مبارزه اقتصادی؟ کدام مبارزه اقتصادی است و با کدام اهداف؟- 1

نوشتۀ: بهمن شفیق
1 Comment

تفاوت دستمزدها بین کارگران بخشهای مختلف تولید پیش از آن که عوامل سیاسی در آن دخالت داشته باشند، در اثر قوانین اقتصادی ای که در توزیع ارزش اضافۀ کل اجتماعی عمل می کنند شکل می گیرد. حتی یک کارگر ساده در کارخانه ای با ترکیب ارگانیک بالاتری از سرمایه می تواند دستمزدی بیش از یک کارگر ماهر در یک کارگاه کوچک ریخته گری یا تراشکاری دریافت کند. به این دلیل که ترکیب ارگانیک بالای کارخانه مزبور به این معناست که بخشی  از ارزش اضافه تولید شده در کارخانه های با ترکیب ارگانیک پائین تر سرمایه و انبوه کارگاه ها و واحدهای کوچک تولیدی نصیب صاحبان آن کارخانه می شود.

  مباحثه ای که با کامنتهای رفیقی بر یادداشت نوید پایور تحت عنوان "حداقل دستمزد نباید کمتر از یک پنجم حداکثر درآمد باشد" درگرفت، حاوی نکات مهمی است که پرداختن به آنها لازم است. پیش از ورود به بحث نکته ای دربارۀ نام رفیق کامنت گذار که تحت عنوان "داریوش کائد پور (نام مستعار)" نخستین کامنت را نوشت و سپس و در ادامۀ مباحثه تنها با نام "داریوش" به مباحثه ادامه داد. این تغییر کوچک نکته ای بود که مایل بودم در صورت ادامۀ مباحثه در قالب کامنت به رفیق مزبور پیشنهاد کنم. به نظر میرسد که خود رفیق هم به نوعی متوجه نکته مزبور شده باشد. "داریوش کائد پور" نام رفیقی است جانباخته از دوران انقلاب. شخصا هیچگاه شانس دیدار با او و گفتگو و مباحثه با وی را نداشتم. جهان آنقدرها هم کوچک نیست و این گاهی وقتها مایۀ تأسف است. اما تا این حد با رفیق و نوشته هایش آشنا هستم که بدانم در شمار نه چندان زیاد رفقایی بود که اهل فکر و نظر بودند و دارای رأی مستقل برخاسته از تفکر. تأسف از این که داس مرگ سرمایه او را نیز درو کرد و ما نتوانستیم و نمی توانیم شاهد تحول بعدی وی بوده باشیم. به هر رو، این که رفیق کامنت گذار نام او را به عنوان اسم مستعار خویش برگزید، حاکی از آن است که این رفیق نیز دلبستگی خاطر معینی به داریوش کائدپور داشته و دارد. با این حال برایم دشوار بود که با کسی به نام "داریوش کائدپور" مباحثه کنم و قصد داشتم به رفیق پیشنهاد کنم که در ادامۀ مباحثه از این نام استفاده نکند. استفاده از نام داریوش کائدپور چه بسا باعث اغتشاش برخی اذهان شود. چه بسا جوانترهائی متون قدیمی داریوش کائدپور را ببینند و دچار این تصور نادرست شوند که این داریوش کائدپور کنونی نویسندۀ آن متون نیز هست. به هر رو، امیدوارم رفیق کامنت گذار که از این پس از او به عنوان داریوش یاد می کنم، در صورت ادامۀ مباحثه به هر شکلی – که امیدوارم به آن راغب نیز باشد و برایش وقت نیز بگذارد – اسم دیگری را برای خود برگزیند. مایل بودم این نکته را از طریق ایمیل به اطلاع رفیق برسانم. اما ایمیل ما به رفیق برگشت خورد. برویم بر سر اصل مطلب.

مروری بر روند مباحثه

رفیق داریوش طی کامنتهائی نخست به طرح ملاحظه ای در زمینه ضرورت مبارزه اقتصادی پرداخت و از ما خواست که توجه بیشتری به مبارزات اقتصادی کارگران داشته باشیم. به طور مشخص رفیق انتشار مجدد مقالۀ قدیمی من تحت عنوان "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" را کاری لازم می دانست و در این توصیه حتی این دقت را نیز داشت و می دانست که مقاله قرار بود بخش دومی هم داشته باشد که متأسفانه هیچگاه موفق به نوشتنش نشدم. با توجه به اهمیت مباحثه و نکات مطروحه عین متن مباحثات را نیز درج میکنم. هر چند ممکن است بسیاری از خوانندگان سایت در همان بخش کامنتها این مطالب را خوانده باشند، اما هم برای سهولت بحث و هم برای ثبت مباحثه در نوشته ای مستقل عین مباحث را نیز نقل میکنیم. رفیق در کامنت اول خویش نوشت:

" الف) در برخی نوشتجات اخیر منتسب به سایت امید، شاهد کم بها دادن به مبارزات اقتصادی (با محوریت دستمزد) بودیم. برای مثال کتابچه «دولت و بحران سرمایه‌داری در ایران» مبارزات حول افزایش دستمزد را به گونه‌ای انتزاعی و غیرکمونیستی نفی کرده بود؛ یعنی با این توجیه که دولتها در برخورد با بحران به سادگی تن به افزایش دستمزدها می‌دهند. ناگفته پیداست این گونه نفی هرگز در راستای فراروی از مبارزات اقتصادی قرار نمی‌گیرد. مقاله آقای شفیق می‌تواند در تصحیح این قبیل خطاها کارگشا باشد

ب) این باور که افزایش دستمزد صرفاً تابعی از درجه‌ی سازمان‌یابی و توان چانه‌زنی است، در سالهای اخیر به شدت رواج پیدا کرده است. گسترش چنین باوری در کنار وضعیت دستمزدها در ایران عملاً منجر شده است به هژمونیک شدن هر شکلی از تشکلّ که توان چانه‌زنی بر سر دستمزدها را داشته باشد. ولو اگر سر طناب تشکل مزبور در نهایت به اتاقهای بازرگانی ختم شود. نقد این باور غلط نخستین گام برای مواجهه با این تشکلهاست.

ج) به نظر میرسد سایتی که عنوان «تدارک حزب کمونیستی» را بر تارکش دارد، می‌باید مشخص‌تر از این‌ها در مسائل اقتصادی مداخله کند تا بتواند به ادعای سیاست‌ورزی پرولتری جامه عمل بپوشاند. به همین خاطر تکمیل بخش دوم نوشته مورد اشاره دارای اهمیت اساسی است. امیدوارم نه فقط بخش نخست آن مقاله را مجدداً منتشر کنید، بلکه بخش دوم را نیز تکمیل کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهید."

از این سطور چنین بر می آید که نویسنده با جهتگیری عمومی مطلب نوید پایور  و سیاست ما در مورد رابطۀ بین حداقل دستمزد و حداکثر درآمد توافق داشته و صرفا خواهان عطف توجه بیشتر ما به موضوع مبارزات اقتصادی کارگران است. از همین چند خط نیز روشن است که رفیق نه تنها با مباحث ما آشنائی دارد، بلکه بر مباحث جدی دیگری نیز که به نوعی در تمایز با مارکسیسم وولگار چپ قرار دارند، نیز احاطه دارد و بر قوتها و ضعفهای آنان نیز واقف است. همینجا توافق خویش را با انتقاد رفیق بر کتابچۀ «دولت و بحران سرمایه داری در ایران» اعلام میکنم و به آن اضافه نیز میکنم که کتابچۀ مزبور نمونۀ روشنی از تلاشهائی است که به دنبال انطباق دادن جهان با مفاهیمند در حالی که مارکسیسم دقیقا حرکتی در خلاف این جهت است.

از این نکتۀ حاشیه ای که بگذریم، بحث رفیق ناظر بر این است که ما اولا در دورۀ اخیر به مبارزه اقتصادی کم بها داده ایم و ثانیا در سالهای اخیر درک نادرستی از مبارزه برای دستمزد شکل گرفته است که نقد آن لازم است. از این مقدمات است که رفیق انتشار مجدد مقالۀ "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" و تکمیل آن و نگارش بخش دومش را لازم می داند. به این موضوع پائین تر خواهیم پرداخت و خواهیم دید که این اصرار تنها ناشی از ارجگذاری رفیق داریوش از مقالۀ مزبور نیست و بخشی از درک معینی است که انتقاد رفیق به ما و تلقی وی از مبارزه اقتصادی و سیاسی نیز بخشهای دیگر این درک را تشکیل می دهند. به هر رو، ملاحظات اولیه رفیق داریوش رفته رفته دقیق تر شدند و در ادامۀ بحث معلوم شد که این تذکر اولیه چیزی بیش از یک اصلاحیه پیشنهادی است و حاوی اختلافاتی پایه ای تر نیز هست. پاسخ نخست من به رفیق داریوش چنین بود:

"رفیق عزیز، با تشکر از اظهار نظر شما درباره مقاله "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد". انتشار مجدد مقاله کمی کار می خواهد که شاید فرصت آن را پیدا نکنم. آن مقاله در شرایط متفاوتی نوشته شده است که از نظر ما با شرایط امروز از برخی جهات اساسی متفاوت است. مباحث پایه ای آن مقاله البته از نظر من کماکان معتبرند. چه آن زمان و چه امروز درکی که بر چپ حاکم بود و هست کمتر قرابتی با درک مارکسیستی دارد و مقاله هم سعی داشت همین درک را به میان بکشد. اما نه آن زمان و نه امروز، مشکل چپ یا "فعالین کارگری" در این زمینه مشکلی معرفتی نبوده که با انتشار مجدد مقاله هم تصحیح شود. آن مقاله را هم چند هزار نفری خوانده اند که در میان آنها احتمالا بخش زیادی را همان "فعالین کارگری" تشکیل می داده اند.

از این که بگذریم مسألۀ تفاوت شرایط زمان انتشار مقاله با امروز به میان کشیده می شود. مقالۀ مزبور پیش از بحران جهانی سالهای 2009-2008 و پیش از جنبش سبز نوشته شده است. اگر مباحث ما را دنبال کرده باشید حتما به این واقفید که برخی از مؤلفه های تعیین کنندۀ سیاست در تحلیلهای ما پس از این تحولات از نقش و جایگاهی متفاوت برخوردار شده اند. این چیزی است که ممکن است به نظر شما "کم بها دادن به مبارزه اقتصادی" به نظر برسد. تفاوت ماجرا در این است که امروز دیگر از نظر ما نمی توان وارد مبارزه اقتصادی شد و چشم اندازهای سیاسی نادیده گرفت. به عبارتی دیگر، امروز بلند کردن پرچم مبارزه اقتصادی بدون طرح چشم انداز سیاسی روشن، می تواند مستقیما و بلاواسطه ابزاری در خدمت جدالهای درونی بورژوازی باشد. بسته به این که میدان فعالیت در کجاست. به طور مشخص در ایران اتفاقا سیاسی کار ترین جریانات امروز در رأس "مبارزۀ اقتصادی" قرار می گیرند. به این دلیل ساده که آنها خود میدانند که این "مبارزۀ اقتصادی" در حقیقت مبارزه ای است کاملا سیاسی و در خدمت جنبش دمکراسی خواهی. به نظر ما لازم است که خود همین "مبارزۀ اقتصادی" را در شرایط تاریخی - جهانی کنونی بازتعریف نمود. کاری که ما سعی کردیم با بیانیۀ "کارگران، کمونیستها و جنبشهای مطالباتی جاری" وارد آن شویم و امیدوارم که بتوانیم از وجوه متفاوتی آن را جلوتر ببریم."

پاسخ متقابل رفیق داریوش جوانب دیگری از بحث رفیق را روشن کرد. از جمله برداشت رفیق از تغییر مشی ما طی سالهای گذشته که نهایتا به تشکیل "تدارک کمونیستی" انجامید. رفیق نوشت:

"این موضوع کاملاً قابل درک است که با توجه به کژروی‌های «فعالان کارگری» تصمیم بگیرید بیش از مبارزات اقتصادی بر مبارزات سیاسی تمرکز کنید. می‌دانم به عنوان یک کامنت‌گذار ناشناس نباید در این مورد بیش از این زیاده‌گویی کنم.

اما تا جایی که به مبارزه طبقاتی خود کارگران مربوط می‌شود، حفظ خط سیاسی درست از یک سو و روشن ساختن مناسبات اقتصادی از سوی دیگر، هر یک ضرورت خاص خود را دارند. تأیید ضرورت یکی هرگز نباید به معنای نفی ضرورت آن دیگری باشد. یا همانطور که لنین در شرح مواضع انگلس گفته است: «اگر قادر نباشیم خود را با غریزه‌ی طبقاتی ناآگاه اما قدرتمند اتحادیه‌های کارگری پیوند زنیم، مارکسیسم را به دگم تبدیل خواهیم کرد؛ در حالی که مارکسیسم باید راهنمای کنش باشد. وقتی شرایط عینی‌یی وجود دارد که رشد آگاهی سیاسی و استقلال طبقاتی توده‌های کار را کند می‌سازد، شخص باید قادر باشد که با صبر و ثبات قدم، دست در دست آنها کار کند: در اصول هیچگونه امتیازی ندهد، اما از فعالیت درست در میان توده‌های کارگر خودداری نورزد

نوشتن متنی درباره‌ی جنبشهای مطالباتی جاری یک طرف قضیه است (حفظ اصول) و ارائه‌ی تببین درست درباره حرکت دستمزدها و رساندن آن به دست کارگران، طرف دیگر (حرکت دست در دست)."

پاسخ مزبور حاوی نکات مهمی بود که پرداختن به آن در حد یک کامنت نمی توانست کافی باشد. در اینجا نه تنها درک رفیق از علت تغییر مشی ما در سالهای اخیر، بلکه همچنین نشانه هائی از درک خود رفیق از مبارزه اقتصادی و آگاهی طبقاتی کارگران دیده می شد که مباحثه ای جدی تر را الزامی می کرد. ماجرا به روشنی از حد یک اصلاحیه و تذکر در کامنت اولیه فراتر می رفت. به ویژه استناد رفیق به لنین در مورد  " غریزه‌ی طبقاتی ناآگاه" کارگران مباحثۀ مفصل تری را می طلبید و علاوه بر آن تلقی من این بود که مباحث رفیق به خود وی محدود نبوده و احتمالا برای بسیاری از رفقای دیگر هم همان ملاحظات باید طرح باشند. به همین دلیل بود که در پاسخ به کامنت رفیق ادامۀ مباحثه را به نوشته ای مستقل واگذار کردم و در پاسخ نوشتم:

"رفیق عزیز با سلام مجدد. موضوعاتی که طرح کرده اید نیازمند توضیح بیشتری است این که شما به عنوان یک "کامنت گذار ناشناس" وارد مباحثه شده اید تغییری در مسئولیت پاسخگوئی ما ایجاد نمی کند. به هر رو مباحثات و اسنادی را منتشر کرده ایم و البته باید پاسخگو هم باشیم. نه فقط پاسخگوی یک سند معین، بلکه همچنین پاسخگوی دلایل تغییرات احتمالی و واقعی در ارزیابی های خودمان. بنا بر این اجازه دهید که پاسخ نسبتا مبسوط تری را در یادداشتی جداگانه در میان بگذارم.

یک بار دیگر از احساس مسئولیت شما تشکر میکنم و امیدوارم که این احساس مسئولیت بر خویشتنداری ای که باعث شده است در حد "کامنت گذار ناشناس" وارد مباحثه شوید غلبه کند. زمان زمان خویشتنداری نیست".

و الحق رفیق داریوش نه تنها خویشتنداری نکرد بلکه – شاید برای ترغیب طرف مقابل به ارائۀ بحثی پایه ای تر – کامنت دیگری نوشت و در آن دیدگاههای خویش را به طور مبسوط تری ارائه داد. کامنت سوم رفیق تصویر دقیق تری از سایه روشنهای مباحثه را به میان کشیده بود و بویژه تأکید ارزندۀ رفیق بر بحثی سازنده که امیدوارم نوشتۀ حاضر نیز به آن وفادار بماند و ضمن روشن شدن کامل و بدون چون و چرای موضوعات مورد مناقشه به تقابل برداشت نشود. رفیق داریوش نوشت:

"رفیق گرامی. سعی می‌کنم تا جایی که در یک کامنت می‌گنجد، توضیحات بیشتری در مورد این بحث ارائه دهم. اما پیشاپیش یادآوری می‌کنم هدف از این توضیحات یادآوری خط فکری (در بسیاری جهات) درستی است که در مقالات «نظریه مارکس راجع به دستمزدها» و همچنین «حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی» نمود یافته بود. امیدوارم نوشتن این کامنت به معنای تقابل برداشت نشود.

شما در منشور مطالبات جاری، برای مقابله با انحرافات فعالان کارگری، مجموعه مطالباتی را طرح کرده‌اید که در صورت هژمونیک شدن در مبارزات اقتصادی می‌تواند این مبارزات را در راستای تحقق سوسیالیسم ارتقا دهد. می‌توان در مورد تک‌تک این مطالبات به بحث نشست. ولی پیش از در گرفتن چنین بحثی، پرسشی اساسی‌تر پیش روی ماست: در صورتی که هیچ یک از این مطالبات در دستور کار مبارزات اقتصادی فی‌الحال موجود کارگران قرار نگیرند، تکلیف چیست؟ شق اول این است که باید از مبارزات اقتصادی کناره گیریم و صرفاً به حیطه‌ی سیاست بپردازیم؟ در این صورت تکلیف‌مان با این حکم مارکسی چه خواهد بود که مبارزه‌ی طبقاتی را ضرورتاً دارای سه سطح اقتصادی، سیاسی و نظری معرفی می‌کند؟ شق دوم این است که برای وفاداری به حکم مزبور، از مطالبات طرح‌شده چشم‌پوشی کنیم و با مبارزات اقتصادی همراه شویم. در این صورت اصلاً چه ضرورتی برای تدوین مطالبات جاری وجود داشت؟

لطفاً دقت داشته باشید با توجه به توازن قوای فعلی، لاجرم با تناقض فوق روبرو خواهیم شد.

به نظر می‌رسد این تناقض تا حد زیادی محصول نوع مواجهه‌ی نویسندگان با صف‌آرایی فعالان کارگری است. علی‌رغم تمامی موضع‌گیری‌ها علیه امپریالیسم از یک سو و علیه «فعالان کارگری» از سوی دیگر، نویسندگان تقریباً هیچ تلاشی نکرده‌اند تا ربط سیاست‌های امپریالیستی با مبارزات اقتصادی را به لحاظ مفهومی روشن سازند. البته این وظیفه پیش از این توسط لنین در مقاله «امپریالیسم و انشعاب در جنبش کارگری» انجام شده است. لنین با بازخوانی مکاتبات مارکس-انگلس، انعکاس امپریالیسم را در مبارزات اقتصادی مفهوم‌پردازی نموده است. خلاصه استدلالت لنین را به صورت تیتروار می‌نویسم:

الف) امپریالیسم و شکل‌گیری فوق سودها ب) استفاده از بخش کوچکی از فوق سودها در جهت منافع برخی اقشار کارگری ج) همراستایی اقشار مزبور با منافع امپریالیسم د) شکل‌گیری اشرافیت کارگری بر متن مبارزات اقتصادی‌یی که بیانگر منافع این اقشار خاص‌اند ه) شکل‌گیری ایدئولوژی‌های فرصت‌طلبانه و تجدیدنظرطلبانه با تئوریزه کردن این قبیل مبارزات اقتصادی

لنین پس از پروراندن این استدلال‌ها، بر درستی حکم انگلس صحه می‌نهد که بر خلاف مبارزات اقتصادی این اقشار خاص، «مبارزات اقتصادی و خودبخودی فرودست‌ترین اقشار پرولتاریا» لاجرم واجد ضدامپریالیستی است و جزء جدایی‌ناپذیری از سیاست سوسیالیستی به شمار می‌رود.

متأسفانه جای چنین مفهوم‌پردازی‌یی در کار شما خالی است. چیزی که شاید برای شخص شما (با توجه به تجارب فراوان‌تان) مشکلی ایجاد نکند؛ ولی با توجه به مسکوت گذاشتن اعتراضات خودبخودی اقتصادی، می‌تواند در میان جوانان منجر به شکل‌گیری گرایشات نادرست و اصلاح‌نشدنی شود. همان‌طور که اعتراف کردم این طرز برخوردتان در متن تکامل خود شما قابل درک و دفاع است، اما باید توجه داشته باشید در بسیاری از کسانی که شما تأثیر می‌پذیرند، منجر به بی‌توجهی به مبارزات اقتصادی شده است، تا جایی که علی‌رغم مفهوم‌پردازی‌های لنین در مورد سیاست کارگری ضدامپریالیستی، برخی رفقا باور پیدا کرده‌اند تکیه بر اعتراضات خودبخودی فقیرترین اقشار پرولتاریا، یک رویکرد آنارشیستی است که لاجرم ره به فاشیسم می‌برد.

می‌توان منشوری از مطالبات درست‌آیین را تدوین کرد، بدون آنکه با اعتراضات اقتصادی کارگران بیگانه شد".

در این پاسخ روشن می شد که توافقات کلی رفیق داریوش معطوف به نوشتجات پیشین ما، یعنی "مارکسیسم و مبارزۀ برای دستمزد" و "حزب و طبقه و انقلاب اجتماعی" و احیانا با سایر نوشته های پیشین ما است و نه با سیاست جاری اتخاذ شده از سوی ما  در کنفرانس اول "تدارک کمونیستی". معنای تأکید رفیق در کامنت اول بر انتشار مقالۀ مزبور و بر بیتوجهی ما به مبارزات اقتصادی، اکنون بیشتر روشن می شد. به ویژه این که رفیق باز هم دیدگاه خویش را در جزئیات بیشتری طرح نموده بود و ضرورت ورود به مباحث مطروحه از جانب رفیق به طور جدیتری به میان کشیده می شد. اکنون دیگر روشن می شد که قضیه فقط در یک تأکید بر جابجائی اولویتها نیست. در برداشتهای کاملا متفاوتی هم از موقعیت کنونی و هم از مفاهیم پایه ای تری است که اساس تدوین استراتژی و تاکتیک بر آنها بنا می شود. این برداشت بخصوص از آن رو تقویت می شد که رفیق این بار دیگر فقط به تأکید ها و تذکرها اکتفا نکرده بود بلکه با صراحت خواستار این بود که پرداختن به مباحثی از قبیل اسناد پایه ای مصوب کنفرانس اول تدارک را باید نخست به روشن شدن موضع ما در قبال مبارزات اقتصادی موکول نمود. این باز هم بیشتر نشان می داد که نه تنها در مورد اسناد مزبور، بلکه همچنین در زمینه مفهوم مبارزۀ اقتصادی نیز درک یکسانی وجود ندارد.

در پاسخ به رفیق داریوش من ورود به جزئیات مباحثه و درک رفیق از مفاهیم را به بعد واگذار نموده و به طرح دو پرسش پرداختم که به نظر من کنه اختلاف را بیشتر روشن می کرد. از رفیق پرسیدم:

"رفیق داریوش، خوب شد که نظرتان را بیشتر توضیح دادید. این ادامه مباحثه را راحت تر می کند. می توان متمرکز تر بحث کرد. این را البته مفصل تر خواهم نوشت. اما پیش از آن چند سؤال کوچک:

در مورد اسناد مصوب ما نوشته اید که " می‌توان در مورد تک‌تک این مطالبات به بحث نشست. ولی پیش از در گرفتن چنین بحثی، پرسشی اساسی‌تر پیش روی ماست...". پرسش متقابل من این است که اولا چرا پرسشهای دیگر اساسی ترند و ثانیا چرا لازم است که "پیش از در گرفتن" بحث حول مطالبات مطروحه از جانب ما به آنها پاسخ داد؟ سند مطالباتی ما در انتقاد به فعالان کارگری نوشته نشده است. حاوی یک بازبینی عمومی تر و اساسی تری هم هست که تا جنبش چارتیستها هم می رسد. چرا پیش از ورود به این بحث باید به بحثهای اساسی مورد نظر شما پرداخت؟ چرا نمی توان همزمان هر دو کار را کرد؟

بعد از آن این پرسش را طرح کرده اید که "... در صورتی که هیچ یک از این مطالبات در دستور کار مبارزات اقتصادی فی‌الحال موجود کارگران قرار نگیرند، تکلیف چیست؟". سپس دو شق را روبروی ما گذاشته اید. "شق اول این است که باید از مبارزات اقتصادی کناره گیریم و صرفاً به حیطه‌ی سیاست بپردازیم؟... شق دوم این است که برای وفاداری به حکم مزبور، از مطالبات طرح‌شده چشم‌پوشی کنیم و با مبارزات اقتصادی همراه شویم". اجازه بدهید این پرسش متقابل را طرح کنم که مگر قرار است که مطالبات کمونیستی همواره "در دستور کار مبارزات اقتصادی فی الحال موجود کارگران" قرار بگیرد؟ مگر نه این که تنها در لحظات معینی از مبارزه طبقاتی امکان وقوع چنین وضعیتی هست؟ بعلاوه، مگر این که امروز اکثریت بزرگ کارگران  کمونیسم را نمی پذیرند دلیلی برای این است که از کمونیسم چشم پوشی کنیم تا بتوانیم در مبارزات اقتصادی شرکت کنیم؟"

پرسشهای طرح شده از جانب من دقیقا پرسشهائی اند که تقریبا در تمام مواردی که ضرورت اتخاذ یک سیاست کمونیستی بلاواسطه طرح می شوند، به میان کشیده می شوند. شاید رفیق داریوش به این فکر نکرده باشد، اما یا رفیق با مباحث ما در سند "کمونیستها و کارگران و جنبشهای مطالباتی" توافق ندارد و یا این که توافق حول آن مطالبات را جزئی به حساب می آورد. اگر نه نمی نوشت که "شما در منشور مطالبات جاری، برای مقابله با انحرافات فعالان کارگری، مجموعه مطالباتی را طرح کرده‌اید که در صورت هژمونیک شدن در مبارزات اقتصادی می‌تواند این مبارزات را در راستای تحقق سوسیالیسم ارتقا دهد. می‌توان در مورد تک‌تک این مطالبات به بحث نشست. ولی پیش از در گرفتن چنین بحثی، پرسشی اساسی‌تر پیش روی ماست". مسأله دقیقا همینجاست و لازم بود که اتفاقا بر همین نکتۀ تعیین کننده مکث کرد. حقیقتا قابل فهم نیست که رفیق چگونه می تواند از بحثی این برداشت را داشته باشد که در صورت صحت می تواند مبارزات اقتصادی را در راستای تحقق سوسیالیسم ارتقا دهد و در عین حال خواستار موکول شدن آن بحث به بحث دیگری گردد. یک سوسیالیست رفرمیست می تواند چنین چیزی را خواستار شود و معمولا هم می شود. اما یک کمونیست چگونه می تواند؟ خواهیم دید که درک رفیق هم از مباحث ما و هم از مفاهیم مورد مناقشه ناچارا به این میرسد که پیش ازورود به مباحثه بر سر مسائل پایه ای باید تکلیف را با مبارزۀ اقتصادی روشن کرد. در درک رفیق ظاهرا این مبارزۀ اقتصادی است که مسألۀ پایه ای است و نه پلاتفرم اجتماعی کمونیسم. یا لااقل نزد رفیق رابطۀ بین این پلاتفرم اجتماعی و مبارزۀ اقتصادی روشن نیست. خواهیم دید که درک رفیق نه بر اولویت مبارزۀ اقتصادی، بلکه بر بیتوجهی به سلطۀ سیاست بورژوائی بر مبارزات روزمرۀ کارگران مبتنی است. تأکید رفیق بر امکانگرائی مؤید همین امر است. این اشتباه پایه ای رفیق داریوش است.

به هر رو رفیق به مباحثه ادامه داده و در چهارمین کامنت خویش نوشت:

"سعی کردم توضیح دهم و اشاره کنم دلیل اولویت پرسش طرح‌شده چیست: همانطور که خودتان در مقاله «حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی» به روشنی شرح داده‌اید، آن دسته از الگوهای سازمان‌یابی که در پی آن‌اند که آگاهی را از بیرون طبقه به کارگران تزریق کنند، لاجرم اشتباهات بین‌الملل دوم را به شکلی دیگر تکرار می‌کنند. نتیجه‌ی این حکم چنین چیزی خواهد بود: منشور مطالبات جاری باید از خود هستی اجتماعی طبقه کارگر، یعنی از جنبش‌های آن استنتاج شود.

بنابراین لازم است پیش از بحث بر سر مفاد منشور، در مورد مناسبات ضروری و لازم میان اقلیت کمونیست (که مجهز به علم مبارزه طبقاتی‌اند) و اکثریت کارگران (که فعلا درگیر اعتراضات خودبخودی اقتصادی‌اند) بحث کنیم. همانطور که اشاره کردم، با توجه به وجود امپریالیسم، این مناسبات باید به نحو دقیق مفهوم‌پردازی شود؛ به گونه‌ای که نه به خودبه‌خودیسم بیانجامد و نه به بیگانگی از طبقه. مخصوصاً اینکه به قول فلان سیاستمدار «امپریالیسم مسأله‌ی شکم است. اگر می‌خواهید شورش گرسنگان و جنگ داخلی نداشته باشید، باید امپریالیست شوید.»

اگر اجازه دهید ادامه این بحث را از طریق دیگر و با شکل مناسب‌تری پیش ببرم".

آنچه در این آخرین کامنت به چشم میخورد استناد رفیق به مقالۀ "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" و برداشت درستی است که رفیق در زمینه انتقال آگاهی از بیرون به درون طبقه طرح کرده اما به نادرست آشکارا از مقالۀ مزبور چنین استنتاج کرده است که این آگاهی از دل مبارزۀ اقتصادی بیرون می آید. به این بحث نیز پائین تر خواهیم پرداخت. اما پیش از ورود به بحث آخرین کامنت این مباحثه را که رفیق وحید صمدی نوشته بود نقل میکنم تا تصویر کاملتری از کل روند مباحثه به دست بیاید. رفیق وحید نوشت:

"رفیق داریوش حضور و شرکت مستمر در مبارزات روزمره کارگری امری بدیهی برای یک کمونیست است. امری که به بهبود شرایط زندگی و مبارزه خود او نیز یاری می رساند. کسی که در برج عاجی بر مبارزات روزمره کارگران نظارت می کند و در آن حضور ندارد -هر سیاستی هم که در پیش داشته باشد- اساسا نمی تواند کمونیست باشد. مگر ممکن است که جوانی خود زیر فشار ساعات کار و دستمزد ناچیز و نامطمئن و بیکاری و شرایط کار وحشتناک و حقوق های معوقه قرار داشته باشد و به مبارزات روزمره ی کارگران بی تفاوت باشد و سیاستی مجرد را جایگزین آن کند؟! تفاوت کارگران کمونیست این است که تلاش می کنند تا مهر فراتر رفتن از این مناسبات و مطالبات روزمره را بر هر لحظه از این مبارزات حک کنند. شما می گویید اگر نشد چه؟ جواب این است که در مقاطع بسیاری این امر ممکن نبوده اما این به معنای عدم طرح مطالبات کمونیستی و سکوت در برابر جریاناتی که می خواهند مهر بورژوایی را بر مبارزات کارگران بزنند نیست. سند مطالبات کمونیستی همچون قطب نمایی است که می تواند جهت مبارزات طبقاتی و ایضا مبارزات روزمره را تخمین بزند. اگر کمونیست ها موفق نشوند که این محک را به دست کارگران بدهند و اگر موفق نشوند ماهیت سیاسی و رفرمیستی مطالباتی را افشا کنند که از قضا  با اهداف سیاسی و برای بسیج سیاسی طبقه کارگر از سوی بورژوازی طرح می شوند، مسلما شکست خواهند خورد. موفقیت در این امر هم میسر نیست مگر با حضور و شرکت کمونیست ها در مبارزات روزمره کارگران.

اما بدیهی است که برای احتراز از شکست و انزوا در درون طبقه کارگر نمی توان با فعالین هرانا و یا سیاست های اتحادیه آزاد و ملی مذهبیون و چپ های دموکراسی خواه همراه شد. تعجب من این است که شما چرا طرح سند مطالباتی را که مثلا نسبت بین حداکثر و حداقل دستمزد -آن هم درست در زمانی که بحث آن حتی در بین بخش هایی از کارگران داغ است- و یا مطالبه ی بهداشت و آموزش رایگان و برابر را با مبارزات روزانه کارگران بیگانه می دانید؟ طرح چنین مطالباتی در دوران مارکس و لنین به اندازه ضرورت شرکت در مبارزات روزمره کارگری بدیهی بود. آیا این به معنای مرعوب شدن و تسلیم نسبت به جریانات غالب نیست؟

مسلما با انتشار این سند تازه باب طرح مطالبات کمونیستی باز شده و ضروری است تا این مطالبات تدقیق شود و مطالبات دیگری بدان اضافه گردد. اما برای یک کمونیست از طرح چنین مطالباتی گریزی نیست".

مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد، نگاهی مجدد به یک نوشتۀ قدیمی

پائین تر به تفاوتهای ارزیابی رفیق داریوش با درک ما خواهیم پرداخت. مقدمتا اما لازم است در دو زمینه ای بیشتر به گفتگو بپردازیم که مربوط به نوشته های پیشین ما هستند و رفیق داریوش نیز به آنها استناد نموده است. مسألۀ مبارزه برای افزایش دستمزد و همچنین مسألۀ تکوین آگاهی طبقاتی که در مقالات "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" و "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" مورد بحث قرار گرفته اند و از قرار مورد توجه رفیق نیز واقع شده اند. اظهارات رفیق اما نشان می دهد که یا برخی از وجوه مباحث مزبور به اندازه کافی به روشنی طرح نشده اند و جا برای برداشتهای نادرست باقی می ماند و یا رفیق داریوش برداشتی را از متون مزبور داشته است که با مضامین آنها خوانائی ندارند.

از مقالۀ "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" آغاز میکنیم. پیش از هر چیز باید زمان انتشار نوشته را یادآوری کرد. در انتشار مجدد مقالۀ مزبور و در آغاز آن نوشتم که "نوشته‌ای که در دست دارید در فروردین 1388 و برای حمایت از کمپینی به نگارش درآمد که آن زمان از جانب اتحادیه آزاد کارگران ایران به راه افتاده بود و با حمایت سندیکاهای کارگری واحد و هفت تپه نوید آغاز مبارزه‌ای جدی برای افزایش دستمزد در ایران را می داد". در پایان مقدمۀ خود مقاله هم عبارتی آمده است که امروز از نظر سیاسی تنها مضحکه ای بیشتر نیست: "این نوشته را به منصور اسانلو و ابراهیم مددی و علی نجاتی و همه کارگران دربند و مبارزان کمپین افزایش دستمزدها تقدیم می کنم. امید که مفید واقع شود". و صد البته که مفید واقع نشد.

در همین دو عبارت نقل شده از مقدمۀ مقالۀ فوق اشتباهات اساسی مقاله به خوبی نمودار می گردند. این اشتباهاتی بودند که در تمام آن سالها و پیش از تشکیل "تدارک کمونیستی" بر مشی ما نیز حاکم بودند. اشتباه نخست و اساسی این بود که نحوۀ طرح موضوع کمپین برای حداقل دستمزد با مبارزه برای افزایش دستمزد یکی قلمداد شد. در ادامه خواهیم دید که این دو عرصۀ متفاوت از یکدیگرند و اختلاط یکی با دیگری تنها به اغتشاش فکری و سردرگمی سیاسی و در صورت تداوم به دنباله روی از بورژوازی منجر می شود. کما این که نزد اکثر فعالان کارگری و تشکلهای کارگری نامبرده چنین نیز شد. بگذریم از این که اطلاق "تشکل کارگری" به باند توطئه گری به نام "اتحادیۀ آزاد کارگران" ظلمی است در حق کارگران. اما همچنین تقدیم نوشته حاکی از یک ارزیابی تماما اشتباه از نقش و جهتگیری تشکلهای کارگری و رهبران آنان بود.

پایه های این اشتباهات در ارزیابی ها بر این درک خوش بینانه استوار بود که جنبش کارگری در مسیر خویش به سمت جنبشی با جتگیری آشکار سوسیالیستی پالایش یافته و قادر خواهد شد تا در مسیر سازمانیابی حزبی طبقه و گام برداشتن به سوی تسخیر قدرت سیاسی حرکت کند. بر اساس همین ارزیابی خوش بینانه نیز بود که سالهای متمادی به طرح مباحث کمونیستی و اشاعۀ درک مارکسیستی از مبارزۀ طبقاتی پرداختیم، بدون آن که خود هویت تشکیلاتی و حزبی متمایزی را شکل دهیم. به عبارت دیگر، امید ما به این بود که جنبش خود به سازمانیابی حزبی خواهد رسید و بر همین اساس عملا از خود سلب وظیفه کردیم. مباحث ارائه شده از ما اساسا در حد مباحث نظری باقی ماندند و نتیجه گیری سیاسی از آنها را عملا به فعالان تشکلهای کارگری داخل کشور واگذار کردیم. به این موضوع در قسمت بعدی نوشته و در توضیح چرائی حرکت ما به سمت تشکیل تدارک کمونیستی بیشتر خواهیم پرداخت.

با این اشاره به اشتباهات مطلب مزبور، به اصل بحث نوشته بازگردیم. مقالۀ "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" تلاشی است برای تبیین مارکسیستی از مسألۀ دستمزد و چگونگی و حدود مبارزه برای افزایش آن. اساس مقاله بر تقابل با دو درک نادرست از مبارزه برای تعیین دستمزد متکی است. نخست مقابله با درک مسلط بر چپ که ارزش دستمزد را بنا بر سنت لاسالی معادل حداقل لازم برای بخور و نمیر کارگران در نظر میگیرد و دوم مقابله با این درک نادرست که تعیین دستمزد منحصرا امری است منوط به توازن قوای بین کار و سرمایه. مقاله با توضیح مؤلفه های مختلف اجتماعی در تعیین ارزش دستمزد در جامعۀ سرمایه داری از یک سو بر این تأکید دارد که این مؤلفه های فقط در رابطۀ بین کار و سرمایه در لحظۀ انعقاد قرار داد متکی نیستند، بلکه بیش از آن، بر خود رابطۀ بین کارگر و سرمایه دار در لحظۀ انعقاد قرارداد نیز انعکاس رابطۀ عمومی طبقات اصلی جامعه و مؤلفه های فرهنگی تاریخی موجود در جامعۀ مورد نظر حاکم است. این یک سوی مسأله است.

در این معنا نه تنها تحول بین رابطۀ کارگر و سرمایه دار در یک کارخانۀ معین در نوسان دستمزد به بالا و پائین مؤثر است، بلکه همچنین تغییرات اجتماعی خارج از محیط کار و در سپهر عمومی نیز بر تعیین دستمزد مؤثر واقع می شوند. به عبارت دیگر، در جامعه ای که فی المثل خدمات عمومی کاهش می یابند و ریاضت اقتصادی بر پهنه های مختلف حاکم می گردد – فی المثل استخرها و کتابخانه های عمومی تعطیل می شوند و یا امکانات تفریحی و همچنین امکانات رفاهی کاهش می یابند – فشار بر دستمزد نیز افزایش می یابد. به همین ترتیب است تأثیر تحولات سیاسی بر رابطۀ بین کارگر و سرمایه دار در لحظۀ انعقاد قرارداد. در جامعه ای که سرکوب بیشتر نمایان می گردد و امکانات حقوقی تعقیب حق کاهش می یابند، به همان ترتیب فشار بر دستمزد افزایش می یابد. برعکس، در جامعه ای که امکانات بیشتری برای تعقیب حقوقی حق پایمال شده فراهم می گردد یا امکان بیان آزادانۀ نظرات و همچنین تشکل و سازمانیابی فراهم است، فشار بر تعیین دستمزد نیز به همان نسبت کاهش می یابد. همۀ اینها مشروط به آن که سایر مؤلفه های مؤثر بر تعیین دستمزد، بویژه ارتش ذخیرۀ بیکاران، ثابت بمانند.

علاوه بر این و در رابطه با تعیین دستمزد مسألۀ کیفیت کار نیز به همان اندازه مؤثر است. به عبارت دیگر نیروی کار نیز مثل هر کالای دیگری بدون مرغوبیت لازم نمی تواند مورد استفادۀ خریدار قرار بگیرد. هر چه کار پیچیده تر باشد، به همان اندازه مهارت لازم برای انجام آن بیشتر است و به همان اندازه مرغوبیت نیروی کار با میزان مهارت در انجام کار محوله مشخص می شود و نه فقط با نیروی فیزیکی جسم کارگر. به عبارت دیگر – باز هم با فرض ثابت ماندن سایر عوامل – جایگزینی یک تراشکار ماهر بسیار دشوارتر از جایگزین یک کارگر سادۀ ساختمانی است و مرغوبیت نیروی کاری که به تراشکاری می پردازد متفاوت از مرغوبیت نیروی کار کارگر ساده راه و ساختمان است. این تفاوت مرغوبیت خود را در هزینۀ بازتولید نیروی کار مزبور نشان می دهد و همین هزینۀ بازتولید نیروی کار با مرغوبیت لازم است که مبنای تعیین ارزش نیروی کار یا همان دستمزد قرار می گیرد. بر این اساس در درون یک جامعۀ معین سرمایه داری تفاوت دستمزدها بین کارگران به همان اندازه قابل توضیح است که تفاوت دستمزدها بین دو کشور با سطح تکنیک (و البته سنتهای فرهنگی تاریخی) متفاوت.

از نظر رفیق داریوش البته اینها "مفهوم پردازی" نیست. یا به عبارتی توضیح دهندۀ آن چیزی نیست که رفیق آن را از لنین نقل نموده و در مقابل ما قرار می دهد. مراجعۀ رفیق به مباحث لنین در باب امپریالیسم و شکلگیری انحصارات و مافوق سود انحصاری و سپس تقسیم بخشی از آن در درون لایه هایی از طبقۀ کارگر و سرانجام تشکیل اشرافیتی کارگری است که دست در دست بورژوازی به عنوان کارگزار آن در مقابل تودۀ عظیم کارگران ظاهر می شود. مشاهدات لنین در باب اشرافیت کارگری که خود نیز بر مشاهدات مشابه مارکس و انگلس متکی بود، البته از قویترین نکاتی است که لنین طرح کرده است. به ویژه در ارزیابی از حرکت اتحادیه های کارگری و احزاب سوسیال دمکرات کشورهای امپریالیستی به مثابۀ نمایندۀ این اشرافیت کارگری. اما در تبیین این مشاهدات لنین دچار اشتباهات تئوریکی نیز شده است که تعمیم این اشتباهات در تبیین حرکت طبقۀ کارگر درکشورهای "غیر امپریالیستی" جز ارتکاب خطاهای استراتژیکی و تاکتیکی به چیز دیگری نخواهد انجامید. از این نقطه نظر اتفاقا "مفهوم پردازی" لنین در اینجا حاوی خطاهائی است که باید از آنها اجتناب نمود.

اساس بحث لنین در توضیح تحولات درون طبقۀ کارگر و شکلگیری اشرافیت کارگری در آن، بر ورود سرمایه داری به مرحلۀ سرمایه داری انحصاری و امپریالیسم استوار است. در بحث لنین، انحصارات به دلیل موقعیت انحصاری خویش در بازارها از مافوق سودی برخوردار می شوند که قادرند لایه هائی از کارگران را در بخشی از آن سهیم کنند. لنین در مشاهداتش البته به مارکس و انگلس استناد می کند اما توجهی به این ندارد که مشاهدات مارکس و انگلس از سرمایه داری انگلستان به دوران پیش از شکلگیری انحصارات مربوطند. تبیین لنین در توزیع مافوق سود به عوامل سیاسی از قبیل رشوه بورژوازی به کارگران تکیه دارد و مکانیسمهای اقتصادی توزیع ارزش اضافه در اثر تفاوت سطوح تکنولوژیک سرمایه های مختلف و ترکیب ارگانیک متفاوت سرمایه ها را کاملا از نظر دور نگه می دارد. این تبیین توضیح نمی دهد که کدام مکانیسمهای اقتصادی باعث می شوند که مافوق سود انحصاری بین چه لایه هائی از طبقۀ کارگر توزیع می شود. در حالی که تفاوت دستمزدها بین کارگران بخشهای مختلف تولید پیش از آن که عوامل سیاسی در آن دخالت داشته باشند، در اثر قوانین اقتصادی ای که در توزیع ارزش اضافۀ کل اجتماعی عمل می کنند شکل می گیرد. حتی یک کارگر ساده در کارخانه ای با ترکیب ارگانیک بالاتری از سرمایه می تواند دستمزدی بیش از یک کارگر ماهر در یک کارگاه کوچک ریخته گری یا تراشکاری دریافت کند. به این دلیل که ترکیب ارگانیک بالای کارخانه مزبور به این معناست که بخشی  از ارزش اضافه تولید شده در کارخانه های با ترکیب ارگانیک پائین تر سرمایه و انبوه کارگاه ها و واحدهای کوچک تولیدی نصیب صاحبان آن کارخانه می شود. این روندی است که چه در بازار داخلی و چه در سطح جهانی در مقایسۀ سرمایه های ملی کشورهای مختلف واقع می شود. تبیین لنین به این روندها نمی پردازد و به همین دلیل نیز قادر نیست بویژه در کشورهای "غیر امپریالیست" شکاف بین سطح دستمزد بخشهای مختلف طبقۀ کارگر را توضیح دهد.

وجه دیگر مباحثه مزبور مسألۀ حدود نوسانات در دستمزد بود. حکم اساسی مقالۀ مزبور، که حکم مارکسیسم است، این است که در مبارزۀ بین کار و سرمایه، کار تابعی از سرمایه است. بر این اساس دستمزد در شرایط معینی می تواند از حد لازم برای بازتولید نیروی کار با مرغوبیت لازم پائین تر رود و به فلاکت و انهدام فیزیکی بخشهای حتی وسیعی از طبقه نیز بیانجامد. اما این هیچگاه نمی تواند منجر به شرایطی شود که بازتولید طبقه غیر ممکن باشد. در شرایط رونق سرمایه داری، گرایش عمومی کاهش دستمزدها تضعیف شده و در مواردی حتی افزایش عمومی دستمزدها حاصل خواهد شد. اما با هر درجه از تعمیق مناسبات سرمایه داری، این گرایش طبقه سرمایه دار به راندن دستمزد به زیر سطح ارزش واقعی اش است که دست بالا را می یابد. در چهارچوب نظم سرمایه داری، حد و حدود این نوسان را نیاز سرمایه به انباشت تعیین می کند و نه نیاز طبقۀ کارگر به رفاه بیشتر. گفتار مارکس مبنی بر این که در مبارزه بین دو حق برابر نیرو تعیین کننده است، به طور مشخص به موضوع تعیین زمان کار روزانه مربوط است و نه مستقیما به مسألۀ دستمزد. در مورد مسألۀ دستمزد موضوع از این نقطه نظر متفاوت است که تغییرات در دستمزد به مثابه اندازه هایی قابل محاسبه به طور مستقیم به تغییر نسبت توزیع ارزش تولید شده بین کارگر و سرمایه دار مربوط می شود. به عبارت صریح تر، آنجا که زور طبقۀ کارگر تا حدی باشد که بتواند دستمزدی آنچنان بالا را طلب کند که منجر به حذف و یا کاهش شدید سود سرمایه دار شود، سرمایه دار به عنوان مالک ابزار تولید به سادگی تولید را متوقف خواهد نمود. به این دلیل بسیار ساده که هدف تولید در جامعۀ سرمایه داری نه برطرف کردن نیازهای جامعه بلکه کسب سود است و آنجا که این هدف قابل تحقق نباشد، تولید متوقف خواهد شد. مارکس این را با وضوح تمام نشان می دهد:

"چنانچه مقدار کار پرداخت نشده تحویل داده شده توسط طبقه کارگر و انباشت شده توسط طبقه سرمایه دار با سرعت کافی افزایش یابد تا کار پرداخت شده تنها توسط درافزوده ای غیر عادی بتواند به سرمایه بدل شود، در این صورت دستمزد افزایش می یابد و در صورت ثابت ماندن همه چیزهای دیگر نسبت کار پرداخت نشده کاهش می یابد.

اما به محض این که این کاهش به نقطه ای می رسد که کار اضافۀ منبع تغذیۀ سرمایه دیگر در حد معمولی عرضه نشود، عکس العملی ظاهر می گردد: بخش کمتری از درآمد کاپیتالیستی به سرمایه بدل می گردد، انباشت کند می شود و حرکت رو به بالای دستمزد دتخوش یک ضد ضربه می شود. پس افزایش قیمت کار در مرزهائی محدود می ماند که نه تنها مبانی نظم سرمایه داری را دست نخورده باقی می گذارند. بلکه همچنین بازتولید آن در سطحی بالاتر را تضمین می کنند.

... قانون انباشت سرمایه به این ترتیب حقیقتا فقط این را بیان می کند که طبیعتش هر گونه کاهشی در درجۀ استثمار کار و یا افزایشی اینگونه در قیمت کار را نفی می کند که به طور جدی بازتولید مداوم رابطۀ سرمایه و تجدید تولید آن را دچار مخاطره کنند. 

در شیوۀ تولیدی که در آن کارگر برای نیازهای ارزش زائی از ارزشهای موجود وجود دارد و نه ثروت مادی برای نیازهای انکشاف کارگر، نمی تواند به گونه ای دیگر باشد". (سرمایه، جلد 1)

بنا بر این ملاحظات از نقطه نظر کمونیستی صحبتی از این نمی تواند در میان باشد که انکشاف مداوم مبارزه اقتصادی به تغییری پایه ای در نظم موجود منجر خواهد شد. اما در همان مقاله "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" نیز سرنوشت اقتصادی طبقه به مبارزه درون کارخانه ای محدود نشده بود. رویکرد نوشتۀ مزبور به درستی بر اهمیت مبارزه فراکارخانه ای در شکل دادن به شرایط عمومی جامعه و تأثیر آن بر نوسان دستمزدها تأکید داشت. بنا بر این آنچه رفیق داریوش امروز به ما نسبت می دهد، یعنی بیتوجهی به مبارزه اقتصادی، همان موقع نیز میتوانست چنین باشد. همان موقع و به استناد آن مقاله نیز می شد به ما چنین نسبتی را داد. مگر این که کسی مبارزه برای حداقل دستمزد را مبارزه ای اقتصادی بداند. و این دقیقا همان ابهامی است که در مقاله نیز موجود است.

در مقالۀ مزبور جنبش تعیین حداقل دستمزد به روشنی به عنوان جنبشی سیاسی مورد ارزیابی قرار نمی گرفت. در کل مقاله و در چهارچوب مباحث اجتماعی مربوط به تعیین دستمزد، درک حاکم بر مقاله حاکی از چنین رویکردی بود. اما با این همه هنوز می شد این تلقی را از نوشته گرفت که جنبش تعیین حداقل دستمزد بخشی از مبارزه اقتصادی طبقه است. فقدان شفافیت در همین امر بود که حقیقتا مانع از یک ارزیابی انتقادی از جنبشی به نام "جنبش تعیین حداقل دستمزد" به عنوان جنبشی بورژوائی گردید. و جنبش تعیین حداقل دستمزد دقیقا چنین جنبشی است: جنبشی بورژوائی در درون طبقۀ کارگر. نه کمتر و نه بیشتر. به این موضوع پائین تر بیشتر خواهیم پرداخت. اما تا آنجا که به نوشتۀ "مارکسیسم و مبارزه برای افزایش دستمزد" مربوط است، تأکید بر این نکته لازم است که نوشتۀ مزبور نیز تنها به مبارزه اقتصادی طبقه کارگر نمی پرداخت. موضوع نوشته بررسی کل تحول اجتماعی ای بود که بر حیات اقتصادی طبقه کارگر تأثیر می گذاشت و می گذارد و نه بررسی روند مبارزات اقتصادی در واحدهای تولیدی و خدماتی. تنها اگر ناظری جنبش تعیین حداقل دستمزد را جنبشی اقتصادی قلمداد کند می تواند در کار امروز ما و در سند منشور مطالباتی ما بیتوجهی به مبارزات اقتصادی را ببیند.

ما در قسمت بعدی نوشته خواهیم دید که چرا نمی توان به جنبش حداقل دستمزد به همانگونه برخورد کرد که به مبارزات روزمره کارگران برای افزایش دستمزد. خواهیم دید که با این که هر دو جنبش بر زمین بورژوازی حرکت می کنند، یکسان گرفتن آنها از اساس خطاست.

باز هم دربارۀ آگاهی طبقاتی، درک انترناسیونال دو و اشتباهات لنین

نوشتۀ دومی که رفیق داریوش به آن استناد می کند، مقالۀ دو بخشی "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" است. مقاله ای که به موضوعات مختلفی می پردازد اما از محورهای اساسی آن پرداختن به مسألۀ تکوین آگاهی طبقاتی کارگران و رد این حکم شناخته شدۀ لنینی است که آگاهی ار بیرون وارد طبقه می شود. مقاله نشان می دهد که لنین در صدور این حکم متأثر از درک حاکم بر انترناسیونال دو و مباحث کائوتسکی بود. مقاله همچنین تأکید می کند که نزد مارکس و انگلس قضیه به گونه ای متفاوت بود و هیچگاه چنین حکم بی پایه ای را نزد آنان نمی توان یافت. برعکس، تأکیدات مارکس و انگلس بر حفظ خصلت کارگری حزب و ممانعت از حضور روشنفکران طبقات دیگر در رهبری حزب نشان می داد که نزد آنان نه تنها "آگاهی" از بیرون وارد طبقه نمی شود، بلکه این گمراهی است که وارد می شود و حزب کارگری باید بتواند با تمام قوا مانع آن شود.

اما فراتر از مباحثه درباره ورود آگاهی از بیرون و یا تکوین آن در درون طبقه، پرسشی که در مقالۀ مزبور به بحث گذاشته شد این بود که خودِ آگاهی چیست؟ ما در آن مقاله نشان دادیم که آگاهی مورد نظر سوسیال دمکراسی چیزی است در حد علوم بورژوائی. آگاهی طبقاتی را به همان گونه می توان فرا گرفت که مثلا شیمی را. اگر برای فراگیری شیمی باید به یک شیمیدان مراجعه کرد، برای کسب آگاهی کمونیستی نیز باید به علمای کمونیسم رجوع نمود و این علمای کمونیسم هم به همان اندازه می توانند از طریق مطالعۀ کتب و حضور در کلاسهای دانشگاه عالم کمونیسم باشند که یک شیمیدان یا ریاضیدان می تواند. این است آگاهی طبقاتی در در درک انترناسیونال دو و این آگاهی است که باید از بیرون به درون طبقه منتقل نمود. به بیانی البته این حکمی است درست. اما از نقطه نظر کمونیستی این دقیقا همان انتقال آگاهی بورژوائی به درون طبقه است. دقیقا همان چیزی که مارکس و انگلس نسبت بدان هشدار داده بودند.

لنین نیز به ویژه در دوران اولیه فعالیت سیاسی اش از همین دیدگاه نادرست متأثر بود. تنها در سالهای واپسین زندگی سیاسی اوست که می توان همان بدبینی نسبت به روشنفکران طبقات دیگر را نزد لنین نیز مشاهده نمود که پیشتر مارکس و انگلس به نمایش می گذاشتند. اما در درک اولیه لنین، درکی که در بنیانگذاری حزب سوسیال دمکرات روسیه تأثیرات مستقیم خود را بر جا گذاشت و تا به آخر نیز در حیات سیاسی حزب بلشویک نقشی منفی ایفا نمود، "ناآگاهی" طبقۀ کارگر نقطۀ مقابل این "آگاهی" را تشکیل می دهد. رفیق داریوش نیز دقیقا همین را از لنین نقل می کند و در تأکید بر اهمیت شرکت در مبارزه اقتصادی به نقل از لنین عنوان می کند که "اگر قادر نباشیم خود را با غریزه‌ی طبقاتی ناآگاه اما قدرتمند اتحادیه‌های کارگری پیوند زنیم، مارکسیسم را به دگم تبدیل خواهیم کرد". به عبارتی دیگر، نزد لنین حتی اتحادیه های کارگری نیز از یک غریزۀ طبقاتی اما نا آگاه برخوردارند تا چه رسد به تودۀ وسیع کارگران که اکثریتشان حتی در اتحادیه های کارگری هم متشکل نیستند و اغلب تمایلی هم به متشکل شدن در آنها ندارند. و البته "تودۀ نا آگاه" ورد زبان چپ ایران نیز هست.

من این نقل قول را نمی شناسم و نمی دانم لنین کجا و در چه سالی آن را نقل کرده است. با این حال این دیدگاهی است که می تواند به خوبی توسط لنین عنوان شده باشد. اشتباه اساسی حکم مزبور در این است که پیش شرط موجودیت انسان به مثابۀ انسان را انکار میکند. انسان دقیقا به موجودیت خویش آگاه است و بر اساس همین آگاهی نیز رابطۀ خود با جهان خارج را هر لحظه تنظیم می کند. "غریزۀ نا آگاه" را می توان در مورد زنبور عسل به کار برد نه در مورد انسان. انسان موجودی اجتماعی است و آگاهی وی نیز آگاهی تاریخی است. غریزۀ مورد اشارۀ لنین اگر طبقاتی است، پس آگاهانه است و دقیقا هم از یک سو بر وجود طبقات آگاه است و هم از سوی دیگر بر تمایز خویش با طبقۀ متخاصم. غریزۀ نا آگاهانه نمی تواند طبقاتی باشد به این دلیل که نفس طبقاتی بودن آن، آگاهی به وجود طبقات را پیشاپیش در خود دارد. اگر این آگاهی وجود نداشت، آنگاه این غریزه چیز دیگری می بود اما به هر حال نمی توانست طبقاتی باشد. ممکن است این آگاهی طبقاتی هنوز نوعی آگاهی زمخت و بدوی باشد. اما به هر صورت آگاهی است.

خود لنین البته در موارد بیشماری در مورد آگاهی خودبخودی کارگران اظهاراتی خلاف آن داشته است و این آگاهی را آگاهی بورژوائی قلمداد نموده و از همانجا نیز ضرورت کار آگاهگرانۀ سوسیالیستی را نتیجه گرفته است. با این حال درک مبتنی بر "تودۀ ناآگاه" در نقطۀ مقابل خویش "پیشرو آگاه"ی را نیز به همراه داشت که رسالت ویژۀ آن "انتقال" آگاهی کسب شده در بیرون از چهارچوب مبارزه طبقاتی به درون طبقۀ کارگر بود. این برداشتی پوزیتیویستی از سوسیالیسم به مثابۀ یک علم یا دانش بود که هنوز هم چهارچوب هنجاری چپ سوسیالیست را شکل می دهد.

اساس بحث نوشتۀ "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" در مقابل بر آن بود که آگاهی طبقاتی کارگران از هستی اجتماعی آنان بر میخیزد. به همانگونه که آگاهی بورژوازی نیز از هستی اجتماعی آن ناشی می شود. صرفنظر از این که این یا آن فرد متعلق به طبقات غیر کارگر بتوانند چهارچوبهای طبقاتی خویش را ترک کنند و از موضع طبقۀ کارگر به تبیین جهان بپردازند، و یا این یا آن فرد کارگر به طبقۀ خود پشت کرده و به خدمتگزار بورژوازی بدل شوند، روال عمومی تکوین آگاهی طبقاتی بر همان اساس طبقاتی قرار دارد. این فرمولی است بسیار ساده: از دل بورژوازی آگاهی بورژوازی شکل می گیرد و از دل طبقۀ کارگر آگاهی کمونیستی. مسأله اما اینجاست که بر سر راه این دومی موانع متعدد و سنگینی وجود دارد.

نخست و قبل از هر چیز نظم مسلط کنونی حاصل تحولی است تاریخی که با خون و چرک و کثافت رقم خورده است. در آن تحول تاریخی معروف به "باصطلاح انباشت اولیه"، یعنی در دورانی که بورژوازی سیادت خویش را بر جامعه تثبیت نمود، تقدیس مالکیت خصوصی بورژوائی و جدائی تولید کنندگان از ابزارهای تولید به ضرب قهر و خشونتی کم سابقه و با اعدامهای فله ای دزدان و بیخانمانها تا عمق افکار تودۀ کارگران فرو کرده شد. آنچه در طول هزاران سال مذهب به عنوان سرنوشت و تقدیر انسانها موعظه می کرد، اکنون در قالبی جدید و بر مبانی ایدئولوژیک متفاوتی به عنوان "قرارداد اجتماعی" به باور جامعه تبدیل شده بود. بورژوازی با تسلط بر جامعه آگاهی خویش را نیز به عنوان آگاهی مسلط بر جامعه مستقر نمود. اگر هستی اجتماعی کارگر او را هر لحظه در مقابل سرمایه داری قرار می داد و می دهد، اگر این هستی گرایش به نقد بنیانهای جامعه را در کارگر تولید و بازتولید می کند – همان چیزی که لنین از آن به عنوان غریزۀ طبقاتی نام می برد -، در مقابل نیروی باورهای دیرینی که در طول سده ها رفتار اجتماعی کارگران را نیز شکل داده اند، مانعی بسیار سنگین برای در هم شکستن دیوارهای ایدئولوژیک روبروی کارگر است.

دوم این که بر متن خود مناسبات تولیدی که بر داد و ستد و مبادلۀ بین انسانهای از نظر حقوقی آزاد استوار است، آگاهی مسلط بورژوائی به طور مستمر بازتولید می شود. در هر قرار دادی که بین کارگر و کارفرما بسته می شود، نفس انعقاد قرار داد بین افراد مستقل از یکدیگر تأئید می گردد. فرقی هم نمی کند که آیا در اثر این قرارداد بهبودی در وضعیت کارگر حاصل می شود یا نه. این هم فرقی نمی کند که ایا قرارداد بین کارگر و سرمایه دار به طور فردی منعقد می شود یا به طور جمعی. در این حالت دوم، یعنی انعقاد قرارداد جمعی، البته منفعت طبقۀ کارگر با قدرت بیشتری پیگیری می شود و بهبودهای مؤثرتری در وضعیت معیشت کارگران حاصل می گردد. به این موضوع پائین تر بیشتر می پردازیم. اما از نظر تحکیم مناسبات مسلط، حتی قراردادهای جمعی نیز کوچکترین تغییری در نظم مسلط ایجاد نمی کنند. نه تنها این، بلکه از زمانی که بورژوازی از قدرت ادغام مکانیسمهای اتحاد کارگران در نظم و مشارکت دادن تشکلهای آنان در ادارۀ امور برخوردار شد، چنین قراردادهائی حتی به عنوان بخشی از نظام کنترل امور در خدمت بورژوازی به تحکیم و تثبیت بیشتر سیادت آن یاری رسانده و می رسانند.

سوم این که آگاهی بورژوائی مسلط بر جامعه امری نیست که یک بار برای همیشه تثبیت شده و در همان وضعیت باقی بماند. این آگاهی به طور روزمره بازتولید گسترده می شود. به همان گونه که سرمایه نیاز به بازتولید گسترده دارد، آگاهی بورژوائی نیز همواره در حال بارتولید گسترده – و نه ساده – است. اگر بورژوازی قرن نوزده حتی از اعطای حق رأی به کارگران وحشت داشت و در تحقق آن خطر کمونیسم را می دید، بورژوازی قرن بیستم سوسیال دمکراسی را به عنوان آلترناتیوی معقول و مقبول و حتی مؤثرتر از محافظه کاری کشف نمود و دربسیاری از موارد حتی عنان اختیار خود را به دست رهبرانی سپرد که از دل طبقه کارگر برخاسته بودند و بورژوازی آغاز قرن بیست و یکم خود به اندازه کافی نظریه پرداز "کمونیست" و "مارکسیست" و "منتقد" و "مدرس کاپیتال" و حتی "کمونیست کارگری" تولید می کند تا حتی امپریالیستی ترین جنگها و شدیدترین قساوتهای طبقاتی را در قالبی چپ به کارگران بقبولاند.

هر درجه از پیشرفت تولید و آزاد شدن وقت ضروری جامعه برای تولید نیازهای پایه ای اش، همراه است با آزاد شدن هر چه بیشتر نیروی طبقات مسلط از فعالیت تولیدی و روی آوری آنان به تولید فرهنگ و هنر و ایدئولوژی. در مقابل، در میان طبقۀ کارگر شکافی هر چه عمیق تر ایجاد می شود بین کارگرانی که ناچارند در قالب الزام به حفظ توان رقابتی واحد خویش هر چه بیشتر و با سهم هر چه کمتری از ارزش تولید شده جان بکنند و کارگرانی که قربانی عقلانی کردن بیشتر تولید شده به ارتش ذخیرۀ بیکاران پرتاب شده و به طور فزاینده ای برای همیشه از دایرۀ تولید اجتماعی خارجی می شوند. در یک سو خیل عظیم بیکارگانی که با برخورداری از رفاه حاصل از تولید ارزش اضافۀ کارگران به تولید و بازتولید انواع و اقسام سبکهای هنری و فرهنگی و غیره اشتغال دارند و در یک سوی دیگر لشگری از کارگرانی که یا در اثر فشار کار توانی برای اشتغال به فعالیت فکری منسجم ندارند و یا در اثر بطالت ناشی از فقر و بیکاری توان هر گونه اندیشیدن به جامعه ای شایسته را از دست می دهند. میدان مبارزۀ ایدئولوژیک بورژوازی و پرولتاریا هر چه بیشتر به میدان جنگ نابرابری بین ارتشی مسلح به آخرین تجهیزات و تدارکات و امکانات و لشگری از پابرهنه ها بدل می گردد. بر متن چنین جنگ نابرابری است که بورژوازی موفق می شود نه تنها دروغهای آشکار را به عنوان حقایق غیر قابل تردید به کارگران بقبولاند، بلکه همچنین ارزشهای خویش را به ارزشهای عام و جهانشمولی بدل کند که به همان اندازه مورد پذیرش کارگران نیز قرار می گیرند. در چنین روندی است که تمام تلاش کارگر آغاز قرن بیست و یکم بر این است که با نشان دادن شایستگی فردی گلیم خویش را از آب بیرون بکشد و با تأمین آموزش لازم برای فرزندان خویش راه "ترقی" آنان را فراهم کند تا لااقل فرزندانش دچار همان سرنوشت پدران و مادرانش نشود.

و سرانجام چهارم این که بورژوازی هیچگاه سرنوشت خویش را به دست اندیشگران خلاق خود نخواهد سپرد. از آنها نهایت بهره را برای بازتولید سلطۀ ایدئولوژیک خویش می برد. اما در پس آن اندیشه های خلاق قدرت شلاق را همواره آمادۀ نبرد در دستان خویش حفظ کرده و در لابلای اندیشه ورزی نظرپردازانش سفیر آن شلاق را نیز به عنوان موسیقی متن این نمایش به کار می گیرد. بیش از دو میلیون زندانی در آمریکا نشان می دهند که این شلاق چگونه کار می کند. دستگاه عریض و طویل سرکوبی که در همه جای جهان موجودیت بورژوازی به حفظ آن و کارکرد مؤثرش گره خورده است و تمام تمهیدات ایدئولوژیک و سیادت و هژمونی بورژوازی در این عرصه ذره ای خلل در ضرورت حفظ و گسترش آن ایجاد نمی کند. چرا؟

به این دلیل که تمام تمهیدات و ابزارها و سنتها و تلاشهای بورژوازی نمی تواند کارکرد تناقض آمیز نظم سرمایه داری را خنثی کند. این نظامی است که تنها با بحرانهایش و با تخریب پی در پی مبانی تولید حیات مادی قادر به بازتولید خویش است. شکافها و گسلهای درونی نظام دیر یا زود مهر خویش را بر مناسبات اجتماعی نیز خواهند کوبید و آنچه برای مدتهای طولانی به مثابۀ نظمی ابدی جلوه گر می شد، دچار تزلزل می شود و روند فروپاشی آن آغاز می گردد. مناسبات تولیدی به سد راه تکامل نیروهای مولده تبدیل می گردند و دوران انقلابات اجتماعی فرا می رسد. در دل چنین دورانهائی است که امکان رهائی طبقۀ کارگر از قید و بندهای مادی و ایدئولوژیک سرمایه داری فراهم می شود. آنچه تاکنون در عمق جامعه از دید پنهان بود، در معرض مشاهده قرار می گیرد و صف بندی طبقات اکنون به مثابۀ صف بندی طبقات متمایز و متخاصم آشکار می شود. این نه تکاملی تدریجی، بلکه جهشی است در مبارزه طبقاتی که تا آن زمان در بند مناسبات مسلط مهار شده است. اکنون مهار دیگر قدرت به بند کشیدن نیروهائی را ندارد که خود سرمایه داری آنان را ایجاد کرده است.

مسألۀ اساسی این است که ورود به چنین دورانی نه حاصل تکامل تدریجی و صلح آمیز مبارزات اقتصادی طبقۀ کارگر، بلکه محصول تعمیق تضادهای درونی سرمایه داری است که مهر آنان بر جدال بین طبقه کارگر و طبقۀ سرمایه دار بر سر مسألۀ دستمزدها با بر کل مبارزات اقتصادی طبقۀ کارگر نیز حک شده است. مادام که رشد سرمایه داری و روند انباشت امکان آشتی دو سوی این تضاد، یعنی کار و سرمایه، را فراهم می کند، انتظار فرا رفتن از مناسبات موجود توهمی بیش نیست. هر اعتصاب و هر قرارداد جمعی و هر دستاورد قانونی به نفع طبقۀ کارگر در چنین دوره هائی فقط در حکم میانجی حل تضاد بین کار و سرمایه عمل می کند تا با حل آن مجددا و یک بار دیگر تضاد در سطح بالاتری نهاده شود. تضاد بین کار و سرمایه کماکان تضادی دیالکتیکی باقی می ماند و دو سوی این تضاد با نفی یکدیگر همواره به یکدیگر وابسته نیز خواهند ماند. با تعمیق تضادهای درونی روند انباشت سرمایه است که تضاد بین کار و سرمایه از تضادی دیالکتیکی و دائما قابل حل به تناقضی غیر قابل حل بدل می گردد. لحظۀ تاریخی امکان رهائی پرولتاریا فرا می رسد. لحظۀ انقلاب اجتماعی. مسأله کمونیسم این است که برای چنین لحظه ای چگونه آماده خواهد شد.

آنچه رفیق داریوش از نوشتۀ "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" بدان استناد می کند، دریافت نادرستی است از احکام موجود در آن نوشته. شاید خود آن نوشته حاوی چنین ابهاماتی باشد. شاید هم رفیق نوشته را آن گونه تفسیر کرده است که خود ترجیح می دهد. هر چه باشد، حکم پایه ای آن نوشته درباره تکوین آگاهی طبقاتی از درون طبقه به هیچ وجه این نیست که این آگاهی از دل مبارزات اقتصادی شکل می گیرد. این بدان معنا نیست که مبارزۀ اقتصادی طبقه در روند تکوین این آگاهی نقشی ایفا نمی کند و یا باید بدان بی اعتنائی نمود. برعکس، رفیق وحید به درستی بر این تأکید می کند که شرکت در این مبارزات پیش فرض بدیهی فعالیت کمونیستی است. مسأله این است که چگونه و با چه اهدافی باید در مبارزه اقتصادی طبقه شرکت نمود و مهم تر از آن مسأله این است که کدام پیش شرطها برای فراتر رفتن از نظم موجود و حتی برای موفقیت خود مبارزات اقتصادی نیز ضروری اند. این موضوعی است که در بخش دوم مقاله بدان خواهیم پرداخت.

بهمن شفیق

12 فروردین 96

1 آوریل 2017

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 7 years ago
    @داریوش (مستعار) رفیق داریوش عزیز
    ممنون از توضیحات شما درباره نقل قول لنین. قطعا درست میگوئید که کاربرد مفاهیمی مثل "آگاه" و "ناآگاه" نزد لنین با اهدافی متفاوت از چپ امروز صورت می گرفته. مثال مورد استناد شما هم این را به خوبی نشان می دهد. مسأله اما این است که لنین – نه فقط در این مورد – با مفاهیمی نادرست به تبیین سیاستهائی می پردازد که به از یک سو به انکشاف مبارزه طبقاتی یاری می رسانند و از سوی دیگر ابهاماتی پایه ای را وارد دستگاه نظری بلشویسم می کنند که دیرپا تر هستند. تصور میکنم در این مورد موافقت داشته باشید که لنین نیز بر متن همان دستگاه نظری مسلط بر انترناسیونال 2 فعالیت می کرد. گسست وی در عرصۀ سیاست تنها با تأخیر و تنها به طور ناقصی به گسست با مبانی نظری انترناسیونال 2 انجامید. من سعی کردم در مقالۀ "حزب، طبقه و انقلاب اجتماعی" به این موضوع بپردازم و آنجا این موضوع مورد بحث قرار گرفت که دقیقا بر پایه همین مبانی مبهم – اگر نگوئیم نادرست – است که حزب بلشویک از آنچنان ساختاری برخوردار می گردد که پس از انقلاب اکتبر کمتر کارگری در رهبری آن نقش ایفا می کند. امیدوارم بتوانیم در چهارچوب مباحث مربوط به انقلاب اکتبر بیشتر در این مورد هم حرف بزنیم.
    متقابلا ارادتمند شما
  • This commment is unpublished.
    داریوش (مستعار) · 7 years ago
    رفیق بهمن
    از دقت نظرتان و اهمیتی که برای این بحث قائل شدید ممنونم؛ هر چند در برخی موارد با شما مخالفم. اگر اجازه بدهید در فرصت مناسبی از طریق ایمیل در این مورد با شما تماس خواهم گرفت. فقط در اینجا ذکر دو نکته لازم است:
    نکته اول. نقل قول لنین درباره «غریزه طبقاتی» را از کتابی با عنوان «لنین درباره اتحادیه های کارگری» گرفته ام که توسط سایت کمونیستهای انقلابی گردآوری شده است، در مطلبی به نام «میتینگ دفتر بین‌المللی سوسیالیست». تاریخ نوشتن آن را نمیدانم، زیرا فونتهای این پی دی اف مشکل دارند، اما از توالی مطالب پیداست که پس از کنفرانس اشتوتگارت (1907) نوشته شده است: همان کنفرانسی که در آن برنشتاین و وان کل تز «سیاست سوسیالیستی مستعمراتی» را پیش کشیدند و پاسخش را هم دریافت کردند. اهمیت این موضوع چیست؟ نباید فراموش کنیم یکی از ارکان تز برنشتاین و وان کل این بود که زحمت‌کشان (دهقانان و کارگران) کشورهای مستعمره عقل و شعور حرکت به سمت سوسیالیسم را ندارند و بنابراین باید توسط نوعی «سوسیال امپریالیسم» به آنان کمک کرد تا به سمت تمدن سیر کنند. لنین یکی از اشخاصی بود که علیه این تز جبهه گرفت و آن را زیر ضرب برد. با این حساب اینکه او در همین دوران از اصطلاح «غریزه ناآگاه اما قدرتمند طبقاتی» استفاده کرده است قاعدتاً ربطی به رویکرد چپهای ما ندارد که با استفاده از اصطلاحاتی نظیر «توده ناآگاه» میکوشند هر شخص پابرهنه ای را از حرف زدن و عمل کردن پشیمان کنند.
    مقاله مورد اشاره به بحثهایی میپردازد که در خصوص پذیرش حزب کارگر بریتانیا در بین‌الملل درگرفته بود. این حزب در نظریه قائل به مبارزه طبقاتی نبود و به همین خاطر طبق اصول نباید در بین‌الملل پذیرفته میشد. اما از سوی دیگر حزبی بود متشکل از چندین اتحادیه کارگری منسجم و به همین خاطر، خواهی نخواهی، در عمل به گسترش مبارزه طبقاتی دامن میزد. لنین طرفدار پذیرش این حزب است. زیرا اگرچه این حزب رویکردی لیبرال دارد اما به خاطر آنکه تمامی کادرهایش اعضای اتحادیه های کارگری هستند «معرف نخستین قدم از سوی سازمانهای واقعاً کارگری بریتانیا در جهت یک سیاست طبقاتی آگاهانه است.» هایندمان مخالفت میکند، کائوتسکی اعتقاد دارد لنین «آرزوپردازی» کرده است و غیره و ذلک. اما لنین شرح میدهد که چگونه باید به روشی واقع‌گرایانه این «اولین قدم» را به رسمیت شناخت.
    نمیدانم آیا مترجم واژه «غریزه» را در اینجا درست ترجمه کرده است یا نه. اما از توضیحات لنین درباره «اولین قدم» انگلیسی‌ها چنین برمی‌آید که منظورش از غریزه نوعی از آگاهی است که در «حرکات ناهنجار، ناپیوسته و کج و معوج کارگران به سمت انقلاب اجتماعی» نمود می‌یابد، نوعی آگاهی که در درجه اول واکنشی است پر از کینه و نفرت به اشرافیت کارگری انگلستان.
    نکته دوم. می‌دانم استفاده‌ام از نام رفیق فقید «داریوش کائدپور» ممکن است بسیار زمخت به نظر برسد. هر قدر هم که به رفیق فقیدمان ارادت داشته باشم، او جایگاه خاص خود را در تاریخ کمونیسم ایران دارد (دست کم من اینطور فکر میکنم) و نباید این جایگاه را به بازی گرفت. اگر از این نام با پسوند مستعار استفاده کردم، قصدم یک یادآوری کوچک بود: همانطور که میدانید موضع رسمی رفیق داریوش در قبال جنگ 8 ساله ایران و عراق، نفی هر دو طرف امپریالیست و جانبداری از یک سیاست پرولتری مستقل بود. او در این مسیر سیاست «دفاع طلبی» منصور حکمت را نیز به نقد کشید. با توجه به حمایت بی‌شائبه آمریکا از دولت صدام، آیا میتوان رفیق کائدپور را به همدستی با امپریالیسم متهم کرد؟ گمان نمیکنم شما هم با چنین اتهامی همدلی داشته باشید.

    ارادتمند

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر