یک گام به پیش، چند گام به پس (بازخوانی یک مباحثه - 1 )

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

"در مقابل يك صفحه كمونيستى در اينترنت صدها صفحه بورژوايى قد علم خواهند كرد، در مقابل يك نشريه كمونيستى دهها و صدها نشريه ريز و درشت بورژوايى، در مقابل يك نويسنده و سخنور كمونيست صدها و هزاران چهره بورژوا. اين كاركرد مكانيسمهاى موجود اجتماعى در جامعه اى است كه از پيش بر مبناى نابرابرى بين شركت كنندگان در مبارزه طبقاتى بنا شده است. ...


... موجود يكپارچه اى به نام مردم كه در مقابل جمهورى اسلامی قد علم كرده است تنها در ذهن رفيق نادر [منصور حکمت] وجود دارد. در جهان واقعى مردم ايران به اقتضاى موقعيت طبقاتى شان نه در يك جنبش ضد رژيم اسلامی بلكه در جنبشهاى مختلفى قرار گرفته اند كه رابطه اشان با جمهورى اسلامی صرفا در احساسات مذهبى و ضد مذهبى شان ريشه ندارد. بسيار بيش از آن، اين جنبشها متاثر از شرايط موجود جهانى و هم چنين در رابطه با جنبشهاى مخالف طبقاتى شان، است كه نوع رابطه با جمهورى اسلامی را هم تعيين ميكنند. آنچه امروز در صحنه اصلی تحوﻻت سياسى ايران حضور دارد و اين فضا و صحنه را به خود اختصاص داده و رفيق نادر را هم به شدت متاثر كرده است جنبش طبقه متوسط در ايران است كه از افقهاى روشن فكرى و سياسى و از تاكتيكهاى روشنترى هم تبعيت ميكند."
بهمن شفیق، مارس 1999
"رفيق بهمن شفيق يک تز دارد و مقدار زيادى توهم. تز اينست که مردم در ايران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژيم کنار آمدند. اين البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشيرى و رئيس بخش فارسى بى‌بى‌سى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى ميروند، بهمن پرولتر است و صحنه سياسى را کنار ميگذارد تا ويک‌اند با تروتسکيستهاى آلمان انترناسيونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کميته محلى "ياران حيدر" و "مبارزين مبارزان در راه وحدت...."، محفل کارگرى را "از زير ضرب در ببرد" و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کميته اعتراض راه بياندازد. اين آن يک تز است.
و اما توهم اينست که ميپندارد اينها را ميشود به نام مارکسيسم در اين حزب عرضه کرد، خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى "دوم خرداد" در اين حزب "اپوزيسيون کارگرى" درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند."
منصور حکمت، آوریل 1999

مقدمه بر انتشار مجدد:
نوشته ای که در دست دارید سندی است از سال 1999. این نوشته ای بود که به مشاجرات شدید درون حزب کمونیست کارگری منجر شد و سرانجام با خروج بیش از 120 نفر از اعضا و کادرهای آن حزب به پایان موقت خود رسید. اکنون 11 سال از این مجادله می گذرد. مجادله ای که می توانست نقش مؤثری در بازسازی یک کمونیسم طبقاتی و رادیکال ایفا کند، اما عملا سرآغاز دوره ای از زوال در چپ رادیکال و تجزیه آن به دستجات و فرقه های کوچکتر و احزاب و گروهبندیهای آشکارا بورژوایی شد. ارائه یک ارزیابی انتقادی از آن مشاجرات موضوع نوشته حاضر نیست. همینقدر کافی است اشاره کنم که از مجموعه بازیگران آن نمایش حزن انگیز، کمتر کسی به موضوع مورد مجادله و دست یابی به حقیقت علاقه داشت. چه آنها که در رأس حزب و هدف انتقاد بودند و چه آنها که به نام معترضین فرصت را برای تسویه حسابهای قدیمی خود مغتنم دانستند. به این ترتیب تلاش نگارنده برای طرح مباحث از یک سو با موجی از تعرض و افترا از جانب رهبری حزب مواجه شد و از سوی دیگر برای بسیاری از ناراضیان تشکیلاتی که مترصد فرصتی مناسب برای تسویه حسابهای قدیمی بودند فراهم کرد. دقیقا همین اغتشاش فرصت بادآورده ای در اختیار رهبری حزب کمونیست کارگری قرار داد که خود را از تیغ انتقاد مارکسیستی خلاص کرده و با دستاویز قرار دادن همه و هر گونه کژی وناراستی در میان کسانی که در صف معترضین قرار گرفته بودند، اصل موضوعات مورد مشاجره را به دست فراموشی بسپارد. با تحولات بعدی در میان معترضن و به ویژه با ظهور جریان راست نئو توده ایستی آذرین – مقدم و انتشار تزهای دست راستی آذرین بر مبانی افقهای بورژوازی صنعتی، فرصتی طلائی نصیب رهبری حزب کمونیست کارگری شد، تا بدون وارد شدن به یک مباحثه  نظری به تخریب منتقدان دست زند و حتی زحمت اثبات تزی را به خود ندهد که در آغاز مباحثات برای خلاص کردن گریبان خود از انتقاد مارکسیستی به میان پرت کرده بود. برای این رهبری تزهای آذرین اکنون سندی بود مبنی بر این که تزهای بهمن شفیق را نیز دوخردادی قلمداد کند.
برای خواننده هوشیار نوشته حاضر روشن خواهد شد که این نوشته ای بود و هست در دفاع از مارکسیسم و تلاشی بود برای شکل دادن به یک صف کمونیستی مقاومت در برابر تعرض سنگین سیاسی و ایدئولوژیک بورژوازی. تعرضی که ده سال بعد با عروج جنبش دست راستی سبز ابعاد دیگری از واقعیت قدرت سازمانی و مالی و ایدئولوژیک بورژوازی ایران را به نمایش گذاشت. دو خرداد سال 76 اولین بروز اجتماعی این صف بندی جدید در تاریخ سیاسی ایران بود و جنبش سبز بیان بالغ آن. زمینه های کشوری و جهانی این تحول از مدتها پیش از دو خرداد آماده شده بود و با دو خرداد 76 نخستین یورش وسیع خود را سازمان می داد. یورشی که به تغییر افقها و چشم اندازها و ارزشهای حاکم بر جامعه می انجامید و انجامید. اگر تا دو خرداد رژیم جمهوری اسلامی هنوز از نظر سیاسی به عمق جامعه رسوخ نکرده بود و در حد پایه های سنتی خویش محدود مانده بود، با دو خرداد 76 و عروج جنبش اصلاح طلبی این وضعیت دگرگون شده بود. اکنون دیگر در درون خود جامعه نیز نیروی قدرتمند بورژوازی همراه با همه متحدان روشنفکر و طبقه متوسطی اش، به بازیگری در درون آرایش نظام سیاسی حاکم بدل شده بود. این واقعیت سیاست ایران در مقطع ظهور جنبش اصلاح طلبی بود و همین واقعیت در جریان جنبش سبز نیز خود را با قدرتی به مراتب فزونتر به نمایش گذاشت. اگر از نقطه نظر نقد مارکسیستی اذعان به این واقعیت تغییر یافته به منرله وقوف به سنگینی مصافهای پیش رو برای شکل دادن به یک صف کمونیستی در جهانی متحول و در شرایط تاریخی – جهانی به مراتب نامساعد تر بود، برای چپ رادیکالی که در آرزوی سرنگونی قریب الوقوع رژیم روز شماری می کرد پذیرش این تحول به معنای نابودی همه آن آرزوها بود. خرده بورژوای انقلابی سالهای انقلاب 57 اکنون شاهد آن بود که چگونه بورژوازی با قدرت مالی و سیاسی خود به بازیگری در جهت تثبیت رژیم اسلامی بدل می شد و دجال ترین نمایندگان آن چگونه میدان سیاست ایران را به خود اختصاص داده و نمایش آزادیخواهی را از دست این چپ رادیکال اکنون حاشیه ای شده می ربود. بخشهایی از این چپ چاره را در آن یافتند که خود به مدافعان این تحول تبدیل شوند و عطای رادیکالیسم را به لقای پراگماتیسم ببخشند و بخشهای دیگری از چپ رادیکال - که حزب کمونیست کارگری بارزترین و شاخص ترین و با نفوذ ترین نیرو در میان آنان به حساب می آمد – صاف و ساده به انکار واقعیت پیش روی خویش پرداختند و همه آن تحولات را یک خیمه شب بازی درون رژیمی قلمداد کردند. آنچه در لوای این رادیکالیسم صوری اما پنهان ماند، این واقعیت بود که در پس این انکار ظاهری تحولات دو خرداد، پذیرش عمیق همه جوانب این تحولات قرار داشت. آنچه این چپ به رد آن می پرداخت، نه محتوا و جهتگیری جنبش اجتماعی ای بود که پایه های دو خرداد بر آن بنا شده بود، بلکه شکل رژیمی آن و رهبری اش بود. چپ رادیکال از نظر ایدئولوژیک همه عناصر تشکیل دهنده دو خرداد را وارد دستگاه فکری خود کرد. ادبیات این چپ که در پرتو تحولات ناشی از فروپاشی دیوار برلین و جهان دوقطبی تغییر یافته بود، اکنون دیگر به طور آشکارا  روزافزونی تبدیل به ادبیات دمکراسی خواهانه می شد. کمونیسم و سوسیالیسم در این ادبیات هر چه بیشتر در نقشی تزئینی قرار می گرفت. حزب کمونیست کارگری در اینجا نیز بارز ترین نمونه این تحول ایدئولوژیک را به نمایش می گذاشت. روندی که با جنبش سبز شتاب هر چه بیشتری به خود گرفت و با عروج پدیده لنین زدائی در این حزب به مراحل پایانی تکوین خود نزدیک می شود. واقعیت تحول در چپ دقیقا خلاف آن چیزی بود که دستگاه پروپاگاند کمونیسم کارگری در بوق خود جار می زد. منتقدان مارکسیست جهتگیری های سیاسی و ایدئولوژیک حزب کمونیست کارگری دو خردادی نشده بودند، این خود کمونیسم کارگری بود که با دوخرداد عوض شده بود. این کمونیسم کارگری بود که با دوخرداد از کمونیسم و کارگر وداع می کرد و به سمت انقلاب انسانی و جامعه آزاد روی می آورد. همان "جامعه آزاد"ی که در برنامه اولیه اش وعده اش را داده بود، در سالهای پس از آن اما در لفافه عبارت پردازیهای کمونیستی پنهانش کرده بود. همین اشتراک در مبانی ایدئولوژیک و جهتگیریهای اجتماعی – طبقاتی با جنبش دو خرداد بود که ده سال بعد حزب کمونیست کارگری را در کنار همان رهبران دو خردادی قرار داد و نشان داد که جنجالهای ده سال پیش این حزب دعوا بر سر لحاف ملا بوده است. این تحول ایدئولوژیک در حزب کمونیست کارگری ایران به مثابه اصلی ترین سازمان چپ رادیکال ایران، جزئی از مجموعه تحولاتی بود که در سالهای پس از آن با تضعیف هر چه بیشتر نقد کمونیستی در جامعه زمینه ساز عروج جنبش سبز شد.  
انتشار مجدد نوشته حاضر اولین کاری است که در زمینه بازانتشار مباحث آن دوران از جانب نگارنده صورت می گیرد. وضعیت امروز احزاب و دستجات و محافل وابسته به کمونیسم کارگری و تبلیغات ضد کمونیستی آنان علت باز انتشار مباحث کنونی نیست. علت این باز انتشار حتی آن نیست که وقیح ترین و مذبذب ترین دستجات کمونیسم کارگری هنوز هم لقب وزین "دوخردادی" را که خود مفتخر آنند نثار نگارنده می کنند. کاراکتر بورژوائی این دستجات و احزاب آشکارتر از آن است که نیازی به اثبات داشته باشد. هیچکدام از احزاب و دستجات منتسب به کمونیسم کارگری امروز از چنان نفوذ و اعتبار اجتماعی برخوردار نیستند که شایسته نقد و بررسی باشند. این اما در مورد نظریه پرداز اصلی کمونیسم کارگری، منصور حکمت، صدق نمی کند. دایره نفوذ اندیشه ها و نگرش منصور حکمت به مراتب بیش از دایره نفوذ احزاب و دستجات امروزین کمونیسم کارگری است. تاریخ تکوین اندیشه های حکمت، با تاریخ مهم ترین نحله درون چپ رادیکال معاصر ایران گره خورده است و به این اعتبار نیز نفوذ این افکار و اندیشه ها در پهنه وسیعی از چپ رادیکال ایران غیر قابل انکار است. رد پای آرا و افکار منصور حکمت را در بسیاری از احزاب و دسته بندیهای چپ رادیکال – حتی در میان کسانی که خود را مخالف وی قلمداد می کنند - می توان یافت. پرداختن به این موضوع فرصت دیگری می طلبد. در اینجا فقط تأکید بر این مهم است که نقد حکمت بخشی از مصاف مارکسیسم ایرانی در پیرایش هویت خود از آرا و اندیشه های پست مدرنیستی و آنارشیستی - لیبرالی است که از طریق منصور حکمت وارد مارکسیسم ایرانی شده است.
در رابطه با خود نوشته توضیحاتی کوتاه را ضروری می دانم.
نخست این که نوشته حاضر در ادامه مباحثی بود که پیش از آن – از اکتبر سال 98 -  از جانب من در حزب کمونیست کارگری ایران صورت گرفته بود. در جریان این مباحث من ایده اولیه حرکت به سمت ایجاد یک انترناسیونال کمونیستی را نیز طرح کرده بودم. ایده ای که علیرغم نارسائی های اولیه اش می توانست به مباحثی سازنده در اتخاذ یک جهتگیری متفاوت منجر شود. این ایده از جانب منصور حکمت و کورش مدرسی مورد نقد – یا بهتر بگویم: تخطئه – واقع شد. در جریان این مباحثه منصور حکمت به استدلالهایی رو آورده بود که مورد انتقاد من واقع شدند. متعاقب این نوشته انتقادی متقابل، حکمت نوشته دیگری ارائه داد تحت عنوان "ایست، ترمزهای خود را چک کنید". اشارات من در مقدمه نوشته حاضر به این نوشته اند. می دانم که انتشار نوشته حاضر به تنهائی احتمالا برای خواننده  ابهاماتی در بر خواهد داشت. انتشار همه آن نوشته ها همراه با نوشته حاضر اما مطلب حاضر را به درازا می کشاند. به همین دلیل از انتشار همه آنها خودداری ورزیدم. به ویژه این که هیچکدام از آن نوشته ها از نقش و جایگاه نوشته حاضر برخوردار نبودند و نیستند. مجموعه این نوشته ها را برای اطلاع خوانندگان علاقمند، در آینده منتشر خواهم کرد.
دوم این که این نوشته 11 سال پیش به نگارش درآمده است. بدیهی است که دیدگاههای حاکم بر نوشته در بسیاری از نقاط امروز از نظر من کهنه شده اند و باید به بایگانی سپرده شوند. به ویژه در مواردی که به ارزیابی از نقش کمونیسم کارگری پرداخته ام. این از ارزیابی عمومی من در آن زمان نسبت به جریانی ناشی می شد که خود بدان تعلق داشتم و از روز اول در بر پا داشتنش و قوامش تلاش کرده بودم و نگاه من به آن نگاهی از درون جریان بود. برای من این نوشته در حکم ایستگاهی بود در گذار از "کمونیسم کارگری" به سمت یک کمونیسم طبقاتی و رادیکال کارگران. در باره کمونیسم کارگری در نوشته های بعدی بیشتر توضیح خواهم داد. تأکید بر این نکته را ضروری می دانم که احکام اصلی نوشته حاضر وارزیابی های انتقادی آن همچنان از نظر من معتبرند. گو این که امروز همان ارزیابی ها و انتفادات را باید با پیگیری بیشتر دنبال کرد. این شامل تحلیل از دولت در دوران جمهوری اسلامی نیز می شود که در زمان نگارش نوشته حاضر آن را هنوز از همان آغاز دولت بورژوازی ایران ارزیابی نمی کردم و تحلیل رسمی حزب کمونیست کارگری را لااقل برای دوران اولیه حیات جمهوری اسلامی در کل قابل دفاع می دانستم.
سوم این که نوشته حاضر متن کامل نقدی است که در جریان مباحثات آن دوره در اختیار کمیته مرکزی حزب قرار دادم. دو بخش از نوشته حاضر را هنگام ارائه بحث حذف کرده بودم که بعد از مدتی در نشریه سیاست کارگری آنها را منتشر کردم. این دو بخش که با عناوین "از جزیره ای در اقیانوس تا کیبوتص" و "جامعه کمونیستی در برنامه حزب" مشخص شده اند، همانطور که از عناوین آنها پیداست به نقد دیدگاههای برنامه ای حزب کمونیست کارگری اختصاص دارند. حذف این دو بخش هنگام ارائه بحث به کمیته مرکزی حزب یک اشتباه بود. با حذف این دو قسمت، اهمیت مباحث پایه ای تر مارکسیستی تحت الشعاع مباحث روز سیاسی قرار گرفت. امری که مانع ایجاد شفافیت لازم در جریان مباحثات گردید و در عین حال فرصت مناسبی در اختیار ناراضیان تشکیلاتی قرار داد که با پوشیدن جامه اعتراض، اصالت مارکسیستی مناقشه جاری را به نوبه خود تضعیف کنند. سرنوشت بعدی دستجات "معترض" آن زمان و مدافعان خط رسمی نشان داد که فقدان این شفافیت تا چه حد مانع انکشاف یک مبارزه اصولی گردید. امروز از میان معترضین آن دوره کمتر کسی را می توان در میدان مبارزه برای دفاع از مارکسیسم و بازسازی یک کمونیسم طبقاتی رادیکال دید و در میان بخشی از مدافعان خط رسمی در آن دوره روندی از تجدید نظر آغاز شده است. چه در میان آنانی که در ارزیابی از مباحثات انتقادی آن دوره از به کار بردن اتهام سخیف "دوخردادی" پرهیز می کنند و چه به ویژه در درون حزب حکمتیست که آشکار عناصری متناقض با دستگاه فکری کمونیسم کارگری را وارد دستگاه تحلیلی و ایدئولوژیک خود کرده است. امیدوارم انتشار متن کامل این نوشته به این روند - نه فقط در درون طیف نیروهای کمونیسم کارگری، بلکه حتی در میان نیروهای دیگری که متأثر از دیدگاههای حکمت هستند – یاری رساند.
ساختار نوشته همانی است که بود. در موارد معدودی عبارتهای کوتاهی را برای روانتر کردن مطلب اضافه کرده ام و در یک مورد نیز نکته ای انتقادی را بیشتر از نوشته اصلی بسط داده ام. همه این موارد را در دو کروشه [] قرار داده ام تا از اصل مطلب قابل تمیز باشند.
یک نکته حاشیه ای را هم لازم میدانم ذکر کنم. در هفته ها و روزهای اخیر یاوه گویان متعددی مدعی شده اند که منتقدین در زمان حیات منصور حکمت جرأت ابراز نظرات خود را نداشته اند. انتشار این نوشته قاعدتا باید یک تودهنی به این یاوه گویان دروغ پردازی باشد که حقیقت را می دانند و وارونه جلوه می دهند.
بهمن شفیق
16 مهر 89
8 اکتبر 2010
يك گام به پيش، چند گام به پس
در باره برخى مسائل گرهى جنبش ما

يادداشت:
اول- نوشتن اين مطلب را از حدود يك ماه قبل آغاز كردم. آن زمان هنوز نه بحثى كه اخيرا بر سر ايجاد يك انترناسيونال درگرفت و نه مصاحبه هاى رفيق نادر با ديدار منتشر شده بودند. اگر اﻻن شروع به نوشتن اين مطلب ميكردم، قطعا جاهاييش را طور ديگر مينوشتم و تحوﻻت اخير را نيز واردش ميكردم. اما انجام اين كار بيش از اين انتشار مطلب را به تعويق مى اندازد. در يك نكته با رفيق نادر [منصور حکمت] اشتراك نظر كامل دارم. اين بحثى است اساسى و كسى كه اين بحث را دارد، بايد همين بحث را هم بكند و نه بحثهاى ديگرى كه عليرغم اهميتشان در گرو روشن شدن اين نكات كليدى تر هستند. انتقاد رفيق نادر در نوشته "ايست .." را با اين حال تنها مشروط وارد ميدانم. من قصد پنهان كردن اين بحث و يا مطرح كردن آن از كانالهاى ديگر را نداشتم. رفيق نادر درست ميگويد، كسى كه وارد اين مباحث ميشود وارد مهم ترين بحث سياسى زندگى اش شده است.  اهميت بحث براى من هم روشن بود. به دليل همين اهميت بحث بود كه بارها و بارها ارسال مطلب را به تاخير انداختم و هر بار اصلاحى را ﻻزم ميديدم.
دوم - رفيق نادر به اين معترض است كه من گفته ام با درك كنونى رهبرى حزب توافق ندارم و معتقدم اين درك با درك سابق اختلاف دارد و خواستار اثبات آن است. تمام نوشته حاضر براى نشان دادن همين نكته است. رسيدن به اين واقعيت برايم پروسه اى ساده نبود. مدتهاى طوﻻنى از پذيرش آن سر باز ميزدم. هر چه باشد با كسى بايد روبرو ميشدم كه سالها در دفاع از او و نظراتش مبارزه كرده ام. در مقاطعى تداوم جنبشى را كه به آن تعلق داشتم در گرو فعاليت همين رهبرى ميدانستم و حاﻻ برايم دشوار بود كه قبول كنم همين رهبرى امروز حرفهايى متفاوت ميزند. مدت زيادى اميدوار بودم كه رهبرى حزب مجددا به ايفاى نقش تاريخى خود باز گردد. به خود ميگفتم شايد اين اپيزودى گذرا در فعاليت اين رهبرى است. هر چه جلوتر آمديم اما، جدايى نظرات و پراتيك حزب از جنبش كارگرى بيش از پيش به واقعيتى غير قابل انكار و غير قابل برگشت تبديل ميشد. اين نه اصلاح و بهبود كارها، بلكه ايستادن در مقابل اين رهبرى بود كه ميتوانست هويت كمونيستى حزب را حفظ كند. رسيدن به اين نتيجه برايم هم دشوار بود و هم وضعيت خوشايندى نيست. اما "يا بايد به اين ميدان پا ميگذاشتم و يا خود را در مقابل تاريخ و طبقه كارگر بى وظيفه ميكردم." اين به درازا كشيد، به ويژه اين كه در پرتو مباحث كنونى حزب و خط و مشى كنونى رهبرى حزب بسيارى از اقدامات حزب در سالهاى گذشته نيز امروز برايم از جايگاه ديگرى برخوردارند. امرى كه در زمان خود اينطور طرح نبود. دادن انسجامى به اين مباحث نيز به اندازه كافى از من وقت گرفت. نميدانم اين نوشته تا چه حد ميتواند صميمى بماند، اما اميدوارم صراحتى كه رفيق نادر انتظار آن را دارد در نوشته هم به اندازه كافى باشد.
سوم - آنچه من در مورد لغو مالكيت خصوصى و كار مزدى گفته ام بر اساس حدسيات و فرضيات نبود. من همان چيزى را و در همان حدى نقد كردم كه رفيق نادر سياه روى سفيد بر كاغذ نوشت. و چيزى كه رفيق نوشته بود اين تصوير بود كه گويا مبارزه  ضد راسيستى و مبارزه براى رهايى زن مبارزه قائم به ذات طبقه كارگر است. من هم در مقابل تاكيد كردم كه عليرغم هر اهميتى كه اين مبارزات براى طبقه كارگر ميتوانند داشته باشند، عليرغم اين كه پيشرفت جنبش كارگرى در مقاطعى به شركت در اين مبارزات و رهبرى آنها گره ميخورد نميتوان آنها را مبارزه قائم به ذات كارگرى دانست. اين مبارزه براى لغو كار مزدى و مالكيت خصوصى است كه مبارزه قائم به ذات كارگرى است. رفيق نادر برآشفته ميشود از اين كه من پرسيده ام آيا او اينها را فراموش كرده است. شايد موقعى كه آن سطور را مينوشت، به اين جنبه هاى بحث فكر نكرده بود، بهتر است اما به جاى برآشفته شدن بيشتر فكر كند و بعد بنويسد. آن چه رفيق نوشته بود همان بود كه من آنجا نقد كردم و اﻻن هم مورد تاكيد قرار ميدهم.
چهارم - رفيق نادر از اين كه من اختلافات پايه اى با درك كنونى حزب دارم شوكه به نظر ميرسد. واقعيت اين است كه از وجود چنين اختلافى شوكه نشده است، از اين كه آن را رسما اعلام كرده ام متعجب شده است. اگر نه هم به خود رفيق و هم به رفقاى ديگرى گفته ام كه درك من از كمونيسم و مبارزه كمونيستى با درك آنها متفاوت است. استناد رفيق كوروش در نوشته اولش به تفاوت فرمت فكرى من با كمونيسم كارگرى نيز بر اساس همين داده ها بود. رفيق نادر اگر به خود زحمت ميداد و يك بار ديگر همان اسنادى را كه من در مقطع پلنوم نوشته بودم ميخواند، ديگر شوكه نميشد. واقعا رفيق نادر فكر ميكند براى چه بيش از يك سال است به عنوان سخنران در جلسات بيرونى ظاهر نشده ام و يا پيشنهاد گرداندن راديوى حزب را براى چه نپذيرفتم؟ به خاطر اختلافات جزيى؟ من حتى همين مدت كوتاه قبل در مورد اين كه آيا اسمم به عنوان مدير مسئول انترناسيونال اعلام شود يا نه به دبير اجرايى حزب گفتم كه با درك كنونى حزب اختلاف دارم و صلاح نميدانم در چنين شرايطى اسم من به عنوان مدير مسئول در انترناسيونال بيايد. واقعا رفيق نادر همه اينها را نديد و يا نشنيد؟ يا فكر ميكرد بازى ميكنم؟ بهتر است از من نخواهد ترمز خود را چك كنم، خود چشمهايش را باز كند.
پنجم - انتشار مباحثه رفيق نادر با ديدار و طرح بحث قدرت سياسى از جانب رفيق در اين مصاحبه براى من تاييدى بود بر صحت ارزيابى اى كه در نوشته حاضر از بحث قدرت سياسى ارائه داده ام. رفيق با طرح اين كه "اگر اين سه ميليون نفر جمع شوند و كارى بكنند كه حكومت به دست يك حزب سوسياليستى مثل ما بيفتد، قوانين ما و نظامى كه از فردايش برقرار ميكنيم باعث ميشود كه طبقه كارگر بيايد و از حكومتش دفاع بكند." نشان داد كه مكانيزم كسب قدرت سياسى را مكانيسمى مستقل از جنبش كارگرى ميبيند. اين بلانكيسم محض است، استراتژى انقلاب كارگرى نيست، استراتژى تسخير قدرت يك حزب است. حزب در اين بحث در خدمت انقلاب كارگرى و ابزارى براى آن نيست، اين كارگرانند كه بايد از حكومت حزب دفاع كنند. اين نه در امتداد ماركسيسم و انترناسيوناليسم، بلكه چرخشى آشكار در آن است. هر كس آزاد است به هر سمتى كه خواست بچرخد، جلو برود، بشكفد يا بپژمرد، با ماركسيسم و جنبش كارگرى اين بازى مجاز نيست. رفيق نادر قطعا با اين نظرات و پراتيك كسانى را هم جذب خواهد كرد، اما با اين واقعيت هم بايد كنار بيايد كه جنبشى را از دست خواهد داد.
ششم - تبيين رفيق نادر از جايگاه اين مباحثات اين است كه اينها پس زدنهاى سوسياليستى و انقلابی و كارگرى هستند، در شرايطى كه حزب وارد قسمتهاى گود استخر سياست ميشود. از نظر من حزب هميشه در قسمت گود استخر بود. بعد از فروپاشى ديوار برلين اتفاقا در جاى گودترى هم ايستاده بود. خود اين موضوع كه از نظر رفيق نادر مفاهيمى مثل سوسياليسم، انقلاب و كارگر در حزب ما امروز ميتوانند دستاويزى براى پس زدن باشند البته بسيار گويا است. در تاريخ اين حزب هيچگاه اين مفاهيم نميتوانستند دستمايه پس زدن افراد باشند، برعكس با تاكيد بر اينها بود كه اين حزب جلو ميرفت. چهارچوبهاى فكرى و ايدئولوژيك حزب ما در حال تغيير است و در اين چهارچوبهاى تغيير يافته است كه به ذهن رفيق نادرى كه خود همواره با به دست گرفتن همين مفاهيم راه را براى پيشروى كمونيسم كارگرى باز ميكرد، امروز خطور ميكند كه عده ديگرى با همين مفاهيم مشغول پس زدن هستند. از نظر من هم واقعا عده اى مشغول پس زدن هستند. اما اين پس زدن نه در تاكيد بر سوسياليسم و انقلاب و كارگر، بل در بحث كمونيسم اجتماعى و حزب و جامعه است. در شكل پيشروى به نظر ميرسد، در واقع اما عقبگردى است از مبانى هويتى كمونيسم كارگرى. آن چه به ظاهر پيشروى به نظر ميرسد، فرار به جلو است، گريز از وظايف بر زمين مانده است، پس زدن است. يك پس زدن تاريخى. اگر مباحث سوسياليستى، انقلابی و كارگرى اى هم در اين ميان مقاومت ميكنند، اين نشان دهنده قدرت سنت كمونيستى در اين حزب است كه از پا در نيفتاده. اين از جمله محصول كار خود رفيق نادر است كه زمانى مدافع اشغال حزب توسط كارگران بود و امروز به كارگران فراخوان دفاع از حكومت حزب در فردا را ميدهد. حزبى كه قرار است حول شخصيتهاى مطبوعاتى و راديو تلويزيونى در خارج كشور ساخته شود.
هفتم - رفيق نادر برآشفته است از اين كه من در رهبرى حزب تجديد نظرى در مبانى كمونيسم كارگرى و ماركسيسم ديده ام. از من ميخواهد بحثم را بنويسم و به من گوشزد ميكند اين مهم ترين مباحثه سياسى زندگى من است. من در همان جوابيه اى كه به رفقا كوروش و نادر دادم اعلام كردم كه در حال نوشتن بحثم هستم. اين خود رفيق نادر است كه يك سال است بحثى را به حزب تحميل كرده است و نتايج پراتيكى را از آن گرفته است، بدون آن كه آن را بنويسد. ميگويد بحث حزب و جامعه در امتداد ماركسيسم و كمونيسم كارگرى است.(در امتداد؟ يعنى چه؟ اين حرفها چيست؟) اين اوست كه بايد آن را ثابت كند. يا شايد اين هم جزو مكانيسمهاى اجتماعى است كه بحث نظرى اى را از طريق نوار و ويدئو پخش كنند تا گزك دست كسى ندهند. رفيقى كه در نوشتن كم نمى آورد و مجموعه آثار هشت جلدى اش در حال تدوين است، چگونه است كه بحثى با اين اهميت را تاكنون مكتوب نكرده است. خودش هم ميداند كه اين مهم ترين مباحثه سياسى زندگى اش است.
هشتم - در ابتدا كلمه نبود. تحولی كه در حزب صورت گرفته است محصول به هم خوردن توازن قوايى در بيرون حزب و محصول شكستهايى است كه خود حزب متحمل شده است. قرار بود حزب به يك حزب كارگرى تبديل شود. اين نشد. يا بايد دﻻيل آن روشن ميشد، يا راهى پيدا ميشد كه اين شكستها را ﻻپوشانى كند و شكست را پيروزى جلوه دهد. رفيق نادر راه دوم را انتخاب كرد. تحول نظرى در حزب نه آغاز گر اين روند، بلكه محصول آن است. با اين حال خود نيز در شكل دادن به اين روند نقش ايفا كرد. روشن كردن اين مدعا مضمون نوشته حاضر را تشكيل ميدهد.
اول آوريل ۹۹
مقدمه:
بيش از سه ماه از پلنوم نهم كميته مركزى حزب ميگذرد. در آن جلسه براى اولين بار از طرف رفيق نادر بحث جامع وى در مورد استراتژى حزب تحت عنوان كمونيسم كارگرى و جامعه ارائه شد. قبل از پلنوم من نوشته هايى را در ارزيابى انتقادى از وضعيت حزب در اختيار ك . م گذاشته بودم كه در پيش از پلنوم و در جريان پلنوم مورد برخورد انتقادى كتبى و شفاهى تعدادى از رفقا قرار گرفت. اهميت هر يك از اين برخوردها به جاى خود، ارائه بحث از طرف ر. نادر كه در آن به نكات پايه اى ترى پرداخته بود كه طبعا در نوشته هاى قبلی من جايى نداشتند، مرا به اين نتيجه رساند كه هر گونه برخورد ديگرى مقدمتا مستلزم پاسخگويى به اين نكات پايه اى تر بحث ر. نادر است. توافق احتمالی با اين نكات پايه اى تر، نوشته هاى قبلی مرا بى موضوع ميكرد. به همين دليل نيز ﻻزم دانستم در پايان پلنوم اعلام كنم كه خود را ملزم ميدانم روى مباحث ر. نادر فكر كنم و خواستار بايگانى كردن نوشته هاى قبلی شدم.
تحوﻻت سه ماهه اخير در بيرون حزب و موضعگيرى هاى حزب در قبال اين تحوﻻت و تفكر و دقت بيشتر در بحثهاى ر. نادر نه تنها باعث كاهش اختلاف نظر قبلی من با پراتيك و نظرات حاكم برحزب، كه تقريبا تماما توسط ر. نادر ارائه شده و ميشوند و به همين دليل نيز از اين پس تحت عنوان نظرات ر. نادر به آنها اشاره خواهم كرد، نشد، بلكه به تعميق بيشتر اختلاف نظر از قبل موجود انجاميد. رفقايى كه نوشته هاى قبلی مرا ديده باشند، ميدانند كه اين اختلاف نظرات در زمينه هاى مختلفى، از تاكتيكهاى روزمره مبارزه سياسى تا ارزيابى از تحوﻻت سياسى در ايران و جهان و مفادى از برنامه حزب را در بر ميگرفت. در آن نوشته ها اما من نه فرصت پرداختن به تمام اين نكات مورد اشاره را داشتم و نه خود آن نوشته ها از انسجام ﻻزم براى ارائه كل اين مباحث برخوردار بودند. مهم تر از اينها من در آن نوشته ها به ارائه پاسخ اثباتى در قبال وضع موجود نپرداخته بودم. نوشته حاضر به قصد انجام چنين كارى تنظيم ميشود.
هدف من از اين نوشته روشن كردن نكات متفاوت اختلاف نظرات و ارائه راه حل هاى مورد نظر خودم براى حزب و كمونيسم كارگرى علی العموم است. اهميت مباحث مرا وا ميدارد كه از ايجاز در بحث خوددارى كرده و تا آنجا كه ﻻزم باشد به روشن كردن زواياى مختلف نظرات مطرح شده بپردازم.
در پايان اين مقدمه اشاره به يك نكته را ضرورى ميدانم. نقطه عزيمت من در نوشتن اين مباحث را تحوﻻت حزب در دو سه سال اخير تشكيل ميدهند. اما نقطه عزيمت در برخورد به خود اين تحوﻻت از نظر من در خود اين تحوﻻت نيست. بيش از هر چيز اين وضعيت كمونيسم در پايان قرن بيستم است كه خود محرك من در يك ارزيابى انتقادى از حزب ما هم هست. سوالی كه در تمام اين مباحث پيش روى من قرار داشته است مقدمتا نه وضعيت حال و آينده حزب فى نفسه، بل آينده جنبش كمونيسم كارگرى در قرن آينده و در همين رابطه هم طبعا ارزيابى از حزب ما بوده و هست.
كمونيسم و جامعه
بحث خود را از سخنرانى ر. نادر در پلنوم نهم تحت عنوان كمونيسم و جامعه شروع ميكنم. اين آخرين تحول فكرى رفيق در رابطه با مبارزه كمونيستى است كه حزب ما را نيز به آن فراميخواند.  جايگاه اين بحث در تاريخ حزب از زواياى مختلفى مورد ارزيابى قرار گرفت. از انقلاب ديگرى در حزب تا تحولی مهم تر از بحث كمونيسم كارگرى، ارزيابى ها در اين امر مشترك بودند كه اين بحث به تحولی كيفى در چگونگى فعاليت حزب خواهد انجاميد. ر. نادر بحث خود را در قالب نقد از يك چپ حاشيه اى بسط داد كه به مكانيسمهاى اجتماعى كسب قدرت سياسى بى توجه است، فعاليت و مبارزه سياسى برايش يك روش زندگى است و نه مبارزه براى كسب قدرت سياسى، به حاشيه رانده شده است و همان در حاشيه بودن را به فضيلتى براى خود تبديل كرده است. كمونيسم كارگرى در مقابل بايد در متن مكانيسمهاى موجود اجتماعى در مبارزه براى قدرت سياسى تعريف شود. به دست گرفتن همين مكانيسمهاى اجتماعى است كه مبارزه براى كسب قدرت سياسى را امكان پذير ميكند. جوهر اين بحث تعريفى متفاوت از رابطه كمونيسم و جامعه است. اگر بحث كمونيسم كارگرى رابطه كمونيسم و طبقه را بيان ميكرد، اين بحث به رابطه كمونيسم و جامعه پاسخ ميدهد. (متاسفانه متن كتبى بحث هنوز منتشر نشده است و من در نقل مباحث ر. نادر بايد به حافظه و يادداشتهاى خودم تكيه كنم.)
مقدمتا بگويم كه چنين چپى در حزب ما يا وجود ندارد و يا اگر هم هست تاثيرش بر فعاليت و روشهاى مبارزه حزب آن چنان ناچيز بوده كه به حساب نمى آيد. حزب ما تا مقطع پلنوم و به طور مشخص از حدود پنج سال قبل به طور مداوم به اين مسئله توجه داشته كه با فلاخن و تير و كمان در آخر قرن بيستم و در عصر رسانه ها و ارتباطات الكترونيكى نميتوان به طور موثر به مبارزه سياسى دست زد. مجموعه فعاليتهاى علنى كادرهاى حزب در پنج سال گذشته، ميزگردها، سمينارها، مناظره هاى تلويزيونى و راديويى، ديدارها با رهبران و مقامات اتحاديه هاى كارگرى، استفاده از تريبونهاى روزنامه هاى كثير اﻻنتشار و باﻻخره دست زدن به تاسيس شبكه هاى راديويى و انتشار نشريات مختلف همه و همه جوانب مختلف اين فعاليت را نشان ميدادند. كمپين نفت نقطه اوج اين فعاليتها بود كه به طور وسيعى استفاده كادرهاى حزبى را از اين مكانيسمها به نمايش عمومى گذاشت و توجه دوست و دشمن را به خود جلب كرد. تنها بخشى از حزب كه اتفاقا به طور مستقيم كمتر درگير در اين مكانسيمها بود، دفتر سياسى حزب و از جمله خود ر. نادر بود. به ويژه خود ر. نادر در استفاده از تريبونهاى غير حزبى به شدت صرفه جويى ميكرد و بحثهاى خود را اساسا از طريق مجارى حزبى و يا وابسته به حزب مطرح ميكرد. هيچ كس هم در حزب به صرافت اين نمى افتاد كه رفيق را به عدم توجه به مكانيسمهاى اجتماعى قدرت سياسى متهم كند. اين امر دﻻيل تاريخى معينى داشت كه وجود اين وضعيت را قابل توضيح ميكرد. حزبى كه به طور مداوم در معرض پيگرد و تعقيب تروريستى قرار داشت و تعدادى از رهبرانش را هم در اثر همين وضعيت از دست داده بود، نميتوانست بيگدار به آب بزند. در مقابل اين محدوديت واقعى براى اعضاى دفتر سياسى فعاليت علنى وسيعتر كادرهاى مركزى حزب قرار ميگرفت كه بايد پاسخگوى نيازهاى مبارزه سياسى ميبود.  
آن چه براى بحث مهم است اين است كه حزب ما حزب چپ حاشيه نشين و انزوا طلب و اصول گرايى نبود كه به مكانيسمهاى اجتماعى مبارزه سياسى بى توجه باشد و تصرف قدرت سياسى را از طريق "سنگ پرانى و منجنيق اندازى" ممكن بداند. اگر هم كمبود و نارسايى در فعاليتهاى علنى حزب وجود داشت نه ناشى از تعلق خاطر حزب به يك چنين چپى، بل ناشى از ناآشنايى مجموعه اى از فعالين سياسى تبعيدى از يك كشور جهان سومى ديكتاتورزده به روشهاى عملی و موثر استفاده از تريبونهاى عمومى موجود در جامعه بود. امرى كه هنوز هم برطرف نشده و هنوز هم بايد رويش كار كرد. مشكل يك مشكل فنى و پراتيكى بود، نه يك برداشت نظرى نادرست. به همين اعتبار نيز راه حلهاى مشكل بايد در عرصه پراتيكى جستجو ميشد. كارى كه تا قبل از پلنوم هم به طور مداوم و تدريجى صورت ميگرفت. بحث ر. نادر اما چهارچوب متفاوتى را طرح كرد. چهارچوبى كه در مقابل خود يك نوع چپ ديگر را قرار ميداد و به آن برخورد ميكرد. اما اگر چنين چپى در حزب ما نمايندگى نميشد، پس اين بحث چه هدفى را تعقيب ميكرد؟ اين سوالی كليدى است كه به آن خواهم پرداخت.
براى پاسخ به اين سوال نخست ﻻزم است به زمينه ها و شرايط طرح بحث پرداخت. اين بحث در چه مقطعى و در ادامه كدام بحث و با توجه به كدام شرايط بيرونى ارائه شد؟ بحث كمونيسم و جامعه نه ماه بعد از كنگره دوم حزب مطرح شد. بحث اصلی كنگره دوم حزب تحت عنوان حزب و قدرت سياسى از جانب ر. نادر ارائه شد. بر خلاف تصور، دوران نه ماهه بعد از كنگره شاهد گسترش فعاليت و جنب و جوش فعالين و كادرهاى حزب نبود. برعكس، بعد از كنگره حالتى عمومى از انتظار در حزب به وجود آمد. به ويژه فعاليتهاى رهبرى حزب بعد از كنگره دچار يك رخوت آشكار شد. اين رخوت تا آنجا پيش رفت كه حتى صدور بيانيه ها و پيامهاى مصوب كنگره چند ماهى بعد از آن به درازا كشيد.
بحث حزب و قدرت سياسى (كه متاسفانه تا به امروز متن كتبى اين بحث هم منتشر نشده است) در كنگره در نقد اين نظر طرح شد كه حزب كمونيستى مجاز نيست به سمت قدرت سياسى برود و در مقابل از اين تز دفاع ميكرد كه كسب قدرت سياسى توسط حزب كمونيستى نه تنها مجاز بلكه وظيفه آن است. از پرداختن به جزييات بحث صرفنظر ميكنم. توجه به يك نكته اما اساسى است. گرايشى كه اين بحث در تقابل با آن مطرح شد، ديگر محدود به يك چپ حاشيه اى و فرقه اى و منزوى نبود. اين بحثى است كه كل جهان بورژوايى هر لحظه و هر روز آن را تكرار ميكند. در حاليكه هر حزب ناسيوناليستى، مذهبى، ليبرال، محافظه كار، فاشيست و يا راسيستى ميتواند و مجاز است ادعاى قدرت سياسى بكند و بسته به توان و نيروى بسيجش واقعا هم در قدرت سياسى شريك شود و يا حتى آن را در انحصار خود بگيرد، براى يك حزب كمونيستى اين يك تابو به شمار ميرود. ادعاى قدرت سياسى از جانب هر حزبى از يك مشروعيت از پيشى برخوردار است. اگر اختلاف نظرى هم بين احزاب بورژوايى باشد نه بر سر اصل اين مشروعيت چنين احزابى، بلكه بر سر اين است كه آيا كسب قدرت سياسى از جانب اين احزاب به نفع و به صلاح "جامعه" هست يا نه. شك نيست كه جامعه هم يعنى طبقه سرمايه دار. در مقابل ادعاى قدرت سياسى از جانب يك حزب كمونيستى از پيش به عنوان غير مشروع، به عنوان اقدامى بر خلاف مصالح عمومى جامعه و سير حركت تاريخ، به عنوان پديده اى غير طبيعى و غير اخلاقى محكوم ميشود. حزب كمونيستى قبل از هر چيز بايد براى كسب چنين مشروعيتى بجنگد. به اين اعتبار طرح بحث حزب و قدرت سياسى يك بحث بجا و به موقع و پاسخگوى يك انتقاد واقعى ضد كمونيستى در جامعه بود. مستقل از اين كه اين كسب قدرت سياسى از چه طريقى و تحت چه شرايطى واقع ميشود، بحث اساسا بر سر مشروعيت نفس چنين ادعايى بود.
اما اين فقط نيمى از بحث بود. بر اين اساس هنوز هيچ چيز در استراتژى حزب كمونيستى تعيين نشده است. فقط اين روشن است كه حزب كمونيستى بايد به سمت قدرت سياسى گام بردارد. اصل مسئله كه در تعيين مشروعيت اين ادعا نقشى بازى نميكند اما در تعيين استراتژى حزب كمونيستى در مسير كسب قدرت سياسى اهميت تعيين كننده دارد اين است كه اين امر چگونه و با كدام ابزارها و در متن كدام تحوﻻت اجتماعى صورت ميگيرد. در اين ميان مهم تر از همه اين است كه كسب قدرت سياسى از جانب حزب كمونيستى در چه رابطه اى با جنبش كارگرى قرار دارد. اينها سواﻻتى بود كه بلاواسطه در رابطه با بحث حزب و قدرت سياسى به ذهن ميرسيد. سواﻻتى كه بدون پاسخگويى به آنها هنوز هيچ نتيجه پراتيكى از بحث حزب و قدرت سياسى نميشد گرفت. دقيقا پاسخگويى به همين سواﻻت است كه روشن ميكند يك حزب سياسى از موقعيت كنونى اش با دست زدن به چه اقداماتى در موقعيتى متفاوت براى كسب قدرت سياسى قرار خواهد گرفت.
كنگره به اين بحث نپرداخت. تنها يك اشاره جنبى از طرف ر. نادر به مسئله شوراهاى كارگرى شد. اشاره اى كوتاه، در اصل درست، اما در واقع راهگشاى بحث بعدى رفيق در مورد كمونيسم و جامعه. رفيق نادر بحث حزب و قدرت سياسى را مستقل از بحث شوراهاى كارگرى طرح كرد و اشاره رفيق به اين بود كه آيا ضرورتا شوراهاى كارگرى قبل از كسب قدرت سياسى بايد شكل بگيرند؟ جواب رفيق به اين سوال منفى بود. شوراهاى كارگرى ميتوانند بعد از كسب قدرت نيز شكل بگيرند. پاسخ درست است. به نظر من هم شوراهاى كارگرى ميتوانند بعد از كسب قدرت سياسى شكل بگيرند. اما سوال اين نيست. سوالی كه بايد طرح ميشد چيز ديگرى بود. مسئله شوراهاى كارگرى شكل شناخته شده ابراز قدرت كارگرى در دولت كارگرى است. اما اين كه آيا شوراها قبل و يا بعد از انقلاب تشكيل ميشوند، آيا مثل روسيه شوراهاى كارخانجات و سربازان خواهند بود و يا مثل كمون از دل انتخابات در خواهند آمد و يا هر شكل ديگرى به خود خواهند گرفت، مسئله اى نيست كه از امروز بتوان به آن پرداخت و پاسخ داد. اين رشد جنبش واقعى كارگرى است كه پاسخهاى مناسب خود را خواهد يافت. اما بحث شوراها و تشكيل يا عدم تشكيل آنها بحث را روى يك شكل ابراز وجود جنبش كارگرى فوكوس و در نتيجه اصل قضيه را از نظر دور ميكرد. سوال اساسى ترى كه بايد بدان پرداخته ميشد اين است كه چه تفاوتى بين كسب قدرت سياسى از جانب يك حزب كمونيستى و كسب قدرت سياسى از جانب يك حزب بورژوايى وجود دارد؟ اگر كسب قدرت سياسى از جانب احزاب بورژوايى به معناى تصرف قدرت سياسى موجود و تسلط بر ماشين دولتى حاضر و آماده بورژوازى است، براى يك حزب كمونيستى كه به عنوان بخش متشكل جنبش كارگرى دست به اقدام سياسى ميزند كسب قدرت سياسى يعنى دست زدن به يك انقلاب كارگرى. انقلابی كه ماشين دولتى بورژوازى را درهم ميشكند و به جاى آن ماشين دولتى كارگرى را مينشاند. نفس تعلق خاطر يك حزب به كمونيسم به هيچ وجه در بر گيرنده خصلت انقلابی كسب قدرت سياسى، يعنى در هم شكستن ماشين دولتى بورژوازى و نشاندن يك دستگاه دولتى جديد به جاى آن نيست. دولت كارگرى قبل از هر چيز يعنى طبقه كارگرى كه در دولت تشكل سياسى خود را يافته است و اداره امور جامعه را به دست خود گرفته است. استراتژى كسب قدرت سياسى از جانب يك حزب كمونيستى چگونه ميتواند تامين كننده اين وضع باشد. طرح اين سوال قطعا به طرح افق كاملا متفاوتى از فعاليت سياسى در مقابل يك حزب كمونيستى مى انجامد. رفيق نادر خود سه سال قبل با همين ديدگاه اين بحث را طرح ميكرد. با طرح چنين پيش فرضى تمام اقدامات يك حزب كمونيستى بر اين مبنا مورد ارزيابى قرار ميگيرند كه طبقه كارگر تا چه حد به چنين آرايشى نزديكتر شده است، كدام اقدامات ميتوانند اين روند را تسريع كنند و موانع پيش پاى اين روند كدامند. حتى بيش و پيش از همه اينها طرح بحث نميتواند از وضعيت كنونى جنبش كارگرى حركت نكند. سوالی كه رفيق نادر در رابطه با شوراهاى كارگرى طرح كرد، پلميك غير واقعى با گرايشى موهوم بود كه ﻻ اقل در حزب ما نبايد جايى داشته باشد. كسى عنوان نكرده بود كه شوراهاى كارگرى بايد حتما قبل از انقلاب تشكيل شوند. اين كه شوراها را ميتوان در دوره هاى غير انقلابی هم تشكيل داد به هيچ وجه به معناى آن نيست كه انقلاب به تشكيل شوراهاى كارگرى گره خورده است. چنين بحثى تاكنون در هيچ ارگانى از حزب طرح نشده است و به همين دليل هم پلميك ر. نادر با آن يك پلميك غير واقعى و جايگزين بحث اصلی در رابطه با انقلاب كارگرى بود.
اصل قضيه اما اين بود كه در بحث ر. نادر مكانيسم كسب قدرت سياسى با همين اشاره كوتاه به شوراهاى كارگرى و نفى ضرورت تشكيل آنها قبل از كسب قدرت سياسى به يك روند مستقل از جنبش كارگرى تبديل ميشد. افت و خيزهاى اين جنبش، وضعيت كنونى اش و چشم اندازهاى آينده اش و اقدامات سازمانى و سياسى ﻻزم براى پيشبرد اين جنبش ديگر در چهارچوب مقوله قدرت سياسى قرار نميگيرند. خود بحث حزب و قدرت سياسى هم بدون توجه به موقعيت جنبش كارگرى و مستقل از واقعيت آن ميتواند در دستور كار حزب قرار بگيرد.
بحث قدرت سياسى اين بار نه اساسا در جواب به ضد كمونيسم خارج حزب، نه در خدمت به استراتژى سازمانى حزب براى كارگرى شدن و تدارك انقلاب كارگرى، بلكه براى تغيير ريل حزب به سمت خارج كشور مطرح شده بود. اين آن بحث نبود كه دوسال و نيم قبل از آن رفيق نادر طرح كرد و از آن چشم اندازى كاملا متفاوت از استراتژى سازمانى حزب بيرون كشيد. تاكتيكهايى هم كه آن بار در دستور كار قرار ميگرفت كاملا متفاوت بود. همانجا و در همان بحث بود كه رفيق فائق آمدن بر بيربطى كنونى با طبقه كارگر را وظيفه اصلی شرايط كنونى اعلام كرده بود. در همان بحث بود كه رفيق اعلام كرده بود نميتوان در دراز مدت حزب كمونيستى ماند و با جنبش كارگرى ارتباط نداشت. اين بار اما بحث حزب و قدرت سياسى قرار بود بر ضعفها سرپوش بگذارد، به اعضا و كادرها بباوراند كه حزب يعنى همين كه هست و همين كه هست هم بايد حول شخصيتها شكل بگيرد، طرفدار جمع كند، مديا را تسخير كند و باﻻخره سربزنگاه به ميان معركه بپرد و قدرت سياسى را تسخير كند. بحث قدرت سياسى در همين جهت طرح شد و به همين دليل نيز مكانيسمهاى قدرت گيرى را از جدا از روند واقعى جنبش كارگرى طرح ميكرد. خود بحث اما هنوز تامين كننده همه اينها نبود، هنوز نتايج روشن تاكتيكى و سبك كارى با خود نداشت. براى اين بحث ديگرى ﻻزم بود. بحث كمونيسم و جامعه در پلنوم نهم هم در امتداد همين بحث قرار داشت.
بحث كمونيسم و جامعه نه آن طور كه عنوان شد پاسخى به گرايش چپ منزوى در جامعه، بلكه ادامه بحث ر. نادر در كنگره و مكمل آن بود. تا اينجا طرح قضيه. نفس اين كه بحث از كجا مى آيد و در ادامه كدام بحث و در پاسخ به چه گرايشى است هنوز چيزى را در خود بحث روشن نميكند. بايد به خود بحث هم پرداخت.
بحث ر. نادر يك نو آورى بديع در تئورى ماركسيستى انقلاب است. رفيق از مقدماتى حركت ميكند مبنى بر اين كه كمونيسم نميتواند به سوخت و ساز ها و مكانيسمهاى مبارزه سياسى در جامعه بى توجه بماند و از خلال همين مكانيسمهاى اجتماعى است كه بايد به سمت قدرت سياسى رفت. نتيجه اى كه رفيق از اين بحث ميگيرد، تماما به پراتيك روز حزب در رابطه با جامعه بر ميگردد. خود رفيق هم يك ويژگى اين بحث را در تمايز با بحث كمونيسم كارگرى در اين قلمداد ميكند كه كمونيسم كارگرى رابطه حزب و طبقه را تبيين ميكرد و اين بحث رابطه حزب و جامعه را مد نظر دارد. پيش فرض مقدماتى رفيق در مقابل هر سوال احتمالی كه پس تكليف طبقه چه ميشود اين است كه ماركسيسم در خود طبقه كارگر را دارد. به عبارتى ماركسيسم بدون طبقه كارگر ماركسيسم نيست و تنها با از خود كردن طبقه كارگر در تئورى ماركسيستى است كه ماركسيسم ميتواند بيان منافع جنبش كارگرى باشد. اين بحث رفيق هم در سطح كلی درست است. ماركسيسمى كه نقطه عزيمتش در نگرش به جهان طبقه كارگر نباشد ماركسيسم نيست. اما مسئله بر سر ماركسيسم كه نيست. مسئله بر سر يك حزب سياسى مشخص و پراتيك آن است. ماركسيسم تئورى است، حزب يك نهاد اجتماعى كه اين پرچم را در دست گرفته است. آنچه براى تئورى به عنوان پيش فرض و شاخص و معيار هويتى قرار داده ميشود، الزاما در يك حزب اجتماعى صدق نميكند. يك حزب تنها با تحقق واقعى اين پيش فرض است كه از اين خصوصيت برخوردار خواهد شد. حزبى كه نتواند در پراتيك اجتماعى خود اين اصل را متحقق كند، از طبقه كارگر دور خواهد شد. تاريخ احزابى كه دچار اين سرنوشت شده اند به خوبى بيانگر همين امر است. ماركسيست بودن يك حزب به هيچ وجه تضمين كافى برای در بر گرفتن منافع آتى و آنى طبقه كارگر نيست. يك حزب قبل از هر چيز يك سازمان سياسى است و نه نظرى. اگر ماركسيسم به عنوان نظريه طبقه كارگر را در خود به عنوان پيش فرض دارد، حزب سياسى به عنوان مجموعه اى از افراد زنده و در حال سوخت و ساز دائمى با جامعه و متاثر از فعل و انفعاﻻت درون جامعه تنها با بررسى مداوم سياستها و تاكتيكهايش ميتواند تامين كننده چنين وجهى باشد. اگر غير از اين بود ديگر چه نيازى به اين همه مباحثات پيرامون تاكتيكها، شعار ها، برنامه ها و نقشه عمل ها وجود داشت. تمام بحث بر سر همين است كه حزب سياسى كمونيستى چه بايد بكند تا بتواند به طور واقعى منافع جنبش كارگرى را نمايندگى كند. در ماركسيست بودن نسل رهبران احزاب انترناسيونال دو و سه كه ترديدى نبود، اما هيچ درجه اى از تعلق اين رهبران به ماركسيسم مانع از تبديل شدن اين احزاب به احزاب غير كارگرى و ضد كارگرى نشد.
معادله اى كه رفيق نادر طرح ميكند خيلی ساده غلط است: ماركسيسم يعنى منافع طبقه كارگر، حزب هم يعنى ماركسيسم. اى كاش زندگى به همين سادگى بود.
از جنبه ديگرى هم بايد به اين بحث پرداخت. رفيق نادر بحث را تحت عنوان رابطه كمونيسم و جامعه طرح كرد. در يك سوى اين رابطه كمونيسم است و در سوى ديگر آن جامعه. آيا اين بحثى عمومى پيرامون رابطه جنبشهاى كمونيستى با جامعه است؟ پاسخ منفى است. موضوع بر سر رابطه حزبى است كه در تبعيد تشكيل شده است، طى دوره اى چند ساله پرچم دفاع از ماركسيسم را برداشته است و بدنه و پيكره اصلی آن يك سازمان تبليغاتى در خارج كشور و پراكنده در اقصى نقاط جهان است. حزبى كه اساسا در آكسيونهاى سياسى اش و حجم انتشارات تبليغاتى اش تبلور خارجى دارد. حزبى كه درگير در سوخت و سازها و تحوﻻت روزمره طبقه اى كه خود مدعاى نمايندگى منافعش است نيست. نه از افت و خيزهاى جنبشى كه خود مستقيما به آن تعلق دارد، بلكه از تحوﻻت عمومى سياسى در خارج بستر اصلی فعاليتش تاثير ميپذيرد. مشغله روزمره اش در بردن اين يا آن محفل كارگرى از زير ضرب پليس، سازمان دادن يك اعتراض بر سر هزينه اياب و ذهاب، جمع و جور كردن اعتراض در محلات كارگرى بر سر هزينه اتوبوس، اعتراض به قلدرى كميته محل عليه زنان و جمع آورى كردن آنتنهاى ماهواره اى، حمله به قرار گاه سپاه در محل در اعتراض به حمله به دستفروشان و هزاران امر ريز و درشت روزمره در زندگى و مبارزه مردم كارگر و زحمتكش نيست. گرفتارى روزمره حزب در تبعيد ما را جمع آورى كمك مالی، سازمان دادن ميزگرد و جلسات سخنرانى و مصاحبه ها و گذاشتن آكسيونهاى اعتراضى تشكيل ميدهد. حزبى كه در حركتى بدون هيچ رابطه مستقيمى با طبقه اش و جنبشش قرار دارد. رابطه حزب در تبعيد ما با جامعه به هيچ وجه انعكاسى از رابطه جنبش ما با جامعه نيست. نه حزب معادل حزبى است كه در محل اصلی فعاليتش دست اندر كار است و نه جامعه اى كه با آن بلاواسطه روبروست را ميتوان به عنوان جامعه قلمداد كرد. حزب در تبعيد است و جامعه تبعيديان. تصادفى نبود كه در تمام بحث سه ساعته اى كه رفيق نادر مطرح كرد، تنها يك جمله به كار با طبقه اختصاص داشت و آن هم اين بود كه "رفقا باور كنيد در داخل هم كار ميكنيم، اين مشكل است، ولی در حال انجامش هستيم". تمام بحث رفيق به خارج كشور و به مبارزه سياسى همان كادرهاى حاضر در جلسه مربوط بود و نه به جنبش كارگرى.
اما حتى اگر چنين نبود، باز هم بحث رفيق نادر در مورد كسب قدرت سياسى بر متن مكانيسمهاى موجود اجتماعى از اشكاﻻت اساسى برخوردار است. تا جايى كه به جنبه تكنيكى و فنى مكانيسمهاى اجتماعى بر ميگردد، اين بحث يك اين همان گويى است. مثل اين است كه بگوييم براى شنا كردن آب ﻻزم است. هنوز اما هيچ در مورد خود شنا نگفته ايم. كسى كه بر اين بديهيات تاكيد ميكند و بحثى اساسى در مورد تسخير قدرت سياسى را بر آن استوار ميكند، مشغول ساختن ايدئولوژى است. اين نه جنبه هاى تكنيكى و فنى استفاده از مكانيسمهاى اجتماعى، بلكه تمكين به كاركرد طبقاتى آن و پذيرش ارزشهاى حاكم بر اين مكانيسمهاى اجتماعى است كه قرار است جا بيفتد.
همين كه طبقه كارگر براى رهايى دست به تشكيل حزب ميزند و نه فرقه عياران، يعنى دست به مكانيسمى ميبرد كه با جامعه بورژوايى به وجود آمده است. اما مكانيسمهاى موجود اجتماعى تنها منحصر به سطح موجود تكنيك و ارتباطات در جامعه نيست. بورژوازى متناسب با هر درجه اى از پيشرفت تكنيكى مكانيسمهاى پيچيده اى را در جامعه به وجود مى آورد كه از خلال آنها و به كمك آنها سيادت خود را حفظ ميكند. مكانيسمهاى موجود در جامعه بورژوايى تا جايى كه به مسئله قدرت سياسى مربوط ميشوند دقيقا به گونه اى تنظيم شده اند كه مانع دستيابى طبقه كارگر به قدرت سياسى شوند. اگر چنين منظورى تامين نشود، بورژوازى كوچكترين ترديدى در تعويض اين مكانيسمهاى اجتماعى و جايگزين كردن آن با مكانيسمهاى متفاوت تر به خود راه نمى دهد. اساس مكانيسمهاى موجود اجتماعى در جامعه بورژوايى بر برابرى حقوقى و سياسى افراد در مقابل قانون قرار گرفته است. هر درجه اى از پيشرفت تكنيكى نافى اين اصل در رابطه اجتماعى بين افراد نيست. در بهترين حالت هر بورژوايى آزاد است براى دفاع از منافع خود متشكل شود و هر كارگرى هم. با اين همه آشكار است كه نابرابرى واقعى موجود بين يك كارگر و يك بورژوا اين برابرى صورى و قانونى را تبديل به امرى پوچ ميكند. قدرت مادى و امكانات دهها هزار كارگر در چنين جامعه اى با امكانات حتى يك فرد بورژوا هم نميتوانند برابرى كنند. بر متن همين مكانيسمهاى موجود است كه بورژوازى ارزشهاى اجتماعى خود را شكل ميدهد و بر جامعه تحميل ميكند. مكانيسمهاى موجود اجتماعى در واقع چيزى نيستند جز اندامهاى ادامه دستگاه دولت در جامعه. اين مكانيسمها حتى در خنثى ترين و عام المنفعه ترين موسسات و نهادهاى جامعه بورژوايى از كلوبها و انجمنهاى قانونى تا اتحاديه ها و تشكلهاى صنفى، از باشگاههاى ورزشى تا شبكه هاى آزاد راديويى و تلويزيونى، از مدارس تا بيمارستانها، از اينترنت تا رسانه هاى چاپى، قرار است تضمين كننده سيادت بورژوازى بر جامعه باشند. هر دستاورد تكنيكى جديدى در كوتاهترين مدت در مجموعه اين دستگاه عريض و طويل جذب و به عنوان جزيى از آن عمل خواهد كرد. قدرت مادى بورژوازى به او امكان اين را ميدهد. در مقابل يك صفحه كمونيستى در اينترنت صدها صفحه بورژوايى قد علم خواهند كرد، در مقابل يك نشريه كمونيستى دهها و صدها نشريه ريز و درشت بورژوايى، در مقابل يك نويسنده و سخنور كمونيست صدها و هزاران چهره بورژوا. اين كاركرد مكانيسمهاى موجود اجتماعى در جامعه اى است كه از پيش بر مبناى نابرابرى بين شركت كنندگان در مبارزه طبقاتى بنا شده است. نحوه كاركرد مكانيسمهاى موجود نيز بر همين اساس چيزى نيست جز مهندسى افكار عمومى، استفاده از روانشناسى توده اى و گذاشتن يك اليت سياسى در مقابل توده مردم منفرد. در يك سوى اين مكانيسم اجتماعى توده منفرد كارگر در مقابل صفحات تلويزيون و در سوى ديگر آن اليت سياسى جامعه قرار دارد. چنين مكانيسمى دقيقا تامين كننده عدم مشاركت فعال كارگر در زندگى اجتماعى و سياسى است. اين مكانيسم نه ابزارهاى رهايى طبقه كارگر، بلكه ابزارهاى بندگى آن را در خود عينيت ميبخشد.
رابطه طبقه كارگر با مكانيسمهاى اجتماعى رابطه اى است متناقض با هدف نفى همين مكانيسمها. تا جايى كه ﻻزم باشد از آنها استفاده ميكند، براى اين كه همانها را از بين ببرد و با مكانيزمهاى ديگرى جايگزين كند. طبقه كارگر بايد قبل از هر چيز به آن فكر كند كه چگونه از چنگال شبكه تو در توى سيادت طبقاتى بورژوازى كه در اشكال مختلف و در عرصه هاى مختلف مانع بروز اراده خلاق كارگران ميشود خلاص گردد. دقيقا يك وظيفه انقلاب كارگرى در اين است كه مكانيسمهاى موجود اجتماعى را با مكانيسمهايى متفاوت كه پاسخگوى نيازهاى طبقه كارگر براى حكومت كردن بر جامعه باشند جايگزين كند. يك جنبه از حيات حزب كمونيستى نيز در تامين همين مكانيسمهاى آلترناتيو است. امرى كه در آغاز قرن حاضر و در دوران قدرت جنبش كارگرى با تشكيل انجمنهاى مختلف كارگرى، از گروههاى فرهنگى و هنرى تا دستجات پياده روى و گروههاى ورزشى و جلسات بحث و گفتگو دنبال ميشد. ﻻزم نيست راه دور برويم. هر جنبش اجتماعى منتقدى كه بخواهد بر عليه نظم حاكم مبارزه كند ناچار است در مقابل مكانيسمهاى اجتماعى موجود مكانيسمهاى خود را شكل دهد. جنبش اعتراضى جوانان در دهه شصت قرن حاضر نيز در درجه اول نه با استفاده از مكانيسمهاى اجتماعى موجود، بلكه در رد آن توانست به نيروى اجتماعى جدى تبديل شود.
تبديل شدن به يك نيروى اجتماعى جدى براى جنبش كارگرى اساسا با اعتصابات و اقدامات توده اى وسيع و خواباندن چرخهاى توليد امكان پذير است. ميزان نفوذ و قدرت يك حزب كارگرى در جامعه را نيز اساسا دخالتش در اين روند است كه تعيين ميكند و نه درجه استفاده از مكانيسمهاى موجود اجتماعى. تا آنجا كه به استفاده از اين مكانيزمها بر ميگردد، براى يك حزب كمونيستى اين امر تابعى از روند عمومى مبارزه طبقاتى كارگران و پيشرفت امر انقلاب كارگرى است و نه امرى بلاواسطه. نمونه برخورد احزاب كمونيستى آغاز قرن به انتخابات پارلمانى مثال خوبى براى روشن كردن مسئله است. با اين كه پارلمان بورژوايى براى كمونيستها نقش تريبون افشاگرى را داشت، استفاده از آن و شركت يا عدم شركت در آن منوط به چگونگى تكامل جنبش كارگرى در لحظه تاريخى مورد بحث بود و نه امرى در خود. گسستن همين پيوند نيز آغاز رشد پارلمانتاريسم در جنبش كمونيستى بود.
در بحث رفيق نادر چنين ملاحظاتى غايب است و مكانيسمهاى اجتماعى نه به عنوان ابزارهاى حاكميت يك طبقه بلكه به عنوان يك واقعيت ابژكتيو ماوراى طبقات در بحث رفيق ظاهر ميشود.  آنچه حضور دارد حركت به سمت قدرت سياسى بر متن مكانيسمهاى موجود است. قبلا و در بحث قدرت سياسى ديديم كه رفيق حركت به سمت قدرت سياسى را مستقل از وضعيت جنبش كارگرى مورد بحث قرار داد. در اين بحث هم رابطه طبقه كارگر با مكانيسمهاى اجتماعى نيست مد نظر است. حاﻻ و در اين بحث هم اين حزب است كه در مقابل جامعه قرار ميگيرد. فرمولبندى كمونيسم و جامعه نه بيانگر رابطه طبقه كارگر و جنبش كارگرى با جامعه، بلكه بيانگر رابطه  "حزب و جامعه" ميشود. دو قطبى حزب و جامعه انعكاسى از همان دو قطبى اليت سياسى و توده منفرد است. اين تمكين به مكانيسمهاى سيادت طبقاتى بورژوازى در جامعه است و كوچكترين ربطى به ماركسيسم و جنبش كارگرى ندارد.
اين قطعا روند تازه اى در حيات حزب است. حزب در دوسال اخير متحول شده است. به روشهاى جديدى در مبارزه روى آورده و تغييرات مهمى در نحوه كار و فعاليت و آرايش خود داده است. كنگره دوم حزب نقطه عطف روى آورى به اين روند بود. روندى كه تحت تاثير تحوﻻت سياسى در ايران و تغييرات ناشى از آن در اپوزيسيون خارج كشور شتاب بى سابقه اى به خود گرفت. تازگى اين روند اما به معناى بى ريشه بودن آن نيست. رفيق نادر منسجم تر از آن فكر ميكند كه بتوان اين تحولات را يكباره قلمداد كرد. به نظر من ريشه پايه اى اين تحولات را در درك رفيق از جامعه سوسياليستى بايد جستجو كرد.
از جزيره اى در اقيانوس تا كيبوتص
دورانى كه با سقوط بلوك شرق سپرى شد، دوران تعيين كننده اى در تكامل جنبش كمونيستى در پايان قرن حاضر بود. اين دوران تنها از نظر سياسى به خلع سلاح طبقه كارگر در مقابل بورژوازى نپرداخت. نگرش حاكم بر جنبش كارگرى و كمونيستى در تمام قرن حاضر، به استثناى دوران كوتاه تسلط جريان انقلابى بلشويستى بر جنبش كارگرى، در اساس خود به نگرشى رفرميستى مبنى بر اصلاح سرمايه دارى و يا حفظ آن در صورتهاى گوناگون تبديل شد. عليرغم تمام تمايزات موجود در روشهاى پيشنهادى از جانب گرايشات مختلف سوسياليستى، از رفرمهاى پارلمانى تا جنگهاى دهقانى و كودتاهاى نظامى براى كسب قدرت سياسى، و عليرغم اختلافات جدى بين اين گرايشات درباره ساختار سياسى حكومت و آرايش طبقه كارگر در نظام حكومتى بعد از كسب قدرت سياسى، در يك نكته اشتراك پايه اى بين تمامى اين گرايشات وجود داشت. اعتقاد به يك دترمينيسم و اكونوميسم اقتصادى عميق كه در درون خود ناباورى به ساختمان يك جامعه سوسياليستى فارغ از مالكيت خصوصى و كار مزدى را حمل ميكرد. دست زدن به هر گونه اقدام فورى به ساختمان جامعه سوسياليستى از جانب متفكران ريز و درشت اين گرايشات مختلف به عنوان چپ روى، غير واقع بينى و ناديده انگاشتن ملزومات رشد تكنيكى جامعه براى ساختمان جامعه سوسياليستى قلمداد و مورد انتقاد واقع ميشد.
در مقابل اين نگرش تماما مسلط بر جنبش كارگرى، در تمام دوران بعد از انقلاب اكتبر هيچ جريان كمونيستى قابل توجهى شكل نگرفت. تلاشهايى كه در اين زمينه به عمل آمد، به كوششهاى جسته و گريخته نظرى محدود ماند و نتوانست به نيروى سياسى جدى اى در درون جنبش كارگرى تبديل شود. بستر اصلا كمونيسم رسمى قرن حاضر متاثر از همان دترمينيسم اقتصادى ماند و اپوزيسيون رسمى اش نيز نتوانست خود را از چنگال اين دترمينيسم خلاص كند. حزب كمونيست ايران يك استثناى جدى در اين ميان بود. انتقاد كمونيستى در اين حزب توانست اولا از چهارچوب يك گرايش نظرى صرف فراتر رفته و قالبى سياسى به خود بگيرد و پراتيك اجتماعى متفاوتى را در درون طبقه كارگر شكل بدهد و ثانيا در همان محدوده نظرى هم مبانى نظرى پراتيك انقلابى كمونيستى را كه در آن نقش انسان به عنوان سازنده آگاه تاريخ برجسته است، با انسجام و قدرت تطور ببخشد و نمايندگى كند.
اگر كسى اين مباحث را حتى از دور دنبال كرده باشد، ميداند كه رفيق نادر در اين روند نقشى كليدى ايفا كرد. پيشرفت كمونيسم انقلابى در واپسين دوران تسلط كمونيسم اردوگاهى بر جنبش كارگرى جهانى مديون نقش رفيق نادر است. بر خلاف تمام سنت فكرى كمونيسم رسما موجود، اين رفيق نادر بود كه بر امكان و ضرورت و فوريت انقلاب سوسياليستى و ساختمان اقتصاد سوسياليستى تاكيد داشت و وجود جامعه سرمايه دارى را پيش فرض كافى براى ساختمان جامعه سوسياليستى دانست، نه از اين رو كه رشد تكنيك در اين جامعه امكان توليد به اندازه وفور را ميدهد، بل از اين رو كه عنصر تعيين كننده در ساختمان جامعه سوسياليستى، طبقه كارگر سوسياليست، در چنين جامعه اى از پيش و بنابر تعريف وجود دارد.
در تمام دوران بيست ساله حيات حزب كمونيست و سپس حزب كمونيست كارگرى مباحث رفيق نادر از اين نقطه قوت برخوردار بود كه نقش دخالتگر انسان آگاه براى به دست گرفتن سرنوشت خويش، همواره در اين مباحث به روشن ترين شكلا آشكار بود. با همه اينها براى دوره اى نسبتا طولانى يك مشخصه ديگر مباحث رفيق هم اين بود كه به امكانات و چهارچوبهاى تاريخى اى كه اراده آگاه انسان سوسياليست در آن بايد به تحقق ميرسيد نيز واقف بود. برجسته ترين مورد انعكاس اين وقوف به امكانات تاريخى تحقق اراده انسانى را در مباحث مربوط به جامعه شوروى ميشد ديد.
اشاره به برخى از اين نكات امروز و بعد از گذشت بيش از سيزده چهارده سال از اين مباحث ضرورى است. نه از اين رو كه اين مباحث تكرار شوند، بلكه از اين جهت كه هم تمايزات ديد رفيق در آن زمان با ديدگاههاى كنونى اش و هم زمينه هاى شكل گيرى ديدگاههاى كنونى رفيق در اين مباحث منعكس شده اند.
رفيق به درستى به ضرورت ساختمان اقتصاد سوسياليستى بعد از انقلاب كارگرى تاكيد ميكند. بحث رفيق در اين مورد به هيچ وجه به جزييات فنى برنامه ريزى سوسياليستى منجر نميشود. برعكس تا جايى كه مسائلی از قبيل مالكيت بر وسايل توليد مطرح است، رفيق بر اشكال متنوعى از مالكيت، از تعاونى هاى سوسياليستى تا مالكيت دولتى تاكيد ميكند. آنچه در بحث رفيق برجسته است اين است كه جامعه كمونيستى همانطور كه ماركس در نقد برنامه گوتا توصيف ميكند از دو فاز تشكيل ميشود كه فاز اوليه آن، يعنى فاز جامعه سوسياليستى، هنوز بر مبناى از هركس به اندازه توانش و به هر كس به اندازه كارش از طرف طبقه كارگر سازمان داده ميشود. در بحث رفيق به درستى بر كنترل و سازماندهى توليد از جانب طبقه كارگر تاكيد ميشود. اين كنترل و سازماندهى هم نه فقط به علت اين كه هنوز وفور توليد در جامعه موجود نيست، بلكه از اين جهت هم لازم است كه هم تغييرات لازم در سازمان توليدى جامعه و اين كه چه چيزى و به چه مقدارى توليد شود مد نظر قرار گرفته است و هم اين كه موقعيت انسان جامعه سوسياليستى كه از دل جامعه سرمايه دارى بيرون آمده است و اخلاقيات جامعه و وجود جهانى كه هنوز بر مبناى دولتهاى ملی و با وجود مرزها عمل ميكند، امكان زوال فورى دولت و جايگزينى آن با يك سازمان خود گردان اجتماعى را نميدهد. دولت كارگرى دولتى است كه طبقه كارگر در آن به عنوان طبقه حاكم متشكل است. در بحث آن زمان رفيق وجود ميراثهاى كهنه جامعه بورژوايى، از تقسيم كار به ارث رسيده تا گرايشات خرده مالكى و غيره، به هيچ وجه به معناى سرمايه دارى بودن اقتصادى كه بر اساس تنظيم توليد و توزيع اجتماعى بر مبناى زمان عمل ميكند نيست. رفيق حتى وجود جهان سرمايه دارى پيرامونى را عاملی براى تغيير مناسبات توليدى در درون جامعه انقلابى نميداند و بر اين نيز واقف است كه جامعه سوسياليستى ميتواند رو به بيرون دست به سازشهايى بزند اما دلیلی نيست كه رو به درون هم خصلت سرمايه دارى به مناسباتش بدهد. اما آنچه در اين مباحث اهميت دارد اين است كه از نقطه نظر رفيق رسيدن به فاز بالاى جامعه كمونيستى كه در آن از توليد اجتماعى از هر كس به اندازه توانش و به هركس به اندازه نيازش تعلق ميگيرد صراحتا امكان پذير نيست و اين امرى است منوط به انقلاب جهانى و تحول تكنولوژيك لازم براى تحقق چنين جامعه اى. ناگفته پيداست كه لزوم انقلاب جهانى در اين رابطه به طور مستقيم با اين مربوط است كه در جامعه اى با اين سازمان توليدى ديگر دولت معنا نخواهد داشت و جامعه بدون دولت هم به طور منزوى و در يك جهان سرمايه دارى امكان پذير نيست. تمام اين مباحث از يك سو منعكس كننده نقش آگاه انسان و از سوى ديگر نشان دهنده توجه به شرايط واقعى تحقق اين اراده آگاهانه است.
در تمام اين مباحث تنها در يك مورد رفيق به نكته اى اشاره ميكند كه حاكى از عدم توجه به شرايط واقعى تحقق برنامه هاى سوسياليستى طبقه انقلابى است. در پاسخ به ديدگاهى كه امكان ساختمان سوسياليسم در يك كشور را نفى ميكند رفيق ايجاد چنين جامعه اى را در درجه اول وابسته به نقش آگاهانه انسان ميداند و به عنوان يك مثال از عده اى جوان اسم ميبرد كه جزيره اى در اقيانوس را ميخرند و در آن يك جامعه كمونى ايجاد ميكنند. سيزده سال بعد و در مصاحبه با صفا حائرى هم همين نكته تكرار ميشود. مصاحبه كننده در پلميك با تصويرى كه رفيق نادر از رفاه در جامعه بعد از انقلاب ارائه ميدهد به طعنه ميپرسد كه ممكن است اين فقط در يك كيبوتص قابل اجرا باشد و رفيق نادر جواب ميدهد May be. همين و بس.
براى كسى كه مباحث مربوط به جامعه شوروى را دنبال ميكرد اظهار رفيق در مورد جزيره اى در اقيانوس تنها معناى كج كردن بيش از حد سر ميله به طرف ديگر را ميتوانست داشته باشد. در طرف مقابل رفيق نيرويى قرار داشت كه به هيچ وجه منحصر به گرايشى در درون حزب كمونيست نبود. انعكاسى بود از نگرشى كه مثل بختك بر سر جنبش كارگرى جهانى سنگينى ميكرد. خم كردن سر ميله به طرف ديگر، يعنى به (سمت تأکید بر) امكانپذير بودن ايجاد جامعه اى فارغ از استثمار و كار مزدى، تنها با تاكيد بر نقش آگاهانه انسان امكانپذير بود. در تمام روند مباحثات هم رفيق نادر همين كار را ميكرد. در اين مثال به ظاهر پلميك اما نكته اى هم بود كه با كل روند تفكر و استدلال رفيق در جريان مباحثات خوانايى نداشت. ايجاد يك جامعه سوسياليستى در چهارچوب يك كشور بعد از يك انقلاب كارگرى اساسا با ايجاد يك كمون داوطلبانه منزوى از جهان خارج متفاوت است.
[تمثیل جامعه کمونیستی داوطلبانه بر جزیره ای دورافتاده به خوبی هم تناقضات نهفته در دیدگاه منصور حکمت را نشان می داد و هم نطفه های نظرات غیر انتقادی بعدی وی در زمینه مکانیسمهای اجتماعی و استفاده از آنها را در خود نهفته داشت.   تناقض دیدگاه حکمت در این بود که ایجاد آن جامعه کمونیستی داوطلبانه که از قرار باید به نفی مناسبات بورژوائی و فراتر رفتن از آن بیانجامد، خود از پیش بر یک قرارداد بورژوایی خرید و فروش استوار شده است. این یک لغزش نیست، یک پیش فرض واقعی است. حکمت می توانست مثلا از "تصرف یک جزیره دورافتاده" توسط آن جوانان کمونیست مورد نظر خود حرف بزند. امتا در این صورت وی با این مشکل واقعی روبرو می شد که تصرف جزیره ای هر چند دورافتاده بلاواسطه واکنش دولتی در گوشه ای از دنیا را به دنبال خواهد داشت و این نیز یعنی این که داوطلبان ایده آلیست ما باید به فکر دفاع از خود باشند و به هر صورت دیگر نخواهند توانست با خیال راحت جامعه کمونیستی خود را بسازند. سناریوی خرید جزیره این مشکل را دور می زد. به قیمت به رسمیت شناختن حق مالکیت بورژوائی، گیریم به شکلی دیگر. اما کسی که این حق را به رسمیت شناخته است و مبنای عمل خود قرار داده است، در عین حال رابطه ای بر مبنای همین حق را نیز بین خود و جهان خارج تبیین کرده و پذیرفته است. رابطه ای که به طور بلاواسطه انعکاس خود را در مناسبات درون خود آن جامعه نیز خواهد یافت. کارگرانی که برای رهائی خود کارخانه را بخرند، تنها مقدمات اسارت بعدی خود را فراهم آورده اند.
اما برخورد حکمت به قضیه خرید جزیره از نقطه نظر دیگری نیز قابل توجه است. خرید و فروش، مکانیسم اجتماعی مسلط بر تبادل تولیدات است. کمونیسم اتفاقا عمیق ترین و همه جانبه ترین انتقاد به این مکانیسم اجتماعی مسلط است. با این حال از نظر حکمت می توان برای ساختن کمونیسم به همین مکانیسم اجتماعی متوسل شد. همچنانکه او در قبال امکان ایجاد جامعه کمونیستی در یک کیبوتص نیز مکانیسم اجتماعی پیش درآمد و پیش فرض ایجاد کیبوتص را که اشغال فلسطین و بیرون راندن فلسطینی ها از خانه هایشان باشد، حتی ذره ای مورد توجه قرار نمیدهد. در منطق به کار گرفته از سوی حکمت می توان جامعه ای را اشغال کرد و ساکنان آن را تبعید نمود و به قتل رساند و در همان جا هم جامعه ای کمونیستی برپا نمود.]
جزیره مورد نظر را باید خرید و شاید هم بتوان خرید. جامعه را نمی توان خرید. چنين جامعه اى قرار است در متن سوخت و سازهاى درونى و بيرونى، با وجود طبقات مختلف اجتماعى در درون و در دل رابطه با دولتهاى سرمايه دارى در بيرون شكل بگيرد، در حالی كه مثال فرضى رفيق وجود طبقات اجتماعى مختلف در درون را از پيش كنار گذاشته و در رابطه با جهان بيرون هم نيازى به تعريف چنين رابطه اى ندارد چرا كه دولت نيست و قرار هم نيست كه در جغرافياى سياسى جهان نقشى ايفا كند. نميتوان به رفيق اين را چسباند كه متوجه اين تفاوتها نبوده. مسئله بر سر پلميكى براى تاكيد بر نقش آگاهانه انسان بود و در همين حد هم باقى ميماند. روند وقايع سالهاى بعد و تحول فكرى رفيق نادر اما نشان داد كه آن چه زمانى به شكل يك پلميك جدلی به ذهن رفيق رسيده بود، حكايت از وجود يك گرايش فكرى در رفيق ميكرد كه مدت زمانى بعد منجر به نفى تمام مباحث ديگر رفيق در مورد جامعه سوسياليستى و جايگزينى آن با يك تصور اتوپيك شد. برنامه حزب به طور روشنى فرموله كننده اين اتوپى و نشان دهنده اين بى توجهى به ملزومات واقعى تحقق جامعه سوسياليستى است. به آن بپردازيم.

جامعه كمونيستى در برنامه حزب
برنامه حزب در قسمت اول به توصيف خطوط جامعه كمونيستى ميپردازد. در بخش انقلاب اجتماعى و كمونيسم در توصيف جامعه كمونيستى از جمله به از ميان بردن نظام مزدبگيرى و مالكيت خصوصى، پايان دادن به تقسيم طبقاتى جامعه، حذف بازار مبادله كالايى و پول، جايگزين كردن كار با فعاليت خلاق و آگاهانه مردم و برخوردارى همه به طور يكسان از كليه مواهب زندگى بر اساس اصل از هر كس به اندازه قابليتش و به هر كس به اندازه نيازش پرداخته ميشود. از بين رفتن تقسيمات حرفه اى انسانها و محو شدن مرزهاى كشورى و تبديل شدن دولت به پديده اى زائد از ديگر نكاتى است كه در توصيف جامعه كمونيستى بدانها اشاره ميرود. از جمله برنامه به صراحت قيد ميكند كه "جامعه كمونيستى جامعه اى است بدون دولت. امور جامعه از مجراى تعاون، همفكرى، ارتباط و تصميم گيرى جمعى كليه اعضاى جامعه حل و فصل ميشود". اين تمام اشاره اى است كه به جامعه كمونيستى ميشود. تصوير مورد بحث به درستى بر ايجاد جامعه بدون طبقه و خودگردان كمونيستى تاكيد ميكند. اما اين تمام قضيه نيست. مسئله بر سر تحقق چنين جامعه اى است. در مقدمه قسمت دوم برنامه در دو مورد تاكيد ميشود كه "طبقه كارگر موظف است به مجرد كسب قدرت سياسى، اجراى برنامه كمونيستى خويش را آغاز كند." و در قسمت ديگرى " حكومت كارگرى .. با به اجرا گذاشتن كليت برنامه كمونيستى خويش، شرايط آزادى و رهايى و برابرى واقعى و كامل همه مردم را فراهم ميكند". مشكل برنامه از همين جا آغاز ميشود. آيا واقعا حكومت كارگرى برنامه كمونيستى خود را به اجرا خواهد گذاشت؟ چه چيزى به اجرا گذاشته ميشود؟ جامعه بدون دولت، بدون مرز، بدون تقسيم بندى حرفه اى بين انسانها را كه نميشود به اجرا گذاشت. چنين جامعه اى فقط ميتواند محصول يك حركت تاريخى طبقه كارگر و دولت كارگرى بعد از به دست گرفتن قدرت سياسى باشد. خود برنامه به درستى اشاره ميكند كه جامعه كمونيستى جامعه اى است جهانى، در حالی كه دولت كارگرى هنوز الزاما دولتى جهانى نيست و از جمله چون جهانى نيست هنوز دولت است. دولت كارگرى بعد از تشكيلش هنوز با زوال و جايگزينى اش با يك سازمان خود گردان فاصله دارد. اصول مورد اشاره در برنامه اما نه ناظر بر وجود يك دولت، بلكه با عزيمت از شرايطى تصوير شده اند كه در آن ديگر دولت موضوعيت خود را از دست داده و جاى خود را به سازمان خود گردان مردم داده است. اين تناقضى است روشن. از طرفى شرايطى تصوير ميشود كه در آن دولت موضوعيت ندارد و از طرف ديگر ايجاد همان جامعه به طور بلاواسطه به اقدامات يك دولت كارگرى گره خورده است. به عبارت ديگر جامعه اى بدون دولت و بدون طبقه تصوير ميشود كه در عين حال يك دولت كارگرى در راس آن قرار دارد.
بگذاريد براى نمونه هم شده به برخى اقداماتى كه قرار است حكومت كارگرى بر اساس برنامه حزب آن را به اجرا يگذارد دقيقتر بپردازيم. تا جايى كه به لغو مالكيت خصوصى بر وسايل كار و توليد و از ميان بردن كار مزدى، بازار، مبادله كالايى و پول بر ميگردد، اين اقدامات را دولت كارگرى ميتواند و بايد بلافاصله بعد از كسب قدرت سياسى در دستور كار خود قرار دهد. اما برنامه تا اينجا فقط سلبى حرف زده است. گفته است كه چه چيزى را بايد از ميان برداشت. هنوز صحبتى از اين كه چه چيزى به جاى آن مينشيند نيست. برنامه از اين وضعيت بلافاصله نتيجه ميگيرد كه "بجاى توليد براى سود، توليد براى رفع نيازهاى همه مردم و براى رفاه هر چه بيشتر همه انسانها مينشيند. كار، كه در جامعه سرمايه دارى براى اكثريت عظيم مردم تكاپويى ناگزير و چشم بسته و فرسوده كننده براى امرار معاش است، جاى خود را به فعاليت خلاق و داوطلبانه و آگاهانه مردم براى هر چه غنى تر كردن زندگى انسانى ميدهد." [اینجاست که] برنامه تصوير اثباتى ارائه ميدهد. در اين تصوير كار مزدى از بين رفته است و جاى آن را فعاليت داوطلبانه ميگيرد. يعنى اين كه دولت در اين ميان به عنوان سازمانده كار در جامعه نقشى ايفا نميكند. جايى كه فعاليت آگاهانه و داوطلبانه است براى دولت ديگر وظيفه اى در اين زمينه باقى نمى ماند. اصلی كه خود رفيق نادر در مباحثات چند سال پيش در مورد مسئله شوروى به عنوان اصول حاكم بر اقتصاديات دولت سوسياليستى در فاز پايين جامعه كمونيستى به آن پرداخته بود، يعنى سازمان دادن اقتصاد زمان در جامعه و تحقق اصل از هر كس به اندازه كارش و به هر كس به اندازه كارش، ديگر به ميان كشيده نميشود. به عبارتى برنامه حزب كار را به اين ترتيب به فعاليت خلاق و داوطلبانه مردم تبديل ميكند كه آن را داوطلبانه اعلام ميكند. اما در زندگى واقعى با اعلام داوطلبانه شدن توليد اجتماعى نميتوان واقعا هم آن را داوطلبانه كرد. درست مثل اين كه اعلام كنيم دولت ديگر ضرورت ندارد. پروسه واقعى تبديل كار به فعاليت داوطلبانه و آگاهانه از مجراى تعميم كار به همه جامعه و گسترش اقتصاد متكى بر زمان در جامعه ميگذرد. از زمان تقسيم جامعه به طبقات پيشبرد توليد اجتماعى به بخشى از جامعه محول شد كه بخش ديگرى از جامعه از قبل آن زندگى ميكند. پيشرفت ظرفيتهاى توليدى در جامعه سرمايه دارى نه تنها اين امر را برطرف نكرده، بلكه به آن شدت نيز بخشيده است. بحث ماركس در نقد برنامه گوتا مبنى بر سازماندهى اقتصاد متكى بر زمان در جامعه منحصر به فقدان وفور در جامعه نيست. خودر رفيق نادر نيز در توضيح بحث ماركس سالها قبل به مجموعه اى از شرايط واقعى جامعه بعد از سرمايه دارى اشاره كرده بود، از جمله موقعيت انسان در جامعه، اخلاقيات و غيره و بالاخره زوال دولت كه در محدوده يك كشور قابل تحقق نيست. آن زمان رفيق به مكانيسم واقعى از بين بردن نيروى كار به عنوان كالا تا اين حد واقف بود كه "اگر همه مجبور باشند كار كنند، نيروى كار ديگر كالا نيست." اين را نه ميشود با پيشرفت شگرف ظرفيتهاى توليدى انسان از بين برد و نه با هر درجه از آگاهى سوسياليستى در طبقه كارگر و يا جامعه. اين يك مكانيسم واقعى است و تبديل كار به فعاليت داوطلبانه از مجراى ديگرى غير از اين بيشتر به سوسياليسم تخیلی ميخورد تا به كمونيسم كارگرى. برنامه حزب اما دقيقا همين كار را ميكند. كار را فعاليت داوطلبانه اعلام ميكند.
برنامه از جنبه ديگرى نيز دچار تناقض است. بلافاصله بعد از اعلام داوطلبانه بودن كار در جامعه كمونيستى برنامه حزب قول ميدهد كه هر كس به اعتبار انسان بودنش از كليه مواهب زندگى و محصولات تلاش جمعى (كه فعلا داوطلبانه هم هست) برخوردار خواهد بود. "از هركس به اندازه قابليتش و به هر كس به اندازه نيازش ..". حكومت كارگرى قرار است اين را هم به اجرا بگذارد. برنامه رسيدن به چنين هدفى در جامعه كمونيستى را پيش رو قرار نميدهد، اين را اصل جامعه كمونيستى اعلام ميكند كه حكومت كارگرى بايد به اجرا بگذارد. اما آيا حكومت كارگرى واقعا ميتواند چنين چيزى را به اجرا بگذارد تا جايى كه به نيازمنديهاى عمومى جامعه مربوط ميشود، روشن است كه تامين اين نيازمنديها، از شبكه حمل و نقل عمومى تا بهداشت و آموزش و پرورش و ذخيره محصولات و همچنين محصولات توليدى، تنها با يك حسابرسى دقيق كل توليد اجتماعى و اختصاص منابع لازم به اين منظورها امكان پذير است. اما از اين هم كه بگذريم و در عرصه نيازمنديهاى مصرفى افراد جامعه هم جامعه كمونيستى بعد از انقلاب كارگرى هنوز بسيار از آن دور است كه اصل به هر كس بر اساس نيازش را تامين كند.حتى اگر از عواملی مانند جنگ داخلی و محاصره كشورهاى سرمايه دارى- كه تا زمانى كه جامعه جهانى كمونيستى ايجاد نشده يك عامل تعيين كننده در سرنوشت حكومت كارگرى به حساب خواهد آمد- هم كه به نوبه خود ميتوانند باعث كاهش سطح توليد يك جامعه شوند بگذريم. فرض ما اين است كه جامعه كمونيستى بعد از طى يك دوره انقلابى تثبيت حكومت كارگرى وارد فاز ساختمان اقتصاديات سوسياليستى شده است و همان سطح توليد به ارث رسيده از سرمايه دارى را به عنوان نقطه شروع در مقابل خود دارد و باز هم فرض كنيم كه ظرفيت توليدى جامعه مورد بحث بالا است. هنوز در مورد مدل توليد و مصرف در اين جامعه مورد اشاره اما هيچ نگفته ايم. الگوهاى توليد و مصرف يك جامعه سرمايه دارى را قوانين انباشت سرمايه رقم ميزنند و نه تامين نيازمنديهاى فرد و جامعه. حتى برعكس، خود نيازمنديها را هم سودآورى سرمايه در رشته هاى مختلف است كه شكل ميدهد. دولت كارگرى تازه بعد از تثبيتش در مقابل اين معضل قرار ميگيرد كه چگونه الگوهاى توليد و توزيع در جامعه را مطابق با نيازهاى واقعى جامعه تغيير دهد. كارخانه اى كه توليد اسلحه ميكند، صنايعى كه براى بورژوازى محصولات لوكس توليد ميكنند، انبوه محصولات مضر به حال جامعه - اما در جامعه سرمايه دارى سودآور-، همه و همه نه در زمره ظرفيتهاى توليدى بالفعل جامعه سوسياليستى بلكه در ابتداى كار در زمره مشكلات يك حكومت كارگرى قرار ميگيرند. اين نه فقط پيشبرد توليد، بلكه همچنين تجديد سازمان آن هم هست كه در دستور كار حكومت كارگرى قرار ميگيرد. به همه اينها بايد اين نكته را هم اضافه كرد كه انسانهاى واقعى جامعه سوسياليستى همان انسانهايى هستند كه تا مدت كوتاهى قبل به طبقات تقسيم شده بودند و نيازهاى آنان هم به شدت با يكديگر متفاوت است. معلوم نيست چرا جامعه سوسياليستى بعد از انقلاب كارگرى بايد نياز شهروندان محترمش به تماشاى مسابقات اتوموبيلرانى فرمولا وان و بازى گلف و كوكتل پارتى را به رسميت بشناسد؟ اين كه كدام نيازها واقعى اند و كدام نيازها را جامعه به رسميت نخواهد شناخت خود از عرصه هاى جدالی است كه در فرداى بعد از تشكيل دولت كارگرى گريبانش را خواهد گرفت. به طور واقعى جامعه كمونیستی هنگامى ميتواند به اين اصل تحقق ببخشد كه دورانى از رشد سازمان هاى خودگردان در جامعه و زوال تدريجى دولت را پشت سر نهاده باشد. اصل از هر كس به اندازه نيازش تنها زمانى قابل تحقق خواهد بود كه هم الگوهاى توليد در جامعه تغييرات لازم را كرده باشند و هم رشد ديناميسم تبادل افكار و آرا و مكانيسمهاى تصميم گيرى جمعى در جامعه به آن درجه اى رسيده باشد كه نيازهاى افراد نه با دستورالعملها و يا تشخيص فردى خود افراد، بلكه به عنوان نرمهاى پذيرفته شده جامعه مورد قبول همگان باشند. در غير اين صورت صحبت كردن از اصل به هر كس به اندازه نيازش يك عبارت پردازى توخالی خواهد ماند. اگر هم واقعا دولت كارگرى اى پيدا شود كه ساده لوحانه در صدد اجراى اين اصل باشد، با دست خود گور خودش را كنده است.
در برنامه همانطور كه قبلا هم اشاره كرده ام به نكاتى ديگر از قبيل از بين رفتن مرزها و جامعه جهانى كمونيستى نيز در بخش جامعه كمونيستى اشاره شده است. من فكر نميكنم منظور برنامه آنجا كه ميگويد طبقه كارگر تماميت برنامه كمونيستى خود را به اجرا خواهد گذاشت واقعا اين باشد كه اين اصول هم توسط حكومت كارگرى به اجرا گذاشته خواهند شد. در مورد اصول ديگر از جمله كار داوطلبانه و به هر كس به اندازه نيازش هم به گواهى سيزده سال پيش خود رفيق نادر اينها در فاز بالايى جامعه كمونيستى قابل اجرا خواهند بود. پس حكومت كارگرى چه چيزى را واقعا به اجرا خواهد گذاشت؟ هيچ و مطلقا هيچ. آنچه برنامه به آن اشاره كرده است، نه اقدامات قابل اجرا توسط يك دولت، بلكه وضعيتى است كه در پروسه زوال دولت و ايجاد جامعه جهانى كمونيستى به آن خواهيم رسيد. براى دولت كارگرى و طبقه كارگر در عرصه ساختمان اقتصاد سوسياليستى برنامه حزب عملا هيچ اقدام مشخصى را در نظر نگرفته است. اگر كسى فكر ميكند كه دولت كارگرى در دوره قبل از ايجاد جامعه كمونيستى به شکلی كه در برنامه قيد شده است اقدامات ديگر و لازمه را به عمل خواهد آورد، كافى است به رساله دولت در دوره هاى انقلابى رفيق نادر مراجعه كند تا ببيند كه از نقطه نظر رفيق در دوره انقلابى تا تثبيت دولت كارگرى هم اقتصاديات جامعه در درجه دوم اهميت قرار دارند و اين تثبيت سياسى دولت است كه از اولويت كامل برخوردار است. دولت انقلابى از نقطه نظر رفيق نادر هيچگونه وظيفه اقتصادى اى ندارد.
اما اهميت اين مباحث در چيست؟ آيا واقعا پرداختن به اين مباحث در شرايط كنونى لازم است؟ آيا نميتوان بعدا و سر فرصت به پاسخگويى در باره اين مسائل پرداخت؟ به نظر من نه. آنچه در برنامه آمده است حلقه اى است در سير تكامل ديدگاههاى رفيق نادر كه هر روز بيش از پيش در مسير قطعى ترى ادامه مى يابد. قبلا اشاره كردم كه رفيق در جريان مباحث شوروى مثالی از چند جوان كه داوطلبانه با خريدن جزيره اى در يك اقيانوس دست به ايجاد يك كمون ميزنند را طرح كرده بود. برنامه حزب جامعه را همان جزيره در اقيانوس فرض كرده است و به همين خاطر هم اعلام ميكند "انسان آزاد ضامن تحقق جامعه كمونيستى است".
برنامه حزب حكومت كارگرى را به درستى حكومت تمام شهروندان جامعه ميداند. در تمام برنامه حرفى از اين نيست كه شوراهاى كارگرى حكومت را تشكيل ميدهند. برعكس اين شوراهاى مردم هستند كه حكومت را مى سازند. به عبارتى ديكتاتورى پرولتاريا به آن معنا كه تنها كارگران حق حكومت كردن و تعيين سرنوشت سياسى جامعه را دارند، در برنامه ما وجود ندارد. اما تصويرى از اقتصاد متناظر با ديكتاتورى پرولتاريا هم در برنامه موجود نيست. تصوير جامعه كمونيستى همانطور كه در بالا هم اشاره كردم متعلق به جامعه اى است كه در آن دولت زوال يافته است. براى دوران ديكتاتورى پرولتاريا هيچ تصويرى ارائه نشده است و دوران ديكتاتورى پرولتاريا هم محدود به دوره انقلابى تثبيت دولت بعد از انقلاب كارگرى نيست. يك دوره كم يا بيش طولانى تاريخى است كه ماركس در نقد برنامه گوتا آن را به عنوان فاز اول جامعه كمونيستى مشخص كرده و رفيق نادر هم در مباحثات شوروى از لزوم اقتصاديات متناظر با ديكتاتورى پرولتاريا حرف ميزند. نقد ما به تجربه شوروى هم همين شكست پرولتارياى حاكم در ساختمان اقتصاديات متناظر با ديكتاتورى پرولتاريا، اقتصاديات سوسياليستى بود.
فقدان چنين تصويرى از اقتصاد سوسياليستى در جامعه بعد از انقلاب و نقش طبقه كارگر در ايجاد آن تنها يك نقص زيبايى شناسانه و يك ملاحظه ناشى از شكست اردوگاه شرق در برنامه حزب نيست. اين در كنار تصوير سياسى اى كه از دولت كارگرى به عنوان دولت همه شهروندان ترسيم شده است معناى ديگرى پيدا ميكند. طبقه كارگر به عنوان يك طبقه مستقل در عرصه سياسى در برنامه حزب جايى ندارد. جاى شوراهاى حكومت كننده كارگران را شوراهاى مردمى گرفته اند. تجربه دستگاه سركوب خشن ضد انسانى روسيه و چين چنين تجديد نظرى را توجيه ميكند. تامين ديكتاتورى پرولتاريا در چنين شرايطى تنها با تاكيد بيشتر بر اصول ناظر بر اقتصاد چنين دوره اى، از هر كس به اندازه كارش و به هر كس به اندازه كارش، و تاكيد بر نقش سازماندهى توليد و توزيع در جامعه براى شوراهاى كارگرى ميتوانست تضمين شود.
نفس بحث از بين بردن مالكيت خصوصى و لغو كار مزدى گرچه در قياس با سوسياليسمهاى بورژوايى و ضد كارگرى اردوگاهى و در مقابل تسلط دولتگرايى اقتصادى اين مكاتب يك گام جدى به جلو در تامين هويت كارگرى كمونيسم به شمار ميرود، در جنبش كارگرى جهانى اما بحث تازه اى نيست. حدود يك قرن قبل از تنظيم برنامه حزب ما آناركو كمونيسم نيز در تقابل با شاخه هاى بورژوايى آنارشيسم و كلكتيويسم متكى بر تعاونى ها همين ديدگاه برنامه اى را عنوان ميكرد. كروپوتكين در سال 1887 پس از تشريح ضرورت مالكيت عمومى بر وسايل توليد و زمين و برقرارى اصل "به هر كس به اندازه نيازش" مينويسد: "مالكيت جمعى بر وسايل توليد بهره بردارى جمعى از محصولات جمعى را نيز در خود دارد و ما بر اين نظر هستيم كه يك سازمان عادلانه اجتماعى تنها وقتى امكان پذير است كه هر گونه سيستم مزدى از ميان رفته باشد و هر كس كه به اندازه توانايى هايش در تامين رفاه جمعى مشاركت ميكند، از موجودى جمعى جامعه نيز بر اساس بيشترين مقدار از نيازهايش بهره ميبرد."(كروپوتكين 1887، به نقل از كتاب مدخلی بر آراى كروپوتكين، نوشته هاينز هوگ) شباهت اين نظر به مفاد برنامه ما به خصوص هنگامى بيشتر به چشم ميخورد كه نقطه عزيمت كروپوتكين در رسيدن به چنين تحلیلی را هم در نظر بگيريم. كروپوتكين براى رسيدن به اين نظر از انسان شناسى معينى حركت ميكند كه در تقابل با نظرات حاكم بورژوايى كه در توجيه نظام سركوبگر بر ذات حيله گر و فريبكار منفعت پرست و خبيث انسان تكيه ميكنند، ذات نيكو و تعاونى طلب انسان را به عنوان جوهر واقعى انسان طرح ميكند. تفاوت ديدگاه وى با برنامه ما در اين است كه او تا به آخر به ديدگاهش وفادار ميماند و جامعه بعد از انقلاب را جامعه خودگردان بدون دولت ميداند.
برنامه حزب اما از طرفى به دولت كارگرى معتقد است، از طرف ديگر اما هيچ سازمان اقتصادى و اجتماعى متناسب و ناظر بر اين دولت را ترسيم نميكند و با مسكوت گذاشتن وظايف اقتصادى حكومت كارگرى و ترسيم خطوط کلی جامعه كمونيستى آينده هر گونه خصوصيت يك حكومت طبقاتى را از حكومت كارگرى و طبقه كارگر گرفته است. در برنامه اين حزب است كه بر فراز جامعه و طبقه كارگر قرار ميگيرد، طبقه نيست كه اداره جامعه را در دست ميگيرد. اعلام شوراها به عنوان مراجع واقعى قدرت در حكومت كارگرى، در حالی كه خود شوراهاى حكومتى از مردم -و نه تنها كارگران- تشكيل شده اند، تنها هنگامى ميتوانست تامين كننده خصلت طبقاتى چنين دولتى باشد كه وظايف اقتصادى روشنى نيز به عنوان اصول اقتصادى حاكم بر چنين دوره اى اعلام شوند. اصول اقتصادى موجود در برنامه يعنى داوطلبانه شدن كار و برقرارى اصل از هر كس به اندازه قابليتش و به هر كس به اندازه نيازش اما نه ناظر بر چنين دوره اى و نه تامين كننده خصلت طبقاتى حكومت كارگرى، بلكه عبارت پردازى هايى تو خالی باقى خواهند ماند كه اقداماتى از قبيل لغو كار مزدى و مالكيت خصوصى را نيز از حيطه هرگونه اعتبارى خواهند انداخت. آنچه باقى ميماند اجراى همان بندهاى ماكزيماليستى بخش فورى برنامه است كه آن هم نه معطوف به از بين بردن مالكيت خصوصى و لغو كار مزدى، بلكه معطوف به ايجاد يك دولت رفاه در چهارچوب سيستم سرمايه دارى است. بيهوده نيست كه در همان قسمت فورى برنامه به وفور اصول ناظر بر ساختار هاى يك حكومت شورايى بعد از انقلاب كارگرى در كنار اقدامات رفاهى و دمكراتيك قبل از چنين انقلابى رديف شده اند. از يك طرف ساختار حكومت شورايى اعلام ميشود و انحلال ارتش و تشكيل ميليس توده اى قرار است به عنوان اصلاحات در چهار چوب نظام حاكم پيش برده شوند و از طرف ديگر ايجاد دادگسترى و قوه قضائيه مستقل. ناروشنى و ابهام در توصيف وظايف دولت كارگرى بعد از انقلاب، به دوران مبارزه براى اصلاحات هم بسط يافته است.
پيشتر گفتم كه طبقه كارگر به عنوان يك طبقه مستقل از نقطه نظر سياسى هم در برنامه حزب وجود ندارد. بلشويكها با اعلام صريح نفى حقوق سياسى بورژواها و تاكيد بر اين امر كه هر حكومتى ديكتاتورى است و حكومت كارگرى هم اعمال ديكتاتورى پرولتاريا بر بورژوازى است، در صدد تامين حضور طبقه كارگر به عنوان نيروى سياسى مستقل و متشكل در دولت برآمدند. همين ساختار بعد از شكستهاى بلشويكها در عرصه ساختمان اقتصادى سوسياليسم، زمينه را براى سركوبهاى خشن و وسيع آتى آماده كرد. برنامه حزب ما به تجديد نظر در اين زمينه دست زده است، اما هيچ مكانيسم ديگرى را هم براى حضور مستقل سياسى طبقه كارگر تعريف نميكند. تنها حزب است كه جايگزين طبقه كارگر شده است و به عنوان تنها شكل ابراز وجود سياسى طبقه معنى پيدا ميكند. اين همان ديدى است كه در بحث كمونيسم كارگرى و جامعه نقطه اوج تاكنونى اش را يافته است.
اما برنامه در عين حال انجام انقلاب اجتماعى كمونيستى، در هم شكستن ماشين دولتى، برپايى حكومت كارگرى براى اجراى فرامين انقلاب و ايجاد بين الملل كمونيستى را ضرورتهاى گريزناپذير مبارزه براى ايجاد جامعه كمونيستى ميداند. (فعلا به نكات ديگرى از قبيل اين كه "از نظر شكل، حكومت كارگرى يك دولت آزاد است كه تصميم گيرى و اراده خود مردم كارگر و زحمتكش را سازمان ميدهد" بگذريم. دولت آزاد هم از جمله نكاتى است كه ماركس در نقد برنامه گوتا بى پايگى آن را نشان داده است.) نقطه عزيمت برنامه آنجايى با دشوارى روبرو ميشود كه حكومت كارگرى در مقابل امر اداره جامعه قرار ميگيرد. هر چه اين امر به مراحل اجرايى نزديكتر ميشود، برنامه از قدرت اوليه فاصله گرفته و ضعيفتر و ضعيفتر ميشود. آنجا كه برنامه قدرت را در دست طبقه كارگر فرض ميكند، يكباره دچار تناقضاتى ميشود كه در بالا بدانها اشاره كرده ام. اين تناقضات موجود در برنامه بايد زمانى به نفع يك طرف شكسته ميشد. يا حزب به نفع تقويت خصلت طبقاتى حكومت كارگرى و تدقيق نقش و جايگاه طبقه كارگر در انقلاب آتى در برنامه اصلاحات لازم را به عمل ميآورد و يا اين كه طبقه كارگر و انقلاب كارگرى به عنوان خيزش طبقاتى كارگران هر چه بيشتر به نفع حزب كمرنگ ميشد. اگر تناقضات برنامه اى حكايت از وجود چنين گرايشهاى متفاوتى در نظريات رسمى حزب بود، توضيح زمان و لحظه پيدايش و سر باز كردن اين تناقضات را بايد در تحولات سياسى جستجو كرد. تحولاتى كه به سير كريستاليزاسيون در درون حزب هم شتاب چشمگيرى داده اند.

موتور كوچك، موتور بزرگ : آيا تاريخ تكرار ميشود؟
زمانى رژيس دبره تئورى جنگ چريكى را به عنوان مبارزه پيشتاز براى به راه انداختن مبارزه توده اى و در مقابل تئوريهاى مسالمت آميز مبارزه فرموله كرد. نظريه پردازان مختلفى از برزيل تا اروگوئه و تركيه متاثر از مبارزات چريكى در كوبا به همين نظرات روى آوردند. در ايران هم پويان و احمدزاده تئوريشان را در رد تئورى بقا و ضرورت مبارزه مسلحانه شكل دادند كه سر آغاز دوران رمانتيسيسم انقلابی جنبش چريكى در ايران بود. در اين شيوه نگرش به مبارزه طبقاتى، مبارزه طبقاتى نفى نميشد، بلكه نيازمند چاشنى انفجارى اى بود كه آن را به راه اندازد. جنبش پيشتاز چريكى نقش موتور كوچكى را بازى ميكرد كه قرار بود موتور بزرگ جنبش توده اى را راه بيندازد. طبيعى است كه فداكارى و از جان گذشتگى شاخص اصلی پيشتاز مبارز قلمداد ميشد. اين كه خود جنبش توده اى در چه وضعيتى قرار گرفته است، از كدام تحوﻻت سياسى متاثر است، كدام اشكال سازمانى را به خود گرفته است، براى كدام اصلاحات به ميدان آمده است و غيره نقشى در مبارزه پيشتاز ايفا نميكرد. حكايت امروز حزب ما بى شباهت به حكايت اين دوران به ظاهر فراموش شده نيست. با اين تفاوت كه اين نه پارتيزانهاى زير دستگاه خفقان و كنترل پليسى و در خانه هاى تيمى و يا جنگلهاى انبوه، بلكه كمونيستهاى مهاجرى هستند كه اين بار نقش پيشتاز را بر عهده گرفته اند. فداكاريشان دست كمى از فداكارى چريكى ندارد، گر چه آنها بمب ميگذاشتند و اينها از اين تظاهرات به آن تظاهرات و از اين جلسه به آن جلسه ميروند. صبح در مقابل سفارت يك كشور و بعد از ظهر در مقابل كنسولگرى يك دشمن غدار ديگر. چريك با عمليات انتحارى اش قصد تاثير گذاشتن بر افكار عمومى را داشت، كمونيست مهاجر آخر قرن بيستم حزب ما نيز قصد دارد مديا را به تسخير خود درآورد. اين تفاوت هم هست كه اين بار خود اين موتور كوچك قرار است بزرگ بشود و انقلاب را هم راه بيندازد. كدام تحول سياسى بيرونى حزب را به چنين نتايجى رسانده است. يافتن تاريخ اين تحول در حزب چندان دشوار نيست. كافى است نگاهى به مصوبات سازمانى حزب در چند سال اخير بيندازيم تا ببينيم كه چگونه و در چه نقطه اى انترناسيونال تعطيل شد، قرارهاى سازماندهى حول انترناسيونال به بايگانى سپرده شد، ماركسيسم و ضرورت مبارزه نظرى كنار گذاشته شد و مهم تر از همه اينها اصل فقدان ارتباط با طبقه كه زمانى به عنوان نقطه ضعف اصلی حزب به رسميت شناخته ميشد و همه چيز منوط به برطرف كردن آن ميشد به فراموشى سپرده شد و جاى همه اينها را مبارزه علنى و باز هم مبارزه علنى و بازهم مبارزه علنى گرفت. مبارزه علنى، هم استراتژى هم تاكتيك. انتخاب خاتمى به رياست جمهورى نقطه عطف اين تحول در نظرات رفيق نادر و به تبع آن در سياست حزب را تشكيل ميدهد. به اين موضوع دقيق تر بپردازيم.

بى اعتنايى به واقعيت يا بى اطلاعى از آن؟
بلافاصله بعد از انتخاب خاتمى به رياست جمهورى اطلاعيه "انتخاب خاتمى و اپوزيسيون پرو رژيم" از طرف دفتر سياسى حزب منتشر شد. روال عمومى حزب تا آن زمان در مقابل انتخابات جمهورى اسلامی بى تفاوتى نسبت به آنها بود. انتخاب خاتمى اما وضعيت جديدى را به وجود مى آورد. حزب خود را ناچار ميديد در مقابل وضعيت جديد اعلام موضع كند. رئوس موضع حزب كه از طرف رفيق نادر فرموله شده بود اين بود كه انتخاب خاتمى تغيير جدى در وضعيت به وجود نياورده است، تنها شكاف درونى جمهورى اسلامی بيشتر سر باز كرده است و جمهورى اسلامی به سرعت به طرف سرنگونى پيش ميرود و جنبش مردم در حال رشد است. از نقطه نظر تاكتيكى نيز بر ضرورت مقابله با اپوزيسيون پرو رژيم (كه از همان خانواده توده اى و اكثريتى و مليون سابقا در رژيم تشكيل ميشد) مورد تاكيد قرار ميگرفت.
با اين كه بيانيه از طرف دفتر سياسى انتشار يافته بود، در پلنوم گويا هفتم حزب كه مدت كوتاهى بعد از صدور بيانيه برگزار شد موضوع مورد بحث قرار گرفت. [بیانیه مزبور به غیر از یک رأی ممتنع به اتفاق آرا به تصویب کل کمیته مرکزی، از جمله کسانی که بعدا و در جریان مباحثات آوریل 99 فرصت را برای اعلام وجود مناسب دیدند و از حزب خارج شدند، رسید. تنها رأی ممتنع به قطعنامه رأی من بود که بر مبنای مخالفت با ارزیابی پایه ای قطعنامه داده شد.] همان زمان نيز معلوم بود كه ارزيابى حزب از ايرادات جدى برخوردار بود. دامنه و ابعاد سياستهاى ناشى از اين ارزيابى هنوز اما قابل پيش بينى نبود.
ارزيابى عمومى حزب از اين اتفاق مانند تمام ارزيابى هاى پيشين در مواردى بود كه از درون رژيم زمزمه هاى اصلاح دولت و جدا كردن دين از دولت و انجام رفرم دينى بلند ميشد. اين ارزيابى قبلا در مورد سروش و ديگران هم اعلام شده بود و جوهر آن در تاكيد بر اين نكته بود كه رژيم به پايان كار خود نزديك ميشوند و اين رفرم طلب ها براى نجات آن به ميدان مى آيند. جنبش مردم اما تواناتر از آن است كه اينها بتوانند آن را سد كنند. خود اينها پديده هايى گذرا هستند كه با اولين موج جنبشهاى وسيع همراه خود جمهورى اسلامی دفن خواهند شد. خاتمى نيز پديده اى در همين راستا قلمداد گرديد.
نگرانى دفتر سياسى از اين بود كه اپوزيسيون پرو رژيم بتواند فضاى سياسى خارج كشور را تحت تاثير خود قرار دهد و از همين رو بر ضرورت مقابله با آن تاكيد ميشد. خود انتخاب خاتمى اما به عنوان نشانه بارزى از تضعيف جمهورى اسلامی و رشد جنبش توده اى، كه در دو عرصه جنبش جوانان و جنبش زنان برجسته ميشد، تلقى ميگرديد. مسئله از جانب د. س. تقويت جنبش سرنگونى طلب در مقابل جنبش پرو رژيم بود. اين تحليل ساده از وضعيت پيچيده مبارزه طبقاتى در ايران زمينه ساز بسيارى از تحوﻻت بعدى در حزب قرار گرفت. اصل قضيه اين است كه هيچكدام از اين تحليلها تحليل تحوﻻت سياسى ايران، آنطور كه خود اين تحوﻻت اتفاق ميافتادند و مى افتند، نبودند. برعكس، خود تحليلها طورى ارائه ميشد كه توجيه كننده سياستهاى حزب در مبارزه سياسى واقع شوند. بى دليل نيست كه هر جا رفيق نادر دست به تحليل ميزند، نه از واقعيتهاى جامعه، بلكه از پيش فرضهاى ايدئولوژيك خود حركت ميكند. براى روشن شدن بيشتر مسئله ناچاريم به جزئيات وارد شويم.
رژيم سركوب انقلاب : از تحليل تا فتيش
حزب براى دوره اى طوﻻنى به درستى رژيم جمهورى اسلامی را رژيم غير متعارف بورژوازى، رژيم سركوب انقلاب تحليل كرد. مقدمات و پيش فرضهاى اين ارزيابى را تحليل از جامعه ايران به عنوان يك جامعه غير مذهبى، رشد چپگرايى در انقلاب ۷۵ و ناتوانى بورژوازى از سركوب انقلاب به روشهاى متعارف تشكيل ميداد. حقيقتا هم اين تحليل پاسخگوى تحوﻻت سياسى در جامعه ايران براى دوره اى طوﻻنى از حيات جمهورى اسلامی، تا پايان جنگ و سپس مرگ خمينى بود. با اين حال حتى براى همان دوره هم اين تحليل نميتوانست همه جوانب حيات سياسى و اقتصادى جامعه ايران را بيان كند. در همان دوره هم جامعه در حال تغيير و تحوﻻت جدى اى بود. از مشاجرات و جدالهاى درون حكومت بر سر تعيين خط و مشى اقتصادى تا تغييراتى كه در عمق جامعه و در ساختار و مناسبات بين طبقات و تاثيرات تحوﻻت جهانى بر روند افكار و نظرات در حال وقوع بودند، همه اينها در عين صحت آن تحليل پايه اى نيازمند بررسى دقيقتر بودند. برجستگى تحوﻻت سياسى در آن دوران مورد بحث اما به حدى بود كه تاثير اين عوامل ديگر را ميشد با اغماض ناديده گرفت. براى جامعه ايران در آن دوره ميشد از اين حكم كلی تبعيت كرد كه كليد فهم تحوﻻت اجتماعى در ايران را بايد در تحوﻻت سياسى جستجو كرد. با روى كار آمدن رفسنجانى اما اوضاع شروع به تغيير كرد. اگر قرار بود جامعه باﻻخره از دوران انقلابی و غير متعارف بعد از انقلاب 57 عبور كند و به دوره متعارف ترى وارد شود و اگر قرار بود كه در اين دوران متعارف تر اقتصاد جامعه با قدرت تمام قد علم كند و تحوﻻت ديگر را تحت تاثير خود قرار دهد، انتخاب رفسنجانى به رياست جمهورى نقطه عطفى در اين گذار از آن مرحله به شرايط متعارف ترى در جامعه را تشكيل ميداد. همان زمان هم در سطح حزب (سابق) بحثهايى در اين زمينه درگرفت و ارزيابى هاى متفاوتى از اين روند ارائه شد كه در نشريه كمونيست نيز بازتاب يافت. از ميان تحليلهاى متفاوتى كه ارائه شد، تحليل رفيق نادر، كه كماكان بر سياسى بودن ريشه هاى بحران و ناتوانى رژيم از تبديل شدن به يك رژيم متعارف بورژوايى حركت ميكرد، روند اوضاع را بيشتر از ارزيابى هاى ديگر منعكس ميكرد. يك محور اين تحليل تاكيد بر اين نكته بود كه نميتوان در رژيم جمهورى اسلامی با ايجاد تغييرات تدريجى دست به رفرم زد. اين امر نيازمند دست بردن به مبانى هويتى رژيم و ايجاد تغييرات راديكال در «اسلام سياسى» است و آن هم به معناى باز شدن شكاف در جمهورى اسلامی و آغاز روند خشونت بار و خونينى از تسويه حساب در درون رژيم خواهد شد كه سرانجام نابودى خود رژيم را همراه خواهد داشت. پروژه رفسنجانى در اين تحليل از همان آغاز محكوم به شكست بود، نه به دليل اين كه طرحهاى اقتصادى اش ناموفق بودند، بل به اين دليل كه پيش شرطهاى سياسى اش فراهم نبودند. بر مبناى همين تحليل هم بود كه مدتى بعد رفيق نادر بحث بحران آخر رژيم را مطرح كرد و در آن نيز مجددا بر ريشه هاى سياسى بحران اقتصادى جمهورى اسلامی تاكيد كرد.
روند وقايع حقيقتا تحليل را تاييد ميكرد. آن چه در اين ميان اما ناديده گرفته ميشد، تحوﻻتى بود كه عليرغم شكست تلاشهاى مبنى بر اصلاح رژيم در عمق جامعه ايران و در سطح جهانى بوقوع مى پيوست. نقطه عزيمت رفيق نادر در تغيير ناپذير بودن خصلت ايدئولوژيك رژيم جمهورى اسلامی تا زمانى ميتوانست روند وقايع را توضيح دهد كه اوﻻ توازن قواى صف بنديهاى موجود نيروهاى اجتماعى در ايران و جهان اساسا با صف بنديهاى مقطع وقوع انقلاب 57 تشابه پايه اى داشتند و جامعه هنوز مهر انقلاب 57 و دوره سركوب بعد از آن را بر خود حمل ميكرد و ثانيا شرايط اقتصادى جامعه به رژيم اجازه ميداد كه با ادامه وضع موجود از بروز نهايى تضادها جلوگيرى كند. خود رفيق نادر در بحث ريشه هاى سياسى بحران جمهورى اسلامی به اين واقف بود كه يك تغيير جدى در توازن قوا در سطح بين المللی ممكن است رژيم را از مخمصه كنونى اش نجات دهد و براى يك دوره طوﻻنى حيات آن را تضمين كند. رفيق به عنوان مثال حمايت احتمالی آلمان از ايران در مقابل آمريكا را طرح ميكند. اين اشاره اما تنها در حد همين اشاره و تنها در سطح ديپلماسى بين المللی محدود ماند.
جامعه ايران در بيست سال اخير تحوﻻت ساختارى جدى اى را پشت سر گذاشت. هيچكدام از اين تحوﻻت اما در تحليلهاى حزب انعكاسى در خور نيافت و نتيجتا در تعيين تاكتيك و سبك كار نيز نقشى ايفا نكرد. بر عكس تحليل حزب همان ماند كه ده سال قبل و پنج سال قبل هم بود. [در این تحلیل] رژيم جمهورى اسلامی يك رژيم سركوب انقلاب است كه به يك جامعه غير مذهبى تحميل شده است، جامعه غير مذهبى و سكوﻻر است، مردم جمهورى اسلامی را نميخواهند، بورژوازى هم جمهورى اسلامی را نميخواهد. عليرغم اين كه تغيير و تحوﻻت سياسى حتى در همين اپوزيسيون بورژواى خارج كشور حكايت از دوره هاى متفاوتى ميكند و با اين كه نشانه هاى تمايز اين دوره هاى متفاوت را در جنبش كارگرى هم آشكارا ميشد ديد، تغييرى در تحليل حزب وارد نشد. يك مشاهده زمانى درست، به مرور تبديل به يك فتيش و يك دگم غير قابل تغيير شد. اين امر به ويژه بعد از انتخاب خاتمى به رياست جمهورى حزب را به سرعت از جامعه ايران دور كرد. به برخى از تحوﻻت اين دوره ميپردازم تا روشن شود كه اين روند دور شدن از وقايع ايران اوﻻ چگونه ناشى از همان تحليل است و ثانيا تا همين امروز به چه تغييرات جدى اى در نحوه نگرش حزب به جهان منجر شده است.

رژيم و مردم:
مردم جمهورى اسلامی را نميخواهند. اين يك حكم غير قابل تخطى در تحليلهاى حزب است. حزب با همين حكم هر چيزى را توضيح ميدهد. تظاهرات عليه حجاب، تظاهرات براى آب لوله كشى، اعتصاب كارگرى، تحريم انتخابات هاى متعدد رژيم براى دوره اى طوﻻنى و يا شركت در انتخابات و راى دادن به خاتمى و خاتميون، نوع واكنش مردم هر چه باشد فرقى نميكند. براى حزب اصل تخطى ناپذير مردم جمهورى اسلامی را نميخواهند پيش در آمد واكنش حزب است.
رابطه مردم با جمهورى اسلامی در بيست سال حاكميت رژيم اما دچار تغييرات جدى اى شده است. توضيح اين تغييرات با فرمول جادويى مردم رژيم را نميخواهند تنها نشاندهنده سهل انگارى غير مسئوﻻنه اى در قبال تحوﻻت سياسى است. (فعلا از اين مقوله عمومى مردم بگذريم. بعدا به آن خواهم پرداخت كه چگونه واژه مردم جاى طبقات را در تحليلهاى حزب گرفته است و به چه تغييراتى در ادبيات و سياستهاى حزب منجر شده است.) براى دوره اى طوﻻنى، از سال 60 تا پايان جنگ، واكنش مردم در مقابل رژيم اساسا از روى ترس از دستگيرى و اعدام و سركوب بود. جنگ بهانه مناسبى براى سركوب خيزشها و اعتراضات مردم به دست رژيم داده بود. با اين حال خود رژيم از طرف ديگر با توجه به زنده بودن تجربه انقلاب 57 و با اتكا به امكانات اقتصادى بازمانده از دوران شاه و جهتگيرى دولتگرايى اقتصاد جنگى حتى المقدور سياست شلاق و شكر را در پيش ميگرفت. به ويژه در رابطه با مردم فقير تر، كارگران و توده شهرنشينان فقير سياست رژيم از يك سو بر ارعاب و از سوى ديگر بر باج دادن متكى بود. رواج سيستم كوپنى در جامعه كه به مردم فقير امكان برخوردارى از حداقلی از مواد اوليه براى تامين معاش را ميداد، يك محور سياست رژيم را تشكيل ميداد. در اين دوران اين بورژواها بودند كه وسيعا سياست كوپنى رژيم را مورد حمله قرار ميدادند. اعتراضات كارگران و مردم فقير اما اساسا بر عليه مالياتهاى جنگى بودند. همينجا به روشنى تمايز بين دو نوع اعتراض در جامعه بر عليه جمهورى اسلامی را ميشد مشاهده كرد. در همين دوره بورژوازى توانست نختسين تغييرات را در رژيم به نفع خود به وجود آورد. فرمان هشت ماده اى خمينى مبنى بر حفظ رعايت امنيت مالكيت و حريم خصوصى نشان دهنده همين موفقيت هنوز ناچيز بورژوازى بود. همين سير بود كه در دراز مدت طى شد.
روى كار آمدن رفسنجانى قدم بعدى در پيشروى بورژوازى براى ايجاد انطباق در ساختار ادارى و سياسى دولت با نيازهاى سرمايه را تشكيل ميداد. اين دوره از دو جهت حائز اهميت بود. نخست اين كه سياست اقتصادى رفسنجانى، هر چند به موفقيت كامل نرسيد، رسما پايان دولتگرايى اقتصادى دوران جنگ را اعلام و سياست خصوصى سازى را به يك سياست رسمى در جمهورى اسلامی تبديل كرد. در اين دوران آشكارا در فعاليت اقتصادى بخش خصوصى تسهيلات جدى ايجاد شد و از طرف ديگر در رابطه با مردم فقير هم سياست حذف سوبسيدها و هم سياست بيكار سازى وسيع كارگران حمله اى بى سابقه به سطح معيشت مردم را به معرض نمايش گذاشت. اقدامى كه در دوران جنگ صورت نگرفته بود. توازن قواى طبقاتى زير پوشش جمهورى اسلامی يك بار ديگر به نفع بورژوازى و به زيان كارگران تغيير كرد.
متناظر با سياست دولت رفسنجانى جامعه ايران دستخوش يكى از بزرگترين تحوﻻت ايدئولوژيك چند دهه اخير شد. تحولی كه بعدا و در زمان انتخاب خاتمى بوضوح خود را در جامعه نشان داد.
بيكار سازيهاى وسيع دوران رفسنجانى همراه با سياست شناور كردن ارز منجر به كاهش هر چه بيشتر سطح دستمزد كارگران و تسلط هر چه بيشتر بازار آزاد بر ساختارهاى اقتصاد جامعه شد. دوران رفسنجانى از جهاتى بى شباهت به دوره هاى انباشت اوليه سرمايه در كشورهاى اروپايى نبود. موج وسيعى از ايجاد موسسات اقتصادى كوچك و متوسط به راه افتاد. از پاسداران و بسيجى ها و خانواده هاى جانبازان گرفته تا كارگران باز خريد شده، همه و همه به سمت بازار رو آوردند. موج وسيع سرمايه گذاريهايى كه از نظر اقتصاد كلان تاثير چندانى بر اقتصاد بيمار و منزوى ايران نداشت، اما از نقطه نظر ايدئولوژيك نشان دهنده يك چرخش كيفى در ايران به نفع ايدئولوژى بازار آزاد بود. اين موج در سطح جهانى با تحوﻻت ناشى از فروپاشى بلوك شرق همراه بود.
از نظر سياسى رابطه مردم با جمهورى اسلامی چه بود؟ شاخص اصلی دوران اوليه حاكميت رفسنجانى انتظار مردم زحمتكش براى بهبود سطح زندگى و به راه افتادن چرخهاى اقتصاد بود. با اجراى سياست حمله به سطح معيشت كارگران اما اين موج به سرعت فروكش كرد. خود اين تغييرات شايد چندان اهميت نداشته باشند، آنچه مهم تر است اين است كه براى اولين بار بعد از روى كار آمدن جمهورى اسلامی در مردم حالت انتظار نسبت به اقدامات رژيمى به وجود آمده بود كه تا آن زمان به عنوان پديده اى موقت و زائد در جامعه از طرف مردم شناخته ميشد. فروكش كردن انتظار مردم و ديدن اين واقعيت كه زندگى روزمره هر روز غير قابل تحمل تر ميشود، به طور اجتناب ناپذيرى به وقوع اعتراضات و اعتصابات و شورشهاى شهرى و منطقه اى انجاميد كه مهم ترين آنها در مشهد و قزوين و اكبر آباد و اراك به وقوع پيوست. اين حركتهاى وسيع نيازمند بررسى دقيق بودند، كارى كه حزب ما به آن دست نزد. فرموله كردن اين اعتراضات به عنوان اين كه مردم رژيم را نميخواهند به هيچ وجه بيانگر وجوه مختلف اين حركات نبود. اين شورشها و اعتراضات از يك طرف حركاتى بودند بدون رهبرى و افق روشنى از تحوﻻت و بدون يك سازمان منظم و از طرف ديگر در مواردى مثل قزوين، آشكارا تحت تاثير اهداف و شعارهاى ارتجاعى [قرار داشتند]. تنها پيوند اين حركات با انقلاب 57 را شايد بتوان در اين ديد كه مردمى به جان آمده به خيابان ميريختند و براى لحظاتى بر ترس خود از سركوب فائق مى آمدند. در رابطه جمهورى اسلامی و مردم سركوب خشن و خونين اين شورشها ادامه سركوبهاى سال 60 بود. اين آخرين نشانه هاى انقلاب 57 بود كه از جامعه پاك ميشد. نكته اساسى در اعتراضات اين دوران اين است كه حاملين اين اعتراضات را تقريبا تماما مردم زحمتكش و فقير جامعه تشكيل ميدادند و موضوع اعتراضات نيز تقريبا تماما مبارزه براى بهبود اوضاع مادى زندگى تشكيل ميداد. طبقه متوسط در اين دوران اساسا مشغول آرايش دادن به صفوف خود و محكم كردن موقعيت در عرصه هاى مختلف فرهنگى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى بود و در جدالهاى اين دوران نقش تماشاچى را ايفا ميكرد و در پايان اين دوران بود كه نخستين نشانه هاى ورود حضرات به ميدان مبارزه با رژيم با نامه 130 نفر نويسنده و حركتهاى دانشجويى آشكار شد. بر پايه هاى جنبشهاى شكست خورده كارگران و زحمتكشان بود كه طلايه هاى جنبش "آزاديخواهى" طبقه متوسط نمايان شد. در تمام اين دوران هيچگونه دفاعى از مردم سركوب شده محلات فقير توسط روشنفكران جامعه صورت نگرفت. اعتصاب كارگران نفت نه آنطور كه اطلاعيه رفيق نادر ادعا ميكرد آغاز كار ما، بلكه پايان اين دوران را اعلام ميكرد. اعتصابى كه نه در رسيدن به اهداف خود موفق شد و نه توانست منشا حركتهاى بزرگترى در جنبش كارگرى ايران شود. شايد اين يك تراژدى بود كه كارگرانى كه 17 سال قبل اعتصابشان سرآغاز سقوط رژيم شاه و نقطه عطفى در خيزش انقلابی مردم به شمار ميرفت، حاﻻ آخرين حلقه از جنبشهاى آن دوران تاريخى را ميساختند. از بعد از اعتصاب كارگران نفت، ما ديگر نه شاهد اعتراضات نيرومند كارگرى و نه شاهد شورشهاى وسيع مردمى در محلات كارگرى هستيم. اين جنبش طبقات ميانى است كه صحنه سياسى ايران را تاجايى كه به جنبشهاى اعتراضى مربوط ميشود رقم ميزنند.
خلاصه اين كه در اين دوران رابطه مردم با رژيم جمهورى اسلامی از شاخصهايى برخوردار بود كه در دوران قبل از رفسنجانى حضور نداشتند. در پايان اين دوران اين سياست امتناع مردم از شركت در تحوﻻت سياسى بود كه بر تمام جامعه سنگينى ميكرد. انتخابات هاى مختلف رژيم با بى اعتنايى كامل اكثريت بزرگى از مردم روبرو ميشد و جامعه ايران با بى تفاوتى مطلق به تحوﻻت سياسى درون رژيم نگاه ميكرد. تا جايى كه به طبقه متوسط مربوط ميشد، دوران رفسنجانى دوران تحكيم مبانى ايدئولوژيك اين طبقه در جامعه بود. روشنفكران و نويسندگان پر نفوذ جامعه را در پايان اين دوران ديگر نه روشنفكران توده اى و متاثر از ماركسيسم، بلكه روشنفكران پست مدرنيست و رمان نويسهاى طرفدار غرب تشكيل ميدادند. (تصوير رفيق نادر از وجود جنبش ناسيوناليستى ضد غربى در ايران كه در مصاحبه اش با پرسش نيز بر آن تاكيد ميكند انطباقى با اوضاع واقعى جنبشهاى اجتماعى در ايران ندارد. جنبش ضد غربزدگى مدتهاست جاى خود را به جنبشى در دفاع از ارزشهاى غربى داده است. چه در درون و چه در بيرون حكومت جنبش ضد غربزدگى به نفع جنبش نزديكى به غرب كنار رفته است. ديدار دانشجوى خط امام گروگان گير سابق با گروگان سابق آمريكايى در پاريس به شكل سمبليكى اين تحول را به نمايش گذاشت و سروش و خاتمى هم از جمله طرفدار استفاده از ارزشهاى فكرى غربى هستند. آقاى فرخ نگهدار هم آمريكا را بر شرق ترجيح ميدهد.) تقويت مبانى اقتصادى بورژوازى، همراه خود تقويت مواضع ايدئولوژيك اين طبقه را به ارمغان آورده بود. در چنين شرايطى بود كه جامعه مدنى به عنوان پلاتفرم مشترك تمام جنبشهاى اعتراضى طبقات ميانى جامعه به ميدان كشيده شد.
در تمام اين دوران حزب با بى اعتنايى غير قابل باورى نظاره گر تحوﻻت داخل ايران بود. نگاهى كوتاه به شماره هاى انترناسيونال كه در اين دوران منتشر ميشدند نشان ميدهد كه چه درصد ناچيزى از ادبيات حزب در اين دوره به تحوﻻت و جابجايى هاى داخل ايران اختصاص دارد. ارزيابى اوليه رفيق نادر كه تبديل به ارزيابى حزب شده بود، مبنى بر اين كه رژيم راه حلی براى بحران خود ندارد و فقدان درك مكانيسمهاى اجتماعى توضيح دهنده رابطه بين طبقات مختلف با يكديگر و با رژيم عملا بيان نوعى پاسيفيسم در قبال تحوﻻت درون ايران بود. اين بى تفاوتى را اگر بتوان براى دوره اوليه تشكيل حزب كه دفاع از دستاوردهاى نظرى و حقانيت ماركسيسم در دستور كار قرار داشت توجيه كرد، براى سالهاى بعد ديگر به هيچ وجه نميشود توضيح داد. بحثهاى اين دوره حزب كه توسط رفيق نادر مطرح ميشدند نه در رابطه با تحوﻻت ايران بلكه در رابطه با معضلات اپوزيسيون خارج از كشور بود كه موضوعيت پيدا ميكردند. هم بحث سناريوى سياه و هم بحث فدراليسم ميدانهاى فرعى اى بودند كه پرده بر پاسيفيسم حزب در عرصه هاى اصلی جدال اجتماعى در ايران مى افكندند. در ايران بورژوازى، چه در درون حكومت و چه در بيرون آن، آرايش جديدى به خود ميداد و ما در خارج با طرفداران فدراليسم دست و پنجه نرم ميكرديم. اتفاقى نيست كه حتى يك بار و محض نمونه هم نه يك رمان و نه يك مقاله از نشريات داخل كشور در ادبيات حزب ما مورد نقد و بررسى قرار نگرفت. حزب در اين دوران تنها نسبت به آن وقايعى واكنش نشان ميداد كه از نظر سياسى اپوزيسيون خارج كشور را تحت تاثير قرار ميدادند. تنها استثناى جدى در اين ميان كمپين كارگران نفت بود كه آن هم بيش از آن كه نشان دهنده پيوند حزب ما با مبارزه طبقاتى در داخل كشور باشد عملا به اهرمى براى مطرح كردن حزب در خارج تبديل شد و به غير از تاثير تبليغاتى به هيچ نتايج درازمدتى در پراتيك و نظريات حزب دست نيافت. خود رفيق نادر به اين وضعيت ناخوشايند در حزب واقف بود و در جلسات ك. م. تاكيد بر اين داشت كه هم بايد سنگرهاى اصلی ماركسيسم را تسخير كرد و تبديل به مفسرين اصلی روايت ماركسيستى از تحوﻻت اجتماعى ايران و جهان شد، هم بايد در مركز مبارز‚ طبقاتى در ايران قرار گرفت و تمهاى مركزى را اشغال كرد و هم مهم تر از همه اينكه بايد هر چه سريعتر اين حالت بى رابطه بودن با طبقه را پايان داد. اما خود اين وضع از جمله ناشى از تحليلها و نگرش نادرست رفيق نسبت به قضايا بود. تاكيد براى رفع اين ضعفها نميتوانست در حزبى كه فاقد نگرش درست به وقايع است موثر واقع شود. ادامه دهيم و به رابطه مردم و جمهورى اسلامی در دوران خاتمى بپردازيم. سياست حزب در اين دوران نياز به بررسى دقيق ترى دارد.

زنگ پايان جمهورى اسلامی يا آغاز انقلاب؟
انتخاب خاتمى به رياست جمهورى اوضاع ايران را به شدت متحول كرد. زمينه هاى اين تحول از مدتها قبل و در دوران رياست جمهورى رفسنجانى به تدريج، اما به طور گريز ناپذيرى فراهم ميشد. از يك طرف بى تفاوتى عميق مردم نسبت به تحوﻻت درونى رژيم باعث ميشد كه جمهورى اسلامی هر چه بيشتر خود را در تنگنا ببيند و از طرف ديگر روشن شده بود كه بدون انجام تحوﻻت سياسى جدى در درون خود رژيم امكان جلب حمايت نيروهاى اجتماعى نسبت به رژيم و سياستهاى آن وجود ندارد. بن بست رژيم از نقطه نظر اقتصادى و تنگناهاى ناشى از ﻻينحل ماندن مسئله سرمايه گذارى در ايران براى اولين بار رژيم را ناچار كرده بود به شرايط موسسات بين المللی تن داده و براى اخذ وام و باز پرداخت وامها سياستهاى ديكته شده از طرف صندوق بين المللی پول را در دستور كار خود قرار دهد. براى رژيمى كه از حمايت مردمى برخوردار نيست، اجراى اين سياستها به منزله دور شدن هر چه بيشتر مردم از آن بود.
در كنار اين تحوﻻت در سطح جهانى نيز تكانهاى شديد نميتوانست بر اوضاع داخلی ايران بى تاثير بماند. فروپاشى اردوگاه شرق و ضربه سختى كه بر جنبشهاى اجتماعى متاثر از ماركسيسم و جنبش كارگرى وارد شد در ايران نيز به يك سلسله تحوﻻت فكرى منجر شد كه ماحصل آنها كنار رفتن تدريجى افكار و انديشه هاى متاثر از ماركسيسم و جايگزينى شان با مكاتب فكرى پست مدرنيستى و شبه مدرنيستى گرديد. در خود ايران محورهاى مباحث محافل فكرى و سياسى را بحث جامعه مدنى تشكيل ميداد. تز رفيق نادر مبنى بر اين كه اين بحث را خاتمى براى حفظ جمهورى اسلامی راه انداخت تنها نشان دهنده بى توجهى رفيق به زمينه هاى اجتماعى كشورى و بين المللی اين بحث بود. مسئله فقط جمهورى اسلامی نبود. مسئله اين بود كه در ايران نيز، عليرغم تمام ويژگيهاى كشورى اش، بورژوازى دست به تجديد آرايش خود مى زد و بحث جامعه مدنى پرچم اين تجديد آرايش در بورژوازى و محور مشتركى بود كه كل بورژوازى ايران، اعم از اپوزيسيون سلطنت طلب تا دمكراتهاى خرده بورژوا در آن تحقق برنامه هاى اجتماعى و سياسى خود را امكان پذير ميديدند. اين نه به معناى آن بود كه اين نيروها طرفدار جمهورى اسلامی شده اند و پلاتفرم آن را پذيرفته اند، بلكه به معناى آن بود كه تمام بورژوازى در استراتژى مبارزه سياسى اش دست به تجديد نظر زده و براى اولين بار در چهار چوب رژيم جمهورى اسلامی امكان حضور و فعاليت را به عنوان يك امكان واقعى ارزيابى ميكند. اپوزيسيون بورژواى خارج كشور تنها بعد از انتخابات و تحت تاثير شركت وسيع مردم در انتخابات بود كه به اين واقعيت تن داد و در استراتژى خود تجديد نظر ﻻزم را به عمل آورد. اما در درون كشور، بورژوازى اى كه در دوران رفسنجانى با آرامى صفوف خود را آرايش ميداد از مدتها قبل به سمت چنين استراتژى اى جهتگيرى كرده بود. روى آورى به كار قانونى يك محور اين استراتژى را تشكيل ميداد و محور ديگر اين استراتژى گريز از سياست به معناى زير سوال بردن قدرت سياسى و پافشارى بر انجام انقلاب بود. بيانيه نويسندگان به بهترين وجهى اين تحول را منعكس ميكرد: "ما نويسنده ايم" نه يك پافشارى بر موازين آزادى بيان بر عليه جمهورى اسلامی، بلكه يك عقب نشينى آشكار از پلاتفرم تا آن زمان اليت فكرى جامعه بود كه آزادى را تنها در كليت آن ميپذيرفت. شاملو به حاشيه رانده شده بود و گلشيرى سخنگوى اين اليت فكرى بود. براى كسى كه تحوﻻت ايران را دنبال ميكرد، تشخيص اين چرخش در بورژوازى چندان دشوار نبود. نشرياتى كه تا مدتى قبل هنوز رنگ و بوى انقلاب 57 را با خود حمل ميكردند و در چاپ آثار ماركسيستى و انعكاس اخبار جنبش زاپاتيستها با هم مسابقه ميگذاشتند، در آستانه انتخابات ديگر به طور قطعى با اين گذشته فاصله گرفته و به جاى اشاعه افكارى كه ميتوانستند تداعى كننده نوعى انقلابيگرى در جامعه باشند، به امكان واقعى ايجاد تحول در خود جمهورى اسلامی روى آورده و به كمپين دفاع از خاتمى پيوسته بودند. شركت مردم در انتخابات رعدى در آسمان بى ابر نبود، زمينه هاى آن از مدتها قبل توسط جنبشهاى بورژوايى در جامعه فراهم شده بود.
تا جايى كه به شركت مردم در انتخابات و حمايت آنان از خاتمى مربوط ميشود، اين شركت كردن بر خلاف ارزيابى سهل انگارانه حزب تنها تودهنى به رژيم جمهورى اسلامی نبود. براى اولين بار بعد از هيجده سال مردم به قواعد بازى رژيم تن داده بودند. اگر تا انتخابات قبلی مردم به اين تحوﻻت بى اعتنايى ميكردند به اين دليل بود كه هنوز به انجام يك انقلاب فكر ميكردند. افق يك انقلاب، هر چند ضعيف، هنوز تعيين كننده  نوع رابطه آنها با رژيم بود. انتخابات رياست جمهورى دو سال قبل نقطه عطفى بود كه نشان داد ديگر اين باورها تعيين كننده رابطه مردم با رژيم نيست. رژيم توانسته بود براى اولين بار در طول حيات خودش مكانيسمهاى اجتماعى مبارزه طبقاتى را در مكانيسمهاى سياسى خودش ادغام كند. راى مردم فقط راى نارضايتى از جمهورى اسلامی نبود، راى به افق ديگرى غير از انقلاب نيز بود. امرى كه حزب هيچگاه نخواست آن را ببيند و در سياستها وتاكتيكهايش دخالت دهد. در ادامه خواهيم ديد كه همين امر تا به امروز چه خسارتهاى جدى بر حزب وارد آورده است. براى اين امر بايد سياست حزب را مورد بررسى قرار داد.
از همان نخستين بيانيه اى كه حزب بعد از انتخابات صادر كرد، بى اعتنايى به تحوﻻت درون ايران آشكار بود. در بيانيه حزب بر عليه اپوزيسيون پرو رژيم تحول سياسى بعد از انتخاب خاتمى به اين خلاصه شده بود كه اپوزيسيون پرو رژيم كه همان اكثريت و توده اى و مليون سابقا شريك در قدرت باشند، يك بار ديگر به حمايت از رژيم روى خواهند آورد در حالی كه مردم ميروند تا رژيم را سرنگون كنند. حزب حمايت از رژيم را منحصر به اپوزيسيون سابقا شريك در قدرت ميديد و براى مردم نوعى انقلابيگرى قائل بود كه معلوم نيست از كجا آمده است. وقتى در پلنوم هفتم حزب من حمايت سلطنت طلبان از رژيم جمهورى اسلامی را كه در نشريه كيهان لندن آشكار بود به عنوان يك فاكت جدى در تاييد اين كه بورژوازى ايران به سمت حمايت از رژيم روى مى آورد عنوان كردم، رفيق نادر در پاسخ عنوان ميكرد كه كيهان سلطنت طلب كه يك حزب نيست، يك روزنامه است. اين كه حتى جناحهاى تندروتر سلطنت طلبان به "استراتژى پيكار مسالمت آميز" (آنطور كه گنجى آن را فرموله ميكرد) روى آورده بودند نيز باعث نشد كه حزب ذره اى در نظر خود تغيير بدهد.
تحليل حزب - كه تحليل نبود بلكه از مجموعه اى پيش فرض و دگم و نتايج ناشى از اين دگمها تشكيل ميشد - عبارت بود از اين كه "مردم جمهورى اسلامی را نميخواهند"، جمهورى اسلامی با جهان امروز خوانايى ندارد، خاتمى و جناحش هم پديده اى گذرا هستند و اصل مبارزه، مبارزه مردم براى سرنگونى جمهورى اسلامی است. هر اقدام و هر اعتراض مردم و هر درگيرى خيابانى و تظاهرات و اعتصاب هم از اين زاويه مورد ارزيابى قرار ميگرفت كه مردم در حال جارو كردن جمهورى اسلامی هستند. در اين سناريو نيروهاى اپوزيسيون هم به محض جدى تر شدن مبارزه مردم عليه جمهورى اسلامی مجددا به صف سرنگونى طلبان خواهند پيوست. اين سناريو روند جارى در ايران را يك روند رو به رشد مبارزه براى سرنگونى ارزيابى ميكند و مسئله اى هم كه برايش طرح ميشود اين است كه در اين روند نه چندان طوﻻنى چه بايد كرد تا هنگام سرنگونى در بهترين موقعيت ممكن قرار داشته باشيم. پاسخ هم روشن است: فعلا كه دست ما از داخل كوتاه است، خارج را شلوغ كنيم. به اين موضوع خواهم پرداخت. اما قبل از آن ﻻزم ميدانم نادرستى تحليل رفيق نادر از اوضاع داخلی و جهانى و همچنين برداشت او از مردم و مبارزه مردم را يك بار ديگر بررسى كنيم.
قبلا گفتم كه در سناريوى رفيق نادر بحث جامعه مدنى ترفند خاتمى است براى فريب دادن مردم و بازى دادن اپوزيسيون. فعلا از اين بگذريم كه در اين تحليل همه چيز به توطئه خلاصه شده است.  بحث جامعه مدنى اما در واقع بحثى بود كه قبل از خاتمى چه در خود جامعه ايران و چه در سطح جهانى به عنوان يك آلترناتيو در مقابل سرمايه دارى منچسترى مطرح شده بود. همه جا در دنيا اين سوال در مقابل بورژوازى قرار گرفته بود كه بعد از اردوگاه تكليف صف بنديهاى درونى جامعه چه ميشود. قبلا روشن بود كه يك جناح راست نئو ليبرالی وجود دارد و يك جناح چپ سوسيال دمكراتيك كلاسيك هم در مقابل آن قرار دارد. اين جناح چپ اما ديگر مبانى سياستش دچار اختلاﻻت جدى شده بود. از سرمايه دارى دولتى ديگر نميتوانست حرفى بزند. آن جناح راست هم در اجراى سياستهايش به سرعت با موانع عملی روبرو شد. در روسيه و يك سلسله از كشورهاى بلوك شرق سابق پلاتفرم شوك تراپى اش با شكست روبرو شد و در سلسله اى از كشورهاى جهان سوم هم موجى از شورشها و درگيريهاى خيابانى بنيادهاى نظم مسلط را به مخاطره مى انداخت. بر متن چنين شرايطى نظريات جديد مبنى بر انسانى كردن كاپيتاليسم و مشاركت دادن توده مردم در حيات سياسى جامعه شكل ميگرفت. پلاتفرم روشن بود: بدون شركت دادن خود مردم نميتوان از آنها خواست به رياضت تن دهند. متعاقب همين تحوﻻت هم بود كه در مجامع بين المللی بورژوازى، از قبيل صندوق بين المللی پول، ديگر نه فقط تعهد به طرفدارى از بازار آزاد، بلكه تعهد به ايجاد يك دولت صالح و كاردان و تامين مشاركت مردم هم به عنوان شاخصهاى موفقيت قلمداد ميشد. بحث جامعه مدنى يكى از ورژنهاى اين موج بود كه نه فقط در ايران، بلكه حتى در اروپا و كشورهاى آسياى جنوب شرقى هم مدافعان و نظريه پردازان خود را پيدا كرده بود. مسئله نه فقط نجات جمهورى اسلامی، بلكه نجات سرمايه دارى با به كار انداختن مكانيسمهايى بود كه اعتراض مردم را در يك چهار چوب قابل مهار كاناليزه كند.
در خود ايران از مدتها قبل از انتخاب خاتمى ميشد شكل گيرى همين مكانيسمها را در جامعه ديد. قبلا نيز اشاره كردم كه چگونه بورژوازى زير چتر همان جمهورى اسلامی آرايش مناسب را به خود ميداد. جهان بينى متناظر با اين جامعه مدنى، تقبيح انقلاب و تمجيد مسالمت جويى، تقبيح مطلق گرايى و تبليغ امكان گرايى از مدتها قبل در درون ايران هم در ادبيات و سياست بازتاب خود را مى يافت. پر تيراژترين و پر سر و صدا ترين آثار ادبى و سياسى اين دوره متعلق به همين جنبش اجتماعى بود. تنها كتاب بامداد خمار با صدها هزار تيراژ توانسته بود به مراتب بيش از آن در جامعه نفوذ كسب كند كه بتوان با اطلاق توطئه و خيمه شب بازى زير سبيلی ردش كرد. (داستان و پيامش هم روشن است: تصوير ستمگرى بر زنان در جامعه اى مرد ساﻻر كه از قضا زن تحت ستمش از طبقات اشرافى باﻻى جامعه و ستمگرانش مرد كارگر فقيرى است و خانواده ناآگاهش.) اين تصوير جامعه مدنى است كه محبوبيت به دست مى آورد. آن هم مدتها قبل از آن كه خاتمى را كسى در صحنه سياست ايران به حساب بياورد. برعكس خود خاتمى محصول انعكاس چنين روند اجتماعى اى در درون رژيم جمهورى اسلامی است.  رفيق نادر به  شرايط داخلی ايران بى توجه است و از احكام از پيش صادر شده اش حركت ميكند تا به نتايج دلخواهش برسد.
در مورد شرايط جهانى نيز رفيق نادر از مشاهدات نادرست حركت ميكند و نه از اوضاع واقعى. در مصاحبه اش با پرسش پس از توضيح اين كه اين رژيم وصله ناجورى بر پيكر جامعه بوده و براى سركوب انقلاب سر كار آمده است ميگويد "رژيم اسلامی بنا به ماهيت خود نميتواند چنين دولتى (دولت متعارف و ماندگار) باشد." چرا؟ "مردم ايران، جامعه ايران، بنا بر عادات و مشخصات وجودى اش يك حكومت اسلامی را نمى پذيرد." و بعد از تاكيد بر اين كه نسل ما و نسل كنونى در ايران حكومت مذهبى را نمى پذيرد به اسلاميت رژيم به عنوان پايه بحران ميپردازد و در همين قسمت ميگويد "رژيم اسلامی به دليل ناخوانى عميق حكومت دينى با جامعه معاصر در ايران، تا چه رسد به دنياى سرمايه دارى آستانه قرن بيست و يكم، نميتواند حتى به اندازه يك ديكتاتورى "متعارف" پليسى ثبات و تعادل داشته باشد." فعلا از بحث عادات و مشخصات وجودى يك جامعه كه معلوم نيست در كدام فرهنگنامه جامعه شناسى تعريف شده اند بگذريم. تنها همين نكته كافى است كه از نقطه نظر ماركسيسم هيچ جامعه اى عادات و مشخصات وجودى اى كه آن را از ديگران متمايز كند ندارد. مسئله اى كه اينجا مورد بحث است شرايط جهانى است. رفيق نادر معتقد است رژيم اسلامی با دنياى سرمايه دارى آخر قرن بيستم ناخوانى عميق دارد. كدام استدﻻل رفيق را به اين نتيجه رسانده است. در كدام سند رفيق مستدل كرده است كه دنياى سرمايه دارى آخر قرن بيستم نميتواند يك حكومت دينى را بپذيرد؟ رفيق از كدام دنياى سرمايه دارى حرف ميزند؟ دنياى بعد از انقلاب فرانسه مدتها است سپرى شده است. جنبش روشنگرى بورژوايى مدتها ست جاى خود را به سياست پراگماتيستى بورژوازى كشورهاى امپرياليستى داده است كه در آن اصل بر حفظ منافع اقتصادى در رقابت با قدرتهاى رقيب است و نه بر دفاع از ارزشهاى كلاسيك بورژوايى. مگر همين دنياى سرمايه دارى با حكومت عربستان و جمهورى اسلامی پاكستان نواز شريف مشكلی دارد؟ شايد از نقطه نظر رفيق حكومت پاكستان و عربستان مذهبى نيستند، يا اين كه طالبان در افغانستان دست پرورده آمريكا نيستند. اگر اينها هست كه هست، پس حكم رفيق در مورد ايران كه حكومت دينى با دنياى سرمايه دارى معاصر خوانايى ندارد چيست؟ از كجا اين تز درآمده است؟ از هيچ جا. تزى است كه رفيق نادر بايد ثابتش كند، نه اين كه انتظار داشته باشد با اعلامش ديگران هم آن را بپذيرند.
نگاه كوتاهى به جهان سرمايه دارى معاصر نشان ميدهد كه اتفاقا جنبشهاى مذهبى محصول همين شرايط موجود در سرمايه دارى معاصر هستند. از رشد جنبش بنيادگرايى مسيحى و مسلمانان لوئيس فراخان در آمريكا تا رشد هندوئيسم افراطى و عروج راديكاليسم يهود و اسلامی در خاورميانه تا اسلامی شدن هر چه بيشتر پاكستان و جنگ خونين مسيحى و مسلمان در اندونزى همه جا ما شاهد پديده اى هستيم كه سى سال قبل اثرى از آن نبود. اين پديده از قرون وسطى سر بر نياورده است، محصول همين دنياى معاصر است و به همين دليل نيز اكنون بيش از دو دهه است به عنوان يك نيروى سياسى مطرح نه فقط در سطح ايران بلكه در پهنه وسيعى از كشورهاى جهان در حال عمل كردن است و تا به همين جا نيز خود را به همان دنياى سرمايه دارى معاصر تحميل كرده است. يك خاصيت اساسى پست مدرنيسم و نسبيت فرهنگى هم اتفاقا در تئوريزه كردن همزيستى مسالمت آميز بين همين مذاهب و سيستمهاى سياسى متاثر از آنهاست. براى جهان سرمايه دارى معاصر نه نفس مذهبى بودن حكومتها، بلكه تعلقشان به جنبشهاى سياسى معين است كه قابل پذيرش نيست. رفيق نادر خود تا مدتى قبل، از اين زاويه به بررسى جمهورى اسلامی و ناخوانى اش با دنياى سرمايه دارى ميپرداخت. اين نه مذهبى بودن رژيم بلكه نمايندگى مذهب سياسى بود كه تا مدتى قبل در بحثهاى رفيق نادر برجستگى داشت. خود رفيق فرموله كننده اين نظر بود كه اگر جمهورى اسلامی ايران بتواند به نوعى به حكومت اسلامی اى شبيه پاكستان تبديل شود تا مدتها ميتواند سر كار بماند. از نقطه نظر رفيق تا مدتى قبل به درستى اين دينى بودن حكومت نبود كه مانع انطباق آن با جهان معاصر سرمايه دارى قلمداد ميشد، بلكه سياسى بودن آن دين و برخاستنش از دل جنبش ضد امپرياليستى و ضد غربى بود كه مانع آن شناخته ميشد. امروز و در پرتو تحوﻻت جديد، يكباره حكومت دينى با جهان سرمايه دارى ناخوانا معرفى ميشود. آن هم در شرايطى كه غرب هر چه بيشتر به حمايت خود از جمهورى اسلامی در پرتو حمايت از خاتمى اصرار ميورزد. آنچه از نقطه نظر سرمايه قابل قبول نيست، نه صرفا دينى بودن حكومت، بلكه تعلق حكومت به جنبش اسلام سياسى و غير قابل محاسبه بودن آن است. هر درجه اى هم كه جمهورى اسلامی يك حكومت دينى بماند و به موازات آن حشو و زوائد فاندامنتاليستى را كنار بزند، براى غرب و سرمايه غربى، يا آنطور كه رفيق نادر ميگويد براى دنياى سرمايه دارى آخر قرن بيستم از مطلوبيت كافى برخوردار خواهد بود و اين همان كارى است كه امروز رژيم جمهورى اسلامی مشغول آن است و اين همان برگ برنده اى است كه در دست خاتمى است و تندروهاى رژيم هم ميدانند كه براى ادامه حياتشان به آن نياز دارند. اگر نه كار خاتمى مدتها قبل از اين تمام شده بود. همان شرايطى كه بخشهاى وسيعى از مردم را به اين نتيجه رسانده است كه فعلا با قواعد بازى جمهورى اسلامی بازى كنند، همان شرايط هم كشورهاى غربى را به اين نتيجه رسانده است كه فعلا با جمهورى اسلامی كنار بيايند و اين چيزى نيست جز اين كه فضاى مانور بيشترى در اختيار همين جمهورى اسلامی فى الحال موجود قرار بگيرد.
از اينها گذشته بحث رفيق در مقايسه جمهورى اسلامی با رژيمهاى متعارف ديكتاتورى هم فقط نشان دهنده بى اعتنايى رفيق به تحوﻻت واقعى و حركت از فرضياتى غير واقعى براى كسب نتيجه دلخواه است. كدام رژيم ديكتاتورى "متعارف" را در جهان معاصر سراغ دارد كه به اندازه جمهورى اسلامی با ثبات باشد؟ رژيم سوهارتو كه مدت كمى قبل سرنگون شد، جانشينش حبيبى هم كه هر روز با شبح شورش و جنگ داخلی روبروست، رژيم ديكتاتورى دمكراتيك ماهاتير محمد در مالزى هم كه هر روز با يك شورش و بحران روبرو است، رژيمهاى ديكتاتورى متعارف آفريقايى هم كه امروز و فردايشان معلوم نيست، موبوتو سه سه سكو جاى خودش را به كابيلا داده است و رژيم صدام حسين كه بغل دست ايران است اختيار نصف خاك خودش را هم ندارد، پس كدام رژيمهاى  ديكتاتورى "متعارف" هستند كه از جمهورى اسلامی با ثبات ترند؟ شايد چنين رژيمهايى بيست سى سال قبل بودند، ولی امروز سى سال قبل نيست.
و باﻻخره ﻻزم است كه به بحث مردم و جمهورى اسلامی هم پرداخت تا روشن شود كه مباحث رفيق تا چه حد از مباحث ماركسيسم و حتى خود مباحث رفيق تا سه چهار سال قبل فاصله گرفته است. در ترمينولوژى رفيق مدتى است كه هر جا از جمهورى اسلامی صحبت ميشود در مقابل آن مردم قرار ميگيرند. "مردم جمهورى اسلامی را نميخواهند"، "مردم مذهبى نيستند"، "مردم حكم به رفتن اين رژيم داده اند" و دهها مورد از اين قبيل در مقاﻻت و مصاحبه هاى رفيق بيان ميشوند. شواهدى از زندگى در جامعه را هم رفيق به عنوان شاهد مثال خود مى آورد كه به خواننده و شنونده مباحثش قرار است همين تصوير را القا كنند. مردم جوانى كه مدرن هستند، طرفدار آزادى زنان و آزادى بيان و حكومت سكوﻻر و غيره هستند كه نميتوانند رژيم جمهورى اسلامی را بپذيرند. اين معادله دو سر دارد كه در يك سر آن رژيم سياسى حاكم بر جامعه و ماوراء طبقات قرار گرفته است و سر ديگر آن هم كل جامعه كه در مقابل آن قرار دارد. اگر اين تصوير سه سال قبل ارائه ميشد، حقيقتا هم ﻻاقل از نظر صورى با مشخصات صف بندى جامعه ايران ميتوانست خوانايى داشته باشد. مشكل رفيق نادر اين است كه اين تصوير را زمانى با حرارت تمام ارائه ميدهد كه ديگر اوضاع عوض شده است. جامعه ايران نه تنها يك جامعه طبقاتى است، بلكه امروز بيش از تمام بيست سال حاكميت جمهورى اسلامی جنبشهاى اصلی جامعه پاسخهاى متفاوتى نه فقط به آينده، بلكه به شرايط حاضر ميدهند.  موجود يكپارچه اى به نام مردم كه در مقابل جمهورى اسلامی قد علم كرده است تنها در ذهن رفيق نادر وجود دارد. در جهان واقعى مردم ايران به اقتضاى موقعيت طبقاتى شان نه در يك جنبش ضد رژيم اسلامی بلكه در جنبشهاى مختلفى قرار گرفته اند كه رابطه اشان با جمهورى اسلامی صرفا در احساسات مذهبى و ضد مذهبى شان ريشه ندارد. بسيار بيش از آن، اين جنبشها متاثر از شرايط موجود جهانى و هم چنين در رابطه با جنبشهاى مخالف طبقاتى شان، است كه نوع رابطه با جمهورى اسلامی را هم تعيين ميكنند. آنچه امروز در صحنه اصلی تحوﻻت سياسى ايران حضور دارد و اين فضا و صحنه را به خود اختصاص داده و رفيق نادر را هم به شدت متاثر كرده است جنبش طبقه متوسط در ايران است كه از افقهاى روشن فكرى و سياسى و از تاكتيكهاى روشنترى هم تبعيت ميكند. در ذهنيت رفيق مردم چيزى را ميخواهند، جنبشهاى اجتماعى اما چيز ديگرى را ميخواهند به آنها بدهند. مردم خواهان سرنگونى جمهورى اسلامی اند، حكم رفتن رژيم را داده اند، اين سازمانهاى پرو رژيم هستند كه ميخواهند مردم را منحرف كنند.
مردم واقعى در تحليلهاى رفيق راه ندارند، اين مفهوم انتزاعى مردم، تصور ايده آليستى از مردم است كه رفيق وارد تحليلش ميكند. مردم عام و نه مردم مشخص. به همين دليل هم رفيق انگيزه هاى عام و همه شمولی از قبيل عادات و مشخصات وجودى را در توضيح عمل مردم نسبت به جمهورى اسلامی وارد تحليلش ميكند. حقيقتا هم جمهورى اسلامی به عنوان يك رژيم مذهبى در يك جامعه غير مذهبى سر كار آمد. براى دوره اى طوﻻنى هم مكانيسمهاى مناسبى كه بتواند با اتكا به آنها جنبشهاى اجتماعى مختلف را در خود ادغام كند در اختيار نداشت و در مقابل هر جنبش ديگرى غير از جنبشهاى خودى به سركوب خونين متوسل ميشد. اما وجه اشتراك مردم همين جا به پايان ميرسيد. براى مردم غير مذهبى در ايران اين به معناى وارد آمدن بزرگترين تضييقات در زندگى شان بود. اما اين كه اين مردم چگونه به اين تضييقات واكنش نشان ميدادند، ديگر از روى حكومت جمهورى اسلامی قابل تحليل نبود و نيست. در همان جامعه ايران و در دل همان تضييقات مذهبى، طبقات مختلف واكنشهاى مختلفى را نسبت به شرايط از خود شكل داده اند. كسى كه كمترين آشنايى به اوضاع ايران داشته باشد، ميداند كه در همان ايران جمهورى اسلامی تعداد ويلاهاى داراى استخر خصوصى به مراتب افزايش يافته است، موسسات آرايشى و زيبايى لوكس، مهمانيها و ضيافتهاى مجلل در محافل خصوصى و هتلهاى درجه يك، اسكى و اسب سوارى با مانتوى اسلامی اكنون ديگر سالهاست به روال زندگى طبقات مرفه در ايران تبديل شده است. بيان معروف مخملباف كه "ما در بيرون خانه مثل عربستان زندگى ميكنيم و در درون خانه مثل آمريكا" توصيف همين اوضاع در ميان طبقات متوسط و مرفه جامعه است. براى آمريكايى زندگى كردن در درون خانه، بيش از يك اطاق كه هشت نفر در آن بخوابند ﻻزم است. طبقه متوسط جامعه نكبت اسلامی حاكم را سالهاست كه براى خود تعديل كرده است. امكانات مادى وى به او اين اجازه را ميدهد كه در كنار زندگى غربى اش در درون چهار ديوارى خصوصى، مدتى از سال را هم در دوبى و اروپا و آمريكا بگذراند. اين "مردم" واكنش ديگرى نسبت به جمهورى اسلامی دارند تا مردمى كه فقر و فقدان امكانات به آنها اجازه كوچكترين خلاصى از نكبت جمهورى اسلامی را نميدهد. دسته اول مردم نه تنها از جزيره هاى صلح و صفاى خود در همان جهنم جمهورى اسلامی برخوردار است، اهرمهاى نيرومندى را نيز كه ﻻزمه فشار به رژيم براى باز كردن بيشتر فضا باشد به اندازه كافى در اختيار دارد: پول. اين همان پديده اى است كه به نام رشد سرسام آور نقدينگى بخش خصوصى در ايران از آن نام ميبرند. اين "مردم" در عين حال به خوبى بر اين امر هم واقفند كه يك انقلاب و يا بى ثباتى سياسى و هرج و مرج در جامعه ميتواند وضع امروزشان را بر هم زند و همين "مردم" اند كه ادامه حيات جمهورى اسلامی را هر چه باشد بر "هرج و مرج" ترجيح ميدهند. اين "مردم" علاوه بر اينها همانهايى هستند كه روزنامه در مى آورند، مجله منتشر ميكنند، سمينار ميگذارند و سرانجام با تمام قوا در انتخاباتهاى رژيم نيرو بسيج ميكنند. اين مردم مدتها است كه تصميم خود را گرفته اند. آنها زندگى در چهارچوب يك جمهورى اسلامی را كه همين اندازه امكان مانور در اختيارشان قرار بدهد، صد بار بر يك انقلاب ديگر ترجيح ميدهند. به ويژه اين كه اگر اين بار هم قرار باشد انقلاب را پابرهنه ها بكنند و اين بار تحت رهبرى كمونيستها. طرفدار جمهورى اسلامی نيستند، اما كنار آمدن با آن و اصلاح گام به گام آن را تبليغ ميكنند. به كمونيستها و كارگران ميگويند مطلق گرا و معتقدند مطلق گرايى نه تنها مفيد به حال جامعه نيست بلكه مضر است و بايد با آن مقابله كرد.
دسته دوم مردم اما كسانى هستند كه تمام بار نكبت جمهورى اسلامی را در تمام عرصه ها بر شانه هاى خود حمل ميكنند. نه نشريه دارند و نه تريبونى كه صدايشان را به گوش كسى برساند. نه ميتوانند به اروپا و آمريكا سفر كنند و نه از اهرمهاى فشار بر جمهورى اسلامی و يا روابط ويژه با دولتمردان رژيم برخوردارند كه بتوانند از اين اهرمها براى تعديل در وضعيت نكبت بار خود استفاده كنند. در بيحقوقى مطلق و با پول بازخريد خدمتشان روزانه پانزده شانزده ساعت كار ميكنند تا بتوانند اجاره اطاق و خرج بخور و نمير عائله چند نفره را تامين كنند. هر روز از ترس فرداى بى تامين ديگر. اينها جمهورى اسلامی را نميخواهند و نميتوانند هم با آن سازش كنند. سازش را كسى ميكند كه طرف ديگر آن را به رسميت بشناسد. اين مردم را كسى به رسميت نمى شناسد. اگر جايى اسمى از آنها به ميان مى آيد، براى اين است كه گوشت دم توپ ميخواهند. اما اين جنبش اين مردم نيست كه امروز صحنه سياسى ايران را رقم ميزند. بر عكس. جنبش اين مردم و ستون فقراتش، جنبش كارگرى، امروز نسبت به تمام دوران حاكميت جمهورى اسلامی در وضعيت نامساعد ترى قرار گرفته است. در تمام دوران جنگ و حتى براى دوره اى نسبتا طوﻻنى بعد از آن جنبشهاى اين مردم بود كه فضاى سياسى ايران را تحت الشعاع خود قرار ميداد. كدام جنبش دانشجويى را سراغ داريد كه در بحبوحه جنگ و يا هنگام سر كار آمدن رفسنجانى به خيابانها بريزند؟ در مقابل اما صدها اعتصاب كارگرى را ميشد ديد كه چه در دوران جنگ و چه بعد از آن به وقوع ميپيوستند. دهها شورش در محلات فقير نشين را ميشد مثال زد، در حالی كه صدايى از نويسنده اى و دانشجويى در نمى آمد. اين جنبش اما در ده سال اخير مورد شديدترين تعرضات واقع شد. صدها هزار نفر از كار بيكار شده اند و فلاكت روزمره چاره اى برايشان نگذاشته است جز غم نان. آنهايى كه هنوز كارى دارند، ماهها و ماهها منتظر پرداخت همان حقوق بخور و نمير ميمانند. اين مردم ميخواهند حكم به رفتن جمهورى اسلامی بدهند اما هنوز نميتوانند. حكم اين مردم به رفتن جمهورى اسلامی يعنى انقلاب. و اين را دسته اول "مردم" كه فى الحال صحنه را به اشغال خود درآورده اند ميدانند و از همين رو اين "مردم" دسته اول نميخواهند حكم به رفتن جمهورى اسلامی بدهند و ﻻاقل تا زمانى كه نتوانند خود قدرت را يكپارچه در اختيار بگيرند چنين حكمى را نخواهند داد. آنها با جمهورى اسلامی ميتوانند كنار بيايند، با يك انقلاب، كه ديو خفته عدالت طلبى و برابرى را بيدار خواهد كرد، غول كمونيسم را از شيشه بيرون خواهد آورد، اما نه. اين است كه نيروهاى اپوزيسيون بورژوا، اعم از سلطنت طلب تا فدايى اكثريت و مليون را سر عقل آورده است. اين همان جامعه مدنى است كه رفيق نادر با پوزخندى از آن رد ميشود. يك كيسه كردن مردم دسته اول و دسته دوم نه با شرايط واقعى منطبق است و نه به شكل گيرى صف يك انقلاب كمك ميكند.
تصوير يك بعدى و غير واقعى رفيق نادر مانع توجه به شرايط واقعا موجود و موانع بر سر راه يك انقلاب كارگرى است. اين تصوير از داده هاى ايدئولوژيك حركت ميكند براى اين كه به اين نتيجه برسد كه امر تغيير قدرت همين روز ها و ماهها اتفاق خواهد افتاد و حاﻻ كه وقت كافى براى سازماندهى طبقه كارگر نيست، بايد حزب را هر چه وسيعتر در سطح جامعه مطرح كرد و اين هم يعنى تمركز هر چه بيشتر بر فعاليت آكسيونى و تبليغاتى در خارج كشور.
شرايط واقعى جامعه ايران از زمان روى كار آمدن خاتمى اما نه تنها شانسهاى جدى در مقابل صف كارگران باز كرده است، مخاطرات جديدى را نيز با خود همراه آورده است. روند سرنگونى ديگر در ايران يك روند قطعى نيست. پروسه اى است كه به يك توازن قواى پيچيده تر از دوران قبل از خاتمى گره خورده است. اگر قبل از خاتمى افق سرنگونى طلبى در ميان همه مردم به عنوان افق واقعى خلاصى از دست جمهورى اسلامی مسلط بود، بعد از خاتمى اين صف بندى ديگر صدق نميكند. از ميان مردم بخش نه چندان كوچكى به افق ديگرى روى آورده اند و خواهان تغييرات تدريجى در جمهورى اسلامی هستند. بخش سرنگونى طلب در ميان مردم ديگر آن تفوق و برترى را ندارد. نه اين كه اصلا دست به شورش و اعتصاب نميزند، اما شورشها و اعتصاباتش ديگر صرفا دستگاه سركوب جمهورى را در مقابل خود ندارد، بلكه همچنين جنبش مسالمت جوى طبقات ميانى جامعه را نيز روبروى خود دارد. افق سرنگونى جمهورى اسلامی را تنها و تنها در طبقه كارگر و مردم زحمتكش ميتوان جستجو كرد و طبقه كارگر نيز امروز در توازن قوايى قرار ندارد كه بتواند مهر خود را بر وقايع بكوبد. خود رژيم جمهورى اسلامی نيز براى اولين بار افق تحول تدريجى خود را باز كرده است و آگاهانه به جذب نيروى اجتماعى جنبش طبقه متوسط در مكانيسمهاى سياسى خود پرداخته است. باز شدن شكاف در جمهورى اسلامی در عين حال به معناى باز شدن اين افق تحول تدريجى نيز بود. اين كه كدام يك از اين افقها دست باﻻ را پيدا خواهند كرد، هنوز با قطعيت نميتوان گفت. امروز اما اين افق تحول تدريجى رژيم است كه افكار مردم را رقم ميزند و آخرين نمونه آن برگزارى انتخابات شوراها بود كه يك بار ديگر توانست، عليرغم همزمان بودن با شورش در شهرهاى كردستان، چند ميليون نفرى را پاى صندوقهاى راى بكشاند. راديكاليسم موجود در جامعه امروز آنقدر امكان بروز ندارد كه دو سال قبل. امروز اين راديكاليسم با موانعى وسيعتر از رژيم جمهورى اسلامی روبرو است و براى طرح شدن بايد بر اين موانع نيز غلبه كند.
ارزيابى حزب در اين دوره كماكان بر تقابل مردم و رژيم استوار بود، در حالی كه در ايران امروز مسئله فراتر از رژيم اسلامی ميرود. تا چند سال قبل ميشد تصور انقلابی بر عليه رژيم اسلامی را كرد. امروز اما انجام انقلابی بر عليه رژيم بدون انجام انقلابی عليه كل دولت بورژوايى امكان پذير نيست. بورژوازى ايران دستگاه دولت را از آن خود ميداند و حكم كارخانه دارى را دارد كه اميد پس گرفتن كارخانه مصادره شده اش در او زنده شده است. چنين كارخانه دارى كه در انتظار روز تحويل كارخانه اش به سر ميبرد، از وارد شدن هر خسارت جزيى به ماشين آﻻت كارخانه اش ناراحت خواهد شد و دست به هر كار ﻻزمى خواهد زد تا كارخانه اش را دست نخورده تحويل بگيرد. براى بورژوازى ايران اين نقطه عزيمتى است كه پس از انتخاب خاتمى استراتژى مشترك كل بورژوازى و اپوزيسيونش را تشكيل ميدهد. از سلطنت طلبان دو آتشه تا مليون و دمكراتهاى تازه پا و كهنه كار. بدون كنار زدن اين نيرو تصور يك انقلاب در ايران غير ممكن است و اين نيرو را نميتوان با حمله به ناهنجاريهاى جمهورى اسلامی كنار زد. هيچ كدام از سازمانها و احزاب بورژوازى در اپوزيسيون، و يا حتى بسيارى از احزاب حاشيه حكومت، خواهان دولت مذهبى نيستند. آنها اگر كمر به نجات جمهورى اسلامی بسته اند، براى اين است كه به نجات ماشين دولتى اى مى انديشيدند كه فعلا در دست رژيم اسلامی قرار دارد و با انجام تحوﻻت تدريجى قرار است آنها نيز در اداره اش مشاركت كنند. جدال طبقه كارگر با اينها نه بر سر سرنگونى يا تحول مسالمت آميز رژيم جمهورى اسلامی، بلكه بر سر سوسياليسم يا سرمايه دارى است. بورژوازى در استراتژى سرنگونى جمهورى اسلامی در هم شكستن آپارات دولتى و انقلاب را ميبيند و به همين دليل نيز سرسختانه به استراتژى تحول مسالمت آميز چسبيده است و همدوش رژيم اسلامی عليه سرنگونى طلبان مبارزه ميكند. برخلاف دوران گورباچف كه تضعيف آپارات دولتى اتفاقا شانس ايجاد دستگاه دولتى منطبق بر نيازهاى بازار آزاد را براى بورژوازى روسيه باز ميكرد، بورژوازى ايران امروز به هيچ وجه خواهان وارد آمدن لطمه اى، ولو ناچيز به دستگاه دولت نيست.
نتيجه:
حزب ما از كاراكتر يك حزب كارگرى برخوردار نيست. تاكتيكهايش و مشغله روزمره اش را نه پيشبرد و تقويت سازمانيابى در جنبش كارگرى، بلكه قرار گرفتن در راس اپوزيسيون ضد رژيمى در خارج كشور تشكيل ميدهد. اين حزب زمانى عمومى ترين مسائل اجتماعى را از ديد ضد سرمايه دارى مورد نقد و حمله قرار ميداد، زمانى  كه همه از "قرون وسطايى بودن رژيم ملایان" حرف ميزدند، اين حزب سرمايه دارى را در پس عمامه هر ملايى ميديد و برجسته ميكرد. زمانى جزو بديهيات اين حزب بود كه نه يك حزب ضد رژيمى، بلكه يك حزب ضد سرمايه دارى است. ضد رژيمى بودن برايش نه ارزشى در خود، بلكه در راستاى يك انقلاب كارگرى معنا داشت. زمانى كه همه مذهبى بودن رژيم را دليل ضد زن بودن آن ميدانستند، اين حزب مينوشت "مسئله زنان مسئله كارگران است" و حمله به حقوق زنان را جزيى از حمله عمومى سرمايه دارى به طبقه كارگر ميدانست. امروز اما اين حزب حتى آنجا هم كه از طبقه كارگر حرف ميزند، "رژيم مفتخور اسلامی" است كه برايش برجسته ميشود. زمانى اين حزب حتى در وراى پديده هاى آشكارا قرون وسطايى چهره سرمايه دارى آن را ميديد و به كارگران نشان ميداد، امروز اما در پس آشكار ترين حملات سرمايه دارى به كارگران هم "رژيم اسلامی" را ميبيند. زمانى دفاع از كارگر و شرافت كارگرى حياتش را رقم ميزد، امروز در كنگره اش دفاع از شرافت نويسنده و نويسندگى در مقابل كارگر قرار ميگيرد. ادبيات حزب ما نيز به فراخور انطباق با جامعه تبعيديان، ادبيات روشنگر، ﻻئيك، راديكال و ضد رژيمى درون تبعيديان است، نه ادبيات كمونيستى يك حزب درگير با مشغله هاى جنبش كارگرى.
واقعيت اين است كه در دوسال اخير حزب پيشرويهاى معينى نيز داشته است. به موازات اين پيشرويها اما گامهايى بزرگ به عقب نيز برداشته است. مباحثات رفيق نادر چه در زمينه حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه و چه در زمينه تحوﻻت سياسى ايران و جهان نقش كليدى در وضعيت كنونى حزب داشته اند. تجديد نظر در اين برداشتها، بازگشت به ريشه هاى كارگرى حزب و تدوين استراتژى و تاكتيك متناسب با چنين تحولی، وظيفه اى است كه در مقابل حزب قرار دارد. آلترناتيو ديگر تبديل شدن به حزبى بيربط به مبارزه طبقاتى و ماوراى طبقات است. يا حزب به حزبى كارگرى و به اين اعتبار اجتماعى تبديل خواهد شد و يا در اين تلاطمها خواهد شكست. تصور حزب كمونيستى اى كه كارگرى نباشد و در عين حال از نفوذ اجتماعى وسيع برخوردار باشد، يك نقض غرض است.
مارس ۹۹


مهر 1389 – اکتبر 2010
http://omied.de

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر