تهاجم نظامی آمریکا به ایران، نگاهی به برخی ملاحظات نظامی یک ناظر

نوشتۀ: بهمن شفیق
1 Comment

ظاهرا صدام حسین فکر میکرد که پس از جنگیدن با ایرانیان در جریان جنگ هشت ساله، حالا او قادر به مقابله با آمریکا نیز بود. که نبود. در واقع راهی که عراقی ها برای آمادگی در مقابله با حملۀ آمریکا انتخاب کردند هدیه ای رؤیائی به طراحان و تحلیلگران نظامی آمریکا بود به این دلیل که صدام "کاملترین" هدف را در اختیار آنها قرار داد: آرایشهای بزرگ نیروهای زرهی مستقر در صحرا بدون هیچ پوشش هوائی. 

تهاجم نظامی آمریکا به ایران، نگاهی به برخی ملاحظات نظامی یک ناظر

سیکر The Saker نام مستعار یک بلاگر معروف روس الاصل مقیم آمریکاست. سایتی که او اداره می کند در شمار 200 سایت و پرتالی قرار داشت که در روزنامه واشنگتن پست به عنوان کارگزاران روسیه معرفی شده بودند. شهرت سیکر به عنوان یک بلاگر همراه با بحران اوکراین و جنگ داخلی در دنباس آغاز شد. اطلاعات دقیق او از جزئیات تحولات اوکراین و دنباس وی را به سرعت به یکی از منابع اصلی ناظران تحولات اوکراین تبدیل نمود.

از نظر ایدئولوژیک وی را باید در شمار تحلیلگرانی قرار داد که در مخالفت با لیبرالیسم غربی به دفاع از ارزشهای سنتی ارتدکس یوراسیائی می پردازند. در جدالهای درkrونی روسیه او به طرفداری از جناحی تمایل دارد که با سیاستهای بازار آزادی و موازین نئولیبرالی از قبیل استقلال بانک مرکزی از دولت به مخالفت می پردازند. از جمله انتقادات وی به پوتین باید به این نکته اشاره کرد که از نظر او پوتین تاکنون بیش از حد در مورد تصفیه دستگاههای دولتی از کسانی که به زعم او ستون پنجم غرب به شمار می آیند تعلل کرده است. به برخی از دیدگاههای وی در این زمینه پائین تر خواهیم پرداخت و خواهیم دید که او در تدوین مقاله ای که بخشهائی از آن را ترجمه کرده ایم دقیقا از به کار بردن همان روشی خودداری کرده است که خود در مورد روسیه به کار می برد.

سیکر در مدت اخیر مقالاتی در زمینه نظامی نوشته است که طی آنان به بررسی قدرت و ضعف نظامی ارتشهای مختلف، بویژه آمریکا و روسیه، پرداخته است. در این نوشتجات او بر این تأکید داشته است که نه ارتش آمریکا، بلکه ارتش روسیه در حال حاضر قویترین ارتش دنیاست. جوهر دیدگاه وی در این زمینه بر این استوار است که قدرت و ضعف یک ارتش را نباید با تعداد نفرات و تکنولوژی به کار رفته سنجید. آنچه در تعیین قدرت و ضعف یک ارتش تعیین کننده است، توانائی آن در دستیابی به اهدافی است که در جنگ تعریف می شوند و از این نقطه نظر ارتش آمریکا از نظر او نه تنها قویترین ارتش دنیا نیست، بلکه ارتشی است که متحمل شکستهای متعددی نیز شده است.

پس از تشنجات اخیر در روابط ایران و آمریکا بعد از روی کار آمدن ترامپ، سیکر در مقاله ای که بخشهایی از آن را در زیر میخوانید به بررسی یک جنگ احتمالی بین آمریکا و ایران پرداخته است. ورود به این بحث برای ما از این رو نیز اهمیت دارد که با روی کار آمدن ترامپ امید بخشهائی از اپوزیسیون سرنگونی طلب در ایران به جایگزینی رژیم جمهوری اسلامی از طریق قهر افزایش پیدا کرده و به جابجائی هائی در اپوزیسیون ایرانی نیز انجامیده است. نه تنها آن سی پهلوان چشم امیدشان را به ایران ستیزی ترامپ دوخته اند، بلکه سران و خران دیگری از شاهزادۀ پهلوی تا مریم قجر عضدانلو نیز جان تازه ای گرفته و اکنون امیدوارتر از قبل به آینده نگاه می کنند. می توان انتظار داشت که با افزایش این تنش در صفوف چپ نیز رفته رفته انتقاد به همجنسگراستیزی و زن ستیزی و نژادپرستی ترامپ هم کمرنگ تر و کمرنگ تر شود و جای خود را به نامۀ سرگشاده به "آقای رئیس جمهور" بدهد. شاید هم این تا کنون واقع شده باشد و من از آن بی اطلاعم.

مقاله سیکر حاوی ملاحظات با ارزشی در زمینه نظامی است و همین ملاحظات به تنهائی مقاله را خواندنی می کنند. ضعفهای مقاله نیز نمی توانند بر خواننده ای که در جریان تحولات ایران و آرایش نیروهای اجتماعی در آن واقف است پنهان بماند. اما اجازه بدهید نخست مروری بر خود نوشته داشته باشیم.

سیکر در ابتدای مقاله اش نخست باز هم ملاحظاتی درباره ارتش آمریکا و مقایسه آن با ارتش روسیه دارد که ما از آنها صرفنظر میکنیم و خواننده علاقمند می تواند به اصل مقاله رجوع کند. او سپس وارد بحث ایران می شود و می نویسد:

 آمریکا بر علیه ایران: جنگی بین سیب و پرتقال

.... حالا اجازه بدهید به موضوع یک جنگ احتمالی بین ایران و ایالات متحده بپردازیم.

احمقانه ترین چیز ممکن در زمینه ارزیابی از خروجی ممکن یک حملۀ آمریکا به ایران می توان گفت مقایسه بین تکنولوژیهائی است که در اختیار دو طرف است و نتیجه گیری از آن. به عنوان یک نمونه از این چرندیات می توانید به این مقالۀ تیپیک نگاه کنید. به طور کلی شیفتگی به تکنولوژی یک بیماری آمریکائی است که خود نتیجۀ مستقیم جنگهای ماورای اقیانوس بر علیه دشمنانی اساسا فاقد سلاحهای مناسب است. این به معنای آن نیست که تکنولوژی مهم نیست. مهم است. اما تاکتیک، عملیاتها و استراتژی بسیار مهم ترند. به طور مثال در حالی که این حقیقتی است که یک تانک مدرن آبرام M1A2 به مراتب بر یک تانک تی 55 قدیمی شوروی برتری دارد، شرایطی هم هستند (ارتفاعات بلند و جنگلها) که یک تانک تی 55 در صورت درست به کار گرفته شدند می تواند تانک بسیار بهتری باشد. به همین ترتیب تفنگهای ضد تانک باصطلاح از رده خارج شدۀ جنگ جهانی دوم می توانند با تأثیرات مخربی بر علیه زره پوشها به کار گرفته شوند و همچنین تیربارهای ضد هوائی از رده خارج شده که می توانند برای وسایل نقلیه لجیستیکی مطلقا وحشت آفرین باشند.

در صورت حملۀ آمریکا به ایران، تنها یک فرد کاملا نادان می تواند تصور کند که به محض این که ایرانیان از حملۀ آمریکا مطلع شوند نیروی هوائی اکثرا کهنۀ خود را به میدان خواهند فرستاد تا برای به دست آوردن برتری هوائی تلاش کنند یا این که بخواهند با دفاع ضد هوائی خویش حملۀ آمریکا را متوقف کنند. بگذارید یادآوری کنم که حزب الله لبنان در جریان حملۀ اسرائیل به لبنان در سال 2006 دقیقا به اندازۀ صفر از دفاع ضد هوائی استفاده کرد (فقط سلاح رودوشی MANPADS به کار گرفتند) و این مانع از وارد آوردن بزرگترین شکست خوردکننده به ارتش اسرائیل نشد. چرا؟

به این دلیل که راه آمریکائی جنگ به طور کلی کار نمی کند. منظورم از "راه آمریکائی جنگ" چیست؟ استفاده از نیروی هوائی و حملات موشکی برای تخریب ظرفیتهای دشمن به اندازه ای که او را وادار به تسلیم کند. این بر علیه صربستان در کوزوو به کار گرفته شد و به یک ناکامی تلخ انجامید: نیروهای صرب حملات سنگین 78 روزۀ ناتو را تقریبا بدون لطمه ای پشت سر گذاشتند (تعداد کمی تانک و نفربر زرهی. این تمام تلفاتشان بود). وقتی این ناکامی برای فرماندهان ناتو آشکار شد، آنها دست به کاری زدند که ارتش آمریکا همواره مرتکب آن می شود و جهت حمله را برای انتقام به سمت مردم غیر نظامی صرب برگرداندند (و البته دقیقا همان کاری که اسرائیل در لبنان کرد) و در عین حال معامله ای را به میلوسویچ پیشنهاد کردند: شما تسلیم می شوید و ما هم میگذاریم شما در قدرت بمانید. او هم پذیرفت و ارتش صرب را از کوزوو خارج کرد. این یک موفقیت بزرگ سیاسی برای ناتو بود، اما از جنبۀ صرفا نظامی این وضعیتی مفتضح بود (که توسط بهترین ماشین پروپاگاند طول تاریخ از دید افکار عمومی پنهان نگه داشته شد).

تنها در یک مورد بود که راه آمریکائی جنگ به همانگونه ای کار کرد که در موردش تبلیغ صورت می گیرد: جنگ اول خلیج. و در باره چرائی آن نیز دلیل روشنی هست.

در جریان جنگ سرد طراحان نظامی و استراتژیستهای آمریکائی طرحهای متعددی برای آمادگی ورود به یک جنگ بر علیه شوروی در اروپا را تدوین نمودند. این طرحها شامل دکترین نبرد هوازمینی یا تعقیب نیروهای مهاجم Follow-on-Forces Attack می شدند که اینجا جای پرداختن به جزئیات آن نیست. اما تمام این طرحها تأکید ویژه ای بر سیستمهای دوربرد شناسائی هدف و استفاده از نیروی هوائی برای شکستن برتری نیروهای متعارف شوروی بود که به ویژه در بخش زرهی پیش فرض محاسبات بود. من فکر میکنم که اینها دکترین های پایه ای بودند که می توانستند به گونه ای مؤثر در صحنۀ اروپا به کار برده شوند. هنگامی که عراق به کویت حمله کرد، آمریکا همین طرحها را تا حد کمال صیقل داده و نیروهای نطامی آمریکا نیز از تمرینات کافی برای اجرای آنها برخوردار بودند. و بعد صدام حسین مرتکب سلسله ای از اشتباهات نابخشودنی گردید که بدترین آنها دادن ماهها زمان به آمریکائی ها برای گسترش آرایش نیروهای خود در عربستان سعودی بود (این آشکارا در تضاد با دکترین نظامی شوروی قرار داشت و به من این را نشان می دهد که صدام حسین یا به حرف ژنرالهای تعلیم دیده در شوروی گوش نکرد و یا آن ژنرالها جرأت حرف زدن نداشتند).

ظاهرا صدام حسین فکر میکرد که پس از جنگیدن با ایرانیان در جریان جنگ هشت ساله، حالا او قادر به مقابله با آمریکا نیز بود. که نبود. در واقع راهی که عراقی ها برای آمادگی در مقابله با حملۀ آمریکا انتخاب کردند هدیه ای رؤیائی به طراحان و تحلیلگران نظامی آمریکا بود به این دلیل که صدام "کاملترین" هدف را در اختیار آنها قرار داد: آرایشهای بزرگ نیروهای زرهی مستقر در صحرا بدون هیچ پوشش هوائی. آمریکائی ها که سالها برای جنگیدن با یک نیروی به مراتب ماهر تر شوروی در عرصۀ جنگ متعارف در صحنۀ پیچیدۀ اروپا (Mischgelende متشکل از جنگلها و دهات و شهرهای کوچک، تپه ها و سواحل رودخانه ای و غیره) آماده شده بودند، نمی توانستند حتی بختشان را باور کنند: عراقی هائی که به بدترین نحوی در صحراها مستقر شده بودند تبدیل به هدف ایده آلی شده بودند که حتی از تمرینات نبرد صحرائی نیز بسیار ساده تر در دسترس بودند. نتیجه قابل پیش بینی بود. آمریکائی ها به سادگی عراقی ها را بدون تقریبا هیچ تلفاتی در هم شکستند.

و حدس بزنید که چه کسی از آن سوی مرز نظاره گر این وقایع بود؟ معلوم است، ایرانی ها.

اگر کسی فکر میکند که ایرانیها در مقابله با حملۀ آمریکا به این ترتیب آماده می شوند که آمریکائی ها را رو در رو از دور خارج کنند، من چند تائی حرف برایشان دارم.

چیزی که ایرانیها و حزب الله [لبنان] به خوبی فهمیدند این نکتۀ کلیدی بود که برای تسلط بر آمریکائی ها باید مانع از موفقیت آنان در اجرای راه آمریکائی جنگ شد و به آنها جنگی را تحمیل نمود که از آن منزجرند. این را می توانیم راه ایرانی جنگ بنامیم. برخی مؤلفه های آن از این قرارند:

1 با فرض بر این که آمریکائی ها برتری هوائی خود را در ظرف 24 ساعت یا کمتر اعمال خواهند کرد، هر گونه هدف با ارزش را از دسترس شان دور نگه داشتن. این ساده به نظر میرسد اما ساده نیست. چنین چیزی مستلزم گامهائی است که سالها زمان می برند از جمله – و نه فقط – مخفی کردن، مستحکم نمودن و عمیقا زیر زمین دفن کردن با ارزش ترین ذخائر غیر نظامی و نظامی؛ ایجاد شبکه چندگانه ایredundant  از ارتباطات و آمادگی برای دست زدن به عملیات نیمه خود فرمان semi-autonomous در شرایط قطع ارتباطات؛ ایجاد یک سیستم کشوری از هماهنگی های غیرنظامی-نظامی با هدف برقرار نگه داشتن ضروری ترین خدمات دولتی از جمله قانون و نظم؛ وضع نمودن روالی برای جایگزینی اختلال در توزیع انرژی و تخریب گره گاههای کلیدی حمل و نقل و غیره. این گونه صحبت کردن ممکن است از سابقه تمرینات نظامی من به نظر برسد اما من می توانم تصور کنم که ایرانی ها ظرف 30 سال گذشته هزاران کیلومتر تونل و پستهای فرماندهی زیر زمینی حفر کرده باشند که به آنان امکان آن را می دهد که به معنای واقعی کلمه برای هر مدتی که لازم باشد "به قعر بروند".

2 توسعۀ شماری از تکنولوژیهای پیشرفته از قبیل مقابله ماهواره ای GPS-spoofing، ورود به شبکه های کامپیوتری و ایجاد اختلال در آنها، اقدامات ضد حمله ای الکترونیکی، جنگهای پیشرفتۀ سنگری، عملیات قایقهای کوچک و البته حملات موشکی نه برای ممانعت از اشغال گوشه ای از قلمرو توسط آمریکائی ها بلکه برای بالا بردن هزینه و مخاطرات عملیات آمریکائی ها. اینجا جائی است که یک پدافند هوائی محدود نیز می تواند تفاوتی بزرگ معنی داشته باشد. به ویژه این که اگر به طور موفقیت آمیزی مخفی نگه داشته شده باشد.

3 ورود به "تشدید افقی نبرد horizontal escalation ": استفاده از ضربات موشکی برای نابود کردن پایگاههای هوائی (و فرودگاهها) در منطقه به جای تلاش بیهوده برای سرنگون کردن هواپیماهای آمریکائی. ضمنا این دکترین رسمی ایرانی ها نیز هست. یا وارد کردن ضربه به نیروهای آمریکائی در عراق و افغانستان؛ هدف قرار دادن اسرائیل و یا حتی بهتر، رژیم سعودی. وادار کردن نیروی دریائی آمریکا به ورود به عملیات در حوزه آبهای قهوه ای یا سبز [منظور عملیات در رودخانه ها و سواحل نزدیک به خشکی است] (و در اینجا زیردریائی های کلاس Kilo روسی فوق العاده اند) یا وادار کردنشان به عقب نشینی و بستن تنگه هرمز (نیروی دریائی آمریکا از نبرد در آبهای قهوه ای و سبز متنفر است و به دلایل قابل فهمی یک نیروی دریائی کلاسیک آبهای آبی است) [برای نبرد از راه دور]. و آمریکائی ها به خوبی می دانند که چه بر سر ناوچه ساعر 5 اسرائیلی آمد که توسط حزب الله با یک موشک چینی سی 802 مورد حمله قرار گرفت.

4 بازی با کارت زمان: زمان همواره دشمن ارتش آمریکاست به این دلیل که انتظار بر جنگهای کوتاه و ساده با کمترین تلفات ممکن و سپس "خروج" سریع است. اسرائیلی ها 33 روز طول کشید که از نفس افتادند، ناتو 78 روز. حالا برای یک جنگ 12 ماهه برنامه بریزید. نیروهای غربی توان ایستادگی ندارند، بگذارید امیدوار باشند که همه چیز سریع خواهد بود و بعد که چنین اتفاقی نیفتاد ببینید که چگونه واکنش نشان خواهند داد.

4 استفاده از حس سنتی برتری آمریکائی و نقش یک "بیابان نشین" یا "حاجی" را بازی کردن و نه تلاش برای ترساندن آنان. به جای آن تلاش برای استفاده از این دستگاه فکری راسیستی و وادار کردن آنان به دست زدن به اشتباهات اساسی. همان کاری که ایران با استفاده از "خبررسان" های جعلی عراقی کرد که اطلاعات دروغ مبنی بر تصاحب سلاحهای کشتار جمعی را برای متقاعد کردن نئو کانها برای حمله به عراق و حمایت از اسرائیل در اختیار آنان قرار دادند. من ایدۀ استفاده از نئو کانهای آمریکائی برای خلاص شدن از دست صدام حسین توسط آمریکا و اساسا تحویل دادن عراق به ایران را چیزی کمتر از نبوغ آمیز نمی دانم. و همین هم البته دلیل آن است که چنین چیزی هیچگاه در منابع غربی مورد توجه قرار نگرفت.

6 وادار کردن آمریکائی ها برای اینکه اهداف بیشتری را به نمایش بگذارند: هر چه نیروی آمریکائی بیشتری در نزدیکی ایران مستقر شوند، به همان نسبت اهداف بیشتری در معرض ضد حملات ایران قرار خواهد گرفت و به همان نسبت از نظر سیاسی نیز دستشان بیشتر بسته خواهد بود (همچنانکه در جریان تهدید اخیر عراق مبنی بر پس گرفتن ویزای افراد تحت خدمت آمریکائی در عراق در پاسخ به ممنوعیت موقت ویزا از سوی ترامپ روشن شد. این البته تهدیدی توخالی بود اما معلوم بود که هیچکس در کاخ سفید یا فاگی باتم [محل وزارت خارجه آمریکا] به آن به عنوان یک احتمال فکر نکرده بود). به طور کلی نیروهای سنتکوم CENTCOM [فرماندهی مرکزی نیروهای آمریکا با استقرار در خاورمیانه و شمال آفریقا و آسیای میانه] همانطور که همه جا هستند، در همه جا منفور نیز هستند.

موارد فوق تنها معدودی از نمونه های اقداماتی از یک لیست طولانی هستند که ایرانی های می توانند در پاسخ به حملۀ آمریکا به ایران به کار بگیرند. می توانیم انتظار آن را داشته باشیم که ایرانی ها با یک لیست بسیار طولانی تر و خلاقانه تر ظاهر شوند. ضمنا در لیستی که من در بالا ارائه کردم هیچ چیز تازه ای نیست و آمریکائی ها نیز به خوبی از آن مطلعند. دلیلی هم باید باشد که با این که آمریکائی ها که بارها به حمله به ایران تا حد چند ساعت هم نزدیک شده بودند، همواره در ثانیه آخر پا پس کشیدند. برای این که از یک سو جنگ طلبان را داریم. سیاستمداران آمریکائی (که خودشان هم تبلیغات خودشان را باور می کنند) که خواهان حمله به ایرانند در حالی که کارشناسان نظامی آمریکائی (که بهتر از آن به امور واقفند که تبلیغات خودشان را باور کنند) به طور ثابتی تلاش می کنند تا مانع چنین حمله ای گردند. اینجا به دریاسالار ویلیام فالون، یک قهرمان واقعی و یک میهن پرست، اشاره می کنم که بدون پرده پوشی در تعارض آشکار با مقامات سیاسی بالاترش درباره حملۀ احتمالی به ایران اعلام کرد "تا من هستم نه" [فالون فرمانده وقت سنتکوم بود]. امیدوارم که روزی خدمت بزرگی که او در شرایطی بسیار دشوار به کشورش کرد به رسمیت شناخته شود.

یک چیز دیگر: اسرائیل و سایر قدرتهای منطقه ای. اینها در حقیقت در حکم سبزیجات کنار استیک هستند: دکوراسیون. همانطور که ناتو یک باصطلاح نیرو است، به همان ترتیب آی دی اف [ارتش اسرائیل] و تمام نیروهای منطقه ای دیگر، از جمله سعودی ها، در مقایسه با ایران و حزب الله نیرو به شمار می آیند. بله، البته آنها پول فراوانی خرج کرده اند و سیستمهای گران قیمتی خریده اند. اما اگر جنگی در بگیرد، آمریکائی ها 90% بار جنگ واقعی را بر دوش خود حمل خواهند کرد. بر خلاف ائتلاف سازیهایی که در حکم رعایت آداب سیاست اند. ایران کشور خیلی بزرگی است با یک جغرافیای پیچیده و تنها کسانی که قدرت و ظرفیت آن را دارند که بیش از ضربات سمبلیک بر ایران وارد کنند، آمریکائی ها هستند. البته من کاملا مطمئنم که چنانچه آمریکائی ها ایران را زیر ضرب بگیرند اسرائیلی ها نیز خود را موظف خواهند دانست که برخی از اهداف ادعائی هسته ای را هدف قرار دهند، به خانه برگردند و باز هم پیروزی "ساهال [ارتش] شکست ناپذیر"شان را اعلام کنند. اما این که ایران واقعا ضربه بخورد، این کار آمریکاست و نه اسرائیل.

خوب، آیا این به آن معناست که ایرانی ها از حملۀ آمریکائی ها بدون آسیب در خواهند رفت؟ به هیچ وجه. چیزی که من انتظار دارم آمریکائی ها انجام دهند چیزی است که آنها همیشه انجام داده اند: ورود به قتل عام توده ای غیر نظامیان در انتقام ناکامی های نظامی شان. می دانم که این باز هم باعث رنجیدگی خاظر بعضی از میهن پرستان خیرخواه خواهد شد، اما قتل عام غیر نظامیان یک سنت آمریکائی است که ریشه در دوران بنیانگذاری ایالات متحده دارد. اگر کسی تردیدی در این باره دارد می تواند کتاب فوق العادۀ جان گرینر (ارتشی بازنشسته) با عنوان نخستین راه جنگ 1814-1607: مرز های روش آمریکائی جنگ را بخواند که در جزئیاتی دقیق توضیح میدهد که چگونه دکترین عملیات ترور ضد غیر نظامیان آمریکا انکشاف در طول قرون انکشاف یافت. و این البته همان کاری است که آمریکائی ها در جریان جنگ دوم جهانی در بمباران وسیع شهرهای آلمان انجام دادند تا "روحیۀ مقاومت آنان را در هم بشکنند". و این همان کاری است که آنها در عراق و صربستان انجام دادند و اسرائیلی ها در لبنان. و این دقیقا همان چیزی است که باید انتظار وقوع آن را در ایران داشته باشیم. لااقل در بدترین سناریوی ممکن. در واقع دو حالت پایه ای برای یک حملۀ آمریکا به ایران ممکنند و من آنها را در مه 2007 در مقاله ام درباره آپشنهای پاسخ نامتقارن ایران به بحث گذاشتم:

به طور کلی بگوئیم، دو آپشن را در حملۀ امپراطوری نئو کان به ایران می توانیم ببینیم

1.      یک حملۀ کوتاه و محدود به برخی از تأسیسات دولتی و هسته ای ایران. اهداف چنین حمله ای کاملا سیاسی خواهند بود: برای این که نشان داده باشند که "کاری کرده اند" و پرچمهائی برای تکان دادن دست آمریکائی ها و اسرائیلی های سرخورده بدهند؛ برای این که "قاطعیت نشان بدهند" و "پیام محکمی بفرستند". همان چرندیات رایج وزارت امور خارجه. اگر شانس بیاورند، می توانند امیدوار باشند که چند تنی از رهبران ایران را به قتل برسانند (این که این خودش چه دستاوردی خواهد بود هر کس می تواند به نحو خودش درباره اش فکر کند). و بالاخره این که چنین حمله ای ایرانیان را به خاطر "رفتار بد"شان تنبیه خواهد کرد.

2.      یک حملۀ نظامی مؤثرتر که محدود به یک کمپین هوائی نخواهد بود و باید لااقل مقداری از نیروی زمینی هم در بر داشته باشد. این مشابه استراتژی ای خواهد بود که در مقاله ام به نام "آنها چگونه دست بدان خواهند زد" به آن پرداخته ام. هدف چنین حمله ای به طور رادیکال متفاوت از حملۀ نوع اول خواهد بود: "برای تنبیه مردم ایران به خاطر حمایتشان از «ملاها» (آنچنان که در آمریکا بیان می شود) در صندوقهای رأی. این دقیقا همان منطقی است که اسرائیلی ها را به وارد آوردن ضربات با بمب و موشک و مین به لبنان کشاند. همان منطقی که در غزه بیش از 500 نفر از مردم آنجا را به قتل رساند. همان منطقی که آمریکا با آن تمام صربستان و مونته نگرو را بمباران کرد و همان منطقی که تحریم معوج کوبا را توضیح می دهد. پیام در اینجا این است: اگر شما از بدها حمایت کنید، بهای آن را هم خواهید پرداخت.

آپشنی که امروز به آن پرداختم این دومی است به این دلیل که این حالتی است که در آن بیشترین مردم به قتل میرسند. اما اشتباه نکنید. از آنجائی که هیچکدام از این دو آپشن به چیزی که حتی دورادور نوعی پیروزی را تداعی کند منجر نخواهند شد (این یک درک سیاسی از دستیابی به یک هدف سیاسی است)، می توان نتیجه گرفت که هر دو آپشن به ناکامی و شکست منجر خواهند شد. چنین حمله ای مهری بر پایان نقش سیاسی آمریکا در خاورمیانه خواهد بود مگر این که حضور یک فیل در یک فروشگاه بلورفروشی را هم "نقش" قلمداد کنیم. اما اشتباه نکنید، حتی اگر تلفات ایرانی ها به صدها هزار نفر و یا حتی یک میلیون نفری که در عراق کشته شدند برسد، ایرانی ها تسلیم نخواهند شد و دست بالا را هم خواهند داشت. به یک دلیل: تروریزه کردن غیر نظامیان هیچگاه کار نکرده است. نسل کشی آپشن به مراتب قابل اعتمادتری خواهد بود. اما تعداد ایرانیان برای انجام چنین کاری خیلی زیاد است و تونلهای خوبی هم در کشور وجود دارد که بتوان درباره چنین آپشنی فکر کرد (متأسفم اسرائیلی ها، حتی انداختن بمب اتمی روی ایران نیز به هیچ گونه "پیروزی" ای منجر نخواهد شد). ایرانی ها بین 3000 تا 9000 سال است که هستند (بسته به این که چگونه تاریخشان را بشمارید) و مطیع و تابع دولتهائی که 200 یا 70 سال قدمت دارند نخواهند شد و از آنان یا از یک امپراطوری در حال زوال آنگلو صهیونیست شکست نخواهند خورد.

گمان میکنم که تعدادی از خوانندگان مطلب از من دچار حیرت خواهند شد. چه راهی بهتر از برای من که این بحث را با درافزوده ای مذهبی تمام کنم؟ بله، بگذارید این کار را بکنیم!

بیشتر ایرانیان شیعه اند. این امری شناخته شده است. اما چیزی که کمتر شناخته شده است این است که یکی از محرکهای کلیدی شیعه که من فکر میکنم از مؤلفه های کلیدی باور شیعی نیز هست این است که "هر روز عاشوراست و هر مکان کربلا". شما می توانید توضیحی درباره این عبارت را اینجا بخوانید. این در اساس آمادگی برای مرگ در راه حقیقت را در هر لحظه ای و هر نقطه ای بیان می کند. میلیونها ایرانی، حتی آنهائی که ضرورتا چندان مؤمن نیستند با این سرنوشت برای جنگیدن و مقاومت کردن به هر قیمتی رشد کرده اند. و حالا به دونالد ترامپ و ژنرال "سگ دیوانه" ماتیس فکر کنید و سعی کنید تصور کنید که تا چه حد اینها و تهدیداتشان نزد مخالفین ایرانی شان توخالی و مضحک به نظر میرسند.

آیا باید تحلیلی هم درباره آپشن های واکنش چینی ها به حملۀ آمریکا بنویسم؟ نه. فقط بگذارید بگویم که اگر آمریکائی ها فاقد آن چیزی هستند که برای دست بالا گرفتن در مقابل ایرانی ها لازم است، حمله به چین خیلی ساده یک خودکشی خواهد بود.

ارزیابی های واقعی نوشته

یدون تردید مقالۀ سیکر در توضیح جنگهای سه دهه اخیر آمریکا بر حقایقی بسیار مهم تأکید می کند. چه در مورد یوگسلاوی و چه در مورد عراق، جزئیات این جنگها - که سیکر تنها بخشا به آنها می پردازد – نشان می دهند که قدرت نظامی آمریکا به تنهائی نمی توانسته به اهداف مورد نظر خویش دست یابد و عوامل متعددی در سوی مقابل این جنگها نیز عمل کرده اند که متضمن نوعی پیروزی برای آمریکا بودند. به ویژه در مورد عراق نه تنها اشتباهات نظامی فاحش مورد تأکید سیکر، بلکه همچنین خطای استراتژیک دولت صدام حسین در انجام توافقات با سازمان ملل در زمینه خلع سلاح و قطعه قطعه کردن کل زرادخانه موشکی عراق نه تنها از عوامل تعیین کنندۀ شکست نظامی عراق در جنگ به شمار می آمدند، بلکه اصولا وقوع این جنگ را تسهیل نیز نمودند. تنها پس از نابودی آخرین موشک عراق توسط بازرسان سازمان ملل بود که تصمیم حمله به عراق به مرحلۀ اجرا درآمد. آمریکائیان اکنون دیگر یقین داشتند که تلفاتشان بسیار محدود باقی خواهد ماند. در جریان خود جنگ نیز اشتباهات فاحش دیگری صورت گرفتند که از نظر نظامی به هیچ وجه قابل توضیح نیستند. ارتش عراق حتی دست به تخریب یک پل و یک راه نیز نزد. شاید دلیل این اشتباهات همان توهم صدام حسین باشد که سیکر بدان اشاره می کند. هر چه باشد اما این واقعیتی مسلم است که بدون این اشتباهات استراتژیک پیروزی نظامی آمریکا لااقل به این آسانی به دست نمی آمد. بگذریم از این که شاید حتی اصلا آن جنگ واقع نمی شد.

در مورد یوگسلاوی نیز سیکر به درستی به اشتباه میلوسویچ در عقب نشینی از کوسوو می پردازد. از نقطه نظر نظامی این عقب نشینی را فقط میتوان یک اشتباه استراتژیک نامید. اما مسأله ای که سیکر به آن حتی اشاره ای نیز نمی کند، چهارچوبهای سیاسی حاکم بر مناسبات بین المللی و داخلی در زمان وقوع این جنگها و ضعف سیاسی مفرطی بود که هم عراق و هم یوگسلاوی را فلج کرده بود.

در عراق مدتها بود که ناسیونالیسم شبه سوسیالیستی عربی کارکرد خود را از دست داده بود. نه تنها اکثریت شیعۀ عراق در سمپاتی به دولت شیعی همسایه در حکم آتش زیر خاکستر بودند (شاید یادآوری این نکته لازم باشد که در رأس مشاورین مورد وثوق آمریکا در ماجرای سلاحهای کشتار جمعی احمد چلبی شیعی قرار داشت که بعدها به سمت ائتلاف به ایران روی آورد. اشارۀ سیکر به این که اطلاعات دروغین مربوط به این سلاحهای کشتار جمعی را ایران در اختیار آمریکا قرار داد نیز جالب توجه است)، بلکه شکاف در کل دستگاه ایدئولوژیک بعثی نیز هر چه بیشتر آشکار می شد و عنصر اسلامی در ایدئولوژی حکومتی قبلا سکولار عراق به سرعت جایگاه مهم تری را اشغال می نمود. بعثیسم عراق در شکافهای منطقه ای و جهانی آشکارا در حال فروپاشی بود. با فروپاشی بلوک شرق و روی کار آمدن یلتسین در روسیه، عراق مهم ترین حامی خویش در برابر تعرض غرب را نیز از دست داده بود.

بر متن چنین شرایطی بود که لشگرکشی غرب به عراق آغاز شد. در واقع پیش از آغاز این لشگرکشی تمام مقدمات سیاسی از هم پاشیدن دولت عراق فراهم شده بود. با تمام اینها، توجه به جزئیات نظامی جنگ آمریکا و عراق از این رو مهم است که حتی با در نظر گرفتن ضعف مفرط سیاسی و ایدئولوژیک دولت عراق، بدون اشتباهات فاحش استراتژیک در عرصۀ نظامی، همان دولت نیز به مراتب بیشتر می توانست در مقابل تعرض غرب مقاومت کند. قدر قدرتی آمریکا البته می توانست عراق را با خاک یکسان کند و به درجات زیادی نیز چنین کرد، اما این قدرقدرتی قادر نبود به این سادگی دولت عراق را در هم شکند.

در مورد یوگسلاوی نیز وضعیت به درجات زیادی مشابه وضعیت عراق بود. به همان ترتیب که بعثیسم عراق در جهان جدید پسا جنگ سردی موضوعیت خود را از دست می داد و دیگر نمی توانست وحدت کشوری عراق را تأمین کند، به همان ترتیب نیز بالکان گرائی یوگسلاوی به عنوان محصولی از نبرد مقاومت بر علیه نازیسم در جنگ دوم جهانی نیز موضوعیت خود را از مدتها پیش از دست داده بود. با آشکار شدن بحران بدهی دولت یوگسلاوی از دهه هشتاد میلادی قرن پیشین، نشانه های شکاف در یوگسلاوی نیز آشکارتر می شد. ثروتمند ترین ایالتهای یوگسلاوی – اسلوونی و کرواسی - دیگر ضرورتی به تأمین نیازهای مالی فقیرترین بخشهای آن – کوسوو و مونته نگرو – نمی دیدند. آن هم در شرایطی که تأمین چنین وحدتی عملا به معنای تن دادن به هژمونی دوفاکتوی بزرگترین ایالت فدراتیو یوگسلاوی – صربستان – نیز بود. بر متن همین چرخش اوضاع و باز هم بویژه با سلب حمایت روسیه از یوگسلاوی – که نزد صربها خیانت به امر اسلاو نیز تلقی می گردید – مقدمات سیاسی و ایدئولوژیک فروپاشی یوگسلاوی نیز از مدتها قبل فراهم شده بود.

وجه مشترک هر دو مورد، هم عراق و هم یوگسلاوی، در آن بود که مقاومت آنان در برابر پذیرش نظم نوین جهانی در سوی مقابل به معنای روی آوری آنان به الگوی متفاوتی از نظم اجتماعی با مد نظر قرار دادن منافع اکثریت توده های محروم جامعه نبود. نه در عراق و نه در یوگسلاوی چرخشی به چپ صورت نگرفت و هیچگونه اصلاحات عمیق اجتماعی که متضمن منافع توده های محروم جامعه باشد در دستور کار قرار نگرفت. دقیقا از همین رو هر دو دولت فاقد چنان حمایت نیرومندی در میان توده های وسیع جامعه بودند که بتوانند با اتکا بر آن در مقابل تعرض آمریکا و غرب مقاومت مؤثری را سازمان دهند. و از همین جا نیز به مورد ایران و بررسی سیکر باید بیشتر پرداخت.

... و تخیلاتی که به جای واقعیت می نشینند

همانقدر که بررسی سیکر از نقطه نظر نظامی حاوی نکات با ارزشی است، به همان اندازه فقدان ارتباط بین تحلیل نظامی با وضعیت سیاسی – اجتماعی سبب آن میگردد تا سیکر مؤلفه های مهمی را نه تنها در تحلیل خویش وارد نکند، بلکه آنها را یکسره نادیده بگیرد. او در این زمینه حتی به روشی که خود در مورد روسیه به کار می برد نیز وفادار نمی ماند. برای روشن تر شدن بیشتر موضوع لازم است اشاراتی هم به روش بررسی او در بررسی توان نظامی ارتش روسیه داشته باشیم.

سیکر این بررسی را در مقاله ای تحت عنوان قویترین ارتش دنیا ارائه کرده است. اساس تحلیل سیکر همانطور که بالاتر نیز اشاره کردیم نه بر بررسی میزان تجهیزات و نه درجۀ تکنولوژی پیشرفتۀ به کار رفته متمرکز است. او به درستی توان یک ارتش را در رابطه با اهداف جنگی آن بررسی می کند و موفقیت و عدم موفقیت آن ارتش در دستیابی به اهداف مورد نظر خویش را ملاک توانائی آن قرار می دهد. به طور مشخص در رابطه با روسیه او با اشاره به اظهارات پوتین مبنی بر آن که ارتش روسیه قادر است هر ارتش مهاجمی را شکست دهد، به درستی تأکید می کند که در اینجا توان ارتش روسیه نه در میزان توانائی آن در نابودی ساختار کشورهای دیگر یا انجام فتوحات، بلکه در رابطه با دفاع از روسیه است که مشخص می شود و در همین رابطه با بررسی مؤلفه های متعدد – از جمله گستردگی جغرافیائی روسیه و تنوع آب و هوای آن از 50 درجه بالای صفر تا 50 درجه زیر صفر – نشان می دهد که هیچ ارتشی در دنیا قادر به فتح خاک روسیه و یا حتی بخشهائی از آن برای دراز مدت نیست و نخواهد بود.

علاوه بر این و در رابطه با ورود به جنگ یا عملیات جنگی سیکر نمونه های دیگری را بر می شمارد که تماما حکایت از آن دارند که ارتش روسیه در سالهای اخیر در هر نقطه ای که به جنگی وارد شده است، در دستیابی به اهداف خویش نیز موفق بوده است. گاه حتی بدون آن که گلوله ای شلیک شده باشد – مثل خنثی کردن مطلق واحدهای ارتش اوکراین مستقر در کریمه در جریان رفراندوم استقلال. مورد موفق دیگر ورود ارتش روسیه به جنگ را در سوریه می توان مشاهده کرد که تمام اهداف تعریف شده ورود به جنگ تا هم اکنون متحقق شده اند: ممانعت از سرنگونی دولت بشار اسد و باز کردن راه برای حل سیاسی معضل سوریه. حتی بیش از آن، ارتش روسیه عملا موفق شده است که نقش آمریکا در سوریه را تا حد فاکتوری در ردۀ دوم تقلیل دهد.

 اما مسألۀ دیگری که او در بررسی اش به همان اندازه بدان می پردازد و آن را با اهمیت می داند، حمایتی است که در جامعه روسیه از دولت حاکم و به تبع آن از ارتش روسیه وجود دارد. تمام اقدامات نظامی ارتش روسیه نمی توانستند به زعم سیکر بدون وجود حمایت گسترده ای در درون خود روسیه قرین موفقیت باشند. این حمایت نه تنها در پشتیبانی بیش از 80 درصدی از پوتین خود را نشان می دهد، بلکه همچنین در این واقعیت که در میان مابقی کسانی هم که رسما در ردۀ حامیان پوتین قرار نمی گیرند، بخش عظیمی از آنان را کسانی تشکیل می دهند که در ضدیتشان با دول غربی از جریان حاکم بر روسیه نیز رادیکال ترند. در مقابل اردوی طرفدار غرب در روسیه اکنون سالهاست که در انزوائی خرد کننده به سر می برد و در انتخابات مختلف حتی قادر به کسب آرائی دو رقمی نیز نیست. این عواملند که دست دولت و ارتش روسیه را در طراحی عملیات جنگی باز می گذارند و بارزترین نمونۀ آن را در حمایت مردم روسیه از ورود ارتش به جنگ در سوریه می توان دید.

اما در ورود به بررسی توانائی نظامی ایران، سیکر یکسره تمام این عوامل را نادیده می گیرد و از آغاز تا پایان نوشته اش از "ایرانی ها" به عنوان کلیتی یکپارچه حرف می زند. کلیت یکپارچه ای که گویا تماما در تلقی از آمریکا به عنوان دشمن متفق القولند و گوئی تماما در سالهای اخیر مشغول حفر تونلهای زیر زمینی و توسعه تأسیسات دفاعی برای مقابله با آمریکا بوده اند. سیکر آرزوهای خود را به جای واقعیت می نشاند. ایرانی را به تصویر می کشد که دژ محکمی در برابر آمریکاست. او به این تصویر نیاز دارد، همچنان که تمام مدافعان جهان چند قطبی به آن نیاز دارند. در تلقی اینان ارائۀ تصویری متفاوت از آرایش جهانی که در آن محور مقاومتی کم یا بیش یکپارچه از چین تا روسیه و ایران و چند نقطه (به این چند نقطه پائین تر می پردازیم) به مقابله با امپراطوری گلوبال صهیونیست برخاسته اند، از ارزشی کلیدی برخوردار است. این تصویر بیش از آنکه برخاسته از تحلیل واقعی مناسبات جهانی و مناسبات درونی کشورهای این محور مقاومت فرضی باشد، بازتاب نیاز ایدئولوژیک مخالفان جهان تک قطبی است. به طور ویژه نزد طرفداران بینش یوراسیائی این تصویر ایدئولوژیک با این تلقی کامل می شود که روسیه در قلب این محور مقاومت قرار دارد. البته در این تردیدی نیست که روسیه اکنون نوک پیکان مخالفت با نظم تک قطبی مسلط بر جهان را تشکیل می دهد. اما تبیین جدال روسیه با غرب به عنوان جدال دو اردوی متخاصم که روسیه در مرکز یک سوی آن قرار دارد، هم قرار است که به نوعی یادآور جهان جنگ سردی و نقش کلیدی شوروی در آن باشد و هم باید بتواند مؤلفۀ ایدئولوژیک قابل اتکائی را به خود جدال روسیه با غرب وارد کند: جدال بین گلوبالیستها با طرفداران حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و عدم مداخله در امور داخلی دیگران.

این که این تصویر تا چه حد با واقعیتهای جهان معاصر فاصله دارد، تحولات برزیل و آرژانتین در ماههای اخیر و همچنین تحول آرامی که در هندوستان در جریان است به خوبی نشان می دهد. تا همین چند ماه پیش برزیل و هندوستان همراه با آفریقای جنوبی در این تلقی ایدئولوژیک همراه با روسیه و چین آن بلوک رو به عروجی را تشکیل می دادند که قرار بود در مقابل سلطۀ امپراطوری مقاومت کند. همۀ شواهد سالهای پیش نیز بر همین گواهی می کرد. اما برزیل و هندئوستان اکنون مدتی است که از تحلیلهای نظریه پردازان این جریان تقریبا کاملا حذف شده اند. آیا کسی در ماههای اخیر اسمی از بریکس شنیده است؟ دلایل آن نیز کاملا روشن است. کودتای دست راستی در برزیل کار دولت چپگرا را یکسره کرد و اکنون برزیل به همراهی آرژانتین (که آن نیز تا همین چندی قبل در شمار همان چند نقطه های بالا به حساب می آمد) در رأس تجدید سازمان آمریکای لاتین به سوی سیاستی معطوف به غرب قرار گرفته اند و تحولات دراماتیک ونزوئلا نشان می دهد که تلاش برای پاک کردن آمریکای لاتین از به زعم آنان جرثومۀ سوسیالیسم بولیواری با قدرت تمام ادامه دارد. در مورد هندوستان نیز قضیه با تفاوتهائی در همین جهت عمل می کند. هندوستان مودی نه در اتحاد با چین، بلکه هر چه بیشتر در تقابل با آن و در نزدیکی با آمریکاست که به استقبال آینده می رود.

بر متن چنین تحولی است که ایران از چنین جایگاهی نزد تحلیلگران یوراسیائی برخوردار می شود. کشوری واحد و یکپارچه در تقابل با امپریالیسم غرب و در راستای اتحاد استراتژیک با بلوک پیمان شانگهای. و هر کسی که با تحولات ایران آشنا باشد می داند که این تصویر فریبنده ای بیش نیست. تصویر فریبنده ای که در سطوح رسمی حتی گاه توسط خود مقامات روسی نیز به چالش کشیده می شود. آخرین نمونه آن اظهارات برخی از این مقامات در این باره بود که "ما پشتیبانی عظیمی از تهران کرده‌ایم، با وجود این، آنها در حال تهیه سخت‌افزار از آن کشورهایی هستند که از طریق تحریم دست به تحقیر ایران می‌زنند".

آری، سیکر تا آنجا که به تحلیل نظامی بر می گردد درست می گوید. همۀ داده های نظامی حاکی از آنند که حمله به ایران اقدامی خواهد بود بسیار پر هزینه برای هر ارتش مهاجمی. اما مشکل این است که این تمام واقعیت نیست و باقی ماندن در سطح تحلیل نظامی بدون ورود به تحلیل شرایط اجتماعی و آرایش بلوک بندیهای متخاصم ایدئولوژیک و سیاسی نه تنها به نتیجۀ درست نمی انجامد، بلکه تحلیلگر را کاملا به خطا نیز می برد.

اگر بخواهیم با همان معیارهای سیکر سخن بگوئیم، ارتش ایران – شامل کل نیروی نظامی از ارتش تا سپاه پاسداران و مشتقات آن – امروز ارتش نیرومندی نیست. نه به این خاطر که تونل زیر زمینی کم دارد یا موشکهایش برد کافی ندارند. بلکه به این خاطر که دقیقا فاقد همان پشت جبهه ای است که سیکر برای ارتش روسیه به درستی بر آن تأکید می کند. اگر در روسیه بیش از 80 درصد مردم در جدال با غرب طرف غربی را محکوم می کنند، در ایران اما زیر چتر رسمی "مرگ بر آمریکا" صف انبوهی از طرفداران "سفارت روسیه مرکز جاسوسیه" شکل گرفته است که از بیرون ساختارهای حکومتی و نیروهای اپوزیسیون شروع می شود و تا نیروی قابل توجهی در خود مراکز قدرت جمهوری اسلامی را نیز در بر میگیرد. در روسیه پرتاب موشکهای بالیستیک از دریای خزر به مواضع شورشیان سوری حس فروخوردۀ غرور دوران باشکوه گذشتۀ نه چندان دور اتحاد جماهیر شوروی را زنده می کند، در ایران اما نایب رئیس مجلس شورای اسلامی هم آزمایشات موشکی را "موشک پرانی" می نامد و از سردار مرحوم سازندگی هم این عبارات نغز بر جا مانده اند که "دنیای آینده دنیای گفتگوهاست نه دنیای موشکها".

دقیقا به همین دلایل است که ورود روسیه به جنگ سوریه به عنوان مؤلفه ای سیاسی از همان آغاز با تعرض سیاسی – ایدئولوژیک روسیه به کل بلوک غربی همراه بود. تعرضی که با سخنرانی معروف پوتین در سازمان ملل رسما آغاز شد که وی در آن به صراحت غرب را بر صندلی اتهام به خون کشیدن خاورمیانه نشاند و با فاصلۀ کمی پس از آن نیز ارسال نیرو به سوریه رسما و بدون هیچ لاپوشانی ای اعلام شد. در حالی که ایران سالها با چراغ خاموش به سوریه نیرو اعزام می کرد. نه به خاطر ترس از واکنش غرب، بلکه به خاطر آن که در ایران فراکسیون "نه غزه نه لبنان" تا آن درجه از قدرت برخوردار بود و هست که بتواند در طرحهای رسمی نظام نیز اختلالات جدی وارد کند. فراکسیونی که از سوی اپوزیسیون سرنگونی طلبی نیز حمایت می شود که تمام فاجعۀ خاورمیانه را محصول عملکرد جمهوری اسلامی قلمداد می کند. به عبارت دیگر، برای روسیه اعزام نیرو به سوریه به عنوان بخشی از تلاش برای مقابله با نفوذ غرب و شکل دادن به نظم جهان چند قطبی است و به همین عنوان نیز در سپهر سیاست بازتاب خود را می یابد در حالی که در ایران اعزام نیرو به سوریه اساسا به منظور حفاظت از نظام در مقابل تعرض نیروهای اجتماعی درونی است که صورت می گیرد. روسیه در جنگ سوریه به دنبال تغییر آرایش ژئوپلیتیک جهانی است، ایران به دنبال حفظ نظام خویش. بر خلاف روسیه که از ثبات سیاسی قابل توجهی در جهان معاصر برخوردار است، در ایران تعادل شکننده ای حاکم است که به ویژه پس از جنبش 88 مسألۀ بقای نظام را به مسأله ای اصلی تبدیل کرده است. تعادل شکننده ای که وسوسۀ به هم ریختن آن را هر آن می تواند به تلاشی جدی برای تحقق این هدف بدل کند. به همین دلیل نیز هست که احتمال تهاجم نظامی به ایران احتمالی جدی است.

علاوه بر همۀ این ملاحظات، بیتوجهی به جنگ قدرت بی سابقۀ درون خود آمریکا بر متن تشدید مداوم تضادهای بین قدرتهای اصلی جهانی – آمریکا و چین، آمریکا و روسیه، اروپا و روسیه، اروپا و آمریکا، اروپای مرکزی و اروپای جنوبی و و و – و بررسی امکان یا عدم امکان حملۀ نظامی آمریکا به ایران بدون در نظر گرفتن این ملاحظات، در بهترین حالت می تواند کوته بینی یا عدم توانائی مشاهدۀ واقعیات را به نمایش بگذارد. درست است که حمله به ایران برای نیروی مهاجم می تواند هزینه های سنگینی به همراه داشته باشد. مسأله اما این است که جهان در وضعیتی متلاطم به سر می برد و به قول خود سیکر امکان زوال "امپراطوری گلوبال صهیونیست" امروز بیش از هر زمان دیگری به امکانی واقعی بدل شده است. پرسش این است که هزینۀ چنین زوالی برای آمریکا چه خواهد بود؟ آیا آمریکا خواهد توانست در جهانی به سر ببرد که منشور سیاسی و اقتصادی اش را رقبای آسیائی و یوراسیائی آن دیکته کنند؟ هزینۀ جنگ با ایران را نباید با حالت عدم ورود به جنگ مقایسه کرد. آن را باید با هزینۀ زوال قدرت آمریکا مقایسه نمود که به مراتب بزرگتر از هزینۀ ورود به جنگ با ایران خواهد بود. این روشن است که علیرغم افزایش تنشهای سیاسی-اقتصادی-نظامی بین آمریکا از یک سو و روسیه و چین از سوی دیگر، ورود به یک تقابل نظامی با این دو قدرت اتمی چشم اندازی بسیار تیره تر را در مقابل بورژوازی آمریکا قرار می دهد. چشم اندازی که – بویژه در رابطه با روسیه – نابودی کل زیر ساختهای آمریکا در نتیجۀ تبدیل تقابل نظامی به تقابل اتمی را نیز در بر می گیرد. حمله به ایران هر هزینه ای را در بر داشته باشد، از چنین چشم اندازهائی به مراتب واقعی تر به نظر میرسد.

آنچه این احتمال را جدی تر می کند نه فقط اوضاع نابسامان در خود آمریکا و تنش در روابط جهانی است، بلکه همچنین ضعف مفرط جمهوری اسلامی در تثبیت آنچه که رهبر از آن به عنوان "مردمسالاری دینی" نام برد و قرار بود به عنوان الگوئی در مقابل دمکراسی لیبرالی قد علم کند. این "مردمسالاری دینی" اکنون بر تعادل شکننده ای استوار است که اصل آن بر توازن منفی بین نیروهای متخاصم درونی آن قرار گرفته است. توازن منفی ای که تمام تمرکز آن بر پیشگیری از "دو قطبی" شدن جامعه است. امری که در نهی احمدی نژاد از جانب رهبر برای ورود به مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری به بهترین وجهی بیان شد.

تناقض پایه ای جمهوری اسلامی در آن است که این جمهوری با ادعای عدالت اسلامی و پرچمداری مستضعفان عالم پا به جهان گذاشت و امروز به نقطه ای رسیده است که اتفاقا تاب بسیج اجتماعی همین "مستضعفان" را ندارد. جمهوری عدل اسلامی اکنون گروگان مستقیم صاحبان ثروت و سرمایه و ابزار دست آنان برای کشیدن شیرۀ مستضعفان است. این جمهوری دیگر نمی تواند در مقابله با سلاطین عربستان تقابل بین کوخ نشینان و کاخ نشینان را تداعی کند. این خود جمهوری کاخ نشینان است. از همین روست که هر چه بیشتر ناچار از آن می شود که با بیرق ناسیونالیسم به مصاف رقبای منطقه ای و جهانی اش برود. اما این بیرق نه توانست مانع جنگ یوگسلاوی شود و نه قادر بود صربستان را در مقابل تعرض غرب حفظ کند.

شاید هیچ تقابل جنگی ای بین ایران و آمریکا پیش نیاید. اما هیچ کس نمی تواند منکر چنین احتمالی شود. حتی برای همین هم، تنها یک راه بیشتر در مقابل کمونیستها و طبقه کارگر وجود ندارد: یک صف قدرتمند کمونیستی در جامعه نه تنها مبشر نظمی انسانی و تضمین کنندۀ سعادت نسلهای آینده خواهد بود، بلکه همچنین بهترین سپر در مقابل تعرض جنگ طلبان امپریالیست و مزدوران آنان خواهد بود. ارتش قدرتمند پروس پشت درهای پاریس کموناردها متوقف ماند. ارتش آمریکا را نیز صف قدرتمند کمونیستها می تواند پشت مرزها میخکوب کند.

بهمن شفیق

28 بهمن 95

16 فوریه 2017

 

http://thesaker.is/us-vs-iran-a-war-of-apples-vs-oranges/

 

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    Hasan · 7 years ago
    ....
    توضیح سایت:
    ممنون رفیق عزیز، ملاحظات شما رعایت شد

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر