ایدئولوژی و قدرت در کوبا – ایدئولوژی و قدرت در ایران

نوشتۀ: استفان ویلکینسون
2 Comments

تا زمانی‌که این سیستم به‌تعهدات خود در انجام اهداف اعلام شده ادامه می‌دهد و خدمات درمانی، آموزش رایگان و خدمات اجتماعی ارائه می‌شود؛ و از سوی دیگر، تا زمانی ‌که رهبری از تبدیل شدن به‌نخبگان فاسدی ‌که به‌قیمت کار بقیه جامعه زندگی می‌کند‌، پرهیز کند؛ این ساختار در آینده با استحکام هرچه بیش‌تری پایدار خواهد بود و تداوم می‌یابد.

اظهارات علی اکبر ولایتی، مشاور ارشد مقام معظم رهبری در مراسم بزرگداشت هفته دفاع مقدس در دانشگاه آزاد اسلامی موجی از اظهار نظرها بر علیه وی را برانگیخت. ولایتی در آن سخنرانی در باره جنگ یمن اظهار داشته بود: " از یمنی‌ها یاد بگیریم که چگونه در برابر تهدید و تحریم مقاومت می‌کنند. به جای لباس لنگ می‌بندند و اسلحه به دست دارند و چند تکه نان خشک دستشان است با پای پیاده و سعودی‌ها از دست این‌ها عاجز شدند". ولایتی در پایان گفت که "یقین بدانید عربستان از یمنی‌ها در یمن شکست خواهد خورد."

حواله دادن مردم به نان خشک و بستن لنگ از سوی سران نظامی که سرانش بستنی طلائی میخورند و فرزندانشان تا قبل از تحصیلات عالیه با پورشه در خیایان ویراژ می دهند و برای تحصیلات عالیه راهی کلبۀ محقر ددی در لندن می شوند و تعطیلات خانوادۀ معزز در ویلای کانادا و لندن سپری می شود، نمی توانست بی جواب بماند. همچنین این نمی توانست در استودیوهای طرف مقابل در لندن و لس آنجلس ناشنیده بماند.

فشار جوابها سرانجام دفتر مشارالیه را وادار کرد که طی اطلاعیه ای برای مردم شهید پرور ایران روشنگری کند و مانع از سوء استفادۀ ضد انقلاب شود. در اطلاعیه این دفتر آمده است:

"اظهارات ایشان بیش از آن که متوجه مردم ایران عزیزمان باشد متوجه کسانی است که دلباخته مهر و خودباخته قهر سران استکبار جهانی هستند و متأسفانه و شرم‌آورانه به جای تقویت قدرت مقاومت مردم نسخه سازش را تئوریزه می کنند و با خالی کردن دل مردم تنها راه برون رفت از مشکلات را تسلیم در برابر زیاده‌خواهی‌های دشمنان مطرح می کنند. از غرض‌ورزان که نه دلشان به حال ملت یمن سوخته است و نه ملت ایران انتظاری نیست اما از دلسوزانی که عمری تلاش مجاهدانه شخصیتی که کارنامه درخشانی در دلگرم ساختن جبهه مقاومت در داخل و خارج از کشور داشته است شکری است با شکایت که باید با مرور مواضع روشن ایشان نکته‌دانی خود را به نمایش می‌گذاشتند و ناروا بر فردی که مواضع روشنی در اعتقاد به ایستادگی مردم ایران دارد و به نمایندگی آنان این ایستادگی را بارها و بارها در عرصه دیپلماسی کشور به نمایش گذاشته است نمی‌تاختند و ناروا خرده نمی گرفتند و با غرض‌ورزان همزبانی نمی‌کردند".

و سرانجام اطلاعیه با شعری به پایان می رسد که از جمله حاوی ابیات زیر است:

"بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"

گل بود به سبزه نیز آراسته شد. اکنون ایشان با بیانی هنری مدعی خدمت بی مزد و منت هم شده بود. و البته این فقط شامل ایشان نمی شود بلکه جمیع جماعت دولتمردان و دولت زنان جمهوری اسلامی را نیز در بر میگیرد که به لقمه نانی سپری کنند و عبادت فقط در خدمت خلق می جویند.

آنچه برخی کاربران در پاسخ اظهار داشتند، نشان داد که جماعت حکومت شوندگان نمک نشناس تر از آنند که قدر خدمات صادقانه و فداکاریهای بزرگ ایشان را بدانند. برخی از اینان نوشتند:

"ایشان رئیس بیمارستان مسیح دانشوری و عضو کادر پزشکی چند بیمارستان دیگر و همچنین عضو چند هیات امنا و نیز عضو هیات علمی در چندین دانشگاه است

چقدر آسان است در سعدآباد بنشینی و ساکنان مردمانی ساکن در میدان شوش و مولوی را به نان خشک خوری رهنمون کنی!!

دفتر ایشان لطف کند در مورد هزینه های درمانی در بیمارستان مسیح دانشوری هم پاسخ و اطلاع رسانی نماید آیا این بیمارستان حاضر است لنگ پوشان را رایگان که هیچ با همان هزینه های هم سطح بیمارستانهای دولتی درمان کند؟

شما در ویلای ۱۰۰۰ متری نیاوران دارید زندگی می کنید با ۵۰ تا شغل که خدا میداند چقدر ثروت دارید؟

عزيزم چرا منت ميذاري سالها فلان و بهمان. مطمنا اگه سفره انقلاب نبود نه به ابو المشاغل معروف بودي نه خونه كنار سعد أباد داشتي نه بچه هات با فلان سردار و سرلشكر دمخور بودن پروژه هاي چند صد واحدي بسازن"

شکاف بین واقعیت و پروپاگاند "مقاومت" بیش از آن است که بتوان آن را پنهان نمود. کسی که آب موعظه می کند نمی تواند خود در ملاء عام شراب بنوشد. تا جائی که به جمهوری اسلامی مربوط است، این شکاف حتی اگر به نابودی آن منجر شود حرجی نیست. بگذار این نظام بترکد. این خبر خوبی برای تودۀ زحمتکشان خواهد بود. به یک شرط: به شرط آن که ترکش این انفجار به نابودی زندگی همان زحمتکشان منجر نشود. و این دقیقا بزرگترین جنایت جمهوری اسلامی است. جنایتی بسیار بزرگتر ازکشتار دهه سیاه شصت. جمهوری اسلامی ایران "عدالت اجتماعی" و "مبارزه با امپریالیسم" را به گروگان گرفته است. این جمهوری ابزار مبارزه توده های کارگر و زحمتکش را برای کثیف ترین معاملات و بند و بستها و ثروت اندوزی ها هزینه کرده است. دقیقا به همین دلیل نیز در شکاف بین واقعیت و پروپاگاند "مقاومت" جوانه های انقلاب اجتماعی نمی روید. تقابل ثروت افسانه ای حکومتگران و طبقۀ مرتبط با آنان با مضامین پروپاگاند ضد آمریکائی آنان به این خواست مبدل نمی گردد که "نان و گرسنگی به تساوی تقسیم شوند". برعکس، در این شکاف ویروس مخرب سرمایه داری هاری رشد می کند که حرف زدن از "مقاومت" را مذمت می کند. در این شکاف رجاله های مزدبگیر گانگسترهای جناح رقیب اند که نیرو می گیرند. آنها هستند که بربوق و کرنای "رانتخواری" می دمند تا هر گونه مبارزه برای عدالت اجتماعی را بیهوده جلوه دهند. "سفرۀ انقلاب"ی که در آخرین کامنت بالا آمده است، ناظر بر آن نیست که انقلابی دیگر برابری اجتماعی را تحقق ببخشد. ناظر بر آن است که باید تسلیم شد و نظم امور را به گانگسترهای طرف مقابل سپرد. ناظر بر آن است که باید به کدخدا باج داد تا دیگر نیازی به "مقاومت" نباشد.

اما این شکاف دقیقا مکان عروج انتقاد کمونیستی باید باشد. این حفره ای است که نقد کمونیستی باید آن را پر کند و برای این کار تاریخ کمونیسم به اندازه کافی ماتریال در اختیار ما قرار می دهد. کسی که یک گام از سطح وقایع فراتر رود و به عمق روابط اجتماعی مسلط رو کند، پاسخ به وضعیت را خواهد یافت. پاسخی که بخشی از آن حی و حاضر در جهان معاصر هنوز هم وجود دارد. در کشور فقیری که از بالاترین سطح بهداشت و آموزش همگانی در جهان برخوردار است. کشوری که در اوج دوران قحطی پس از فروپاشی بلوک شرق تغذیۀ کادرهای حکومتی را جیره بندی نمود اما اجازه نداد در تغذیۀ رایگان کودکان دبستانی وقفه ای ایجاد شود. کشوری که قدرت و اعتبارش را نه مدیون موشکهایش بلکه مدیون پزشکهائی است که به سرتاسر جهان "صادر" می کند. کشور کوچکی که در هشتاد مایلی شیطان بزرگ قرار گرفته است و با تمام ضعفها و نارسائی هایش منبع الهامی برای کل یک قاره است.

استفان ویلکینسون در نتیجه گیری از بررسی اش اعلام نمود: تا زمانی‌که این سیستم به ‌تعهدات خود در انجام اهداف اعلام شده ادامه می‌دهد و خدمات درمانی، آموزش رایگان و خدمات اجتماعی ارائه می‌شود؛ و از سوی دیگر، تا زمانی‌که رهبری از تبدیل شدن به ‌نخبگان فاسدی ‌که به‌قیمت کار بقیه جامعه زندگی می‌کند‌، پرهیز کند؛ این ساختار در آینده با استحکام هرچه بیش‌تری پایدار خواهد بود و تداوم می‌یابد. عطف به جمهوری اسلامی باید گفت: تا زمانی‌که این سیستم به ‌تعهدات خود در انجام اهداف اعلام شده ادامه می‌دهد و خدمات درمانی، آموزش رایگان و خدمات اجتماعی را از تودۀ زحمتکشان دریغ می کند و به عنوان منبعی برای ثروت اندوزی طبقۀ حاکمه از آن حفاظت می کند؛ و از سوی دیگر، تا زمانی‌که رهبری از ‌نخبگان فاسدی تشکیل شده است ‌که به‌قیمت کار بقیه جامعه زندگی می‌کند‌؛ این ساختار ممکن است تداوم یابد اما هیچگاه قادر نخواهد بود به قدرت توده های کارگر و زحمتکش اتکا کند. برای کمونیسم این البته کافی نیست. باید آن قدرت را به سر نیزه ای بدل نمود که هیچ کس نتواند از بالا بر آن اتکا کند. نه نظام و نه "دشمنان جهانی".

مقاله ذیل برای نخستین بار در سال 2012 در سایت جنبش کارگری منتشر و سپس در سایت امید بازنشر شده بود.

بهمن شفیق

4 اکتبر 2018

ایدئولوژی و قدرت در کوبا

 نویسنده: استفان ویلکینسون؛ مترجم: داریوش راد

توضیح سایت جنبش کارگری:

مطلبی که در دست دارید بیش از یک سال قبل ترجمه و برای انتشار آماده شده بود. در نظر داشتیم این مطلب را همراه با مطالب دیگری در این زمینه منتشر کنیم. تعویق در تهیه سایر مطالب مربوطه عملاً انتشار نوشتۀ حاضر را نیز به تعویق انداخت. اکنون و با توجه به رشد تعرض دست راستی در محافل «چپ» و راست اپوزیسیون ایران به دولتهای چپگرا در آمریکای لاتین و به انقلاب کوبا، تأخیر بیشتر در انتشار مطلب حاضر را جایز ندانستیم.

استفان ویلکینسون در نوشتۀ حاضر به جوانبی از حیات اجتماعی در کوبا می‌پردازد که کمتر مورد توجه قرار می گیرند. با اینکه ویلکینسون با نگرشی فوکوئی به تحلیل رابطۀ دولت و جامعه در کوبا می پردازد، نوشتۀ وی نه تنها ارجگذاری شایسته ای بر انقلاب کوبا است، بلکه همچنین حاوی درسهای ارزشمندی برای فعالین کمونیست جنبش کارگری و برای همۀ علاقمندان به انقلاب اجتماعی و برقراری جامعۀ سوسیالیستی نیز هست. با این حال ملاحظاتی را بر نوشتۀ حاضر ضروری می دانیم.

نخست اینکه ویلکینسون از انتقادی نام می‌برد که از جانب «مارکسیستهای چپ» بر انقلاب کوبا وارد می‌شود و جامعۀ کوبا را نوعی سرمایه داری دولتی با ساختار شبیه استالینیسم تبیین می کند. این ارزیابی به نظر ما امروز به هیچ وجه بیانگر ماهیت بغایت دست راستی چنین انتقادی نیست. از نظر ما پوشش «مارکسیستی» چنین انتقادی تنها برای پنهان کردن جوهر لیبرالی آن است. به ویژه در شرایط تهاجم سنگینی که در حال حاضر از سوی اردوی متجاوز و تهاجمی دول امپریالیستی بر دولتهای چپگرای آمریکای لاتین در جریان است، کسانی که در پوشش لفاظی های «مارکسیستی» انقلاب کوبا و جنبش بولیواریستی را ضد انقلابی عنوان می کنند، بیش از کارگزاران حقیری برای کاپیتالو-پارلمانتاریسم عنان گسیخته نیستند. جنبش کمونیستی قبلاً نیز در تز «سه جهان» نمونه‌های مشابهی از چنین نگرشهای دست راستی را تجربه کرده است.

دوم اینکه ویلکینسون در بررسی رابطۀ دولت و جامعه و تبیین علل احساس مسئولیت دولت در کوبا در قبال شهروندان، شکلگیری دولت مدرن در جریان رفرماسیون و انتقال مکانیسمهای پیشاسرمایه داری جامعۀ کلیسائی به دولت مدرن را مبنا قرار می دهد. علیرغم نکات قابل توجهی که این بحث می‌تواند در بررسی دولتهای رفاه در جوامع غربی با خود داشته باشد، در بررسی جامعۀ کوبا نمی‌توان آن را نقطۀ عزیمت تحلیل قرار داد. اتفاقاً در مدرن ترین دولتهای جامعۀ معاصر، سرنوشت فرد به خود وی واگذار شده و یک شاخص دولت «مدرن» رفع مسئولیت از خویش در مقابل سرنوشت فرد است. این تبیین حتی در تضاد با بررسی خود ویلکینسون از نقش و وزن سنتهای انقلابی کوبا در توصیف شرایط کنونی قرار دارد.

و بالاخره سوم اینکه نگرش فوکوئی ویلکینسون گر چه وی را قادر می‌سازد که جوانبی از ساختار قدرت در جامعۀ کوبا را در تحلیل خود وارد کرده و از تبیین مکانیکی روابط و ساختارهای قدرت فراتر رود، اما همین نگرش محدودیتهای غیر قابل انکاری را نیز وارد تحلیل او می کند. بررسی ویلکینسون در این زمینه از همان ضعفی برخوردار است که بحث قدرت نزد فوکو از آن رنج می برد. قدرت در این بحث مسأله ای است مربوط به تکنیک اعمال قدرت و نه رابطه‌ای اجتماعی با مضمون طبقاتی مشخص.

مطلب حاضر توسط رفیق عزیز داریوش راد ترجمه و سپس مورد ویرایش همکاران سایت قرار گرفته است.

نوامبر 2012

************

خلاصه‌: این نوشته تحقیقی در مورد چرایی و چگونگی مقاومت کوبا  در مقابل «گذار»[به‌بازار آزاد] است؛ و برای درک بهتر این مسئله، نظریه‌ای تئوریک برای شیوه‌ی‌ تحقیق آلترناتیو نیز ارائه می‌‌دهد.

مقدمه

به‌هنگام تحقیق درباره‌ی ماهیت انقلابی دولت کوبا موانع ایدئولوژیک باعث توقف کار ما می‌شوند. شیوه‌ها و رهیافت‌هایی که برای پاسخ‌گویی به‌سؤال‌های [مربوط به‌«گذار»] مورد استفاده قرار می‌گیرند، به‌دلیل محدویت‌های لاینفک از وجودِ خویش̊ ما را از دست یافتن به‌پاسخ‌های مناسب و شایسته بازمی‌دارند. برای مثال، این سؤال بنیادی را درنظر بگیریم: «چگونه دولت کوبا توانست پس از فروپاشی اتحاد شوروی به‌حیات خود ادامه دهد»؟ می‌بینیم که تحلیل‌های مختلفی که ریشه در سنت‌های گوناگون و گرایش‌های سیاسیِ رایج دارند، هریک به‌طریقی از ارائه پاسخی متناسب که بتواند دیگران را متقاعد کند، بازمی‌مانند. از یکسو مارکسیست‌های چپ را می‌توان در نظر گرفت که معتقدند کوبا «سرمایه‌داری دولتی» با ساختار سیاسی شبیه به«استالینیزم» است (گونزالز، سال 1992، ص 85). این نظریه معتقد است که در کوبا دستگاهی سرکوب‌گر کنترل توده‌ی وسیعی از مردم را در دست دارد که شکایتی هم نمی‌کنند. اما این نظریه از پاسخ به‌این سؤال درمی‌ماند که اگر دیگر رژیم‌هایِ استالینیست، ‌‌بخشاً‌ به‌این دلیل فرو پاشیدند که استالینیست بودند‌؛ چرا سیستم حکومتی کوبا تاکنون توانسته به‌حیات خود ادامه دهد؟ از سوی دیگر، گروه‌های چپ مارکسیست دیگری نیز وجود دارند که گرایش و توافق بیش‌تری با کوبا دارند و آن را «دولت کارگری» ارزیابی می‌کنند؛ و بنابراین، در نقطه‌ی مقابل نظریه استالینیزم، در پاسخ به‌سؤال فوق می‌گویند که دولت کوبا به‌این دلیل پس از فروپاشی اتحاد شوروی به‌حیات خود ادامه داده است که خواست‌های اکثریت مردم را نمایندگی می‌کند (هانسن، سال 1994، ص 130). این نظریه آن ادعایی را که می‌گوید در کوبا سرکوب سیاسی وجود دارد و این می‌تواند عاملی برای بقای رژیم باشد را بی‌اساس می‌داند و به‌عنوان تبلیغات علیه آن دولت ارزیابی می‌کند. تحلیل لیبرال‌های غربی نیز همانند مارکسیست‌های چپ به‌این نظریه گرایش دارد که دولت کوبا را به‌عنوان یک دولت تک حزبی̊ ـفی‌نفسه‌‌ـ «غیردموکراتیک» بداند. لیبرال‌ها معتقدند کوبا با کنترل مطبوعات و ایجاد محدودیت‌های شدید در برابر اجتماعات آزاد̊ حاکمیت خود را اعمال می‌کند (دومینگوز، سال 1997). این نظریه کوبا را نیازمند اصلاحات می‌داند؛ و دولت‌های لیبرال ‌‌دموکراتیک غربی سیاست‌های خود در رابطه با کوبا را من‌حیث‌المجموع  برمبنای همین تفسیر شکل می‌دهند. اما این تحلیل‌ها نیز قادر به‌توضیح این نیستند که چرا در کوبا جنبش اپوزیسیون این‌چنین کوچک است؛ درصورتی که در همه‌ی کشورهای سابقاً سوسیالیستِ اروپای شرقی جنبش‌های اپوزیسیونِ [گسترده] حضور داشتند؟ جریانات سیاسی راستِ افراطی نیز نظریه‌ای مشابه با همین دارند، اما کمی افراطی‌تر. نظر به‌این‌که لیبرال‌ها دولت کوبا را «اقتدارگرا» بررسی می‌کنند، ازاین‌رو آن را رفرم‌پذیر نیز به‌حساب می‌آورند؛ اما ازآن‌جاکه راستِ افراطی̊ دولت کوبا را به‌‌مثابه‌ی «رژیم کاسترو»، «تمامیت‌گرا» تعریف می‌کند، پس باید سرنگون و جایگزین شود. راست افراطی همانند لیبرال‌ها به‌این گرایش دارد که محبوبیت فیدل کاسترو در بین مردم را نادیده بگیرد و به‌همین دلیل هم قادر به‌پاسخی قانع کننده به‌این سؤال نیست که چگونه حکومت کوبا می‌تواند چنین جمعیت عظیمی را برای حضور در مراسم‌های تشریفاتی خود ـ‌‌نظیر تظاهرات‌ـ گردهم بیاورد (در ژانویه 2006 در هاوانا تقریباً یک و نیم میلیون نفر حضور داشتند)؛ و نیز درباره شرکت تعداد این‌چنین زیادی از افراد در انتخابات (98.34 درصد در سال 1998) هیچ توضیحی نمی‌تواند بدهد.

این شیوه‌ها و رهیافت‌‌های گوناگون حوزه‌ای از بحث را ایجاد کردند که هریک از شرکت‌کنندگان در آن می‌تواند از موضع ایدلوژیک خود تا بی‌نهایت به‌بحث ادامه ‌دهد؛ [البته] بدون این‌که به‌پاسخ مناسبی به‌این سؤال برسد که چرا و چگونه دولت انقلابی کوبا نه فقط پس از فروپاشی اتحاد شوروی به‌حیات خود ادامه داده، بلکه اکنون نیز با ادامه مقاومت موفقیت‌آمیز خود در برابر اندیشه‌ی ناگزیر بودن «گذار» به‌اقتصاد بازار آزاد، مایه دردسر بسیاری از استادان علوم سیاسی را نیز فراهم آورده است. این پدیده موضوعی است که نظر محققین را به‌خود جلب کرده است. هوفمن و وایتهد در نوشته‌ی خود (2006) به‌طور مستقیم به‌موضوع استثنایی بودن سیاست و اقتصاد کوبا پرداخته‌اند؛ و در شناخت روندهای تاریخی و اجتماعی کوبا، که دولت انقلابی را قادر به‌ادامه‌ی حیات خویش ساخت، نقش به‌سزایی ایفا نمودند. آن‌ها توضیح می‌دهند که چیزی آشکارا استثنایی در ماهیتِ دولت کوبا وجود دارد که در نتیجه‌ی آن̊ حکومت کوبا پایدار مانده است.

ایراد نوشته‌ی هوفمن و وایتهد این است که روی این مسئله که چه کسی قدرت را اداره می‌کند و نهادهای قدرت (یا کم‌بود آن‌ها) ‌چگونه‌‌اند، تأکید زیادی دارند؛ اما درباره‌ی چگونگی و چیستیِ قدرتی که اِعمال می‌شود، تأکید لازم را به‌عمل نیاورده‌اند. آیا این امکان می‌تواند وجود داشته باشد که قدرت در کوبا براساس چیزی چنان استثنائی بنا شده باشد که بتواند کارآمد بودن آن را توضیح بدهد؟

قدرت وایدئولوژی 

ژورف نای یکی از تئوریسین‌های مقوله قدرت̊ بین انواع مختلف قدرتِ دولتی تفاوت قائل می‌شود. او از قدرتِ «سخت» و قدرتِ «نرم» گفتگو می‌کند. نای می‌نویسد: قدرت̊ توانایی انجام دگرگونی در رفتار دیگران است تا بتوان خواسته‌ای را به‌دست آورد. برای انجام این منظور اساساً سه راه وجود دارد: اجبار (چماق)، [انواع] پرداخت‌ها (هویج) و جاذبه (قدرت نرم)( چاپ 2006).

هرچند که ژورف نای در این‌جا در مورد به‌کارگیری قدرت ‌توسط دولت‌ها درعرصه بین‌المللی صحبت می‌کند، اما می‌توان این انواع به‌کارگیری‌ها را به‌رفتار حکومت‌ها در رابطه با مردمی که برآن‌ها حکومت می‌کنند‌ ـ‌نیز‌ـ بسط داد. دراین‌جا به‌کارگیری قانون و کنترلِ اقتصاد از ابزارهای قدرتِ سخت است که در خدمت حکومت قرار دارد؛ درصورتی‌که اِعمال قدرتِ نرم می‌تواند از طریق عادت‌ها، شخصیت افراد یا از جاذبه‌های حکومت برای توده‌ی مردم حاصل شود. نتیجه این‌که مسائل ایدئولوژیک در تاثیرگذاری هردولتی برمردم از اهمیت بسیار بالایی برخوردارست. [بدین‌ترتیب‌که] هرچه میزان اثرگذاری «قدرت نرمِ» دولتی بیش‌تر باشد، از نظر منطقی، به‌همان نسبت به‌مقدار کم‌تری از «قدرتِ سختِ» نیاز هست تا دولت بتواند اهداف خودرا اِعمال کند و به‌جلو ببرد. با به‌کارگیری این مدل در مورد کوبا اولین مشاهده این است که دولت کوبا چه در گذشته و چه در حال حاضر نیاز چندانی به‌‌استفاده از قدرت قهری برای حفظ نظم نداشته است؛ حتی در دوران بحران اقتصادی سال‌های اولیه دهه‌ی 1990 که امکان هیچ‌گونه پرداخت و تشویق مالی نیز در کار نبود. این مسئله به‌طور ضمنی دلالت براین حقیقت دارد که قدرت نرمِ دولت کوبا دارای نیروی پیش‌بَرنده‌ی شگرفی است. 

به گونه ای مشابه، میشل فوکو (1982) در تحلیل خود از ماهیت قدرت ـ‌با تمرکز بر درجه سرکوب یا هم‌اندیشی عمومی در درون یک جامعه‌ـ به این ‌نتیجه می‌رسد ‌که دانشمندان علم سیاست به‌این گرایش دارند که برای مسأله چگونگی کارکرد قدرت باری بیش از اندازه قائل شوند.  فوکو استدلال می‌کند که هرچند سرکوب و رضایت جوانبی از قدرت هستند، اما شاکله‌های آن نیستند. او، همانند ژورف نای، کاربرد قدرت را به‌مثابه «عملی منوط به‌اعمال دیگران» تعریف می‌کند (سال 1982، ص 221). درحالی‌که قدرت می‌تواند با  کاربرد قهر یا ایجاد رضایت توأم باشد، اما به‌تنهایی هیچ‌یک از این‌دو نیست. بنابراین، به‌این دلیل که ایدئولوژی می‌تواند از راه استدلال، اغوا و نصایح اخلاقی به‌ترغیب دست یابد، در کاربرد قدرت نقش به‌سزایی ایفا می‌کند. از میان مجموعه اقداماتی که مرجع قدرت برای تأثیر بررفتار زیردستانی که برآن‌ها اعمال قدرت می‌کند، می‌تواند به‌کار بگیرد، تهدیدِ به‌خشونت و خودِ خشونت آخرین چاره‌ها هستند. بحث فوکو دوباره این را در مقابل ما می‌گذارد که آن‌جائی که این «چاره‌ی نهایی» مورد استفاده قرار نمی‌گیرد، می‌بایست چیز دیگری ‌رفتار توده‌ها در کوبا را [آن‌‌طور که دولت می‌خواهد] شکل بدهد. 

میشل فوکو در بررسی ساختار قدرت در اروپای فئودالی یک مدل ابتکاری پیش‌نهاد می‌کند که توماس دالتون در نوشته‌ی سال 1993 خود بدان می‌پردازد و می‌توان آن را برای کوبای انقلابی نیز به‌کار برد. نوشته‌ی حاضر این مدل ابتکاری را مورد بررسی قرار می‌دهد و آن را در متن کوبا بازسازی‌ می‌کند؛ مدلی ‌که برمبنای نظریه دالتون شکل گرفته، و او نیز مدل میشل فوکو را به‌کار برده که او با عنوان «قدرت شبانی» از آن نام می‌برد. به‌باور من نتیجه‌ی این بررسی̊ توضیح قانع‌کننده‌‌ای درباره‌ی این است‌که چگونه انقلاب کوبا توانست به‌این موفقیت دست یابد که ساختار قدرتی درهم‌تنیده و بادوام به‌وجود بیاورد که ایدئولوژی و قدرت دولت در درون آن به‌گونه‌ای از یکدیگر حمایت می‌کنند که تقریباً به‌فناناپذیری دست یافته‌اند. برای توضیح چگونگی کارکرد این قدرت درهم‌تنیده و بادوام بهتر است‌که نخست̊ نگاه مختصری به‌ایدئولوژی حکومت انقلابی کوبا و نحوه‌ی بُروز آن بیندازیم.

ایدئولوژی کوبایی، چندنظریه 

ژان پل سارتر در سفرش به‌کوبا در سال 1960 می‌نویسد که استقرار رژیم نوپای [کوبا] را قبل از هرچیزی با نداشتن یک ایدئولوژی سوسیالیستی می‌توان تعریف کرد. او می‌نویسد که این رژیم ایدئولوژی خود را در «پراکسیس» حدادی می‌کند و شکل می‌دهد. والدز (1975) می‌نویسد ایدئولوژی جنبش 26 ژوئیه مطمئناً بومی و عنصر تعیین‌کننده‌ی آن «مارتیانو»ئی [منتسب به‌خوزه مارتی ادیب و رهبر با نفوذ جنبش استقلال کوبا در مبارزه با اسپانیا] بود. بنابراین، انقلاب کوبا صاحب یک ایدئولوژی با کیفیتی ارگانیک است. این ایدئولوژی قابلیت بسط و تغییر ناشی از تغییرات پیرامون خویش را دارد و به‌‌نظر می‌رسد که این بسط و تغییر تاثیری برحقانیت آن نمی‌گذارد. گاهاً چنین به‌نظر می‌رسد که خصوصیت کمونیستی این ایدئولوژی بارزترین خصوصیت آن است، اما همواره سه خصوصیت ثابت دیگر نیز داشته است:

نخستین خصوصیت این ایدئولوژی تأکید آن بر وظیفه‌ی رهایی‌بخش خویش است. انقلاب سال 1959 عزم نجات ملت (یا پاتریا) را داشت، و این هم‌چنان مهم‌ترین هدف̊ باقی مانده است. حق استقلال و حاکمیت ملی به‌مثابه مبادی و اصول راهبردی انقلاب بود که آن را مستقیماً به‌مبارزات استقلال‌‌طلبانه‌ی قرن نوزدهم و رهبرانی چون مارتی و ماسئو مربوط می‌ساخت. کاپشا در این‌باره در سال 1997 می‌نویسد با همین نظریه نجات ملی بود که اهداف سوسیالیستی انقلاب چکش کاری شد. اهداف سوسیالیستی «نجات زندگی» در شکل خدمات پزشکی از هنگام تولد وآموزش و پرورش رایگان تاکنون نخستین هدف دولت کوبا باقی مانده است.

این روزها مفهوم رهایی هم‌چنین در «باز نام‌گذاری» انقلاب به ‌بولیوارین [منتسب به‌سیمون بولیوار فرمانده‌ی استقلال ونزوئلا از سیطره اسپانیا] در روابط دوستی کوبا با ونزوئلا مشهود است. همان‌طور که بر مسجمه‌ی یادبود مارتی در هاوانا به عنوان ادعانامه ای آنتی امپریالیستی حک شده است، نجات «پاتریا»[ملت] اکنون به‌نجات امریکای لاتین، مشخصاً از [سیطره‌ی] ایالات متحده امریکا، بسط یافته است. این موضوع با بحران مسئله‌ی الیان [پسربچه‌ی کوبایی که  امریکا ـ‌علی‌رغم میل پدرش‌ـ از باز گرداندن او به‌کوبا جلوگیری کرد] در بین سال‌های 1999 تا 2000 بسیار بالا گرفت. یادداشت‌های روی پایه مجسمه‌ی یادبود مارتی و بولیوار اولین نشانه‌هایی بود که تداعیِ هویت این دو با یکدیگر را به‌طور گسترده‌ای شکل داد و دامن زد. این روزها چیزی شبیه همین تداعی را در تابلوی اعلانات خیابان‌های اصلی شهر می‌بینم، که رهبران کنونی کوبا و ونزوئلا را چنان ترسیم کرده‌ که گویا یک وظیفه‌ی تاریخی را بردوش می‌کشند. چهره‌های دیگر تاریخی نیز به‌عنوان رهبرانی معرفی می‌شوند که ادامه دهندگان مبارزه علیه امریکای شمالی هستند. این پوسترها در هاوانای قدیمی نصب شده‌ است. تداعی شخصیت‌های تاریخی را حتی در کتاب‌های سرگرمی کودکان که در سراسر جزیره به‌طور گسترده‌ای توزیع می‌شوند ـنیز‌ـ مشاهده می‌کنیم.

چندی پیش با بحران جهانی محیط زیست فیدل وظیفه نجات «انواع» را با موفقیت به‌لیست پروژه‌های رهاسازی اضافه نمود. اخیرا کوبا و ونزوئلا  الکل اتیلیک را به‌عنوان راه‌حلی برای پایان دادن به‌معضلات انرژی پیش‌نهاد کرده‌اند و سعی دارند که برنامه‌ی آمریکا برای تولید بیش‌تر را ـ‌که به‌قول آن‌ها از یک‌سو به‌بهای سرمایه‌گذاری میلیارد‌ها دلار و از سوی دیگر به‌بُروز بحران قحطی در کشورهای درحال توسعه منجر ‌خواهد شد‌ـ بنقد بکشند؛ و از این‌طریق ترکیبی از وظیفه‌ی نجات آمریکای لاتین از یانکی‌ها و نیز نجات انواع را در یک مجموعه‌ی مشترک به‌یدیگر پیوند بزنند.

اگر این تمایل و شیفتگی به‌رهایی با الزامات اخلاقی عظیمی همراه نمی‌شد توان [بروز] کم‌تری پیدا می‌کرد. هم‌چنان‌که والدز توضیح می‌دهد، انقلاب کوبا یک سنت عمیقِ ازخودگذشتگی دارد که ریشه‌ی آن به‌جنگ‌های استقلال در قرن نوزدهم برمی‌گردد و شهادت بسیاری از قهرمانان این کشور را به‌نام نجات ملت و شخصیت‌های مهمی چون مارتی و ماسئو را نیز دربرمی‌گیرد. بلاکبورن در اثر سال 1963 خود توضیح می‌دهد که سیاست فروتنی اولین جمهوری این کشور̊ به مثابۀ یک سنت به‌قرن بیستم نیز رسیده است که شهادت چهره‌هایی چون خوزه آنتونیو مئلا و آنتونیو گیتاراس در بین بسیاری دیگر نمونه‌های اندکی هستند. در جنبش خودِ کاسترو (26 ژوئیه) بسیاری شهید شدند که ازجمله می‌توان شهدای حمله‌کنندگان به‌مونکادا و مرگ فرانک پئزس را نام برد. مارتی جمله‌ی معروفِ یا مرگ یا میهن را بر زبان آورد که چه‌گوارا (که خود شهید دیگری است) پس از یک قرن عبارت یا مرگ یا سوسیالیسم را اضافه نمود. چه‌گوارا، که تابلوهای تبلیغاتی حکایت از تداوم ایده‌های او دارند، به‌طور ویژه‌ای معتقد بود که آمادگی برای قربانی‌کردن زندگی خود̊ عنصری حیاتی برای یک مبارز سوسیالیست حقیقی است. در این‌جا چه‌گوارا از رگه‌ای عمیقاً تاریخی الهام می‌گیرد.

طبیعی است‌که آمادگی افراد برای جان دادن برای وطن خود، مختص کوبا نیست؛ اما به‌باور من آن‌چه مختص کوباست، آن راهی است‌که این موضوع را به‌یک هویت ملی تبدیل کرده است. برای مثال، به‌این بند از سرود ملی کوبا توجه کنید: «مردن برای مام میهن همان زندگی است». جمله‌ای از مارتی که در سخنرانی معروف فیدل کاسترو ـ‌تحت عنوان  «تاریخ  مرا تبرئه خواهد کرد»‌ـ نیز تکرار شده است.

همان‌طور که والدز (1992) می‌گوید: این «آئین مردن»، در فقدان توصیفی بهتر، براین باور دلالت دارد که فرد با جان باختن در امر مبارزه، جاویدان خواهد شد؛ و آن‌هایی که زنده می‌مانند، او  را به‌یاد خواهند داشت و از او تجلیل می‌کنند. این به‌نظر من، شکل فوق‌العاده جالبی از سکولاریزه کردن نظریه رستگاری جاودان مسیحت است. این تمِ همیشگیِ ایدئولوژی انقلابی کوباست و همین کاسترو را قادر می‌سازد که بگوید مبادرت به‌کشتن وی «ازبین بردن فیزیکی» اوست، حال آن‌که درهرشکل دیگری او جاودانه باقی خواهد ماند (کانل، سال 2006).

بزرگداشت کشته‌شدگان در روزهای یادبود رویدادهای ملی جزئی از تشریفات رسمی این کشور است و اطلاع‌رسانی هم‌زمان در مورد این کشته‌شدگان تاثیر بسزایی به‌همراه داشته است. یکی از این مراسم‌ها[ی متعدد] در بهار سال 2006 در مقابل دفتر حفاظت منافع آمریکا [در هاوانا] به‌‌اجرا درآمد. در پاسخ به‌بالا بردن تابلویی بربام دفتر حفاظت منافع آمریکا که پیام‌هایی علیه حکومت کوبا برروی آن نوشته می‌شد، کوبایی‌ها 138 پرچم سیاه به‌یاد کشته‌شدگان حمله‌های تروریستی که در طی چهار دهه از خاک آمریکا سازماندهی شده بود، بالا بردند. در جریان این تظاهرات که به‌مدت سه روز به‌طور ممتد ادامه داشت و مستقماً از تلویزیون ملی پخش می‌شد، تظاهرات‌کنندگانِ بسیاری̊ از همه‌ی اقشار اجتماعی کوبا شرکت داشتند و یادبود کشته‌شدگان را با عکس‌هایی در دست، گرامی داشتند.

رهایی، وظیفه و جانفشانی، آیا این‌ها به‌نظر آشنا نمی‌آیند؟ این‌که ایدئولوژی انقلاب کوبا احتمالاً وابستگی‌هایی به‌باورهای دین مسیحیت دارد تا این‌که ‌یک ایدئولوژی [صرفاً] سیاسی باشد، چیزی نیست که در خودِ کوبا ‌ـ‌نیز‌ـ همان‌طوری‌که در اثر هنرمند جوان کوبایی لازارو ساودرا نشان داده می‌شود، نتوان مشاهده کرد. این اثر یک نقاشی است که این هنرمند برای نمایشگاهی در مرکز باربیکان لندن در سال 1999 کشید بود. در کنار هم قرار گرفتن انجیلِ ماتیوی مقدس و سرود ملی کوبا نشانه‌ی بسیار جالبی در مورد این نکته است.

چگونه همه‌ی این مسائل می‌تواند در یافتن توضیحی مناسب برای ماندگاری دولت کوبا پس از فروپاشی اتحاد شوروی به‌ما کمک کند؟ این به‌هیچ‌وجه درست نیست که بگوئیم که فردِ فردِ کوبایی‌ها و شاید اکثر آن‌ها در این مجموعه قرار می‌گیرند و آماده‌اند تا تسلیم مرگ شوند (هرچند که در مقام مقایسه کوبائی‌ها در دوره‌ی بسیار سختِ پس از فروپاشی اتحاد شوروی همگی تقریباًً گرسنه بودند، اما با این‌همه مقاومت کردند). پس سؤال این است که چگونه این ایدئولوژی می‌تواند رفتاری را ایجاد کند که مردم از حکومت حمایت کنند؟ این‌جاست که من به این باور می‌رسم که مدل قدرتی که میشل فوکو آن ‌را تئوریزه کرده است، بما کمک می‌کند.

مدلمیشلفوکو

فوکو در نوشته‌ی «سوژه و قدرت» (1982: ص 208-26) با دسته‌بندیِ مبارزات علیه قدرت که در تاریخ جوامع توسعه‌یافته شکل گرفته‌اند، آغاز و این جوامع را به‌سه گروه مجزا تقسیم می‌کند. این تقسیم‌بندی را من به‌شکل یک نمودار توضیح خواهم داد. این دسته‌بندی‌ شامل شکل‌های مختلف مبارزه علیه سلطه (قومی، اجتماعی و مذهبی)؛ مبارزه علیه اشکال استثمار (که افراد را از تولید خود جدا می‌کند)؛ و مبارزه علیه اشکال استیلاء (علیه تحت کنترل درآمدن و طبقه‌بندی شدن) می‌شوند. فوکو به‌این اشاره می‌کند که این سه شکل مبارزه در هرجامعه‌ای و در زمان‌های مختلف با درجه‌ی متفاوتی از کمیت و شدت وجود دارد. درهرحال، در عصرهای مختلف و در مراحل مختلف توسعه بعضی از این اشکال  سلطه بیش‌تر از اشکال دیگر مرسوم بوده‌اند. برای مثال، مبارزات علیه تسلط قومی و مذهب در دوران  فئودالیسم در اروپا بیش‌تر معمول بود، درحالی‌که مبارزه علیه استثمار در دوران صنعت بیش‌تر است. در اواخر قرن بیستم و در دولت‌های سرمایه‌داریِ توسعه‌یافته مبارزه علیه تحت کنترل درآمدن بیش‌تر مرسوم است. حالا باید دید که ترتیب این دسته‌بندی برچه مبناست؟ بنابر نظریه میشل فوکو این دسته‌بندی از یکسو به‌ماهیت دولت مربوط است و از سوی دیگر به‌روشی که قدرت در دولت‌های رفاه مدرن ساخته شده‌اند و هم‌چنین از دوران اصلاحات به‌بعد ـ‌رفته رفته و بیش‌تر و بیش‌تر‌ـ خصوصیاتی را که او «قدرت شبانی» می‌نامد، به‌خود گرفته‌اند.

قدرت شبانی [Pastoral power] روشی از کنترل است که ریشه در کلیسای کاتولیک دارد و پایه قدرتِ این کلیسا در تمام دوران قرون وسطا بود. کلیسا جایگاهی را در کنار دولت در اختیار داشت و بعضی اوقات در رقابت با حکومت بود، اما تفاوت بین قدرت کلیسا و شاه در این حقیقت بود که کلیسا:

... اصولی را پذیرفته بود که در آن بعضی از افراد ، فقط به‌خاطر قابلیت‌های مذهبی خود به‌مردم خدمت کنند و نه به‌مثابه‌ی شاهزاده‌ها، حکام، پیامبران، فال‌گیرها، ولینعمت‌ها، آموزگاران و از این قبیل، بلکه به‌مثابه‌ی روحانی [pastor]. به‌هرصورت، این واژه نوع مشخصی از قدرت را نشان می‌دهد (اسلاید 182- ص214).

واحد بنیادی این قدرت̊ کشیش کلیسای ده بود. چگونگی کارکرد این ساختار قدرت را می‌توان به‌صورت یک نمودار نشان داد. برخلاف حکومت (که براین فرض بود که زیردستانش برایش جان می‌سپارند) از روحانی [pastor] انتظار می‌رفت که اگر لازم شد، برای مردمش جان بدهد. روحانی ـ‌هم‌چنین‌ـ به‌پروژه رستگاری و پروژه‌ی روح برای جهان بعدی تعلق داشت. علاوه براین‌ها، کشیش ازطریق گوش فرادادن به‌اعتراف‌ها [به‌گناه] و زندگی دربین جماعتِ [تحت کنترلِ] ‌خود، محرم زندگی خصوصیِ جماعت نیز به‌حساب می‌آمد. این آمیخته‌ی ناشی از نظارت نزدیک بر زندگی مردم، و داشتن اطلاعات از زندگی فردیِ افراد که آئین جان‌فشانی را نیز می‌توان به‌آن افزود، آن‌چنان قدرتمند شده بود که  کلیسا با توسل به‌آن‌ توانست نفوذ خود را ـ‌حتی گاهی اوقات در مخالفت با سلطنت‌ـ در چندین قرن حفظ کند.

میشل فوکو استدلال می‌کند که رفرماسیون مبارزه‌ای جدی علیه این شکل از قدرت بود و از دوره‌ی روشن‌گری تاکنون دولت مدرن به‌گونه‌ای تکامل یافته است که خاصه‌های این قدرت شبانی را آرام و به‌اشکال متفاوت جذب و از آنِ خود کرده است. تفاوت اصلی در این است که در دولت مدرن هدف رستگاری از آن جهانی به‌این جهانی ـ‌یعنی: در اشکال خدمات درمانی و حفاظت از «استاندارد زندگی»‌ـ تغییر کرده است. واحد بنیادی سیستم مدرنِ قدرت شبانی از کشیش منطقه به‌کارمندان دولت منتقل شده که همراه با ازدیاد سازمان‌های اجتماعی بر تعدادشان نیز افزدوده شده است. معلمین، دکترها، مددکارهای اجتماعی و پلیس̊ همان «شبان‌ها»ی مدرن هستند که هرچند همانند کشیش‌ها به‌اعترافات افراد گوش نمی‌دهند؛ لیکن، درهرحال مقداری زیادی از اخبار مربوط به‌زندگی خصوصی افراد را ـ‌با افرایش توانایی‌های ناشی از کاربرد دانش و تکنولوژی مدرن‌ـ‌ـ جمع‌آوری می‌کنند. بنابراین، هویت دولت مدرن با افزایشِ ‌جنبه‌ی سوبژکتیو قدرت̊ شکل‌گرفته است؛ و به‌همان اندازه فردگراست که تمامیت‌گر.

به‌کارگیریِ مدل شبانی میشل فوکودرکوبا

مدلِ پیش‌نهادی فوکو از قدرت شبانی ابزاری تئوریک ارائه می‌کند که با استفاده از آن می‌توان ماهیت دولت کوبا را بهتر شناخت؛ درباره‌ی ماهیت این دولت می‌توان ‌چنین گفت که انقلاب کوبا سیستمی از قدرت را در این جزیره ایجاد کرده که خیلی شبیه به‌سیستم فئودالیِ قدرت شبانی است که فوکو تعریف می‌کند.

برای مثال، برنامه دکتر خانوادگی را درنظر بگیریم و این واقعیت را که برای هر 120 خانواده یک دکتر و دو پرستار وجود دارد. این‌ها کارگزاران قدرت دولت هستند که در محلات زندگی می‌کنند و شغل آن‌ها ارائه خدمات درمانی پیش‌گیرانه است؛ وظیفه‌ای که لازمه‌اش مراقبت از زندگی افراد و نظارت دقیق برشیوه‌ی زندگی همه‌ی آن‌هاست. پرفسور تئودور مکدونالد، متخصص بهداشت در دانشگاه برونل، دکتر خانواده در کوبا را در قیاس با یک کشیش چنین تعریف می‌کند:

«هیچ شهروندی در کوبا پیدا نمی‌شود که به‌دلیل جغرافیایی یا مالی به‌دکتر دسترسی نداشته باشد. هردکتر عمومی ـ‌عملاً‌ـ درهمان منطقه‌ای کار می‌کند که محل زندگی اوست و حوزه‌ی کارش نیز وسیع‌تر از 2 تا 3 چهارراه نیست. این بدین‌معناست که مردم همیشه با دکترهایشان در ارتباط‌ هستند. در واقع، اغلبِ دکترها مقداری از زمان کار روزانه‌ی خودرا در ‌تماس و گفتگوی ناخواسته‌ی تلفنی با مردم صرف می‌کنند؛ این̊ شباهت زیادی به‌کشیش‌های محله‌های قدیم دارد که به‌طور مرتب به‌خانه‌ها سر می‌زدند» (مکدونالد 1989، ص 122).

اکنون که تعداد زیادی از دکترهای کوبایی به‌خارج نیز فرستاده می‌شوند (68000 نفر در سال 2006) می‌توان آن‌ها را به«میسیونرها»[فرستادگان ویژه کلیسا] تشبیه نمود. این طبیعی است‌که همه‌ی آن‌ها در سنت انقلابی کوبا آموزش دیده‌اند. به‌نظر من خوب است که دوباره کلمات چه‌گوارا را به‌یاد بیاوریم. همه‌ی بچه‌های مدرسه با آواز روزانه‌ی خود می‌خوانند که می‌خواهند شبیه چه‌گوارا باشند و البته چه‌گوارا قبل از این‌که انقلابی بشود، یک پزشک بود. فیدل کاسترو خودش یک‌بار گفت: «[...] همه‌ی آن خصوصیات مثبتی که یک روحانی دارد، برای تبدیل شدن به‌یک انقلابی خوب هم لازم است». (به‌نقل از کیریک 1989، ص: 122).

در این‌جا سعی کردم که برداشتم از ساختار قدرت در کوبا را با اقتباس از نظریه میشل فوکو در یک نمودار به‌نمایش بگذارم. دیدیم که چگونه رستگاری̊ بخشِ هدف‌مند و مؤکدی از ایدئولوژی دولت کوباست. به‌‌این موضوع باید ماهیت الزامیِ مبارزه‌ی کوبایی‌ها را [در مقابل 50 سال محاصره‌ اقتصادی و انواع فشار‌های سیاسی] نیز اضافه کنیم، و توجه این دولت به‌[زندگی] افراد را درنظر بگیریم که توضیح آن در بحث خدمات درمانی و تحصیل رایگان ارائه شد؛ و سرانجام، شکل‌گیری آگاهی در افراد را مورد ملاحظه قرار دهیم که به‌واسطه‌ی دکتر خانوادگی و دیگر نهادهای مشارکتی دولت ایجاد می‌شود و تداوم می‌یابد.

اگر آن‌طور که میشل فوکو استدلال می‌کند، به‌کارگیری قدرت وسیله‌ای است که از طریق آن می‌توان دیگران را به‌انجام اعمال معینی وادار کرد، پس نموداری‌که فوقاً تصویر شد، باید بتواند در این رابطه که چرا کوبایی‌ها گه‌گاه دست به‌اعمال ضد و نقیض می‌زنند، پاسخ‌گو باشد. منظور آن چیزی است‌که کوبایی‌ها تحت عنوان اخلاق دوگانه از آن یاد می‌کنند؛ یعنی، از یک‌سو با این سیستمِ انقلابی همکاری می‌کنند و از سوی دیگر، گاهاً دست به‌اَعمال و یا خلاف‌کاری‌های کوچکی می‌زنند که کارهای دیگرشان را زیر سوال می‌برد. آن‌چه این ساختار برآن دلالت دارد، این است‌که افراد به‌لحاظ اخلاقی باید خودرا با مشارکت و ‌همکاری منطبق کنند؛ چراکه عدم مشارکت آشکار در امور [عمومی و انقلابی] می‌تواند فردِ خاطی را خیلی سریع به‌حاشیه براند و احتمالاً با محرومیت اجتماعی مواجه گرداند. مقابله با سیستم دولتی‌ای که این‌چنین اهداف انسان‌دوستانه‌ای دارد و در عمل هم تحققِ آن را رکورد زده است، فاقد هر‌گونه احتمالی برای کسب اعتبار است. وقتی این‌چنین نیرویِ اخلاقی‌ای ‌مانند جان‌باختن برای اهداف [انقلابی] درمیان است و اعتبار دارد، دیگر به‌خشونت و سرکوب نیازی نیست [تا افراد به‌انجام اَعمال معین انقلابی وادار شوند]. در کوبا افراد بنا به‌میزان تعهدِ آشکار خود [به‌امور انقلابی] به‌دو دسته‌ی «خوب ادغام شده در جامعه» یا «بد ادغام شده در جامعه» تقسیم می‌شوند. [سرانجام این‌که] مخالفت فعال با سیستم این خطر را به‌همراه دارد که فرد مزبور به‌چشم خائن، ترسو یا «خود‌ـ‌شیفته» ورچسب بخورد.

بدین‌ترتیب، تا زمانی‌که این سیستم به‌تعهدات خود در انجام اهداف اعلام شده ادامه می‌دهد و خدمات درمانی، آموزش رایگان و خدمات اجتماعی ارائه می‌شود؛ و از سوی دیگر، تا زمانی‌که رهبری از تبدیل شدن به‌نخبگان فاسدی ‌که به‌قیمت کار بقیه جامعه زندگی می‌کند‌، پرهیز کند؛ این ساختار در آینده با استحکام هرچه بیش‌تری پایدار خواهد بود و تداوم می‌یابد. این واقعیت که رهبری کوبا در ارتباط با این‌گونه مسایل اجتماعی هیچ‌گاه وانمانده است، دلیل اصلی بقای سیستم و ادامه مقاومت آن درمقابل هرگونه تلاش خارجی برای وادار کردن آن به‌تغییر است.

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 5 years ago
    رودین عزیز،
    لازم نیست از چیزی قاب بگیریم. قاب را هنگامی می گیرند که طرف مقابل بخواهد فردا موضعش را عوض کند. این در مورد چپ محور مقاومتی صدق نمی کند. همانطور که در چپ پروغربی هم صدق نمی کند. چپ پروغربی با هر شکستی به جای تجدید نظر در تحلیلهایش یک قدم دیگر به سمت دریوزگی غرب پیش رفت. کسی ده سال پیش تصور میکرد که این همه "کمونیست" و "چپ انقلابی" و "چپ رادیکال" و "کمونیست کارگری" و غیره و غیره زمانی از ناتو درخواست کمک کنند؟ در جریان کوبانی این اتفاق افتاد. کسی تصور میکرد نسلی از پیشمرگه هائی که سالها با حزب دمکرات با ادعای این که آن حزب بورژوائی است جنگیده بودند، چهل سال بعد و درست هنگامی که آن حزب رسما به یک باند مزدور تبدیل شده است به دفاع از آن برخیزد؟ این چپ در مقابل هیچ قابی تکان نخواهد خورد. راهش را ادامه خواهد داد. چپ محور مقاومتی هم همینطور است. مسیری که این چپ طی می کند مشابه همان مسیری است که فدائی اکثریت در دوران پس از انقلاب طی کرد. آنها هم اول گفتند تضاد عمده بین خلق و امپریالیسم است و نباید حکومت را که در حال مبارزه با امپریالیسم است تضعیف نمود. از این نقطه آغاز کردند تا به "سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید" رسیدند و از هوادارنشان خواستند که "ضد انقلاب را معرفی کنید". و آن موقع این ضد انقلاب ما بودیم. بقیه چپ. از خط 3 و کومه له ای تا راه کارگری واقلیتی. گو این که بسیاری از همان هوادارانشان لااقل این شرافت را داشتند و به آن رهنمود عمل نکردند. برخی از ما حتی در دوران فرار گاهی در منازل خود همین هواداران اکثریت هم مخفی می شدیم. از جمله خود من که چند روزی در منزل یک رفیق اکثریتی سر کردم.
    چپ محور مقاومتی قطعا به این سو در حال حرکت است و در همین حد دفاع سیاسی از جمهوری اسلامی با برچسب "مقاومت" توقف نخواهد کرد. نشانه های آن از همین الآن هم نمودار شده است و بر تارک مجله هفته می توان آن را خواند. این چپ قطعا "ضد انقلاب آمریکائی" را معرفی هم خواهد کرد و نزد این چپ هر کس که پرچم مبارزه بر علیه مقاومت بلند کند آمریکائی است. فرقی هم نمی کند که آیا برای نان شب می جنگد یا برای آزادی سلبریتی بازی. از این چپ باید فاصله گرفت. به معنای دقیق کلمه. اگر رفیق کمونیستی ردی پیش اینها دارد، باید ردش را پاک کند. مهم تر از همه، زیر پای این چپ را باید خالی کرد و این تنها با قرار دادن امر طبقاتی در مرکز سیاست ورزی امکانپذیر است. چیزی که زیر پای چپ طرف مقابل را هم خالی می کند.
    موفق باشید
  • This commment is unpublished.
    رودین · 5 years ago
    رفیق بهمن عزیز
    موافقید که عبارت «کسانی ... که دلباخته مهر و خودباخته قهر سران استکبار جهانی هستند و متأسفانه و شرم‌آورانه به جای تقویت قدرت مقاومت مردم نسخه سازش را تئوریزه می کنند و با خالی کردن دل مردم تنها راه برون رفت از مشکلات را تسلیم در برابر زیاده‌خواهی‌های دشمنان مطرح می کنند» بطرز جالبی زیادی آشناست؟ چپ محورمقاومتی چیزی غیر از این می‌گوید؟ ولایتی را قاب بگیرید.
    به این‌ها اضافه کنید نمایش قدرت دیروز رهبر در ورزشگاه آزادی وسخنرانی درباره‌ی «خیانت به کشور» را. آیا نباید چپ محورمقاومتی را در کنار چپ پروغرب و در آغوش بورژوازی قاب بگیریم؟
    مشتاقم نظرتان را بدانم.
    با تشکر

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر