اشرافیت جدید (دپاردیو در سوچی)

نوشتۀ: کریستوف تسرپکا
Write a comment

با فروپاشی بلوک شرق شکل تهاجمی سرمایه داری در سطح جهان به دکترین بدون آلترناتیو تبدیل شد. همزمان لشگری از سوارکاران شانس و اقبال و بورس بازان شکل گرفت که در کوتاهترین زمان باورنکردنی دارائی های انبوهی جمع آوری کردند. چه در روسیه و چه در چین، چه در اروپا و آمریکا. همه جا کاستی از سوپر ثروتمندان مشابه سالهای پایانی قرن نوزده شکل گرفت.

 

یادداشت:

ژرار دپاردیو، افتخار سینمای فرانسه، هنرمند گرانقدر گراند ناسیون، بازیگر سرانو و کریستف کلمب و ابلیکس، تابعیت فرانسوی اش را پس داد و تبعۀ روسیه شد. روسیه، این «دمکراسی بزرگ»، با امتنان قلبی پاسپورت دپاردیو را با امضاء شخص پوتین تقدیم وی کرد. فرانسه، این «دمکراسی مسخره» که به خودش اجازه می دهد یک «سوسیالیست یک لاقبا» را به ریاست جمهوری برگزیند، فرانسه ای که سارکوزی، رئیس جمهور دلخواه و محبوب دپاردیو را از کار برکنار می کند، لایق برخورداری از شهروند گرانمایه ای مثل دپاردیو نیست. این دمکراسی آنقدر حقیر شده است که رئیس جمهورش چشم طمع به ثروت نخبگان هنری و اقتصادی اش دوخته و 75 درصد درآمد آنان را به عنوان مالیات برای تأمین هزینه های دولت می خواهد. اما مگر قرار نیست که این دولت دولتی باشد که از اموال میلیاردرها محافظت کند؟ چه جسارتی!! اکنون می خواهد از آنان مالیات بیشتری بگیرد تا کسر بودجۀ خود را جبران کند. رئیس جمهور احمقی که ظاهرا نفهمیده است که گاو شیرده گراند ناسیون را باید در کارخانه ها پیدا کند نه در سالن های بال و هتلهای 5 ستاره و فستیوالهای هنری. این دمکراسی حقیقتا دمکراسی حقیری است. دمکراسی بزرگ، دمکراسی روسیه است که هم خاک پهناوری دارد و هم مالیاتی 13 درصدی از ثروتمندان می گیرد. و چه فرق عظیمی است بین 13 درصد و 75 درصد.

خانم بریژیت باردو هم تهدید کرده است که اگر دولت فیلهای باغ وحش را معالجه نکند، او نیز راه دپاردیو را طی خواهد کرد و به دمکراسی بزرگ روسیه خواهد پیوست. بررسی های خانم باردو نشان داده اند که در روسیه برخورد با فیلهای باغ وحش و گوزنهای توندرا با حفظ موازین کامل حمایت از حیوانات صورت می گیرد. دقیقا به این دلیل که آنجا از برگزیدگانی مثل خانم باردو فقط 13 درصد مالیات می گیرند.

قانون نیم بند دولت اولاند را البته دادگاه عالی فرانسه ملغی اعلام کرد. اما این نیز در عزم دپاردیو خللی ایجاد نکرد تا در ویلای تفریحی پوتین در سوچی به ملاقات او برود و پاسپورت خود را از دست این دمکرات بزرگ دریافت کند. مکالمۀ تلفنی اولاند با دپاردیو نیز سودی نبخشید. برعکس خبرگزاریها از این گزارش دادند که دپاردیو در این مکالمه اولاند را تحقیر نیز کرده است. ابلیکس که در دوران کودکی اش در دیگ شربت جادو افتاده و نیرومند شده بود تا در دوران جوانی مهاجمان رومی ارتش سزار را از دهکدۀ گل ها Gauls عقب براند، اکنون در دوران پیری اش برای نوشیدن شربت جادو به دهکدۀ گل ها پشت کرده و به سرزمین تزار رو کرده است. تصویری نمادین از جهان وطنی سرمایه.

رفتار دپاردیو البته هنوز با مطالبۀ آقای نهاوندیان، رئیس اتاق بازرگانی ایران، مبنی بر فراهم آوردن امکانی که «فعالان اقتصادی» بتوانند مقامات دولتی را ممنوع الخروج کنند، فاصله دارد. اما حالت مشترکی در این دو رفتار غیر قابل انکار است. هر دو به گونه ای به دولت کشور خویش برخورد می کنند که گویا اربابی به خدمتگزار ناشکرش. برای هر دو اصل آزادی عمل خود آنهاست و این دولت است که باید خود را تابع این آزادی عمل کند. این اشرافیتی است که خود را ورای دولت می داند. در پس این کردار این ارادۀ اقلیتی ناچیز است که تبدیل به قانون می شود. دولت بیش از هر چیز باید دولت مطیع کلانترین سرمایه ها باشد و دولتمدار خوب نیز دولتمداری است که این واقعیت را بپذیرد و بدان عمل کند.

قصد داشتم طی مقاله ای به بررسی مفصل تر موضوع بپردازم. مقالۀ کریستوف تسرپکا در مجلۀ ادبی اسیِتسکی اما به وجهی نیکو به بیان موضوع پرداخته است. به جای نوشتن مقاله ای جداگانه تصمیم به ترجمۀ همان مقاله گرفتم. این مقاله در شمارۀ 24 سال 2012 مجلۀ اسیِتسکی و پیش از خروج دپاردیو از تابعیت فرانسه درج شده است. عبارت داخل پرانتز در عنوان مقاله را من به آن اضافه کرده ام.

بهمن شفیق

18 دی 1391

7 ژانویه 2013

********************************

اشرافیت جدید

سال 1789 برای بورژوازی سال آزادی بود. حقوق ویژۀ اشرافیت ملغی گردید و بورژوازی با کمک توده های فقر زده و با شعار آزادی، برابری، برادری قدرت را تسخیر کرد. البته در دوران ناپلئون و کنگره ارتجاع وین، عقبگردهایی صورت گرفت. مارش طفرمندانه بورژوازی اما دیگر قابل توقف نبود. با انقلاب صنعتی برای شهروندان چنان انباشتی از ثروت و چنان گسترشی در جلال و شکوه امکانپذیر شده بود که تا پیش از آن فقط در میان اشراف و روحانیون شناخته شده بود. اهداف انقلاب فرانسه به زودی به نفع طبقۀ مسلط جدید تعبیر تازه یافتند. کسی که پولی نداشت، نه می توانست از آزادی، نه از برابری و نه از برادری برخوردار باشد و می بایست که خود را در معادن و کارخانجات تبدیل به شیء کند. هنگامی که در سال 1830 لوئی فیلیپ، شاه بورژوا، بر تخت جلوس کرد، هدف این بود: خود را ثروتمند کنید! پیرامون سال 1900 در بورژوازی، انباشت تا آن زمان ناشناخته ای از ثروت نزد کارخانه داران، صاحبان معادن و بورس بازها شکل گرفته بود. در رمانهای امیل زولا ثروتمندان این دوران به وجهی نافذ به تصویر کشیده شده اند.

بعد از دو جنگ جهانی و کاهش ارزش پول و انقلابات، به نظر میرسید دنیا عادلانه تر شده باشد. ثروت مهار شده بود، قدرت خرید توده ای افزایش یافته و رفاه عمومی تا آن زمان ناشناخته ای به وجود آمده بود. از جمله به علت تهدید آن سیستم دیگری که خود را سوسیالیستی می نامید. نظریه پردازان بازار آزاد بی قید و شرط از مدتها قبل از 1989 وجود داشتند، اما آنها تجارب خود را بر کشورهایی پیرامونی از قبیل شیلی متمرکز کرده بودند. با فروپاشی بلوک شرق شکل تهاجمی سرمایه داری در سطح جهان به دکترین بدون آلترناتیو تبدیل شد. همزمان لشگری از سوارکاران شانس و اقبال و بورس بازان شکل گرفت که در کوتاهترین زمان باورنکردنی دارائی های انبوهی جمع آوری کردند. چه در روسیه و چه در چین، چه در اروپا و آمریکا. همه جا کاستی از سوپر ثروتمندان مشابه سالهای پایانی قرن نوزده شکل گرفت. اما در تفاوت با شخصیتهای رمانهای امیل زولا، این ثروتمندان جدید را نه سقوط به ورطۀ بیچیزی تهدید می کند، نه خودکشی زبونانه. اینها نمی توانند سقوط کنند. درست مثل دوره هایی از اشرافیت، اینها مورد حسابرسی قرار نمی گیرند. برای زیانهایشان دیگران باید بپردازند. آنها مرتکب جنایاتی مثل قتل نمی شوند و قاشق های نقره ای هم نمی دزدند. اگر هم شاکی ای از آنها پیدا شود، قاضی به ندرت برای اعمالشان پاراگرافهای مناسب را می یابد. گاهی از «خیانت در امانت» صحبت به میان می آید که این را هم می شود مثل یک رابطۀ جنسی خارج از ازدواج نگاه کرد و بخشید.

«دولت منم»، این را ما از لوئی 14 می شناسیم. اگر شاهزاده ها و شاهان دلقکهای درباری نگه می داشتند، حاکمان جدید به سیاستمدارانی می پردازند که قدرت آنها را تأمین کنند. آنها اتاق فکرهای بزرگی را اداره می کنند که دمکراسی را برایشان از نو اختراع می کند؛ پارلمانهای سایه ای را در داووس و سایر نقاط سازمان می دهند و بنیادهایی را ایجاد می کنند که در مالیات صرفه جوئی می کنند. به عنوان شخص، به ندرت در پرتو عموم ظاهر می شوند. در گتوهای ویژۀ خود زندگی می کنند، با فاصلۀ بسیار از دیگران. بین خودشان هستند. بیشترشان به سختی شناخته شده اند. اما اینها در همۀ کشورها هستند، همان یک دهم درصدی که هانس یورگن کریسمانسکی دربارۀ آنها کتابی نوشت. مثلا در یونان. در آنجا اخیرا ژورنالیستی تبرئه شد که جرأت کرده بود کتابی منتشر کند و در آن اسامی کسانی را ذکر کند که پولشان را به حسابهای بانکی در سویس روانه کرده بودند. در فرانسه میلیاردرها در صورت لزوم به پرداخت مالیات بیشتر تهدید به ترک تابعیت و فرار از کشور می کنند. میلیاردرهای آمریکائی از این هم آشکارتر در سیاست درخالت می کنند. 6 میلیارد دلار در کاندیداتوری میت رامنی سرمایه گذاری کردند، برای اوباما اندکی کمتر. شش ماه قبل سه چهارم اهالی کالیفرنیا خواهان نصب برچسبهای مشخص کردن مواد غذائی ژنتیک بودند، با صرف چند میلیون دلاری موفق شدند این رقم را تا زیر 50 درصد برسانند. در روسیه مانعی سر راه الیگارشها برای اندوختن بیشتر ثروت وجود ندارد، مشروط به این که به مرکز قدرت سیاسی خیلی نزدیک نشوند و یا با آن همکاری کنند. هر چه باشد به نظر میرسد که در آنجا عناصری از تقدم سیاست وجود داشه باشد. در چین حزب طبقۀ کارگر درست سرِ وقت به یک جمعیت اشرافی جدید تغییر جنسیت داد. قهرمانان روزهای اولیه و نواده هایشان اکنون سلطنت موروثی ای از ثروتمندان تشکیل داده اند که احتمالا  در کتابهای تاریخی آینده از آن به عنوان سلسلۀ ح.ک.چ KPCh-Dynastie نام خواهند برد.

در آلمان سوپر ثروتمندان به ندرت با قدرت و تجملات خودنمائی می کنند. در اینجا بر خلاف کشورهای رومی، پروتستانی و متواضع عمل می کنند. میلیاردرهایی مثل خانم اشپرینگر (خانوادۀ اشپرینگر مالک بزرگترین امپراطوری مدیائی در آلمان است. روزنامه های اشپیگل و بیلد نیز به این امپراطوری تعلق دارند. ب.ش.) و خانم موهن (از اعضاء هیأت مدیرۀ بنیاد مدیائی برتلسمان. ب.ش) در خفا عمل می کنند و به ندرت در رسانه های جنجالی قابل رؤیتند. اما این دو تزارهای رسانه ای آلمان احتمالا مؤثرتر از برلوسکونی بر سرنوشت این کشور تأثیر می گذارند. شاید این روزها در ویلائی در گوترزلوه و یا در هامبورگ (محل زندگی خانم اشپرینگر و خانم موهن. ب.ش) روی لیست وزرای دولت آیندۀ دمکرات مسیحی – سبز کار می شود.

 

کریستوف تسرپکا

 

ترجمه از مجلۀ اسیِتسکی، شماره 24 سال 2012

http://www.ossietzky.net/24-2012&textfile=2088

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر