رفیق سابق ما عباس فرد در رابطه با انتشار یادداشت من تحت عنوان "عاقل را اشارتی کافی است" دو یادداشت در فیس بوک نوشته است. در یادداشت اول ایشان ضمن رعایت تعارفات، خروج خویش از تدارک کمونیستی را ناشی از این اعلام کرده که ما پایمان را سیستماتیک روی دم ایشان گذاشتیم و در واقع ایشان را اخراج کردیم. او در همین یادداشت فعالیت قلمی خویش بر علیه ما را نقدهائی محترمانه خوانده که بی پاسخ مانده اند. در یادداشت دوم ایشان با کنار گذاشتن تعارفات یادداشت اولیه اعلام کرده است که اختلافاتش با ما " قطعاً ایدئولوژیک و طبقاتی است و درعینحال به دو دریافت و تجربهی مغایر از مارکسیسم و سازمانیابی طبقاتیـکمونیستی برمیگردد". به هر دو موضوع در آینده نزدیک بیشتر خواهم پرداخت. هم به موضوع نقد و پاسخ و هم به اختلافات عمیق ایدئولوژیک و طبقاتی.
پیش از آن اما لازم دانستم نامه ای را منتشر کنم که در اکتبر سال 2013 و پس از انتشار مطلب "تئوری مزد و حقوق بگیران، ترفندی برای انحلال ارادۀ طبقۀ کارگر" از سوی عباس فرد برای ایشان ارسال کردم و تا به امروز نه تنها بی پاسخ مانده است، بلکه حتی تحریفات آشکاری را که از نظریات مارکس در آن مقاله به عمل آمده است، دست نخورده در مقاله باقی مانده اند و در چاپ بعدی مقاله در سایت رفاقت کارگری نیز همان تحریفات بدون هیچ تغییری درج شده اند. ایشان برای اثبات این که بحث در مورد حقوق نزد مارکس چندان جدی و مربوط به طبقه کارگر نبوده است، در مقاله مربوطه نوشته بود "براساس دانستههای من کلمهی حقوق (salary) مجموعاً 11بار در «تئوریهای ارزش اضافه» (در شکل جمع یا مفرد) بهکار رفته که یکبار آن از ادیتور و 3 بار نیز در نقلقولهایی استکه مارکس از دیگران میآورد. از 7 بار باقیمانده 6 بار آن در جلد سوم (از صفحهی 357 تا 359) مورد استفاده قرار گرفته که چند سطر پایینتر تصویری از آن ارائه میکنیم تا معلوم شود که مارکس در تئوریهای ارزش اضافی بحث جداگانهای در مورد حقوق و حقوقبگیران ندارد و آنجایی هم که از این کلمه استفاده میکند بهغیرکارگرانی نظر دارد که بهنوعی در سازمان تولید حضور دارند و روند تحویل نیرویکار را بهخریدار آن کنترل میکنند و سهمی ـکمابیشـ از ارزش اضافه یا کارِ پرداخت نشده نصیب خود میکنند". ایشان همچنین مدعی شده بود که مارکس طبقه کارگر را بر اساس کار مولد تعریف کرده است.
متقابلا من در نامه ام به ایشان نشان دادم که مارکس فقط و فقط در بخش مربوط به کار مولد و غیر مولد از نطریه های ارزش اضافه 95 بار از واژۀ حقوق استفاده کرده است. این نشان میداد که عباس فرد همان بخش را نیز به دقت نخوانده بود و تنها در پی یافتن نقل قولهائی مناسب برای نظریات خودش بود. علاوه بر این مارکس با صراحت تمام روندهائی را ترسیم کرده است که در آنها بخشهای وسیعی از طبقه کارگر به کار غیر مولد اشتغال می یابند. بنا بر این صحبتی از این نمی توانست در میان باشد که مارکس طبقه کارگر را با کار مولد تعریف کرده است.
آن نامه بی پاسخ ماند. در جریان مباحثات بعدی و در مقطع جدائی ایشان مدعی شد که من از وی خواسته ام به نامه ام پاسخ ندهد. حتی در این صورت، ایشان امروز لطف کند و پاسخ دهد. یا مارکس چرند گفته است، یا عباس فرد. یکی از این دو حالت درست است. یا شاید هم هیچکدام چرند نگفته اند و هر دو، دو حرف متفاوت میزنند. در این صورت عباس فرد موظف است که با شهامت اعلام کند که نظریات او مخالف نظریات مارکس اند. این نمی شود که دو سال و اندی پس از انتشار، کماکان نظری مخالف نظر مارکس را به او نسبت داد. این که من از او خواسته باشم به نامه ام پاسخ ندهد کمترین دلیلی برای آن نیست که اطلاعات غلطی که به مارکس نسبت داده شده اند حتی در چاپ بعدی مقاله نیز به همان صورت بیایند.
بهتر است عباس فرد این نقد را بدون پاسخ نگذارد. اگر هم من به زعم وی زمانی از او چنین خواسته بودم، امروز دیگر چنین نمیخواهم. او میخواهد وارد مباحثه ای جدی شود؟ بسیار خوب. این گوی و این میدان.
مباحثه درباره اختلافات عمیق با عباس فرد را به نوشته ای دیگر موکول میکنم که در روزهای آینده منتشر خواهد شد.
بهمن شفیق
2 دی 94
22 دسامبر 2015
نامه در رابطه با کار مولد
عباس جان سلام
نکاتی را در رابطه با مطلب کار مولد یادداشت کرده ام که برای فکر کردن می فرستم. همانطور که می بینی این نکات فراتر از مباحثات اولیه هستند. در مدت اخیر مطلب را با فرصت و نگاه انتقادی دقیق تری خواندم. موضوعاتی که توجه مرا جلب کرده اند، به مراتب بیش از آنچه هستند که در روزهای انتشار مطلب بودند. آن زمان جهتگیری نوشته بر علیه خرده بورژواهای طرفدار تئوری مزد و حقوق بگیران و همچنین دقت در تبیین نوشتجات مارکس مانع از توجه به جنبه های بسیار مهم دیگر نوشته شدند. در هر صورت حالا در دو محور اساسی و برخی نکات پراکنده این نکات را می نویسم. دو محوری که به نظرم در کل ساختار و رویکرد نوشته و تقسیم بندیهای درون آن نیز مؤثر واقع می شوند. این دو محور عبارتند از 1- خرده بورژوازی بوروکرات و 2- تبیین کارگر و غیر کارگر از بحث کار مولد و غیر مولد.
قربانت
بهمن
خرده بورژوازی بوروکرات
"با وجود اینکه بسیاری از «فعالین» جنبش کارگری ... خُردهبورژواهای کمونیستنمایی بیش نیستند که نقش و جایگاهشان در تولید و توزیع اجتماعیْ اجارهخواری، پیمانکاری دستِ چندم، «بیکاریِ» چندین ساله، دلالی، سوپرمارکتداری، خرید و فروش سهام و مانند آن است؛ و گرچه این مناسبات و پوزیسیون تولیدی بهناگزیر و در تناسب با خودْ مناسبات اجتماعی و جهانبینیِ بورژوایی را بهارمغان میآورد که با توجه بهادعاها و نمایشهای «کارگری» و «چپ»، در عینحال بهآنها این حق اثباتی را میدهد که خودرا مدافع و سازماندهنده و نتیجتاً رهبر جنبش کارگری بپندارند و از پس چنین پندارها و نیز کردارهای متناسب با آن، برای صاحبان سرمایه و خصوصاً برای بلوکبندی سرمایهداری غرب و پروژهی رژیمچنج عشوهی سیاسیِ ارزانقیمت بفروشند؛ اما با توجه بهاین واقعیت که پیدایش این موجودات عجیبالخلقه در جنبش کارگری ایران پدیدهی تازهای است و نزد تودههای کارگر نیز وجاهتی ندارند، ضروری استکه در بررسی نفوذ خردهبورژوازی بهدرون جنبش کارگریْ بیشترین تمرکز بررسی و تحلیل را روی بخشهای دیگری از خردهبورژوازی (یعنی: ردههای گوناگون خردهبورژوازی بوروکرات) بگذاریم..."
اولین سؤال در نحوۀ ورود به بحث: اگر بسیاری از «فعالین» جنبش کارگری... نقش و جایگاهشان در تولید و توزیع اجتماعیْ اجارهخواری، پیمانکاری دستِ چندم، «بیکاریِ» چندین ساله، دلالی، سوپرمارکتداری، خرید و فروش سهام و مانند آن است... چرا ضروری استکه در بررسی نفوذ خردهبورژوازی بهدرون جنبش کارگریْ بیشترین تمرکز بررسی و تحلیل را روی بخشهای دیگری از خردهبورژوازی (یعنی: ردههای گوناگون خردهبورژوازی بوروکرات) بگذاریم؟ هیچکدام از مشاغل نامبرده در ردیف مشاغل مستقیما مربوط به بوروکراسی نیستند. مشاهدۀ آغاز عبارت حکم می کند که اتفاقا مشاغل دیگری که خارج از چهارچوب بوروکراسی قرار دارند مرکز توجه قرار بگیرد. چرا تمرکز بررسی و تحلیل روی خرده بورژوازی بوروکرات قرار می گیرد؟
دومین پرسش: چرا پیدایش این موجودات عجیبالخلقه در جنبش کارگری ایران پدیدهی تازهای است؟تاریخ جنبش کارگری ایران تاکنون تماما تحت سلطه خرده بورژوازی و بورژوازی بوده است. اگر فعالین کنونی تازه پا به میدان گذشته اند، در دوره های گذشته هم پدران و مادران همین نوع فعالین بر جنبش کارگری حاکم بودند.
"عامترین وظیفهی بوروکراتها و بهطورکلی بوروکراسی در رابطهی مستقیم با دستگاههای دولتیْ مدیریتِ بقای سود و انباشت سرمایه، فراتر از منفعت این یا آن بورژوای معین است. همین وظیفه در خارج از دستگاه دولتی و در رابطهی مستقیم با صاحبان سرمایه (اعم از دولتی، خصوصی و غیره) بهاجرای آن نقشی تبدیل میشود که این خداوندان سود و منفعت هنگامی انجام میدادند که هنوز سرمایههایشان تا این اندازه عظیم و غولآساْ بزرگ و متمرکز نشده بود"
این نخستین باری است که بوروکراسی در متن تعریف می شود. عام ترین وظیفه بوروکراسی: در رابطهی مستقیم با دستگاههای دولتیْ مدیریتِ بقای سود و انباشت سرمایه، فراتر از منفعت این یا آن بورژوای معین است. این در رابطه با آپارات دولتی قابل فهم است. اما چرا در خارج از دستگاه دولتی نیز باید چنین باشد؟ چرا همین وظیفه در خارج از دستگاه دولتی و در رابطهی مستقیم با صاحبان سرمایه (اعم از دولتی، خصوصی و غیره) بهاجرای آن نقشی تبدیل میشود... که قبلا سرمایه داران ایفا می کردند؟ آیا سرمایه داران منفرد پیش از بزرگ شدن سرمایه هایشان نیز مدیریتِ بقای سود و انباشت سرمایه، فراتر از منفعت این یا آن بورژوای معین را بر عهده داشتند؟ چرا سرمایه دار مالک سرمایه ای معین باید وظیفۀ عام مدیریت بقای سود و انباشت سرمایه را بر عهده داشته باشد؟ سرمایه دار در مقام سرمایه دار معین اتفاقا تنها و تنها به سود خویش می اندیشد. اگر سرمایه دار منفرد آن وظیفۀ عام را بر عهده می گرفت، نیازی به دولت نبود. به همین اعتبار خرده بورژوای بوروکراتی هم که در خدمت این سرمایه دار قرار دارد قاعدتا باید وظیفه اش حراست از سود این سرمایه دار باشد و نه مدیریت بقای سود و انباشت سرمایه فراتر از منفعت این یا آن بورژوازی معین.
"کارکرد اجتماعی خردهبورژوازی بوروکرات بهعنوان «بافتِ سرمایه» و بهمثابهی جزئی از «ماهیت» آن، تا اندازهی زیادی همانند «بافت»های گیاهی یا بیولوژیک است"
پرسشی در این رابطه: بافت سرمایه چیست؟ در متن تبیینی از این به دست داده نمی شود. قرینه سازی این بافت با بافتهای بیولوژیک تصور معینی را ایجاد می کند، اما توضیح نمی دهد که خود بافت سرمایه چیست؟بنابر این اولین پرسش این است که این بافت چیست و چه طبقات اجتماعی را در بر میگیرد؟ تفاوت تبیین سرمایه به مثابۀ یک رابطۀ اجتماعی – آنگونه که مارکس بیان می کند- با "بافت سرمایه" در چیست؟ آیا این "بافت سرمایه" همان سرمایه به عنوان رابطه ای اجتماعی است؟ یا نه، مفهوم دیگری مد نظر است؟ بر این اساس پرسش بعدی این است که چرا خرده بورژوازی بوروکرات «بافت سرمایه» است؟ آیا سایر بخشهای خرده بورژوازی هم «بافت سرمایه» اند؟ از متن چنین بر می آید که نیستند. اگر نه، چه چیز خرده بورژوازی بوروکرات را به بافت سرمایه بدل می کند اما سایر بخشهای خرده بورژوازی را نه؟ اگر مدیریتِ بقای سود و انباشت سرمایه، فراتر از منفعت این یا آن بورژوای معین این خرده بورژوازی را به بافت سرمایه بدل می کند، این حکم را تنها می توان درباره آن بخشی از خرده بورژوازی به کار گرفت که در دستگاه دولتی زیست و کار می کند. سایر بخشهای خرده بورژوازی بوروکرات اما نمی توانند چنین باشند. علاوه بر این، اگر تبیین از خرده بورژوازی این است که طبقه ای است بینابینی که در عین سهیم بودن در مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید (حال به هر شکلی که این سهم باشد، چه مستقیم و چه از طریق امتیازات)، قادر به زندگی از قبل این مالکیت و بهره کشی از کار دیگران نیست و برای امرار معاش ناچار به نیروی کار خود نیز متکی است، دوگانگی رابطه اش با نیروی کار و سرمایه کجای تببین «بافت سرمایه» قرار می گیرد؟
نتیجه اینکه، خردهبورژوازی بوروکرات بهعنوان «بافتِ سرمایه» و بهمثابهی جزئی از «ماهیت» آن، برخلاف بافتهای گیاهی و بیولوژیک، و حتی فراتر از سرمایهداران خُرد یا بسیاری از صاحبان سرمایههای کلان، نسبت بهوضعیت خویش بهعنوان بافت سرمایه آگاه است
حتی اگر بپذیریم که خرده بورژوازی بوروکرات «بافت سرمایه» است، چرا باید به بهمثابهی جزئی از «ماهیت» آن... و حتی فراتر از سرمایهداران خُرد یا بسیاری از صاحبان سرمایههای کلان، نسبت بهوضعیت خویش بهعنوان بافت سرمایه آگاه باشد؟ آیا هر جزئی از «ماهیت» به روندهای کل آن ماهیت آگاه است؟ اشاره به تفاوت بافت بیولوژیک و اجتماعی و آگاهی بهعامترین معنا؛ یعنی، وساطتِ مفهومْ در رابطهی انسان و هستی! در این رابطه ویژه چیزی را توضیح نمی دهد. اگر این آگاهی بهعامترین معنا؛ یعنی، وساطتِ مفهومْ در رابطهی انسان و هستی مصداق دارد، مصداق آن نمی تواند فقط به خرده بورژوازی بوروکرات محدود بماند و باید سایر طبقات اجتماعی را هم شامل شود. در نوشته اما چنین نیست. آیا در طبقات اجتماعی این فقط خرده بورژوای بوروکرات است که از چنین آگاهی نسبت به وضعیت خویش برخوردار است؟ آیا با همین استدلال نمی توان عنوان کرد که کارگر نیز نسبت به وضعیت خویش آگاه است؟ چه مزیتی خرده بورژوای بوروکرات را در این موقعیت قرار می دهد که به وضعیت خویش آگاه باشد و مانع کارگر از همین آگاهی به وضعیت خویش می شود؟ حقیقتا چگونه است که این خرده بورژوازی حتی از بسیاری از صاحبان سرمایههای کلان نیز به وضعیت خویش آگاهتر است. صاحب سرمایه کلان اگر به وضعیت خویش آگاه نباشد حتی لحظه ای هم نمی تواند در رقابت با دیگر صاحبان سرمایه های کلان دوام بیاورد. برعکس، کارمند بوروکرات دولتی که پشت میز نشسته است و حکم کاهش میزان بیکاری یک فرد بیکار را به صندوق پستی می اندازد، چه بسا اصلا نمی داند که فردا خود او هم در صف بیکاران خواهد بود. کارمندان رادیو تلویزیون دولتی یونان احتمالا تا روز قبل از تعطیلی ناگهانی دستگاهشان مشغول پخش اخبار موفقیت دولت در چانه زنی با تروئیکای اروپا بودند.
با وجود همهی این احوال، در وضعیت ویژهی حاضر که قدرت بارآوری تولید بهطور غولآسایی بالا رفته و بورژوازی نیز در بحرانی بسیار سخت و احتمالاً شدتیابنده قرار دارد، و درعینحال بُرد هژمونیک سرمایه فراتر از کوچه پسکوچههای دورافتادهترین مناطق آفریقا، تا اعماق جان و روح اکثر کارگران و زحمتکشان جهان نیز ریشه وانده است، چنین مینماید که ردهی قابل توجهی از نظریهپردازان حرفهای جای عشوهگریهای خردهبورژوازی بوروکرات (یا بهعبارت دقیقتر: روشنفکران برخاسته از این قشر) را گرفته باشند
اگر ردهی قابل توجهی از نظریهپردازان حرفهای جای عشوهگریهای خردهبورژوازی بوروکرات را گرفته است، پس ضرورت طرح مقولۀ خرده بورژوازی بوروکرات که در آغاز بحث تمرکز باید روی آن قرار می گرفت از کجا ناشی می شود؟ خود این نظریه پردازان حرفه ای در چه مقوله ای می گنجند؟
از مجموعه موضوعات درباره خرده بورژوازی بوروکرات آیا این همان بحث تلقی خرده بورژوازی – یا لااقل بخش بوروکرات آن - به عنوان توده ای تماما ارتجاعی نیست؟ آیا این بحث کنش و واکنش خرده بورژوازی را از تحول مبارزۀ طبقاتی انتزاع نمی کند و آن را الی الابد به اردوی سرمایه وصل نمی کند؟ با توجه به این که خرده بورژوازی بوروکرات در نوشته منحصر به خرده بورژوازی در بخش دولت هم نیست و بخش خصوصی را هم در بر میگیرد، آیا این عملا رابطه پرولتاریا با بخش وسیعی از خرده بورژوازی را به همان نوع رابطه با بورژوازی تبدیل نمی کند؟
کار مولد و غیر مولد و طبقۀ کارگر
تز اصلی نوشته تبیین مفهوم کارگر از بحث کار مولد است. در خود نوشته آمده است:
بنابراین، مارکس چنین تحلیل میکند که کار رانندهای که «مردم» را جابهجا میکند، بهمعنای اقتصادی کلامْ مولد نیست و خودِ او نیز کارگر محسوب نمیشود؛ اما همین حکم را در مورد رانندهای که «کالا» جابهجا میکند، صادق نمیداند
نباید فراموش کرد که نکتهی بسیار مهم و در واقع تعیینکننده در رابطه با کارگر بودن یا نبودن افراد همین انجام کار مولد و غیرمولد است
هرکس که نیرویکارش را بهکسی بفروشد که پولش را بهمثابهی سرمایه بهکار انداخته تا سود ببرد، کارگر مولد است و جزئی از طبقهی کارگر بهحساب میآید
بهطورکلی، آنجاکه اشخاصْ خویشتنِ انسانیِ خود را بهشکل «فعالیت» در اختیار مدیران نظام سرمایه میگذارند و این خویشتن انسانی در پروسهی تولید بهسرمایه تبدیل نمیشود، فروشندهی نیرویکار یا کارگر بهحساب نمیآیند؛ چرا که مقوله و امرِ کارگر بودن (بهمعنی فروش نیرویکار)، آفرینش سرمایه و نه بقای نظم سرمایهداری است
از همین دیدگاه هم نتیجه گیری هائی در نوشته وجود دارند از این قبیل کارکنان مراکز موسوم بهعامالمنفعه بهاین دلیل که بهطور مستقیم درگیر تولید سود و آفرینش سرمایه نیستند، کارگر محسوب نمیشوند و کارشان نیز نه مولد، که خدماتی و غالباً از نوع «خدمات اجتماعی» است.و یا بر اساس همین تبیین راننده کامیون شهرداری کارگر نیست در حالی که همین راننده در شرکت خصوصی کارگر است. روشن است که بر اساس این تببین بیکاران هم کارگر به شمار نمی آیند و جزئی از طبقه کارگر نیستند.
این تببین نادرست است. مارکس به صراحت از کارگران مولد و غیر مولد حرف می زند. تبیین طبقۀ کارگر نزد مارکس پیش از ورود به بحث کار مولد و غیر مولد و در رابطه با خلع ید از تولید کنندگان صورت گرفته است. در خلع ید از تولید کنندگان است که دو قطب سرمایه و کار در سطح اجتماعی شکل میگیرند. از این نقطه به بعد سرمایه داری می تواند کارگر را در کار مولد به خدمت بگیرد یا کار غیر مولد. چند نقل قول از مارکس در این زمینه:
در تنگناها، مثلا در جریان جنگ داخلی در آمریکا، کارگر کارخانه استثنائآ از جانب بورژوازی در زمخت ترین کارها مثل جاده سازی و غیره به کار گرفته می شود. "کارگاههای ملی" انگلستان در سال 1862 و بعد از آن برای کارگران بیکار پنبه در این با کارگاههای مشابه فرانسوی از سال 1848 تمایز دارند که در این کارگاهها [انگلستان] کارگران به خرج دولت به طور غیر مولد کار می کنند در حالی که در آنها [فرانسه] باید کارهای مولد شهری لازم برای بورژوازی را انجام می دادند و البته ارزان تر از کارگران نرمالی که در رقابت با آنها قرار می گرفتند.
کاپیتال، جلد 1، پانویس 183
Wenn Not an Mann ist, wie z.B. während des Amerikanischen Bürgerkriegs, wird der F abrikarbeiter ausnahmsweise vom Bourgeois zu den gröbsten Arbeiten, wie Straßenbau usw., verwandt. Die englischen "ateliers nationaux"[2*] des Jahres 1862 u. folg. für die beschäftigungslosen Baumwollarbeiter unterschieden sich dadurch von den französischen von 1848, daß in diesen der Arbeiter auf Kosten des Staats unproduktive Arbeiten, in jenen zum Vorteil des Bourgeois produktive städtische Arbeiten, und zwar wohlfeiler als die regelmäßigen Arbeiter, mit denen er so in Konkurrenz geworfen ward, zu verrichten hatte.
و سرانجام این که نیروی مولد فوق العاده افزایش یافته در صنعت بزرگ، آنچنان که همراه با رشد کیفی و کمی استثمار نیروی کار در همۀ سایر عرصه های تولید است، همواره بخشهای بزرگتری از طبقۀ کارگر را به گونه ای غیر مولد به کار می گیرد و به این ترتیب به طور ویژه همان بردگان خانگی قدیمی را تحت نام "طبقۀ خدمتکاران"، مثل نوکران، کلفتها، پادوها و غیره هر چه انبوه تر باز تولید می کند. بر اساس سرشماری سال 1861 کل جمعیت انگلیس و ولز 20.006.624 نفر ...بود. اگر از این مقدار آنهائی را که برای کار خیلی پیر و یا خیلی جوانند و تمام زنان "غیر مولد" ... را کم کنیم، سپس رسته های "ایدئولوژیک" از قبیل دولت، آخوندها، حقوقدانان، نظامیان و غیره، و سپس تمام کسانی را که کار آنها منحصرا بلع کار دیگران در شکل رانت ارضی و بهره و غیره است، و سپس گداها و بیخانمانها و جنایتکاران و غیره را کم کنیم، رقم کلی 8 میلیون نفر زن و مرد در سنین مختلف باقی می مانند، که تمام سرمایه دارانی را نیز در بر میگیرد که به نحوی در تولید، تجارت، مالیه کار می کنند. از این 8 میلیون به دست می آید:
کارگران کشاورزی (با احتساب چوپانها و بنده ها و کلفتهائی که نزد نسق داران زندگی می کنند) |
1098261 نفر |
تمام شاغلین در کارخانه های پنبه، پشم، حنف، ابریشم، جوراب ..) |
642607 نفر |
تمام شاغلین در معادن ذغال و فلزات |
565835 نفر |
در تمام صنایع فلزی (کوره های بلند و ذوب فلزات و غیره) و کارخانجات فلزی در هر شکل |
396998 نفر |
طبقۀ خدمتکاران |
1208648 نفر |
کاپیتال، جلد 1
Endlich erlaubt die außerordentlich erhöhte Produktivkraft in den Sphären der großen Industrie, begleitet,wie sie ist, von intensiv und extensiv gesteigerter Ausbeutung der Arbeitskraft in allen übrigen Produktionssphären, einen stets größren Teil der Arbeiterklasse unproduktiv zu verwenden und so namentlich diealten Haussklaven unter dem Namen der "dienenden Klasse", wie Bediente, Mägde, Lakaien usw., stetsmassenhafter zu reproduzieren . Nach dem Zensus von 1861 zählte die Gesamtbevölkerung von England und Wales 20066224 Personen, wovon 9776259 männlich und 10289965 weiblich. Zieht man hiervon ab, was zu alt oder zu jung zur Arbeit, alle "unproduktiven" Weiber, jungen Personen und Kinder, dann die "ideologischen" Stände, wie Regierung, Pfaffen, Juristen, Militär usw., ferner alle, deren ausschließliches Geschäft der Verzehr fremder Arbeit in der Form von Grundrente, Zins usw., endlich Paupers, Vagabunden, Verbrecher usw., so bleiben in rauher Zahl 8 Millionen beiderlei Geschlechts und der verschiedensten Altersstufen, mit Einschluß sämtlicher irgendwie in der Produktion, dem Handel, der Finanz usw. funktionierenden Kapitalisten. Von diesen 8 Millionen kommen auf:
Ackerbauarbeiter (mit Einschluß der Hirten und bei Pächtern wohnenden Ackerknechte und Mägde) |
1098261 Personen |
Alle in Baumwoll-, Woll-, Worsted-, Flachs-, Hanf-, Seide-, Jutefabriken und in der mechanischen Strumpfwirkerei und Spitzenfabrikation Beschäftigten |
642607[223] Personen |
Alle in Kohlen- und Metallbergwerken Beschäftigten |
565835 Personen |
In sämtlichen Metallwerken (Hochöfen, Wals-werke usw.) und Metallmanufakturen aller Art Beschäftigten |
396998[224] Personen |
Dienende Klasse |
1208648 Personen |
محکوم کردن یک بخش از طبقۀ کارگر به تنبلی اجباری از طریق کار اضافۀ بخش دیگر و برعکس، به ابزاری برای ثروت اندوزی تک سرمایه داران بدل می گردد و همزمان تولید ارتش ذخیرۀ صنعتی را متناسب با انباشت اجتماعی شتاب می بخشد. اهمیت این لحظه در تشکیل جمعیت مازاد را به طور مثال انگلستان ثابت می کند. ابزارهای تکنیکی اش برای "صرفه جوئی" در کار عظیم اند. با این همه اگر همین فردا کار برای عموم به یک سطح منطقی محدود شود و برای لایه های مختلف طبقۀ کارگر متناسب با سن و جنسیت طبقه بندی شود، تداوم تولید ملی در سطح کنونی با جمعیت کاری موجود مطلقا نا کافی خواهد بود. اکثریت عظیم کارگران "غیر مولد" کنونی باید به کارگران "مولد" بدل شوند.
کاپیتال، جلد 1،
Die Verdammung eines Teils der Arbeiterklasse zu erzwungenem Müßiggang durch Überarbeit des andren Teils und umgekehrt, wird Bereicherungsmittel des einzelnen Kapitalisten und beschleunigt zugleich die <666>Produktion der industriellen Reservearmee auf einem dem Fortschritt der gesellschaftlichen Akkumulation entsprechenden Maßstab. Wie wichtig dies Moment in der Bildung der relativen Übervölkerung, beweist z. B. England. Seine technischen Mittel zur "Ersparung" von Arbeit sindkolossal. Dennoch, würde morgen allgemein die Arbeit auf ein rationelles Maß beschränkt und für dieverschiednen Schichten der Arbeiterklasse wieder entsprechend nach Alter und Geschlecht abgestuft, sowäre die vorhandne Arbeiterbevölkerung absolut unzureichend zur Fortführung der nationalen Produktionauf ihrer jetzigen Stufenleiter. Die große Mehrheit der jetzt "unproduktiven" Arbeiter müßte in "produktive" verwandelt werden.
نکات پراکنده
مارکس در نظریه های ارزش اضافه فقط در بخش مربوط به کار مولد و غیر مولد 95 بار از واژۀ حقوق Salair استفاده می کند. بنا بر این اطلاعاتی که در این مورد در متن آمده اند نادرستند. در گروندریسه هم بکرات از حقوق صحبت شده است.
واژۀ حقوق را مارکس در نظریه های ارزش اضافه و در بررسی کار مولد و غیر مولد بیشتر در رابطه با دریافتی های آن بخش غیر مولد به کار می برد. در گروندریسه و در کاپیتال اما بکرات به همین واژه بر می خوریم که به عنوان کل پرداختی سرمایه دار به کارکنان به کار می رود. از مزد کارگر تا حقوق غیر کارگران.
"تولید سرمایهداری یک کلیت اجتماعی، سیال و بههم پیچیدهای استکه تفکیک آن بهشاخهها و رشتهها ـمنهای مسئلهی تکنیکی تقسیمِ اجتماعیِ کارـ عمدتاً از جنبهی حقوق مالکیت خصوصی و فردی معنا و مفهوم دارد"
به نظرم برعکس است. اتفاقا این گسترش تقسیم کار در اثر رشد نیروهای مولده است که جنبۀ حقوقی را به دنبال می آورد. مارکس هم در این مورد به صراحت حرف زده است که اگر لازم باشد می توانم این اظهارات را پیدا کنم.