توضیح:
سومین بخش مقاله به بررسی سیاست خارجی ایالات متحده اختصاص دارد. ما در مقدمهای که بر انتشار مقاله نوشتیم به موضعگیری وی در رابطه با سوریه و دفاع او از حضور نیروهای ایالات متحده به دلیل لزوم حمایت از کردهای سوریه پرداختیم. در آن موضعگیری مشخص میشد که نزد چامسکی یک اینهمانی بین اهداف انساندوستانه مد نظر وی و منافع امپریالیستی ایالات متحده در دفاع از کردهای روژآوا وجود دارد. چنین اینهمانی ای نه امری صرفاً تصادفی است و نه منحصر به چامسکی. مورد اول را نوشته حاضر به خوبی نشان میدهد. اما مورد دوم امری است که از آغاز یکی از انگیزههای ما در گزینش متن حاضر برای ترجمه بود.
چامسکی متفکری است که حیطۀ فعالیت نظری اش به یک عرصۀ خاص محدود نمیماند. وی در مجموعه وسیع نوشته هایش تلاش نموده است که وجوه کاملی از نقد خویش بر نظم حاکم و آلترناتیو مطلوب آن را ارائه نماید. حاصل این تلاش در طول سالها منظومه ای نسبتاً جامع است. منظومه ای که شاید ترکیب ویژه آن به جامسکی اختصاص داشته باشد مضامین آن اما به هیچ وجه محدود به وی نیستند. حتی بیش از آن، این مضامین روایت معینی از انتقاد وسیعتر آن نیروی اجتماعی است که به نام چپ شناخته میشد و می شود. این عناصر مشترک را هم در نقد وی به دولت و دمکراسی میتوان دید و هم در «ضد امپریالیسم» او. ویژگی ضد امپریالیسم چامسکی در این است که وی دو سویه دمکراسی و استقلال را به عنوان زیر مجموعه های مفهوم اساسی تر «حق تعیین سرنوشت» در نظریهای واحد گرد هم آورده است. چامسکی با چنین معیاری است که به نقد امپریالیسم میپردازد و بدیهی است که آنجا که تحقق این معیار والای خویش را تنها به اتکاء یک نیروی امپریالیستی – و به طور مشخص ایالات متحده- امکانپذیر بداند، به صراحت نه تنها ضدامپریالیسم خود را کنار می گذارد، بلکه تا حد یک نظریه پرداز پرو امپریالیست تقلیل می یابد. موضعگیری وی در قضیه روژآوا نشانگر همین رویه است. اما آنجا که تأمین چنین حقی بدون تحقق دمکراسی امکانپذیر است، چامسکی تردیدی در دفاع از دولتهای ارتجاعی در برابر امپریالیسم به خود راه نمیدهد و نه تنها دفاع از حق تعیین سرنوشت چنین دولتهائی را عین مبارزه ضد امپریالیستی قلمداد می کند، بلکه حتی فراتر از آن این حق تعیین سرنوشت را سعادت جوامع تحت سیادت آن دولتها نیز قلمداد می نماید.
صرفنظر از چپ آشکارا پرو امپریالیست، این ضد امپریالیسم چیزی است که امروز در هر دو شکلش در چپ ایران یافت می شود. هم در چپی که در حرف ضد امپریالیست است اما در عمل خواستار حمایت قدرت آتش ناتو است و هم در چپی که در دفاع از استقلال بر علیه تجاوز امپریالیستی دفاع از نظم اجتماعی حاکم را نیز توجیه می کند. هم می توان انتظار داشت که در صورت تشدید نزاع بین ایالات متحده و ایران به عنوان مدافع سرسخت جمهوری اسلامی ظاهر شده و در صف محور مقاومت قرار گیرد، و یا بر عکس، هم بویژه - و این دومی در شرایط کنونی به مراتب خطرناکتر و زیانبارتر خواهد بود - با تشدید مجادلات در مناطق مرزی ایران، بلوچستان و کردستان و خوزستان، جامسکی خواستار آتش حمایتی ناتو از چنین "خلقهای تحت ستم"ی شود و به عنوان مرجعی مورد استفاده انواع آشکار و شرمگین چپ پرو امپریالیست قرار بگیرد .
بخش سوم نوشته را بیژن دادخواه ترجمه کرده است.
بهمن شفیق
30 فروردین 98
18 آوریل 2019
نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود و بر آن -3: سیاست خارجی ایالات متحده: «مهارِ خطرِ دموکراسی»[1] ــ تهاجمی همه جانبه به حقِ دولتهای حایز حاکمیت مستقل برای تعیین سرنوشت خویش
نشریه دیدگاه مخالف
ترجمه بیژن دادخواه
انتقاد از امپریالیسم به نامِ اصول خود امپریالیسم
آنچه چامسکی را به یک روشنفکر انتقادی مشهور در سطح جهان بدل ساخته است، مقدمتاً انتقاد وی از سیاست خارجی آمریکا بهویژه در آمریکای لاتین است. و هرگاه ایالات متحده جنگی به راه میاندازد که باب طبع رهبران و رسانههای اروپایی نیست، مکتوبات او صدر لیست کتابهای پرفروش را در اروپا از آن خود میکنند. انتقاد چامسکی متوجه این موضوع است که ایالات متحده کل سیاست خارجیِ خود را بهعنوان خدمتی به بشریت جا میزند و اصرار دارد بقیهی جهان نیز این تصویر را هم در نظر و هم در عمل بهرسمیت بشناسند. [بر اساس این تصویر] هر جنگ آمریکایی در خدمت دفاع از موطن آزادی و دموکراسی و صیانت از قوانین بینالمللی و حقوق بشر است؛ و نظم اقتصادی جهان که توسط ایالات متحده برپا شده، هدفِ سازماندهی یک پهنهی جهانیِ تجارت آزاد، توسعه و غیره را دنبال میکند.
چامسکی علیه تصویری که آمریکا بهوسیلهی رهبران سیاسیاش، و نه فقط توسط آنان، از خود ارائه میدهد، با ایرادِ اتهامِ ریاکاری بهصورتی مبسوط و واکاوی شده، به مقابله برمیخیزد. چامسکی بهتفصیل نشان میدهد ایالات متحده چگونه خود مرتکب تمام شرارتهایی میشود که به دشمنانش نسبت میدهد. هر گاه ایالات متحده رهبران دولتهای خارجی را شرور و شیطانی تصویر میکند، چامسکی نشان میدهد که چنین اتهاماتی میتواند بههمان سهولت متوجه [خودِ] رهبران آمریکا بشود. بر این اساس ایالات متحده دولتهای دشمنی را که نه پایبند به قوانینِ بینالمللی هستند و نه به حقوق بشر احترام میگذارند، به «سرکش» بودن متهم مینماید؛ درحالیکه [همان] ایالات متحده بهمحض این که خود را بهواسطهی همان قوانین و حقوق محصور ببیند، هر دوی آنها را نادیده میگیرد. جنگهایی را که به راه میاندازد، بهعنوان مبارزهای علیه استبداد توجیه میکند؛ در حالیکه در همان زمان از بیرحمترین مستبدین حمایت میکند و مکرراً در حال سرنگون کردن حکومتهایی است که بهصورت دموکراتیک انتخاب شدهاند. ایالات متحده هر دو [قسم] خشونت دولتی و غیردولتی علیه منافع خود را بهعنوان تروریسم محکوم میکند — و [در عین حال] با نوعی از خشونت به مصاف آن میرود که تنها بهواسطهی مقیاس بزرگترش از خشونت دشمنان متمایز است. بالاخره، ایالات متحده به کشورهایی که [درهای] اقتصادشان را بهروی شرکتها و سرمایهگذاران آمریکایی باز نمیکنند، اتهام «حمایتگرایی» و حتی «مرکانتیلیسم» وارد میکند؛ در حالیکه در همان زمان اقتصاد ایالات متحده موفقیت خود را با بهکارگیری عین همان شیوههای مداخلهی دولت تضمین مینماید.
چامسکی بدین ترتیب نشان میدهد آن اصول سیاسی-اخلاقی که ایالات متحده بهمیان میکشد، بههیچ عنوان دلیل واقعی فعالیتهای آمریکا در سطح جهان نبوده، بلکه در عوض بیانگر پروپاگاند [آن] هستند. و همین نیز آن اشتباه مرگباری است که چامسکی در تنظیم شکوائیهاش علیه امپریالیسم آمریکایی مرتکب میشود. اگرچه در نوشتههای چامسکی پیرامون چیستی انگیزهها و منافع واقعی ابرقدرت آمریکایی میتوان توضیحاتی یافت، [اما] این بههیچ وجه موضوع مورد علاقهی چامسکی نیست. هر آنچیزی که چامسکی بهعنوان [بخشی از] اهداف واقعی سیاست خارجی آمریکا برملا میکند، تنها در خدمت تصویر کردنِ یک تک قضاوتِ منفی عمل میکند: این که ایالات متحده علاقهای ندارد تا به دفاع از ارزشهای والایی بپردازد که خود بهطور مداوم به آنها استناد مینماید. در اینجا نیز چون اغلب اوقات چامسکی به همین بسنده میکند که صرفاً به روح خبیثی در قلب افعال شرورانهی آمریکا اشاره کند: «قدرتمندان مطابق خواست خود عمل میکنند، در حالیکه فقرا بنا به مشیت خویش رنج میکشند» (امیدها و چشماندازها).
در اینجا نیز هدف چامسکی محکوم کردن عدم مشروعیت سیاست خارجی ایالات متحده است؛ تفاوت تنها در یک چیز است و آن اینکه در این مورد تأمین شرطی که این سیاست خارجی بایستی برآورده کند تا مورد تأیید این آنارشیست انتقادی قرار گیرد، بهنظر نسبتاً ساده است: ایالات متحده باید پایبند همان اصولی باشد که خود بهعنوان قواعد نظم جهانیِ خویش اعلام کرده است: حق حاکمیت ملتها، و رهنمودهای وضع شده در برتون وودز برای نظم اقتصادیِ آزادِ جهانی. نزد چامسکی، رعایت و اجرای این اصول نمایانگرِ خدمتی به آزادی نوع بشر است؛ [اما] متأسفانه سیاست خارجی ایالات متحده بهطور مداوم از این اصول تخطی میکند. شیوهی چامسکی برای اشاره به این که نباید دروغهای منتشر شده توسط مسئولین امر را باور کرد، نشان میدهد خود او این دروغ را باور کرده است که هدف واقعیِ سیاست خارجی ایالات متحده پایبندی به این ارزشهای والاست، حتی چنانچه سیاستهای آمریکا از همان آغاز از این هدف عدول کرده باشند. چامسکی این ارزشها را بسیار جدی میگیرد ـ ولی نه بهعنوان عبارتپردازیهایی آرمانگرایانه در جهت اهدافی امپریالیستی که مورد قبول وی نیست، بلکه بهمثابه رسالتی حقیقی که ابرقدرت آمریکایی درواقع میبایست بهجا آورد، اما هرگز این کار را نمیکند.
بنابراین کاملاً منطقی است که نقد چامسکی از امپریالیسم ایالات متحده در مجموع به این تقاضا منتهی شود که ایالات متحده پروپاگاندِ خود را باور کند: «برای آنکه ادعای اصول والا جدی گرفته شود، لازم است این اصول را نه فقط در مورد دشمنان رسمی، بلکه مقدمتاً و در درجهی نخست بر خود اعمال کرد» (یک نسل جدید خطکشیها را تعیین میکند، ص. ۹). ایالات متحده بنابراین باید از انجام آنچه دشمنان خود را بهخاطر آن محکوم میکند، دست بکشد. «از ابتداییترین بدیهیات اخلاقی اصلِ جامعیت است: ما باید اگر نه استانداردهایی سختگیرانهتر که [حداقل] همان استانداردهایی را که در مورد دیگران بهکار میبریم، بر خود [نیز] اعمال کنیم» (ایالات شکستخورده، ص. ۳). لااقل اگر نه سختگیرانهتر! بالاخره ایالات متحده بهتر از این حرفهاست. و اگر نتواند این استانداردهای سختگیرانه را برآورده کند، به مأموریتش برای بهبود جهان نیز نمیتواند جامهی عمل بپوشاند. قدرت زیاد مسئولیت زیاد هم با خود میآورد:
“کشورهای عقبمانده با مشکلاتی وحشتناک و شاید رفع-نشدنی مواجهاند، و راهحلهای اندکی در دسترسشان است؛ [در مقابل] ایالات متحده طیف گستردهای از گزینهها را در اختیار دارد و از منابع اقتصادی و تکنولوژیک [کافی] برای مقابله با حداقل بخشی از این مشکلات بهرهمند است، با این حال، بهنظر میرسد از منابع اخلاقی و روشنفکری [لازم] بیبهره باشد.” (مسئولیت روشنفکران)
این آشکار میکند چامسکی تا چه اندازه یک وطنپرست مأیوس است؛ [وطنپرست مأیوسی] که هویت خود را از ملت خود میگیرد و شرمندهی اعمال آن است. چامسکی که میبیند رهبران ملت در انجام مأموریت شکوهمندشان گند به بار آوردهاند، دست بهکار میشود تا با کنار زدن پردهی ساتری که قدرتمندان برای سرپوش گذاشتن بر افعال خود از آن بهره میگیرند، این گند را پاک کند. چنین است «اصل روششناختی معقولِ» وی: «ارزیابی [میزان] مقبولیت «اصول سیاسی و اقتصادیِ» قدرت فائقهی جهان، با وفادار ماندن در درجهی نخست به تصاویر گلچین شده توسط خود هواداران [آن]» (بهرهکشی از مردم، ص. ۱۱۳). مجدداً قضاوت او کاملاً منفی است. اما استثنایی وجود دارد که نباید ناگفته بماند؛ یعنی همان جنگی که آمریکا را به حاکم جهان مبدل ساخت. در اینجا نیز چامسکی نمیخواهد مدعی شود که ایالات متحده در جنگ خود علیه آلمان نازی واقعاً اهداف شرافتمندانهای را دنبال میکرد، اما [بهزعم وی] در این مورد قدرت آتش افروزیِ برتر ارتش ایالات متحده دقیقاً همان چیزی بود که برای پایان دادن به حکمرانی راسوی هارِ نازی لازم بود. صرف نظر از اهداف امپریالیستی که ممکن است چامسکی در این جنگ تشخیص دهد، در این مورد پروپاگاند [حاکم] با ایدهی چامسکی در باب یک جنگ کاملاً مشروع مطابقت داشت: مبارزهای علیه شرارت، به نام تعیین آزادانهی سرنوشت. اما صرفنظر از آن [استثنا]، کارنامهی آمریکا چندان خوب بهنظر نمیرسد.
دو مورد نمونه:
«جنگ سرد» و «نظم جهانی نئولیبرال»
ایالات متحده در طول جنگ سرد با متهم نمودن روسها به سرکوب ملتهای دیگر، تحت لوای «آزادی و دموکراسی» علیه اتحاد جماهیر شوروی جنگید. اما به زعم چامسکی، ایالات متحده درست پس از آن که خدمترسانی عظیم خود به بشریت را به اتمام رسانده بود، در هر کجا که خطری را متوجه منافع استراتژیک و اقتصادی خود میدید ـ در ایتالیا، فرانسه، یونان، ویتنام، و در «حیاط خلوت»اش در آمریکای لاتین، سیاستِ مهار[2] و جنگهای متعددش را به خدمت پیکار علیه آزادی و [حق] تعیین سرنوشت مردمان درمیآورد. دشمن حقیقی آمریکا و خطر واقعیای که ایالات متحده تلاش میکرد تا از خود و جهان در برابر آن دفاع کند، درواقع نه امپریالیسم شوروی، که موجودیت دولتهای مستقل و توسعهی مستقل آنها بود:
“این واقعیت که روسیه خود را از محدودهی سنتی سرویسدهی به غرب در جهان سوم بیرون کشیده و در حال توسعه در مسیری مستقل بود، در حقیقت یکی از انگیزههای عمدهی پشت جنگ سرد بود” (فهم قدرت، ص. ۱۴۴). “ریشهی جنگ سرد -و در واقع نگرانی عنوان شدهی برنامهریزان آمریکایی در سراسر [این دوره]- آن بود که بخش عظیمی از محدودهی سنتی جهان سوم خود را از [یوغِ] استثمار غرب رها ساخته، و اکنون در شرف اتخاذ مشی مستقلی بود. بنابراین اگر اسناد داخلی از طبقهبندی خارج شدهی حکومت را مطالعه کنید … مشاهده خواهید کرد که نگرانی اصلی برنامهریزان برجستهی غربی در آستانهی دههی ۱۹۶۰ این بود که نمونهی توسعهی شوروی کل نظام جهانیِ آمریکایی را تهدید به نابودی مینمود، چرا که روسیه بهواقع بسیار خوب عمل میکرد” (همان، ص. ۱۴۳). “ناسیونالیسمی که ما [یعنی: آمریکا] با آن مقابله میکنیم، لزوماً چپگرا نیست ـ ما به همان اندازه مخالف ناسیونالیسم دست راستی [نیز] هستیم. منظورم این است که هنگامی که با یک کودتای دست راستی [هم] مواجهیم که بهدنبال قرار دادن کشوری جهان سومی در مسیر توسعهی مستقل است، باز هم ایالات متحده تلاش خواهد کرد تا آن حکومت را از بین ببرد” (همان، ص. ۶۵).
این خطرات بهویژه در آمریکای لاتین متداول هستند.
“اسناد وزارت امور خارجه هشدار دادند که مردم آمریکای لاتین «سیاستهای طراحی شده در جهت توزیع گستردهتر ثروت و بالا بردن سطح زندگی تودهها» را ترجیح میدهند و «متقاعد شدهاند که نخستین ذینفعان توسعهی منابع یک کشور باید مردم آن کشور باشند». این ایدهها غیر قابل قبولاند. «نخستین ذینفعان» منابع یک کشور سرمایهگذاران آمریکایی هستند، در حالی که آمریکای لاتین بدون نگرانیهای بیمورد دربارهی رفاه عمومی و یا «توسعهی صنعتی مفرط»، [موضوعاتی] که ممکن است با منافع ایالات متحده تنافر داشته باشند، کارکرد خدماتی خود را ایفا مینماید” (بهرهکشی از مردم، ص. ۲۳). “همانطور که گوردون کانل-اسمیت در مطالعهی خود از نظام بین آمریکایی بهدقت مشاهده کرده است ...، «نگرانی ایالات متحده برای دموکراسی نمایندگی در آمریکای لاتین [مانند هر جای دیگر] سویهای از سیاست ضدکمونیستی آن»، یا به عبارت دقیقتر، سیاست مقابله با هر گونه تهدیدی علیه نفوذ اقتصادی و کنترل سیاسی ایالات متحده است. و هنگامی که امنیت این منافع تأمین شده باشد، اشکال دموکراتیک نهتنها جایز شمرده میشوند، بلکه مورد تأیید قرار میگیرند” (توهمات ضروری، ص. ۱۱۱). “مردم آمریکای لاتین باید آزاد باشند ـ آزاد تا مطابق خواستهای ما عمل نمایند. ما میخواهیم آنان قادر باشند مسیر خود را آزادانه انتخاب کنند، مگر اینکه دست به انتخابهایی بزنند که مطلوب ما نیست، که در آن صورت ما باید ساختارهای سنتی قدرت را بازسازی کنیم ـ در صورت لزوم بهوسیلهی [اعمالِ] خشونت” (دولتهای سرکش، ص. ۲۰۶).
از یک سو، چامسکی بر دعوی امپریالیستی واقعی آمریکا انگشت میگذارد، که خواستار آن است که منافع همهی دولتهای دارای حق حاکمیت مستقل با منافع اقتصادی و استراتژیک واشنگتن مطابقت داشته باشد. و این با «مسیر توسعه»ای که در برابر دسترسی شرکتهای آمریکایی به منابع محلی ثروت مانع ایجاد میکند، و از نقش استراتژیکی که توسط تدوینکنندگان سیاست خارجی آمریکا به آن محول شده عدول مینماید، واقعاً ناسازگار است. کشورهایی که این مسیر را دنبال میکنند، حتی اگر بهشیوهی دموکراتیک تأسیس شده باشند، واقعاً نمایانگرِ تهدیدی برای منافع آمریکا هستند. و اگر این شیوهی انطباق با خواستهای آمریکا شرط بهرسمیت شناخته شدن آنها از سوی آمریکا بهعنوان دموکراسی است، پس ظاهراً دموکراسی بیانگر چیزی جز تعبیهی موفقیتآمیز منافع آمریکا در مصالح ملیِ[3] کشورهای دیگر نیست.
از طرف دیگر، آنچه چامسکی در اینجا به آن علاقهمند است صرفاً موضع کلبی-مسلکانه، جانبدارانه و ریاکارانهای است که ایالات متحده نسبت به کمال مطلوب خویش از [حقِ] تعیین دموکراتیک سرنوشت اتخاذ میکند. چامسکی در هدف و فایدهی واقعی دموکراسی برای سیاست خارجی آمریکا تنها بیاحترامی به کمال مطلوبِ خود از «حق تعیین سرنوشت» را میبیند. پس کاملاً منطقی است که وی نقد خود را با این تقاضا پی بگیرد که آمریکا به [حق] تعیین سرنوشت همهی کشورهایی که در جستجوی «مسیر مستقل» خود هستند، احترام بگذارد. به نظر نمیرسد بدون جلایی ایدئولوژیک دادن به دشمنان آمریکا و بدون لحظهای تأمل در این [موضوع] که هنگام بهرهمندی دولتهای حاکم از [اختیار خود برای] تعیین سرنوشت، چه کسی بر چه کسی حکم میراند ـ نقد ضد-امپریالیستی چامسکی بتواند راه به جایی ببرد. مداخلات نظامی و جنگهای ایالات متحده و شرکای خردهپایش علیه منافع اقتصادی و استراتژیک دولتهای دیگر، نزد چامسکی مبدل میشود به ممانعت از [به فعل درآمدنِ آن دسته از] افعالِ دولتها که از نظر وی پسندیده و مفید شمرده میشوند، صرفاً به این دلیل که بهاختیار اراده شدهاند[4]. چامسکی نیازی نمیبیند در مورد [خودِ] این افعال چیزی بگوید؛ چرا که طبق منطق او چنانچه ایالات متحده با آنها مخالفت نماید، آنگاه لاجرم برای این مردمان خوب و حسنهاند!
این تضعیف حاکمیت ملتها بر سرنوشت خویش ـ بهویژه در جهان سوم ـ در مرکز مخالفت چامسکی با نظم اقتصادی نئولیبرال جهان قرار دارد؛ [نظمی] که ایالات متحده با «اجماع واشنگتن»[5] خود آن را برقرار نموده است.
“مفاهیم دموکراسی و توسعه از جهات بسیاری ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. یکی آنکه دشمن مشترکی دارند: فقدان حاکمیت. در این جهان معاصرِ سرمایهداریهای دولتی[6] فقدان حاکمیت میتواند به زوال دموکراسی و کاهش توانایی [دولتها] جهت اجرای سیاستهای اجتماعی و اقتصادی و ادغام در بازارهای بینالمللی بر طبق شرایط خویش منجر شود. این امر بهنوبهی خود به توسعه آسیب میرساند ـ نتیجهی قابل انتظاری که قرنها تاریخ اقتصادی بهخوبی آن را تأیید میکند. همان سابقهی تاریخی فاش میسازد که فقدان حاکمیت بهطور مداوم به آزادسازی تحمیلی میانجامد؛ صد البته در جهت منافع کسانی که قدرت برپا کردن این رژیم اجتماعی و اقتصادی را دارند. در سالیان اخیر، این رژیم تحمیلی عموماً «نئولیبرالیسم» خوانده میشود.” (امیدها و چشماندازها، ص. ۷۵)
چامسکی همین که توجه خود را معطوف به سیاست جهانی مینماید، کل انتقاد خود از سرمایهداری، جامعهی طبقاتی، بردگی مزدی و غیره را کنار میگذارد. هنگامی که نوبت به صحنهی جهان میرسد، دولتها به بازیگران تعیین سرنوشت مبدل میشوند و ترقی سرمایهدارانه «توسعه» نام میگیرد. [بر این اساس] مادامی که دولتها آزاد باشند تا اقتصادشان را به صلاحدید خود تقویت کنند و تحت شرایط خویش در بازار جهانی به رقابت بپردازند، سرمایهداری گلوبال و بازار جهانی نعمتهای خود را ارزانی میدارند. در اینجا چامسکی نوری تازه بر دولتهای جهان میافکند ـ نه صرفاً بهعنوان موسساتی که میزانی «هر چند محدود» از تعیین سرنوشت آزادانه را به شهروندان خود اعطا مینمایند، بلکه بهمثابه بازیگرانی که موفقیت آنها در رقابت در بازار جهانی تقریباً بهطور کامل با رفاه و آسایش ساکنانشان یکی گرفته میشود. بهطور خلاصه، وقتی هم نوبت میرسد به نقد چامسکی از امپریالیسم ـ [که نزد وی] یعنی رقابت دولتها بر سر قدرت ـ دادخواست آنارشیستی او برای حاکمیت بشر بر سرنوشت خویش چیزی نیست جز خواست یک دولت قدرتمند و مستقل، و موفقیت آن در بازار جهانی.
چامسکی گواه ادعای خود را، مبنی بر این که آنچه مردم بیش از هر چیزی بدان نیازمندند حق حاکمیت مستقل دولتشان است، در داستان موفقیت «ببرها»ی شرق آسیا در دههی نود میجوید. علیرغم آنکه ما در اینجا نیز به دولت-ملتها و شرکتهای قدرتمند برمیخوریم ـ برخلاف دولتهای آمریکای لاتین که بهزعم چامسکی به انقیاد برنامههای آزادسازیِ تحت تسلط ایالات متحده درآمده یا خود را به انقیاد [این برنامهها] درآوردهاند، ببرهای شرق آسیا بهطرز موفقیتآمیزی توانستند بر [حق] تعیین سرنوشت خویش پافشاری کنند، از «مذهب بازارهای آزاد» روی بگردانند، و «اجماع واشنگتن» را نقض نمایند. و ملاک نتیجه است: در قیاس با فلاکتی که بر حیاط خلوت آمریکا مستولی است، «دستآوردهای اعجابانگیز» ببرهای شرق آسیا بهدرجهای درخور توجه جدی است. چامسکی به جوزف استیگلیتز، اقتصاددان لیبرال آمریکایی استناد میکند:
“«هیچ منطقهی دیگری از جهان تا به حال در چنین زمان کوتاهی افزایشی این اندازه چشمگیر در درآمد را تجربه نکرده و خروج شماری چنان کثیر از مردم از ورطهی فقر را به خود ندیده است». این «دستآوردهای اعجابانگیز» با رشد ده برابری درآمد سرانهی کرهی جنوبی در مدت سه دهه برجسته میشوند؛ موفقیتی بیسابقه، با «دوز بالایی از دخالت حکومت». … مقایسهی آسیای شرقی و آمریکای لاتین جالب و قابل توجه است. آمریکای لاتین بدترین رکورد جهان را در زمینهی نابرابری دارد، [در حالی که] شرق آسیا در زمرهی بهترینها [در این زمینه] است. همین موضوع عموماً در مورد آموزش، بهداشت و رفاه اجتماعی نیز صدق میکند. … برسِر پریرا اقتصاددان برزیلی به این نکته اشاره میکند که معضل آمریکای لاتین نه «پوپولیسم»، بلکه «انقیاد دولت در دست اغنیاست». آسیای شرقی بهطرز واضحی تفاوت دارد.” (بهرهکشی از مردم، ص.۳۲)
بنابراین معدودی از دولتهای شرق آسیا با مشارکت فعال سرمایهی بینالمللی، حمایت گسترده از جانب ایالات متحده، و سیاستی اقتصادی که کل کشورهایشان و ماتریال انسانی آنها را در جهت استثمار سرمایهدارانه بهکار گرفت، توانستند در جهت [بدل شدن به] «بازارهای نوظهور» «توسعه یابند». «دوز بالایی از دخالت حکومت» شامل برقراری شرایط کاری بود که چامسکی خود احتمالاً آن را با عبارت «سرمایهداری منچستری»[7] توصیف کند؛ سرکوب بیرحمانهی هر گونه مقاومت کارگران، اتحادیهها یا هر جنبش دیگری که با این «مسیر مستقل» مخالفت مینمود. این نوع رقتانگیز «رفاه» بهلطف تودهی مردم بیرحمانه ارزان قیمتی حاصل شد که نسبت به تودههای آمریکای لاتین در مقیاس گستردهتر و با موفقیت بیشتری مورد استثمار واقع شدند؛ واقعیت این است که در اینجا نیز استثمار در خدمت موفقیت سرمایهدارانهی «استبدادهای خصوصیِ» تحت حمایت این دولتها قرار میگیرد ـ چامسکی به این منظور که برآمدن این ملتها را «اعجابانگیز» بداند و تعیین سرنوشت این دولتها بهدست خودشان را بهعنوان سرچشمهی سعادت شهروندانشان تلقی نماید، خود را تنها نیازمند این میبیند که آن همهْ را با آنچه او شرایط از این بدتر در جاهای دیگر جهان قلمداد میکند و با سیاستهایی اقتصادی که چون از خارج تحمیل شدهاند، «از این هم نامشروعترند»، مقایسه نماید.
در مواجهه با آزادسازی بازار جهانی، «نظم اقتصادی تنظیم شده در برتون وودز» شاید به سرزمین عجایب تعیین سرنوشت تحویل نیابد، اما به مانعی واقعی در برابر استبداد خصوصی بدل میگردد. بالاخره، یکی از مهمترین راههای
”کاستن از اعمال حاکمیت ْ بهنفع قدرت خصوصی … برچیده شدن نظام برتون وودز در اوایل دههی ۱۹۷۰ بهدست ایالات متحده، بریتانیا و دیگران بود. نظامی که توسط ایالات متحده و بریتانیا در دههی ۱۹۴۰ طراحی شد. آن دوران دورانِ حمایت گستردهی مردمی از برنامههای رفاه اجتماعی و اقدامات دموکراتیک رادیکال بود. بخشاً به این دلایل نظام برتون وودزِ میانهی دههی ۴۰ به تنظیم مقررات نرخهای برابری ارز پرداخت و اجازه داد کنترلهایی بر جریان سرمایه صورت بگیرد. مقصود کاستن از [میزان] سفتهبازی بیهوده و زیانآور، و حد زدن بر فرار سرمایه بود. دلایل [این امر] بهخوبی درک شده و بهروشنی بیان میگردید ـ گردش آزادانهی سرمایه آنچه را گاهی «پارلمان مجازی» سرمایهی جهانی خوانده میشود، ایجاد میکند؛ [پارلمانی] که میتواند از قدرت وتو علیه آن سیاستهای حکومتی که غیرعقلایی میشمارد، بهره گیرد. این یعنی چیزهایی چون حقوق کار، برنامههای تحصیلی، بهداشت، یا تلاشهایی که در جهت رونق بخشیدن به اقتصاد صورت میپذیرد، یا درواقع هر چیزی که ممکن است کمک حال مردم باشد و نه در خدمت سود (و بنابراین بهلحاظ فنی غیرعقلایی است). نظام برتون وودز برای حدود بیست و پنج سال کمابیش عمل میکرد. این آن چیزی است که بسیاری از اقتصاددانان ْ «عصر طلایی»ِ سرمایهداریِ مدرن میخوانند (اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، سرمایهداریِ دولتیِ مدرن). آن دوره تقریباً تا حدود سال ۱۹۷۰ ادامه داشت؛ دورهای از رشدِ بهلحاظ تاریخی بیمانندِ اقتصاد، تجارت، بارآوری، سرمایهگذاری، و [نیز] گسترش بیسابقهی اقدامات دولت رفاه؛ عصری طلایی.” (دولتهای سرکش، ص. ۲۱۲)
همان منطقی که چامسکی با [بهکارگیریِ] آن ْ دولت را در داخل به مانعی در برابر استبداد خصوصی شرکتهای بزرگ بدل میکند، در رابطه با سیاست خارجی نیز صادق است. در اینجا نیز تنها میبایست این واقعیت را نادیده گرفت که توافق برتون وودز بازار جهانی را تأسیس نمود که بر اساس آن سرمایهداران ملتها میتوانند و باید کسب و کار خود را در سراسر جهان انجام دهند. بنابراین آیا باید تأسیس بازار جهانی را، که بهوسیلهی آن ایالات متحده رقابت آزاد را به قانونِ همهی جهان بدل ساخت و درنتیجه سلطهی خود را تضمین نمود، راهی برای تحدیدِ آزادی سرمایهی مالیای تلقی کرد که بهواسطهی آزادسازی بازار جهانی از بند رها شده است؟ وقتی دولتها از قدرت خویش استفاده میکنند تا پیششرطهای اقتصادی و اجتماعی ضروری در نسبت توانایی خود-گستری سرمایه در داخل و خارج را تأمین نمایند، آنگاه این میبایست فعلی پسندیده در نسبت شهروندان ایشان تلقی گردد؟ و هنگامی که این دولتها ـ بهدلیل علاقهی همسانشان به تضمین جذابیت خود بهعنوان مکانهایی برای سرمایهگذاری بینالمللی ـ شروع به کاهش همهی آن انواع مخارج اجتماعی میکنند که در مواجهه با رقابت بینالمللی دیگر قابل تداوم نمیدانند، آیا این قرار است نشاندهندهی ناتوانی این دولتها در برآوردن نیازهای شهروندانشان باشد؟
پایان بخش سوم
نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود و بر آن- 2: دولت دمکراتیک: به هیچ وجه حاکمیت مردم، اما برای بچه ها بشدت لازم
نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن-1 - سرمایه داری: یک دمکراسی نیست
نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن- مقدمه: از خمرهای سرخ تا روژآوا
* همهی عبارات داخل کروشه [] در متن و همچنین پانویسهای این بخش توسط مترجم اضافه شدهاند.
[1] containing the threat of democracy – عنوان یکی از مقالات چامسکی در کتاب دربارهی آنارشیسم. بحث چامسکی این است که آمریکا در هر جای جهان که دموکراسی و درواقع نتایج آن را با منافع خود ناهمسو ببیند، آن را بهمثابه یک تهدید تلقی کرده و درصدد مهار آن برمیآید. چامسکی عنوان مقاله را از «سیاست مهار» ایالات متحده اخذ کرده است؛ رجوع شود به پانویس بعدی.
[2] policy of containment – «سیاست مهار» یا «سیاست تحدید» که تحت عنوان «سیاست سد نفوذ» هم از آن یاد میشود؛ دکترین پایهای و اعلام شدهی ایالات متحده در قبال اتحاد جماهیر شوروی در دورهی جنگ سرد که جهت جلوگیری از گسترش کمونیسم طراحی شد. رئوس آن را دیپلمات آمریکایی و مشاور وزارت خارجه در امور شوروی، جورج ف. کنان، در ژانویهی سال ۱۹۴۷ تدوین نمود و در همان سال با درخواست کمک مالی ۴۰۰ میلیون دلاری به حکومتهای یونان و ترکیه از جانب ترومن دموکرات و تصویب آن توسط کنگرهی جمهوریخواه بهعنوان سیاست رسمی ایالات متحده اتخاذ شد. پیمان ناتو و پیمانهای منطقهای چون سیتو و سنتو بر اساس این دکترین و بهمنظور «مهارِ خطرِ کمونیسم» به وجود آمدند.
[3] raison d’état
[4] self-determined
[5] Washington Consensus – اصطلاحی است برای اشاره به مجموعهی سیاستهایی که نخستین بار در مواجهه با بحران بدهیهای کشورهای آمریکای لاتین در دههی ۱۹۸۰ از سوی صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و وزارت خزانهداری ایالات متحده تجویز شد. این سیاستها که بخش عمدهی برنامههای تعدیل ساختاری را شکل میدهند و مشوق سرمایهگذاری خارجی قلمداد میشوند، مشتملند بر مواردی چون خصوصیسازی، مقرراتزدایی، حذف یارانهها، اصلاح نظام مالیاتی، آزادسازی بازرگانی و حذف تعرفههای گمرکی، نرخ برابری ارز رقابتی، آزادسازی سرمایهگذاری مستقیم خارجی و غیره. این اصطلاح عموماً برای اشاره به رویکرد نئولیبرالیستی بهکار میرود.
[6] state-capitalist nation-states – بایستی توجه داشت که چامسکی این عبارت را در معنای غالب آن استفاده نمیکند؛ وی اصطلاح «سرمایه داری دولتی» را به اقتصاد کشورهایی (از جمله ایالات متحده) اطلاق میکند که در آنها «شرکتهای بزرگ کمکهای مالی دولتی دریافت میدارند و دولت تولید خصوصی را به هزینهی عمومی تأمین مالی مینماید».
[7] Manchester capitalism – «سرمایهداری منچستری» یا «مکتب منچستر»؛ گرایشی لیبرالیستی در قرن نوزدهم که طرفدار تجارت آزاد، قراردادهای خودخواسته میان کارگران و کارفرمایان، و عدم مداخلهی دولت در اقتصاد بود. در کل برای اشاره به لیبرالیسم رادیکال یا لیبرتارینیسم نیز مورد استفاده قرار میگیرد.
همچنین با توجه به متن میتواند اشاره داشته باشد به شرایط مشقتبار زندگی کارگران کارخانههای ریسندگی در منچستر عصر ویکتوریایی. نویسنده احتمالاً این عبارت را بهصورتی دوپهلو بهکار برده است.