشد، و دولت روسیه بر این نوکران جدید غلبه کرد، هیولاسازی از پوتین به مؤلفه ای ثابت و تند و تیز بدل شد. غرب قاطعانه به یک "استراتژی بیرونی" روی آورد تا از طریق تضعیف متحدان و شرکای تجاری دولت روسیه، این دولت را ایزوله، محاصره و تضعیف کند.

آمریکا و آلمان به مقابله با روسیه می پردازند: تهدیدی ساختگی، "تهدید روسیه"

روسیه در ازای وعده ادغام عمیق تر در بازارهای غربی به حمایت از آمریکا و جنگ ناتو در عراق، افغانستان و لیبی وسوسه شد. آمریکا و اروپای واحد همکاری روسیه برای تهاجم و اشغال افغانستان را پذیرفتند، از جمله استفاده از راه های تدارکاتی نظامی و پایگاهها. قدرتهای ناتو حمایت روسیه از تحریم ها بر علیه ایران را تأمین کردند. آنها از حمایت ساده لوحانه روسیه از "منطقۀ پرواز ممنوع" بر فراز لیبی برای راه اندازی یک جنگ هوایی در مقیاس کامل بهره برداری کردند. ایالات متحده باصطلاح "انقلاب های رنگی" در گرجستان و اوکراین را اسپانسور کرد که  آشکارا تمرینی عمومی برای کودتای سال 2014 بودند. هر دست اندازی خشونتباری به قدرت، امکان تحمیل حاکمان ضد روسی دولتهای دست نشانده مشتاق و مایل به خدمت به آلمان و ایالات متحده را برای ناتو فراهم می کرد.

آلمان پیشقراول پیشرویهای امپریالیستی اروپا در بالکان و مولداوی را تشکیل می دهد، کشورهایی با روابط اقتصادی قوی با روسیه. مقامات بالای آلمانی برای تقویت روابط خود با رژیمهای خدمتگزار اسلوونی، بلغارستان، اسلواکی و کرواسی به "بازدید" از این کشورها پرداختند. تحت هدایت آلمان، اروپای واحد به رژیم دست نشانده بویکو "بوبی" [نام پرنده ای است احمق که در فارسی به آن کودن نیز میگویند] بوریسوف بلغارستان  دستور داد مانع عبور خط لوله جریان جنوبی به صربستان، مجارستان، اسلوونی و فراتر از آن شود. دولت بلغارستان 400 میلیون دلار درآمد سالانه از دست داد.  آلمان و ایالات متحده سیاستمداران دست نشانده طرفدار ناتو و اتحادیه اروپا در مولداوی را تحت حمایت مالی خود گرفتند که به پیروزی انتخاباتی لوری لئانکا به عنوان نخست وزیر منجر شد. به عنوان یک نتیجه از پیروی بنده وارلئانکااز خدمتگزاری به اروپای واحد، مولداوی 150 میلیون دلار در صادرات به روسیه از دست داد. سیاست پرو اروپائی لئانکا در مخالفت با دیدگاه های اکثریت مردم مولداوی قرار دارد که 57% آنان روسیه را به عنوان مهم ترین شریک اقتصادی کشور قلمداد می کنند. نزدیک به 40 درصد از جمعیت در سن کار مولداویایی کار در روسیه اشتغال دارند و 25 درصد از کل  8 میلیارد دلار تولید ناخالص داخلیمولداوی از محل درآمدهای حواله های خارج از کشور است.

سازندگان امپراطوری آلمانی-آمریکائی صداهای مخالف در مجارستان، صربستان و اسلوونی، و همچنین مولداوی و بلغارستان را خفه می کنند، که اقتصاد و مردمشان از تحمیل بلوکاد خط لوله نفت و گاز روسیه رنج می برند. اما جنگ همه جانبه اقتصادی آلمان بر علیه روسیه بر منافع دولتهای دست نشانده آن تقدم دارد: سهم آنها قربانی دادن برای استفاده از "منافع بیشتری" است که از رشد امپراطوری اقتصادی آلمان و محاصرۀ نظامی روسیه توسط آمریکا و ناتو نصیب آنان خواهد شد. تحمیل بسیار زمخت منافع امپریالیستی آلمان که توسط اروپای واحد بیان می شوند و آمادگی رژیمهای بالکان و بالتیک به قربانی کردن منافع اساسی اقتصادی، بهترین شاخصهای امپراتوری در حال ظهور آلمان در اروپا است.

به موازات مبارزه اقتصادی ضد روسی مهارگسیخته آلمان، ایالات متحده نیز از طریق ناتو در حال ساخت تجهیزات عظیم نظامی به موازات طول و عرض مرزهای روسیه است. ینس استولتنبرگ مزدور آمریکا، رئیس ناتو، به خود می بالد از این که ناتو در طول سال جاری تعداد هواپیماهای جنگی و بمب افکنی را که در حال گشت زنی در مرزهای دریایی و زمینی روسیه اند 5 برابر افزایش داده است و هر دو روز یک بار تمرینات نظامی انجام می دهد و تعداد کشتی های جنگی در دریای بالتیک و دریای سیاه. را نیز افزایش داده است.

نتیجه

آنچه مطلقا روشن است این است که ایالات متحده و آلمان می خواهند روسیه را به وضعیت تبعیت سالهای دهۀ 1990 بازگردانند. آنها "روابط عادی" را نمی خواهند. از لحظه ای که پوتین به سمت بازسازی دولت و اقتصاد روسیه حرکت کرد، قدرت های غربی در یک سلسله از مداخلات سیاسی و نظامی برای از بین بردن متحدان روسیه، شرکای تجاری و کشورهای مستقل، درگیر شده اند.

ظهور رژیمهای تا مغز استخوان ضد روسی افراطی در لهستان، لتونی، استونی و لیتوانی به عنوان سپری در خدمت به پیشروی ناتو و تجاوز اقتصادی آلمان عمل کرده است. "رویای" هیتلر در تحقق فتح شرق از طریق فتوحات نظامی یکجانبه در حال حاضر تحت صدارت مرکل به شکل فتح خزنده درآمده است؛ در شمال و مرکز اروپا، با باج خواهی اقتصادی در بالکان، و با کودتاهایخشونتبار در اوکراین و گرجستان.

طبقه حاکم اقتصادی آلمان به یک بخش غالب طرفدار آمریکا که حاضر است امروز منافع تجارت پر سود با روسیه را به امید تسلط و چپاول کل اقتصاد در یک روسیه بعد از پوتین (تحت سلطه  یک "کلون دوباره متولد شدۀ یلتسین") قربانی کند و یک بخش اقلیتی در صنعتگران تقسیم شده است، که خواهان پایان دادن به تحریم ها و بازگشت به روابط اقتصادی نرمال با روسیه است.

آلمان از این در هراس است که حاکمان دست نشانده اش در شرق، به خصوص در بالکان، در مقابل ناآرامیهای توده ای ناشی از قربانی های اقتصادی مورد بیزاری مردم، آسیب پذیر بوده و توان مقابله با آنها را ندارند. به همین دلیل است که آلمان کاملا پشت ایدۀ جدید ایجاد نیروی استقرار سریع ناتو rapid deployment force ایستاده است، که ظاهرا برای مقابله با "تهدید روسیه"، تهدیدی غیر موجود،  طراحی شده اما در واقع برای سرپا نگه داشتن رژیمهای متزلزل دست نشانده است.

"تهدید روسیه"، ایدئولوژی ای که تعرض ایالات متحده و آلمان در سراسر اروپا و قفقاز را هدایت می کند، تکرار همان دکترینی است که هیتلر از آن برای تأمین حمایت از بانکداران صنعتی داخلی، محافظه کاران و همکاران دست راستی خارج از کشوری در میان افراط گرایان اوکراین، مجارستان، رومانی و بلغارستان استفاده میکرد.

دست اندازی ایالات متحده و اتحادیه اروپا به قدرت از طریق ایادی سیاسی خدمتگزارشان و با حمایت الیگارشی فاسد و مبارزان خیابانی نازی در اوکراین، بحران کنونی را به این وضعیت انفجاری رسانده است. دست انداختن به قدرت در اوکراین تهدید امنیتی فوق العاده ای برای موجودیت روسیه به عنوان یک کشور مستقل بود. بعد از کودتای کی یف، ناتو رژیم دست نشانده خود را به سوی محو نظامی مناطق مستقل در جنوب شرقی و تصرف کریمه سوق داد که با آن موقعیت استراتژیک روسیه در دریای سیاه کاملا نابود میشد. روسیۀ قربانی دست اندازی ناتو به قدرت، به عنوان "متجاوز" معرفی شد و تمام صاحب منصبان و رسانه های جمعی به تکرار این دروغ بزرگ پرداختند. دو دهه پیشروی نظامی ایالات متحده و ناتو در مرزهای روسیه و توسعه طلبی اقتصادی آلمان- اروپای واحد به داخل بازارهای روسیه در هالۀ ابهام قرار گرفتند. اوکراین مهم ترین سکوی نظامی استراتژیکی است که ایالات متحده و ناتو می توانند از آن حمله ای به مناطق آغاز کنند و بزرگترین بازار منفردی است که بعد از الحاق آلمان شرقی نصیب آلمان شده است.

آمریکا و آلمان به خود فتح اوکراین به عنوان فتحی با ارزش فوق العاده نگاه می کنند، اما همچنین به عنوان کلیدی برای راه اندازی حمله همه جانبه برای خفه کردن اقتصاد روسیه از طریق تحریم ها و ارزان سازی نفت و همچنین تهدید نظامی روسیه. هدف استراتژیک فرو بردن مردم روسیه در فقر و فعال سازی مجدد مخالفان در حال احتضار برای سرنگونی دولت پوتین و بازگرداندن روسیه به بندگی دائمی است. نخبگان امپراتوری ایالات متحده و آلمان فراتر از روسیه بر این باورند که اگر آنها کنترل روسیه را به دست بگیرند، قادر خواهند بود چین را هم از غرب و هم از شرق محاصره، منزوی و و مورد حمله قرار دهند.

آنها متعصبانی کور و وحشی نبستند. اما به عنوان طرفداران لجام گسیختۀ یک جنگ دائمی برای پایان دادن به حضور روسیه در اروپا و ممانعت از ظهور چین به عنوان یک قدرت جهانی، آنها آماده اند که تا آستانه یک جنگ هسته ای پیش بروند.

محور ایدئولوژیک توسعه طلبی امپریالیستی آمریکائی-آلمانی و فتح اروپا و قفقاز، "تهدید روسیه" است. این سنگ محک تعریف دشمنان و متحدان است. کشورهایی که از تحریم حمایت نمیکنند خود هدف قرار میگیرند. رسانه های جمعی نیز این دروغ را تکرار می کنند. "تهدید روسیه" تبدیل شده است به فریاد جنگ براینوکرانی که خود از ترس شورش "قربانی شدگان" در حال لرزش اند. توجیه پوچی در خدمت "اربابان" امپریالیستشان در برلین و واشنگتن و برای درخواست قربانی از مردم. بدون شک روسیه تحت محاصره ناچار قربانیانی خواهد داشت. الیگارشها به سمت غرب فرار خواهند کرد و لیبرالها زیر رختخواب خود خواهند خزید. اما همانگونه که شورویها امواج تلاطم جنگ را در استالینگراد در هم شکستند، مردم روسیه نیز از دو سال اول این عملیات سر هم بندی شده بیرون خواهند آمد، سرافراز و یک بار دیگر چراغ هدایت و امید برای همۀ آنانی که به دنبال رهائی از زیر ظلم و ستم میلیتاریسم آمریکا-ناتو و دیکتۀ اقتصادی آلمان-اروپای واحد هستند.

 

منبع:

http://www.globalresearch.ca/the-rise-of-german-imperialism-and-the-phony-russian-threat/5418498

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر