با تشکر
تحریریه سایت
ایمیل : tadarok@yandex.com - کانال یوتیوب - کانال بیتچیوت - کانال تلگرام
برای مثال در مورد ایران، در این شکل حاد، آلمانی ها دارند چیزی جدید را تجربه می کنند. این بار، فی نفسه در سمت بچه های خوب نایستاده اند و دیگر نقش مولفِ همکار در نوشتن تحریم های گزاف علیه خرابکارانِ نظم و عرفهای خوب جهانی را بازی نمی کنند، بلکه خودشان هم تهدید شده اند که شرکت هایشان از بازار آمریکا، موسسات مالی شان از دلار آمریکا، و بانک هایشان از بازارهای مالی امریکا به بیرون رانده خواهند شد
توضیح سایت:
درج مقاله حاضر از نشریه "دیدگاه مخالف GegenStandpunkt" به معنی تأئید تمام مواضع آن نیست. به ویژه این که مقاله در توضیح موضوع مورد بحث متوقف می ماند و به این نمی پردازد که چرا و در چه روندی آمریکا سیاست پیشین خود مبتنی بر اتحاد نیرومند سلطۀ دلار با دستیاری یورو و ین را که در دوران اوباما قرار بود در پیمانهای تجاری ترانس آتلانتیک و ترانس پاسیفیک نهادینه شوند کنار گذاشته و اکنون باج خواهی مستقیم از همان متحدان را نیز در دستور کار خود قرار داده است. با این حال ارزش مقاله حاضر در طرح موضوع از چشم اندازی وسیع تر و فراتر از جدال بین ایران و آمریکا و یا آمریکا و فی المثل ونزوئلا است. امری که در اپوزیسیون ستون پنجمی ایران با مقصر خواندن جمهوری اسلامی در تحریک آمریکا و به راه افتادن تحریمها به وفور رایج است و احتمالا در ونزوئلا نیز با مقصر خواندن دولت مادورو. در ارزیابی پایانی مقاله مبنی بر اطلاق "دوران پیشا جنگ قرن 21" به دوره کنونی، کاملا می توان با آن موافق بود. هر چند نه تماما به دلایلی که مقاله طرح می کند.
تیترهای میانی مقاله انتخاب ما است.
نشریه دیدگاه مخالف، شماره 4 سال 2108
مترجم گیسو رستمی
تحریم ها – در فُرم قبلی شان – نزد شهروندان با آگاهی سیاسی معروف به "تمهیداتی" هستند که دولت، در توافق با [دولتهای] دیگر اعمال می کند؛ علیه قدرت های خارجی که متهم به زیرپاگذاشتن اخلاقیات و نظم روابط بین الملل هستند؛ به عنوان محدودیت هایی بر حرکت آزاد کالاها، پول، سرمایه و اشخاصی که پیش از اعمال تحریم ها در کشور تحریم شده مقام دولتی داشته اند. تمهیداتی که بناست بر دولتِ تحتِ تحریم اعمال فشار کنند تا در نتیجه وادار به تغییر سیاست اش شود.
در آگاهیِ سیاسیِ کشورهای تحریم کننده، هر گونه نشانی از این حقیقت که این "تمهیدات" اعمال خشونت آمیز باج خواهی ای هستند که فرق چندانی با اقدامات دولتی که متهم به نقض قوانین بین المللی ست ندارند، پشت حق به جانبی اعمال این تحریم ها محو می شوند. اقداماتی که هدفشان حفاظت از سیستم بین المللی ست، - و همین طور با توجه به خصلت غیرنظامیِ این اقدامات- مثل چیزی قانونی تلقی می شوند و لازم نیست که به علت زیاده روی مورد سرزنش قرار گیرند. مادامی که "اسلحه ها خاموش اند" و با در نظر گرفتن هر اقدام دیگری که کشور تحریم کننده قطعا می توانسته انجام دهد، تنبیه عادلانه ی ملت های دیگر، خشونت محسوب نمی شود. در افکارعمومی خودپسندانه ی کشور تحریم کننده، سوالِ رایجی که همواره در کنار این "تمهیدات" مطرح می شود به روشنی نشان می دهد که تحریم ها بناست هم اقدامات خشونت آمیز باج خواهانه ای باشند و هم به عنوان چنین اقداماتی فهمیده و ستایش شوند. آن سوال این است: آیا تحریم ها موثرند؟ ازین منظر، "صرف نظر کردن" از اجبارِ صریح، مثل یک ضعف به نظر میرسد.
حقیقتا تحریم ها تا آنجایی اثر می گذارند که دولت تحریم شده در چارچوب وابستگی هایی که رویش حساب کرده و آلترناتیوی برایش ندارد، و یا اگر هم دارد گزینه ای بدتر است، آسیب ببیند. البته، یک قدرت دولتی همیشه به نوعی می داند که چطور امکاناتی برای جبرانِ آسیب خلق کند – به هزینه ی مردمش. غیر از این است؟ پس برای اثر گذاری، تحریم ها باید باز هم سخت تر شوند تا مؤثر واقع شوند. این منطقِ تشدید [تحریم ها]، بخشی گریزناپذیر از سیستمِ اخاذی غیر نظامی بین دولت ها ست و در نتیجه سوالات دیگری را بوجود می آورد. از یک سو، آیا اینطور نیست که تحریم ها "اهداف غلط" را نشانه می گیرند؟ بیشتر از حکمرانان، مردم در معرض تحریم ها نیستند؟
تفاوت قائل شدن بین مردم به عنوان قربانیان ناخواسته ی تحریم ها و حکمرانان به عنوان هدف حقیقی خسارات تحمیل شده، تنها یک ریاکاریِ صرف نیست. این [نوع تفاوتگذاری] از نظر ذهنی حق دولت [مورد تحریم] برای حکمرانی بر مردمش را انکار می کند و در عمل برانگیختن شهروندان بر علیه مقاماتشان را دنبال می کند، یعنی کسانی که به نوبه ی خودشان هم در سطح پروپاگاند و هم در عمل با مردم شان متحد اند و نقصانی که بر قدرتشان وارد شده را به عنوان یک آسیب به توده های تحت هدایت شان منتقل می کنند. سوال دومی که پس از هر تشدید تحریمی که ضروری پنداشته می شود پیش می آید، مربوط به هزینه هایی ست که بر طرف تحریم کننده بعد از حذف یکی از شرکاء مفید سابق اش از تجارت تحمیل می شود. هر چه باشد تمام روابط تجاری زیبایی که دولت مقابل را اینچنین وابسته کرده، با این محدودیت ها خسارت خواهد دید. در پی این موضوع، سوال سوم نیز به گونه ای اجتناب ناپذیر مطرح می شود: چطور می توان که شرکاءِ آدم-خوبها (یعنی شرکاءِ تحریم کنندگان)، آنهایی که مقدمتا طرف سوم اند و در آغاز ماجرا دخیل نیستند، را به ماجرای تحریم های تحمیلی اضافه کرد تا بدون اینکه تجارتشان دچار دردسر زیادی گردد قدرتشان برای اخاذی افزایش یابد؟ در نتیجه، تحریم ها نیاز به رژیمی از تحریم ها دارند که تعداد زیادی از دولت ها از آن حمایت کنند.
برای [دستیابی به] چنین نتیجه ای، نظم اقتصادی قرن 21 شرایط مطلوبِ منحصر به فردی را ارائه می دهد:
رژیم مدرنِ تحریم ها که در حال حاضر آمریکا آن را در موارد متعددی اعمال می کند یا در پی اعمال آن است، بر این اساس بنا شده که حرکت آزادِ بین المللی، شرط ضرورریِ تجارت برای حیات اقتصادیِ سرمایه دارانه – و از همین رو نیروی حیاتی برای قدرت دولت - برای تمام ملت ها، بخصوص ملت های اصلی، است. [چیزی که] با تهدید ممانعت از آن برای باجگیری مورد استفاده قرار می گیرد. مطمئنا، میتوان دولت ها را با توقیفِ کالاهای خاص صادراتی و یا [اعمال] محدودیت های بازرگانی معین در تنگنا قرار داد؛ و البته حتی از اقدامات نمادین، مثل ممنوعیت سفر برای اشخاصِ نامطلوب، هم صرف نظر نمی شود. اما در تحلیل نهایی، قدرت تحریم ها نه ناشی از آسیبی که به منافعِ افرادی در یک ملت وارد می کنند، بلکه ناشی از اصل وابستگی اقتصادی ای ست که دولتهای دنیا خود را در آن قرار داده اند. یعنی [وابستگی] به همان چیزی که به خودی خود کالای اقتصادی است، همان چیزی که ثروت کل جهان را به آن مرتبط می دانند: دلارِ آمریکا.
دلار آمریکا همه جا به عنوان ابزار پرداخت عمل می کند، به عنوان واحدِ مرجعی برای ارزش [گذاری]، و به عنوان واسطه ای برای مبادله ی پول همه ی ملت های دیگر. دسترسی داشتن به دلار موضوعی حیاتی ست. و نه فقط برای اینکه ملت ها بتوانند به بارزگانی خارجی بپردازند، که محدود به مقدار کمی از مازاد و تقاضای داخلی نامکفی است در حالی که که کالاها در داخل تولید و توزیع می شوند. اگر دولت آمریکا برخی از شرکت های مشکوک را بیرون میگذارد، یا موسسات اعتباری خارجی را از ورود به بازار مالی آمریکا منع می کند و یا کل یک ملت را از استفاده از دلار به طور کلی محروم می کند، و به این طریق می تواند تاثیرِ مد نظرش را بگذارد، این نشان دهنده آن است که ملت ها در جهان مدرن، به عنوان مکانهایی برای سرمایه با هر ابعادی، تنها می توانند به عنوان عضوی جدایی ناپذیر از سرمایه داری جهانی ای عمل کنند که بر این پیش شرط بنیادین استوار است: این جهان توسط یک صنعتِ مالی پیش می رود که در سطح بین المللی عمل می کند، فرصتهای کار و بازتولید ثروت ملت ها را خلق می کند، مازاد انباشت می کند و بدین وسیله به رشد دامن می زند. و همه اینها را با استفاده از یک پول اعتباری تحت سلطۀ آمریکا یا آن دسته از پولهای اعتباری ملتهای دیگری انجام می دهد که تضمین نهائی غیر قابل چشم پوشی شان در قابلیت تسعیر با دلار آمریکا قرار دارد و با هر نرخ تعویضی تنها با ارجاع به دلار به عنوان ابزار جهانشمول تجارت جهانی، در گردش اند.
از نظر اقتصادی، [جامعه] جهانی دولت ها اولا با جواز آمریکا هستی دارد که همراه با مطالبه ای از این سرمایه داران و همین طور دولت ها برای استفاده از دلار در سطح جهان برای انباشت سرمایه و به مثابه پایه مالی قدرت دولتهاست؛ و ثانیا بر تلقی از این جواز به مثابه چیزی بدیهی در عمل و در پیروی از آن مطالبه توسط دریافت کنندگان و خلق کنندگان اعتبارات در سرتاسر جهان که به پول اعتباری آمریکا چنین رتبه ای را به عنوان پول جهانی به تمام معنی داده اند و اعتبار ایالات متحده آمریکا را به عنوان پول سرمایه ای مسلم به رسمیت شناخته اند.
بر اساس این وابستگی، دولتها از اساس در معرض خطر تحریم های اقتصادی هستند؛ نه صرفا از طریق اجرا نکردن ضرورتهای مشخص اقتصادی که باعث صدمه زدن به خودشان شده، بلکه بخاطر شرایط کارکرد پایه ایِ اقتصادهای سرمایه دارانه شان که مبنایی مادی برای قدرتشان است. هدفِ تحریم ها، تنها مجبور کردن دولتها به محاسبه ی آسیبهایی که منتظرشان است و کشیدنِ وزنِ ضررهایی که با ادامه دادن به سیاست های مجرمانه شان متحمل می شوند، نیست. هدف از چنین رژیم تحریم هایی حمله به مبنای اقتصادی آن قدرت دولتی و حق حاکمیت آن است.
و نتیجتا، روشن است که چنین عملکردی از تحریم ها تنها توسط آمریکا ممکن است و نه هیچ دولت دیگری. سخت ترین نوع تحریم ها، تحت انحصار ایالات متحده ی آمریکا هستند.
البته این بدان معنا نیست که [دولتها] با فرمان دولت آمریکا به صورت اتوماتیک کارشان را خودشان به تنهایی انجام می دهند. یک دولت منفرد که به این طریق تحریم شده نمیتواند به تنهایی در مقابل فشار تحریم مقاومت کند. اما تعدادی از قدرت های اقتصادی جهانی، اعتبارات جهانی و پول های اعتباری شناخته شده ای را مستقلا به راه انداخته اند – البته نه در مخالفت با، و نه حتی بدون حضور آمریکا، بلکه در درون همان چارچوب سرمایه داری جهانی تحت سلطه اعتبار آمریکا و به مثابه کارگزاران آن. یقینا اینها در آن موقعیت نیستند که جایگزین سیستم اقتصاد جهانیِ دلاری شوند؛ از جمله به این علت که دراین صورت مجبورند رقابت خود را با یکدیگر به حال تعلیق در آورند. اما حتی در این صورت هم اگر تصمیم بگیرند که پول های اعتباری خود را مستقیما مبادله کنند و با کشورهای ثالث برای ایجاد حوزه هائی با امکانِ استفاده ی آزاد از ارزهای خودشان توافق کنند، باز هم نمیتوانند به اعتبار جهانی و بی چون و چرای اعتبارات آمریکا و دلار دست پیدا کنند، یعنی همان اعتباراتی که سرمایه داران و تمام دولت ها در سرتاسر جهان کاملا رویش حساب می کنند. هرچند، در اساس قادرند تا حد معینی از مشارکت را برای قربانیان تحریم های آمریکا در تراکنش های تجارت جهانی سازماندهی کنند، مشارکتی که نه به طور کامل، اما تا حدودی می تواند پول و احکام آمریکا را دور بزند. دقیقا از همین روست که آمریکا برای استفاده ی موثر از موقعیت انحصاری اش، یعنی محروم کردن یک دولت از برکاتِ اقتصاد جهانی سرمایه دارانه که حق حاکمیت آن دولت را نیز تخریب می کند، نیاز به مشارکت مشتاقانه ی دیگر قدرت ها دارد، یعنی همان شرکاء قدیمی و رقبای جدیدِ قوی. هرچند، آمریکا نمی گذارد که اربابانِ یورو، پوند، یِن و یوآن به صلاحدید خود هرچه خواستند بکنند. بسته به اینکه دولت آمریکا چقدر این مشارکت را بخواهد و اصلا اگر بخواهدش، این همکاران نه تنها باید دیپلماتیک مشارکت کنند، بلکه تحت فشار نیز قرار دارند. این فشار در اثر وابستگی تجارت جهانیِ کارآمد به اعتبارات و دلار آمریکاست، همان چیزی که در کشور تحریم شده مورد حمله قرار می گیرد، که هرچند با اهمیتی متفاوت اما نه کمتر، برای قدرت های اقتصادی جهان هم مهم است.
برای مثال در مورد ایران، در این شکل حاد، آلمانی ها دارند چیزی جدید را تجربه می کنند. این بار، فی نفسه در سمت بچه های خوب نایستاده اند و دیگر نقش مولفِ همکار در نوشتن تحریم های گزاف علیه خرابکارانِ نظم و عرفهای خوب جهانی را بازی نمی کنند، بلکه خودشان هم تهدید شده اند که شرکت هایشان از بازار آمریکا، موسسات مالی شان از دلار آمریکا، و بانک هایشان از بازارهای مالی امریکا به بیرون رانده خواهند شد. آنچه که در اینجا آلمان دارد تجربه می کند، تنها جلوگیری از چند تا معامله قشنگ افراد منفرد نیست، بلکه مداخله در قدرت و حق بی چون و چرای دولت آلمان برای وارد شدن به یا خارج شدن از روابط با دیگر دولت ها است. امری که باید به صلاحدید خود آلمان صورت بگیرد و به سرمایه دارانش ضمانت دهد که با آزادی، و در عین تبعیت از قانون، از دارایی خود استفاده کنند و امنیت تجارت آنها را از هوی و هوس های [دولت های] خارجی تامین کند. در اساس، آلمانی ها، دیگر اروپایی ها، ژاپن و جمهوری خلق چین با درخواست قاطعانه آمریکا برای خدمات کمکی و تهدیدشان به تحریم، به میزانی نه کمتر از دولت هدف واقعی تحریم، با حمله ی آمریکا به حق حاکمیت خود مواجهه اند: نتیجه ی کاملا منطقی رژیم تحریم های آمریکا در نسخه سختگیرانه اش.
مانع درونی – و در این مورد تناقض درونی - این نوع باج خواهی مدنی در همین تداخل پایه ای نهفته است. استفاده از سلاح قوانینِ دلار محورِ سرمایه داری جهانی که نه تنها دولت های استثنایی و منفرد را بلکه ضرورتا همه را، به ویژه شرکاء اصلی اقتصاد جهانی، مورد هدف قرار می دهد، باعث می شود که در آزادی عمل آنها بر اساس حق حاکمیتشان تردید به وجود بیاید. این موضوع اصل اساسی ای را نقض می کند که بر اساس آن این نظم بنا شده، یعنی اعتبار جهانی اش، کاراکترش به عنوان پیش دادۀ پذیرفته شده ی حیات تجارت جهانی سرمایه دارانه، و به عنوان شرطی که طبق آن تمام ملت ها، به عنوان شرکت کنندگان در بازار جهانی، مشغول تنظیم و اعمال مقتضیات اقتصادی دولت شان در شرایطی آزاد و محاسبه شده بر اساس حق حاکمیت خویش هستند. استفاده ی بحث انگیز از چنین قدرتی باعث فرسوده شدن این قواعدِ نظم – و نتیجتا سرمایه داری جهانی نهادینه شده، که ایالات متحده آمریکا توسط پول اعتباری اش بنا ساخته است و تایید نامحدود اعتباراتش و قدرت اقتصادی اش بر دیگر ملت ها را از آن می گیرد - می شوند. در عمل، این موضوع در این واقعیت قابل مشاهده است که دولت های متاثر شده [از تحریم]، علی الخصوص دولت های قدرتمند، خود را در وضعیت به چالش کشیده شده میبینند و ناچارند تمام تلاش خود را بکنند تا آلترناتیوی برای خود بسازند، آلترناتیوی به سوی سرمایه داری ای ملی و بین المللی که از بازار جهانی دلار-پایه و پول جهانی آمریکا فراتر برود. ناتوانی آنها در ساختن این آلترناتیو، به این معنا نیست که چیزی از چالش پیش رویشان برای رها کردن خود از سلطه ی اعتبارات آمریکایی کم شده است.
به هر روی، دولت آمریکا – که همچنان با اتکا بر کاربستِ جهانی روابط مسلط اقتصادی جهان که هنوز به طور رسمی خاتمه نیافته و آمریکا تا سرحد توان مشغول بهره کشی از آن است – در حال تحریک کردن منافع و تلاش های فعالانه ی همان دولت هایی ست که برای پیروزشدن سیاست تحریم هایش در مقابل دور زدن، بایکوت و تضعیف دستورالعمل های باج خواهانه اش، به آنان نیازمند است. لااقل تا این حد قضیه روشن است: تا آن میزانی که سیاست تحریم های آمریکا به حق حاکمیت شرکاء و رقبایش، که برای پیش برد اهدافش به آنان نیاز دارد، حمله می کند، از آنچه که نظم مدنی سرمایه داری جهانی دلاری از لحاظ قدرت باجگیری در اختیار دارد و آن را به دست آمریکا می سپارد، فراتر می رود.
دولت آمریکا مشغول آزمایش کردن است تا بفهمد این مانع کجا نهفته – همین طور که در مورد ایران، به عنوان اولین نمونه ی چنین آزمونی، قابل پیش بینی است. البته، آمریکا اهداف این سیاست تحریم ها را وابسته به نتیجه، تمایلِ اجباری دیگر قدرت های بزرگ اقتصادی جهان برای همکاری، تاثیرات بر ایران و یا تاثیرات عمومی تر، تعیین نمی کند. به هر حال، آمریکا ابزارهای دیگری نیز در اختیار دارد که مدت مدیدی است از آنها چه به صورت دیپلماتیک چه به صورت عملی در صورت لزوم استفاده می کند. تحریم ها برای آمریکا، تنها یک گزینه است، و زمانی که مساله تخریب کردن حق حاکمیت یک دولتِ مزاحم است، به هیچ وجه بهترین گزینه نیست. این ابزار در واقع بنا بر ترامپ و با شگفت انگیز ترین رژیمی از تحریم ها که جهان تا کنون به خود دیده، به سرحدِ خود رسیده است؛ اما اگر آمریکا برای این امر نیاز به شریک داشته باشد و ناچار باشد آنها را وادار به مشارکت کند، خب در نهایت، این راه بدی برای رسیدن به این مقصود است: امتیاز غیر سازنده ای [از نقطه نظر آمریکا] به چنان وضعیتی که جهان نام آن را "صلح" می گذارد، اما آن هم به زعم ترامپ، چیزی جز تسلیم کردن منافع قدرت آمریکا نیست.
مسیر اخاذی مدنی متعاقبا به نقطه ی آغازی باز می گردد که در آن تخریب اقتصادی یک حریف معین، نسبتا ساده است، اما صرفا وسیله ای برای رسیدن به هدف است، و به نقطه پایانی پیش می رود که استفاده از اخاذی مدنی برای چنین پایانی کافی نیست: یعنی خلعِ قدرتِ دشمن و متحدساختن قدرت های رقیب. به هر حال، این تنها یک جایگزین است و در تحلیل نهایی برای زورگویی مستقیم از طریق نیروی نظامی کافی نیست. و حقیقتا چنان نیروی برتری که، حداقل در محاسبات رئیس جمهور آمریکا، دولتِ تحتِ حمله قرار گرفته تنها از طریق تسلیم بی قید و شرط می تواند خود را از آن نجات دهد.
رئیس جمهور آمریکا حالا قدم مناسبِ بعدی را برمیدارد، یعنی اخاذی به وسیله ی ابزارِ نظامی، به پیش و به پس، به طور قابل ملاحظه ای بدون تعصب: در حالی که او منحصرا به خودبینیِ مقدسِ ملت اش متعهد است، در برانگیختن دشمنی های دیرینه جهان امپریالیستی هیچ تردیدی به خود راه نمی دهد؛ حتی آن خصومت هایی که هسته ی قدرتمدار کشورش بی هیچ ملاحظه ای وی را بدان متعهد می کند، تا این نزاع ها دوباره شتاب بیابند.
رئیس جمهور نوع دیگری از این روند را در نمایشی با کره ی شمالی تمرین کرده بود، یعنی روند پیش روی از اخاذی اقتصادی تا باج خواهی نظامیِ پیشا-جنگ افروزی، حداقل به شکل دیپلماسی ای که تهدید به نابودیِ هسته ای می کند و در پی آن، اقدام به "تنش زدایی" به شکل اعلامِ مشترک حسن نیت از سوی هر دو طرف. شک و تردیدِ عظیمی که از سوی دوروبری های ترامپ در واشنگتن نسبت به کره ی شمالی ها و همین طور نسبت به [سیاست] در آغوش گرفتن گرم توهین آمیزِ [آنها از سوی] ترامپ وجود دارد، در این مورد تضمین می کند که دنباله قضیه به گونه ای خواهد بود که در آن حق حاکمیت کره ی شمالیِ مستقل زیر سؤال می رود.
شکل دیگری ازین روند در مورد جمهوری اسلامی ایران در حال پیگیری ست: سنتزی کلی که مدتهاست با مساعدت دیگر قدرت های جهان، به خصوص اتحادیه اروپا، از فشارِ غیر نظامی به اختناق اقتصادی فراتر رفته؛ به ابتکاراتی پرانرژی برای درهم پاشی داخلی همراه با تهدیدات نظامی به نابودی که با دخالتِ برادران، یعنی اسرائیل و عربستان، باورپذیرتر شده اند. در ارتباط با شرکاء اروپایی اش، این سیاست روشن سازیِ دوگانه ای دارد: رژیمی از تحریم ها با گنجایش بالا علیه تهران اروپایی ها را مجبور کرده است تا روشن کنند که تا چه حد از آزادیِ عملِ حاکمیتی در برابر ابرقدرت ترانس آتلانتیک برخوردارند، و یا از سوی دیگر چه میزان [ِاندکی] فشار اقتصادی از سمت آمریکا لازم است تا اروپایی ها را با خود همراه کنند.
رئیس جمهور جدید با چنان رویکرد مثبتی به سوی قدرت هسته ای دیگرِ جهان، روسیه، می رود که هشداری ست برای هسته ی قدرتمدار هر دو حزب [هم دموکرات و هم جمهوری خواه] و هردو را در جبهه ی متحدِ جنگجویانه ای به هم جوش می دهد. در کنگره [ی آمریکا] تلاش شده است تا سرمایه داری جدید روسی، در مقیاس وسیع از تجارت دلاری خارج شود و در حالی که، اتحاد با اروپایی های دوست نَداشتنی، به شکل مانوور های ناتو و اعلامیه های مشترک ِ عدم تطابق علیه روسیه با منافع امپریالیستی خاص خودش، دوباره جان گرفته است، رئیس جمهور هم اتمام توافق زیبا و قدیمی خلع سلاح هسته ای بین ایالات متحده ی آمریکا و اتحاد جماهیر شوروری سابق را اعلام کرده است. به نظر او این توافق توسط روس ها رعایت نمی شود و نتیجتا تنها باعث می شود که چینی ها آزادی کافی داشته باشند تا خودشان را با سلاح های هسته ای میان-بُرد تجهیز کنند – امری که به دلایلی که ارزش اشاره هم ندارند غیر قابل پذیرش است. سناریوی جانبی جنگ هسته ای که ترامپ با با موشک های میان-بُرد دور جدیدی از مسابقه ی تسلیحاتی را آغاز کرد، برای تئاتر اروپایی ها، چشم انداز جدیدی از برتری آمریکا به ترامپ داده: او به روس ها، چینی ها، و هرکس که مایل است مخاطبش قرار گیرد، می گوید که او پول بیشتری از آنها برای این تجهیزات (سلاح ها) دارد. همین طور پول بسیار بیشتری از آنها برای تامین زرادخانه ای که تسلط نظامی کشورش بر فضا را تامین می کند دارد. پس آنها هیچ چاره ای ندارند مگر آنکه در انتهای کار سر عقل بیایند. این یعنی ترکیب اصیل و متقاعد کننده ای از اخاذی نظامی و اقتصادی از رقبای اصلیِ نظامی و اقتصادی، مشخصا برای اینکه بی سرو صدا به موضع پایین تر و ناامیدانه ای در ارتباط با این ابرقدرت نزول کنند. در عین حال پیشنهادی دلپذیر برای تسلیم صلح آمیز که به دوستی برادرانه ی دونالد با همکارانش در مسکو و پکن آسیب نزند.
اروپایی ها هم در تمام این اقدامات پیام خودشان را دریافت کرده اند: مشخصا یعنی منافع اقتصادی شان و همینطور احتیاجاتشان به امنیت نظامی و حق اظهار نظرشان در امور استراتژیک دیگر مد نظر سیاست جهانی آمریکا نیستند، بلکه در رده ی عناصرِ مزاحم رتبه بندی می شوند. به هر حال، از طریق اتحادِ ترانس آتلانتیک به اروپایی ها فرصت داده شده تا در برابر روسیه به عنوان وزنه ی تعادل منطقه ای به درد بخورند و به آمریکا پول بدهند، همان که ترامپ بیشتر از همه ی دیگر دشمنانش و [عناصر] مسأله دار در تمام جهان دارد، اما به دلایل رعایت عدالت، اروپایی ها به وی بدهکار هستند. و یقینا [بدهکاری شان] در آینده بیشتر از امروز نیز خواهد بود. اگر از دیگر چیزها هم هیچ حرفی نزنیم، آنها چه حفاظی در مقابل موشک های میان-بُرد روسی خواهند داشت؟ همان موشک هایی که ترامپ توافق مربوط به منع شان را خاتمه داده.
نه، این "بازگشتِ جنگ سرد" نیست؛ این بیشتر طلوع اولین دوران پیشا-جنگ قرن بیست و یکم است – نه به این معنا که "اقدامات نظامی" به مراتب بزرگتر و بیشتری از آنچه که تا کنون "ناگهان آغاز شده" در انتظار است. باید توجه داشت که حاکمیت آمریکا خواهان آن است که بقیه ی جهان خود را با موضع آمریکا، با تسلیم بی قیدو شرط، سازگار کنند؛ یعنی سازگاری با استفاده از قدرتِ سرمایه داری دلاریِ جهانی شده به عنوان سلاحی برای سرسپرده کردن دیگران؛ در منطق این باجگیری ها، قدم بعدی به سمت نیروی نظامی در دستور کار است؛ و این قدم قطعا دیگر یک آلترناتیو بیرونی نیست، بلکه به هیچ وجه چشم انداز بعیدی به نظر نمی رسد.
منبع: