The games must go on – از ترور مونیخ تا ترور پاریس – قسمت سوم

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

تروریستهای پاریس نیز مانند لایه کادری مهاجرین داعش، از همان مناسباتی برخاسته اند که در غرب حاکم است ... نفرین شده ای بی آینده، موجودی تحقیر شده. لمپن پرولتاریای بدیل لمپن بورژوازی. یک روی انحطاطی فراگیر که روی دیگر آن را بچه پولدارها تشکیل می دهند. به همان اندازه که رولکس و فراری و پورشه و پورنو غایت جهان "بچه پولدار" و هدف هستی اش را شکل می دهد، به همان اندازه نفی هستی اینجهانی غایت آرمانی مبارز داعش و القاعده را شکل میدهد.

12

از نظر ترکیب و ساختار، دولت اسلامی داعش از نیروهای مختلفی تشکیل شده است. از بازماندگان دولت بعثی عراق تا قبایل سنی شرق سوریه و غرب عراق تا مهاجرین غربی. اما نه آن قبایل سنی و نه آن فرماندهان بعثی، هیچکدام در تعیین هویت داعش نقشی کلیدی ایفا نمی کنند. فرماندهان نظامی بعثی توان رزمی نیروهای داعش را سازمان دادند و قبایل سنی پایه های توده ای دولت اسلامی داعش را تشکیل دادند. نظام اداری و چهرۀ ایدئولوژیک داعش اما مشخصاتی را از خود نشان می دهد که بیش از اینها بازتابی است از جهان مدرن.

ساختار دولتی داعش و سازمان اداری پیچیده آن نه با مناسبات قبیله ای خوانائی دارند و نه حتی ادامۀ سادۀ دولت بعثی عراقند. این سازمانی است مدرن متکی بر تقسیم کاری پیشرفته و تفکیک صریح و روشن حوزه های اختیارات و مسئولیتها. سازمانی متشکل از 9 حوزۀ مختلف و سلسله مراتبی کاملا شفاف که در رأس آن خلیفه با اختیاراتی معین و حوزۀ عملی تعریف شده قرار گرفته است. گزارشاتی که از موصل و سایر شهرهای تحت کنترل داعش میرسند از نظمی در جریان امور خبر میدهند که تنها با وجود یک دستگاه دولتی کارآ قابل تصورند. ژاکلین لاپور، ژورنالیستی که ده سال در سیا کار می کرده در گزارشی در رویترز از این صحبت میکند که "این گروه از راههای مختلفی تلاش میکند به عنوان یک دولت کارآمد در مناطق تحت کنترل خویش عمل کند و خدماتی را ارائه دهد که رژیمهای عراق و سوریه ارائه میدادند. مالیات می گیرند، زباله ها را جمع می کنند، مدارس را راه می اندازند، گواهی ازدواج صادر میکنند، امنیت ر تأمین می کنند و حتی بوروکراتهای دولتی سابق را به کار میگیرند تا جریان راحت امور را تضمین کنند. در منطقۀ دیرالزور دولت اسلامی مقرراتی را برای حفاظت از محیط زیست برقرار کرده است که نشان دهنده آن است که این گروه خود را برای دوره ای طولانی مستقر شده می بیند". خانم لاپور به افزایش محبوبیت داعش در میان اهالی و قدرت نرم آن اشاره کرده و از این هشدار میدهد که مقابله با این قدرت نرم همین امروز لازم است و چند سال بعد ممکن است دیر باشد. البته گزارش خانم لاپور می تواند جزئی از برنامه نئوکنسرواتیوهای آمریکا مبنی بر استقرار یک دولت سنی در شرق سوریه و غرب عراق باشد که همین سه روز پیش جان بولتون در سرمقاله ای در نیویورک تایمز لزوم استقرار آن را پیش شرط شکست داعش خوانده است. تو گوئی داعش دولتی شیعی است. با این حال، گزارشات مشابه از مدتها قبل نه فقط در کلان رسانه های غرب، بلکه در رسانه های آلترناتیو نیز انتشار یافته اند.

سایت بی بی سی در مقاله ای به قلم چارلی وینتر به بررسی یک ماهه پروپاگاند داعش می پردازد و ضمن نشان دادن حجم فوق العاده بالای تولید ادبیات پروپاگاندیستی در زمینه ها و در اشکال مختلف از جمله به این اشاره می کند که بخشی از این پروپاگاند به تبلیغ درباره مؤسسات و کارگاههای تولیدی صنعتی و کشاورزی اختصاص دارد که علاقمندان به فعالیتهای اقتصادی را هدف خویش قرار داده است. به عبارتی دیگر، دولت اسلامی داعش مثل هر دولت دیگری در شرایط سلطۀ نظم سرمایه داری، نظم تولید سرمایه داری را وظیفۀ خویش میداند و برای تشویق سرمایه گذاری در زمینه های مختلف تولیدی نیز برنامه ریزی می کند. نفس تسلط بر میادین نفتی سوریه و سازمان پیشرفته ای که داعش برای صدور نفت ایجاد کرده است، خود به اندازه کافی گویای آن است که کارکرد اقتصادی دولت داعش نیز سازمان دادن به حوزۀ معینی از انباشت سرمایه در قسمتی از جهان است. از این نقطه نظر داعش تجسم میل بورژوازی خلع ید شدۀ عراق است که زمانی در حزب بعث کنترل اقتصاد این کشور را در دست داشت. در چنین ظرفیتی، داعش وارث همه ادعاهای بعثیسم عراق و سوریه برای دستیابی به هژمونی در منطقه نیز هست.

اما مضمون تاریخی داعش و چهارچوبهای ایدئولوژیک آن به این محدود نمی شود. از همان نخستین روزهای تصرف موصل و فلوجه و استقرار حکومت خویش بر مناطق وسیعی از سوریه و عراق، داعش علیرغم برقراری روابط عملی با قدرتهای منطقه، به ویژه با ترکیه، در فرصتهای متعدد و به کرات، علنا و آشکارا اعلام کرده است که به سوریه و عراق اکتفا نخواهد کرد و عربستان و ترکیه را نیز فتح خواهد نمود. داعیه خلافت جهانی یک مؤلفۀ پایه ای ایدئولوژی داعش است و در تحقق این داعیه نیز، مبارزه با ارکان اصلی نظم جهانی موجود، یعنی تمدن غربی، از اجزاء جدائی ناپذیر استراتژی مبارزاتی داعش است. علاوه بر آن، نه افقهای بعثیسم و نه منافع قبایل حامی داعش، هیچکدام چهرۀ ایدئولوژیک داعش را رقم نمی زنند. آنچه در این عرصه تعیین کننده است، نفی آن نظام سلطۀ جهانی است.

توماس کونیچ در توضیح ساختار داعش و دلایل پیدایش آن، بر واقعیتی مهم تکیه میکند و آن این که لایه کادری داعش از جهادیونی تشکیل شده است که از غرب به سوریه و عراق رفته اند. این لایه کادری است که چهرۀ ایدئولوژیک داعش را شکل میدهد. و این چهره دقیقا چهره ای است به روز. کونیچ در این باره مینویسد: "داعش به نوعی محصولی جانبی از گلوبالیزاسیون بحرانزای سرمایه داری است. این دقیقا پدیده ای بومی، سنتگرا و برآمده از قیامهای اقوام و "قبیله" ها نیست، بلکه به میزان بالائی یک ارتش اشغالگر جهانی است که خود را نقاط شکاف اقتصادی-اجتماعی و سیاسی بین النهرین جا انداخته است. از همین رو دولت اسلامی [داعش] نه تنها "کفار" را کشتار می کند، بلکه همچنین سنی هائی را به قتل میرساند که به این سیادت بیگانگان تن نمی دهند. 700 نفر از افراد قبیله ای سنی در شرق سوریه پس از آن که سران قبیله از بیعت با این جهادیون سر باز زدند، در نیمه اوت [2014] به معنای واقعی کلمه سلاخی شدند.

اما جوهر این "سیادت بیگانه" در چیست که لااقل در سطح رهبری اش اکثرا از جهادیونی تشکیل شده است که به این منطقه در حال فروپاشی مهاجرت کرده اند؟ آنچه در بین النهرین در قالب داعش مادیت یافته است، کاریکاتوری تلخ، یک نگاتیو از اشکال سازمانی کارآمدی است که سرمایه داری متأخر با خود همراه آورده است: کنسرنهای بزرگ فرا ملیتی. داعش یک دستگاه بسیار کارآمد پولساز است که با درآمدهای قاچاق نفت و سایر عرصه های سازمان یافته جنایت برای کاسبی، قادر به ایجاد جریان بی وقفه ای از پول شد... این کنسرن ترور که واقعا "گزارشات عملکرد" خود را منتشر میکند، از ساختار داخلی بسیار کارآمدی در فرماندهی و ماشین نظامی بسیار مؤثری برخوردار است؛ یک روابط عمومی کاملا حرفه ای راه انداخته است که با موفقیت زیاد به جذب اعضای جدید مشغول است. در مناطق اشغالی سیستم "مدیریت لاغر" را به کار میگیرد که ادارۀ آن را به زعمای محلی ای واگذار میکند که با "خلافت" بیعت کرده باشند و از آن تبعیت کنند. روباط بین المللی این "ماشین پول" جهادی تنها به ساختار اعضای آن محدود نیست. تأمین سرمایه های اولیه داعش نیز از طریق کمکهای مالی اسپانسورهای کشورهای خلیج صورت گرفته است".

حقیقتا نیز گزارشات سالانه داعش با دقت تمام در جزئیات به بررسی بیلان "کاری" داعش می پردازند. از تعداد عملیات انتحاری با ذکر دقیق ساعت و محل و تلفات تا انجام عملیات نظامی و اعدامها و غیره و غیره با وسواس کاملی که تنها در گزارشات سالانه کنسرنهای بزرگ می توان مشاهده کرد، منتشر می شوند. از این گذشته، نگاهی به تبلیغات حرفه ای داعش نشان میدهد که زیبائی شناسی حاکم بر ویدئوهای تبلیغی آن کاملا یک زیبائی شناسی به روز است و به هیچ وجه چهرۀ یک جریان عقب مانده قرون وسطائی را از خود به نمایش نمی گذارد. کلیپهای داعش در به تصویر کشیدن خشونت اگر بهتر از کارهای سام پکین پا و کونتین تارانتینو نباشند، دست کمی نیز از آنها ندارند. از سازمان اداری تا شیوۀ ایجاد رعب و وحشت و تا پروپاگاند حرفه ای، همه چیز نشان می دهد که داعش نه تنها پدیده ای بی بدیل نیست، بلکه خود بدیلی است از عناصر تشکیل دهندۀ نظم مسلط. خشونت داعش نیز همین است. این خشونت بدیل خشونتی است که در سیاست رسمی دول امپریالیستی مسلط بر جهان به طور روزمره جاری است و در نحوۀ اعمال سلطۀ سرمایه های مقتدر بلوک ترانس آتلانتیک بر رقبای ضعیفتر به گونه ای همه جانبه اعمال می شود: از قوانین تحمیلی تجاری، سوبسید محصولات کشاورزی برای کشت و صنعت کنسرنهای بزرگ و نابودی تولید خرد کشاورزی در پهنه وسیعی از جهان، صدور زباله های صنعتی کشنده به محروم ترین کشورهای آفریقائی  تا ممنوعیت تولید داروهای جنریک حیاتی از سوی کشورهای فقیرتر. داعش بدیل ارتجاعی این خشونت روزمره و جاری در مناسبات است.

13

امپریالیسم هدف داعش نیست. تمدن غربی هدف آن است. این را ترور پاریس به خوبی به نمایش گذاشت. اما چه چیز این هدف را برای ستیزه جویان داعش قابل پذیرش می کند؟

یک فاکت کوچک اما مهم از واقعه ترور پاریس به روشن شدن پاسخ یاری میرساند. هیچ کدام از شرکت کنندگان در عملیات تروریستی پاریس از کشورهای عربی نیامده بودند. اعلام کردند که یکی از تروریستها پاسپورتی سوری از خود به جا گذاشته است که معلوم شد آن نیز جعلی بوده است. تازه اگر اصولا پاسپورتی در کار بوده باشد. از قرار تروریستها در فرانسه همواره با پاسپورت در جیب راهی عملیات تروریستی می شوند. بگذریم.

ترکیب شرکت کنندگان در عملیات پاریس – و از این نقطه نظر واقعه ترور شارلی ابدو نیز مشابه بود – نشان میدهد که تروریستها از دل خود این کشورهای غربی برخاسته اند. به عبارتی دیگر، سیر حرکت تروریستها اکنون وارونه است. از غرب است که تروریست اسلامی به سوی خاورمیانه راهی می شود و اکنون در خود غرب نیز دست به عملیات میزند. تروریستهای پاریس نیز مانند لایه کادری مهاجرین داعش، از همان مناسباتی برخاسته اند که در غرب حاکم است. از دل جمعیت مازادی که در حاشیه شهرهای متروپل جوامع غربی در هم میلولد. اضافه جمعیتی که برای همیشه از دور تولید و کار خارج شده است و در بهترین حالت به عنوان ارتش ذخیره بیکاران نیز تنها آنجائی می تواند به "کار" گرفته شود که هیچ "شهروند" متعارفی در این جوامع حاضر به تن دادن به آن نیست. جمعیت مازادی که هر روز در اخبار رسانه ها زیادی بودن خود را می شنود و در هر مراجعه به ادارات کار و خدمات اجتماعی، باید به این واقعیت پی ببرد که در جامعه ای که در آن بزرگ شده است، جائی برای وی نیست. موجودی که در زندگی حاشیه ای اش از هر گونه حرمتی محروم شده است. نفرین شده ای بی آینده، موجودی تحقیر شده. لمپن پرولتاریای بدیل لمپن بورژوازی. یک روی انحطاطی فراگیر که روی دیگر آن را بچه پولدارها تشکیل می دهند. به همان اندازه که رولکس و فراری و پورشه و پورنو غایت جهان "بچه پولدار" و هدف هستی اش را شکل می دهد، به همان اندازه نفی هستی اینجهانی غایت آرمانی مبارز داعش و القاعده را شکل میدهد.

داعش البته یقینا در ژئوپلیتیک خاورمیانه معاصر تنها با معنائی مادی می توانست به نیروئی مؤثر در مناسبات بدل شود. هم نظم حکومتی داعش در واگذاری مناطق تصرف شده به قبایل متحد و هم حضور نیرومند بعثی ها در لایه های رهبری داعش، نشان از منافع زمینی مادی ای دارند که پایه های قدرت داعش در منطقه را شکل میدهند. بر خلاف تروریستهای غرب سوریه، احرارالشام و النصره و امثالهم که با تخریب و دمونتاژ کارخانه های مناطق اشغال شده ماشین آلات آنها را در بازارهای ترکیه به فروش می رساندند، برقراری سازمان تولید از جمله اقداماتی است که دولت اسلامی داعش به آن دست میزند. همین عناصر تشکیل دهنده داعش بودند که آن را قادر به اعلام موجودیت به عنوان یک دولت کردند. از این نقطه نظر، داعش در سیاست منطقه ای اش نیروئی پراگماتیست نیز هست. در انتخابات پیشین ترکیه در ماه ژوئن، سخنگوی داعش پس از پیروزی اردوغان در این تردیدی نکرد که وی را منحرف اعلام نموده و وعدۀ فتح استانبول را ندهد. اما همین داعش در تمام دوران موجودیتش تنها از قبل رابطه گسترده با همان ترکیه قادر به تأمین نیازهای مالی دولت اسلامی اش بود و هست. همین نیز داعش را به وزنه ای در معادلات منطقه تبدیل کرده است. وزنه ای که نزد بسیاری، در ناتو و بویژه نزد ترکها، پدیده ای موقتی به شمار نمی آید و قرار است که جزئی از جغرافیای سیاسی آیندۀ خاورمیانه باشد. تنشهای چند هفته اخیر پس از سقوط هواپیمای روسی به دست ترکیه، در این وضعیت تغییراتی را به وجود آورده است. با این همه هنوز هم این چشم اندازی است که توسط مراکز قدرتمندی دنبال می شود. درست روز بعد از سرنگونی هواپیمای روسیه، سرمقاله نیویورک تایمز اختصاص داست به جان بولتون، سفیر سابق آمریکا در سازمان ملل و از طراحان اصلی لشگرکشی آمریکا به عراق. عنوان مقاله: برای شکست داعش یک دولت سنی تشکیل دهید. تعارف "برای شکست داعش" را باید فراموش کرد. خود داعش همان دولت سنی است و این همان چیزی است که غرب از مدتها پیش و پس از شکست "خاورمیانه بزرگ" در دستور کار خود قرار داده بود (ما قبلا نیز در این باره نوشته ایم. نگاه کنید به از فواید جهاد).

اما مسأله این است که نزد داعش، تحول منطقه ای و تصرف بخشهای وسیعی از حاک سوریه و عراق، تنها سرپوشی بود بر خصلت جهانی داعش و مبارزه "ضد غربی" آن. عملیات ترور پاریس (و اکنون باید سان برناردینو را نیز به آن اضافه کرد) این را به خوبی نشان داد.

14

چرا "ضد غربی"؟ داعش داعیه خلافت جهانی اسلام را دارد. شمشیر داعش تمام جهان را هدف قرار داده است. اما حضور داعش بیش از هر چیز و به طور بلاواسطه ای ضدیت با "تمدن غرب" را تداعی می کند. هنگام تبیین داعش و ترور اسلامی دست راستی ها از "جنگ تمدنها"ی ساموئل هانتینگتون سخن میگویند که در مرکز آن جدال بین اسلام و تمدن غربی قرار دارد و دست چپی ها از جدال سنت و مدرنیته، تحجر و "روشنگری" غربی که با کانت و اراسموس و هگل خصلت نمائی میشود. به ذهن هیچ کس خطور نمی کند که داعش را چالشی برای "وحدت وجود"  هندوها و جهان هارمونیک کنفوسیوسی تلقی کند. اگر قرار است جهان به زیر بیرق اسلام جمع شود، بیش از یک سوم جمعیت آن را بودائی ها و هندوها تشکیل می دهند. در مقام مقایسه، پیروان خالص "تمدن غربی" اقلیت بسیار کوچکتری از کل بشریت را می سازند. اما در پهنۀ جهانی – و نه منطقه ای - این "تمدن غربی" است که هدف بلاواسطه تعرض داعش است و نه بودیسم و هندوئیسم. چرا؟

ارجاع به ماهیت ارتجاعی داعش البته بخشی از توضیح پدیده است. اما فقط بخشی از آن. ماهیت ارتجاعی داعش نشان نمی دهد که چرا مصاف بلاواسطه ترور اسلامی در مقابله با تمدن غربی است و نه حتی "تمدن روسی" که اکنون دولت آن در رأس مبارزه برای نابودی داعش قرار گرفته است. پاسخ به این پرسش را نه در داعش، بلکه در نظم معاصر جهانی باید جست. کاری که داعش می کند، دقیقا بازتاب همین نظم جهانی است. در مجلس عروسی به صاحب مجلس تبریک میگویند و در مجلس عزا هم به صاحب عزا تسلیت. و این "تمدن غربی" است که صاحب مجلس عروسی و عزای بشریت است. از قرنها پیش. این "تمدن غربی" است که جشن و سرور و عزاداری و خورد و خوراک و پوشاک و راه رفتن و رقصیدن و زیبائی شناسی و هنر و فرهنگ خویش را به عنوان رسم زندگی بشر به جهان اعلام کرده است. تسلط بلوک سرمایه داری غربی بر جهان تنها در تسلط بر بازارهای مالی و قواعد تجاری و روابط بین دولتها خود را به نمایش نمیگذارد. بسیار بیشتر از آن، این تسلط خود را در آن نیز به نمایش میگذارد که مردمان هر چه بیشتری در کرۀ خاکی و در خارج از مدار جغرافیائی "تمدن غربی" نیز همان رسم و رسوم زندگی را برای خویش بر میگزینند. جشن و سرور روز والنتین در خیابانهای تهران و جاکارتا و قاهره، جشن و سروری ساده از سوی مردمانی شاد نیست. این پلاتفرم فرهنگی اعلام پیوستن به همان "تمدن غربی" از سوی الیت مسلط بر اقتصاد این کشورها و شیفتگان آنان است. کسی در جشن عید کنفوسیوسی در بوئنوس آیرس و دارالسلام به پایکوبی نمی پردازد.

"تمدن غربی" صاحب مجلسی است که از شش قرن پیش در جهان برپا است. اعتراض به این جهان، خواه ارتجاعی، خواه انقلابی، نمی تواند مهر خود این جهان را بر خود نداشته باشد. همین اعتراض است که اکنون و بر متن تضاد رو به تعمیق نظم سرمایه داری در قالب گسترش گلوبالیزاسیون و یونیورسالیسم ما به ازای آن از یک سو و رشد و اوجگیری مقاومتی ناهمگون از سویی دیگر در مقابل دیدگان ما در حال انکشاف است. سرمایه داری از همان دوران انباشت اولیه، دوران "پر از کثافت و خون" (مارکس) در غرب نضج گرفت و تمام "تمدن غربی" را برای چیرگی اش بر جهان به خدمت گرفت و اکنون نیز تمام آن "تمدن غربی" از سوی تمام مخالفان این بلوک مسلط بر جهان آماج انتقاد و حمله قرار گرفته است. داعش تنها ارتجاعی ترین بخش این اعتراض و بخش بسیار کوچکی از این تحول جهانی است. جدال داعش با این "تمدن غربی" تنها بخشی از پویش به مراتب وسیعتری است که اکنون به وسعت جهانی در حال وقوع است.

صد سال تنهائی گابریل گارسیا مارکز را تنها بر متن بیداری آمریکای لاتین و رجعت آن به ریشه های خویش می توان فهمید. این دوران عروج بولیواریسم در آمریکای لاتین است. امروز اما این رمان "شهر باز" تجو کول، نویسنده نیجریه ای تبار نیویورکی است که روح پرسشگر و اعتراضی دوران ما را بازتاب میدهد. حقیقتا تقارن زمانی عجیبی است که درست در دوران اوج بحران گلوبالیزاسیون، نیویورک، این سمبل جهان آزاد، شهری که حمله به برجهای دوقلوی آن قدرت مالی و سلطۀ نظامی آن را هدف قرار داده بود، اکنون در مقابل انتقادی قرار میگیرد که صد بار از نابودی برجهای دوقلو خطرناکتر است. "شهر باز" نیویورک را با وجدان سیاه خویش روبرو می کند. از این پرسش به میان می آورد که کجا و چه تعداد سیاهپوست برده تحت چه شرایطی وارد شده اند، چگونه رنج کشیدند و مردند و ثروت و جلال و شکوه نیویورک امروز را بر شانه هایشان بنا نهادند. پرسشهائی که پاسخ به آنها تمام کراهت "تمدن غربی" را با قدرت تمام عیان میکند. درست به مانند پرسشی که هنگام ادای سوگند نخستین رئیس جمهور سیاهپوست آمریکا درباره سکوئی به میان کشیده شدند که قرنها پیش بردگان سیاهپوست آن را بنا نهادند. پرسشهائی که با قتل هر سیاهپوست بیگناهی در خیابانها به دست پلیس حافظ "تمدن غربی" هر بار و با قدرتی بیشتر به میان کشیده می شوند.

حقیقتا اگر امروز هنوز سرمایه داری به عنوان نظم ضد بشری توسط پرولتاریا بر صندلی اتهام نشانده نشده است، اگر هنوز بشریت آمیزش غریب فلاکت و فقر – شکوه و جلال و انحطاط را محصول سرمایه داری قلمداد نمی کند، اما در هیأت تعرض رو به گسترش به حافظان این نظم مسلط، پویش رهائی خویش را از بیراهه ها آغاز کرده است. پویشی که در اشکالی بسیار متنوع بیشتر و بیشتر آشکار میشود. فشار سیاسی رو به افزایش در هندوستان برای بازگرداندن الماس کوه نور از لندن به همان اندازه بازتابی از این تحول است که تغییر نام روز جشن کریستف کلمب به روز جشن بومیان در شهرهای آمریکا. الماس کوه نور در موزۀ لندن تبلور حقارت انبوه میلیونی هندی ها در مقابل استعمار انگلستان است. حقارتی که امروز بیش از هر چیز و در مقایسه بین قدرت امروز هندوستان و حقارت امروز انگلستان، تنها مضحک به نظر می آید. و روز کریستف کلمب دیگر روز جشن نیست، روز یادآور دردها است. پاسخ سمبلیک کامرون به درخواست بازگرداندن الماس مبنی بر رد قاطع آن همراه با اعلام این که "اگر در یک مورد کوتاه بیائیم، موزه لندن به زودی تماما خالی خواهد شد"، نمایش عریان این جدال جهانی است. "تمدن غربی" با چنگ و دندان و میراژ و رافال و توما هاوک از وضع موجود دفاع خواهد کرد.

15

لودویگ فن بتهوون سمفونی شماره 3 خود را تحت تأثیر تحولات فرانسه پس از ورود ناپلئون بناپارت به فرانسه نوشت. او نیز – مثل تمام ایده آلیسم آلمانی دوران خویش-  از ستایشگران انقلاب فرانسه بود و در ناپلئون بناپارت رهبری انقلابی را می دید که اروپا را دستخوش تحول انقلابی خواهد کرد. او سمفونی سوم خویش را سمفونی ناپلئون نام گذاشت. بر روی نسخۀ خطی باقی مانده از این سمفونی، در گوشه ای نام خط خوردۀ بناپارت دیده می شود. خشمگین از این که ناپلئون خود را امپراطور نامیده بود، بتهوون نام سمفونی را تغییر داد و آن را سمفونی اروئیکا یا قهرمانی نامید. دو قرن بعد، بلوک امپریالیستی اروپای واحد، سمفونی شماره 9 همان بتهوون را به عنوان سرود خویش برگزید. موومان آخر این سمفونی بر اساس شعری است از شیلر و بیان این آرزوست که "همۀ انسانها برادر می شوند". آرزوی هنرمندی انقلابی از طبقه انقلابی در حال عروج. اکنون آن هنرمند و آن رؤیا به ابزاری در دست منحط ترین وارثان همان طبقه بدل شده اند.

از زمانی که اولین میسیون های مسیحی روانه اقصی نقاط جهان شدند، بورژوازی مسلط غرب همۀ آنچه را که در چنته داشت برای تأمین سلطۀ قاهرانه و خونین خویش بر جهان به کار گرفت. از مسیحیت تا روشنگری. از سلطۀ استعماری سرداران ستمگر اسپانیائی تا فرماندهان انگلیسی و فرانسوی دوران کلنیالیسم، این "جمعیت وحشی" آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین بود که باید تحت هدایت "جهان متمدن" قرار می گرفت. این روالی همیشگی بود. با این حال آنچه در دوران پسا جنگ سردی واقع شد، چیزی بیش از همۀ ترفندهای پیشین بود. آلمان نازی جنگ خود را با نیاز به "فضای زندگی" برای آلمان تبیین نموده بود. در پایان همان قرن و دوران عروج گلوبالیزاسیون، جنگ یوگسلاوی به نام "دخالت بشر دوستانه" واقع شد. با فروپاشی بلوک شرق، جامعۀ مدنی به عنوان یک رکن حکمرانی بر جوامع متمدن در مرکز توجه قرار می گرفت و در هر گام گسترش این "جامعۀ مدنی" بخشی دیگر از این جامعه به عنوان اهرمی در خدمت به تأمین سلطۀ امپریالیستی به خدمت گرفته می شد. نه تنها کلیسا، بلکه اکنون حتی سازمانهای امداد و سازمانهای غیر دولتی نیز به مثابه ابزارهای یاری رسانی به جنگ اشغالگرانه به کار گرفته می شدند. در آلمان کنفرانسهای متعددی برای ایجاد هماهنگی بین ارتش آلمان و سازمانهای امداد رسانی در افغانستان برگزار شد و "تبادل اطلاعات" دربارۀ رویدادهای محل به عنوان اقدامی غیر قابل صرفنظر کردن در بهبود "خدمت رسانی" ارتش به جزئی از وظایف روزمره این سازمانها بدل گردید. از خبرنگاران بدون مرز تا پزشکان بدون مرز و از دیده بان حقوق بشر تا انجمنهای حمایت از کودکان و زنان، همه و همه به نام نامی "بشر دوستی" در ماشین جنگی تمدن غربی ادغام شدند. جنبش ضد جنگ؟ جنبش ضد جنگ تنها هنگامی و تنها آنجائی با قدرت پا به میدان گذاشت که بورژوازی حاکم در جدال با بورژوازی مسلط در درون خود بلوک غربی به مخالفت با لشگرکشی آن پرداخت: در اروپای شیراک و شرودر که در مخالفت با یکجانبه گرائی جورج بوش و رامسفلد به بسیج نیرو پرداختند. با حل این اختلافات درون خانوادگی، دیگر اثری هم از جنبش ضد جنگ باقی نماند.

داعش پاریس را مورد حمله قرار داد. پیش از آن نیز القاعده در همان پاریس شارلی ابدو را هدف قرار داده بود. جان پیلجر به این واقعیت کوچک اشاره می کند که کولیبالی، یکی از عاملان حملۀ شارلی ابدو، اصل و نسب مالییائی داشت. مالی؟ مالی همان کشوری است که فرانسه در رأس لشگرکشی به آن قرار گرفته بود. از زمانی که قبایل توارگ پس از فروپاشی لیبی در شمال مالی جمهوری آزاواد را اعلام کرده بودند، فرانسه مبتکر اصلی حمله به مالی برای مقابله با شورشیان بود. جمهوری آزاواد نه قومی بود و نه مذهبی. این بیان خواست مردم محروم شمال مالی برای دستیابی به حقوقی برابر بود. بنیانگذاران این جمهوری اهداف خود را به صراحت اعلام کرده بودند. برای فرانسه اما تمامیت ارضی مالی خدشه ناپذیر بود. چرا؟ به این دلیل خیلی ساده که اورانیوم مورد نیاز صنعت اتمی فرانسه از همین منطقه تأمین میشد. و به این دلیل که تضعیف موقعیت فرانسه در آفریقا به معنی از دست دادن یک برگ برنده بورژوازی فرانسه در رقابت با بورژوازی آلمان برای هژمونی بر اروپا به شمار می آمد. همۀ اینها وقایعی عادی در جنگ و لشگر کشی و رقابتهای خونین درون بورژوازی اند. آنچه در این وقایع نیز برای فهم نقش "تمدن غربی" مهم است، خود این وقایع نیستند. اتفاق دیگری است که همزمان با این وقایع رخ داده اند.

در روزهای نخست ماه دسامبر سال 2012 قطعنامه فرانسه برای لشگرکشی به مالی به شورای امنیت سازمان ملل ارائه شد. قطعنامه ای که در روز 20 دسامبر این سال به تصویب رسید. درست همزمان با این وقایع، مجلس ملی فرانسه و "شرکای اجتماعی"، یعنی اتحادیه های کارگری و سازمانهای خیریه بزرگ، به بحث و بررسی قانون معروف به "قرارداد نسلها" اشتغال داشتند. قانونی که روز 12 دسامبر به تصویب مجلس ملی فرانسه رسید و بر اساس آن دولت با حمایتهای مالی معینی ایجاد اشتغال برای جوانان را مورد حمایت قرار می داد. وقتی برای اعتراض به لشگرکشی آینده نبود. اتحادیه های کارگری مشغول حمایت از دولت فرانسوا اولاند بودند. کسی هم نپرسید که آیا سلطۀ خونین فرانسه بر بخشهای وسیعی از آفریقا نیز در تأمین مالی این قرارداد بزرگ نقشی ایفا می کند یا نه.

اتحادیه های فرانسه در این مورد تنها نیستند. پروژه های مشترک گسترده بین اتحادیه های کارگری آلمان و بوندس وهر سالهاست که به ارکان جدائی ناپذیر سیاست اتحادیه های کارگری در حفظ مشاغل و جلوگیری از کاهش دستمزدها بدل شده اند.

16

پس روشنگری چه می شود؟ آیا از دستاوردهای آن نباید به دفاع برخاست؟

از فیلسوفان بزرگ روشنگری بگذریم که آخرین بازماندۀ آنان، یورگن هابرماس، امروز تنها در مقام یک ایدئولوگ رسمی اتحادیۀ اروپاست که خودنمائی میکند. از خیل انبوه مجادلات و مباحثات، به یک نمونۀ اتفاقی رجوع کنیم تا وضع و حال امروز روشنگری برایمان روشن تر شود و بدانیم که چپ ما را به دفاع از چه چیز فرامیخواند؟

 روز سی دسامبر سال 2011 روزنامه فرانکفورتر آلگماینه گفتگوئی جدلی و باز را منتشر نمود که دیتمار دات، از اعضای تحریریه این روزنامه با دانیل کوهن بندیت و اسلاوی ژیژک انجام داده بود. دانیل کوهن بندیت همانی است که در جریان شورش مه 1968 فرانسه به عنوان دانی سرخ Dany le Rouge در فرانسه معروف شده بود. او از رهبران برجسته این شورش بود. هم او از سر سخت ترین طرفداران حمله به یوگسلاوی نیز بود.

تجلی بارز روشنگری اروپائی معاصر را در این گفتگو می توان به تماشا نشست. پای همه و هر چیز در این گفتگو به میان کشیده می شود. از سوفوکل تا مولیر تا برشت و گی دبور و تا نگری و مارکس. همۀ خوراک لازم برای رضایت عمیق یک "روشنفکر" والامنش.

ژیژک: "اینجا من به دوستان خودم در مدرسۀ اقتصادی لندن فکر میکنم که مدام مرا به خاطر ارتباطاتم با رژیمهای توتالیتر سرزنش میکردند. حالا آنها خودشان داستان قذافی را دارند. بماند این که فساد سیاسی یا ساده لوحی بود؟ تفاوت بین این دو آنطور که آدم فکر میکند چندان روشن نیست. آدمها به حدی منعطفند که به شکلی کاملا شرافتمندانه هم میتوان فاسد شد. این را نزد مولیر در نمایشنامه "تارتوفه" میتوان دید که قهرمان اصلی آن تمام مدت دروغ میگوید و سرانجام لحظه ای فرا میرسد که خودش هم شروع میکند دروغهایش را باور کند". 

کوهن بندیت: آیا تارتوفه با کارگردانی آریان منوچکین را دیده اید؟

ژیژک: درباره اش شنیده ام.

کوهن بندیت: او نمایشنامه مولیر را بر میدارد و آن را به جهان اسلام منتقل میکند. حتی یک کلمه اش را هم عوض نمی کند. تارتوقه کاتولیک نیست، بلکه یک مسلمان است.

بینگو. تارتوفه دروغپرداز به جهان اسلام انتقال یافت. و غرب؟

ژیژک: بگذارید به موضوع اروپا برگردیم. من به این خود ترحمی اروپا باور ندارم مبنی بر این که چقدر همه چیز اینجا بد است. اروپا فقط به مثابه سرمنشأ کلنیالیسم؟ نه، من اروپا را به مثابه مرکز رهائی می بینم. این قاره، در میان همه، باشکوهترین سنتها را دارد. 

دات: ما از منابع روشنگری برخورداریم، به انضمام انتقاد از خود لازم.

شکی در این دارید که اروپا مرکز رهائی است؟ شکی در این دارید که روشنگری کلید این رهائی است؟ کوهن بندیت حتی شهادت میدهد که در جریان مباحثات بر سر قانون اساسی اروپا "...دوست من آنتونیو نگری سرسختانه به دفاع از این قانون اساسی پرداخت. برای این چپها آن فرصتی نادر برای غلبه بر دولت ملی بود".

و بدیهی است که لگد به استالین و استالینیسم در چنین مباحثۀ خلاقی از روشنگران منورالفکر نباید غایب باشد. اما میتوان کمونیسم را هم به کلی از دایرۀ روشنگری اخراج نمود و با قذافی در یک ردیف قرار داد. در همان آغاز گفتگو از خودانگیختگی سخن به میان می آید.

ژیژک: ... چندی قبل با یک کمونیست قدیمی، یک استالینیست واقعی حرف میزدم و از او پرسیدم که نظرتان راجع به یک مباحثه آزاد و خود انگیخته چیست؟ او گفت: ما کمونیستها عاشق این هستیم، در این موارد صدای توده را میتوان شنید. اما برای جلوگیری از پرووکاسیون های خصمانه، باید مباحثات آزاد و وقایع خودانگیخته را خوب تدارک دید.

دات: این فقط یک خصوصیت کمونیستی نیست. با بسیج کردن طرفداران، میتوان مفلوکترین آدمها را هم وارد پروسۀ سیاسی کرد. با پول: متد قذافی.

 

قذافی؟ پول؟ روشنگری؟ کمونیستها؟ این همان ریاکاری وقیحانه ای است که راه را برای هر گونه مجادله و مباحثه ای می بندد. حقیقتا چگونه میتوان با مزدوری به مباحثه نشست که در مرکز مالی اروپا و در اتاق تحریریۀ یکی از ثروتمندترین و متنفذترین ورق پاره های بورژوازی نشسته است و کارش سر و سامان دادن به پول و راضی نگه داشتن صاحبان پول است و در همان حال با بیشرمی تمام کمونیستها را متهم به آن میکند که با پول طرفداران خود را بسیج میکنند. دولت فخیمۀ هم او در مقابل پول سلاطین نفتی دوبی و عربستان حتی ناموس صدر اعظم خویش را به فروش میرساند، پول قذافی اما ابزار بسیج مفلوکها است.

مباحثۀ مزبور در دسامبر سال 2011 صورت گرفت. در بحبوحۀ وقایع خونین لیبی. پرچمدار با شکوهترین سنتهای اروپا در همین سال و در رابطه با وقایع لیبی از جمله چنین میگوید: "... من این واکنش معمول چپ لیبرال به لیبی را دوست ندارم که پر از این است که "آیا باید به آنها اسلحه بدهیم؟ آیا این حق را داریم که به آنها اسلحه بدهیم؟" و این قبیل ظن های هرمنوتیک. اما آیا ما حقیقتا میخواهیم به آنها کمک کنیم برای حقوق بشرشان؟ منافع تیرۀ اقتصادی و سیاسی غرب چه هستند؟ معلوم است که من این ورشکستگی غرب را می بینم که آنها درباره حقوق بشر حرف میزنند اما منظورشان منافع اقتصادی و چیزهای دیگری است. من این را مطلقا خنده دار میدانم. اولا گوئی که این منتقدین انتظار دارند که فقط و فقط دخالت ناب انساندوستانه باید باشد. نه، من فکر میکنم راه مناسب عمل کردن، به طور مثال اگر من لیبیائی بودم، میگفتم که به من مربوط نیست که مقاصد شما چیست. به ما هر چقدر که ممکن است سلاح بدهید. زیرا که ما آنها را میخواهیم. و بعد از این که ما قذافی را انداختیم خواهیم دید که با این سلاحها چه خواهیم کرد. ممکن است که از اینها بر علیه ناتو و یا برای هر چیز دیگری استفاده کنیم. بله، اگر شما یک مبارز رادیکال هستید، این راهش است. شما این سؤالات اخلاقی را دیگر نخواهید کرد. بدون هیچگونه ملاحظه ای از فرصت استفاده خواهید کرد. (نگاه کنید به فایل شماره 18 "در نقد واکنشها به انقلاب لیبی)

سؤالی هست؟ نمایندۀ برجستۀ روشنگری میخواست به مبارزان لیبیائی اسلحه بدهند و سران حکومتی شان هم دادند. آنها حتی رادیکالتر از ژیژک نیز بودند و بعد همان سلاحها را به سوریه هم منتقل کردند. این دستاورد روشنگری معاصر است.

(شاید فرصتی بود و به مباحثه در باب فضای خاکستری آگامبن هم پرداختیم که امروز ریسمان پوسیده دیگری است که بخشی از چپ به آن آویزان شده است.)

17

دو روز قبل روزنامه گاردین سند مفصلی از اسناد درونی داعش را منتشر نمود که در آن در ده فصل ساختار حکومتی داعش و روابط درونی و بیرونی آن تنظیم شده اند. سندی که مباحثات بالا را مبنی بر این که داعش سازمانی حرفه ای و اقدامی است برای تشکیل یک دولت، تأئید میکند. فرصت برای پرداختن بیشتر به این سند نیست. اما تأکید سند بر لزوم ایجاد یک دولت اسلامی برای جذب ظرفیت تمام مبارزان اسلامی – از محلی ها که به عنوان انصار نام برده می شوند تا "هزاران تن از مهاجرین" – نشان میدهد که داعش برای بقا نیازمند حفظ و تداوم این ساختار دولتی است. نابودی این دولت یعنی نابودی داعش. و نابودی این دولت در عین حال یعنی شکست مشی متفاوت داعش در مقابل مشی دیرینۀ القاعده. مادام که این دولت پا برجا بود و در دل شکافهای خاورمیانه و با حمایت مؤثر ارتجاع ترکی-قطری و حمایت دوفاکتوی ناتو به حیات خود ادامه میداد، نیازی به دست زدن به ترور در خارج از قلمرو خویش نداشت. با آشکار شدن نشانه های شکست دولت داعش و شکستهای واقعی میدانی در مقابل بلوک مشترک سوری-روسی و مؤتلفین آنان است که روی آوری به تاکتیک ترور در خارج از مرزها در دستور کار داعش قرار گرفت.

18

ارتجاع داعش از آن رو ارتجاعی نیست که به قساوتمندانه ترین اشکال ترور دست میزند. برعکس، داعش از آن رو به قساوتمندانه ترین اشکال کشتار دست میبرد که در پی بنیان نهادن نظمی ارتجاعی است. نظمی که نه رهائی جامعۀ بشری، بلکه انقیاد بخشی از آن و سلطۀ بخشی دیگر بر آن، رکن اساسی آن را تشکیل میدهد. هم سازمان دولتی داعش و هم روشهای عمل آن و هم نیروهای تشکیل دهنده اش، به روشنی حکایت از آن دارند که این نظمی است سرمایه دارانه و مدرن. لباس ایدئولوژیک کهنۀ اسلامی، تنها پوششی است بر این مضمون تاریخی مدرن. داعش در جهان امروز و در مقابل چشمان بشریت و با سرعتی حیرت انگیز دست اندرکار تکرار همۀ آن "کثافت و خون"ی است که غرب در جریان انباشت اولیه سرمایه به راه انداخته و سلطۀ چند صد سالۀ خویش بر تاریخ بشر را بنا نهاد.

19

نقد داعش نقد سلاح است. اما این نقد سلاح تنها هنگامی کارآ خواهد بود که خود جزئی از نقد بیرحمانۀ نظم مسلط بر جهان معاصر باشد. کار کمونیسم دفاع از سنتهای روشنگری نیست. مردگان را باید به مردگان واگذاشت. کار کمونیسم نشان دادن این است که چگونه انسانی ترین آرمانها و ایده آلها با محدود ماندن به چهارچوب سرمایه داری، خود به ابزارهای حفظ مناسباتی ستمگرانه و در نهایت ضد خود بدل می شوند.

بهمن شفیق

17 آذر 94

 

8 دسامبر 2015

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر