شباهت ها و تفاوت های جنبش سبز و جنبش میدان

نوشتۀ: وحید صمدی
Write a comment

ما در سال گذشته و دربیانیه ها ومقالات پیشین اعلام کردیم که جهان در آستانه وقایعی است که جنگ، خشونت و زشتی ای که در سوریه صورت می پذیرد در برابرش، ناچیز است.  نشانه هایی که هم اکنون مشاهده می شود صحت این ارزیابی را تایید می کنند. قوانین کهنه سرمایه مجددا حکم خود را بر لحظه حاضر زده اند. تقسیم مجدد جهان، دشمنان جدید و ائتلاف های تازه. و اوکراین یکی از این نقاط استراتژیک است.


 

پیش درآمدی کوتاه:

هرچند بسیاری بر این باورند که جنبش میدان در ابتدا خواسته هایی سوای آن چه هم اکنون در اوکراین صورت می پذیرد را دنبال می نمود اما واقعیت این است که این تصور نقش و جایگاه بورژوازی، دستگاه ایدئولوژیکش و مدیای تحت اختیارش را در پرورش جنبش های ارتجاعی نادیده می گیرد و به صرف حضور بخشی از مردم در خیابان، بدون بررسی خواسته ها و افق های آن جنبش به آن دل می سپرد. از قضا آن چه که در اوکراین اتفاق افتاد و جنبشی که در شرق اوکراین در تقابل با جنبش میدان شکل گرفت، و تضاد دو جنبش در افق ها و خواسته ها این تئوری را به عنوان روایت چپ دستگاه نظری بورژوازی به چالش کشید. بخش چپ اپوزیسیون ایران نیز تا پیش از این می توانست وانمود کند که جنبش سبز در سال  1388 رهبری نداشت و مردم عادی رهبران جنبش بودند. بنابر این ادعا، علی رغم هژمونی بخشی از بورژوازی حاکم بر آن جنبش، پیشروی بیشتر جنبش می توانست به عبور از  رهبری طبقاتی اش فرا بروید. تا پیش از اوکراین می شد توجیه نمود که جنبش های "مردمی" در لیبی و سوریه منحرف شدند و به دلیل ضعف چپ، هژمونی به دست راست و غرب افتاد. می شد ادعا کرد که وظیفه چپ حضور در جنبش های اعتراضی و استفاده از ظرفیت ابژکتیو آن هاست. می شد عدم حمایت از این جنبش ها را منزه طلبی و انفعال نامید و شرکت یا همدلی با هر جنبش ارتجاعی را با این استدلال تکمیل نمود که در هیچ جنبش سیاسی یا حتی انقلابی پیروزی محتوم نیست. می شد هم راستا شدن چپ جهانی و چپ ایران با منافع بلوک غالب سرمایه در غرب را به منزله پراتیک اجتماعی گذاشت و بیرون زدن دست راستی ترین نیروها در جنبش سبز و میدان داری ارتجاعی ترین جریانات در سوریه  را با عنوان غصب جنبش و انقلاب مردم نامگذاری کرد. تا پیش از اوکراین می شد همه چیز گفت اما به ماهیت ارتجاعی جنبش هایی که توسط ارتجاعی ترین نیروها سازمان می یافتند اشاره ای نکرد. اما اوکراین خط بطلانی بر این تز چپ بورژوایی کشید. در اوکراین در فاصله ای کوتاه  دو جنبش در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. از یک طرف جنبشی معطوف به بخش مسلط سرمایه جهانی که همچون موارد دیگر مورد عنایت و سمپاتی جریان چپ بین المللی و به خصوص چپ ایران قرار گرفت. جنبشی که نه تنها در جهت تجدید ساختار قدرت بورژوایی در اوکراین حرکت می کرد بلکه اساسا توسط بزرگترین، بدسابقه ترین و فاسدترین بخش الیگارشی سرمایه در اوکراین سازمان یافته بود. جنبشی ارتجاعی که از همان ابتدا افق خود را به نظم موجود و بهشت غرب گره زده بود، بر کمک های بی دریغ آن متکی بود و به دنبال یافتن دولتی مناسب تر برای تطابق با این نظم بود. این جنبش توانست تحت حمایت مالی، سیاسی و مدیایی غرب در اقدامی شبه کودتایی قدرت را به دست گیرد، اما با پرورش فاشیسم و نازیسم در درون خود ثابت نمود که سربرآوردن  نیروهای سیاه از درون چنین جنبش هایی مختص مناطقی که در آن اسلام سیاسی حضوردارد نیست، بلکه از ماهیت خود این جنبش ها ناشی می شود.

جنبش در شرق اوکراین تکامل جنبش میدان نیست. نفی و ضد آن است. با بر آمد این جنبش چپ مدافع جنبش های "مردمی و ضد استبدادی" در چه موضعی قرار خواهد گرفت؟ و تناقضات نظری و سیاسی اش را چگونه سامان خواهد داد.

چرا جنبش میدان پیروز شد و جنبش سبز نه؟

سرمایه داری دراوکراین در دهه 90 قرن بیستم اساسا بر بستر شکل گیری الیگارشی های سرمایه توسعه یافت. گفتمان حاکم بر آن در تقابل با بلوک شرق شکل گرفت و شدیدا متاثر و متکی به غرب بود. در میان الیگارش های اوکراین هرچند بودند کسانی که در تجارت و صنعت و همین طور انرژی با روسیه پیوند داشتند، اما هیچ کدام پرو روس نبودند. علی رغم وجود طیفی از بورژوازی کوچک و متوسط به خصوص در شرق اوکراین که حاضر به دنباله روی از الیگارش ها نبودند و علی رغم تلاشی که کلان سرمایه دارانی همچون آخمتوف -به دلایل اقتصادی و به خصوص به دلیل وابستگی در بخش انرژی- در حفظ رابطه مسالمت آمیز با روسیه  به عمل می آوردند، اما از دید الیگارش های اوکراین سرمایه داری روسیه و الیگارش های آن  رقیبی خطرناک بودند که به راحتی می توانستند الیگارش های اوکراینی را ببلعند. از طرف دیگر توسعه سرمایه داری در اوکراین وسیعا به گسترش روابط اقتصادی با غرب و به خصوص اروپا پیوند خورده بود. در میان الیگارش ها و مقامات سیاسی حتی یانوکوویچ را نمی شد حقیقتا نماینده تقابل با غرب قلمداد نمود. او که خود تا گردن در فساد الیگارشی غرق بود و در دوران شهرداری و وزارتش راه انباشت نجومی ثروت را برای الیگارش های دیگر هموار نموده بود، توانسته بود با استفاده از ضدیت بخشهایی از بورژوازی کوچک و خرده بورژوازی با الیگارش هایی که در جریان انقلاب نارنجی به قدرت رسیده بودند و همچنین با تکیه بر نفرت  زحمتکشانی که از توسعه سرمایه داری در اوکراین صدمه دیده بودند و نوستالژی شوروی را حمل می کردند؛ با کسب اکثریت آراء در مقابل جناح رقیب به پیروزی دست یابد. او در این رابطه از حمایت الیگارش های محافظه کارتر نیز برخوردار بود. با وجود این یانوکوویچ هیچ ایدئولوژی متفاوتی را نمایندگی نمی کرد و خود نیز به گفتمان حاکم بر توسعه سرمایه داری اوکراین که اساسا در تقابل با بلوک شرق و با نگاه به غرب شکل گرفته بود،  تعلق داشت، گفتمانی که روسیه هراسی چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ  سیاسی و نظامی، شدیدا به تقویت آن می انجامید. به همین دلیل هم علی رغم کسب اکثریت آراء و پیروزی در انتخابات پیشین، از توان بسیج، به خصوص در لایه های پایین جامعه برخوردار نبود. این تفاوت پایه ای بود که جنبش میدان را از جنبش سبز در ایران و حتی از جنبش ضد بشار اسد در سوریه متفاوت می کرد. برخلاف اوکراین بورژوازی ایران از چند دهه قبل و با عروج جنبش اسلامی نشان داده بود که داعیه توسعه در منطقه را دارد. برای این منظور به روایت های گوناگونی از ایدئولوژی اسلامی شکل داده بود تا با تلاش برای ایجاد یک بلوک اقتصادی- سیاسی در منطقه سازگار باشد. این ایدئولوژی مُهر یک انقلاب سیاسی و کشمکشی تاریخی با غرب را بر چهره دارد و البته تا کنون نیز در هموار کردن راه انباشت سرمایه در ایران موفق بوده است. هرچند لوکوموتیو توسعه سرمایه داری در ایران نیز از ابتدای دهه 70 خورشیدی بر موسسات بزرگ، هولدینگ ها و الیگارشی های سرمایه استوار بوده است، اما بورژوازی ایران این همه را با کمک ایدئولوژی ای سامان داده است که بر اساس تعین های اقتصادی، اجتماعی و تاریخی خاص در مقابل گفتمان های رایج در غرب قوام یافته است. براساس این درک، بورژوازی ایران بر بستری از تداوم تاریخی و ایدئولوژیک تکامل یافته که بورژوازی دوران شاه تنها لحظه کوتاهی از آن است. طبقه حاکم در ایران علاوه بر آن که به لحاظ تاریخی بسیار ریشه دارتر و ایدئولوژیک تر از الیگارش های حاکم بر اوکراین است، جاه طلبی های تاریخی و منطقه ای را نیز یدک می کشد.  طی چند دهه  این بورژوازی مفاهیم سیاسی و ایدئولوژیکی را پرورانده که بر اساس آن ها رهبری بلوکی اسلامی را به آرمان خود تبدیل نموده است. این بورژوازی جاه طلب تر از آن است که با صرفنظر کردن از ادعاهای سیاسی و ایدئولوژیک خویش در منطقه خاورمیانه به بازیگری درجه دوم و همتراز شیخ نشینهای خلیج فارس و تسلیم به منافع بلوک های دیگر سرمایه تبدیل شود.

لازم به ذکر است که علی رغم اهمیتی که این درک در تبیین حاکمیت جمهوری اسلامی به عامل ایدئولوژیک می دهد اما اساسا در تقابل با نظری قرار دارد که اسلام سیاسی را مانعی برای توسعه سرمایه داری در ایران می داند. تصور اخیر با نامتعارف قلمداد کردن دولت و ایدئولوژی اسلامی در ایران؛ در حقیقت تاریخ تحول ایدئولوژیک والگوی توسعه سرمایه داری در ایران را نادیده می گیرد و در واقع آن مناسباتی را که در لحظه ای معین از تاریخ و به طور ضروری به تعیّن چنین الگویی انجامیده از زیر تیغ افشا خارج می کند و بدین ترتیب مبارزه با قوای شیطانی و مرموزی را جایگزین آن می نماید که منشاء مادی قدرتشان ناشناخته است.

در ایران نیز بخشی از الیگارشی سرمایه از دهه 70 تمایل خود را به روابط نزدیکتر با غرب نشان داده بود و دموکراسی طلبی غربی و اندیشه نئولیبرالی فضای فکری قشر وسیعی از تکنوکرات ها، مدیران و طبقه متوسط را چه در شکل سکولار و چه ملی مذهبی فرا گرفته بود، اما این گفتمان هیچگاه نتوانست به جایگزینی مناسب برای تضمین انباشت در ایران و ترسیم الگوهای توسعه و استراتژی های منطقه ای بخش غالب بورژوازی ایران تبدیل شود. ایدئولوژی طبقه حاکم در ایران مهر خود را بر توسعه سیاسی و استراتژی جهانی سرمایه داری ایران زده است.

بنابر این برخلاف یانوکوویچ که توان به خیابان کشاندن رای دهندگانش را هم نداشت، در سال 88 و در جریان جنبش سبز احمدی نژاد موفق شد با تکیه بر روایت عدالت خواهانه خود از ایدئولوژی حاکم و با افشای آقازاده ها مجددا پایه های اجتماعی جمهوری اسلامی را بسیج کند و تعرض جنبش سبز را حداقل برای دوره ای در هم بشکند. در واقع در نبود یک رادیکالیسم طبقاتی-کمونیستی و با پیوستن جریان چپ به افق های بورژوایی، این احمدی نژاد بود که در دهه 80 توانست بخشی از ظرفیت عدالت خواه و ضد سرمایه داری غرب در جامعه ایران را بسیج کند. البته با ایجاد تحرکاتی در درون طبقه کارگر در نیمه های دهه 80 شانسی اندک برای معکوس شدن روند قضایا پدیدار شد، اما در فقدان یک رادیکالیسم کمونیستی و طبقاتی در درون طبقه کارگر این شانس به سرعت ناپدید گردید و آن چه از آن باقی ماند خانه های مقوایی چپ بورژوایی بود.

البته نقش این تکیه ایدئولوژیک و بسیج توده ای در تزهای احمدی نژاد تنها به مقابله با جنبش سبز مربوط نبود. بلکه بخشی از یک روند عمومی تر برای تغییر آرایش دستگاه قدرت و غلبه بر مقاومت های درون طبقه و نظام حاکم بود. او بعدها حتی تلاش نمود تا با تکیه بر همین روایت ایدئولوژیک تعدد منابع قدرت در جمهوری اسلامی را به چالش بکشد و با عقب راندن دستگاه روحانیت، بیت رهبری و سپاه پاسداران به اصلاح ساختار سیاسی سرمایه داری ایران بپردازد. وی برای این منظور و با هدف جذب بخشی از پایه های اجتماعی سبز کوشش نمود تا عناصری از ناسیونالیسم ایرانی را نیز در روایت عدالت خواهانه خود از اسلام تلفیق کند.(در این مورد به جلسات تئوریکی که محافل نزدیک احمدی نژاد مانند عبدالرضا داوری و دیگران درباره اقتصاد اسلامی، تئوری های توسعه و ....داشتند توجه کنید. در جریان این مباحث مفاهیمی از مارکسیسم، وبریسم و تئوری های اقتصاد توسعه به بحث گذاشته می شوند که مطمئنا برای اپوزیسیون چپ ایران ناآشنا و یا اساسا کهنه و خارج از دستور است.) همه این مباحث و فعل و انفعالات البته در حالی صورت می گرفت که سیاست تعدیل اقتصادی در همان دوران احمدی نژاد نیز با شتاب هرچه بیشتر در جریان بود و به الزامات اقتصادی تداوم انباشت -که بین همه جناح های سرمایه داری مشترک بود- پاسخ داده می شد. این تحلیل نسبتا مختصر درباره موقعیت ایدئولوژیک بورژوازی ایران و تحولات آن را تنها از آن جهت در این جا گنجاندیم که به پیچیدگی ساختار ایدئولوژیک و سیاسی بورژوازی ایران و تفاوت آن با اوکراین اشاره کنیم. این بحث را به صورتی مبسوط در مقاله ای مربوط به تحول سرمایه داری در ایران در دهه 80 و آغاز دهه 90  پی خواهیم گرفت. در آن مقاله مسلما به عوامل اقتصادی و سیاسی داخلی و بین المللی ای که به تغییر سیاست های جمهوری اسلامی و شکست احمدی نژاد در سال 92 انجامید خواهیم پرداخت. به بحث مقاله حاضر برگردیم.

 بنابر آن چه گفته شد توسعه سرمایه داری در ایران برخلاف اوکراین بر مبنای ایدئولوژی ای متفاوت و ریشه دار صورت گرفته و می گیرد. امری که پیش برد پروژه های دموکراسی پروغرب را برخلاف اوکراین با سدی مواجه می کند که گذر از آن آسان نیست. قابل یادآوری است که در سال 89-88 و پس از شکست جنبش سبز حامیان این جنبش مدعی بودند که با وجود این که جنبش شکست خورد، اما رژیم مشروعیت خود را از دست داد. ادعایی که خلاف خود را در انتخابات بعدی و زمانی به اثبات رساند که بخش وسیعی از همان سبز و در میان آن ها نیز جریانات چپ هر یک به نوعی ضربان قلب خود را با افت و خیز آراء روحانی تنظیم می نمودند. و این چیزی جز مشروعیت یک رژیم، حتی در بین براندازانش نبود. بورژوازی ایران بدون یک ساختار توانای سیاسی ایدئولوژیک نمی توانست این چنین پایدار بماند. کاری را که احمدی نژاد انجام داد، یانوکوویچ هیچ گاه نمی توانست انجام دهد. او از ابزار ایدئولوژیکی لازم و توانایی و اراده کافی برای بسیج توده ای در مقابل جنبش میدان برخودار نبود.

اهمیت این ناتوانی ایدئولوژیک از آن رو نیز برجسته است که در سالهای اخیر در اوکراین نیز، مشابه بسیاری از کشورهای دیگر، گرایش به الگوی زندگی غربی و پذیرش هژمونی غرب در میان لایه های شهر نشین طبقۀ متوسط وسیعا توسعه یافته است و همین لایه ها نیز پیاده نظام اولیه جنبش میدان را تشکیل می دادند. یانوکوویچ در مقابل این تعرض هیچ ابزاری برای بسیج توده ای در اختیار نداشت. اندک تحرک طرفداران یانوکوویچ هم خیلی دیر صورت گرفت و هم توسط هستۀ میلیتانت و رهبری کنندۀ جنبش میدان، یعنی نئونازیهای اسوبودا و بخش راست به سرعت و با وحشیگری تمام سرکوب شد. این بسیج توده ای تازه بعد از سرنگونی او، در شرق اوکراین و توسط نیروهای خارج از حاکمیت سیاسی  صورت گرفت و شاید همین موضوع اخیر نیز امکان رادیکالیسم طبقاتی و رشد کمونیسم را در آن فراهم نماید.

برخی تفاوت های دیگر

البته علاوه بر این تفاوت اساسی بین جنبش میدان و جنبش سبز می توان به تفاوت های دیگر نیز اشاره کرد. پیوند نزدیک تر منافع الیگارش های اوکراین با شرکت های غربی و در مقابل تمایل بنیادها و نهادهای عظیم سرمایه داری ایران به حفظ حوزه های کلان سرمایه گذاری در داخل و همچنین تلاش برای ایجاد بلوک جداگانه ای در خاورمیانه، آسیای صغیر، آمریکای لاتین و آفریقا نیز از جمله دلایلی است که باعث شد برخلاف اوکراین بخش بزرگی از جناح قدرتمند مدافع جنبش سبز در طبقه حاکم به سرعت پشت آن جنبش را خالی کند و تدام منافع خود را همچنان در چارچوب رژیم و پرنسیپ های آن جستجو نماید. همچنین علی رغم گستردگی تمایلات دموکراسی خواه و پرو غرب در ایران در میان اقشار متوسط جامعه و حتی وجود گرایشات ناسیونالیست و فاشیست در میان سازمان های فعال در اپوزیسیون ایران، که می توانند به ابزار دست غرب و ناتو تبدیل شوند، اما محدودیت آزادی عمل این جریانات در ایران و محدود بودن امکان گسترش "ان جی اوها" ی جیره خوار غرب امکان موفقیت جنبشی از نوع میدان را در ایران محدود کرده است.

 علاوه بر حمایت های مالی دولت ها، موسسات سرمایه گذاری، دانشگاه ها و انجمن های فرهنگی  غرب طی سالیان طولانی از "ان جی اوها"ی اوکراینی که تحت نام دفاع از دموکراسی، حقوق بشر، زنان و غیره صورت می گرفت، حمایت های سیاسی  اروپا وآمریکا در جریان تظاهرات میدان نیز چشگیر بود. از این نظرنیز  جنبش دموکراسی خواهی اوکراین از جنبش سبز در سال 1388  در ایران به مراتب جلوتر بود. در سال 1388 تعداد "ان جی اوها"ی ایرانی و میزان کمک دریافتی از غرب در مقایسه با اوکراین سال 2013 ناچیز بود. طبق گزارشات و مشاهدات موجود در اوج جنبش میدان از کانال سفارت خانه ها با گونی و چمدان پول وارد اوکراین می شد و توزیع می گردید. کشف چنین پدیده ای در ایران با خطر دستگیری و اعدام دست اندرکارانش مواجه است، در حالی که رهبران جنبش میدان به ارتباطات بین المللی و کمک های مالی دریافتی شان افتخار می نمودند.

علاوه بر این نه رهبران غرب و نه رهبران و فعالان سبز تجربه امروز را نداشتند. پس از جنبش سبز آشکار شد که نفی خشونت در گفتمان دموکراسی خواهی باید جای خود را به دخالت های بشردوستانه و در صورت لزوم اعمال خشونت و فاشیسم بدهد. در ایران نیز نطفه هایی از این دریافت در همان عاشورای 88 وجود داشت. اما این رویکرد نه از پشتوانه گفتمانی و نه از حمایت بین المللی روشن برخوردار بود. جنبش معطوف به دموکراسی و حقوق بشر هنوز با ضد خشونت بودن پز می داد و عناصر مجاهد و چپی را  که بر ضرورت خشونت تاکید می کردند از خود دور می کرد. جنبش بین الملل دموکراسی خواهی باید از دخالت های بشر دوستانه در لیبی و سازمان دادن القاعده-النصره و مثله نمودن مخالفین  در سوریه عبور می کرد تا بار دیگر و در صورت لزوم پیوند تاریخی خود با فاشیسم را در اوکراین به نمایش بگذارد.

اما این چه عنصری است که بار دیگر چنین سطحی از خشونت را در شمال آفریقا، در سوریه، در اوکراین و احتمالا در ماه ها یا سال های آتی در شرق و جنوب شرقی آسیا، در روسیه و ایران ضروری می سازد؟ چگونه می توان توالی این حوادث و ارتباط آن ها با یکدیگر را درک کرد؟

بحران اقتصادی، تنش های بین المللی و تاثیر آن بر رفتار جنبش های سیاسی

جنبش سبز عملا پیش از آشکار شدن نتایج بحران اخیر اقتصاد سرمایه داری اتفاق افتاد. در بحبوحه بحران سیاستمداران و استراتژیست های غرب مشغول یافتن راه های غلبه بر آن بودند. در جریان این بحران شرایط اقتصادی بخش بزرگی از جمعیت جهان، حتی در آمریکا و اروپا رو به وخامت گذاشت. نه تنها مردم کشورهایی همچون یونان به روز سیاه نشستند، بلکه در کشورهای مرفه تر اروپا و آمریکا نیز فشار اقتصادی بر بخش کثیری از جمعیت رو به ازدیاد گذاشت. وضع بیمه های اجتماعی به وخامت گرایید، دستمزدها کاهش یافت، سن بازنشستگی افزایش و میزان دریافتی آن کاهش یافت. ده ها هزار نفر به خصوص در آمریکا خانه هایشان را از دست دادند. ریاضت اقتصادی شایع گردید و میلیون ها نفر به صف بیکاران پیوستند.  پس از بروز این بحران که هنوز نیز کاملا برطرف نشده و از دید صاحبنظران اقتصادی امکان برآمد مجدد آن دور از انتظار نیست؛ چهره جهان خشن تر شد. وقایع شمال آفریقا، حملات ناتو به لیبی؛ جنگ، آوارگی و ویرانی در سوریه، به اضافه ی افزایش تشنج در گوشه و کنار جهان علائمی بودند که نشان می داد که تضادهای درونی سرمایه  نه تنها باید با بحران اقتصادی و تخریب بخش عظیمی از ظرفیت تولیدی جهان و بازسازی چرخه گردش سرمایه تخفیف یابد، بلکه باید با میلیتاریسم به تقسیم مجدد جهان و تعیین حوزه های قدرت بیانجامد.

ظاهرا باید بحران با از بین بردن بخشی از ظرفیت تولید و حذف و ورشکستگی بسیاری از بخش های توسعه نیافته تر و کوچکتر اقتصاد و همچنین با ادغام و تمرکز بیشتر سرمایه، چشم انداز دوره ای از رونق را پدیدار می کرد. اما علی رغم رشد اقتصادی در برخی نواحی؛ با نگاهی اجمالی به داده های اقتصادی در آمریکا و اروپا و مخاطراتی که اقتصاددانان سیستم از آن سخن می گویند به نظر می رسد که مازاد انباشت و حجم عظیم سرمایه عاطل مانده در جهان هنوز آن چنان زیاد است که عملا تکرار یا تداوم بحران را اجتناب ناپذیر می سازد. البته جستجوی داده های اقتصادی و بررسی صحت این ارزیابی مستلزم تحقیق بیشتر و تقریر مقاله ای جداگانه است؛ اما تا همین جا و با مشاهده وضعیت سیاسی جهان و آتش جنگی که در زیر خاکستر در نقاط استراتژیک جهان آماده برافروختن است، این ظن تقویت می شد که باید بخشی از امر تخریب این ظرفیت تولیدیِ مازاد، با میلیتاریسم تحقق پذیرد. میلیتاریسم باید در عین حال بتواند موازنه جدیدی از قدرت را در سال های آتی تامین کند. این که نقطه یا نقاط وقوع تشنج کجاست و سطح و شکل و نحوه تحقق این میلیتاریسم چگونه است، و اینکه وقوع این امر چه عواقبی برای بشریت به جا خواهد گذاشت و واکنش طبقه کارگر و کارگران کمونیست در چه سطحی صورت می پذیرد؛ آینده مشخص خواهد کرد.

با توجه به آن چه گفته شد می توان تاثیر بحران بر جنبش های سیاسی متاخرتر و چهره تنش آلود و بین المللی آن ها نسبت به جنبش سبز را نیز خاطرنشان کرد. هرچند که این تاثیرات اشتراکات و ماهیت یکسان این جنبش ها را نفی نمی نماید، اما بخشی از تفاوت های دو جنبش و شرایط متفاوتی را که در آن به وقوع پیوستند؛ توضیح می دهد.

تلاطمات جهانی و وظایف کمونیست ها

این خصلت تنش آلود روابط بین المللی و همین چهره میلیتانت جنبش های دست راستی است که هر نیروی کمونیستی در درون طبقه کارگر را ناچار به عکس العمل می نماید. به یاد بیاوریم که چگونه در آستانه جنگ جهانی اول صف بندی ها تغییر کرد، میلیتاریسم گسترش یافت و نیروهای چپ و سوسیال دموکرات به صفوف ناسیونالیستی دولت های قدرتمند اروپایی پیوستند. آن زمان نیز معدودی از کمونیست ها خطر را دریافتند و صف خود را جدا نمودند. بلوک بندی های امروز در عرصه بین المللی و قرار گرفتن بخش اعظم چپ جهانی در کنار محور دموکراسی غرب، یادآور انشقاق ها و ائتلاف های آن ایام است. جهان در آستانه وقایعی تعیین کننده است و وظیفه هر نیرو و کارگر کمونیستی است تا هم طبقه ای هایش را به مسائل و مخاطرات موجود، آگاه نماید.

ما در سال گذشته و دربیانیه ها ومقالات پیشین اعلام کردیم که جهان در آستانه وقایعی است که جنگ، خشونت و زشتی ای که در سوریه صورت می پذیرد در برابرش، ناچیز است.  نشانه هایی که هم اکنون مشاهده می شود صحت این ارزیابی را تایید می کنند. قوانین کهنه سرمایه مجددا حکم خود را بر لحظه حاضر زده است. تقسیم مجدد جهان، دشمنان جدید و ائتلاف های تازه. و اوکراین یکی از این نقاط استراتژیک است.

به دلیل همین اهمیت است که ما در حد توانمان تلاش کردیم که در سکوتی که مدیای پوزیسیون و اپوزیسیون جمهوری اسلامی را فراگرفته بود، به مسئله اوکراین بپردازیم. و درست به همین دلیل هم بخش مسلط سرمایه داری جهانی در غرب که تهاجمات چند دهه اخیر را تحت نام دموکراسی و حقوق بشر سازمان داده است، تا آن جا که ممکن بود به تحریف، دروغ پراکنی و سانسور این وقایع  در مدیا دست زد. و باز هم به همین دلیل بود که کسانی که به نحوی از انحاء منافع و افق هایشان با مناسبات سرمایه پیوند خورده بود، از اتحادیه های کارگری اروپایی (که برای حفظ سطح اشتغال و اندکی افزایش دستمزد به حمایت از صدور اسلحه و میلیتاریسم رو به رشد پرداختند) تا سوسیال دموکرات ها (که خود دلال معامله اند) تا طیف وسیعی از چپ جهانی که در بحبوحه ای که در آن تاریخ آینده رقم می خورد به مطالبات رفرمیستی قناعت می کنند تا راه پیشروی دموکراسی بورژوایی را هموار سازند. ظاهرا پیام این چپ این است: دستمزدها را در کشورهای متروپل اندکی افزایش دهید، هرچه می خواهید بکنید. این طیف رنگارنگ از جناح های جنگ طلب نئوکان تا دموکرات های مسیحی آلمان و پفیوزهای سبز و سوسیال دموکرات تا بورژوا چپ های اپورتونیست همگی گاه فعالانه گاه با سکوت در تدارک سیاست های جنگ طلبانه غرب و ظهور مجدد فاشیسم شریکند.

روزنه های امید

با وجود تمام این ناملایمات اما روزنه هایی از امید موجود است. کسانی که وقایع اوکراین را در مطبوعات اروپایی و به خصوص در آلمان دنبال کرده اند، شاهد ایجاد و رشد شکافی در اروپا بین مدیا و افکار عمومی هستند. امروز کم نیستند کسانی در اروپا که رسانه های جمعی را با سلاح های کشتار جمعی مقایسه می کنند. این امر و رشد عکس العمل ها نشانگر تَرَک برداشتن گفتمان ایدئولوژیک سرمایه جهانی نزد توده هاست. بورژوازی ناچار شد بیش از همیشه و هر جا، در اوکراین نقاب دموکراسی را از رویه پنهان استبداد سرمایه کنار بزند و چهره  کریه آن را آشکار کند.

سرمایه داری غرب متاسفانه موفق شد با سیاست های تهاجمی خود، جنگ داخلی را به اوکراین نیز تحمیل کند. عوارض این جنگ تا هم اکنون نیز وحشتناک بوده است. اما در اوکراین برخلاف جنبش های دست راستی چند سال گذشته و برخلاف جنبش سبز، جنبشی در مقابله با کل الیگارشی حاکم و در مبارزه با فاشیسم و اهداف بلوک متجاوز ترانس آتلانتیک شکل گرفته است. جنبشی که تجدید سازمان سرمایه داری حاکم لااقل محرک اصلی آن را تشکیل نمی دهد. چشم اندازهای این جنبش به هیچ وجه روشن نیست، اما می تواند در تکامل خود معطوف به منافع زحمتکشان اوکراین باشد. کمونیسم می تواند در این جنبش شانسی داشته باشد. و کمونیست های شرق اوکراین می توانند جزء اولین حلقه های تدارک انقلاب اجتماعی در قرن حاضر باشند.

وحید صمدی

10 خرداد 1393

30 مه 2014

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر