اسطوره آنارشیسم "آزادی خواه"

نوشتۀ: هال دریپر
Write a comment

آنارشیسم اساسا بشدت ضد دمکراتیک است، زیرا که اتوریته دمکراتیک ایده آل هم بالاخره اتوریته است. اما تا زمانی که دمکراسی مردود است راهی برای آن نمی ماند که به حل مشکلات و اختلافات غیر قابل اجتناب در بین ساکنان صومعه تلمه آ بپردازد. آزادی مطلق آنارشیسم برای هر فرد غیر قابل کنترلی، قابل تشخیص از یک استبداد نامحدود بوسیله افراد نیست، هم در تئوری و هم در عمل.

 

یادداشت ویراستار:

تعرض وسیع سیاسی- ایدئولوژیک بورژوازی از آخرین دهه های قرن بیستم به جنبش طبقه کارگر، تنها در تغییر آرایش مسلط بر جهان نتایج خود را به نمایش نگذاشت. این تعرض همچنین در درون چپ نیز با موجی از تجدید نظر در مبانی مارکسیسم و جایگزینی این مبانی با تکه پاره های ایدئولوژیهای مختلف بورژوازی همراه شد. رد ایدۀ دیکتاتوری پرولتاریا و جایگزینی آن با عزیمت از نیازهای فرد یک حلقه اصلی این تحول در درون چپ را تشکیل می داد و می دهد. آزادی فردی بی قید و شرط، رد هر گونه ایدۀ تحزب به مثابه ناقض آزادی فردی، جایگزینی فرد انقلابی به جای طبقه انقلابی به مثابه سوژۀ تغییر تاریخ برخی از شاخصهای این چرخش ایدئولوژیک را به نمایش می گذارند. در چپ ایران این موج اکنون و با بیش از چند دهه تأخیر می رود که به جریانی اصلی در درون چپ تبدیل شود. عروج جنبش سبز و مبانی بورژوائی نخبه گرایانه، فردگرایانه و آنتی کلکتیویستی این جنبش، در درون چپ نیز ما به ازاء خود را تولید کرده است. کمپینها و مباحثات متعدد دورۀ اخیر در چپ، از آنتی لنینیسم تا ردیه نویسی بر مارکسیسم به طور کلی و تا ترجمه و اشاعه نظریات آنتی مارکسیستی و پسا مارکسیستی غربی، نشانه های بارز این تحول ایدئولوژیک درون چپ را به نمایش می گذارند. تحولی که در سطح سیاست با رشد گرایش سیاسی درون چپ به جانبداری از "جهان آزاد" خود را مشخص می کند. بیهوده نیست که همۀ منتقدان ریز و درشت مارکسیسم و همۀ آنتی لنینیستها هم در شمار مبارزان راسخ جنبش سبز قرار داشتند و هم اکنون مدافعان پرحرارت ارتش آزاد سوریه اند.

در این تحول ایدئولوژیک، سهم نه چندان کوچکی از انتقاد بر علیه مارکسیسم به آنارشیسم تعلق دارد. به مثابه جنبشی فردگرا، آنارشیسم از خویشاوندی گریزناپذیری با لیبرالیسم برخوردار است. در همین خویشاوندی است که تقویت یکی گاه مستقیما به تقویت دیگری نیز منجر می شود. به ویژه روایت لیبرتارین آنارشیسم همواره از تقویت لیبرالیسم جان گرفته است، بر خلاف گرایش عدالتخواهانه درون این جنبش که با آنارکوکمونیسم خود را مشخص می کند و لبۀ تیز انتقاد خویش را بر سلطۀ سرمایه قرار داده و اوج و فرود آن با فراز و نشیب جنبش کارگری  رقم می خورد. دقیقا مباحث همین گرایش لیبرتارین، یا آزادیخواه، است که امروز هر چه بیشتر به دستگاه فکری بخشهای نه چندان کوچکی از چپ ایران تبدیل می شود. از یک سو در چپ متشکل و سازمانی ایران که گر چه هنوز رسما قالبهای به جا مانده از انقلاب 57 را کنار نگذاشته، از نظر محتوایی اما هر چه بیشتر با مارکسیسم فاصله گرفته است. از سوی دیگر رشد آرام اما پیوسته محافل و جریاناتی که استناد به نظریه پردازان متأخر و معاصر آنارشیسم، نزد آنان به همان اندازه رایج می شود که استناد به مارکس و یا شاید هم بیشتر. کاستوریادیس و کروپوتکین و باکونین و چامسکی نزد این جریانات مکملی بر مارکسیسم اند و نه منتقدانی بر آن. بگذریم از روایتهای پست مدرنی که گرچه مستقیما در تداوم همان سنتها قرار ندارند، اما در رد جوهر طبقاتی مارکسیسم و در تأکید بر خودسوژگی فردی و نخبه گرائی روشنفکرانه، نقاط مشترک خویش را با همان سنت درون آنارشیسم نیز می یابند. این آنارشیسم دست راستی فاقد هر گونه عنصر تاریخی ترقیخواهی است. شعارهای فریبنده آن، پرده ساتری اند بر ماهیت عمیقا بورژوائی اش و عمل اجتماعی اش بیش از هر چیز ناظر بر ممانعت از تکوین آگاهی سیاسی طبقه کارگر است.

نوشته ای که در دست دارید ترجمۀ بخشی از کتاب "دو روح سوسیالیسم" از هال دریپر است. دریپر در این کتاب با ارزش به طرح تقابل دو نوع سوسیالیسم از بالا و از پائین می پردازد. تحلیل اختلافات درون جنبش سوسیالیستی از این زاویه، گرچه می تواند برای روشن شدن همه جوانب جدال تاریخی درون سوسیالیسم ناکافی باشد، اما دریپر در کتاب خود گوشه هایی از این تاریخ را به زیبائی به تصویر می کشد.

دریپر (1990-1914) مارکسیستی برجسته در سنت تروتسکیستی بود. از دوران جوانی در گروهبندیهای مختلف سوسیالیستی به فعالیت پرداخت و از سال 1972 به بعد با نقد سکتاریسم گروههای سوسیالیستی فعالیت خویش را به عنوان محققی مارکسیست ادامه داد. اثر اصلی وی کتاب چهار جلدی "تئوری انقلاب مارکس" است که بین سالهای 1977 تا 1989 منتشر شد. رساله موجز دو "روح سوسیالیسم" در سال 1966 انتشار یافت.

کار ترجمه مقاله را نوید پایور انجام داد و من ویرایش آن را برعهده گرفتم. در دو قسمت یادداشتهای توضیحی کوتاهی برای روشن شدن بیشتر مطلب اضافه و متن انگلیسی را با متن آلمانی مطابقت داده ام. عبارات داخل پرانتز از خود متن اصلی اند و عبارات داخل کروشه از مترجم یا ویراستار.

*******************************

 

پرودن "پدر آنارشیسم" یکی از بیشترین تأثیرگزاران در تاریخ رادیکالیسم بوده است. پرودونی که همواره به این دلیل از او به عنوان نمونه بزرگ " آزادی خواهی" نام برده می شود که مصرانه از واژه "آزادی" استفاده می کرد و به عنوان مدافع "انقلاب از پائین" ظاهر می شد.

عده ای ممکن است علاقه مند باشند که افکار ضد یهودی او را که شباهت بسیار به آراء هیتلر دارند ("یهودی دشمن بشریت است. لازم است که این نژاد را به آسیا بر گرداند ویا آنها را از بین برد....") و یا نژاد پرستی اصولی او بطورکلی را (او معتقد بود که دولتهای جنوبی آمریکا حق دارند که سیاهان را به عنوان برده نگه دارند، زیر که سیاهان پست ترین نژاد در میان نژادهای بی ارزشند) نادیده بگیرند؛ یا تقدیس فی نفسه جنگ به خاطر خود جنگ را از جانب او ( درست مثل مورد موسولینی) و یا نظرش در مورد انکار حق زنان ("من هیچ حق سیاسی و امتیازی برای آنان قائل نیستم. برای زن آزادی و رفاه تنها و تنها در ازدواج ، مادری و وظایف خانه داری است...."). این همان شعار معروف kinder-Kirche-Küche“ "[بچه، کلیسا، آشپزخانه] نازیها در آلمان است.

اما ممکن نیست بتوان خصومت شدید او نه تنها در ضدیت با اتحادیه های کارگری و حق اعتصاب را نادیده گرفت ( تاحد حمایت از اقدامات اعتصاب شکنانۀ پلیس)، بلکه همچنین ضدیت با هر نوع حق رأی و حق رأی عمومی و حتی ایدۀ هر نوع قانون اساسی. ("حالم از  تمامی این دمکراسی بهم می خورد.......چقدر دلم میخواست با مشت گره به جان این تودۀ بی سرو پاها بیفتم!").  یادداشتهای او درباره جامعه دلخواهش بطور روشن شامل سرکوب همۀ دیگر گروه ها، هر نوع تجمع عمومی بیشتر از 20 نفر، آزادی مطبوعات و هر نوع انتخابات است. در همان یادداشتها او در سودای یک "تفتیش عقاید عمومی" و محکومیت "چندین میلیون انسان" به کار اجباری در فردای "روزی که انقلاب پیروز شد" است.

در پس تمام این ها تحقیر پر حرارت توده ها قرار دارد که اصل پایه ای سوسیالیسم از بالا بود، همچنان که خلاف آن پایه مارکسیسم بود. توده ها فاسد و ناامید اند ("من انسانیت را ستایش میکنم، اما به انسانها تف میکنم !"). آنها فقط "درندگانی بیش نیستند.....که وظیفه ما متمدن کردن آنهاست بدون اینکه آنها را رهبران خود کنیم". او به گونه ای تحقیر آمیز به سرزنش دوستی پرداخت و به او نوشت " تو هنوز به مردم اعتقاد داری". پیشرفت می تواند فقط توسط سیادت نخبگانی صورت پذیر باشد که بتوانند شرایط به رهبری نرسیدن مردم را تضمین کنند.

هر از چندگاهی او به ظهور رهبران جباری امید می بست که بتوانند با دیکتاتوری فردی انقلاب را عملی کنند: لوئی بناپارت (او یک کتاب کامل در سال 1852 در ستودن امپراتور به عنوان حامل انقلاب نوشت)؛ ولیعهد بناپارت، و سرانجام امپراتور الکساندر دوم ("فراموش نکنید که استبداد تزارها برای تمدن لازم است").

البته برای تصدی پست دیکتاتور کاندید مورد نظری هم وجود داشت: خود او. او نقشه کاملی را تدوین می کند که بر مبنای معاملۀ "بر اساس منافع متقابل" قرار دارد و از نظر شکل تعاونی است و باید بتواند تمام اقتصاد و سرانجام دولت را به کنترل خود در آورد. در این توشته پرودن خوددش را به عنوان مدیر کلی در نظر میگیرد که طبیعتأ هیچ کنترل دمکراتیکی را – که چنان مورد تحقیر او بود – نمی پذیرد. او پیشا پیش نقشه همه جزئیات را هم کشیده بود: "طرحریزی برنامه محرمانه ای برای تمام مدیران: الغای برگشت ناپذیر خاندان سلطنتی، دمکراسی، مالکیت ومذهب و غیره...." – "مدیران نمایندگان طبیعی کشورند. وزیران فقط مقامات عالیرتبه تر و یا گردانندگان کل هستند: همان طور که من روزی خواهم بود .... وقتی ما در مقام سیادت قرار گرفتیم، مذهب همانی خواهد بود که ما میخواهیم باشد; همچنین آموزش و پرورش، فلسفه، عدالت، ادارات و دولت."

ممکن است خواننده ای که دچار توهم نسبت تصورات آنارشیست ها در مورد "آزادی خواهی" است، بپرسد : پس این عشق او به آزادی صادقانه نبود؟

به هیچ وجه. تنها لازم است بدانید که "آزادی"  آنارشیستی چیست. پرودن نوشت: "اصل آزادی همان اصل صومعۀ تلمه آ [در رمان فرانسوا رابله نویسنده قرن 15، غولی به نام گارگانتوا دست به ایجاد صومعه ای می زند که در آن انجام هر کاری مجاز است – توضیح ویراستار] است که: هرکاری که میخواهی انجام بده !" و معنای این اصل این بود که: "هر کس که نتواند هرچه را که می خواهد انجام دهد، حق آنرا دارد که حتی به تنهائی سر به شورش برعلیه دولت بردارد، حتی زمانی که دولت شامل همۀ بقیه افراد شود".  تنها کسی که از این آزادی استفاده میبرد، یک مستبد است. این معنای درک درخشان شیگالیوف قهرمان داستایفسکی است: "با آزادی بی نهایت شروع وبه استبداد مطلق رسیدم." [شیگالیوف کاراکتر روشنفکری در رمان تسخیر شدگان داستایفسکی است که همراه با عده ای دیگر قصد شورش بر علیه نظام مسلط را دارند. شیگالیوف طرحی از نظام آینده تدوین کرده بود که بر اساس آن 90 درصد مردم باید کار می کردند و 10 درصد بقیه اداره جامعه را در دست می گرفتند. – توضیح ویراستار]

این داستان نزد دومین "پدر آنارشیسم"، باکونین، هم به همین شبیه است. طرحهای او برای ایجاد یک دیکتاتوری و نابودی ابزارهای کنترل دمکراتیک بهتر از پردون شناخته شده است.

دلیل اصلی آن نزد هر دو یکی است: آنارشیسم دغدغۀ بوجود آوردن کنترل  دمکراتیک از پائین را ندارد، بلکه فقط به نابودی "اقتدار" بر فرد می اندیشد، حتی اگر این اقتدار از سوی دمکرات ترین شکل قابل تصور حکومت در جامعه هم باشد. این بطور روشنی توسط سخنگویان رسمی آنارشیست ها مکررأ گفته شده است. بطور مثال جورج وودکوک: "حتی اگر هم که دمکراسی امکان پذیر باشد، باز هم  آنارشیست از آن حمایت نخواهد کرد..... آنارشیست ها مبلغ آزادی سیاسی نیستند. آنچه که آنها تبلیغ می کنند آزادی از سیاست است....". آنارشیسم اساسا بشدت ضد دمکراتیک است، زیرا که اتوریته دمکراتیک ایده آل هم بالاخره اتوریته است. اما تا زمانی که دمکراسی مردود است راهی برای آن نمی ماند که به حل مشکلات و اختلافات غیر قابل اجتناب در بین ساکنان صومعه تلمه آ بپردازد. آزادی مطلق آنارشیسم برای هر فرد غیر قابل کنترلی، قابل تشخیص از یک استبداد نامحدود بوسیله افراد نیست، هم در تئوری و هم در عمل.

مشکل بزرگ دوران ما بدست آوردن کنترل دمکراتیک از پائین برروی قدرتهای عظیم در جامعه مدرن است. آنارشیسم که در لفاظی در باب چیزهایی از پائین گوی سبقت را از دیگران می رباید، این هدف را رد می کند. این روی دیگر سکه استبداد بوروکراتیک است که در آن تمام ارزشها وارونه شده اند و نه راهکاری برای حل مشکل و یا یک آلترناتیو.

 

هال دریپر

The Two Souls of Socialism

4. The Myth of Anarchist “Libertarianism”

 

ترجمه: نوید پایور

ویرایش: بهمن شفیق

اوت 2012

متن انگلیسی

http://www.marxists.org/archive/draper/1966/twosouls/4-anarch.htm

متن آلمانی

http://www.marxists.org/deutsch/archiv/draper/1966/2seelen/04-libert.htm

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر