پرده‌ی آهنین واشنگتن در اوکراین

نوشتۀ: دیانا جانستون
Write a comment

به‌طور خلاصه، هنگام طرح‌ریزی ادغام اوکراین در قلمرو غرب، رهبران غرب کاملاً آگاه بودند که این حرکت مشکلات حادی‌ با روس‌زبان‌های اوکراین، و نیز با خودِ روسیه دربرخواهد داشت. [اما] رهبران غرب به‌جای جستجو برای یک راه‌حل مصالحه‌جویانه، تصمیم گرفتند بی‌محابا جلو بروند و هرجایی هم که با مشکل مواجه شدند، روسیه را سرزنش کنند. آن‌چه قبل از هرچیز نادرست از آب درآمد، گام‌های سرد و کند یانوکوویچ در مواجهه با فروپاشی اقتصادی [اوکراین]‌ بود که از توافق‌نامه‌ی تجاری با اتحادیه اروپا نشأت می‌گرفت.

پرده‌ی آهنین واشنگتن در اوکراین

نوشته‌ی دیانا جانستون (Diana Johnstone)[1] 

ترجمه: تحریریۀ سایت

توضیح:

حتی آشکارترین سیاستهای تجاوزکارانه دول غربی و ناتو در اوکراین نیز مانعی از آن نشده است که در اپوزیسیون چپ ایران تحولات اوکراین یا با تجاوزگری روسیه تبیین نگردد و یا با تبیین وولگار و ظاهرا رادیکال جدال بین دو قطب امپریالیستی فیصله نیابد. به این ترتیب بخش اعظم چپ ایران نیز – مانند بخش اعظم چپ اروپا – با خونسردی به نظاره کشتار مردم دنباس توسط خونتای فاشیستی-الیگارشیک دست نشاندۀ ناتو در کی یف نشسته است. مقالۀ خانم دیانا جانستون، بخشی از حقایق مربوط به تجاوزگری و عوافریبی غرب را برملا می کند. در تحلیل خانم جانستون اروپا نیز صرفا به عنوان یک هدف تهاجم آمریکا تصویر می شود و ائتلاف گستردۀ بین اروپا و آمریکا در تخریب ساختار دولتی اوکراین و شکل دادن به خونتای دست نشاندۀ کی یف یا مورد اشاره قرار نمی گیرد و یا تنها به رهبران اروپا نسبت داده می شود. وحدت پایه ای بلوکهای سرمایه داری در دو سوی آتلانتیک، علیرغم تضادهای درونی بین دو قطب این بلوک متحد، که در مذاکرات مربوط به بازار واحد بین اروپا و آمریکا نیز بیان خویش را یافته است و در جدال با قطبهای روسیه و چین نیز نمودار می گردد، از دید خانم جانستون پنهان می ماند. با این همه مقاله خانم جانستون حقایقی را آشکار می کند که خط بطلانی بر نظریه پردازیهای پروغربی چپ اند.

**********************

رهبران ناتو در حال حاضر، درگیر اجرای یک نمایش عمدی هستند که قصد دارد بین روسیه و غرب یک پرده‌ی آهنین ایجاد کند.

رهبران ناتو با هم‌رأیی حیرت‌آوری نسبت به‌بُروز ‌وقایعی ابراز شگفتی می‌کنند که چند ماه پیش توسط خودشان برنامه‌ریزی شده بود. این رهبرانْ رویدادهای عمداً ایجاد شده‌ توسط خودشان را تحریف می‌کنند و به‌عنوان امری ناگهانی و ناموجه به ‌«تهاجم روسیه» نسبت می‌دهند. ایالات متحده و اتحادیه اروپا دست به‌اقدامات تحریک‌آمیزی در اوکراین می‌زنند که روسیه را به‌نحوی از انحا به‌واکنش دفاعی وامی‌دارد.

آن‌ها نمی‌توانند نسبت به‌چگونگی دقیق ‌واکنش‌های ولادیمیر پوتین مطمئن باشند؛ یعنی: آن واکنش‌هایی‌که او پس از پی‌بردن به‌دست‌کاری ایالات متحده در کشمکش‌های سیاسی اوکراین، به‌منظور ایجاد دولتی‌ خواهان پیوستن به‌ناتو، خواهد داشت. این مسئله‌‌ای نیست که صرفاً به‌«منطقه‌ی نفوذ» در «نزدیکی ‌مرزهای» روسیه مربوط باشد، بلکه مسئله‌ی مرگ و زندگی نیروی دریایی روسیه و هم‌چنین یک تهدید مهلک در مرزهای ملی روسیه است.

نتیجه این‌که برای پوتین دام پهن شده بود. اگر واکنش نشان می‌داد، نفرین شده بود؛ و اگر واکنش نشان نمی‌داد، [بازهم] نفرین شده بود. او می‌توانست واکنش مناسبی نشان ندهد، و با خیانت به‌منافع پایه‌ای ملی روسیه به‌ناتو اجازه بدهد که  نیروهای متخاصم خودرا تا وضعیت ایده‌آل برای حمله پیش‌ ببرد. یا او می‌توانست با واکنش زیادتر از حد لازم، نیروهای روسی را می‌فرستاد تا اوکراین را اشغال کنند. غرب برای این واکنش آماده بود، برای این آماده شده بود که فریاد بزند: پوتین «هیتلر جدید» است، آماده‌ی تاخت و تاز به‌مردم ناتوان و بی‌یاور اروپاست که تنها توسط آمریکایی‌های بزرگوار می‌توان (دوباره) نجات‌شان داد.

حرکت دفاعی روسیه ـ‌در واقع‌ـ بسیار معقول و معتدل بود. به‌یمن‌ این‌ واقعیت که اکثریت عمده‌ی ساکنین شبه جزیره کریمه احساس [و عِرق] روسی دارند، و تا سال 1954 که خروشچف از روی سبک‌سری این خطه را به‌اوکراین بخشید، شهروند روسیه بودند، یک راه حل دموکراتیک و صلح‌آمیز پیدا شد. مردم کریمه در رفراندومی که براساس حقوق بین‌المللی کاملاً قانونی بود، گرچه با نقض قانون اساسی اوکراین، به‌بازگشت به‌روسیه رأی دادند؛ قانون اساسی‌ای که پیش از این نیز، به‌واسطه‌ی سرنگونی رئیس جمهور منتخبِ وقت ـ‌‌ویکتور یانوکوویچ‌ـ به‌کمک نیروهای شبه‌نظامی، تکه‌پاره و نقض شده بود. [بدین‌ترتیب بود که] تغییر وضعیت شبه جزیره کریمه بدون خون‌ریزی و با کمک صندوق‌های رأی انجام شد.

با وجود این، تمام اجزای خروش خشمی ‌که از سوی غرب برخاست چنان دشمن‌خویانه و روان‌پریشانه بود که  گویی پوتین واکنش بسیار شدیدی نشان داده و اوکراین را به‌سبک آمریکایی‌ها در معرض بمباران پیاپی قرار داده و سراسر اوکراین را مورد تهاجم قرار داده است ـ احتمالاً این همان چیزی بود که آمریکایی ها انتظارش را داشتند.

وزیر امورخارجه‌ی امریکا جان کری رهبری هم‌سرایانِ متظاهر به‌پارسایی و خشم را در دست گرفت، و روسیه را به‌همان چیزهایی متهم کرد که دولت آمریکا عادت به‌انجام‌ آن‌ها دارد. «شما فقط به‌‌خاطر حراست از منافع خودتان است‌که به‌بهانه‌های ساختگی به‌یک کشور دیگر حمله می‌کنید. این یک عمل تجاوزکارانه است‌که کاملاً به‌شکل دستاویز انجام می‌شود»، این اظهارات فضل فروشانه‌ی کری بود. «این رفتار قرن نوزدهمی در قرن بیست‌ویکم است». مدیا، سیاست‌مداران و کارشناسان متعصب به‌جای این‌که به‌این ریاکاری‌ها بخندند، تم و مضمونی را دَم گرفتند که می‌گفت: تجاوز توسعه‌طلبانه‌ی پوتین غیرقابل قبول است. اروپایی‌ها نیز با پژواکی ضعیف و مطیع به‌دنبال این تم راه افتادند.

این‌ها همه در یالتا برنامه‌ریزی شده بود

در سپتامبر 2013 یکی از ثروتمندترین‌ الیگارش‌های اوکراین ـ‌ویکتور پینچوک‌ـ هرینه‌ی برگزاری یک کنفرانس استراتژیک در مورد آینده‌ی اوکراین را برای حضور نخبگان به‌عهده گرفت؛ این کنفرانس در همان کاخی در یالتا برگزار شد که روزولت، استالین و چرچیل در سال 1945 درباره‌ی آینده اروپا تصمیم گرفتند. اکونومیست ـ‌یکی از رسانه‌های نخبه‌ای که در مورد آن چیزی گزارش می‌دهد که «نمایش شدید دیپلماسی» نامیده می‌شود‌ـ اظهار داشت: «در مورد آینده‌ی اوکراین، یک کشور 48 میلیونی و اروپایی، درست به‌موقع تصمیم گرفته شد». شرکت‌کنندگان در این کنفرانس عبارت بودند از: بیل و هیلاری کلینتون، رئیس سابق CIA ژنرال دیوید پتراس، لارنس سامرز وزیر سابق خرانه‌داری ایالات متحده، رابرت زولیک رئیس سابق بانک جهانی، وزیر خارجه‌ی سوئد کارل بیلدت، شیمون پرز، تونی بلر، گرهارد شرودر، دومینیک استراوس کان، مارلو مونتی، دالیا گریپ‌اسکایت رئیس جمهور لیتوانی و وزیر خارجه‌ی پُرنفوذ لهستان رادک سیکورسکی. هردو رئیس جمهور ـ‌ویکتور یانوکوویچ‌ـ که 5 ماه بعد عزل شد، و جانشین او ـ‌پترو پوروشنکو‌ـ رئیس جمهور منتخب جدید، در کنفرانس حضور داشتند. بیل ریچاردسون، وزیر سابق انرژی  ایالات متحده هم در آن‌جا حضور داشت تا درباره‌ی انقلاب شیل‌ـ‌گاز صحبت کند؛ و توضیح بدهد که ایالات متحده امیدوار است که با استفاده از این گاز[تزریقی] و جایگزینی‌اش با ذخایر گاز طبیعی روسیه، این کشور را تضعیف کند. تمرکز گفتگو روی «توافق‌نامه‌ی تجاری عمیق و جامع» (DCFTA) بین اوکراین و اتحادیه اروپا، و نیز چشم‌انداز یکپارچه‌سازی اوکراین با غرب بود. آهنگ و تُن عمومی گفتگوها به‌رضامندی و ‌چشم‌انداز قطع روابط اوکراین با روسیه، به‌نفع غرب مربوط می‌شد.

توطئه برعلیه روسیه؟ نه به‌هیچ‌وجه. روند امور در این‌جا، برخلاف [جلسات و گفتگوهای] گروه بیلدربرگ، سّری نبود. سرگئی گلازیوف ـ‌مشاور پوتین‌ـ در مقابل ده‌ها فرد برجسته‌ی آمریکایی و گلچین وسیعی از نخبگان اروپایی، موضع روسیه را کاملاً روشن [بیان] کرد. گلِیزوف بوئی از واقع‌گرائی سیاسی و اقتصادی به‌کنفرانس تزریق کرد. مجلۀ فوربس (Forbes)در همان زمان از «تفاوت آشکار» بین دیدگاه‌های روسیه و غرب چنین گزارش داد: مسئله «درباره‌ی مصلحت یکپارچه‌سازی اوکراین با اتحادیه اروپا نیست، بلکه درباره‌ی تأثیر احتمالی آن است». دیدگاه روسیه، در مقابل رضامندی غرب، برپایه «انتقادات اقتصادی بسیار خاص و جهت‌دار» درباره‌ی تأثیر توافق‌نامه‌ی تجاری براقتصاد اوکراین قرار داشت، و به‌این اشاره می‌کرد که اوکراین کسری پرداخت خارجی بسیار زیادی دارد که ناشی از استقراض خارجی است، نتیجه این‌که افزایش قابل توجه واردات از غرب تنها می‌تواند کسری بودجه را افزایش دهد. [نتیجه این‌که] یا اوکراین «بدهی‌های خود را نمی‌پردازد ویا نیاز به‌کمک قابل توجهی خواهد داشت».

خبرنگار فوربس نتیجه می‌گیرد که «موضع روسیه به‌مراتب به‌حقیقت نزدیک‌تر است تا حرف‌های خشنودکننده‌ی بروکسل و کی یف».

طبق گزارش تایمز لندن: گلازیوف در مورد تأثیر سیاسی [توافق‌نامه‌ی تجاری] اشاره کرد که اقلیت روس‌زبان شرق اوکراین احتمالاً در اعتراض به‌قطع روابط با روسیه دست به‌تظاهرات می‌زنند و به‌طرف خواست تقسیم کشور حرکت می‌کنند، و روسیه نیز به‌طور قانونی مجاز به‌حمایت از آن‌ها خواهد بود.

به‌طور خلاصه، هنگام طرح‌ریزی ادغام اوکراین در قلمرو غرب، رهبران غرب کاملاً آگاه بودند که این حرکت مشکلات حادی‌ با روس‌زبان‌های اوکراین، و نیز با خودِ روسیه دربرخواهد داشت. [اما] رهبران غرب به‌جای جستجو برای یک راه‌حل مصالحه‌جویانه، تصمیم گرفتند بی‌محابا جلو بروند و هرجایی هم که با مشکل مواجه شدند، روسیه را سرزنش کنند. آن‌چه قبل از هرچیز نادرست از آب درآمد، گام‌های سرد و کند یانوکوویچ در مواجهه با فروپاشی اقتصادی [اوکراین]‌ بود که از توافق‌نامه‌ی تجاری با اتحادیه اروپا نشأت می‌گرفت. او به‌امید سهم بهتر، امضای توافق‌نامه را به‌تعویق می‌انداخت. ازآن‌جاکه هیچ‌یک از این مسائل برای مردم اوکراین توضیح داده نشده بود، تظاهراتی خشم‌آمیز را به‌دنبال داشت که آمریکا به‌سرعت در برابر روسیه از آن بهره‌برداری کرد.

اوکراین به‌مثابه‌ی پُل... یا پاشنه‌ی آشیل

اوکراین، عبارتی‌که سرزمین مرزی معنی دارد، کشوری بدون مرزهای روشن و تثبیت شده‌ی تاریخی است‌که بیش از حد به‌طرف شرق و بیش از حد به‌غرب کشیده شده است. اتحاد جماهیر شوروی مسئول ناروشنی‌های مرزهای اوکراین بود، اما اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد، و نتیجتاً کشوری‌ بدون هویت واحد و یک‌پارچه، که هم برای خود و هم برای همسایه‌های خویش دردسر درست می‌کند. اوکراین در ترکیب با قلمرویی که به‌درستی می‌تواند [بخشی از] روسیه باشد، بیش از حد به‌طرف شرق گسترش پیدا کرد؛ ‌‌این به‌مثابه بخشی از سیاست کلی برای ایجاد تمایز بین اتحاد جماهیر شوروی و امپراتوری تزاری بود که اوکراین را به‌هزینه جزئی از خاک خودِ روسیه گسترش داد تا نشان‌دهد: اتحاد جماهیر شوروی ـ‌واقعاً‌ـ اتحادیه‌ای در میان جمهوری‌های سوسیالیستی برابر بود. [بنابراین] تا آن هنگام که کلیت اتحاد جماهیر شوروی توسط رهبریِ کمونیست اداره می‌شد، این مرزها اهمیت چندانی نداشتند.

اوکراین در پایان جنگ جهانی دوم بیش از حد به‌‌طرف غرب گسترش یافت. پیروزی اتحاد جماهیر شوروی مرز اوکراین را تا مناطق غربی توسعه داد؛ مناطقی که تحت سلطه‌ی شهری که به طرق گوناگونی مانند لیویو، لووف، لمبرگ یا لوو نامیده می شود بود و به‌نوبه‌ی خود به‌لیتوانیا، لهستان، امپراطوری هابسبورگ یا اتحاد جماهیر شوروی تعلق داشتند؛ این مناطق ‌محل پرورش احساسات ضدروسی نیز بودند. این گسترش ـ‌بدون شک‌ـ یک حرکت دفاعی برای خنثی‌سازی عناصر دشمنی را مد نظر داشت؛ اما ملت بنیاداً تقسیم شده‌ای را به‌وجود آورد که [بنوبه‌ی خود] آب دردسرآفرینی را ایجاد کرد که آماده‌ی ماهیگیری خصمانه است.

خبرنگار فوربس در مورد نکته‌ی فوق‌الذکر یادآور می‌شود که:

«اوکراین طی پنج سال گذشته بیش‌تر اوقات درگیر یک بازی اساساً دو سویه بوده است، [از یک‌سو] به‌اتحادیه اروپا می‌گوید که به‌امضای توافق‌نامه‌ی (DCFTA) علاقمند است، درحالی‌که [ازسوی دیگر] به‌روسیه می‌گوید که به‌امضای اتحادیۀ گمرکی (customs union) گرایش دارد». یا یانوکوویچ نمی‌توانست تصمیم بگیرد، یا می‌کوشید با چلاندن دو طرف بهترین معامله را بکند، یا به‌دنبال بالاترین پیش‌نهاد بود. درهرصورت، او هرگز "آدم مسکو" نبود، و سقوط او بدون هرگونه شکی به‌نقش خودِ او در بازی با دو انتها به‌نفع میانه برمی‌گردد.

با جرأت می‌توان گفت که آن‌چه مورد نیاز بود، چیزی‌ بود که تاکنون به‌طورکلی در اوکراین وجود نداشته است: یک رهبریْ که ماهیت تقسیم شده‌ی کشور را به‌رسمیت بشناسد و با استفاده از دیپلماسیْ راه‌حلی پیدا کند که هردو جمعیت محلی را با گره‌های تاریخی‌شان ـ‌با [کلیسای] کاتولیک غرب و نیز با روسیه‌ـ راضی کند. خلاصه این‌که، اوکراین می‌تواند پل [و گذرگاهی] بین شرق و غرب باشد؛ و این، برحسب اتفاق، دقیقا همان موضعی است‌که روسیه دارد. موضع روسیه تقسیم اوکراین نبوده است، با تمایل بسیار کمی به‌استیلا، اما آماده‌ی تسهیلِ نقش این کشور به‌عنوان گذرگاه. [تحقق این نقش] مستلزم درجه‌ای از فدرالیسم است، [مستلزم] حکومت‌های محلی است که تاکنون به‌هیچ‌وجه وجود نداشته‌اند، حکومتی با فرمانداران محلی که نه از طریق انتخابات، بلکه از طریق حکومت مرکزی در کی یف تعیین ‌شوند. یک اوکراین فدرال می‌تواند هم روابطه‌ی خودرا با اتحادیه اروپا توسعه بدهد، و هم روابط حیاتی اقتصادی‌ (و سودمندش) با روسیه را ابقا کند.

اما چنین آرایشی آمادگی غرب برای همکاری با روسیه را می‌طلبد. ایالات متحده به‌سادگی چنین امکانی را وتو کرد، با این ترجیح که از بحران به‌گونه‌ای بهره‌برداری کند که روسیه (یعنی: دشمن) را بسوزاند.

پلان A و پلان B

سیاست ایالات متحده که در نشست سپتامبر 2013 در یالتا آشکار شد، توسط ویکتوریا نولند (مشاور سابق دیک چنی، معاون سفیر ناتو، سخن‌گوی هیلاری کلینتون و همسر نظریه‌پردازِ نومحافظه کار رابرت کاگان) تدوین گردید و جنبه‌ی اجرایی پیدا کرد. او با نقش رهبری خود در رابطه با وقایع اوکراین ثابت کرد که نفوذ نئوکان‌ها در وزارت امورخارجه که در دوره‌ی بوش دوم تثبیت شده بود، در دوره‌ی اوباما  هم‌چنان حفظ شد؛ [یعنی:] تنها سهم قابل مشاهده‌ای که اوباما در تغییر سیاست خارجی داشته، ‌با این حساب که دنیا تحت تأثیر نجابت چندفرهنگی ایالات متحده قرار بگیرد‌،  حضور یک مرد آفریقایی‌تبار در انتخابات ریاست جمهوری بوده است. اوباما مثل اغلب رؤسای جمهوری اخیر، چیزی جز فروشنده‌ی موقت سیاست‌هایی نیست که دیگران می‌سازند‌ و اجرا می‌کنند.

هم‌چنان‌که ویکتوریا نولند در واشنگتن قمپز درمی‌کند، ایالات متحده از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 برای به‌دست آوردن نفوذ سیاسی در اوکراین پنج میلیارد دلار برای هزینه کرده است (این هزینه‌ها تحت عنوان  «ترویج دموکراسی» صورت گرفته است). این سرمایه گذاری «برای نفت»، یا هر مزیت اقتصادی فوری دیگر نیست. انگیزه اولیه در این مورد ژئوپولیتیکی است، چراکه اوکراین پاشنه‌ی آشیل روسیه است، [یعنی:] قلمرویی است با بیش‌ترین پتانسیل برای ایجاد مشکل برای روسیه.

آن‌چه توجه عمومی را به‌نقش ویکتوریا نولند در بحران اوکراین جلب کرد، استفاده‌ی او از کلمه‌ی یک زشت بود، وقتی که به‌سفیر آمریکا گفت: «اتحادیه اروپا برود به‌جهنم» (“Fuck the EU”). اما الم‌شنگه‌ای که در مورد زبان زشت او به‌راه افتاد، مقاصد زشت او را پنهان کرد. مسئله از این قرار که چه کسی باید قدرت را از ویکتور یانوکوویچ ـ‌رئیس جمهوری منتخب‌ـ پس بگیرد. حزب آنگلا مرکل ـ‌صدراعظم آلمان‌ـ ویتالی کلیچکو بوکسور سابق را به‌عنوان کاندیدای خود پیش می‌راند. رد گستاخانه‌ی نولند به‌اندازه‌ا‌ی گویای این بود که بگوید این آمریکاست ـ‌نه آلمان یا اتحادیه اروپا‌ـ  که رهبر بعدی اوکراین را انتخاب می‌کند؛ و او نه کلیچکو، که «یاتس» (“Yats”) است. و در واقع، این یاتس (‌آرسنی یاتسنیوک‌) تکنوکرات درجه دومِ مورد حمایت آمریکا ـ‌با شور و شوق شناخته شده‌اش برای سیاست‌های ریاضت‌کشی صندوق بین‌المللی پول و عضویت در ناتو‌ـ بود که درنظر گرفته شده بود. بدین‌ترتیب، یک دولت مورد حمایت آمریکا (که در خیابان توسط شبه‌نظامیان فاشیست تقویت می‌شد، با بعضی وصله‌ـ‌پینه‌های انتخاباتی و شرارت‌های مسلحانه‌ی بسیار) در موقعیت انتخابات 25 می قرار گرفت؛ انتخاباتی‌که روس‌زبان‌های شرق به‌طور وسیعی از آن حذف شده بودند.

[محتوای] پلان A برای کودتای ویکتوریا نولند احتمالاً این بود که هرچه سریع‌تر دولتی را در کی یف به‌کار گمارد که به‌ناتو بپیوندد، در نتیجه صحنه رسماً برای ایالات متحده مهیا می‌شد تا سباستوپول در کریمه را دراختیار بگیرد؛ جایی‌که پایگاه ناوگان روسیه در دریای سیاه به‌طور اجتناناپذیری در آن‌ مستقر است. [بنابراین] حرکت دفاعی پوتین برای جلوگیری از اجرای این طرح، بازگشت الزامی کریمه به‌روسیه بود.

اما نخستین حرکت نولند ـ‌در واقع‌ـ اقدامی برد‌ـ‌برد بود. اگر روسیه در دفاع از خود شکست می‌خورد، در معرض خطر از دست دادن کل ناوگان جنوب قرار می‌گرفت؛ و این یک فاجعه ملی تمام‌عیار برای روسیه بود. از سوی دیگر، اگر روسیه واکنش نشان می‌داد که احتمال آن زیاد بود، ایالات متحده به‌موجب این واکنش موفق به‌کسب یک پیروزی سیاسی می‌شد که چه‌بسا هدف اصلی طرح هم همین بود. [بدین‌سان] حرکت کاملاً دفاعی پوتین توسط رسانه‌های جریان اصلی غرب، در تکرار صدای رهبران سیاسی، به‌عنوان «توسعه‌طلبی بی‌دلیل روسی» تصویر می‌شد؛ و ماشین تبلیعاتیِ غرب نیز این تصویر را با هیتلر که به‌چکسلواوکی و لهستان چنگ انداخت، مقایسه می‌کرد.

بدین‌ترتیب یک اقدام پرسروصدا و تحریک‌آمیز غربی، با استفاده از سردرگمی سیاسیِ اوکراین در برابر [موضع] اساساً دفاعی روسیه، به طرز حیرت‌انگیزی در ایجاد یک تغییر کلی در «روح زمانه»ی مصنوعی که توسط رسانه‌های جمعی غرب تولید می‌شد، موفق از آب درمی‌آمد. ناگهان، به‌ما می‌گفتند که «آزادی‌خواهی غرب» با تهدید «توسعه‌طلبی تهاجمی روسی» مواجه شده است. حدوداً چهل سال پیش بود که رهبران شوروی، با این توهم که چشم‌پوشی صلح‌آمیز از جانب آن‌ها می‌تواند به‌یک هم‌کاری دوستانه با غرب و به‌ویژه با ایالات متحده منجر شود، از همه‌ی هست و نیست‌شان چشم پوشیدند. اما آن‌هایی‌که در ایالات متحده هرگز خواهان پایان جنگ سرد نبودند، انتقام‌شان را از چنین موقعیتی گرفتند. بند «کمونیسم» نباشید؛ اگر رهبر کنونی روسیه به‌جای جانب‌داری از دیکتاتوری پرولتاریا حتی صرفاً به‌شیوه‌های کهنه و معین روی بیاورد، مدیای غرب باز هم می‌تواند یک هیولا از آن بیرون بکشد. ایالات متحده به‌یک دشمن نیاز دارد تا دنیا را در مقابل آن حفظ کند.

موشک دفاعی بازمی‌گردد

قبل از هرچیز، ایالات متحده به‌روسیه به‌مثابه یک دشمن نیاز دارد تا بتواند «اروپا» را «نجات» دهد؛ اما این «نجات» دادن راه دیگری برای گفتن این است‌که: تا به‌سلطه‌ی خویش براروپا ادامه دهد. به‌نظر می‌رسدکه سیاست‌گذاران واشنگتن نگران چرخش اوباما به‌طرف آسیا و غفلت او از اروپا هستند که می‌تواند به‌تضعیف کنترل ایالات متحده بر متحدان خود در ناتو بینجامد. انتخابات پارلمان اروپا در 25 می نارضایتی وسیعی را از اتحادیه اروپا نشان داد. این نارضایتی، به‌ویژه در فرانسه، مربوط به‌درک درحال گسترش این واقعیت است‌که اتحادیه اروپا ـ‌صرف‌نظر از این‌که بتواند یک جای‌گزین بلقوه برای آمریکا باشد‌ـ درواقع، مکانیسمی است‌که کشورهای اروپایی را به‌تعریف آمریکا از جهانی‌سازی، رکود اقتصادی، سیاست خارجی ایالات متحده، جنگ و به‌همه‌چیز قفل می‌کند.

اوکراین تنها کشوری نیست‌که بیش از توانایی‌هایش [در عرصه‌های مختلف] گسترش یافته است. همه‌ی 28 کشور اتحادیه اروپا چنین هستند. اروپا با 28 عضوی که دارای زبان‌ها‌، فرهنگ‌ها، تاریخ و طرز فکرهای گوناگون هستند، قادر به‌پیروی از هیچ سیاست خارجی‌ای جز آن‌چه واشنگتن تحمیل می‌کند، نیست. گسترش اتحادیه اروپا به‌طرف اقمار مصنوعی در «اروپای شرقیِ» سابقْ هرگونه وفاق عمیقی را که احتمالاً می‌توانست بین کشورهای اصلی «جامعه‌ی اقتصادی» (یعنی: فرانسه، آلمان، ایتالیا و کشورهای بنلوکس) برقرار باشد، شکسته است. لهستان و کشورهای حوزه بالتیک عضویت در اتحادیه اروپا را به‌عنوان رابطه‌ای سودمند نگاه می‌کنند؛ اما قلب آن‌ها با آمریکاست، [یعنی:] در جایی ‌‌که بسیاری از رهبران پرنفوذشان در آن تحصیل کرده‌اند و آموزش دیده‌اند. واشنگتن قادر به‌بهره‌برداری از نگرش‌های ضدکمونیستی، ضدروسی و حتی نوستالژی پرونازی در شمال شرقی اروپاست تا  فریاد دروغین «روس‌ها دارند می‌آیندرا به‌اوج برساند و بدین‌وسیله مانعی در برابر هم‌کاری اقتصادی اتحادیه‌ اروپای قدیم ـ‌به‌ویژه بین آلمان و روسیه‌ـ ایجاد کند.

روسیه تهدیدی نیست. اما سروصدای آنتی‌روس‌ها در کشورهای بالتیک، غرب اوکراین و لهستان بسیار تهدیدآمیزتر از روسیه است. این دشمنی بومی که توسط ایالات متحده و ناتو تشویق و ترغیب می‌شود، اساس سیاست «پرده‌ی آهنین» را تشکیل می‌دهد که قصدش دست‌یابی به‌آن ‌هدفی است‌که توسط زبیگنیو برژینسکی در سال 1997 در کتاب صفحه شطرنج بزرگ دیکته شده است: ایجاد دوپارگی در قاره اورآسیا به‌منظور جاودان‌سازی سلطه‌ی هژمونیک ایالات متحده برهمه‌ی دنیا. «جنگ سردِ» قدیمی به‌چنین هدفی خدمت می‌کرد؛ استحکام بخشیدن به‌حضور نظامی و نفوذ سیاسی ایالات متحده در کشورهای غرب اروپا. «جنگ سرد» جدید می‌تواند از این‌که نفوذ آمریکا ‌ـ‌به‌واسطه‌ی روابط خوب بین غرب اروپا و روسیه‌ـ رقیق شود، جلوگیری کند.

اوباما با خودنمایی و این وعده به‌اروپا آمد که براساس افزایش نیروی نظامی در مناطق بسیار نزدیک به‌روسیه از اروپا «محافطت» می‌کند؛ درحالی‌که به‌طور در همان ‌زمان از روسیه می‌خواست‌که نیروهایش را ـ‌در درون خاک خودش‌ـ بازهم از بخش مسئله‌دار اوکراین عقب‌تر ببرد. چنین به‌نظر می‌رسد که این طرح برای تحقیر پوتین و محروم کردن او از حمایت سیاسی در کشور خودش به‌اجرا درآمد، آن هم درست زمانی‌که صدای اعتراض در شرق اوکراین برعلیه رهبری روسیه بلند شده بود ‌که آن‌ها را درمقابل آدم‌کش‌هایی‌که کی یف فرستاده شده‌اند، تنها گذاشته‌اند.

ایالات متحده به‌منظور هرچه‌ تنگ[تر] فشردن اروپا، از بحران‌های مصنوعی [یعنی: دروغین] استفاده می‌کند تا متحدان مدیون خودرا به‌پرداخت ‌هزینه‌ها‌ی «دفاعی» بیش‌تر ـ‌به‌ویژه خرید سلاح‌های آمریکایی‌ـ وادار کند. با وجود این‌که ایالات متحده هنوز تا این‌که بتواند گاز مورد نیاز اروپا را با استفاده از گاز شیل جدید تأمین کند فاصله‌ دارد، [اما] همین چشم‌انداز است که به‌عنوان یک جایگزین برای فروش گاز طبیعی روسیه – چیزی که داغ ننگ «راهی برای اعمال فشار سیاسی» بر آن وارد شده است - مورد ستایش قرار می‌گیرد، گوئی که فروش انرژی آمریکایی بی‌گناه است. به‌بلغارستان و حتی به‌صربستان فشار آورده می‌شود که ساخت خط لوله‌ی جریان جنوبی (South Stream) را که می‌تواند گاز روسیه را به‌بالکان و جنوب اروپا برساند، متوقف کنند.

از (D-Day)تا روز محشر

امروز، 6 ژوئن، هفتادمین سال‌گرد D-Day،روزی ‌که [نیروهای متفقین] در نرماندی پیاده شدند، به‌عنوان سلطه‌ی غول‌آسای آمریکا [براروپا و همه‌ی جهان]، با پیش‌کسوتی اوباما در برابر همه‌ی رهبران اروپا، جشن گرفته می‌شود. آخرین و مسن‌ترین سربازان و هوانوردان حاضر [در صحنه‌] شبیه ارواحی از دوران بیشتر بی‌گناهی بودند که ایالات متحده تازه در آغاز ترقی اش خود به‌عنوان ارباب جهان قرار داشت،. آن‌ها واقعی بودند، اما بقیه اشباحی قلابی اند.تلویزیون فرانسه ـ‌سراسر اشک‌آلوده‌ـ روستایی جوانی در نرماندی را نشان می‌دهد که به‌او آموزش داده‌اند

که ایالات متحده نوعی فرشته نگهبان است که به‌واسطه‌ی عشق بی‌شائبه‌اش به‌فرانسهْ فرزندان خود را به‌سواحل نرماندی فرستاد تا بمیرند. این تصویرپردازیِ آرمانی از گذشته به‌طور ضمنی تصویر آینده را نیز می‌پردازد. طی هفتاد سال جنگ سرد، روایت تبلیغاتی مسلط و بالاتر از همه هالیوود، فرانسوی‌ها و بیش‌تر مردم اروپای غربی را متقاعد کرده ‌که D-Dayنقطه‌ی عطفی در پیروزی جنگ دوم جهانی بود که اروپا را از دست نازی‌های آلمان نجات داد.

پوتین هم به‌جشن آمد، و اوباما ـ‌این حَکَمِ خودگمارده‌ی برتری‌ـ با مهارت بسیاری از [برخورد با] او اجتناب نمود. روس‌ها برای عملیات D-Dayکه فرانسه را از اشغال نازی‌ها رها کرد، احترام بسیاری قائل‌اند؛ اما آن‌ها ـ‌و هم‌چنین مورخان‌ـ چیزی را می‌دانند که اغلب غربی‌ها فراموش کرده‌اند: شکست قطعی وهرماخت [ارتش آلمان نازی] به‌هنگام پیاده کردن نیرو در نرماندی واقع نشد، بلکه این ارتش سرخ بود که آلمان را شکست داد. اگر حجم گسترده‌ای از نیروهای آلمان در جبهه‌ی شرق ازبین نمی‌رفتند و زمین‌گیر نمی‌شدند، هیچ‌کس نمی‌توانست D-Day را مثل امروز  جشن بگیرد.

پوتین با برنده‌ شدن در رُوند اول بحران اوکراین به‌عنوان «بهترین شطرنج‌باز» اعتباری گسترده‌ای به‌دست آورده است. او بدون شک بهترین کاری را که می‌توانست انجام داد، [مستقیماً] در مقابل بحرانی ایستاد که به‌او تحمیل شده بود. اما ایالات متحده تمامی مهره‌های پیاده‌ای را دراختیار دارد که پوتین از آن محروم است. و این فقط یک بازی شطرنج نیست، بلکه شطرنجی پیوسته به‌پوکر است‌که خودش به‌رولت روسی وصل است. ایالات متحده آماده خطرکردنی است‌که اغلب رهبران محتاط‌تر روسی از آن اجتناب می‌کنند... [البته] تاجایی که امکان دارد.

شاید جنبه‌ی بیش‌تر استثنایی این معمای پیچیده خشوع اروپایی‌های «قدیمی» باشد. با رها کردن تمام خِرد انباشته شده در اروپا که از جنگ و مصائب آن نشأت می‌گیرد، و حتی با بی‌اعتنایی به‌منافع خود، ظاهراً چنین به‌نظر می‌رسد که رهبران امروز اروپا آمادگی این را دارند که به‌دنبال محافظت‌کنندگان خود تا یک D-Day دیگر راه بیفتند... تا روز رستاخیز (D for Doom).

آیا رهبران صلح‌طلب روسیه در نرماندی می‌توانند تغییراتی ایجاد کنند؟ تمام این‌ها درصورتی شدنی است‌که رسانه‌های جمعی حقیقت را بگویند، و برای اروپا رهبرانی خردمند و مدبر و شجاع به‌وجود بیاورند تا ماشین جنگی لعنتی درخشش خودرا از دست بدهد، و حقیقتْ طلوع خودرا بیاغازد. وجود اروپایی که در صلح باشد، هنوز ممکن است؛ اما تا کی چنین امکانی وجود دارد

*****

[1] Diana Johnstone is the author of Fools’ Crusade: Yugoslavia, NATO, and Western Delusions. She can be reached at این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منبع:

http://www.counterpunch.org/2014/06/06/washingtons-iron-curtain-in-ukraine/

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر