ترامپولوژی لیبرالیسم

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

وی آرزوی طبقه متوسط شیفتۀ غرب ایران را به عنوان تحلیل بیان می کند. این طبقۀ متوسط عاشق غرب است و بخش انتلکتوئل تر آن هم در غرب به ویژه عاشق اروپاست. همین کنش اجتماعی است که در سیاست ایران در دوران بیست سالۀ اخیر اصول رویکرد اصلاح طلبان و تکنوکراتهای دولتی به سیاست خارجی را رقم زده است و می زند. نمونه های آن کم نیست. از سلفی یادگاری با خانم موگرینی تا افتخار به بوئینگ خریداری شده توسط – و نه تولید شده در – ایران

ناصر فکوهی از لیبرالهای خوش فکر ایران است. در گروهبندی درونی لیبرالیسم، فکوهی در طیف چپ آن قرار دارد. موضعگیری های وی در سالهای گذشته، پیش از روی کار آمدن ترامپ، در مخالفت با جنگ افروزی های مداوم غرب و آمریکا و میلیتاریزه شدن فضای سیاسی گواه این امر است. مشاهدات انتقادی جامعه شناسانه و مردم شناسانۀ وی در عرصه های هنر و فرهنگ نیز حاوی مضامین نه چندان اندک قابل تعمقی هستند. اما آنچه او در مورد دونالد ترامپ اظهار می دارد از این نوع نیست. نه از آن دقت در مشاهدۀ پدیده های اجتماعی و تبیین جامعه شناسانه یا مردم شناسانه خبری است و نه حاوی حتی سر سوزنی ارزش تحلیلی است. کمی مداقه در این باره لازم است. نه از این رو که فکوهی در حیات سیاسی جامعه ایران چهره ای کلیدی است و نه از این رو که اظهارات وی در این زمینه چیز تازه ای ارائه می کنند. بلکه برای یافتن پاسخی به این سؤال که آن توان مشاهده و تحلیل کجا رفت و چرا اثری از آن نیست؟

به برخی از این نظرات نگاه کنیم که پس از اظهارات ضد ایرانی دونالد ترامپ در مصاحبه با سایت فرارو عنوان شده اند. از وی پرسیده می شود که "ترامپ مرتبا وعده می‌داد که حرف مهمی دارد، تصمیمی مهم برای ایران در نظر دارد و در آخر هم کار را به کنگره سپرد. آیا ترامپ به دنبال جلب توجه است؟". پیش از پرداختن به پاسخ فکوهی البته کمی تأمل در مورد خود سؤال نیز لازم است. در همین سؤال ساده دقیقا یکی از گرهی ترین عطفهای تبدیل ژورنالیسم به مزدور مراکز قدرت به خوبی روشن می شود. مصاحبه کننده در پایان گزاره اول که خبری است و به طور خلاصه روال سپردن کار برجام به کنگره توسط ترامپ را طرح می کند، به اصل سؤال می رسد. و اصل سؤال چیست؟ خواننده انتظار مثلا چنین سؤالی را دارد: 1- "به نظر شما چرا ترامپ کار را به کنگره سپرد؟" یا مثلا 2- "چرا رسما خروج آمریکا را از برجام اعلام نکرد؟". اما او چنین سؤالاتی را طرح نمی کند. سؤالی که وی به میان می کشد این است: 3- "آیا ترامپ به دنبال جلب توجه است؟".

دو سؤال اول هر دو روالی پرسشگرانه برای دستیابی به حقیقتی را منعکس می کنند. سؤال سوم اما به دنبال توضیح هیچ واقعه ای نیست، در جستجوی حقیقتی نیست، فقط به دنبال یافتن تأئیدی بر حکمی از پیش صادر شده است. سؤال مصاحبه شونده را به چالش نمی کشد، بر متنی طرح شده است که از پیش توافق هر دو سوی مصاحبه بر آن روشن است. بر هر دو طرف مصاحبه در اینجا روشن است که اصل موضوع، یعنی دلیل اقدام ترامپ، دیگر جائی ندارد. تمرکز بر خود ترامپ است و مصاحبه به جای روشن کردن زمینه ها و دلایل عمل ترامپ، به سوی شخصیت خود ترامپ سوق داده می شود. این روال تمام مصاحبه است. مصاحبه گر نظر مصاحبه شونده را با واقعیت محک نمی زند، او را درگیر تناقضات نمی کند، نارسائی های بحثش را برجسته نمی کند تا از خلال آنها ابهامات را برطرف و حقایق را روشن تر سازد. همه اینها جائی در مصاحبه ندارند. ممکن است این چندان با اهمیت به نظر نرسد. حقیقتا نیز اگر فقط همین مصاحبه اینگونه بود، می شد آن را به پای ناشی گری یا حماقت مصاحبه کننده گذاشت. اما ماجرا چنین نیست. این روال مسلط بر کل کلان رسانه های جریان مسلط بر سرمایه داری جهانی و اقمارشان در کشورهای پیرامونی از قبیل ایران است. همین روال را در اشپیگل و نیویورک تایمز و گاردین و لوموند می توان به طور روزمره شاهد بود و در سی ان ان و زد دی اف و بی بی سی هم به همین ترتیب. این دقیقا تحولی را نشان می دهد که در سه دهه اخیر در ژورنالیسم بورژوائی صورت گرفته است و ژورنالیستها را به پادوهای مستقیم بورژوازی تبدیل کرده و آنها را تا حد جانیان جنگی تنزل داده است. ژورنالیسم بورژوائی همواره در خدمت طبقۀ حاکم بوده است. اما تفاوت ژورنالیسم دوران حسنین هیکل و اوریانا فالاچی و اریک رولو با ژورنالیسم معاصر در این است که ژورنالیست امروز خود در مقام و از موضع آشکار طبقات حاکم به روایت وقایع می پردازد، در حالی که ژورنالیسم دوران مورد بحث در مقام جویندۀ حقیقت برای معرفی به افکار عمومی ظاهر می شد. اگر مثلا سیاستمداری دست راستی بود، ژورنالیست وی را با استدلالات دست چپی به چالش می کشید و اگر سیاستمدار یا هنرمند چپگرا بود، ژورنالیست با استدلالات محافظه کارانه و دست راستی به سراغ وی می رفت. این یک اصل ژورنالیسم بود و با رعایت همین اصل نیز بود که ژورنالیسم بورژوائی دوران جنگ سرد به اعتباری برای خود دست یافت. اصلی که از زمان لشگر کشی آمریکا به عراق و همراهی ژورنالیستهای embedded با ارتش آمریکا پایان آن رسما اعلام شد و لااقل پیکرۀ اصلی ژورنالیسم بورژوائی را به ابزاری تبدیل نمود که مبارزه با آن اکنون جزء جدائی ناپذیر مبارزه با خود طبقۀ حاکم و دولت آن است.

بپردازیم به اصل مطلب. پس از پرسش مصاحبه گر، فکوهی نه تنها به نحوۀ طرح سؤال ایرادی نمی گیرد، بلکه دقیقا در تقسیم کاری دو طرفه می داند که ژورنالیست پاس را داده است و حالا این اوست که باید اسپک بزند. و می زند. او همان تم را که ژورنالیست در مقابل او طرح کرده است بر میگیرد و بر همان سوار می شود و می تازد. می گوید: "بنا بر نظر انجمن‌های روان‌شناسی آمریکا و معتبرترین روانپزشکان، متخصصان سیاسی و اجتماعی و فعالان سیاسی و روزنامه نگاران آمریکایی که من به صورت دائم آن‌ها را در رسانه‌های آمریکایی از مطبوعات و رسانه‌های میانه رو تا رادیکال‌ترین رسانه‌های مخالف کلیت نظام آمریکا دنبال می‌کنم، در مورد ترامپ چند نکته مورد اجماع است. نخست اینکه وی مبتلا به یک بیماری روانی شاخته شده یعنی خودشیفتگی حاد است. نشانگان این بیماری چنین هستند: او نمی‌تواند همچون یک فرد عادی بین واقعت و توهم تمیز قائل شود، خود را محور جهان می‌بیند و دوست دارد به هر قیمتی در مرکز توجهات باشد و برای این کار از هر ابزاری استفاده می‌کند به صورتی که در نه ماهی که در کاخ سفید بوده هر روز بحران و ماجرایی تازه ایجاد کرده؛ از اخراج مهم‌ترین مقامات و مسئولان تا صدور احکامی که دادگاه‌های فدرال باطلشان کرده اند، از حمله به حامیان جمهوری خواهش در حساس‌ترین پست‌ها که بدون کمک آن‌ها کوچکترین قانونی را نمی‌تواند بگذراند تا در افتادن با روزنامه ها، ورزشکاران، هالیوود و... از به زبان راندن کلمات زشت در سخنرانی‌های عمومی تا شکلک در آوردن‌های توهین آمیز و انجام اعمال زننده نسبت به زنان، افراد ناتوان جسمانی و مصیبت زدگان پورتو ریکو".

از ادعای عجیب فکوهی بگذریم که "من به صورت دائم آن‌ها را [یعنی نظر متخصصان راوانشناسی و روزنامه نگاران و غیره را] در رسانه‌های آمریکایی از مطبوعات و رسانه‌های میانه رو تا رادیکال‌ترین رسانه‌های مخالف کلیت نظام آمریکا دنبال می‌کنم"! میزان مطبوعات و رسانه های میانه رو تا رادیکال ترین رسانه های مخالف کلیت نظام در آمریکا به حدی است که خواندن همۀ آنها بیش از یک شغل تمام وقت زمان می برد و نیاز به یک تیم قوی مطالعاتی دارد. فکوهی مشغول خودنمائی است. با این حال یک نکته در این خودنمائی به چشم می خورد و آن هم این که ایشان از قرار رسانه هائی را که مخالف نظام هم نیستند اما با مشی مورد نظر ایشان خوانائی ندارند دنبال نمی کند. یا شاید هم این رسانه ها را میانه رو نمی داند. هر چه باشد وی اینها را قابل ذکر حساب نمی آورد. به احتمال زیاد ایشان مثلا برایت بارت طرفدار ترامپ یا آمریکن کنسرواتیو، نشنال ریویو و نشنال اینترست را در این زمره می داند. اگر او این رسانه ها را نیز دنبال می کرد، آن وقت با چنین اطمینانی از اجماع در مورد بیماری روانی ترامپ سخن نمی گفت. همچنین به احتمال زیاد ایشان واشنگتن پست و نیویورک تایمز را دنبال می کند و واشنگتن پست در شمار میانه روهای مورد نظر ایشان قرار دارد. این البته نکتۀ چندان مهمی نیست. اما همین نکتۀ کوچک تعلق فکری ایشان را کمی برملا می کند. اطلاق میانه رو به رسانه های نئو کانها و لیبرالهای مداخله جو و حذف رسانه های محافظه کار فقط می تواند از جانب کسی صورت بگیرد که خود در همان کمپ "میانه روها" قرار دارد. گو این که در سمت چپ آن.

اما مهمتر خود پاسخ فکوهی به سؤال است. او به مصاحبه کننده تذکر نمی دهد که مثلا "جناب، این که آیا ترامپ دنبال جلب توجه است یا نه مسأله ای فرعی است. پرسش اصلی زمینه ها و چشم اندازهای چنین تحولی است". خیر، ایشان همان تم را ادامه می دهد و به طور مستقیم وارد روانشناسی ترامپ می شود و لیستی از نمودهای بروز بیماری روانی وی را ردیف می کند تا به استناد چند هزار روانشناس اعلام کند که او دچار فلان نوع از بیماری روانی است.

از این هم بگذریم که هیچ روانشناس و یا پزشک متعهدی با اکتفا به مشاهده از راه دور نمی تواند هیچ حکم قطعی درباره نوع بیماری اشخاص صادر کند. به احتمال قریب به یقین پروندۀ پزشکی ترامپ نیز در دست آن چند هزار پزشک نیست. اما آیا این احتمال نیست که آن چند هزار پزشک هم در شمار خیل انبوه الیت آمریکا قرار داشته باشند که از بیخ و بن ضد ترامپند؟ فکوهی چنین احتمالی را دنبال نمی کند. او به صرف ادعای این چند هزار نفر بیماری روانی ترامپ را امری مسلم قلمداد نموده و برایش این حکم را صادر می کند که بر حرف او حرجی نیست. اما حقیقتا موضوع روانی بودن ترامپ همین است؟ خیز، چنین نیست. ترامپ نزد جریان یونیورسالیست یا گلوبالیست سرمایه داری آمریکا روانی قلمداد می شود و تأکید بر روانی قلمداد کردن وی در کنار کمپین فرسایشی تبانی وی با روسیه، بخشی از کمپین گسترده ای است که هدف غائی آن برکناری ترامپ از ریاست جمهوری است. فکوهی اگر آن رسانه های دیگری را که از آنان نام نمی برد دنبال می کرد متوجه می شد که دقیقا مشابه همین کمپین اما از جهتی مخالف در آن رسانه ها در جریان بود و هزاران پزشک گواهی می دادند که هیلاری کلینتون دچار بیماری روانی است. نکتۀ تعیین کننده در این مباحثه روانی بودن این یا آن رئیس جمهور و کاندید ریاست جمهوری نبود و نیست. نکتۀ تعیین کننده و پرسشی که هر آدم متفکر حقیقت جوئی را باید به خود مشغول کند آن است که چه چیز باعث چنین تحولی در فرهنگ سیاسی آمریکا شده است که مباحثه و مجادله بر سر مهم ترین موضوعات مربوط به سازمان جامعه و نظام بین المللی را به حاشیه رانده و موضوع بیماری روانی افراد را وارد مرکز مباحثات سیاسی کرده است؟

البته فکوهی مدعی برخورداری از تفکری انتقادی است و در این مقام او هم اشاره ای به این موضوع دارد. اما اشاره وی به آن نیست که چرا چنین موضوعی به یکی از مسائل محوری مشاجرات سیاسی تبدیل می شود، به آن است که کدام تحول باعث شده است یک چنین دیوانه ای سر کار بیاید. او در مورد علتهای برجسته شدن موضوع دیوانگی بحث نمی کند، در مورد یک دیوانۀ برجسته بحث می کند: "اما نکته مهمی که مخالفان ترامپ بر آن تاکید دارند این است که او یک پدیده خلق الساعه نبوده و حاصل بی مسئولیتی دموکرات‌ها در کنار زدن نامزدی برنی ساندرز و جلو انداختن فرد منفوری مثل هیلاری کلینتون، حاصل بی مسئولیتی جمهوریخواهان در انتخاب او به مثابه نامزدشان، حاصل پوپولیسم رایج سیاسی در این کشور و بی توجهی به ضرورت دموکراتیزاسیون فرهنگ و بالا بردن سرمایه فرهنگی در کشور در طول چند دهه اخیر و به خصوص حاصل سیاست‌های نولیبرالی خُرد کننده برای طبقه متوسط و سرانجام سیستم بیمار انتخاباتی آمریکا (کالج الکترال) است؛ و اگر چنین مشکلاتی به دقت و به صورت عمیق مورد بحث و چاره یابی قرار نگیرند حتی نمی‌توان اطمینان داشت که ترامپ در سال ۲0۲۰ دوباره انتخاب نشود".

عجیب است. شاید مرکزی ترین موضوعی که باید به تفصیل مورد بحث قرار می گرفت و می توانست سرنخ هائی برای فهم پدیدۀ ترامپ به دست فکوهی و خوانندگان مصاحبه بدهد، به عنوان نیم جملۀ معترضه ای در مجموعه ای از عوامل به میان پرت می شود و کنار گذاشته می شود: پوپولیسم رایج سیاسی. این البته برای مصاحبه کننده هم اهمیتی ندارد و او به صرافت طرح این پرسش نمی افتد که جناب فکوهی، این پوپولیسم سیاسی چیست؟ محصول چه شرایطی است؟ آن را چه کسی رایج کرد؟ حزب دمکرات یا حزب جمهوریخواه؟ یا شاید هم حزب بی بتۀ سبزهای آمریکا؟ نئوکانها یا لیبرالها؟ کدام یک به این پوپولیسم دامن زدند؟ اگر هیچکدام از اینها نبودند، پس این پوپولیسم از کجا آمده است؟ مشخصاتش چیست و کدام زمینه های اقتصادی و اجتماعی در شکلگیری آن نقش داشتند و غیره و غیره. برای او نیز، مانند همۀ طبقه متوسطی های شیفتۀ لیبرالیسم، روشن است که همۀ عوامل ناخوشایندی از قبیل بی سوادی و بی فرهنگی را باید کنار هم ردیف کرد تا بتوان اولا از آن نتیجه گرفت که پوپولیسم هم مرضی است مثل بیسوادی که باید ریشه کن شود و ثانیا با این پوپولیسم دیوانه ها به قدرت می رسند و نه عاقلان. اشاره فکوهی به " سیاست‌های نولیبرالی خُرد کننده برای طبقه متوسط" تنها تعارفی بیشتر نیست و این را پائین تر خواهیم دید.

با چنین ابزار تحلیلی است که فکوهی به جوانب عملی تر سخنرانی ترامپ نیز نزدیک می شود. وی در این باره توضیح می دهد: "اما همانگونه که بدبینانه‌ترین تحلیلگران هم نمی‌توانستند راه یافتن ترامپ را به کاخ سفید پیش بینی کنند، هیچ کسی تصور نمی‌کرد که او چنین بی مهابا، با ناشی گری و بی مسئولیتی رفتار کند و چنین تخریبی در سیاست خارجی آمریکا، ساختار کاخ سفید به مثابه ستون فقرات قوه مجریه این کشور، در بی اعتبار کردن عمومی کشور در خارج از مرزهایش و ایجاد یک آشوب عمومی ایجاد کند و کار را به جایی برساند که باب کروکر، سناتور قدرتمند تنسی، از رهبران جمهوریخواهان و رئیس کمیسیون مهم روابط خارجی در سنا درباره اش بگوید «او پا در راهی گذاشته که ممکن است ما را به جنگ جهانی سوم برساند» و یا «همه ما برای هر ساعتی که او در کاخ سفید باقی بماند باید نگران باشیم». از این رو و در این شرایط سخنرانی چنین شخصی و اهمیتی که باید به آن داده شود برای ما درحد صفر هم نیست. در واقع ترامپ با این سخنرانی و با این گونه تصمیم‌های ابلهانه و مخرب (از جمله در کنار این تصمیم، به تعلیق در آوردن بیمه اوباماکر با دستور حکومتی) و سپردن تصمیم گیری درباره برجام به کنگره‌ای که در حال حاضر در آشفته‌ترین وضعیت قرار دارد و کوچکترین تصمیمی نمی‌تواند بگیرد، هیچ اقدام و حرف تازه‌ای نزده، جز آنکه بی آبرویی آمریکا را بیشتر و اعتبار بسیار بیشتری برای ایران در سطح بین المللی ایجاد کند و امکان بسیار بیشتری به تمام متحدان اروپایی و روسیه و چین برای همراهی بیشتر با ایران و عقد قراردادهای بیشتر با آن بدهد.

مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ ادامه داد: این نکته‌ای است که حتی هیلاری کلینتون از دشمنان سرسخت ایران در گفتگوی دیروز خود با فرید ذکریا نیز بر آن تاکید کرد و همه مشاوران ترامپ نیز به او گوشزد کرده بودند. بنابراین فکر می‌کنم این سخنرانی نه تن‌ها برجام را تضعیف نکرد، بلکه آن را به شدت در نزد تمام طرف‌های قرارداد (جز شاید آمریکا) تقویت و تضمین کرد. اظهارات ضد ایرانی ترامپ همه تکراری است و هیچ چهره‌ای بین المللی جز رهبران اسرائیل آن را تایید نکردند. ترامپ در واقع بازنمایی و پیش درآمدی از سقوط قدرت آمریکا در سطح بین المللی است که هر روز آشکارتر و ضروری‌تر می‌نماید و امروز نزدیکترین متحدانش یعنی بریتانیا، اتحادیه اروپا، کانادا، مکزیک همگی بر آن توافق دارند"

نقل این عبارات طولانی از آن رو لازم است که فکوهی در این عبارات شعور متوسط هر مدیر نمایشگاه اتومبیل اروپائی در ونک و جردن و هر کارمند بازنشسته اندک متمول و بیزنس من جوان استارت آپ و دلال معاملات ملکی و ژورنالیست ترقیخواه و هنرمند پست مدرن پرفرمانس را به نمایش می گذارد. ترامپ دیوانه ای است که وارد کاخ سفید شده است  و حرفهایش ابلهانه و مخرب است و اهمیتی ندارد، برجام خیلی خوب است و اروپائی ها هم خیلی خوبند. تنها در فراز پایانی عبارت باز هم آن اشاره به موضوعی مرکزی را می بینیم که در حقیقت می بایست موضوع اصلی بررسی و تحقیق و طرح آن در همین مصاحبه نیز باشد: "ترامپ در واقع بازنمایی و پیش درآمدی از سقوط قدرت آمریکا در سطح بین المللی است که هر روز آشکارتر و ضروری‌تر می‌نماید". باز هم عجیب است که کسی در دوران وقوع چنین تحولی زندگی کند و به جای تمرکز بحث بر روی این پدیده، با اشاره ای گذرا از آن رد شود و بحث را مجددا به موضوع دلخواه خویش، یعنی بیماری روانی ترامپ، سوق دهد. درست مانند کسی که در دوران فروپاشی امپراطوری روم زندگی کند و هم و غمش را بر جنون نرون قرار دهد و نه بر تناقضات برده داری روم.

این ادعای ما نیست. اگر تصور می کنید که لابد فکوهی پس از این مقدمه به مسائل پایه تر می پردازد، اشتباه می کنید. او حقیقتا در ادامه مصاحبه همین کار را می کند: "ناصر فکوهی با تایید اینکه تصمیم‌های ترامپ نیز به نوعی حکایت از عطش رئیس جمهور آمریکا برای دیده شدن و در راس خبر‌ها بودن دارد؟ گفت: شکی در این نیست؛ اما این تمایل بیمارگونه برای آمریکا و برای جهان خطرناک است. به دلایل بسیار زیادی که در حوصله این مطلب نیست سازوکارهای شروع جنگ اتمی به گونه‌ای تنظیم شده که پیش از آنکه عقلانیت و تصمیم جمعی در آن‌ها تعیین کننده باشند، سرعت و تصمیم فردی در آن موثر است. از این رو آمریکایی هایی که سیستم را میشناسند می‌دانند که وقتی فردی مثل ترامپ از نیاز به 10 برابر شدن کلاهک‌های اتمی سخن می‌گوید یا با اطمینانی خیالین و وهم آمیز از موثر بودن سیستم‌های ضد موشکی ردیاب خود برای مقابله با هر نوع حمله اتمی حرف می‌زند، و یا دائما سخنانی تحریک کننده نثار کشوری با رهبری خودشیفته مثل کره شمالی می‌کند، و یا تلاش دارد امنیت نسبی خلیج فارس را که با قرارداد برجام ایجاد شد را از میان ببرد، چقدر با موقعیت بحرانی و برگشت ناپذیری که ممکن است فاجعه‌ای باور نکردنی به وجود بیاورد نزدیک است. اما مشکل در آن است که خروج از این وضعیت نمی‌تواند به سادگی انجام بگیرد، زیرا مایکل پنس معاون او نیز به شدت عقب افتاده و غیر قابل اعتماد است و وضعیت قانون اساسی و انتحابات در آمریکا نیز کمکی برای خروج به این وضعیت نمی‌کند و تحقیق درباره دخالت روسیه در انتخابات آمریکا نیز که دادستان ویژه مولر بدان مشغول است احتمالا چند سال به طول خواهد کشید و بنابراین ما با یک تناقض عجیب سروکار داریم: از یک سو حتی یک ساعت باقی ماندن ترامپ در کاخ سفید خطرناک است و از سوی دیگر امیدی برای کناره گیری او و یا کنار گذاشتنش در کوتاه مدت مشاهده نمی‌شود. این وضعیت ممکن است آمریکا را به سوی یک آشوب بزرگ یا دست کم یک بحران عمیق قانون اساسی و بی سابقه در تاریخ این کشور ببرد".

ژورنالیست باز هم در دهان فکوهی می گذارد که ترامپ عطش دیده شدن دارد و فکوهی البته باز هم به او تذکر نمی دهد که جناب این موضوع چندان مهمی نیست، مسأله بر سر جدالی بسیار گسترده تر است. برعکس، باز هم همین تم را به دست می گیرد و از همین زاویه وارد موضوعاتی می شود که جهان امروز را در وضعیتی کاملا متفاوت و انفجار آمیز قرار داده اند. دیوانه ای در مرکز قدرت قویترین کشور جهان قرار گرفته است و خطر جنگ اتمی افزایش پیدا کرده است و متأسفانه راه حلی هم برای آن موجود نیست. باز هم اوضاع بحرانی سیاست بین المللی به عنوان پدیده ای حاشیه ای وارد بحث می شود تا بلافاصله کنار گذاشته شده و موضوع اصلی به میان کشیده شود:

"او در ادامه افزود: میزان جنون در ترامپ به حدی است که حتی نزدیکترین دوستانش از این کار عاجزند و امروز همه از معاونین اصلی او "ژنرال کلی" و "وزیر امور خارجه تیلرسون"، تقاضا می‌کنند به هر قیمتی شده در کنار او بمانند تا در صورت سرزدن یک تصمیم جنون آمیز (مثل دستور حمله اتمی) او را باز دارند. فعلا تنها امید آن است که این معاونان پذیرفته اند برای جلوگیری از خطری که جان میلیون‌ها آمریکایی و مردم جهان را تهدید می‌کند، این کار را بکنند و برای آنکه ترامپ آن‌ها را اخراج نکند با یکدیگر پیمان بسته اند که اگر یکی را اخراج کرد همگی از کاخ سفید بیرون بیایند و یک بحران قانون اساسی ایجاد کنند؛ و بتوانند بر اساس متمم بیست و پنجم قانون اساسی آمریکا او را با رای هیئت وزرا و مجلس به دلیل ناتوانی روانی از کار برکنار کنند".

باز هم جنون. جنون رئیس جمهوری دیوانه که تنها توسط معاونینش کنترل می شود. نظریه پرداز لیبرال چپ دقیقا در همان نقطه ای قرار می گیرد که رسانه های "میانه رو"ی نئو کنسرواتیو و لیبرال- جنگ طلب در آن قرار گرفته اند و با انتخاب هر ژنرال به یک پست در کاخ سفید کمی نفس راحت کشیدند و از ورود عقلانیت به کاخ سفید سخن گفتند. و در حاشیه: امینم خوانندۀ معروف  رپ هم بر علیه ترامپ می خواند و در همان باصطلاح رپ ضد راسیستی اش لازم می بیند که عشق و علاقه اش به ارتش آمریکا را هم به دوستداران جوانش انتقال دهد. دنیای لیبرالیسم وارونه شده است. ژنرالهای ارتش آمریکا به مظاهر خردگرائی لیبرالیسم بدل شده اند. پرسیدنی است که صحبتهای چه کسی عقلانی تر است؟ ترامپ دیوانه یا فکوهی عاقل؟

اما کمی مکث درباره مضامین اظهار نظرهای ترامپ و ردیه فکوهی بر آن هم لازم است. آیا حقیقتا آن ترامپ دیوانه حرفهای چرندی زده است که هیچ معنی ندارند؟

فکوهی موضعگیری ضد برجامی ترامپ را ابلهانه و مخرب می داند و سپردن تصمیمگیری پیرامون آن به کنگره را بی معنی می داند و به این نتیجه میرسد که این حرفها اروپا را به ایران نزدیک می کند و برای آن نباید هیچ اهمیتی قائل شد. گوئی نفرت فکوهی نسبت به ترامپ قدرت تحلیل وی را کاملا از بین برده است. اظهارات ترامپ در آن زمینه اتفاقا حاکی از آن بودند که وی کاملا حساب شده به مقابله با پیمانی رفته است که در قالب قطعنامه شورای امنیت نمی توان آن را به سادگی رد کرد و کنار گذاشت، اما می توان به یمن قدرت مالی و اقتصادی و نظامی همان پیمان را به اهرمی برای فشار بیشتر به ایران تبدیل نمود. و این دقیقا اتفاقی بود که واقع گردید. ترامپ برجام را رد نکرد تا مورد اتهام بی توجهی به عهدنامه های بین المللی قرار نگیرد. او اما آن را تأئید هم نکرد تا باز هم بیشتر متهم به نقض قولهای دوران انتخاباتی اش نگردد و پایه های اجتماعی اش متزلزل تر نشود. او توپ را به زمین کنگره انداخت تا درباره آن تصمیم بگیرد. اگر کنگره نتوانست تصمیم بگیرد، دیگر بر ترامپ انتقادی وارد نیست و اگر هم هر تصمیمی بگیرد، اعم از تأئید یا رد برجام، باز هم ترامپ مسئولیتی در قبال آن نخواهد داشت. این تا جائی که به روش طرح موضوع از جانب ترامپ بر میگردد. آن دیوانه اتفاقا بسیار هم زیرکانه عمل کرد. همانطور که در تمام دوران مبارزات انتخاباتی اش با دیوانگی هایش زیرکانه تر از تمام رقبایش عمل می کرد.

اما در مورد عواقب موضعگیری وی نیز فکوهی دچار خطای بزرگی می شود که تنها تحت عنوان خودفریبی می توان از آن نام برد. او میگوید صحبتهای ترامپ اروپا را به ایران نزدیک می کند. اما این اتفاقی نبود که افتاد. اتفاقی که افتاد نمایش مضحکی از عوامفریبی بود که اتفاقا ایران را تحت فشار بیشتری هم قرار داد. ترامپ برجام را رد نکرد، اروپائی ها اما یکصدا در دفاع از برجام سخن فرسائی کردند و اصلاح طلبان و تکنوکراتهای ایرانی هم همان سخنان را با شور شعف رله کردند که ببینید، اروپائی ها با مایند. اما هم اروپائی ها می دانستند چه می کنند و هم نوکران ایرانی شان. آنها با زیرکی تمام به دفاع پر حرارت از چیزی برخاستند که کسی آن را رد نکرده بود. دقت کنید، ترامپ در سخنرانی اش برجام را –آنچنان که در دوران مبارزات انتخاباتی می کرد- رد نکرده بود، انجام صحیح آن از سوی ایران را تأئید نکرده و سرنوشت برجام را به کنگره پاس داده بود. به این ترتیب اروپائی ها از چیزی دفاع می کردند که کسی به آن حمله نکرده بود. در حقیقت این دفاع اروپائی ها بود که فاقد هر گونه اهمیتی بود نه سخنان ترامپ. آنچه در موضعگیری اروپائی ها حائز اهمیت بود تبصره ها و ریزنویسهای دفاعیه آنان از برجام بود مبنی بر این که "البته باید سیاست نظامی ایران را مهار کرد". و این و دقیقا همین نیز هدفی بود که ترامپ آن را نشانه گرفته بود. روشن بود که این تازه آغاز کار بود و اروپائی ها در ادامه ماجرا و پس از فروکش کردن جنجال بر سر سخنان ترامپ و پس از این که به اندازه کافی در ژست گرفتن ظاهری بر علیه آن سخنان خود را صلح طلب و معقول نشان دادند و به اندازه کافی بهره برداری شان را کردند، حرفهای اصلی شان را با صراحت بیشتری طرح خواهند کرد و همینطور هم شد. موضعگیری ماکرون در این باره که تعهدات مندرج در برجام دیگر کافی نیست، باید به اندازه کافی نشان داده باشد که حرفهای ترامپ ابلهانه نبود که هیچ، برای موقعیت ایران بسیار هم تهدید آمیز بود و همین نیز شد. این فشار البته افزایش پیدا خواهد کرد و نمی تواند افزایش نیابد. به ویژه این که افزایش نفوذ ایران در خاورمیانه اکنون باز هم بیشتر مقابله با این نفوذ را در دستور کار اروپائی ها نیز قرار می دهد.  موضعگیری ترامپ نه تنها آنطور که فکوهی بیان می کند اعتبار بین المللی ایران را – بخوان اعتبار ایرانیان نزد اروپائی های عزیز را – افزایش نداد، بلکه برعکس، ایران را تحت فشار بیشتر نیز قرار داد.

فکوهی ماجرا را کاملا وارونه بیان می کند. وی آرزوی طبقه متوسط شیفتۀ غرب ایران را به عنوان تحلیل بیان می کند. این طبقۀ متوسط عاشق غرب است و بخش انتلکتوئل تر آن هم در غرب به ویژه عاشق اروپاست. همین کنش اجتماعی است که در سیاست ایران در دوران بیست سالۀ اخیر اصول رویکرد اصلاح طلبان و تکنوکراتهای دولتی به سیاست خارجی را رقم زده است و می زند. نمونه های آن کم نیست. از سلفی یادگاری با خانم موگرینی تا افتخار به بوئینگ خریداری شده توسط – و نه تولید شده در – ایران تا اعطای امتیازات عهد قجری به توتال و هلهله برای خرید اتومبیلهای اسقاطی پژو. طبقۀ توسری خوری که هر گونه تحقیری از جانب اروپائیان را به جان می خرد تا بلکه بتواند پایش به کافه های وین و پابهای لندن باز شود. طبقۀ کاسه لیسی که گستاخی اش را فقط برای پابرهنه های جامعه کنار گذاشته است.

این تا جائی که به برجام مربوط است. اما در زمینه مسائل جهانی نیز آنچه فکوهی عنوان می کند جز تکرار پروپاگاند جناح یونیورسالیست بازار آزادی در آمریکا و اروپا بر علیه ترامپ نیست. او معتقد است که ترامپ سیاست خارجی آمریکا را تخریب کرده است. او نمی گوید که وی در سیاست خارجی آمریکا تغییراتی شگرف وارد کرده است. می گوید آن را تخریب کرده است. حقیقتا این کدام سیاست خارجی آمریکاست که ترامپ آن را تخریب کرده است و فکوهی هم این را به پای ترامپ می نویسد؟ فکوهی نویسنده و ناشر مقالات متعددی در مخالفت با جنون جنگ طلبی و افسون دیوانه وار بدنها اکنون در سوگ کدام سیاست خارجی تخریب شده توسط ترامپ نشسته است؟ آیا اگر خود فکوهی به مقام ریاست جمهوری آمریکا می رسید برای خدمت به بشریت سیاست خارجی آن را تخریب نمی کرد؟ رکن سیاست خارجی آمریکا در دوران پسا جنگ سردی چیزی جز تأمین سلطۀ مطلق آمریکا بر جهان معاصر و تبدیل قرن 21 به قرن پاکس آمریکا نبود. هیچ فرقی هم نمی کرد که چه کسانی سکان این سیاست خارجی را در دست داشتند. از نئوکانهای دوران بوش پدر و بوش پسر تا دمکراتهای مداخله جوی دوران کلینتون و اوباما، همه و همه در یک چیز مشترک بودند: توسعه طلبی هر چه بیشتر و جنگ افروزی، به انقیاد کشاندن رقبا و یا صاف و ساده بازگرداندن کل جوامعی به دوران عصر حجر از طریق تخریب تمام ساختارهای اجتماعی آن. سیاستی که تنها در عراق بیش از یک و نیم میلیون کشته بر جا گذاشت. از این تعداد بیش از نیم میلیون کودک در اثر تحریمهای داروئی جانشان را از دست دادند و طراحان همان سیاست خارجی که اکنون به عنوان نمایندگان ناظر بر انتخابات آزاد به این کشور و آن کشور هم سفر می کنند با افتخار از آن سخن می گویند که بله این تعداد قربانی ارزشش را داشت. حقیقتا فکوهی از تخریب کدام سیاست خارجی حرف می زند؟ از در هم شکستن یوگسلاوی و کاشتن بذر کینه و خصومتی عمیق در میان مردم آنجا؟ از کودتای فاشیستی-لیبرالی اوکراین؟ از گسترش ناتو تا دروازه های سن پطرزبورگ؟

نه. ترامپ سیاست خارجی آمریکا را تخریب نکرد. او سیاست خارجی متفاوتی را بر گزید. کاری که ترامپ کرده است تخریب سیاست خارجی معینی در آمریکا و تلاش برای جایگزینی آن با یک سیاست خارجی متفاوت بود. سیاست خارجی متفاوتی که در رأس آن کاهش تشنج در روابط با روسیه قرار داشت و به همین دلیل نیز ترامپ به عنوان مهره و بازیچۀ پوتین مورد حملۀ کل مجموعۀ بوروکراتیک، مالی، جاسوسی و الیگارشهای سیاسی دو جناح نئوکان و لیبرال قرار گرفت و هنوز هم قادر به اجرای تام و تمام مشی مورد نظر خویش نیست. مشی ای که البته منحصر به خود وی نیست و از مدتها قبل در محافل معینی در درون طبقۀ حاکم آمریکا در حال نضج بود. اساس این مشی جدید هم بر آن استوار بود و هست که دوران سلطۀ بلامنازع پسا جنگ سردی آمریکا بر جهان به پایان رسیده است و آمریکا باید بتواند خود را با واقعیات متفاوت جهان امروز، با عروج روسیه و چین به عنوان قدرتهایی جهانی و با ظهور مجموعۀ وسیعی از کشورهای در حال رشد پرتوان وفق دهد. کینه توزی بر علیه و تحقیر ترامپ از سوی جبهۀ وسیع رسانه ها و دستگاههای بوروکراتیک کل کشورهای ترانس آتلانتیک از این رو است و نه از روی دیوانگی ها و نه حتی از روی منش و عقاید وولگار وی.

فکوهی اما واقعیت را وارونه جلوه می دهد. او پس ازرو کردن سیاهه بیماری های روانی ترامپ لازم می داند که حکمی هم درباره وی صادر کند که لااقل اندکی با صبغۀ خود وی نیز خوانائی داشته باشد. او میگوید: "ترامپ نماینده کشور آمریکا نیست بلکه نماینده سیاست مداران فاسد و سیاست‌های نولیبرالی مخرب این کشور است؛ و ما باید بیش و پیش از هر چیز از این سیاست‌ها فاصله بگیریم.". حقیقتا درباره چنین تحریف روشن واقعیتها چه باید گفت جز این که گوینده مطلب کمترین نیازی به وفاداری به حقیقت را در خود نمی بیند. این از روز روشن تر است که اتفاقا این بدنۀ اصلی سیاستمداران فاسد آمریکا است که همراه با کلان رسانه ها و دستگاههای جاسوسی آمریکا ریاست جمهوری ترامپ را از همان روز اول به چالش کشیده اند و تاکنون بخش نه چندان کوچکی از پرسنل کابینه او را در هم کوبیده و از رده خارج کرده اند. این از روز روشن تر است که اتفاقا دونالد ترامپ در بسیاری از عرصه های مربوط به تجارت بین المللی و بازار جهانی به سیاستهای نئولیبرالی تاکنون حاکم بر آمریکا اعلام جنگ کرده است. این البته ذره ای از خصلت دست راستی بازار آزادی سیاستهای ترامپ در زمینه های رفاه اجتماعی نمی کاهد و دقیقا در همان عرصه ها نیز ترامپ از حمایت کامل کنگره و تمام گردن کلفتهای سیاست و اقتصاد آمریکا برخوردار است. اما به همان ترتیب این نیز روشن است که تأکید ترامپ بر حفظو تقویت صنعت داخلی و بازگرداندن مشاغل صنعتی به آمریکا هر چه باشد ربطی به نئولیبرالیسم ندارد. فکوهی حتی این واقعیتهای بدیهی را نیز به رسمیت نمی شناسد. اما مسأله این است که او حتی دانسته های خود را نیز انکار – یا بهتر است بگوئیم نقض – می کند. خود او در آغاز مصاحبه روی کار آمدن ترامپ را از جمله محصول "سیاست‌های نولیبرالی خُرد کننده برای طبقه متوسط" در دهه های اخیر دانسته بود. حال در ادامه مصاحبه مدعی می شود که ترامپ نمایندۀ این نئو لیبرالیسم است. بالاتر گفتیم که به میان کشیدن "سیاست‌های نولیبرالی خُرد کننده برای طبقه متوسط" تعارفی بیشتر نیست. در حقیقت هم این عبارت از فرط تورم در بکارگیری به عبارت پوچی تبدیل شده است که هر جا که قافیه به تنگ آید، آن نیز به کار آید.

اما آیا او اینها را نمی داند؟ می داند، اما وارونه بیان می کند. او می داند که در قاموس لیبرالیسم، ترامپ پوپولیست قلمداد می شود و نه نئو لیبرال و خود وی هم در شمار عوامل روی کار آمدن ترامپ پوپولیسم سیاسی را نیز بر شمرده بود. اما مثل هر لیبرال دیگری که میخواهد ژست چپ بگیرد، از قضا در مقابله با مخالفینی که لیبرال آنها را پوپولیست قلمداد می کند، لیبرال چپ کارت نئولیبرالیسم را بیرون می کشد. به این دلیل خیلی ساده که این عبارت پردازی بی مسما وجهه لازم یک مدافع عدالت اجتماعی را برای او تأمین می کند. لیبرال چپ در مواجهه با یک "پوپولیست" شمشیر مبارزه با نئولیبرالیسم را بیرون می کشد اما در مقام مواجهه با یک نئو لیبرال واقعی در هیأت منتقدی واقع بین ظاهر می شود. این الگوی رفتاری شناخته شده ای است که در ایران نیز از جانب سیاست ورزان چپ طبقۀ متوسط به بهترین نحوی در مواجهه با احمدی نژاد به کار گرفته شد. احمدی نژاد به عنوان نماد نئولیبرالیسم معرفی شد تا راه برای روحانی باز شود. معرفی ترامپ به عنوان نئولیبرال با هر مقدار چاشنی عدالت اجتماعی هم که همراه باشد، دقیقا در خدمت چنین سیاستی است: باز کردن راه برای یک رئیس جمهور عاقل از حزب دمکرات، احتمالا جو بایدن.

اما صرفنظر از نتایج سیاسی تحلیل فکوهی این پرسش به جا می ماند که چرا فکوهی در تبیین پدیده ترامپ تمام عناصر جامعه شناسانه و مردم شناسانه ای را که حوزه های تخصصی خود وی هستند کنار می گذارد و به روانشناسی دست می آویزد؟ به گونه ای که خواننده در پایان مصاحبه چیزهای بسیاری درباره عوارض انواع بیماریهای روانی فرا می گیرد اما نه از تحولات جامعۀ آمریکا چیزی عایدش می شود و نه از بالا و پائین سرمایه گذاری و صنعت و بیکاری و نه از موقعیت آمریکا در بازار جهانی و رقابت روزافزون در این بازار؛ نه از بحران درون سازمان تجارت جهانی و پیمانهای تی پی پی و تی تی پی و نه از شکست استراتژیهای نئوکانها و لیبرالهای مداخله جو در جبهه های مختلف؟

دلیل آن بسیار ساده است. ترامپ تجسم بحران لیبرالیسم است. لیبرال وقتی به ترامپ نگاه می کند، عکس برگردان منفی خود را می بیند. او در وجود ترامپ عوارض و عواقب همۀ آن چیزی را می بیند که لیبرالیسم از خود بر جا گذاشته است. نقد ترامپ بدون نقد این پس زمینه بی معنی است و نقد این پس زمینه یعنی نقد لیبرالیسم، یعنی نقد نتایج ویرانگر بازار عنان گسیختۀ جهانی، یعنی نقد الیتیسم و نخبه گرائی طبقه متوسطی، یعنی نقد هدونیسم و اندیویدوآلیسم افراطی ای که شاخص "جهان آزاد" سه دهه گذشته بود. و یک لیبرال حاضر است تا حد یک نقال تنزل کند اما به نقد لیبرالیسم دست نزند. فرقی هم نمی کند که این لیبرال یک لیبرال راست است یا یک لیبرال چپ. در نقطۀ بن بست لیبرالیسم مؤلفه های فکری هر دو به بن بست می رسد. مادام که این نقطه فرا نرسیده است، لیبرال چپ می تواند لیبرال راست را تحلیل کند، زمینه های اجتماعی اش را بشکافد و عواقب سیاستهایش را بازگو کند و خواستار اصلاحات در آن دستگاه شود. دستگاهی که خود او در سمت چپ آن قرار گرفته است. ترامپ اما خارج از این دستگاه است. اینجا یک چیز بیشتر باقی نمی ماند. هیولاسازی از کسی که تجسم وارونۀ نکبت لیبرالیسم است. جامعه شناسی و انسان شناسی جای خود را به ترامپ شناسی و احمدی نژاد شناسی می دهد. نزد فکوهی، ترامپولوژی جایگزین آنتروپولوژی می شود. 

بهمن شفیق

22 آبان 96

13 نوامبر 2017

http://fararu.com/fa/news/332935/حکایت-گاو-وحشی-در-چینی-فروشی

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر