کوبانی: سیاست نمایشی؛ حلقه ای از پیشامدها؛ کلیت، سیاست انضمامی (سه مقاله)

نوشتۀ: بهمن پولادی، حمید فتوت، محسن احمدی
Write a comment

کاربران سیاستِ سیاسی، در مورد مسئله‌ی کوبانی عمدتاً جریان‌های راست‌گرا هستند. عده‌ای با بازتعریفی که لیبرالیسم از سیاست برای سیاسی‌کارها و سیاست‌مدارانِ خود، بر اساس وجود جامعه‌ی مدنی –و نه در دل آن- ارائه می‌دهد، سعی در اتخاذ موضعی در راستای بسط بیش از پیش لیبرالیسم اقتصادی-سیاسی توسط کارگزارِ اصلی آن یعنی امپریالیسم ایالات متحده و ناتو می‌کنند. در مورد این مسئله این امر خود را به صورت اعتبار بخشیدن به و توجیه آوردن برای دخالتِ ولو بشردوستانه‌ی دول غربی در منطقه تجلی می‌بخشد.

 

 

توضیح سایت: تحولات خونین عراق و سوریه در ماههای اخیر، عروج داعش و فتوحات پی در پی آمیخته با جنایات عریان آن و سرانجام محاصرۀ کوبانی و مقاومت آن در مقابل یورش داعش، به دامن زدن موج وسیعی از مباحث در گروهبندیها و جریانات مختلف اجتماعی منجر شد. با تمرکز مباحث حول موضوع کوبانی و روژآوا، بستر اصلی تمام این مباحث را حمایت از کوبانی به عنوان سوژۀ انقلابی در مقابل داعش به مثابه تجسم ارتجاع شکل می داد. طرفه این که علیرغم موج بیشمار حمایت سیاسی، ایدئولوژیک، معنوی و سرانجام نظامی از پیشمرگان کرد در کوبانی، تمام این ادبیات یکسره مدعی آن بودند و هستند که کوبانی تنها گذاشته شده است. از لیبرال دو آتشه تا نئو کان، از پست مدرن تا چپ رادیکال، همه و همه در آن واحد از کوبانی به دفاع بر خاستند و در عین حال انگشت اتهام تنها گذاشتن کوبانی را به سوی دیگران نشانه رفتند. حتی ائتلاف آشکار دول غربی و شیوخ متحد آن در کشورهای عربی و دولت دست نشانده اقلیم کردستان عراق با رزمندگان کوبانی نیز در این وضعیت تغییری ایجاد نکرد. یک بار دیگر روشن شد و می شود که انتخاب چپ در ورود به ائتلاف با دموکراسی های بورژوازی ترانس آتلانتیک، نه ناشی از خطای معرفتی، بلکه انتخابی است استراتژیک.

با این حال، این تنها روی سکه نبود. ماههای اخیر همچنین شاهد شکل گیری صفی از انتقاد کمونیستی به وضعیت معاصر نیز بود. نه فقط در ایران، بلکه همچنین در کشورهای دیگر. صفی که با درایت طبقاتی روکش فریبنده ماشین پروپاگاند بورژوازی را کنار زده و در ورای ماسک ایدئولوژیک بورژوازی بر وقایع، جوهر تحولات منطقۀ خاورمیانه و جنبش روژآوا را به مثابه بخشی از جدال بورژوازی برای تجدید سازمان منطقه دریافت و بر ملا نمود. آنچه این انتقاد را از حجم انبوه ادبیات پروپاگاندیستی چپ و راست متمایز می کند، صلابت آن در دریافت و بیان حقیقت تاریخی است. 

ما در باره این صف انتقادی در عرصۀ بین المللی در فرصتی دیگر خواهیم نوشت. سه مقالۀ حاضر بخشی از این انتقاد کمونیستی را در حوزۀ مبارزۀ طبقاتی در ایران به نمایش می گذارند.

ما ممکن است اینجا و آنجا با برخی مضامین مندرج در این مباحث چندان توافق نداشته باشیم. اما این عدم توافق های احتمالی در مقابل توافقات پایه ای با انتقاد تاریخی-طبقاتی نوشته های حاضر تنها در حکم پانویسی بیشتر نیستند.

مقالات حاضر را از سایتهای "جنبش کارگری" و "هفته" برگرفته ایم.

تحریریه امید

 

مقالۀ اول: سیاست نمایشی و مسئله‌ی کوبانی

 

بهمن پولادی

«گذشته چونان یک کابوس بر روی حال می‌خسپد».

«عقل همواره وجود داشته است، اما نه همواره در شکلی عقلانی».

کارل مارکس

 

پیش درآمد اول: داستان دو جنگ

بدون هرگونه داستان‌سرایی بیش از حد باید گفت که ما در مورد حوادث منطقه و به طور ویژه آنچه در کوبانی در حال رخ دادن است با داستان دو جنگ روبه‌رو هستیم. اولی جنگی‌ست که در آن صدای گلوله‌ها و آژیرها به گوش رسیده و خون‌ها ریخته و خاک‌ها به هوا برمی‌خیزد، یعنی آنچه در دیاربکر، سوریه، عراق، کوبانی و … جریان دارد؛ و دومی جنگی‌ست که در رسانه با قرض گرفتن اسامی جنگ‌های واقعی در جریان است.

در این نوشته بر آن هستم تا با صاف کردن حساب خود با جنگ رسانه‌ای از ضرورت پرداختن به جنگ واقعی البته با کیفیتی دیگرگون، تبیینی به دست دهم. پس از آن، به صورت‌بندی هر جنگی که هر فرد یا جمع سیاسی باید در آن درگیر باشد (البته با تمرکز بر جمع سیاسی چپ) خواهم پرداخت. بخشی از ادعای نویسنده در این موضوع نهفته است که، هم‌صدایی کل جهان در مورد یک موضوع نه تنها ممکن نیست بلکه اساساً دیگر ربطی به آن موضوع ندارد و صرفاً هویتی مجازی را بر می‌سازد که در بلند مدت به هویت واقعی بدل می‌شود.

برای بهتر شناختن برخی کیفیات درگیر در این جنگِ رسانه‌ای تحت لوای «هم‌صدایی»، «هم‌بستگی»، «اتحاد علیه فاشیسم» و یا هر آنچه می‌خواهید اسمش را بگذارید، ابتدا با در نظر گرفتن قهر به مثابه ضرورت دیالکتیک، این جنگ را بر اساس فهمیدن یا نفهمیدنِ قهر جاری در جنگ واقعی به ۲دسته تقسیم می‌کنم. طبیعتاً دسته‌ی اول گروهی هستند که این قهر را به هر دلیلی –که قطعاً بی‌دلیل نیست- نادیده گرفته و دسته‌ی دوم گروهی که قهر در چنین جنگی را در نظر می‌گیرند.

حد نهایی و کمال مطلوبِ گروه اول اتخاذ موضع پاسیفیستی یعنی «نه به جنگ» و همچنین رویکرد «حقوق بشری» است، آن هم به جنگی در حال وقوع. اگر بخواهیم تحلیل این گروه‌ها را فراتر از «پاک‌کننده‌ی صورت مسئله» ببریم با توجه به مختصات این متن صرفاً وقت خود را تلف کرده‌ایم، زیرا به صورت بسیار عجیبی بر خلاف دیگر موارد، در مورد مسئله‌ی کوبانی این گروه‌ها دست بالا را ندارند و صرفاً نام آوردن از آن‌‌ها از این حیث حائز اهمیت است که، در رویدادهای «خشونت‌دار» دیگر سروکله‌شان بسیار پررنگ‌تر پیدا می‌شود.

در مورد گروه دوم به واسطه‌ی فهم قهر موجود در موضوع، با انواعی از سیاست روبه‌رو هستیم که، در یک دسته‌بندی کلان به ۲نوع سیاسی و فرهنگی در این گروه ظاهر می‌شود.

کاربران سیاستِ سیاسی، در مورد مسئله‌ی کوبانی عمدتاً جریان‌های راست‌گرا هستند. عده‌ای با بازتعریفی که لیبرالیسم از سیاست برای سیاسی‌کارها و سیاست‌مدارانِ خود، بر اساس وجود جامعه‌ی مدنی –و نه در دل آن- ارائه می‌دهد، سعی در اتخاذ موضعی در راستای بسط بیش از پیش لیبرالیسم اقتصادی-سیاسی توسط کارگزارِ اصلی آن یعنی امپریالیسم ایالات متحده و ناتو می‌کنند. در مورد این مسئله این امر خود را به صورت اعتبار بخشیدن به و توجیه آوردن برای دخالتِ ولو بشردوستانه‌ی دول غربی در منطقه تجلی می‌بخشد. جریان‌های دست راستی افراطیِ قوم و قبیله و ملی‌گرا نیز با بازتعریف خود به صورت بازوهای بلافصل جنگِ در حال وقوع سعی در جا انداختن گفتمان‌های خود به عنوان پاگردهای راه‌پله‌ی تاریخ دارند.

سیاست‌کاری فرهنگی نوع غالب سیاست مردمی در سرمایه‌داری متأخر بوده‌است، یعنی آن گونه از سیاست که همچون یک اضطرارِ نهفته در آداب و رسومی مانند «جواب سلام، علیک سلام است» خود را بازنمایی کرده و منطقی جلوه داده و به روح نوین مبارزاتی طبقه‌ی متوسط تبدیل شده‌است. سیاست فرهنگی نوعی پیشکش به ظاهر مفتِ سرمایه در دهه‌های پس از جنگ دوم و در راستای سرکوب کلان روایت سیاسی مارکسیستی-لنینیستی است. این بخش از سیاست در مورد مسئله کوبانی گویا قرار است به طور همزمان باند پرواز چپ ایران و دیگر گروه‌های راست‌گرای دور از قدرت سیاسی باشد. در این رویکرد فرهنگی به سیاست با ۲مسئله‌ی حاد روبه‌رو هستیم. اولین مسئله‌ تصویر سازی چپ فرهنگی ایران از این واقعه و دومین مسئله نیز آکسیونیزم است.

در مورد چپ فرهنگی ایران و عملکرد این‌چنینی‌اش اولین نکته‌ای که نمی‌توان از آن چشم پوشید این است که، پیروان تئودور آدورنو بتوانند رسالتی کذا را برعهده بگیرند. و این امر خود از طنز تاریخ است. وظیفه‌ی این چپ که گویا در یک یا دو سال اخیر بسیار پرطرفدار هم شده است، پیوند یک یا چند کلمه به هم و در آوردن هر متنی در باب هر موضوعی در قالب متون یک تا چند پاراگرافی در شبکه‌های مجازی (همراه با استفاده از آخرین تکنولوژی روز که همان مولتی‌مدیوم نویسی فیسبوکی) است. در مورد مسئله‌ی کوبانی ابرواژه‌های چپ فرهنگیِ ایران «مقاومت»، «خودگردانی»، «کانتون»، «مبارزه»، «رهایی» و … است. این نوع رویکرد کارکرد و نتیجه‌ی جالبی دارد و آن این است که شما را از مطالعه‌ی کوبانی بی‌نیاز کرده و به شما این امکان را می‌دهد که تصویری کاملاً مشخص از چیزی مطالعه نشده داشته باشید. اگر می‌خواهید صحبتی هم بکنید یک سری اخبار و عکس و ویدئوی تیراندازی و سر بریده شده و … کفایت می‌کند. هدف از این نوع بازی با واژه‌ها و ساختن تصاویر این است که بتوان حرف‌های آتی را «باورپذیر» کرد. این فرآیند با حقنه کردن تصاویر ساخته شده به جای واقعیت در بلند مدت صورت می‌گیرد. نزدیکی این چپ با ژورنالیسم هم امری به هیچ وجه تصادفی نیست.

بخش دیگر چپ ایران همراه با دیگر گروه‌های غیرچپ نیز درگیر نوعی آکسیونیزم به مثابه پاسخی ظاهراً عقلانی به پرسش «پس چه کار کنیم؟» است. این گروه از چپ اتفاقاً با اتحاد فرمیک با جریان‌های پروغرب در مورد مسئله‌ی کوبانی و به امید در دست گرفتن‌ پلاکاردهایی ولو بسیار متفاوت و سردادن شعارهای حتی متضاد، اشتباهی را که در گذشته مکررا روی داده‌است، تکرار می‌کنند یعنی: در نظر نگرفتن فرم به مثابه تعین بخشِ عمل جمعی. این گروه در نتیجه‌ی این رویکرد اشتباه، دقیقاً به آنچه نمی‌خواهند بدل می‌شوند و سر از گفتمان جامعه‌ی مدنی لیبرالی آن هم به تقلیل‌یافته‌ترین شکل آن یعنی آکسیونیزم در می‌آورند. بدین‌گونه است که، نتیجه‌ی نهایی پرچم‌های ضد امپریالیستی‌شان امضا جمع کردن برای ناتو و ایالات متحده است که «دخالت نکن، اسلحه بفرست». این گروه حتی اگر با این امضاها مخالف هم باشند پیشاپیش به دلیل اتحاد فرمیک با جریان‌های پروغرب و بنیان‌گذاری عمل بر اساس «رسانه‌ای کردنِ موضع» ابتکار عمل را از دست خود خارج کرده‌اند و مخالفتشان در سطح نظربازی باقی می‌ماند. البته این مسئله تا آنجایی که صرفاً یک «اشتباه» است قطعاً ریشه‌هایی دارد که یافتن آن‌ها می‌تواند بسیار سودمند باشد. در تحلیل نهایی هر دوی گروه‌های سیاسی و فرهنگی مذکور یک نکته‌ی اشتراک دارند و آن اینکه هر دو تا آستانه‌ی معرفت بورژوایی، قهر را درک می‌کنند.

بنابراین برای درگیری سیاسی صحیح ابتدا باید تحلیلی سیاسی از مسئله‌ی کوبانی به عنوان اکنونیت یک فرآیند که حداقل از درگیری درونی سوریه شروع شده است، ارائه داد، تا بتوان از آن نتایج بلافصلی را برای چپ استخراج کرد.

پیش درآمد تکمیلی: مسئله‌ی رسانه و جایگاه آن

برای تعیین جایگاه عمده‌ی بحث‌های طرح شده ابتدا باید در واد‌ی رسانه‌ها چرخی بزنیم. بر خلاف ایده‌ی نوظهور «رسانه‌ی کوچک/شخصی علیه رسانه‌ی کلان»، رسانه‌های شخصی مانند شبکه‌های اجتماعی نه تنها بر خلاف رسانه کلان عمل نمیکنند بلکه کاملاً تحت تأثیر آن عمل کرده و حتی در برخی موارد مهم مانند مسئله کوبانی به صورت متمم رسانه‌ی کلان عمل می‌کنند..

نگاهی به مورد چپ در این مسئله می‌اندازیم. نوشته‌هایی بسیار تولید می‌شوند با تصویرسازی از کوبانی به شکل «سنگر مقاومت»، «یادگار و یا بازاحیاکننده‌ی کمون پاریس»، «الگوی شیوه‌ی حکومت در منطقه»، «تحقق رویای دست نیافتنیِ خودگردانی» و … . سوالی که پیش می‌آید این است که این تصویرپردازی‌ها چه کارکردی دارند؟ در مورد سنگر مقاومت و کمونِ پاریس بودنِ کوبانی کارکرد اساسی این تصویرسازی‌ها به صورت یکپارچه شده این است که، هر «محیط محاصره شده‌ای که بدون ارتش منظم در حال مبارزه با محاصره‌کنندگانش است، همان کمون پاریس می‌باشد» و این عبارت به خودی خود، هم یک خلاصی از هرگونه تحلیل را به دست می‌دهد و هم امکان بی‌ثباتیِ عملیِ بسیار زیادی ایجاد میکند و البته بهترین دست‌آویز می‌تواند شود برای رشد حباب‌گونه که اتفاقاً می‌توان به آن رشد رسانه‌ای هم گفت. منظور از رشد حباب‌گونه، رشدی‌ نه تنها بی‌بن و اساس، بلکه بر پایه‌ی «بی‌بن و اساسی» و بر محور جذب هرچه بیشتر، مانند شرکت‌های هرمی، است. در مورد «خودگردانی و الگو بودن» هم مسئله‌ی اساسی این است که، این ادعا با توجه به «کمون پاریس بودن کوبانی» مطرح می‌شود و سطح تعین آن ادعا را پیشتر دیدیم، و بعد از آن نیز سوال مهمی که باید پرسید این است: «درس‌های کمون پاریس چه بود؟ آیا کمون پاریس الگوی آرمانی بود؟ اگر آری چرا و اگر نه چرا؟ پس از یک و نیم قرن و دو جنگ جهان‌سوز امپریالیستی و برآمد و اضمحلال بلوک شوروی، حتی اگر بر فرض محال کوبانی شبیه کمون پاریس باشد، که نیست، چه الگو و دست‌آوردی می‌تواند به همراه داشته باشد؟». بنابراین می‌بینیم که در هر مرحله از پیگیریِ جدی‌، دعاوی و مباحثات مطرح شده توسط این گروه‌ها در مورد کوبانی، بیش از پیش به بیراهه می‌رود. اتفاقاً در این گذرگاه است که چپ وادادگی خود را در برابر رسانه عریان می‌سازد؛ یعنی جایی که به واسطه‌ی ضروری دیدن گونه‌ی خاصی از اظهار نظر، تا حد زیادی علیه آن همه نقل قول و کتاب و … که با خود یدک می‌کشد می‌ایستد، اما نه به بهانه‌ی «واقعیت که ارجح است» بلکه به بهانه‌ی دروغی پیشاپیش باور شده که دلچسب‌تر است.

باری اگر مسئله‌ی خودگردانی، چشم‌اندازها، بدیل‌ها و … دغدغه‌ی چپ ایران است و نه شانتاژ رسانه‌ای خودتان قیاسی بکنید بین فرکانس استفاده از «خودگردانی کوبانی» و «شورای ملی کموناردهای ونزوئلا» که هر دو وقایعی بسیار جدید هستند اما اولی کل رسانه را در بر گرفته و دومی به صورت پراکنده به چشم می‌خورد. و مسئله‌ی جالب اینجاست که دومی در مقیاس بسیار بزرگتر و با سنت مبارزاتیِ بسیار مترقی‌تری در حال وقوع است. اینجاست که اتفاقاً چپ در داخل رسانه‌ی شخصی خود دقیقاً مسیری را می‌رود که دسته‌راستی‌ترین رسانه‌های کلان جهان برایش معین کرده‌اند. ساکت شدن فضای خبری پیرامون اوکراین که زمانی برای واقعه‌ی اودسا شعرها سروده می‌شد و «پروروسیه خواندن» مبارزین شریف شرق اوکراین، نیز یکی دیگر از وجوه این مسئله است. این مسئله در مورد آکسیونیزمی که از بیخ و بن بر پایه‌ی «خبری کردن» و «رسانه‌ای کردن» و «کسب هژمونی رسانه‌ای» شکل و حیات می‌گیرد به عریان‌ترین شکل، خود را به نمایش می‌گذارد.

دلیل اصلی ذکر مطالب فوق این است که راه توسط بیان «آنچه می‌خواهیم باشیم» برای نقد «آنچه نباید بشویم» باز باشد. از این به بعد سعی شده است که تحلیل سیاسی از حیطه‌ای با اهمیت در مورد مسئله‌ی کوبانی صورت پذیرد.

پرده‌ی اول: سوریه

پیوند نزدیک مسئله‌ی کوبانی با سوریه به جهات مختلف بسیار چشم‌گیر است که ابتدا سعی می‌شود از موارد متداول‌تر از آن نام برده شده و پس از آن به دو نکته‌ی بسیار مهم که بیشتر مغفول مانده‌اند رسیدگی شود. در ابتدای امر باید از کوبانی و دو کانتون دیگر در آن منطقه به عنوان نوعی کارتِ بازی بین حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک) و دولت ترکیه و حکومت سوریه، یاد کرد. یعنی در شرایطی که حکومت اسد در وضعیتی تضعیف شده قرار داشت بخشی از خاک این کشور که دارای قومیتی خاص بود مورد مبادله قرار گرفت. در این مبادله نقش ترکیه هرچه بیش از پیش با توجه به مصالحه‌ی استراتژیک پ.ک.ک و دولت این کشور، عریان می‌شود. بیان این نکته‌ی نسبتاً بدیهی از این جهت حائز اهمیت است که پیوند نزدیک بین زایش کوبانی با شرایط بسیار خاص و متآخر سیاسی آن منطقه مورد تأیید قرار بگیرد.

در سوریه عده‌ای از مردم این کشور علیه حکومت بشار اسد دست به اعتراض زدند که با برخورد غیردموکراتیک دولت این کشور روبه‌رو شدند. اما همانطور که همه می‌دانند این قضیه نه تنها همه‌ی ماجرا نبود بلکه حتی پیش‌درآمد آنچه در سوریه اتفاق افتاد نیز نبود. نیروهای خارجی به ویژه گروه‌های تروریستی وابسته به غرب در سوریه به فاصله‌ی اندکی دست بالا را در پیشبرد حوادث، علیه اسد به دست گرفتند. در بخش اعظمی از این درگیری علناً می‌توان گفت درگیری بین نیروهایی همچون القاعده که تحت حمایت دولت‌های غربی و اسرائیل و عربستان و اردن و قطر بود، و دولت بشار اسد در جریان بود. یکی از عوامل اصلی شکل‌گیری داعش به کیفیت فعلی آن در تضعیف دولت بشار اسد طی این فرآیند نهفته بود، بگذریم از سیل اسلحه‌ای که پس از اندکی فروکش کردن درگیری در سوریه به دست داعش افتاد و باقی داستان.

دو نکته در این میان بسیار حائز اهمیت است:

نکته‌ی اول فتیشیسم دموکراسی در بین نیروهای چپی‌ست که مبتنی بر عرضه و تقاضای رسانه به انقلاب خواندن مسئله‌ی سوریه روی می‌آورند. حال باید بیایند و تکلیف انقلابی که داعش در آن ظهور کرد را مشخص کنند. مسئله‌ای که در وهله‌ی اول به چشم می‌آید شاید نداشتن تحلیل ایشان از عملکرد امپریالیسم در منطقه است، اما نگارنده‌ی این سطور، روح ژورنالیستی دمیده شده در این بخش را عامل اصلی حرکت این بخش به این وادی می‌داند زیرا تا آنجا که دیده شده همه‌ی این افراد تا بخواهی جمله و کتاب و جزوه و نقل قول در نکوهش امپریالیسم را اگر حفظ نباشند، حداقل خوانده‌اند.

نکته‌ی دوم نیز درک این آینده‌ برای مسئله است که، امکانی بسیار محتمل وجود دارد که در آن ایالات متحده و باقی شرکا به صورت موضعی به داعش حمله کرده و هم داعش را از سمت شرق سوریه به غرب و به سمت دولت اسد سوق دهد و هم با نجات کوبانیِ تا کمر خم شده امکان ایجاد پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ با دست کردها را پدید بیاورد. در مورد مسئله‌ی سوریه مشاهده شده که سیاست‌ورزی‌های ایالات متحده، هم باعث شد که دولت اسد توسط القاعده تضعیف شود و هم با درگیر کردن القاعده به صورتی کاملاً حساب شده در مواضع گوناگون از قدرت گیری متمرکز آن نیز جلوگیری کرد.

پرده‌ی دوم: کردها و نقش اتحاد دموکراتیک کردستان سوریه (پ.ی.د) در خاورمیانه بزرگ و خواست دخالت نظامی

از زمان عقب نشینی نیروهای ارتش سوریه از منطقه‌ی کردستان آن کشور، اتحادیه‌ی دموکراتیک کردستان سوریه (پ.ی.د) خودمختاری برای کردستان سوریه را به عنوان یک هدف استراتژیک دنبال کرده است. پ.ی.د رهبری سیاسی آن منطقه را در دست دارد.

پ.ی.د پس از آغاز درگیری‌های سوریه به نیروهای اپوزیسیون مسلح نپیوست و در مقابل در جبهه‌ی اپوزیسیون داخلی سوریه (که خود را در چارچوب روندهای سیاسی قانونی نظام سوریه تعریف می‌کند) قرار گرفت. اما در عین حال از درگیری نظامی فعالانه و موثر علیه اپوزیسیون مسلح سوریه نیز سر باز زد: ترکیبی از حضور رسمی در روند اصلاح نظام سیاسی و پرهیز از دخالت در جنگ علیه دولت.

توافق ضمنی با دولت بشار اسد برای پرهیز از ورود در ائتلاف نظامی اپوزیسیون سوریه، اجتناب از درگیری نظامی با نیروهای اپوزیسیون، حفظ کانال مذاکره‌ی سیاسی با هر دو طرف و مذاکره با دولت‌های غربی بنا بود خودمختاری کردستان سوریه را در همه‌ی سناریوهای ممکن (به صورت کلی شکست و فروپاشی دولت یا سرکوب اپوزیسیون مسلح) تضمین کند.

کناره‌گیری پ.ی.د از جریان جنگ داخلی و پرهیز از تعیین تکلیف قطعی با دولت و اپوزیسیون سوریه، درجه‌ی اولویت مسئله‌ی خودمختاری نسبت به در نظر داشتن و ارائه‌ی یک چشم انداز بدیل برای کل منطقه‌ی خاورمیانه را مشخص می‌کند. عدم مداخله در جنگ داخلی سوریه (در حالی که این جنگ به وضوح عامل تعیین کننده در آینده‌ی سیاسی سوریه است) و در عین حال تنظیم مواضع و اولویت‌های سیاسی در ارتباط با بر هم کنش دولت ترکیه و پ ک ک، این تصویر را به دست می‌دهد که اولویت اصلی پ.ی.د مسئله‌ی خودمختاری ملی (در رابطه با کردستان سوریه و احتمالاً در پیوند با کردستان ترکیه) است و نه ایفای نقش یک نیروی رهایی بخش ضد امپریالیستی. این اولویت بندی، پ.ی.د را در جایگاه یک جنبش ناسیونالیستی قرار می‌دهد. شاید نیاز به تاکید باشد که طرد و رد ناسیونالیسم در مواضع رسمی پ.ی.د چیزی را در مورد نقشی که این حزب واقعاً ایفا می‌کند تغییر نمی‌دهد.

در چنین موقعیتی است که تلاش پ.ی.د برای جلب حمایت سیاسی و کمک نظامی (به صورت دریافت کمک تسلیحاتی) از ناتو، امریکا و اتحادیه‌ی اروپا معنا می‌یابد. این تلاش نتیجه‌ی نوعی توطئه برای منحرف کردنِ یک جنبش مترقی به سوی دامان امپریالیسم نیست، بلکه پی‌آمد ضروری انتخاب‌های سیاسی پ.ی.د در شرایط مشخص خاورمیانه است. واقعیت آن است که پ.ی.د تا سر حد امکان از ایستادن در یکی از جبهه‌های سیاسی در سوریه سر باز زده است و به جای آن، قدرت‌های غربی را مخاطب گرفته تا بقایش را در هر حالتی تضمین کند. اما در فضای غیر رسمی، درخواست از کاخ سفید برای کمک تسلیحاتی به کوبانی، نشانه‌هایی از تعیین تکلیف حداقل بخشی از فعالان حامی کوبانی با مسئله‌ی دخالت امپریالیستی و نظم جدید خاورمیانه را آشکار می‌کند. هر چند که در نگاه اول جمع آوری صد هزار امضا برای ملزم کردن کاخ سفید به بررسی کمک تسلیحاتی به کوبانی مضحک و کودکانه به نظر می‌رسد، اما در واقع چنین عملی به پشتوانه‌ی اضطرار (موجود در شرایط جنگی کوبانی/ القا شده به مخاطب توسط مدیا) راه حل ساده‌ی یک وضعیت پیچیده را پیشنهاد می‌کند: «فقط یک امضا، و کاخ سفید بقیه‌اش را انجام می‌دهد».

پروژه‌ی تاسیس نظم جدید خاورمیانه، با حمله ائتلاف نظامی به محوریت امریکا به عراق در سال ۲۰۰۳آغاز شد. گام بعدی در سوریه برداشته شد، با پمپاژ دلار و سلاح از سوی ترکیه، عربستان سعودی و قطر و موج تایید و حمایت دیپلماتیک اپوزیسیون مسلح از سوی دولت‌های غربی.

پ.ی.د ناگزیر از تعیین تکلیف با این پروژه است. با در نظر داشتن تجربه‌ی کردستان عراق، عملکرد تا کنونی پ.ی.د و وضعیت کوبانی در محاصره‌ی نیروهای داعش و ارتش ترکیه، مشکل بتوان تصور کرد که خواست خودمختاری بدون جای‌گیری در نظم جدید خاورمیانه، قابل دستیابی باشد.

این ادعا که روژئاوا ارائه دهندهی نظمی بدیل برای خاورمیانه است نسبتی با واقعیت ندارد. چنان که اشاره شد چنین چشم اندازی در مجموعه‌ی اقدامات پ.ی.د تا کنون مشاهده نمی‌شود. گذشته از آن که حل بن بست نظامی کردستان سوریه، اکنون به دخالت قدرت‌های امپریالیستی گره خورده است.

بنابراین چپ باید گوش به زنگ باشد که با تطهیر و تقدیس امری عمیقاً ناشناخته بزرگترین طنز تاریخ معاصر را نسازد. طنزهای بسیاری در جهان معاصر وجود دارند، یکی ناسیونال سوسیالیست بودن حزبی که هیتلر رهبر آن بود، دیگری کمونیست بودن حزب حاکم بر چین و در ادامه‌ی داستان سوسیالیست بودن افرادی چون میتران و اولاند؛ اما پیشرفت پروژه‌ی خاورمیانه‌ی بزرگ تحت نام کمونیسم، دست‌آورد بسیار شوکه‌کننده‌ای برای چپ می‌تواند باشد.

در اینجاست که کار ممکن برای چپ‌ها در همان حوزه‌ای که در حال عمل هستند باید آشکارسازی دست‌های امپریالیسم به مثابه برسازنده‌ی جنگ – و نه حامی یکی از طرفین درگیر- باشد و همچنین پرداختن به عملکرد دول استبدادی منطقه در این مسئله. این راهکار با راهکار همزمانی در نقد امپریالیسم و استخراج الگوی کمونیستی از منطقه‌ی کردستان سوریه کاملاً در تقابل قرار دارد.

پرده‌ی سوم: ترکیه

اما در مورد نقش دولت حزب عدالت و توسعه، این الگوی آرمانی جامعه‌ی دست راستی ایران و به ویژه اصلاح‌طلبان ایرانی، به عنوان نمونه‌ی موفق تلفیق دموکراسی، مذهب و توسعه که اکنون هارترین نوع سرکوب و جنگ افروزی را در درون و بیرون مرزهایش در پیش گرفته است، چه می‌توان گفت؟

درک نقش دولت ترکیه در وضعیت امروز کوبانی، تنها با در نظر داشتن جریان جنگ داخلی سوریه و مذاکرات صلح با پ ک ک ممکن می‌شود. تقلای دولت حزب عدالت و توسعه برای گرفتن سهمی در رهبری کشورهای سنی مذهب که تا پیش از بهار عربی در جدل‌های تبلیغاتی با اسرائیل خلاصه می‌شد، پس از جا به جایی قدرت در مصر و آغاز درگیری‌های داخلی در سوریه، به آرزوی حکومت بر یک امپراتوری اسلامی ارتقاء یافت. انطباق پروژه‌ی امپریالیستی سرنگونی دولت اسد با آرزوهای بزرگ حزب عدالت و توسعه، ترکیه را به ستاد پشتیبانی تروریست‌های اسلام گرا تبدیل کرد. اعلام خودمختاری کردستان سوریه با رهبری پ.ی.د (که به عنوان شاخه‌ی سوری پ ک ک شناخته می‌شود) در جوار مرزهای کردستان ترکیه، مسئله‌ی کردستان سوریه را به بخشی از موازنه‌ی سیاسی دولت ترکیه و پ ک ک (که رسماً در حال مذاکرات صلح بودند) تبدیل کرد. پس از آن بود که دولت ترکیه کاربرد دیگری برای تروریست‌های مورد حمایت‌ش در سوریه تعریف کرد: حمله به کردستان سوریه برای نابودی حکومت خودمختار کردها در مرزهای جنوبی‌ش، و تضعیف موضع پ ک ک در مذاکرات صلح. طبعاً نبرد بر سر کردستان سوریه، برای پ ک ک نیز به همین میزان حیاتی بود. تا پیش از شدت گرفتن نبرد در کردستان سوریه، دولت ترکیه نیز یکی از طرف‌های مذاکره‌ی پ.ی.د بود. پ.ی.د پس از آغاز جنگ داخلی در سوریه، با پرهیز از وارد شدن در ائتلاف اپوزیسیون مسلح، خود را در چارچوب اپوزیسیون داخلی تعریف کرد. حضور در این جبهه، در تحلیل نهایی در تقابل با تصویر مطلوب ترکیه از سوریه‌ی آینده قرار داشت، چرا که براندازی دولت بشار اسد در برنامه‌های اپوزیسیون داخلی نبود. خروج پ.ی.د از اپوزیسیون داخلی (ضمن خودداری از پیوستن به اپوزیسیون مسلح و تلاش برای حداقل درگیری نظامی با آن‌) در چارچوب روند صلح دولت ترکیه و پ ک ک قابل فهم است. همان طور که سرمایه‌گذاری سیاسی سنگین دولت ترکیه روی سقوط کوبانی و از سوی دیگر تهدید پ ک ک به پایان روند صلح و آغاز جنگ مسلحانه‌ی جدید بر علیه ترکیه نیز در این چارچوب قابل فهم است.

فراپرده: پایان‌بندی

با توجه به آن‌چه از این نمایش سیاسی گفته شد، این متن قصد دارد تا با همه‌ی بازیگران موجود زاویه‌ای اتخاذ کند و این امر تنها بر مبنای سیاست صحیح کمونیستی در این بزنگاه تاریخی، ممکن جلوه می‌کند. نیاز ابتدایی چپ برای رسیدن به هر سطحی از دست‌آورد، گسست رادیکال از هرگونه روش تحلیل و مبارزاتی مبتنی بر آستانه‌های معرفتی بورژوایی و گردش‌های متناوب طبقه‌ی متوسط است. اگر بخواهم مثال‌هایی ملموس از آن روش‌های تحلیل و مبارزه‌ به دست دهم، باید به چنین مواردی اشاره داشته باشم: «رهایی بخش خواندن وقایع سال ۸۸در ایران»، «انقلاب خواندنِ درگیری‌های سوریه»، «پروروسیه خواندن مبارزین شرق اوکراین» و «استخراج الگوی کمونیستی از کوبانی». بی‌شالودگی دو مثال اول را واقعیت تاریخی تا کنون به وضوح نشان داده است و دیری نخواهد پایید که تشت رسوایی دو خوانش دیگر نیز از بام بیفتد.

 

مقالۀ دوم: کوبانی ، حلقه ای از پیشامد ها

 

حمید فتوّت

اگر جنبشی تاریخی وجود داشته باشد که برای آن رئال پولیتیک تهدیدی مصیبت بار و شوم است ، این جنبش همانا سوسیالیسم خواهد بود.

تزهای بلوم ، گئورگ لوکاچ

 

پیشامد، همگان را مجبور به موضع گیری می‌کند. پیشامد سره را از ناسره جدا می‌کند. پیشامد اجازه می دهد تمامی ویژگی های تاریخی- طبقاتی هر فرد و گروهی به معرض نمایش درآید. اما امروزه، وقایع به میانجی رسانه آن چنان ابعادی پیدا کرده است که خودِ رسانه تبدیل به رویدادی می شود که به اصطلاح بودریار به قامت حاد واقعیت درآمده و واقعیت تبدیل به زایده ای مجازی از حادواقعیت به مثابه واقعیت می شود که ضرورتآ باید با علم به مصاف آن رفت. چرا که، تنها به مدد علم است که شناخت واقعیت با وجود شکاف ذات و پدیده امکان‌پذیر می‌شود.

 اکنون که به لطف پست مدرنیسم راه برای هرگونه سبک سری و بیهودگی تئوریک و پراتیک فیس بوکی مهیا و آماده است، تحلیلِ اقتصاد سیاسیِ به اصطلاح چپ حاضر نیز این از این خان گسترده بی نصیب نمانده و روز به روز ویژگی های پنهان خویش را بیشتر آشکار می کند. خصوصیات طبقاتی و روح و روان لبریز شده از لذات بی حد و حصر سرمایه داری و هم چنین رئال پولیتیک اخته، به مدد وقایع به ناچار بروز می کند. آن چه گستردگی و همه‌گیریِ این رئال پولیتیک اخته را ممکن می کند، ناتوانی در شناخت امرِ کلی و امرِ جزئی و امتیازهای لحظه ای و فاصله اش با غایتِ نهایی است که باید فرا چنگ آورده شود. این فقدان، به ناچار نتیجه اش چیزی جز لاپوشانیِ (خواسته یا ناخواسته) شکاف های درونی کلِ به ظاهر ارگانیکِ وضعیتِ موجود و تحلیل سویه های منطقی-تاریخی سرمایه داری به عنوان تَرَک و فضای کنش سیاست نوین نخواهد بود. این ناتوانی در شناختِ کلیتِ غیر ارگانیگ و تضادهای آنتاگونیستی آن، نه در سکون بلکه در حرکت، آشوب و بحران است که پدیدار می شود. آن چه نتیجتاَ از دلِ این فقدان بروز می کند، تحلیلِ شرایطِ غیر انقلابی و دوگانه هایی کاذب به عنوان حرکتِ انقلابیِ راستین است. این عدم ناتوانی در شناخت، خود را به تمامی در اتفاقاتی هم چون جنبش سبز، جنگ فلسطین و اسرائیل و اخیرآ جنگ کوبانی و داعش بروز داده است.

تحلیل مشخص از شرایط مشخص، تعیین کننده ی تاکتیک است و به قول لوکاچ، برای هر سوسیالیست، کنش اخلاقآ درست عمیقآ با شناخت درست از وضعیت فلسفی‌ـ‌تاریخی داده شده پیوند خورده است. پیروی از تاکتیک درست، خود از پیش، عملی اخلاقی است. شناخت تاکتیک درست که قاعدتآ اخلاقی نیز می باشد، در شرایط مشخص موجود و به خصوص موضوع کوبانی چگونه حاصل می شود؟

آن چه امروزه میانِ همه ی گروه ها اعم از چپ و راست مشترک است، تعیینِ کوبانی به عنوانِ زمان و مکانِ چرخش تاریخ و جنگ خیر و شر است. زمان و مکانی که انسان، پیکان تاریخ را خم می کند. زمان و مکانی که خودگردانی دموکراتیک قرن 21 به ظهور می-رسد. زمان و مکانی که تاریخ دوباره تکرار می شود اما این بار نه به صورت کمدی. اما اولین چیزی که در این اشتراک نظر باید بدان توجه کرد، دقیقآ، همین اشتراک  نظر است. چه می شود که چپ و راست در این نقطه به هم بستگی میرسند و همه‌گان خواستار دخالت ناتو برای نجات کوبانی با پس زمینه ی نجات بشریت می شوند و ناتو به عنوان فرشته ی نجات باید از آسمان نازل شود و هم چون ابابیل که فرستاده ی خدایگانند به مدد سیاست به اصطلاح رهایی بخش مردم کوبانی بشتابد. سیاستی که از آن به عنوان شکاف در وضعیت موجود و دارنده ی امکانِ فراروی از زیست طبقِ منطقِ سرمایه به زیست اشتراکی و کمونیستی یاد می شود. چپِ پست مدرنِ دلوزی-گتاری نیز، از آن به عنوانِ مکانی که بدن از چنگال عوامل بیگانه کننده ی تن رهایی می یابد و هرگونه دالِ اعظم فرو می افتد،کلان روایت ها به گوشه ای از انباری انداخته می‌شوند و پدرِ مقتدرِ زورگو دفن می شود، دفاع می کند. اما، آیا این طنز تاریخ نیست که ناتو به حامی و تنها گزینه ی کمک به سیاستِ باز به اصطلاح رهایی بخش سه سالِ اخیر کوبانی تبدیل می شود؟ آن چه در پاسخ گفته می شود آنست، که این هم بستگی، نوعی اشتراکِ منافعِ آنی و بالفعل است و چیزی بیش از اتحادی موقتی برای هدفی کوتاه مدت نیست. اما واقعیت آنست، که هرنوع اتحاد با نیروهای حاکم موجود به آوانتوریسم، گردش به راست، و برکشیدن سیاست ضدپرولتری موجود به منزله بخشی از رئال پولیتیک خاورمیانه ی جدید، به امرِ استعلاییِ برسازنده ی انسان و همین طور سیاستِ سیاست زدایی شده ی هویت- سیاست و قومیت- سیاست ختم خواهد شد.

اغلبِ رسانه های جهان بر جنگ کوبانی و داعش تمرکزکرده اند. تصاویری از زنانِ زیبای اسلحه به دست که شجاعانه با داعش خون خوار می جنگند، به جذاب ترین تیترهای سایت های مختلف، اعم ازخبری و تفریحی درآمده است. با این زنان مصاحبه می شود. آن ها را جسارتِ تاریخ می نامند. لباسشان به مدِ روزِ زنان متروپل تبدیل می شود. زنان کوبانی به عنوان آلترناتیوِ فیمینیسمی که به اصطلاح نانسی فریزر به ((برده ی سرمایه‌داری)) تبدیل شده، مطرح می شوند. اما اگر واقعیت همین بود که رسانه ها به حلقِ خلق می ریزند آیا دیگر نیازی به فهمِ دیالکتیکیِ تاریخ و فهمِ انضمامیِ رویدادها وجود داشت؟ آیا حقیقتآ تاریخ در کوبانی از دنده ی چپ برخاسته است؟ اینجا لحظه ایست که به قول کارل هرتزینگر به نقل از کوولاکیس در مقاله ی ((حقیقتِ درونیِ لنینیسم))، «باید هم چون لنین در فردای شروع جنگ جهانی اول به تنهاییِ کتابخانه ی برن پناه برد و خود را در آثار هگل و دیگران غرق کرد. آن چه در این تنهایی اتفاق می افتد، این است که گسستِ ناگهانیِ رخدادِ آغازینِ جنگ، در این سکوت و تنهایی منعکس می شود. کارِ لنین یک عقب نشینیِ مشاهده گرانه نبود بلکه ایجاد یک فاصله ی لازم از حوادث بلاواسطه برای بازاندیشیِ ریشه ای و رادیکالِ وضعِ موجود و شرایطِ عمل بود. حمله به آسمان در سکوت کتابخانه برن آغاز شد»، همان‌گونه که در سکوت کتابخانه موزه لندن آغاز شد.

این هماهنگی رسانه ها که شرق تا غرب را فراگرفت و کمتر سابقه داشت، حتی کمونیست هایی که برای تحلیل دیالکتیکی- مارکسیستیِ رویداد کوبانی به تنهایی پناه بردند تا با ایجاد فاصله، درگیر هجمه ی رسانه ای، سانتی‌مانتالیسمِ آکسیونیستی و رمانتیسیسمِ حقوق بشری- روشنفکری نشوند و دست به تحلیل مشخص از شرایط مشخص زدند و شروع به حرکت بر خلافِ رودخانه ی پرخروشِ گل آلودِ رسانه های چپ و راست کردند، ناچار نمود در گفته-هایشان پس از هر روشن گری، هم زمان حمایت خویش را از کوبانی اعلام کنند و اعتراف کنند که ((ما حامی داعش نیستیم، ما هم حامی کوبانی هستیم، اما نه به این غلیظی و نه با تحلیل برساخته ی بورژوازی ترانس آتلانتیک. ما نیز از کوبانی حمایت می کنیم.)) این اجبار به تکرارِ مداومِ حمایت از کوبانی، نتیجه ی فشارِ رسانه ها و جهت دهیِ عمومی است که در واقع کمونیست- لنینیست های حقیقی را ناخودآگاه مجبور به تطهیر خود برای پیشگیری از تهمتِ حمایت از داعش می کند. ما نیز در این مقاله ناچاریم به تطهیر خویش: همه ی ما از پیروزی کوبانی و شکست داعش عمیقاَ خوشحال خواهیم شد.

اتفاقات چند سال اخیر به خصوص پس از جنبش سبز نشان داد که گروه ها و دسته جات مختلف داخلی و خارجی چپ به چه میزان به سمت خورشیدی که از غرب طلوع می کند چرخیده اند و دم از براندازی، رفرمیسم و یا سوسیال دموکراسی می زنند. آن چه ضروری است، روشن تر شدنِ این شکاف و نشان دادنِ سویه های چپِ برانداز و جنبش سبزی است. چرا که در سیرِ سریعِ رویدادها و شرایطِ پرتلاطمِ منطقه ای و جهانی، چپِ مذکور تلاش می کند خود را به عنوان وارث راستین چپ جا بزند. و آن چه حائز اهمیت است یک امر تکراری اما لازم به بررسی و برسازنده ی سوژه است: ناتوانی تکراری  و عمومی چپ از فهم دقیق شرایط موجود و همراه شدن با این ایده که، باید کاری کرد. ایده ای که چپ را به ورطه ی کلیشه ای و همیشگیِ هم راهی با بورژوازی و تخریب سیاستِ پرولتری با برچسبِ چپ روی می کشاند. این به اصطلاح چپ، بر منتقدینش بانگ برمی‌آورد که باز هم دچار سکتاریسم و فاصله از توده شده اید؟ اما در این نقطه، تقی شهرام در مناظره های معروفش با حمید اشرف این سؤال را می پرسد: رفیق، به راستی سکتاریسم در نسبت با کدام طبقه و فاصله از کدام توده؟

آن چه در این میانه شاهد بروزش هستیم چپ پروشرق است که امیدوار نشسته است به قدرت مندی بریکس و به ویژه، روسیه و چینی که اتفاقآ در نتیجه ی سیاست های نئولیبرال  به چنین توان و قدرتی رسیده اند. بالاخص چین که پس از روی کار آمدنِ دِن شیائوپنگ در 1978 و سیاست درهای باز به چنین رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی رسیده است. بریکس در جدال امپریالیستی با غرب و به خصوص آمریکا بر سر منافعی که هرچه بیشتر تقاطع پیدا می کند و خروج از سلطه ی آمریکا و تغییرِ هژمونیِ تک-قطبی‌ای که پس از فروپاشی دیوار برلین سر برآورده بود، به دنبال یارگیری از قدرت های منطقه ای هم چون ایران و حتی عربستان در صورت ادامه شکاف میان عربستان و آمریکا است. اما آن چه رئال پولیتیک غیر انقلابی، شکاف میان درک امر جزئی در نسبت با امر کلی و درک امر جزئی به مثابه امر کلی  مجال رؤیتش را نمی دهد، آنست که سرمایه ی آمریکا و اروپا تفاوتی با سرمایه ی چین و روسیه و هم اینطور ایران و کردستان و هیچ جای دیگر جهان ندارد. آسمان سرمایه همه جا یک رنگ است. با هر لباس و کلاهی که باشد.

شرایطِ حالِ حاضرِ کوبانی، نتیجه ی سیاست های غیر پرولتریِ PKK و PYD در قبال خلق کرد، سوریه و ترکیه است. واضح بود که کوبانی در ادامه ی آشوب سوریه و قدرت گیری داعش، میان داعش و مرز ترکیه هم چون لاشه ای خواهد ماند که همه تلاش می کنند تکه ای از آن را صاحب شوند. واضح بود که تنها راه نجات کوبانی حرکت و حرکت بود. حرکت به سمت آزادسازی مناطق دیگر و زنده-کردن سیاستِ پیشرو. آن چه در کوبانی مشاهده می‌شود نه سیاستِ مترقی، بلکه ناسیونالیسم کرد PKK و  PYD است که کوبانی را به سنگر مقابله با داعش هم چون کودکی بی پناه و تنها تبدیل کرده است. به میانجیِ حمله ی گنده لاتِ محله (داعش) است که کوبانی به مظلومیت و معصومیتی کودک گون درآمده است. ناتوانی این احزاب از فهمِ ادامه ی این رَوَند را تنها دیالکتیک است که می تواند توضیح دهد. سازمانی که به نیرویی محلی و قومی صِرف بدل می،شود و قدرت خویش را در توازن قوایِ منطقه ای و حرکاتِ سرگیجه آورِ اپورتونیستی جستجو می کند، که از یک سو به دنبال امتیازگیری از ترکیه است، از سوی دیگرخواهانِ گوشه چشمی از غرب و از طرفی، در حال ماهی گیری از آبِ گل آلود سوریه است، سازمانی که تاریخش مبارزه برای رفعِ ستم قومی است و هیچ سنت و چشم اندازِ سیاستِ پرولتریِ انترناسیونال و منطقه ایِ در تاریخ، خطِ مشی و سازماندهیش وجود ندارد، به طور دیالکتیکی ناتوان از تحلیل مشخص از شرایط مشخص و هم اینطور سازمان دهی و ایجاد میلیشیای خلقی می شود. نتیجه ی این سیاست، چیزی جز درگیری های اخیر کرد و ترک در ترکیه نمی تواند باشد. فراموش نکنیم، درخت گلابی، میوه انگور، بار نخواهد داد.

و در این میان، داعش که ناتوانی چپِ محلی و دست به دامنی‌اش به غرب ( و پاسخ همیشگیِ غرب که ارادتی بنما که سعادتی ببری ) را به راحتی از پرده برون می اندازد، نتیجه ی سیاست های امپریالیسم غرب در خاورمیانه برای تِکانِ مرزها و ایجاد درگیری های قومی و فقدانِ یک آلترناتیو چپ و هم اینطور نیهیلیسم پست مدرنی است که متکی است بر هدونیسمِ صِرف. لذت بریِ بی حد و حصر از هر چیزی. هم آنطور که دختر آلمانی که به داعش پیوسته امور روزانه ی خودش را با این کلمات توصیف می کند: خوابیدن، خوردن، کُشتن، یادگرفتن و گوش دادن به سخنرانی‌ها. این چیزی نیست جز همان تنوعِ بی پایانِ پست مدرنیسم به عنوانِ منطقِ فرهنگیِ سرمایه‌داریِ متأخر. تنها تفاوت داعش، رساندن مصرف و لذت، به حدِ اعلای خویش و آزاد کردن تاناتوس (میل به مرگ وخشم) هم برای کُشتنِ دیگری و هم در سرحدِ آن، مرگِ خویش است. آزاد کردنِ میل، بدون رعایت واسطه‌های تمدن. آن چه داعش انجام می دهد همان چیزی‌ست که همگان به لطف سرمایه داری بدان میل دارند و تخیلش می کنند. نمود این میل را می توان همه جا به خصوص در فیلم های هالیوود و ابزار جدید سکس خشن، با چشمِ غیر مسلح براحتی روئت کرد. همه گیریِ زندگی تحتِ منطقِ سودِ سرمایه و مک دونالدی سازی تمام جهان تحتِ لوای جهانی سازی، خواست ها، امیال و آرزوهای پیدا و پنهانِ انسان شرق تا غرب را به هم نزدیک کرده است. به راستی، آیا این همان خواست و میل مشترک آزاد شده نیست که می تواند هر انسانی را در هر جای جهان هم چون شیپورِ اسرافیل، از لس آنجلس تا قندهار به خویش فراخواند؟ آن چه داعش در فیلم هایش تبلیغ می کند تنها یک جمله است : لذت ببر،  بدونِ هیچ تاوانی.

امروزه شرق اوکراین مکان و زمان ایستادگی و رهائی بخشی‌ست. سیاست کمونیستی و حمایت مردمی کموناردهای اوکراین که ریشه در سنت قدرت مند جنبش های کارگری و سازماندهی کمونیستی آن منطقه دارد، توانِ خویش را در ایستادگی برابرِ بورژوازیِ اوکراین، فاشیسم، ناتو و آنارشیسمِ متحد فاشیسم نشان داده و با سازماندهی و دوری از سیاست آونگی به محملِ عروجِ چپ در اوکراین و شاید اروپای شرقی (در صورت ادامه ی خط موجود) تبدیل شده است. اما رسانه های غرب و شرق هیچ تصویری از فوتبال بازی کردنِ فاشیست های اوکراینی با سرِ کموناردهای اوکراین منتشر نمی‌کنند. در این میانه، بدون شک، وظیفه ی ما حمایت از و هم راهی با شرق اوکراین است. در واقع، دنباس است که به آینده بشر اشاره می کند نه کوبانی. دنباس است که به پیشواز زندگی و آغاز تاریخ می رود نه کوبانیِ اوجالان. و دنباس است که نه چشم به ابابیل غرب دارد و نه چشم به ابابیل شرق.

 

مقالۀ سوم: کلیّت، سیاست انضمامی و پدیده کوبانی

 

محسن احمدی

فهم امر کلّی و و معنابخشی به جزئیت‌ها از رهگذرِ امر کلّی و ابتنای تحلیل بر این سیاق و رسیدن به پراتیک منبعث از آن را، می‌توان از وجهی معنای راستین تحلیل مشخص از شرایط مشخص دانست. جدا کردن اجزا از یکدیگر و از کلیّت و درغلتیدن به اتمیسم روش‌شناسانه ازیک‌سو و فهم صرف پدیدار به صورتِ در خود و عدم درک واقعیّت به مثابه دیالکتیک تضادِ ذاتِ تضادمند و پدیدار و درغلتیدن به ماتریالیسم زمخت و یا ایده‌آلیسم صرف از سویی دیگر، به تحلیلی جزئیت‌گرا[1] و سیاستی پدیداری و منطق پراتیکی محلّی‌گرا[2] و منطقه‌گرا[3] و مبتنی بر رئال‌پالیتیک خواهد رسید که حتّا اگر به نام چپ هم باشد، قطعاً در مسیر سیاست راست خواهد بود و دلالت بر ریختن آب به آسیاب جناح‌هایی از قطب‌های منطقه‌ای و بلوک‌های بین‌المللی سرمایه خواهد داشت.

خروج و عدم غلتِش به سیاست مبتنی بر انتخاب بین دوگانه‌های برآمده از تحلیلی پدیداری و سیاست پدیداری (به عنوان پایه‌های سیاست راست و طیف کثیری از چپ‌ها) رازی‌ست که تنها با لحاظ کردن امر کلّی و فهم واقعیت به مثابه امر کلّیِ ناتمام و متضاد و گذار از شبه انضمامیّت و سیاست پدیداری به کلیّت انضمامی و سیاست انضمامی، گشوده خواهد شد. سیاست انضمامی با نفی نوسانِ سیاست پدیداریِ چپ و راست بین رفرمیسمِ در خود و سرنگونی‌طلبی[4]  و نشان دادن یکی بودن هر دو و نیز با رد کردن صورت‌بندی سیاست رهایی‌بخش به مثابه سیاست راه سوم ( چرا که منطقاً راه سوم به چیزی جز راه اوّل دلالت نخواهد داشت) و نقد سیاست به منزله‌ی امر اُنتیک[5]، آن قسم از سیاستی را بنا می‌نهد که نام دیگرش سیاست پرولتری‌ست. این سیاست، تحلیل کمونیستی را دقیقاً به مثابه تحلیل چگونگی بر آمدن این دوگانه‌ها و تحلیل زمینه‌ی مادی برآمدِ این دوگانه‌ها و پراتیک و «چه باید کرد» کمونیستی را چگونگی رفع همین وضعیتِ عامل دوگانه‌ها درک می‌کند؛ چرا که وضعیت، خود را از ره‌گذر همین دوگانه‌هایی که ساختاراً برمی‌سازد، بازتولید می‌کند.

بر طبق آن‌چه رفت به مثابه درون‌مایه‌ی سیاست راست‌گرا هرچند با نام چپ، که مبتنی‌ست بر آستانه‌های معرفت‌شناسی و متدلوژیک بورژوازی، این روزها و در سیلاب وقایع و اخبار خاورمیانه، کوبانی و در واقع نوع مواجهه با «پدیده‌ی کوبانی»،  تبدیل به نشانه‌ای شده است که تمامی سویه‌های ناصواب را به تمامی و یک‌جا به نمایش می‌گذارد: مواجهه‌ی جزءنگر، تحلیلِ صرف مبتنی بر پدیدار، رئال پولیتیک، سیاست انتخاب بین دوگانه‌ها (ناتو یا داعش، پ.ک.ک یا ترکیه و ...) و یا سیاست راه سومیِ مبتنی بر سیاست انتیک.

برای فهم پدیده‌ی کوبانی، نه تنها ناگزیر از فهم منطق و چرایی و روند وقایع سه سال گذشته در منطقه هستیم، بل‌که ناگزیر از فهم منطقِ جهانِ فعلی هستیم. منطقِ جهانِ فعلی را منطق خودگستر و یونیورسال سرمایه، منطق رقابت و انحصار، منطق دولت‌ـ‌ملّت‌های سرمایه‌داری، منطق امپریالیسم و نزاع بلوک‌های موجود و در حال انکشاف امپریالیستی و منطق کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی، نظامی و گفتمانی این قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، بر‌می‌سازد. تشخیص این منطق‌ها و ظهور و بروز مشخصشان است که به ما در فهمِ حقیقیِ مسایل یاری می‌رساند.

سرمایه بر اساس رشد افقی و جغرافیایی‌اش و توسعه‌ی عمودی و کیفی‌اش و میزان کالایی‌سازی، بر اساس نزاع‌های بلوک‌های امپریالیستی و نیز مبارزه‌ی طبقاتیِ تکوین و تکامل‌یافته در آن، به مراحل تاریخیِ معینی تقسیم‌بندی می‌شود. عصر نئولیبرالیسم که در پاسخ به بحران انباشت سرمایه (به عنوان مهم‎ترین عامل)، بحران الگوی اقتصاد کینزی و دولت‌گرا به مثابه رژیم انباشتی مشخص، بحران سیاست سازشِ طبقاتیِ سوسیال دموکراتیک، بحران دولت رفاه و نیز شروع افول شوروی، منکشف شده بود را، می‌توان متأخرترین مرحله‌ی سرمایه‌داری امپریالیستی نامید که خود را به بیانی هگلی‌ـ‌مارکسی، همچون معرفت تاریخی‌ـ‌منطقی سرمایه، در افق آن قرار داد. این مرحله خود با فروپاشیِ نهایی بلوک شرقِ سابق به عنوان فرماسیون سرمایه‌داریِ دولتی سنگین و صلبی‌ که تاب فرم جدیدِ منعطف و چابک منطق نئولیبرالِ سرمایه را نداشت، وارد دورانِ جدیدی شد که تعابیر متفاوتی از آن شده است: عصر پایان تاریخ، عصر هژمونیِ مطلق و بی‌پایان سرمایه‌داری لیبرال دموکرات و ... و در واقع عصر جهان تک قطبی، به رهبریِ آمریکا، غرب و ناتو. حال با انکشاف قطب‌های جدید و روبه‌رشد سرمایه‌داری و ظهور و تکوینِ تدریجیِ بلوک‌های جدید امپریالیستی، آن‌چه در حال وقوع می‌باشد دقیقاً شروع خدشه‌دار شدن و افولِ این جهان تک قطبی و سرکردگی آمریکاست. دقیقاً در خود همین مراحلِ گذار و عدم تعینِ استراتژیک جهانی است نزاع‌های امپریالیستی، به عیان خود را نشان می‌دهند. آن‌چه برای تحلیل کمونیستی در وهله‌ی اول حایز اهمیت است، نه نتیجه‌ی این نزاع‌ها بل‌که خود همین نزاع‌هاست. این‌که دست آخر بلوک غرب موفق به حفظ سرکردگی‌اش خواهد شد یا نه، در لحظه‌ی کنونی واجد اهمیت اساسی نیست، آن‌چه واجد اهمیت بنیادین است تشخیص و فهم این نزاع‌هاست برای حفظ و یا کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی، نظامی و گفتمانی. اگر زمانی این آمریکا ( در جنگ اواخر قرن 19 با اسپانیا و بر سر کوبا و فلیپین و ...)، آلمان و ژاپن (در جنگ جهانی اول و دوم) بودند که به عنوان قدرت‌های امپریالیستی نوظهور، برای باز تقسیم جهان سیاست تهاجمی را اتخاذ کردند، لیکن این‌بار و در زمانه‌ی ما، این بلوک امپریالیستیِ از پیش موجود است که برای حفظ و گسترش سیادتش، دست به تهاجمی همه‌جانبه و ادامه‌دار زده است. اگر زمانی این نزاع‌ها به درگیری سریع و مستقیمِ خود امپریالیست‌ها و متحدینشان منجر می‌شد، لیکن این‌بار و در زمانه‌ی ما، این نزاع‌ها، فعلاً در کانون‌هایی به وقوع می‌پیوندد که از آن‌ها در ادبیات سیاسی به نئوهارتلند یاد می‌شود. این نئوهارتلند جدید، خاورمیانه است. البته این بدین معنا نیست که کانون‌ها و جبهه‌های نزاع دیگری گشوده نخواهد شد. هم‌اکنون اروپای شرقی یکی از این کانون‌هاست و جنوب شرقی آسیا، می‌تواند کانون بعدی باشد.

خاورمیانه، به عنوان کانون انرژی جهان و وجود دو کانال خلیج فارس و باب‌المندب به عنوان دو باریکه از سه باریکه حیاتی جهان، وجود دولت اسرائیل در این منطقه و مسئله‌ی فلسطین، وجود دولتهای پرقدرت و سیادت‌طلب همچون ایران و ترکیه و عربستان و اسرائیل، به عرصه جدال قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، تبدیل شده است.

در همین متن و در پاسخ به عروج بلوک رقیب شرق و متحد منطقه‌ای‌اش یعنی ایران به عنوان میدان‌دار هلال شیعی از لبنان تا یمن، سرکوب و به انحراف کشیدن قیام‌های مصر و تونس (که در صورت عدم وقوعشان، این بروزِ جدال تا این سطح، می‌توانست به تعویق بیفتد) با آغاز یورش به لیبی، و نیز پاسخی به بحران اقتصادیِ 2008 است که بلوک غرب به رهبریِ سیاسی‌ـ‌نظامیِ آمریکا و با بازوهای منطقه‌ای‌اش هم‌چون ترکیه که رویای احیای امپراطوری عثمانی را در سر می‌پرواند و عربستان که خواستار حفظ جای‌گاه رهبری‌اش در جهان عرب  و منافع نفتی‌اش است، و نیز اسرائیل، تهاجمِ جدیدی را در منطقه تدارک دیدند که ماحصلِ تاکنونی‌اش، آن‌چه است که در پیشاروی دیدگان ما حضور دارد. تمامی مسایل گذشته، هم‌چون مسئله فلسطین، مسئله‌ی کرد، جدال بین ایران و غرب و ... در پرتو این وضع معنای جدیدی می‌یابند و گفتمان‌های پست‌مدرنِ جدید مبتنی بر نزاع‌های مذهبی و قومی و ... در کنار دال‌های اعظم گفتمان سرمایه‎داری متأخر همچون دموکراسی، حقوق بشر،  حقوق اقلیت‌ها و ... تولید می‌شوند و واقعیّت می‌یابند.

حال، نوع مواجهه‌ی لیبرال‌ها و چپ پروغرب با پدیده‌ی کوبانی، چه ویژگی‌هایی دارد: دقیقاً ندیدن و پوشاندن حقیقت و امر کلّی و تحلیل کمونیستی؛ و چه دلالت سیاسی‌ای دارد: دقیقاً سیاست مبتنی بر انتخاب بین دوگانه‌ها و رئال پولیتیک، انتخاب میلیتاریسم ناتو در برابر داعش (که به عنوان سمپتوم سرمایه‌داری متأخر، از یک سو محصول نیهلیسمِ واپسین انسان و شرایط پست مدرن است و از سوی دیگر محصول دست‌ساز قدرت‌های منطقه‌ای و فرا منطقه‌ای) و انتخاب ناسیونالیسم کرد (حال با ادبیات شبه آنارشیستیِ کنفدراسیون خلقی‌ـ‌قومی دموکراتیک خاورمیانه)، در برابر ترکیه‌ی اردوغان.

چپی که بیانیه‌هایش را با «سه سال پس از خیزش انقلابی مردم سوریه» آغاز می‌کند و تهاجم و توطئه‌ی غرب را انقلاب درک می‌کند؛ چپی که دال‌های متافیزیکیِ گفتمان غرب هم‌چون دموکراسی و حقوق بشر و حقوق اقلیت‌ها را پیشاپیش پذیرفته و تا بنِ استخوان اسیر سویه‌های پست‌مدرنیستی است؛ چپی که از فرطِ نداشتن تحلیل کمونیستی، تحلیلش مبتنی بر تحلیل راست است، حال با الفاظِ اولترا چپ؛ چپی که بی‌عملیِ برآمده از فقدان تحلیل کمونیستی را به صرفِ شجاعت فرافکنی می‌کند و با دارا بودن روحیه‌ی رومانتیسیستی و سانتمانتالیستی به صرفِ آکسیونیسم درمی‌غلتد؛ چپی که از پاسیفیسم به فاجعه‌باوری آرماگدون‌گونه‌ی هالیوودی آونگ می‌کند، چپی که کموناردهای اسلحه به دست و بلشویکِ شرق اکراین را واگذارده و دختران کوبانی را مظهر و نماد سوسیالیسم جا می‌زند، چپی که در جهان بدون اسطوره به دنبال اسطوره‌سازی از خیر مطلق کوبانی در برابر شر مطلق داعش است، این چپِ گاه شیدا و گاه افسرده و اسیر دست وقایع و فرآیند رویدادها، دقیقاً خودِ همین چپ است که با تحلیل و عملکردش، در کنار لیبرال‌ها به پیشواز ناتو و آمریکا می‌رود؛ و در این میانه، کوبانی غسل تعمیددهنده‌ی میلیتاریسم شده است و شوراهای مردمی و خودگردان و کنفدراسیون‌های دموکراتیک، برگ انجیر ماجرا. منطق این چپ، همان منطق چپِ سبز 88 است که انقلاب مخملی را انقلاب سوسیالیستی و خیزش مردمی درک می‌‌کرد و در میانه‌ی آن به جستجوی راه سوم مترقی بود.‌ نباید فراموش کنیم که اغلب، مسیر جهنم با حسن نیّت فرش شده است.

ما با مردم کوبانی احساس هم‌دردی می‌کنیم، همان‎طور که با مردم دمشق، آمرلی، شنگال، درعا و ... لیکن دفاع و سپاس کمونیستی خود را نثار کموناردهای اکراین می‌نماییم. کموناردهایی که در زیر بمب‌های دولت کیف و ناتو، کمونیسم را نه در جنبش میدان و پروغرب بودن و نه در پرو شرق و پرو روس بودن، بلکه در تحلیل شرایط کلان و اتخاذ موضع‌گیریِ راستینِ کمونیستی و فعالیت کارگری و سازمان‌دهی و مبارزه‌ی کمونیستی‌ـ‌کارگری، درک می‌کنند. فرآیند تاریخ، فرصت‌ها و امکان‌های فراروی را به وجود می‌آورد، لیکن این همه، ابتدا به ساکن، به تحلیل راستین و اتخاذ موضع صحیح و «چه باید کردی» کمونیستی احتیاج دارد. چپِ بلوک‌گرا‌[6](چه بداند که بلوک‌گرا است و چه نداند) رَه به هر جا بَرَد، به کمونیسم نخواهد برد.

کموناردهای دنباس و لوگانسک و ...، شرق اکراین را کانون تثبیت و گسترش کمونیسم به کل اکراین لحاظ می‌کنند؛ حال آن‌که مبارزان کوبانی، الگوی خودمختاری کانتونیِ کوبانی را محمل تکه‌تکه کردن خاورمیانه و تشکیل کنفدراسیون خلق‌های خاورمیانه می‌دانند؛ در کوبانی در حال حاضر، دیگر، مردمی باقی نمانده است و جملگی به آن سوی مرزهای ترکیه پناه برده‌اند و این دسته دسته گریلاهای پ. ک. ک هستند که وارد شهر می‌شوند، حال آن‌که در شرق اکراین، مردمی به آن سوی مرزهای روسیه پناه نبرده‌ و این دسته دسته سربازان دولت کیف هستند که به آن سوی مرزهای روسیه پناهنده می‌شوند؛ در کوبانی این گریلاهای پ.ک.ک وپ.ی.د و  هواپیماهای ائتلاف هستند که در نبردند و نه گردان‌های مردمی، حال آن‌که در شرق اکراین این خود فرودستان و زحمت‌کشانند که تحت گردان‌های مسلّح کارگری و میلیشیاهای کمونیستی به نبرد مشغولند و تحت بمباران‌ هواپیماهای ائتلافند.

کوبانی می‌تواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از ره‌گذر امر منفی و نفی خودش، شرق اکراین می‌تواند تبدیل به یکی از اولین کانون‌های کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از ره‌گذر امر مثبت و اثبات و تثبیت خودش؛ کوبانی (و یا هر جای دیگری در مناطق تحت درگیری) می‌تواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از ره‌گذر قطع رادیکالِ وابستگی، هم از اپوزیسیون داخلی و دولت سرمایه‌داریِ نئولیبرالِ بشار اسد و هم از شورای ملّی و اپوزیسیون برانداز و هم از ناسیونالیسم کُرد و پراتیک کردن و گسترش دادنِ این منش، شرق اکراین می‌تواند تبدیل به یکی از اولین کانون‌های کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از ره‌گذر ادامه‌ی آن‌چه تاکنون انجام داده است، یعنی خلع یدِ هر چه بیشتر از ناسیونالیسم روس و نبرد هر چه بیشتر با فاشیسم و دولت سرمایه‌داریِ نئولیبرالِ کیف و سازمان یافتن شورایی فرودستان؛ کوبانی می‌تواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از ره‌گذر تَرک ایده‌ی تبدیل باقیِ نقاط به چیزی شبیه خودش تحت عنوان مجعول کنفدراسیون دموکراتیک خلق‌های خاورمیانه، شرق اکراین می‌تواند تبدیل به یکی از اولین کانون‌های کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از ره‌گذر تأکید بر ایده‌ی تبدیل باقی نقاط اکراین به چیزی شبیه خودش تحت عنوانِ منطقی‌ـ‌تاریخیِ جمهوری شورایی اکراین

 



[1]- Particularistic

[2]- Localist

[3] - Regionalist

[4]- Overthrowism

[5]- Ontic

[6]- Blockist

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر