شورشی تکامل گرایانه علیه اقتصاد کلاسیک (گزیده ای از بخش دوم)

نوشتۀ: هنریک گروسمن
Write a comment

در نظریه ی عمومی مارکس هیچ سیستم اقتصادی ای، فارغ از اینکه تا چه حد ضعیف شده باشد، خودبه خود فرو نمی پاشد؛ بلکه باید سرنگون شود. تحلیل تئوریک گرایشات عینی که منجر به فلج شدن سیستم می شود در خدمت کشف "حلقه های ضعیف" بکار می آید و در زمان مناسب به عنوان نوعی فشار سنج عمل می کند

درباره ی بحران و نقش طبقه ی کارگر [1]

هنریک گروسمن

مترجم: گیسو رستمی

نوشته شده در سال 1943

نخستین انتشار 1943

منبع: ژورنال اقتصاد سیاسی، 6 دسامبر 1943؛ صفحه ی 522-506

ترجمه ی انگلیسی: استیو پالمِر

 

مارکسیسم خود را از اراده گرایی سوسیالیست های اتوپیایی و شبه-انقلابی گرایی کودتاچیان یا طرفداران کودتا به شدت متمایز می کند. همزمان، از ایده ی انقلاب هم دست نمی کشد، اما آن را به عنوان نتیجه ای ضروری از یک پروسه ی تکاملی و به عنوان ابزاری برای دست یابی به گذار به ساختار اقتصادیِ جدیدی در نظر می گیرد.

...

مارکس در نظریه اش، هنگامی که به گرایشات توسعه گرایانه ی ابژکتیو درون سرمایه داری یا "قوانین طبیعی حرکت سرمایه(داری)" [2] می رسد، سعی دارد محدودیتی را که بر سر راه توسعه ی سرمایه داری وجود دارد نشان دهد، و اینکه (سرمایه داری) باید به اوج خود برسد و پس از آن وارد فاز افول شود و در نقطه ای معین، تداوم کارکرد سیستم ناممکن شده و فروپاشی اش غیرقابل اجتناب می شود. سیستم باید دگرگون شود، نه تنها از این روی که کارگران آن را طرد می کنند بلکه چون طبقات حاکم نیز نمی توانند راهی برای خروج ازآن بیابند. طیِ این دوران حیاتی، علیرغم پیشرفت در بخش هایی محدود (فناوری، شیمی،...)، سیستم کاراکتر مترقی خود را در کل از دست می دهد، و نشانه های ازهم پاشیدگی اش بیشتر و بیشتر می شود؛ خودِ سیستم تبدیل به بندی بر پیشرفت خویش می شود و خود را تنها با خشونت و سرکوبِ جدی و فزاینده ی مقاومت های نوظهور اجتماعی می تواند حفظ کند. در انتها، باید درین نبرد شکست داده شود و راه را برای آنان باز کند. بنابراین، پیشروی تنها به قیمت رنج و محنت و تحقیر تک تک افراد و همه ی مردم در مجموع قابل دستیابی است.

...

مارکس وظیفه ی نشان دادنِ ضرورت تاریخی افول و از هم پاشیدگی نهایی سرمایه داری را عهده دار شد. زمانی که پروسه ی انباشت به نقطه ی معینی می رسد، دگرگونی ای از کمیت به کیفیت رخ می دهد. برای سرمایه وضعیت فرا-اشباع شدگی پیش می آید، و امکانات جدید و کافی برای سرمایه گذاریِ در دسترس نخواهد بود. تمامیِ انباشتِ متعاقبِ سرمایه ناممکن می شود، و جامعه وارد دورانِ انباشت فزاینده ای از سرمایه های منفعل از یک سو، و از دیگر سو، بیکاری دائمی در مقیاس وسیع می شود. بنابر این، پروسه ی از هم پاشیدگی شروع می شود. ترسِ مالکان از از دست دادن امتیازهایشان، به حیات معنوی و سیاسی این دوران خصلتی ارتجاعی می بخشد. خلاصه این که تمامیتِ ساختار سرمایه داری تا ریشه هایش می لرزد و زمینه برای دگرگونی های بزرگ سیاسی و اقتصادی فراهم می شود. [3]

...

در نظریه ی عمومی مارکس هیچ سیستم اقتصادی ای، فارغ از اینکه تا چه حد ضعیف شده باشد، خودبه خود فرو نمی پاشد؛ بلکه باید سرنگون شود. تحلیل تئوریک گرایشات عینی که منجر به فلج شدن سیستم می شود در خدمت کشف "حلقه های ضعیف" بکار می آید و در زمان مناسب به عنوان نوعی فشار سنج عمل می کند که زمانِ بلوغ سیستم برای دگرگونی را نشان می دهد. اما حتی زمانی که این بلوغ فرا می رسد، دگرگونی تنها از طریق عاملیت فعالانه ی عوامل ذهنی محقق خواهد شد. این بخش از تئوری مارکس طی مطالعه ی مبارزه طبقاتی پرورش یافت. مارکس غالبا به داشتن تئوری ای "تقدیرگرایانه" درباره ی ضرورت تاریخی توسعه ی اجتماعی در جهتی خاص متهم شده است، اتهامی که مبنایش کژفهمی ای جدی از تئوری مبارزه طبقاتی است. مارکس در تمامی نوشته هایش بر اتحاد تئوری و عمل تاکید کرده است. این به اصطلاح "ضرورت تاریخی"، خود به خودی عمل نمی کند بلکه نیازمند مشارکت طبقه ی کارگر در روندِ تاریخی است. هرچند که این مشارکت دلبخواهی نیست و تحت فشار فاکتورهای عینی محقق می شود. دانشجوی تاریخ و سیاست ورز عملیِ دور-اندیش باید این فاکتورهای سوبژکتیو را، در حقیقت، به عنوان نوع دیگری از شرایط ابژکتیوِ روند تاریخی در نظر داشته باشد. [4]

برخلاف سن سیمون و مکتبش که برای طبقه ی کارگر هیچ نقشی در دگرگونی جامعه قائل نمی شود، نتیجه ی عمده ی دکترین مارکس اما روشن سازی نقش تاریخی پرولتاریا به عنوان حامل اصول دگرگون سازنده و خالق جامعه ی سوسیالیستی است. اگر آموزه ی فلاسفه ای چون مونتسکیو و فوئرباخ این بود که انسان محصولی از محیط طبیعی و اجتماعی ست، مارکس مشاهده کرد که انسان به میزانی بیشتر تحت تاثیر اَعمال خودش در محیط خویش است. در این تغییر دادن ابژه ی تاریخی، سوژه خودش نیز تغییر می کند[5]. بنابر این آموزش (دادن به) طبقه ی کارگر درمورد ماموریت تاریخی ش باید از طریق تمرینِ روزانه ی نزاع طبقاتی انجام شود، نه از طریق تئوری هایی که از بیرون به داخل آورده می شوند. این تنها یک دکترین نیست، بلکه روندی عملی شامل تضادهای منافع است، که روی آنها این دکترین ها تست میشوند، خواه پذیرفته یا رد شوند. تنها ازطریق این منازعات است که طبقه ی کارگر تغییر کرده، خود را باز-آموزش داده و نسبت به خود آگاه می شود. حمله ی مارکس به "اقتصاددانان تقدیرگرا"[6] تنها بازنمایی این حقیقت است که مفهوم دیالکتیک او از تاریخ اهمیتی دو جانبه دارد.... مفهوم دیالکتیکیِ تاریخ فقط یک ابزار برای توضیح تاریخ نیست، بلکه ابزاری است برای ساختن تاریخ. "انسان ها خود تاریخشان را میسازند، اما... نه تحت شرایطی که خود برگزیده اند، بلکه تحت شرایطی پیش داده که از گذشته به میراث رسیده است."[7]

 در همین معنای دو لبه است که تئوری مارکسیستی مبارزه طبقاتی باید فهمیده شود. از یک سو، بیانی ست از مبارزه موجود بین طبقات بر سر منافع؛ در عین حال از یک ادعانامه صرف درباره شرایط واقعی موجود فراتر می رود؛ نه همچون یک انتظار تقدیرگرایانه بلکه به مثابه راهنمایی برای مشارکت فعالانه طبقه کارگر در روند تاریخی. از طریق این فعالیت، گرایشات ابژکتیو میتوانند محقق شوند و بر نیروهای ارتجاعی و در عین حال قدرتمندِ اقلیت که بر سر راه توسعه و ترقی ایستاده اند غلبه کنند. به این مفهوم، مبارزه طبقاتی همواره یک فاکتور قاطعِ سوبژکتیو در تاریخ بوده است. [8]

 

منبع:

https://www.marxists.org/archive/grossman/1943/evolutionist.htm

زیرنویسها:

  1. از کتاب "شورشی تکامل گرایانه علیه اقتصاد کلاسیک، جلد دوم، انگلستان – جیمز استوارت، ریچارد جونز، کارل مارکس" نوشته ی هنریک گروسمن، ژورنال اقتصاد سیاسی، 6 دسامبر 1943، صفحه ی 521-519
  2. سرمایه، جلد یک، 14.باید تاکید شود که مارکس از ترِند یا گرایشات به معنای رایج استفاده نمیکند؛ منظور او از ترِند، گرایشاتی هستند که با ضرورتی آهنین به سوی نتایجِ گریزناپذیر میروند. (همان، صفحه ی 13). عوامل دیگر و ضد-ترِند ها میتوانند گرایش مسلط را آهسته تر یا ضعیف تر کنند اما نمیتوانند جلوی اظهار وجودِ او را بگیرند. در جایی دیگر، مارکس از " آن بالاترین شکلی که جامعه ی فعلی توسط واسطه های اقتصادی ش به صورت مقاومت ناپذیری به سویش گرایش دارد" صحبت میکند. (جنگ داخلی در فرانسه، صفحه ی 61)

3.برای مطالعه ی دقیق این تحلیل تئوریک رجوع شود به: هنریک گروسمن، قانون انباشت و فروپاشی (لایپزیگ، 1929)

  1. البته که "مبارزه ی طبقاتی" به این معنا نیست که هر زمان کارگران و طبقه ی کارفرمایان با هم برخوردی داشتند، اولی بناست به دومی کورکورانه حمله کند. فُرم و محتوای این مبارزات طبقاتی را به نوبه ی خود مرحله ی دست یافته شده ای از پیشرفت تاریخی و وضعیت تاریخی ِواقعی، معین میکند.
  2. سرمایه، جلد یک، صفحه ی 198

6.فقر فلسفه، صفحه ی 105

  1. مارکس، هجدهم برومر لوئی بناپارت، کتاب راهنمای مارکسیسم، صفحه ی 116

8.برای مثال، سیموندی میگوید که "آزادی غرب، نتیجه ی شورشِ غیر-مالکان است." (علیه اقلیتی از صاحبان زمین )... " بین قرن دهم تا دوازدهم میلادی، مردمِ بی زمین آزادیِ نسل های بعدی را بازتسخیر کردند. (تاریخ جمهوری های ایتالیایی در قرون وسطی [پاریس، 1840] جلد سوم، صفحه ی 107-499).

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر