رهروان منصور، سربازان مسعود

نوشتۀ: بهمن شفیق
2 Comments

سرانجام با عروج کومه له در کردستان، اکنون خلقی یافت شده بود که می توانست جای خالی خلق ترک را در جهان بینی و پراتیک چپ سوسیالیست پر کند. "بیژی کوردستان" و "کس نه له کورد موردوا، کورد زنده وا"، جای یاشاسین آذربایجان و حماسۀ کوراوغلی را می گرفت. اکنون این خلق کرد بود که در میان خلقهای برابر از موقعیتی برابرتر برخوردار شده بود

1

رفراندوم کردستان عراق به عرصه ای از بروز گرایشاتی بدل شد که سالهای سال در عمق این جامعه در حال شکلگیری بودند و در جریان رفراندوم فرصت کافی برای تبلور یافتند. سالهای سال بود که اقلیم کردستان به آرامی اما با اطمینان به زیر پرچم اسرائیل می خزید. نخست مخفی و سپس آشکارتر. اما در جریان رفراندوم بود که پرچم اسرائیل در خیابانهای اربیل در دست تظاهرات کنندگان کرد به اهتزاز درآمد. در جریان رفراندوم بود که پیوند اقلیم با اسرائیل و حمایت بی شائبه و خالصانۀ بی بی به عنوان همدردی مشترک بین دو قوم ستمدیده وارد مجادلات سیاسی شد. تمام پیوندهای دیرینۀ قبیلۀ بارزانی از دوران ملامصطفی بارزانی به این سو با موساد و ارتش اسرائیل، به دور از انظار عمومی در جریان بودند. جنبش ملی کردستان، در پهنه ای فراتر از مرز عراق، به مثابۀ جنبشی خلقی به تبیین خویش می پرداخت و در خود کردستان عراق نیز از جمله افزایش قدرت طایفۀ "چپگرا"ی طالبانی و سپس سقوط رژیم پهلوی، مانعی بر سر راه تبدیل جنبش ملی کرد به ابزاری علنی در دست دولت اسرائیل و در پیوند با آن می گردید.

در حافطۀ سیاسی مردم منطقه سرکوب خلقهای خاورمیانه برای دوره ای طولانی به ویژه با سرنوشت دو خلق خصلت نمائی می شد: کردستان و فلسطین. از زمان تشکیل حکومت اقلیم کردستان ورق به آرامی بر میگشت و در جریان رفراندوم سرانجام فلسطین رسما حذف شد و اسرائیل جای آن را گرفت. جنبش ملی کرد تماما در چنبرۀ کردایتی قرار گرفت و ملت کرد صف ملل ستمدیده را ترک و به اردوی ستمگران پیوست.

کردایتی در مقابل مشاهدۀ تقویت بی وقفۀ جبهۀ ضد اسرائیلی در منطقه پس از ورود رسمی روسیه به میدان جنگ سوریه و پس از پیروزیهای استراتژیک دول عراق و سوریه، چاره ای جز دست زدن به قماری بزرگ در مقابل خویش نمی دید. رهبران اقلیم می دانستند که زمان به زیان آنان عمل می کند. قادر مطلق تاکنونی منطقه، دولت قدر قدرت آمریکا، باید دمب محترمش را روی کولش گذاشته و گور خود را از منطقه گم کند و برود. اگر اقدامی صورت نگیرد، این منطق توازن قوای در حال تغییر خاورمیانه است و در آیندۀ این روند نه اسرائیل بزرگ جائی خواهد داشت و نه کردستان بزرگ. رویزیونیسم تاریخی کردایتی روایتی طنز آمیز از سرنوشت دو بازندۀ اصلی تحولات خاورمیانه نیز هست. دو بازنده ای که همراه با عربستان و آمریکا اکنون آخرین برگهای خود را با عمده کردن مسألۀ کرد بر زمین می زنند. مسأله ای که به بهترین نحوی از طرفیت بی ثبات کردن دول اصلی رقیب در منطقه و کشاندن منطقه به منجلابی دیگر برخوردار است.

2

اما این تنها گرایشی نبود که بر پهنۀ سیاست علنا به نمایش درآمد. این نیز روشن شد که سران اقلیم کردستان در رزم انقلابی شان برای "تحقق خواست تاریخی ملت کرد"، لااقل در ایران و عراق، از حمایت بی شائبۀ نوعی از کمونیسم نیز برخوردارند که از قضا خود را رادیکالترین نوع کمونیسم نیز می خواند و قرائت اصلی آن به نام "کمونیسم کارگری" معروف است. کمونیسمی که البته دایرۀ شمول آن از احزاب منتسب به این نوع کمونیسم در ایران و عراق فراتر رفته و تا انواع سوسیالیسم کارگری و تتمۀ آن چیزی را در بر میگیرد که زمانی عنوان "حزب کمونیست ایران" بر خود نهاد و هنوز هم این عنوان را حمل می کند.

این خانوادۀ بزرگ از سال 1991، یعنی از همان لحظات اولیۀ تشکیل دولت اقلیم تا توانست از افشاگری گندکاریهای سران پارتی و اتحادیه خودداری نکرد. حجم ادبیاتی که در سه دهه اخیر توسط این خانواده در برملا کردن فلاکت و نکبت در کردستان عراق تولید شد اگر از کتابخانۀ معروف اسکندریه بیشتر نباشد، کمتر نیز نیست. این البته ناقض برقراری روابط عملی متفاوت بین دستجات این خانواده با همان مرتجعین اقلیم نبود. اگر روابط تاریخی بین اتحادیۀ میهنی و احزاب چپ ایران و عراق می توانست به عنوان لولائی بین این احزاب و کردایتی عمل کند، اما همۀ ظواهر امر چنین وا می نمود که بین این خانواده و باند فاسد و مرتجع بارزانی هیچگاه و هیچگاه الفتی برقرار نخواهد شد. با این حال زمان برگزاری رفراندوم تمام این دستجات پشت فرمان رهبر اقلیم به خط شدند. همۀ رهروان رهبر فقید، منصور، اکنون لباس سربازان رهبر کبیر، مسعود، بر تن کردند.

منصوریان سابق و مسعودیان 25 سپتامبر البته همچنان منتقد مسعود - و حتی مهم تر از آن: ناسیونالیسم کرد - نیز باقی ماندند. اما این بیش از نمایشی مضحک از رژۀ سربازان در حال اعزام به جبهه نبود که حتی محکم تر و استوارتر از دیگران نیز گام بر می دارند اما به مقابل جایگاه که رسیدند سرشان را به سوی دیگر بر می گردانند. فرمانده را به چالش می طلبند اما در حال اعزام به جنگی هستند که هم او راه انداخته است. خانوادۀ منصوریان نیز با تمام اقوام درجۀ اول و دومش، با شلیک هر گلوله به سوی مخالفان رفراندوم ترقه ای نیز به سوی مسعود در کردند. اما برای این خانواده نیز رفراندوم عرصه ای از بروز نوع دیگری از رویزیونیسم تاریخی بود. آشتی ناپذیری تضاد با ارتجاع "قبیله ای"، "ضد زن"، "ضد مدرن" و صد البته ناسیونالیست جای خود را به همرزمی با آن می داد. در زبان سیاست از این رابطه به عنوان "حمایت انتقادی" نام می برند که تاکنون تروتسکیستها به عنوان پیشگامان بلوغ سیاست ورزی بورژوائی کلید دار اصلی آن در تاریخ چپ معاصر جهان بودند. اکنون این خانوادۀ بزرگ کمونیسم کارگری همراه با خویشاوندانش در سوسیالیسم کارگری و حزب کمونیست و در دوسوی مرزها بود که حمایت – صد البته انتقادی – اش را به پروژۀ مسعود تقدیم می کرد. در این شکی نیست که چپ ایران حقیقتا بالغ شده است و دیگر آن چپ ساده لوح پیشین نیست. از ساده ترین مدیر وبلاگهای عمومی چپ رادیکال تا احزاب متعدد آن به خوبی می دانند که چگونه در سطح انتزاعی رادیکال نمودار شده و در عین حال در سیاست مشخص به کاسه لیسی بورژوازی بروند. خانوادۀ بزرگ کمونیسم کارگری در شمار بالغ ترین نحله های چپ است. تحولات کردستان این را نیز به خوبی نشان داد.

3

چنین تحولی را قطعا می توان و باید با فاکتورهای مختلف توضیح داد. دو چیز در این میان برجسته ترند. نخست سیر غریب رابطۀ بین چپ سوسیالیست در ایران و عراق و ترکیه - و شاید هم در کل خاورمیانه - با مسألۀ ملی. قطعا برجسته ترین دلایل تاریخی این رابطۀ شیفتگی به "مسألۀ خلقها" یا همان مسألۀ ملی را باید در ناتوانی چپ سوسیالیست در سازماندهی جنبش نیرومندی از دل طبقۀ کارگر جست. بر متن چنین ناتوانی ای برای دستیابی به اهداف عدالتخواهانه و برابری طلبانه نیروئی بیرون از طبقۀ کارگر باید یافت می شد. نیروئی که هم می توانست متحد استراتژیکی برای طبقۀ کارگر معرفی شود و هم قادر به غلبه بر محدودیتهای سیاسی ناشی از حاکمیت استبدادی در این کشورها می بود. این نیرو در جنبش های "خلقهای تحت ستم" وجود داشت. این جنبشها بودند که می توانستند با مبارزه جوئی – اغلب مسلحانه – خویش در عین حال فضای مورد نیاز عمل سیاسی برای طبقۀ کارگر ملتهای مثلا اصلی این جوامع - یعنی در ایران فارسها، در ترکیه ترکها و در عراق عربها – را فراهم کنند. ستایش از مبارزات خلقهای تحت ستم به جزء جدائی ناپذیری از هویت چپ سوسیالیست بدل گردید. ماهیت خود این جنبشها هم نقش چندانی در این رابطه نداشت. هم می شد کوراوغلی را زمزمه کرد و هم دایه دایه ارتجاعی را در کوهنوردی ها به طور دستجمعی خواند. هر دو بخشهائی از جنبشهای خلقها را تشکیل می دادند و چپ سوسیالیست نیز همۀ آنها را در هاله ای از رمانتیسیسم انقلابی به ستایش می نشست.

در مقابل ستمگری دولت مرکزی، همۀ خلقها از نظر چپ سوسیالیست برابر بودند. با این حال در میان این خلقهای برابر، بعضی از آنان برابرتر بودند. برای ایران و برای دوران پس از رضا شاه، این موقعیت افتخاری نصیب خلق قهرمان آذربایجان شد. همۀ خلقهای ایران البته شایسته بیشترین حمایت بودند، خلق ترک اما در جایگاه والای ویژه ای قرار داشت و بزرگترین سازمان چپ دوران اولیه حکومت پهلوی، حزب توده، تا مدتها بعد از کودتای 28 مرداد، سرنوشت خود را با سرنوشت خلق ترک گره می زد. این چپ سوسیالیست با تب و لرز جنبش خلق ترک، خود نیز احساس گرما و سرما می کرد. فرقۀ دمکرات آذربایجان پاره جدائی ناپذیری از هویت ایدئولوژیک – و نه الزاما سازمانی – این چپ را می ساخت. و به همان ترتیب نیز سمبلها و نشانه های تعلق به جنبش این خلق قهرمان از ارزش ویژه ای نزد چپ برخوردار می گردید. آرشین مالالان و رشید بهبودف و عزیر حاجی بیگف و موسیقی عاشیقلار در شمار هنرهای ویژۀ اصیل مورد علاقه این چپ قرار می گرفت و "یاشاسین آذربایجان" تقریبا بیان همان زنده باد سوسیالیسم تلقی می گردید. به ویژه این که بخشی از این آذربایجان هم جزئی از میهن سوسیالیستی پشت مرزهای شمالی کشور نیز بود.

با تکوین هر چه بیشتر سرمایه داری در ایران و ادغام و درهم تنیده شدن هر چه بیشتر بورژوازی فارس و ترک، خلق آذربایجان به مرور اهمیت خویش را در زیبائی شناسی و جهان بینی چپ سوسیالیست از دست می داد و سرانجام نیز با رادیکالیزه شدن چپ و تکوین چپ انقلابی پس از واقعۀ سیاهکل، جایگاه استثنائی خلق ترک در بینش چپ به مرور متزلزل می شد. با شکاف در جنبش چپ انقلابی و تکوین مشی توده ای منتقد مشی چریکی و شکلگیری جریان معروف به خط 3 با تمایلات شدید ضدروسی و تعلقات عمیق به مشی مائو تسه دون، جنبش خلقها نیز به طور قطعی نزد چپ بازتعریف گردید و سرانجام با عروج کومه له در کردستان، اکنون خلقی یافت شده بود که می توانست جای خالی خلق ترک را در جهان بینی و پراتیک چپ سوسیالیست پر کند. "بیژی کوردستان" و "کس نه له کورد موردوا، کورد زنده وا"، جای یاشاسین آذربایجان و حماسۀ کوراوغلی را می گرفت. اکنون این خلق کرد بود که در میان خلقهای برابر از موقعیتی برابرتر برخوردار شده بود.

4

افتخار تحقق عملی این برابری نصیب اتحاد مبارزان کمونیست گردید. در حالی که تمام سازمانهای چپ خط 3 برای جلب نظر مساعد کومه له، این تجسم سوسیالیسم انقلابی و اصیل، به رقابت با یکدیگر می پرداختند و در میان آنان گروهبندیهائی به مراتب قویتر از اتحاد مبارزان نیز وجود داشت، این اتحاد مبارزان بود که با رهبری داهیانه منصور موفق به کسب جواز اتحاد با کومه له گردید. اتحاد مبارزان موفق به کاری شد که حزب توده نتوانسته بود در رابطه با فرقۀ دمکرات به آن برسد (و یا شاید هم مصلحت عمومی تر برادر بزرگتر به او این اجازه را نمی داد).

از منظر کومه له و کومه له ایها، در نگاه اول به نظر میرسید که این ظرفیت و توانائی نظری اتحاد مبارزان در مقام مقایسه با سایر نحله های چپ خط 3 بود که آنان را به سمت اتحاد با این جریان معین سوق داد. اما حقیقت کمی متفاوت بود. این توانائی های نظری اتحاد مبارزان نبود که کومه له را با تشکیل حزب کمونیست ایران با این جریان راغب می کرد. نظریه پردازی هیچگاه مورد علاقه کومه له نبود و در تاریخ این جریان حتی شمه ای از نظریه پردازی نیز به چشم نمی خورد و هنوز هم به چشم نمی خورد. برجسته ترین نظریه پرداز این جریان عبداله مهتدی بود که توانائی نظریه پردازی نیز هیچگاه از حد ترجمه فراتر نرفت. در تمام سالهای دورۀ اول حیات حزب کمونیست ایران نیز در مجادلات تئوریک کمترین ردپائی از کومه له به چشم نمی خورد.

این حتی توانائی های سیاسی اتحاد مبارزان نیز نبود که ملاک قرار می گرفت. اتحاد مبارزان در آن مقطع از نظر سیاسی در میان احزاب چپ کوتوله ای بیشتر نبود. همۀ این دستجات در سالهای اولیه پس از انقلاب در کردستان دستجات پیشمرگه تشکیل داده و در کنار کومه له می جنگیدند. اما در آلترناتیو "جمهوری دمکراتیک خلق به رهبری طبقه کارگر" این دستجات جائی برای کردستانی آزاد نبود. این چهارچوب صلب تر از آن بود که برای کردستان جایگاه ویژه ای قائل شود. کردستان نزد اینان امتداد انقلاب سراسری ایران بود و در طرح نظام آینده "به رهبری طبقۀ کارگر" کل کردستان و کومه له نیز باید "رهبری طبقۀ کارگر" را می پذیرفت و این رهبری هم نزد این سازمانها چیزی نبود جز رهبری خود آنان. به عبارتی دیگر این کومه له نیرومند و توده ای بود که باید رهبری آنان را می پذیرفت. اگر این تا زمان آغاز سرکوبها هنوز جائی برای مذاکره داشت، پس از ضربات سال 60 دیگر جائی برای آن باقی نمی ماند.

در مقابل این اتحاد مبارزان بود که "خلق" را از شعار حذف کرد و به جای آن "جمهوری دمکراتیک انقلابی" را گذاشت. درک صلب سیاسی گروهبندیهای خط 3 با درک منعطفی جایگزین می شد که راه را برای هر گونه معامله سیاسی باز می کرد. ظرفیت معامله گری این درک در رابطه با کومه له و امتیاز استراتژیک اتحاد مبارزان به آن به خوبی به نمایش درآمد. امتیازی که از جانب سایر گروهبندیهای خط 3 با رجوع به تاریخ بلشویسم به عنوان بوندیسم مورد انتقاد قرار گرفت. اما همین امتیازات استراتژیک اتحاد مبارزان به عنوان جریان روشنفکری غیر کرد و عمدتا فارس به کومه له به عنوان جریانی کردی بود که سبب گردید دست پیکار و رزم انقلابی و سایر گروههای خط 3 در این معامله خالی بماند. چیزی که حکمت در زمان تشکیل حزب کمونیست البته نامی از آن نمی برد اما بعدها و در زمان جدائی از این حزب و رفتن به سمت تشکیل حزب کمونیست کارگری از آن به عنوان ائتلاف دو جریان مختلف اجتماعی "مارکسیسم انقلابی و ناسیونالیسم کرد" نام برد.

واگذاری این امتیازات استراتژیک از همان آغاز و با به رسمیت شناختن حق ویژه برای "سازمان کردستان حزب کمونیست ایران- کومه له" بنا نهاده شده بود و از همان خشت اول معلوم بود که این بنا تا ثریا هم کج خواهد رفت و رفت. همه هنر تئوریک اتحاد مبارزانی ها و شخص منصور حکمت در سالهای وحدت با کومه له و در این رابطه، صرف تئوریزه کردن پیشمرگایتی و مدرنیزه کردن آن به مثابۀ جریانی پارتیزانی می گردید. نظریه پردازی ای که قرار بود چهرۀ امروزی تری ازکومه له برای طبقۀ متوسط و روشنفکران کرد و غبر کرد ترسیم نماید و آن را برای این مخاطبین جذاب تر کند. اما آنچه امروز باعث شده است که تمام اعوان و انصار و قوم و خویشان خانوادۀ کمونیسم کارگری اینچنین یک صدا به حمایت از رفراندوم مسعود خان همت کنند، هنوز آن امتیاز اولیه نبود. امتیاز استراتژیک بزرگتری باید داده می شد و داده شد: فدرالیسم شعاری است ارتجاعی.

5

با ارتجاعی خواندن فدرالیسم بود که علقۀ جریان کمونیسم کارگری به ناسیونالیسم کرد برای همیشه از سطح ائتلافی تاکتیکی فراتر رفت و به یک اصل استراتژیک ارتقاء یافت. کمونیسم کارگری تا زمان وحدت با کومه له در قالب حق ویژۀ کومه له قادر به حفظ موقعیت خویش در کردستان بود. این حق ویژۀ درون حزبی برای کومه له در همان زمان هم امتیازی استراتژیک بود اما برای کل جنبش ملی کرد از اهمیت چندانی برخوردار نبود. پس از فسخ قرارداد معامله با کومه له این امتیاز دیگر اصلا کارآئی نداشت. امتیاز دیگری لازم بود که می توانست خیل کردهای سازمانی درون حزب کمونیست کارگری را در مقام رقابت با احزاب کردی خارج از این چهارچوب در موقعیت برتری قرار دهد. ارتجاعی خواندن شعار فدرالیسم به عنوان یک اصل تخطی ناپذیر امتیازی بود به کل جنبش ملی کرد. روند استدلال یک پیرو کمونیسم کارگری با این شعار برای همیشه روشن شده بود و امروز هم همان روند در تمام ادبیات این جریان و سایه روشنهای آن به چشم می خورد.

فدرالیسم آلترناتیو مشخصی بود که در درون اپوزیسیون بورژوائی ایران در قبال مسألۀ ملی شکل می گرفت و ناظر بر آن بود که حقوق ملیتهای مختلف ساکن ایران را با حفظ تمامیت ارضی ایران به عنوان کشوری واحد متحقق کند. نقد این شعار به ویژه از آن رو نیز لازم بود که با حزب دمکرات یک نیروی اصلی درون جنبش ملی کرد نیز به این راهکار تمایل نشان می داد. باید راهکاری به پیش نهاده می شد که در همین زمینه ملی نیز از راهکار خود بورژوازی کرد رادیکالتر به نظر میرسید. این که خود این فدرالیسم چگونه باید تعبیر می شد و کدام حقوق ملیتهای تحت ستم ایران چگونه باید تأمین می شد و این که بورژوازی اپوزیسیون ایران از این شعار چه اهدافی را تعقیب می کرد و می کند، خود می تواند موضوع بررسی جداگانه ای باشد. انتقاد جریان کمونیسم کارگری بر این شعار اما حاوی مؤلفه های جدائی ناپذیری بودند که از میان آنها تنها این شعار استقلال بود که می توانست نتیجۀ واقعی آن باشد. آن هم در هر زمان و در هر موقعیتی. مابقی قضایا چاشنی ماجرا بود.

اساس انتقاد کمونیسم کارگری بر فدرالیسم بر آن استوار بود که فدرالیسم با حفظ هویتهای ملی و قومی است که مدعی رفع ستم ملی می شود در حالی که حفظ این هویتهای ملی و قومی از اساس خود به معنای زنده نگه داشتن آتش کینه ورزی و اختلاف بین این ملل خواهد بود. کمونیسم کارگری در مقابل به چیزی کمتر از انقلاب کمونیستی یا حداقل برقراری یک نظام سکولار بدون هویت ملی و مذهبی و قومی رضایت نمی داد. به عبارتی دیگر، البته کمونیسم کارگری خواهان انقلاب کمونیستی و یا حداقل انقلابی سکولار بود. اما، اما.... و این اما از آن اماها بود و هست. امائی که کل حکم پیشین را بی اعتبار می کرد تا به نتیجۀ دیگری برسد که از آغاز مد نظر طراح این استراتژی خلاقانه بود.

بر خلاف گزافه گوئی های "ماکسیمالیستی" کمونیسم کارگری، رهبر فقید بر این واقف بود که در پاسخ به جهان واقعی باید راه حلهای عملی و "واقع بینانه" را در نظر داشت. مهم این بود که آن گزافه گوئی های ماکسمیالیستی چنان پردۀ حاجبی بر این سیاستهای واقعی بکشند که مضمون واقعی و ارتجاعی آنان از دید پنهان بماند. آن گزافه گوئی ها وجه انتزاعی مشی کمونیسم کارگری را تشکیل می دادند و هنوز هم شاخص تمام این جریاناتند. در عرصۀ واقعیت مشخص سیاستها کاملا زمینی و در معنای دقیق کلمه بورژوائی بودند و هستند. کمونیسم کارگری از حکومت کارگری و دولت شورائی سخن می گفت تا در همان حال و بدون هیچ وقفه ای اصل بورژوائی تفکیک قوا و استقلال قوۀ قضائیه را به عنوان سیاست عملی و مشخص معرفی کند. وعدۀ اجرای فوری لغو کار مزدی و برقراری بی چون و چرای سوسیالیسم در فردای پیروزی انقلاب کمونیستی موعودش را می داد تا بلافاصله جمهوری سکولار را به عنوان شعار عملی واقعی به آن تبصره و کل مسألۀ مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید را از دستور خارج کند. تبصره ای که کل اصل را فاقد موضوعیت می کرد. تنها در عرصۀ آزادیهای فردی و مذهب بود که گزافه گوئی کمونیسم کارگری همان سیاست واقعی آن نیز بود و هست و این نیز دقیقا از آن رو که آزادی فردی بنیان لیبرالیسم است و لیبرالیسم نیز جوهر جریان کمونیسم کارگری.

تناقض بین گزافه گوئی و سیاست عملی در عرصۀ سیاست ملی نیز خود را تماما به نمایش گذاشت. در اینجا نیز هدف اصلی ظاهری در تناقضی چشمگیر با هدف واقعی قرار داشت. آن چیزی که به عنوان هدف اصلی عنوان می شد امری بود غیر قابل دستیابی و فاقد هیچگونه چشم اندازی برای تحقق. "ما خواهان از میان رفتن مرزهائی هستیم که انسانها را از هم جدا می کنند" اما این هدف فعلا دست نیافتنی است پس فعلا باید به سیاست دیگری روی آورد و این سیاست دیگر از قضا چیزی نیست جز افزودن بر تعداد مرزها. یعنی دقیقا سیاستی در تناقض با آن هدف اعلام شده. تبیین فدرالیسم به عنوان شعاری ارتجاعی محصول تحلیل شرایط ویژه ای نبود و به همان شرایط زمان ظرح خویش نیز محدود نمی ماند. در جهان دوآلیستی کمونیسم کارگری این یک اصل تخطی ناپذیر بود: یا انقلاب کمونیستی و جامعۀ شهروندان برابر بدون هیچ تعلق قومی و مذهبی، یا جدائی. ختم کلام.

این تحلیل طبقاتی شرایط مشخص نیست که سیاست را تعیین می کند، برعکس، این سیاست "اصولی" اعلام شده است که قرار است راهکارهای آینده مبارزه را رقم بزند. بر این اساس احتمال این که مبارزه برای تحقق شعار جدائی کردستان به تشدید کینه ورزی ملی و به جدالهائی خونین منجر شود، در تحلیل کمونیسم کارگری راهی نمی یابد. برعکس، در این تصویر جدائی باعث می شود که پرولتاریای ملت جدا شده بهتر بتواند فارغ از مسألۀ ملی با بورژوازی خودی دست و پنجه نرم کند و راه را برای تحقق انقلاب کمونیستی مد نظر رهبر فقید باز کند. نه مراجعه به تاریخ گذشته و نه حتی مراجعه به تاریخ معاصر و تجارب خونین "جدائی" در یوگسلاوی جائی در این میان ندارند. این که در آغاز دهۀ نود بورژوازی عظمت طلب آلمان پرچم حق ملل در تعیین سرنوشت را به دست گرفت و فاجعه فروپاشی یوگسلاوی را سازمان داد، این که برافراشتن پرچم استقلال و تشکیل مینی دولتها در تمام کشورهای مشمول این روند نه تنها ذره ای به انکشاف مبارزه پرولتاریا بر علیه بورژوازی خودی نیانجامید بلکه با تکه پاره کردن پرولتاریای کشوری بزرگتر به کارگران متخاصم متعلق به این یا آن ملیت و قوم ضربه ای کشنده بر جنبش کارگری این کشورها وارد کرد؛ هیچکدام اینها در تحلیل راه نمی یابند. رهبر فقید بر آن بود که با جدائی کردستان راه برای مبارزه طبقاتی پرولتاریا باز می شود. به چه اعتبار؟ به اعتبار وجود حزب پرافتخار کمونیسم کارگری عراق.

جریان امتیاز به  کومه له یک بار دیگر تکرار می شد. این بار در عراق و این بار نه در قالب سازمانی حق ویژه، بلکه در قالب عمومی سیاسی استقلال کردستان. بر خلاف دوران تشکیل حزب کمونیست ایران در نتیجۀ معاملۀ اتحاد مبارزان و کومه له، این بار "حزب کمونیست کارگری عراق" اساسا حزبی کردی بود. در اینجا دیگر "حق ویژه" سازمان کردستان معنی نداشت. اینجا خود کردستان بود که باید این حق ویژه را دریافت می کرد و کرد. این یک تیر و دو نشان بود: هم گریبان حزب کمونیست کارگری "عراق" را از شر مشغله های بیجای عراق خلاص می کرد و هم در کردستان عراق میدان عمل لازم را در اختیار جریان کمونیسم کارگری قرار می داد که به عنوان یک مدافع پیگیر استقلال کردستان از تیررس انتقام افراطی ترین انواع ناسیونالیسم کردی دور می ماند. به این ترتیب خطائی که رهبر فقید در زمان ممنوعیت پرواز جورج بوش اول برای عراق و تشکیل دولت اقلیم کردستان مرتکب شده و عطای کردستان را به لقایش بخشیده و نیروهایش را از آن خارج کرده بود جبران می شد و نیروهای کمونیسم کارگری می توانستند ظفرمندانه و حق به جانب به کردستان بازگشته و در ناپیگیری مام جلال و کاک مسعود در امر مقدس استقلال رجز بخوانند، آن را با چاشنی آزادی های مدنی و جندر پالیسی و فرهنگ برهنگی مخلوط کنند و در میان اقشار مدرن هالیوودی سلیمانیه هم نیرو جلب کنند.

عراق به حال خود رها می شد و همچنین نیز شد. با سقوط صدام این بقایای نظام بعث و مقتدا صدر بودند که مسألۀ اشغال عراق توسط آمریکا را در دستور کار خود قرار دادند. برای حزب کمونیست کارگری عراق کاری باقی نمی ماند. پاول برمر به راحتی می توانست سرمایه داری عراق را بر مبانی دستورالعملهای صندوق بین المللی پول سازمان دهد و حزب کمونیست کارگری عراق مشغول چک و چانه با زن ستیزی بارزانی ها و ترویج ایدۀ استقلال کردستان بود. ایده ای که سرانجام و در سال 2017 ظاهرا رهبر دولت اقلیم کردستان را نیز جذب نمود. حال برای کل خانوادۀ کمونیسم کارگری این شانس تاریخی فراهم شده بود که بادی به غبغب انداخته و مدعی شوند که "دیدید؟ بالاخره مسعود هم استراتژی منصور را انتخاب کرد! ما که از اول گفته بودیم".

6

ناسیونالیسم کردی دستجات متعلق به خانوادۀ کمونیسم کارگری به مراتب خطرناک تر از ناسیونالیسم فاسد امثال بارزانی ها و طالبانی ها است. این یک ناسیونالیسم ایدئولوژیک است و ریشه دار. ناسیونالیسمی است متکی بر فریبی بزرگ مبنی بر این که استقلال کردستان راه را برای مبارزه طبقۀ کارگر باز می کند. اگر برای بارزانی ها رفراندوم بگیر و نگیر دارد و استقلال موضوع معامله و چک و چانه است، برای ناسیونالیسم رادیکال خانوادۀ کمونیسم کارگری موضوع متفاوت است. اینها طبقۀ کارگر را دستاویزی برای آن قرار دادند تا بتوانند به عنوان مدافعان پیگیر ناسیونالیسم ظاهر شوند. ناسیونالیسمی که ظاهرا می خواهد به رهائی طبقه کارگر یاری برساند و از همین رو نیز قرار نیست در تحقق اهداف آن خللی پیش بیاید. نه معامله و نه راه حل سیاسی. جنگ جنگ تا پیروزی. این آن چیزی است که فرومایگان کمونیسم کارگری کف بر دهان فریاد می زنند. آنها که در تمام طول تاریخ اشغال عراق هیچگاه از تسلیح عمومی حرف نمی زدند، آنها که در جریان هجوم داعش به عین العرب (کوبانی) دست استغاثه به سوی "جامعۀ جهانی" دراز کرده بودند که لطف کند و هر چه زودتر سلاحهای لازم را به رزمندگان کوبانی برساند، اکنون فریاد تسلیح عمومی سر می دهند. تسلیح عمومی برای دامن زدن به جنگی خونین تر از تمام فجایع دهه های اخیر خاورمیانه و عراق.

رهروان منصور اکنون دلیرترین سربازان مسعودند. نه، حتی بیش از این. آنها تکاوران مسعودند. تکاورانی که از فرمانده نیز جلوترند. در تاریخ معاصر دو دسته را می توان دید که مشابه اینان عمل کرده اند: باند گانگسترهای او-چ-کا در کوسوو و گردان آزوف در اوکراین. فاصلۀ بین خانوادۀ کمونیسم کارگری با این باندهای جنایتکار فقط فاصله ای است عملی. فاصله ای که با سلاح و تجهیزات و امکانات مالی پر شدنی است و همۀ اینها نیز در اسرائیل و عربستان و آمریکا به وفور در دسترس است. فقط تعلل آنان است که می تواند مانع تحول کامل خانوادۀ فخیمۀ کمونیسم کارگری، پیروان مؤمن رهبر فقید، به دستجاتی سیاه شود. گویی رهبر فقید "سناریوی سیاه، سناریوی سفید" را برای همین روزها نوشته بود. نه برای پیشگیری از آن، بلکه برای تدارک آن، برای ورود به آن و به عنوان بخشی از آن.

بهمن شفیق

11 مهر 96

3 اکتبر 2017

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    جعفر · 6 years ago
    کور اوغلو یکی از اسطوره ها و قهرمانان حماسی آذربایجان و ترک زبانان و ترکمن ها و یک عاشیق است. می گویند به این دلیل کوراغلو نامیده می شود که ارباب چشم های پدرش را کور کرده بود. و کوراغلو یعنی پسر کور. بعضی هم او را گوراغلو یعنی پسر جنگجوی بزرگ می نامند. کوراغلو با پادشاهان و ضالمان و خان ها مبارزه می کرد و آن ها را شکست می داد. و سرانجام از خانی که پدرش را کشت انتقام گرفت. حماسه کور اغلو بیان حماسی و اسطوره ای دوره ای از قیام های دهقانی و شورش های مردم فقیر آذربایجان بود که احتمالا مقارن با زمان شاه عباس است. این حماسه در میان مردم آذری زبان از اهمیت زیادی برخوردار است به طوری که سروده های آن به عنصری از هویت ملی آن ها تبدیل شده است. و توسط عاشیق های آذری زمزمه می شوند.. از افسانه کوراوغلو تاترها و اپراها و آثار نمایشی بسیاری در سطح جهان خلق شده است
  • This commment is unpublished.
    امین خ · 6 years ago
    کوراغلی کی بوده؟ شخصی به نام حیدر عمواغلی داشتیم که از مبارزان مشروطیت بوده و بعدا ظاهرا حزب کمونیست ایران رو تاسیس میکنه و البته به دست میرزا کوچک جنگلی کشته میشه. کوراغلی شخص دیگه ایه یا اشتباه متن هست؟

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر