نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن-1 - سرمایه داری: یک دمکراسی نیست

نوشتۀ: دیدگاه مخالف
1 Comment

پس از این که آنارشیست هنرمند انتزاع ساز کارش را با تبدیل اقتصاد سرمایه داری به یک رابطه سلطه خالی از محتوا و یک طرفه به پایان رساند، حالا می تواند از عبارت "حاکمیت مردم" کلمۀ "حاکمیت" را صاف و ساده کنار بگذارد و به جای آن "درک"ی از دموکراسی به مثابه نظامی قرار دهد که چیزی جز دعوت از همه مردم برای شرکت در مهم ترین تصمیم گیری ها نیست.

توضیح:

مطلب حاضر نخستین بخش از چهار قسمت مقاله طولانی "نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن" است. وقایع ونزوئلا باعث شد که انتشار مطلب برای مدتی به تأخیر بیفتد.

نویسنده یا نویسندگان مطلب در قسمت حاضر به درک تقلیل یافته چامسکی از نظام سرمایه داری در انتزاع از مضمون اقتصادی آن و به عنوان نظامی مبتنی بر سلسله مراتب اجتماعی می پردازند که در تناقض با دمکراسی واقعی قرار دارد. مقاله در نقد چامسکی آنارشیست است اما استدلالات آن باید برای خواننده فارسی زبان درگیر در مباحث چپ کاملا آشنا باشند. همه آنچه مطلب در نقد دیدگاه چامسکی در زمینه ضرورت مشارکت مردم در تصمیمگیری های مهم اجتماعی عنوان می کند، در اشکال مختلف در ادبیات چپ یافت می شود. آن هم نه به ندرت. وجود چنین دیدگاههائی نزد آنارشیستهای دست راستی ضد کمونیست و ضد مارکسیسم بوکچینی و چپ شیفتۀ آنان چیز غریبی نیست. به هر رو هم چامسکی و هم رزمندگان روژآوا و حواریون آنان در سنتی واحد، آنارشیسم، قرار دارند. اما فراتر از این سنت و نزد جریانات دیگر چپ نیز می توان به همین دیدگاهها برخورد. از طرفداران سوسیالیسم دمکراتیک تا دمکراسی مشارکتی، اساس دیدگاه همان دیدگاهی است که چامسکی نیز آن را نمایندگی نموده و در مطلب مورد نقد قرار گرفته اند. از این نقطه نظر مصداق نقد حاضر فراتر از چامسکی بخش وسیعی از چپ را نیز در بر می گیرد.

یک نکته توضیحی در مورد نام نشریه ای که مطلب در آن منتشر شده است و ما در بخش مقدمه آن را به عنوان "خلاف جریان" معرفی کردیم. همانجا هم گفتیم که این نام ترجمه دقیق عنوان آلمانی نشریه نیست. "دیدگاه مخالف" ترجمه دقیق تری از اسم نشریه است و از این پس از این اسم استفاده خواهیم کرد.

این قسمت مطلب را نیز نوید پایور ترجمه کرده است.

بهمن شفیق

25 بهمن 97

14 فوریه 2019

نوآم چامسکی: نقد رادیکالی از سرزمین آزادی نامحدود، و بر آن-1 - سرمایه داری: یک دمکراسی نیست

" تقدم سود بر مردم" - تضادی طبقاتی بدون محتوای اقتصادی

زمانی که چامسکی به اقتصاد بازار مدرن نگاه می کند چیزي کاملا متفاوت از آنچه که همکارانش در صنف روشنفکران می بینند مشاهده می کند: نه تحقق اقتصادی آزادی و تعیین سرنوشت خود با حق برابر، بلکه بجای آن یک جامعه طبقاتی. در یک طرف اقلیت کوچکی از "ثروتمندان و صاحبان امتیازات" و در طرف دیگر مردمی بدون هیچ نوع امکانی برای تأمین نیاز های خود، که در نتیجه  "برای زنده ماندن ناچار به اجاره دادن خود به صاحبان سرمایه اند."( چامسکی: درباره آنارشیسم) با این حساب این نوع آزادی که برای کارگران مزد بگیر تامین می شود تنها یک شوخی تلخ است چرا که " نوعی از اسارتی را حفظ می کند که سیمون لینگوئه مدتها قبل در اوایل سال 1767 گفته بود که حتی بدتر از بردگی است. لینگوئه می نویسد...«شما می گویید او آزاد است. این بدبختی اوست. گفته می شود این مردان هیچ اربابی ندارند. اما آنها یکی دارند و آن هم وحشتناک ترین و مستبدترین اربابان: و آن احتیاج است. این آن چیزی است که آنها را به تن دادن به بی رحمانه ترین وابستگی ها تنزل می دهد»."(دولت در آینده) ]2 [

بنابراین، آزادی ای که اقتصاد بازار مدعی تحقق بخشیدن آن است در عمل "در تقابل اساسی با سرمایه داری صنعتی با بردگی دستمزد اش، کار بیگانه اش و اصول سلسله مراتبی و اقتدارگرایانه سازمان اجتماعی و اقتصادی اش "( دولت در آینده) قرار دارد.

حقیقتا این قضاوتی آتشین در مورد رابطه کارفرمایان و کارکنان در اقتصاد بازار آزاد است. همچنین این تصریحی بی شیله پیله از آن است که چگونه آزادی ای که کارگران مزدی از آن برخوردارند، به موقعیت شدیدا دشواری مرتبط است که استثمار سرمایه داری برای آنها ایجاد و بازتولید می کند است. محرومیت آنها از وسایل تولید آنها را به موقعیتی از وابستگی می راند و به زیر قدرت فرمانروایی صاحبان سرمایه می کشاند. آنها برای زنده ماندن باید کار کنند – نه برای خودشان، بلکه برای ثروتمند کردن سرمایه داران.

اگر چه چامسکی با گفتن این که "صاحبان سرمایه" از فقر کارگران مزدی برای اهداف کسب و کار خود بهره برداری می کنند به محتوای اقتصادی این رابطه سلطه گرانه اشاره می کند، اما این آن چیزی نیست که او به عنوان ماهیت این رابطه در نظر دارد. برای چامسکی، آن چیزی که مهم است نفس وجود این واقعیت است که در اقتصاد بازار "بی رحمانه ترین وابستگی" مسلط است و این بسیار مهم تر از یاد آوری ملایم آن است که چه چیز در عمل این وابستگی را شکل می دهد. مفاهیم " وابستگی!" و " تبعیت!" بیان تمام آن چیزی است که باید درمورد این سیستم اقتصادی گفته شود: این سیستم قادر به تحقق بخشیدن به آرمان تعیین سرنوشت آزادانه و برابر خود گردانی نیست. در حالی که لینگوئه Linguet ( روز نامه نگار محافظه کاری که درانقلاب فرانسه اعدام شد) حداقل اشاره می کند که آزادی بورژوایی و وابستگی اقتصادی به چه میزان به یکدیگر مرتبط اند، چامسکی گوشهایش را می گیرد و تا جائی که بتواند از عبارات پر طنین استفاده می کند تا ماهیت رسوای اقتصاد بازار سرمایه داری خود خود را برملا کند: شیوۀ تولیدی که تمام هدفش از قرار در انکار آن چیزی است که برای مردم مقدس است، یعنی خود گردانی. و برای اطمینان از این که هیچ کس نتواند این رسوایی را تشخیص ندهد، چامسکی رابطه بین فقر و ثروت را به میان می کشد – و جای تعجب نیست که به سختی میتوان سرمایه داری را در این توصیف ها باز شناخت:

"بخواهیم اصل موضوع را زمخت بیان کنیم، اگر نیازهای ثروتمندان و قدرتمندان ارضاء نشوند، همه از آن رنج می برند؛ زیرا آنها اهرم های اساسی اجتماعی را کنترل می کنند؛ آنها تعیین می کنند چه چیز تولید و مصرف می شود و چه خرده ریزهائی از آن نصیب افراد زیرین جامعه می شود. بنا بر این اولویت برای بی حانمانان در خیابان در این است که ثروتمندان در کاخهای خود راحت زندگی کنند." (درباره آنارشیسم، چامسکی صفخه 158)..."همه و همه باید به یک هدف والا متعهد باشند: و آن هم تأمین سعادت جماعت ثروتمندان است، برای این که درغیر این صورت، هیچ کس دیگری چیزی بدست نمی آورد. بنابر این اگر شما یک بی خانمان اید که در خیابان های مانهاتان زندگی می کنید، بگذار بگویم، اولین نگرانی شما باید این باشد که آقایان ساکن در قصر هایشان خوشحال باشند. برای این که اگر آنها خوشحال باشند سرمایه گذاری می کنند، اقتصاد به حرکت در می آید و کارها رونق میگیرد. و پس از آن است که ممکن است در این مسیر چیزی از آن  قطره چکانی به شما برسد. .... این در اساس استعاره ای برای کل جامعه است." ( درک قدرت، صفحه 63)

چامسکی در مورد چه چیزی صحبت می کند؟  آیا او به ایدئولوژی جمهوری خواهان اشاره دارد که بر اساس آن بازندگان دائمی در این بهترین اقتصاد جهانی باید همیشه دعا کنند که ثروت آن عده معدود خوشحال همچنان رشد کند به این امید که برخی از آن ممکن است به فقرا برسد؟ یا شاید او کمی در بیان این ایدئولوژی اغراق میکند تا بتواند چهره ستمگر آنرا نشان دهد؟ متاسفانه، نه. این تصویر تحریف شده از سرمایه داری همانی است که چامسکی خودش - "به شکل زمخت" - ماهیت آنرا درک می کند. چامسکی وابستگی عینی همه اعضای جامعه سرمایه داری به موفقیت کسب و کار را به گونه ای درک می کند که از رابطه تولیدی بین فقر و ثروت چیزی باقی نمی ماند. در تصویری که چامسکی ارائه می دهد، ثروت و فقر به عنوان دو قطب تبلور فردی ظاهر می شوند؛ در اینجا ثروتمندان و فقرا به وضوح هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. و برای چامسکی این آن چیزی است که قرار است انحطاط این مناسبات را به صورت دردناکی نشان دهد: نه فقط تنها غنی فوق العاده غنی و فقیر فوق العاده فقیر است، بلکه همچنین فقرا باید بخواهند که ثروتمندان ثروتمند تر هم شوند!  با درک رابطه میان ثروتمندان و فقرا به این شکل، فیلسوف آنارشیست سرشت اقتصادی حکومت طبقاتی را از بین می برد و آن را به سلطه شخصی ازنوعی ظلم و ستم تبدیل می کند – که در آن طبقه حاکمه بقیه انسانها را مجبور به پذیرش و رضایت به فرودستی خود می کند. برای چامسکی تبیین حکومت "اغنیا و قدرتمندان" بر اکثریت فقرا و مزد بگیران "به بیان زمخت" نه به معنای انتقاد از هدف سرمایه دارانه این حاکمیت بلکه از آن روح کلبی مسلکی است که نه تنها [این حاکمیت] با آن پیش می رود بلکه همچنین مضمون واقعی آن را تشکیل می دهد.

حتی زمانی که چامسکی به این میپردازد که چگونه تولید ثروت بر اساس این قاعده صورت میگیرد، او باز هم این کار را در همان سطح اخلاقی انجام می دهد که در آن چیز کمی در مورد اهداف سلطه اقتصادی، اما هرچه بیشتر در مورد شیوه بی رحمانه خود خواهانه ای که عملی می شود می توان گفت:

" یک بیزینس یا شرکت بزرگ در داخل یک ساختار فاشیستی است. قدرت در راس آن قرار دارد. دستورات از بالا به پائین است. یا دستورات را اجرا می کنید یا اخراج میشوید." ( معدودی مرفه و بیقرارانی زیاد، صفحه. 20)

گذشته از این حقیقت که اصل فرمان و اطاعت برداشت کاملا درستی از "ساختارهای فاشیستی" نیست، آیا واقعا درست است که یک مدیر جوان و بلند پرواز اساسا همان کار یک افسر اس اس را انجام می دهد؟ آیا آمادگی بی قید و شرط به فداکاری و تعهد کامل به رهبر واقعا خصلت نمای شیوه ای است که کار فرمای سرمایه دار به کارکنان اش دستور می دهد؟ آیا این دستورات هیچ گونه محتوای ومعنای اقتصادی ندارند؟ چیزی که چامسکی به آن اشاره دارد البته چیزی است که کارگران هر روز تجربه می کنند: به محض اینکه آنها وارد درب ورودی کارخانه یا وارد دفتر می شوند در اختیار کارفرمای خود قرار می گیرند. دیگر هیچ کاری که انجام می دهند به ابتکار عمل مستقیم خود آنها نیست؛ نه تنها آنها مطیع اهداف تعین شده توسط کمپانی هستند بلکه حتی روند کاری را هم که باید انجام دهند تا آخرین جزئیات آن مشخص شده است و کارگران را با یک مجموعه کامل از دستورالعمل ها روبرو می کند و خواستار آن است که اگرخواهان دستمزد هستند باید از آن اطاعت کنند. و تمام هدف اقتصادی همه این اقدامات در این است که اطمینان حاصل شود که کاری که کارکنان انجام می دهند به صرفه باشد، یعنی برای سود. تفسیر چامسکی برای نشان دادن این وضعیت به توده ها استبداد سرمایه را می گیرد و هدف اقتصادی آن را از شکل حکمرانی اش منتزع می کند. همان هدفی که بیش از هر چیز علت این شکل اقتصادی سلطه را تشکیل می دهد. آنچه باقی می ماند اراده مستحکمی برای استبداد است، چیزی که ظاهرا سرمایه داران در آن با تمام بد طینتان تاریخ شریکند. احتمالا به همین دلیل هم هست که چامسکی فاشیست ها را از آن رو که بر انگیختن بیشترین میزان انزجار را تضمین می کنند به عنوان معیار مقایسه خود بر می گزیند.

به هر حال، چامسکی منظورش این نیست که انحراف اخلاقی که او به عنوان ماهیت سرمایه داری به آن اشاره دارد صرفا به دلیل انحراف شخصی سرمایه داران است. در عوض او ادعا می کند که روابط عینی اجتماعی که در جوامع سرمایه داری غالبند باعث می شوند که ثروتمندان و قدرتمندان در راه تحکیم قدرتشان دست به زیر پانهادن خرد و شرافت انسانی بزنند:

" این طور نیست که این افراد احمق هستند، موضوع این است که شما تا آنجائی که سیستمی رقابتی مبتنی بر کنترل خصوصی بر منابع را دارید مجبور به حداکثر رساندن سود در مدتی کوتاه هستید. این یک ضرورت ساختاری است..... منظورم این است، سه کمپانی اتومبیل سازی: کرایسلر، جنرال موتورز و فورد را فرض کنیم. و فرض کنیم یکی از آنها تصمیم بگیرد منابع اش را برای تولید اتومبیل کم مصرف و کاربر پسندی اختصاص دهد که تا ده سال دیگر آماده فروش در بازار باشد. اتومبیلی که بسیار کمتر مضر بحال طبیعت باشد – فرض کنیم فورد بخش بیشتری از منابع اش را به آن اختصاص دهد. خوب، کرایسلر منابع خود را در این راه به کار نمی گیرد و این به معنی آن  است که امروز آنها فروش فورد را پائین می آورند و فورد ده سال دیگر اصلا در بازی نخواهد بود. خوب، این ماهیت یک سیستم رقابتی است، فقط بخشی از ساختار غیر عقلانی سیستم است..... در واقع، در اینجا باید بگویم من می خواهم در مورد جلد اخیر مجله Z گله ای را طرح کنم. من مقاله ای در آنجا داشتم، و روی جلد این عنوان بود: "طمع شرکتها." اما این فقط یک عبارت پوچ است. منظورم این است صحبت کردن از " طمع شرکتها " مثل این است که در مورد " سلاح های نظامی" یا چیزی شبیه به آن صحبت کنیم – امکان دیگری وجود ندارد. یک شرکت چیزی است که تلاش می کند تا قدرت و سود را به حداکثر برساند: این همان چیزی است که باید باشد."( درک قدرت، صفحه.391)

یک کار اصلی سرمایه داری ممکن است ستمگری باشد، اما او در همان زمان مدیرعاملی است که "کارش این است که سود و سهم فروش در بازار را بالا ببرد و نه این که تضمین دهد به طبیعت خسارتی وارد نشود، و یا آن که کارگر زندگی مناسبی داشته باشد. ..... در واقع اگر مدیر عامل جنرال موتورز بر این مبناها تصمیم بگیرد، در عرض کمتر از سه ثانیه از کار اخراج خواهد شد. ..... این اهداف به سادگی در تعارض اند.( همانجا. صفحه. 87)

 واضح است که چامسکی تلاش می کند تا کل نظام سرمایه داری را مورد انتقاد قرار دهد؛ به جای اینکه صرفا به لحاظ اخلاقی این جهان بی رحم را لعنت کند و خواستار بهتر شدن آن باشد، او در پی یافتن محدودیتی [در آن] است که باید در جهت ایجاد یک جامعه منطقی تر از میان برداشته شود. با این حال، چیز دیگری هم که واضح است جایی است که چامسکی در جستجوی این محدودیت است: نه در امر اقتصادی که کارگزاران نظام سرمایه داری با آن کلنجار می روند، بلکه در منش خود پسندانه این کارگزاران مسلط در عمل کردن با قدرت خصوصی پول و نحوه ای که از آن استفاده می کنند. آنجا که به نیات عینی شرکتی مثل جنرال الکتریک میرسد، او اختلافی بین از یک طرف منفعت خصوصی شرکت و از طرف دیگر نیازهای هم پایه ای و هم عالیتر را کشف می کند. او تصمیم گیرندگان را به عنوان کسانی می بیند که به گونه ای سیستماتیک مجبورند منافع خصوصی شرکتها را بالا تر از نیاز های جامعه  قراردهند و پشت این اجبار منظم هم چیزی جز نفع شخصی صاحبان شرکت ها نیست که تعیین می کنند چه خدماتی باید از سوی مدیران عامل به آنان ارائه شود.

چامسکی با استفاده از مثال فورد قانون ارزش مبادله را از مجرای ارزش استفاده کالاها (که صرفا به عنوان واسطه ای برای کسب پولی است که باید با فروش آنها به عنوان کالاها به دست آید) تا حد تقابل بین کسب سود در کوتاه مدت و مجاهدت دراز مدت در زمینه پایداری و کاربر پسند بودن تقلیل می دهد. این تقابل از قضا نشان می دهد که چامسکی چقدر در مورد محاسبات استراتژیک واقعی شرکت های خودروسازی کم می داند. آنجا که که پای رقابت بین شرکت ها به میان می آید چامسکی علاقه ای به منطق چگونگی رشد سرمایه ندارد که هدف غائی است که در این رقابت دنبال میشود، بلکه در این که چگونه رقابت از قرار شرکت ها را وادار می کند به فکر منافع کوتاه مدت باشند. امری که چامسکی آنرا غیر منطقی می داند چون ظاهرا از راه حل بهتر جلوگیری می کند.

نهایتا، انتقاد او از عنوان مجله " Z " جوهر درک وی از محدودیتهای عینی اقتصاد سرمایه داری را بیان میکند: او این مفهوم را رد می کند که یک شرکت می تواند انتخاب کند که حریص نباشد؛ در عوض او ادعا می کند که این نافضیلت طمع – حالتی ذهنی از حیطۀ خودشیفتگی های اخلاقا مطرود – کل هدف و مضمون اقتصادی یک شرکت، سرشت عینی اش، را تشکیل می دهد. با این رویکرد چامسکی اولا در درک شکل گیری صفات شخصیتی صاحبان سرمایه ها و مدیران (که علاوه بر طمع در بر گیرنده لحظات دیگری از رفتار نخبه گرایانه نیز هستند که طمع در مقابل آنان بی ضرر به نظر می رسد) به عنوان نتیجه کارشان ناموفق است و ثانیا و مهمتر در درک محتوا و هدف سرمایه دارانه سود و سهم فروش در بازار که بنا بر چامسکی امر کارفرمایان و مدیران ارشد است و اصلا به طمع مطلق شده و انتزاعی مربوط نیست. در واقعیت علاقه ای که کارفرمایان با آن موفقیت شرکت خود را دنبال میکنند  چیزی نه بیشتر و نه  کمتر از لحظۀ ذهنی فعالیتی است که به طور عینی توسط مضمون اقتصادی اش تعیین شده است. یعنی نه یک اصل اخلاقی یا غیر اخلاقی بلکه ضرورتهای درونی انباشت سرمایه آن را عملی می کند. و این ضرورتها محتوای خود را از این اخذ نمی کنند که یک "سیستم رقابتی" شرکت های رقیب را به گونه ای سیری ناپذیر حریص می کند، بلکه در سرشت آن چیزی قرار دارند که ثروت را در این جامعه شکل می دهد: قدرت فرماندهی مالکیت خصوصی که در پولی که در تلاش ازدیاد خویش است مادیت یافته و توسط قدرت دولتی تضمین می شود.

چامسکی همچنین در رابطه با نظریه اخلاقی خود درباره محدودیت های عینی به دولت نیز اشاره می کند و آنجا هم همان منطق نظری را اعمال می کند. او دولت را به عنوان سازمانده و حافظ اقتصاد ملی نمی بیند که در آن همه چیز بستگی به رشد سرمایه دارد بطوریکه منفعت عمومی نهایتا در انباشت سرمایه تجلی می یابد، بلکه مرجعی قانونگذار را می بیند که تصمیم گیرندگان اقتصادی را وادار می کند تا چنان تصمیمات غیر عقلانی ای را اتخاذ کنند که به هر جهت به عنوان کارگزاران یک سیستم غالب خودخواهانه ناچار از آنند:

" یک دکترین اصلی قوانین بنگاهی این است که مدیران از لحاظ قانونی مجبورند تنها منافع مادی خود را دنبال کنند. آنها به انجام "کارهای خوب" هم مجاز هستند، اما تنها در صورتی که تاثیر مثبتی روی چهره بیرونی شرکت داشته باشند. "( امیدها و چشم اندازها، صفحه. 30) بنابراين، شركت ها "طبق قانون موظف اند آن چیزی باشند که ما در مورد افراد حقیقی مریض مزمن می ناميم." ( مصاحبه با Z-Net آلمان، 18 می 2005 )

چامسکی از قوانین حرف می زند و عناوینی از اقتصاد سیاسی را هم به کار می گیرد تا زیانبار بودن سیستماتیک زندگی معاملاتی سرمایه دارانه را اثبات کند بی آن که انتقاد اخلاقی خود از طبقه حاکم را کنار بگذارد. آنچه که او به عنوان مضمون اقتصادی مرگبار اقتصاد بازار به حساب می آورد، تسلط "منافع صرفا مادی" شرکت ها است، بدون اینکه درباره این منافع شخصی چیزی بیش از این بگوید که میل به سود بیشتر و سهم بیشتر در بازار، قطعا در جهت منفعت عمومی نیست. برای او متهم کردن ثروتمندان و قدرتمندان به حرص وطمع کافی نیست زیرا که او در صدد محکوم کردن سرمایه داری به عنوان سیستم کاملی از این رویکرد نفرت انگیز است.  این نگرش قابل احترام است. این است معنی "تقدم سود بر مردم"– نه فقط برای چامسکی. ] 3 [

آنچه که چامسکی در مورد شیوه تولید سرمایه داری می گوید، اساسا دست چینی از استعاره ها و تشبیهات به قصد برملا کردن آن رسوائی ای است که او کل اقتصاد سرمایه داری به آن تقلیل می دهد: اقلیت کوچکی حرف آخر را می زند و دیگران هیچ. [چیزی] که برای چامسکی به بهترین وجهی توسط آدام اسمیت چکیده آن بیان شده است "راهنمای نفرت انگیز سروران بشریت..... همه چیز برای خودمان و هیج چیز برای بقیه مردم..." ( ثروت ملل، بخش 4 قسمت 3 ، که چامسکی در نوشته هایش به دفعات آن را نقل می کند). این که این روح در شیوۀ تولیدی سرمایه داری جاری است برای چامسکی تقریبا جزو بدیهیات است:

" منظورم این است که تا زمانی که قدرت در محدودۀ کوچکی متمرکز است، چه در نظام اقتصادی یا سیاسی، شما می دانید که چه کسی از سیاستها بهره مند خواهد شد. لازم نیست برای کشف آن یک نابغه باشید." " اگر تصمیمی توسط بعضی از مراکز قدرت گرفته شد، نماینده منافع گروه خاصی را تأمین می کند که در قدرت اند. اما اگر قدرت واقعا در بخش های بزرگی از جمعیت ریشه داشته باشد - اگر مردم بتوانند حقیقتا در برنامه ریزی اجتماعی شرکت کنند – آنگاه آنها احتمالا این کار را در جهت تأمین منافع خود انجام خواهند داد.( درک قدرت صفحه. 60)

معلوم است که اگر کسی بخواهد بداند كه چرا اين "قدرت" اقتصادی و اين "تصميمات" باعث چنین توزيع نامتقارنی از مزایا و مضرات می شود، لازم نیست در مورد خود آن [سیستم] چیزی بداند. وقتی که تصمیمات در مراکز و توسط مراجع اتخاذ می شوند، ظاهرا هیچ اهمیتی ندارد که درباره چه چیزی و برای چه هدفی تصمیم گرفته می شود. برعکس آن هم همینطور. لازم نیست از منافع اجتماعی مردم چیزی غیر از این بدانیم که اکثریتند و به همین دلیل هم اولا کارشان درست است و ثانیا باید قدرت را به دست بگیرند. از تضادی که چامسکی با تصاویرش بین قدرت متمرکز اقتصادی و صلاحیت یکجانبه تصمیم گیری ارائه می دهد، اقتصاد کاملا حذف می شود. به گونه ای که اکنون فقط یک مضمون باقی می ماند:...

سرمایه داری نقض دمکراسی است

" در یک دمکراسی، در اصل مردم حکومت می کنند." (توهمات ضروری، صفحه. 7)

بنابر این:

"اگر با گفتن «دمکراسی» منظورمان سیستمی است که در آن مردم عادی از راه های مؤثری در تصمیماتی که در زندگیشان مؤثر است شرکت دارند، و جوامع خود را درگیر آن می کنند، پس عبارت «دموکراسی سرمایه داری» عملا یک ترم  متناقض است."(درباره آنارشیسم، صفحه. 150)

سرانجام،

" شما دموکراسی ندارید مگر اینکه مردم بر تصمیمات مهم کنترل داشته باشند. و تصمیمات مهم، همانطور که تا به حال درک شده، اساسا تصمیمات سرمایه گذاری است: با پول چه کار میکنید؟.... چه چیزی تولید میشود؟ چگونه تولید میشود؟ شرایط کار چگونه است؟ به کجا میرود؟ چگونه توزیع میشود؟ کجا فروخته می شود؟ .... جز اینکه این نوع تصمیمات به شکل دمکراتیک کنترل شوند، شما فرمی از استبداد را خواهید داشت. این به قدمت تپه ها و کیک سیب آمریکایی است. لازم نیست به مارکسیسم و چیز دیگری رجوع کنید." ( جنگ طبقاتی، صفحه. 203)

آنجا که او درست میگوید، درست میگوید. برای این کار واقعا مطالعه مارکسیسم لازم نیست. اگر تولید کالا و سرمایه گذاری، توزیع کالاها و فروش آنها برای پول همه یکسان در نظر گرفته شوند؛ اگر کسی نیازی به توضیح این واقعیت نمی بیند که در جامعه سرمایه داری علت تولید و مصرف درآوردن و داشتن پول است و به همین دلیل نیز آنها تابعی از هدف انباشت پول هستند، تمام علم اقتصاد سیاسی یکسره بیهوده است. اگر کسی از همه چیز آن چیزی را منتزع کند که از یک جامعه سرمایه داری یک جامعه سرمایه داری میسازد، آن موقع [پرداختن به] تئوری واقعا وقت تلف کردن است. ]4[  تنها چیزی که برای چامسکی مهم است که در مورد جوهر این "تصمیمات" بدان اشاره کند این است که آنها "مهمترین" تصمیمات هستند. تنها چیزی که مورد توجه اوست این است که آیا همه مردم در آنها دخیل هستند یا نه. اما اگر هدف از تولید و مصرف درآوردن پول و خرج کردن آن است، بنابر این تصمیم در زمینه همه امور اساسی این اقتصاد از پیش اتخاذ شده است - صرف نظر از اینکه چه کسانی و چه تعداد افراد در این تصمیم گیری های اقتصادی دخیل هستند. اگر تصمیم گیری برای تولید کالا یک "تصمیم سرمایه گذاری" است، پس در رابطه با همه کالاهای متنوعی که در اقتصاد بازار یافت می شود، در پاسخ به این سؤال که "با آن پول میخواهید چکار کنید؟" تنها یک جواب هست. شما آنرا به عنوان سرمایه برای کسب سود سرمایه گذاری میکنید. تبدیل یک مبلغ سرمایه گذاری شده به پول بیشتر، آن هدف اقتصادی است که این سیستم اقتصادی به اسم آن نام گذاری شده است و تمام نیازها و منافع دیگر تابع آن است. و اگر این هدف تولید است، پس این سوال که "شرایط کاری چگونه است؟" نیز از پیش پاسخ داده شده است: اگر هدف تولید در موفقیت سرمایه گذاری باشد، پس کار باید سودآور باشد، به این معنا که باید کار هرچه بیشتری درمقابل پول کمتری از کارگر کشیده شود. و اگر موضوع این است، پس دیگر نیازی به این نیست که حتی پرسیده شود که کجا و چگونه "توزیع میشود." آنجایی توزیع میشود که در مقابل پول فروخته میشود – در میان آنهائی که پول لازم برای تحقق سود کمپانی را در اختیار دارند. در غیر این صورت، ابدا بین هیچ کسی توزیع نخواهد شد!

اما دوباره، برای چامسکی، اینها صرفا "تصمیمات مهم" هستند، یک دسته سوالات جواب داده نشده که باید توسط کسانی که از آن متاثر می شوند پاسخ بگیرند، اما در واقعیت تنها توسط یک اقلیت از کسانی تصمیم گرفته میشود که در قدرت اند. پس از این که آنارشیست هنرمند انتزاع ساز کارش را با تبدیل اقتصاد سرمایه داری به یک رابطه سلطه خالی از محتوا و یک طرفه به پایان رساند، حالا می تواند از عبارت "حاکمیت مردم" کلمۀ "حاکمیت" را صاف و ساده کنار بگذارد و به جای آن "درک"ی از دموکراسی به مثابه نظامی قرار دهد که چیزی جز دعوت از همه مردم برای شرکت در مهم ترین تصمیم گیری ها نیست. این همان "تناقض در خود" است که چامسکی به آن میرسد. یک نظام اقتصادی که صرفا با این واقعیت تعریف شده است که تنها تعداد کمی در آن تصمیم گیرنده اند در تضاد با سیستم سیاسی ای قرار می گیرد که چیزی غیر از تعیین سرنوشت سیستماتیکی را نمایندگی نمی کند.: "دستیابی به دموکراسی واقعی نیازمند تخریب کامل سرمایه داری کمپانی هاست – زیرا که این از ریشه بر ضد دمکراسی است." ( درک قدرت، صفحه، 140)

یا لااقل "در اصل". هر چه باشد حتی در سرمایه داری با "فردگرائی تملک جویانه و غارتگرانه" اش هم آنارشیست خود را ملزم می بیند تا "امکان واقعی و مشخص" آزادی را جستجو کند. و از این دید گاه همان سیستمی که تاکنون به عنوان سیستم بسته ای بر علیه خودگردانی و امکان هر گونه "انجام کار خوب" معرفی شده بود، اکنون به شرایطی - هر چند نا مساعد – برای تحقق آن معرفی می گردد. وقتی که "شرکت" از "سرمایه داری شرکت ها" حذف شود، اوضاع خیلی بهتر بنظر می رسد: یک بازار واقعا آزاد،  که بر مبنای آن افراد تقریبا برابر اقتصادی به جای شرکت های بزرگ رقابت می کنند، اولین گام بزرگ برای آزادی برای همه خواهد بود. [5] برای مثال، کارگران بیکار می توانند کارخانه هایی را که شرکت ها بسته اند مصادره کنند و به صورت شرکتهائی خود گردان و "متعلق به کارگران" راه بیندازند - چیزی که در حال حاضر در بخش هایی از جهان سوم و حتی در قلب آمریکا اتفاق افتاده است! البته این شرکت ها هم هنوز امرشان "سود و سهم بازار" است، و استفاده از کار هنوز هم دقیقا به همان معیار ها وابسته است، اما حد اقل کارگران میتوانند برای خود تصمیم بگیرند که "شما با پول چکار میکنید." و اگر ما به اندازه کافی و با میزانی فاصله تاریخی از عینک انتزاعی یک آنارشیست به همان سرمایه داری کاملا نرمال خیره شویم – و کمی هم با کمک هنر مقایسه -، آنگاه می توان در آنجا حتی رد عناصری از "سوسیالیسم آزادیخواهانه" را نیز یافت:

"در سالهای دهه 1950 و 1960 یک دوره بزرگ رشد در ایالات متحده وجود داشت.  در آن زمان در جامعه نیز عدالت خواهی جاری بود. در آمد پائین ترین یک پنجم جمعیت جامعه به اندازه درآمد بالاترین یک پنجم آن رشد میکرد (اشغال  Occup ، 86) "این تا اویل دهه 70 ادامه داشت. در آن زمان، جنبشی نیرومند در جهت مخالف آغاز شد که هدف آن نابود کردن دموکراسی... و تهی کردن نظامی بود که تا آن زمان تسلط داشت و اجازه می داد که دولت بتواند در پاسخ به نیاز جامعه یک دولت رفاه ایجاد کند."( مصاحبه با Z-Net آلمان، 18 می 2005)

پس آن همه حرف درباره "بردگی مزدی"، "بیرحمانه ترین وابستگی ها" و وحشتناکترین، مستبدانه ترین اربابان" برای چه بود؟ هر چه سرمایه داری امروز برای چامسکی زشت تر و پلید تر، به همان نسبت سرمایه داری دیروز برای وی برابری طلبانه تر می شود.

بعد از همه اینها معلوم میشود که تحقق وعده دمکراسی به شکل حیرت انگیزی ساده است. برای چامسکی، مهم نیست که آیا کارگران آزادانه همکاری می کنند تا نیازهایشان را برآورده کنند یا کارگران "صاحب کمپانی ها" برای سهم در بازار بر علیه یکدیگر رقابت می کنند؛ آیا رقبای اقتصادی هم وزن مشابه با یکدیگر در بازار مواجه می شوند، یا افزایش دستمزدها حداقل با افزایش سود حاصل از استفاده از کارشان در تناسب است یا نه. همه اینها برای او صرفا مدارج مختلف تحقق همان حکم واحدند: یک فرد باید بتواند برای زندگی خود تصمیم بگیرد و به این ترتیب مراحل بیشتر یا کمتر پیشرفت در راه انکشاف آزادانه "تمام نیروها، ظرفیت ها، و استعداد های خود" را طی کند.

پایان بخش اول

ترجمه نوید پایور

 

زیرنویسهای بخش اول:

] 2 [ چامسکی این نقل قول را از تئوری ارزش اضافه مارکس بخش 7 آورده است.

] 3 [ این آن اشتباهی است که از چامسکی یک روشن فکر مشهور برای  جنبش" اشغال "  ساخته است، که اعتراض اصلی اش، "تقدم سود بر مردم" تیتر پر فروش ترین کتاب چامسکی است.

] 4 [ چامسکی از شناخت هرگونه تفاوت اقتصادی واقعی بین شیوه های مختلف تولید سر باز میزند. او کمونسیم شوروی را همانطور محکوم می کند که سرمایه داری را بطور انتزاعی.

برای چامسکی، این نوع سوسیالیسم شامل "بوروکراسی سرخ" است که در آن حاکمان حزبی به حقوق کارگران برای تصمیم گیری در مورد مسئله تولید و مصرف احترام نگذاشتند. در این جا هم بخوبی، چامسکی نیازی به دانستن اقتصاد سوسیالیستی ندارد تا اطمینان حاصل کند که همه چیز مربوط به تامین امتیازات رهبران حزبی است. و این چامسکی را هم متعجب نمی کند; هر چه باشد "تمرکز قدرت" بخوبی در بلوک شرق وجود داشت، جایی که قدرت در دولت متمرکز بود. چامسکی به پدرخوانده آنارشیسم، میخائیل باکونین، استناد می کند: " رادیکال ترین انقلابیون را بردارید و بگمارید به سلطنت بر تمام روسیه ...  یا به او قدرت دیکتاتوری بدهید.  قبل ازاین که یک سال بشود او خودش بدتر از تزار خواهد شد." ( دولت آینده )

برعکس، "سوسیالیسم آزادیخواهانه"، که برای چامسکی نشان دهنده تحقق آزادی و مساوات در اقتصاد است، در تضادی انتزاعی با آن چیزی قرار دارد که او جای آن در سرمایه داری مدرن را خالی می بیند: سیستمی از ارزشها – همان ارزش هایی که توسط لیبرال های کلاسیکی مثل آدام اسمیت اشاعه می یافتند: " اندیشه های کلاسیک لیبرال لااقل در شکل ایده آلشان در تضاد با اشکال فردگرایی تملک جوئی قرار دارند که جزء جدائی ناپذیر ایدئولوژی سرمایه داری است. به همین دلیل اندیشه لیبرال کلاسیک تلاش می کند تا قیود اجتماعی را از بین بردارد و آنها را با پیوند های اجتماعی جای گزین کند، نه با طمع رقابت، نه با درنده خویی فردی،  تا چه رسد به امپراتوری کمپانی ها، دولتی یا خصوصی. از همین رو به نظر من میرسد که اندیشه آزادیخواهانه کلاسیک فردی هنگامی که با درک از سرمایه داری صنعتی ترکیب شود مستقیما به سوسیالیسم آزادیخواهانه یا -  آنطور که بعضی ها می گویند - آنارشیسم منجرمیشود." ( همانجا)

] 5 [این به ویژه هنگامی که به بازار جهانی مربوط میشود درست است، برای آنکه کشورهای زیرسلطه در جهان سوم و دیگر نقاط جهان فرصت بیشتری برای موفقیت داشته باشند. ما پائین تر به این قسمت با جزئیات بیشتری باز خواهیم گشت.

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    حمید · 5 years ago
    با سپاس.

    بسیار مفید است که به مطلب اصلی لینک داده شود.

    https://en.gegenstandpunkt.com/articles/radical-critic-and-land-free

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر