پس لرزه های اوکراین، درسهایی تاریخی، ورشکستگی چپ – 1: شهر و انقلاب شهری، رسانه

نوشتۀ: بهمن شفیق
Write a comment

  ارزشها، ایده آلها و آرمانهای تا دیروز معتبر، امروز در هم می ریزند. آنچه تا دیروز کارآئی داشت، امروز دیگر پاسخگونیست. . اکنون انسانهائی جدید در حال زایش اند. با پرسشهائی نو، با پاسخهائی متفاوت، با ارزشهائی دگرگون شده. لیبرال دیروز امروز می تواند فاشیست باشد، چپ دیروز امروز پرو امپریالیست و مصرف کنندۀ ساده لوح دیروز امروز ناظر و نقاد نگران آینده. اوکراین اپی سنتروم زلزله ای شد که اکنون ارتعاشاتش تمام جهان را فرا گرفته است.

تحولات این روزهای اوضاع جهانی دورانسازند. همه چیز در حال تغییر است. نه تنها مؤلفه های ژئوپلیتیک جهانی به گونه ای دراماتیک در حال جابجائی اند، بلکه وقایع جاری در عرصۀ ایدئولوژیک نیز به زلزله ای عظیم شباهت یافته اند. تصویری که به مدت سه دهه در ذهن جهانیان نقش بسته بود، اکنون با سرعتی باورز نکردنی محو می شود و خطوط تصویری نو از آینده نمودار می گردند. خطوطی که هنوز مبهم اند، هنوز حتی نقش روشنی را در این بوم نقاشی بازی نمی کنند. گویی نقاشی در حال تجربه با رنگهاست.

 انسانی که در سی سال گذشته چهرۀ بشر را به نمایش می گذاشت، اکنون دیگر به گذشته تعلق دارد   ارزشها، ایده آلها و آرمانهای تا دیروز معتبر، امروز در هم می ریزند. آنچه تا دیروز کارآئی داشت، امروز دیگر پاسخگونیست. . اکنون انسانهائی جدید در حال زایش اند. با پرسشهائی نو، با پاسخهائی متفاوت، با ارزشهائی دگرگون شده. لیبرال دیروز امروز می تواند فاشیست باشد، چپ دیروز امروز پرو امپریالیست و مصرف کنندۀ ساده لوح دیروز امروز ناظر و نقاد نگران آینده. اوکراین اپی سنتروم زلزله ای شد که اکنون ارتعاشاتش تمام جهان را فرا گرفته است.

ابعاد تغییراتی که با تحولات این روزها واقع می شوند بی شمارند و به همۀ عرصه های زندگی مربوط. ما نه می توانیم و نه فرصت آن را می یابیم که این جنبه های متنوع تغییرات را دنبال کنیم. برای مبارزۀ کمونیستی اما بخشی از این جنبه ها از اهمیتی فوری تر برخوردارند. سعی کنیم در حد توان خود آنها را بشناسیم و درسهای آنان را به کار بگیریم. نوشته حاضر در دو یادداشت جداگانه به موضوع خواهد پرداخت. فرصت کار و مطالعۀ دقیق برای این موضوعات در دست نیست. از همین رو یادداشتهای حاضر ادعای جامعیت در بحث را نخواهند داشت. بدیهی است که هر انتقاد و ملاحظه ای که بتواند به تدقیق و بهبود مباحث کمک کند، با استقبال نگارنده روبرو خواهد شد.

اول: شهر، فضای شهری، انقلاب شهری

شهر در دوران سرمایه داری همواره یک محل اصلی وقوع و یا آشکار شدن مبارزۀ طبقاتی بوده است. هر بار که مبارزه طبقاتی اوج می گرفت، در میدانها و خیابانهای شهر بود که سرنوشت آن تعیین می شد. از همان قرن نوزدهم به بعد، باریکادها در خیابانهای شهر بر پا می شدند، انقلابات در شهر شکست می خوردند و یا به پیروزی می رسیدند. شهر در انقلاب نقشهای متفاوتی را ایفا می نمود. اما همواره یکی از صحنه های اصلی جدال طبقاتی بود. با این حال، نقش شهر در تعیین سرنوشت مبارزات اجتماعی همواره نقشی ثابت نبود. از پایان قرن 18 تا نیمه نیمه اول قرن نوزدهم، شهر اصلی ترین عرصۀ تعیین تکلیف مبارزات طبقاتی و انقلابات بود. قیام در باریکادهایی بر پا می شد که هدف از آنان در دست گرفتن کنترل شهر بود. با پیشرفت صنایع نظامی و افزایش توانائی های ارتش در درهم کوبیدن باریکادها، نقش شهر نیز تغییر می یافت. دیگر شهر مرکز نهائی تعیین تکلیف نبود. بلکه قیام و انقلاب می بایست مراکز قدرت معینی را در هم بشکند. امری که در انقلاب اکتبر روسیه با تصرف کاخ زمستانی به وقوع پیوست، بی آن که شهر در لحظات نهائی نقشی در آن ایفا کند. در مراحل پیشین روند کسب قدرت، البته شهر کماکان محلی برای قدرتنمائی طرفین و تلاش برای تغییر موازنۀ قوا باقی می ماند. شکست کارگران در انقلاب آلمان در باریکادها نشان داد که شهر دیگر آن نقش کلیدی را در لحظات نهائی انقلاب نمی توانست ایفا کند. عنصر توطئه گری انقلابی، طرح نقشۀ منظم برای دستیابی به مراکز قدرتی که الزاما با مراکز شهری یکی نبودند، دیگر باید به جزء جدائی ناپذیر یک تاکتیک انقلابی بدل می شد. امری که بلشویکها به بهترین وجهی آن را به نمایش گذاشتند و انقلاب آلمان از آن ناتوان ماند.

با انتقال مرکز تلاطمات اجتماعی به کشورهای تحت استعمار و آغاز مبارزۀ رهایبخش پارتیزانی، برای مدتها شهر از مرکز تحولات انقلابی دور ماند. بهترین سمبل این دوران را در تز "محاصرۀ شهرها از طریق روستاها"ی مائوتسه دونگ می توان مشاهده کرد. اما حتی درمبارزه پارتیزانی در آمریکای لاتین نیز شهر یا مثل کوبا مرکز مبارزه نبود و یا مثل اوروگوئه تنها صحنه ای از مبارزه بود. این وضعیت تا مه 1968 ادامه داشت. با جنبشهای ضد جنگ این سال، باز هم خیابان و شهر به صحنۀ مبارزات سیاسی و اجتماعی بدل می گردید. با این حال شاید با انقلاب 57 در ایران بود که شهر یک بار دیگر حقیقتا در مرکز توجه مبارزات اجتماعی قرار می گرفت. انبوه میلیونی تظاهرات کنندگان در شهرهای ایران مصافی را به نمایش می گذاشتند که بین قدرت دولتی و قدرت خیابان در جریان بود. با این همه، و با این که انبوه تظاهر کنندگان تهران و شهرهای دیگر به مراتب بیش از تظاهر کنندگانی بود که در سالهای اخیر و نخست در جریان انقلابات رنگی و پس از بحران 2008 – 2009 و در جریان بهار عربی و جنبش اشغال وال استریت در خیابانها گرد هم می آمدند؛ تعیین تکلیف نهائی قدرت نه در خود خیابان، بلکه در نبرد مسلحانه برای تصرف مراکز قدرت و مراکز رسانه ای دولت انجام گرفت. با تسخیر پادگانها و رادیو و تلویزیون بود که قدرت دولتی عملا ساقط شد.

با انقلابات رنگی موضوع تغییر یافت. این بار دیگر خود شهر بود که تصرف آن برای از کار انداختن دستگاه دولتی کافی به نظر میرسید. این از همان دوران فروپاشی کشورهای بلوک شرق قابل مشاهده بود. اما در جریان انقلابات رنگی مهم ترین نمود خود را یافت. پائین تر اشاره خواهیم کرد که دلایل این قدرت یابی شهر چه بودند. پرداختن به این موضوع به تفصیل فرصت دیگری می خواهد. این امری است که می بایست تأثیر تغییرات ساختار شهرها و ترکیب طبقاتی آنان در نتیجۀ تحولات تکنولوژیک و تقسیم کار جدید در بازار جهانی در مناطق مختلف و در کشورهای مختلف با درجه رشد متفاوت سرمایه داری، بر مبارزۀ طبقاتی و وجوه متفاوت فرهنگی و سیاسی همراه با اشکال سازمانیابی گروهبندیهای مختلف اجتماعی و تغییر آرشیتکتوری شهرها را در بر بگیرد. چنین بررسی هائی البته لازم اند و فرصتی دیگر میخواهند. اما این تغییر نقش شهر به مباحثی هم در چپ حول موضوع شهر منجر شد که در واقع ادامۀ همان وداع با پرولتاریای آندره گورتز در سال 1980 بودند. بازگردیم به بحث.

آنچه در جریان انقلابات رنگی قدرت خود را نشان داده بود، از سال 2009 به این سو و با جنبش سبز ایران عملا به الگوئی برای "انقلابات" بدل گردید. انتشار روزنامه ای به نام "خیابان" در جریان جنبش سبز به بهترین وجهی این سمبل نوین را به نمایش می گذاشت. بارزترین تصویر انقلابی این دوران تصویر مرد یا زن جوان - و معمولا شیک پوشی - بود که روی خود را پوشانده بود و در یک دست سنگ و در دست دیگر کوکتل مولوتف حمل میکرد و در خیابانی پر از آتش و دود لاستیکهای سوخته و سطلهای زباله دستهای خود را به بالا بلند می کرد.

جنبش سبز در ایران البته هم در تسخیر دائمی خیابان و هم در دستیابی مستقیم به اهداف خویش شکست خورد. اما این مانعی از آن نشد که الگوی اعتراض خیابانی در نقاط دیگر عملی نشود. با تونس و مصر و آغاز جنبش نان و آزادی، موضوع عوض شد. به ویژه در مصر و با میدان التحریر، شهر دیگر به گونه ای ماندگار به مرکز مبارزه اجتماعی و تعیین تکلیف سیاسی بدل شده بود.

در اینجا این نوع دیگری از "انقلاب" بود که واقع می شد. تا پیش از آن، انقلابات پس از گذار از مرحله ای از انکشاف در خیابانهای شهر، تعرض به مراکز قدرت سیاسی را از طرق دیگر ادامه می دادند. اما در تونس و بویژه در مصر، جنبشی پا به میدان گذاشته بود که از نقطۀ معینی در شهر فراتر نمی رفت و قدرت خویش را در اشغال و حفظ همان نقطۀ گرهی معین انکشاف می بخشید. این الگویی بود که در گرجستان و در اوکراین سال 2004 نیز عمل کرده بود. در تهران نیمه تمام ماند و بویژه در التحریر به الگویی مستقل بدل گردید. در جنبشهای اجتماعی پس از آن، از جنبش خشمگینان تا جنبش اشغال، الگوی التحریر به عنوان قالب مسلط بر جنبشهای اعتراضی باقی ماند. الگوی مسلط و نه تنها الگو. این نکته ای مهم است. چرا که جنبشهای نوع دیگری در مراکز شهری در گتوهای فرانسه از سال قبل مشاهده می شدند و در فاصلۀ زمانی التحریر قاهره تا میدان کی یف، جنبشهای دیگری نیز واقع شدند که از مشخصات متفاوتی برخوردار بودند: جنبش فقیران لندن در اوت سال 2011، جنبش ویسکانسین در فوریه سال 2011 و جنبش اعتراضی توده ای در برزیل در سال گذشته در اشکال کم یا بیش متفاوتی بروز کردند و الگوی جنبش شهری نوع التحریر را به خود نگرفتند. در مقابل، جنبشهای اعتراضی در گزی پارک استانبول و بانکوک و ونزوئلا و سرانجام و بویژه در کی یف مشخصات همان الگوی جنبش شهری مبارزه جوی التحریر را از خود به نمایش گذاشتند. در جنبش فقیران لندن (و منچستر و بیرمنگام و لیورپول) آشکارا جنبه های اعتراضی جنبش همراه با در هم شکستن فروشگاهها و بانکها و غارت آنان بود. جنبش هدف معینی را تعقیب نمی کرد و از حدت و شدتی انفجاری برخوردار بود که بیش از آن که نشانۀ هدفمند بودن آن باشد، بروز ناگهانی و یکباره نارضایتی ای عمیق را به نمایش می گذاشت. جنبش در ویسکانسین در اشکال کلاسیک راهپیمائی و اعتصاب و اشغال مراکز دولتی برای رسیدن به مطالباتی معین واقع می شد و جنبش اعتراضی در برزیل نیز گرچه در درگیری های خیابانی متعددی بروز یافت، اما با هدف به چالش کشیدن قدرت مرکزی از طریق اشغال نقاط گرهی شهر واقع نمی شد.

التحریر الگوی متفاوتی را به نمایش می گذاشت. اما پیدایش این الگو امری یکباره نبود. از همان جنبشهای دهۀ 60 اروپا با شکل گیری مکاتب جدیدی از قبیل "موقعیت گرایی  Situationism" گی دوبورد بنیانهای چنین نظریاتی ریخته می شد. در دوره ای طولانی و همراه با تحولات در نظام سیاسی و اقتصادی بین المللی، عناصر متعددی از تکوین الگوهای معاصر از جهات مختلفی و با سایه روشنهای متفاوتی در هم ترکیب می شدند و شکل می گرفتند. "ماتریالیسم جدید"ی شکل می گرفت که در آن روابط تولیدی هر چه بیشتر کنار زده می شدند و با مفاهیمی از قبیل "فضا"، "مکان"، "ریزوم"، "ذره"، "زو"، "بایوز" و امثالهم جایگزین می شدند. در سطح مبارزات طبقاتی همۀ این مفاهیم به یک نتیجه میرسیدند و آن هم این که دوران مبارزۀ طبقاتی کلاسیک به سر رسیده است. اکنون مبارزه ای که جهان را تغییر می دهد در چهارچوب مؤلفه های متفاوتی تبیین می شود. برای پست مدرنیسم مبارزه ساختار شکنانه بیو پلیتیک یا "ایجاد رخداد" (بادیو) بود یا "اشغال فضا" (فوکو، لوفور، بوردیو، جیمسون) و یا "انبوهه" و "جماعتها" (نگری و هاردت). در مارکسیسم آکادمیک بازتاب این تحولات در رنسانس نظریه های استبداد آسیائی و سپس و بویژه در تکوین مارکسیسم جغرافیاگرانه (دیوید هاروی) کم با بیش به همان نتایج می رسید. همۀ این تحولات نظری بر بستر همان واقعیتهای مادی ای قرار داشتند که در درون مکاتب فکری اصیل بورژوازی نیز به تجدید حیات بحث جامعۀ مدنی منجر شده بود. اتاقهای فکری دست راستی نیز اهمیت شهر را کشف کرده و برای آن نظریه های معینی را ارائه داده بودند. پایه مادی این تحولات نیز چیزی جز شکل گیری شهرهای بزرگ در کشورهای پیشرفتۀ صنعتی نبود. شهرهائی که از ساختار طبقاتی متفاوتی برخوردار بودند. این شهری شدن یا اوربانیزه شدن، مناسباتی را در معرض دید قرار می داد که روند تولید مادی ثروتهای جامعه از آن حذف شده بود. این دیگر "شهر"ی نبود که نتیجۀ مستقیم گسترش صنایع معینی در نقطۀ معینی باشد. (به طور مثال اسن در آلمان که توسط صنایع فولاد کروپ بنیانگذاری شد). انتقال تولید به شهرکهای صنعتی دور از شهرها از مدتها قبل آغاز شده بود. با آغاز دهۀ نود و انتقال تولید مایحتاج مادی اولیه به اقصی نقاط جهان، "شهر" باز هم از روند واقعی تولید بیشتر جدا می شد. تصویر شهر از تصویر پرولتاریای مولد جدا می شد. این توهم شکل می گرفت که "شهر" خود مولد است. "شهر"ی که اساسا از محل مصرف ارزش اضافۀ تولید شده در روند تولید مادی زندگی می کرد، اکنون خود به عنوان مولد جلوه گر می شد. "کار غیر مادی" نگری، کار "مولدی" بود که ساکنین مصرف کنندۀ شهر را به عنوان نیروهای مولد جلوه گر مینمود. نزد هاروی نیز زندگی شهری "تولید و بازتولید" می شد. "تولید و بازتولید"، مفاهیمی که در مارکسیسم دلالت بر رابطۀ معینی بین کار مزدی و مالکیت خصوصی را می کردند، اکنون به فضای شهری انتقال داده می شد. مناسبات طبقاتی یا حذف می شدند و یا در تنظیمات جدید در بطن این عوامل تعیین کنندۀ تازه بازتعریف می شدند. شهر اکنون به عنوان مولد هویت بخش بود. همان نقشی را بازی می کرد که کارخانه در ایجاد طبقۀ کارگر ایفا نموده بود. اکنون همان مفاهیم از درون کارخانه به شهر انتقال داده می شدند: "دیگر نه امر صنعتی و دیسیپلین‌های آن که بر سرمایه و کار، طبقات و بازتولید ــ مولفه‌های سازنده‌ی اپیستمه (امکان شناخت صورت‌بندی اجتماعی) ــ تمرکز می‌کند، بلکه امر شهری [اوربان] و اشکال آن است که بر روزمرگی و مصرف، برنامه‌ریزی [=پلنینگ] و نمایش تمرکز دارد، که گرایش‌های توسعه‌ی اجتماعی را در نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم افشا می‌کند.

از این رو اوربان شکل ناب است؛ مکانی برای برخورد، اجتماع و همزمانی. این شکل هیچ محتوای ویژه‌ای ندارد، اما مرکز جذب و زندگی است. [اوربان] یک انتزاع است، اما برخلاف موجودیتی متافیزیکی، اوربان یک انتزاع انضمامی است، همبسته با پرکتیس… سیتی چه چیزی را می‌آفریند؟ هیچ چیز. سیتی آفرینش را متمرکز می‌کند. با این همه سیتی همه‌چیز را می‌آفریند".(مهرگان، شمارۀ 20)  شهر از یک سو هیچ چیز نمی آفریند، اما از سوی دیگر همه چیز را. این وجدان فرد پست مدرن شهرنشین است که خود می داند مصرف کننده ای از ارزش اضافۀ حاصل کار دیگران است، اما در عین حال همۀ آن روابط تولیدی و بازتولید آن را به خود منوط می کند. در خوانش "مارکسیستی" هاروی "طبقۀ کارگر امروز در تنظیمات وسیع تری طبقاتی ای عمل می کند که در آن خود شهر موضوع نبرد است. من طرح سنتی مبارزۀ طبقاتی را با مبارزۀ همۀ آنهائی جایگزین می کنم که زندگی اوربان [یا شهری] را تولید و بازتولید می کنند". (هاروی در مصاحبه با اشپیگل). شهر اکنون موضوع نبرد است و طبقۀ کارگر عنصری در مبارزه ای عمومی بر سر شهر.

اما شهر چگونه هویت می بخشد؟ از طریق خیابان: "خیابان سیاسی­ترین سلول شهر است. خیابان فضایی مدرن است که فردیت ساکنان شهر را متبلور می­کند". و سرانجام "انقلاب در واقع اشغال فضاست، فضای خیابان، و خیابان تن­واره­ی سیاست است و درست­تر بخواهیم بگوییم، تن­واره­ی انقلاب است. بی آن انقلاب متصور نیست" (خیابان تن واره ی انقلاب، مهرگان 20). فرد منزوی، فرد شهر نشین که اکنون آفرینندۀ همه چیز است، در خیابان فردیت خود را باز می یابد و در خیابان با کسان دیگری که آنها نیز فردیت خود را باز یافته اند نیرویی را تشکیل می دهد که دست به انقلاب می زند. این تصویر خرده بورژوازی متوهم از خویشتن با شکوه خویش است که احساس می کند جهان بر روی شاخهای باشکوه او آرام گرفته است. کافی است این شاخهای باشکوه را تکان بدهد تا جهان در هم بریزد. جنبش میدان کی یف پایان فاجعه آمیز این دوران را رقم زد. چگونه؟

در میدان بود که تمام فریبی که خرده بورژوا هویت سیاسی خویش را بر آن بنا کرده بود آشکار شد. در جنبش سبز خرده بورژوا در توهم عبور از موسوی و کروبی سیاهی لشگر خیابانی نبردی شد که با جانفشانی انجام داد تا سرانجام راه عالیجنابانی را برای سهم بیشتر در قدرت سیاسی باز کند که سرنخ آن جنبش در دستشان بود. برای خود او فقط راه فرار به خارج از کشور باز ماند. در التحریر قاهره خرده بورژوا این بار حتی موفق شد ظرفیت اعتراضی و قدرت انباشته از سالیان دراز مبارزۀ تودۀ کارگران "محله" و توده های فقیر قاهره را نیز به نفع خود به میدان بکشاند تا سرانجام قدرت را به فراکسیونهایی از بورژوازی واگذار کند. نه یک بار، بلکه دوبار. بار اول از طریق واسطۀ ارتشی که مبارک را برکنار کرد و خرده بورژوا به جشن و پایکوبی پرداخت تا شاهد ائتلاف ارتش و اخوان باشد و بار دوم برای بیرون راندن اخوان از قدرت و واگذاری آن به ارتش. در لندن و نیویورک خرده بورژوا که خود را مرکز عالم می پنداشت جنبش خود را سمبل و نمایندۀ 99 درصد جامعه معرفی کرد تا سرانجام از خیالات و توهمات باشکوه "جنبش بدون رهبری" به کمپهای تفریحی در پارکها تنزل کند و در یک آکسیون پلیس بساطش را جمع کند و به فکر بانکداری بیفتد. درمیدان اما خرده بورژوا حقیقتا به قصد پیروزی به میدان رفت تا عملا به آلت دست قدرتگیری ائتلاف ناتو و الیگارشها و فاشیستها بدل شود. عبور از موسوی در تهران، در کی یف به عبور از کلیچکو و تیموشنکو و نئونازیستهای جبهۀ راست بدل شده بود. خرده بورژوا فریاد می زد که نئو فاشیستها نیروئی نیستند تا سرانجام در روز 22 فوریه حاکمیت همان نئو فاشیستها را بر خود شاهد باشد. اکنون می تواند نزد دادستانی شکایت ببرد که از همان نئو فاشیستهاست. اکنون دیگر این فریب عیان تر از هر زمان است که "شهر آفرینندۀ همه چیز است".

کی یف نشان داد که قدرت واقعی کجاست. چیزی که در جریان جنبش سبز و التحریر نیز روشن بود، اما هنوز مورد انکار واقع می شد. هنوز خرده بورژوا تصور می کرد که اتفاقی غیر قابل پیش بینی روند اوضاع را به سمتی رانده است که مطلوب وی نیست. در کی یف اما همۀ عوامل و عناصر تشکیل دهندۀ قدرت واقعی به گونه ای آشکار در صحنه ظاهر شدند. ظاهر شدند تا جائی برای سفسطه خرده بورژوا باقی نماند.

حقیقتا نیز قدرت تخریبی جنبشهای شهری الگوی التحریر بر عوامل متعددی بنا شده بود که اتفاقا تودۀ حاضر در خیابان فقط بازوی آن را تشکیل می دادند. مغز هدایت آن، قدرت واقعی اش، در جایی دیگر نهفته بود. دوربینهای الجزیره و سی ان ان و بی بی سی بر ساختمانهای اطراف التحریر و تصاویر شبانه روزی نبردهای التحریر باید آشکار می کردند که این قدرت واقعی در کجاست. اما خرده بورژوا تصور می کرد که خود آنها را هدایت می کند. در واقعیت اما این توازن قوایی جهانی بود که در نقطه ای معین، در یک میدان، متمرکز می شد و به انکشاف چنان نیرویی می انجامید که ساختار دولتی را در هم می ریخت. این توازن قوای جهانی آمیزه ای بود از قدرت مدیائی که خود بر تفوق ایدئولوژیک دمکراسی بازار آزادی متکی بود، بخشهای پنهان و به شدت سازمان دهی شده و هدایت شده ای که در تمام این جنبشها حضور داشت و سرانجام بر قدرت دیپلماتیک، مالی و لجیستیکی عظیمی که تداوم اعتراض را تأمین می کرد. هیچ اتفاق ویژه ای باعث آن نشد که ثمرات جنبش سبز چهار سال بعد نصیب باند رفسنجانی – روحانی شود، هیچ "اشتباهی" در میان "انقلابیون" التحریر به روی کارآمدن اخوان و سی سی منجر نشد، هیچ سوء تفاهمی قدرتگیری فاشیستها در اوکراین را به دنبال نداشت. همۀ این تحولات تنها بازتاب مناسبات واقعی قدرت در سطح جهانی بودند که اتفاقا نه در "شهر" تولید و بازتولید می شد، بلکه در مناسباتی که اکنون در پهنه ای جهانی در عرصۀ تولید و بین کار و سرمایه برقرارند. تشدید تضادهای همین مناسبات نیز هست که در اوکراین به این نتیجه منجر شده است. لحظۀ حقیقت برای خرده بورژوا فرا رسیده است.

شاید هیچ چیز به خوبی فراخوانی که اخیر در اینترنت و از جانب جریانی حقوق بشری انتشار یافته است، منطق حاکم بر وقایع را نشان ندهد. پنج سال قبل و در جریان جنبش سبز گفتاری وسیعا رایج شده بود که خرده بورژوا بدان افتخار میکرد"هر فعال یک رسانه". گفتاری که باید این توهم را تولید می کرد که جنبش بدون رهبری است و هر کس رهبر خودش است و مناسبات واقعی قدرت را از دید پنهان می کرد. خرده بورژوا نمی فهمید که قانون حاکم بر "هر فعال، یک رسانه" دقیقا همان قانون حاکم بر بازار آزاد است. قانونی که در رقابت سرمایۀ منفرد کوچک را ناچار از تبعیت از سرمایه بزرگ متشکل در کنسرنها و بورسها می کند. اکنون و پنج سال پس از "هر فعال، یک رسانه"، سازمانی به نام "همۀ حقوق بشر برای همۀ ایران" که خود بودجه اش را از اتحایۀ اروپا دریافت می کند، فراخوانی خطاب به بلاگرهای مستقل صادر نموده و در آن آمادگی خود را برای در اختیار گذاشتن کمک مالی منظم به آن رسانه هائی که برای حقوق بشر در ایران مبارزه می کنند اعلام نموده است. "هر فعال، یک رسانه"؟ آری، اما رسانه ای که از مرکزی واحد هدایت می شود. این همان مناسبات واقعی قدرت است که در اوکراین نیز با پخش دلار در میدان از طریق سفارتخانه ها عمل کرد.

زمان خود فریبی به پایان رسیده است. با اوکراین وارد دورانی شده ایم که خودفروشی جای خودفریبی را می گیرد.

دوم: مدیا

خواننده ای از هلند ذیل مطلبی از فرانکفورتر آلگماینه کامنتی نوشته است به این مضمون: "به عنوان یک هلندی از خودم می پرسم که چه کسی نظر شهروندان آلمانی در بارۀ سیاست خارجی ناتو/آمریکا؟اروپای واحد بیان می کند، هیأت تحریریۀ روزنامه یا خوانندگانی که کامنت می نویسند؟ فکر میکنم و امیدوارم که این دومی ها باشند". آنچه این خواننده هلندی روزنامه از خود می پرسید، دیگر به یقین بدل شده است. دیگر تردیدی هم در این اظهار نظر نیست که شکافی عمیق بین پروپاگاند مسلط با افکار رایج در جامعه واقع شده است. روزنامۀ اشپیگل امروز برای اولین بار از همه پرسی ای سخن به میان آورد که توسط گروه همه پرسی "فورزا" صورت گرفته است و نتایج آن اظهار نظر خوانندۀ هلندی فوق را تأئید می کنند. جامعه در مقابل تبلیغات مقاومت کرده است. نه تنها در آلمان، بلکه در کل غرب. و نه تنها مقاومت کرده است، بلکه حتی به جهت عکس آن رفته است. خواستند از پوتین هیولا بسازند، بر محبوبیتش بی اندازه افزوده شد؛ خواستند دولت اوکراین را دولت دمکراتیک برآمده از دل انقلاب جا بزنند، همه کس اما از دولت فاشیستی دست نشاندۀ ناتو حرف می زند؛ خواستند الحاق کریمه به روسیه را اشغال اوکراین قلمداد کنند، همه کس اما از رفراندوم آزاد مردم کریمه حرف می زند. انبوه کسانی که تاکنون وفادارانه پای صندوقهای رأی حاضر می شدند و از دمکراسی همین را می فهمند، ناگهان با این مواجه شده اند که دولتهایشان دقیقا همین کار را به رسمیت نمی شناسند و در مقابل از باندهای جنایتکار آنتی سمیتیست و نژادپرست حمایت می کنند. آنها از خود می پرسند که پس دمکراسی چه شد؟

وقایع اوکراین برشی تاریخی در دوران معاصر را رقم می زند. دوران معاصر دوران تسلط مدیا قلمداد می شد. جامعه مدیائی، نوعی جدید از جامعه تلقی می گردید با قوانین ویژۀ خود. این رسانه ها بودند که در تصویر بشر از جهان معاصر، همه چیز را رقم می زدند. آنها بودند که می گفتند حقیقت چیست و چگونه باید اندیشید. مهندسی افکار عمومی به بالاترین حد خود رسید. همه چیز همانطور کار می کرد که رسانه های می خواستند. رسانه به رکن اساسی اعمال هژمونی طبقاتی بدل و ژورنالیست به مزدور سرمایه تقلیل یافت. برای ژورنالیست بودن، دیگر نه تخصصی لازم بود و نه دانشی. فقط باید بیشرم بود و بتوان وقیحانه دروغ گفت. رجاله های بیمایه بهترین ژورنالیستهای دوران اخیر بودند. رسانۀ "ابژکتیو"، "بیطرف"، "وفادار به حقایق" که در جهان دوقطبی پردۀ ساتری بر هژمونی طبقاتی می افکند، اکنون آشکارا به ارگان پروپاگاند و آژیتاسیون بورژوازی بدل شده بود. ارگانی که ظاهرا به بهترین وجهی وظایف خود را انجام می داد. وقایع اوکراین به واترلویی برای رسانه ها بدل شدند. از چپ تا راست. از گاردین تا وال استریت ژورنال. هر چه آنها بر حجم تبلیغات جنگی شان افزودند، هر چه آنها بیشتر به تحقیر و هیولاسازی طرف مقابل رو آوردند، به همان نسبت از نفوذ و دامنۀ پذیرش خویش کاستند. مرزهای رسانه در وقایع اوکراین آشکار شدند.

این نظر که افکار جامعه را طبقۀ مسلط بر آن شکل می دهد، به گونه ای غالب و حتی در ادبیات مارکسیستی با قدرت تبلیغات رسانه های ارتباط جمعی توضیح داده می شد. در میان چپ در دو دهه گذشته، این تحولات با نظریه های جامعۀ مدیائی و حضور مدیائی به هنجارهایی انجامیدند که تا پیش از آن غیر قابل تصور بودند. از انتشار نشریات رایگان با آگهی های تبلیغی تا کاسه لیسی و پذیرش خفت و خواری برای حضور در مدیا.

در توضیح افکار مسلط به عنوان نتیجۀ قدرت رسانه ها، البته حقیقتی نیز نهفته است و آن این که رسانه ابزار شکل دادن به هژمونی طبقاتی و ابزار مقابله با آن نیز هست. اما قائل شدن نقش تعیین کننده در شکل دادن با افکار جامعه، تصویری است وارونه. چنین درکی این واقعیت را فراموش می کند که خود قدرت رسانه ها منوط به قدرت واقعی طبقۀ حاکمه است که اساس آن بر مناسبات تولیدی قرار دارد. آنجا که این مناسبات تولیدی می توانند خود را باز تولید کنند، طبقۀ حاکمه نیز قادر است ایدئولوژی خویش را به گونه ای متناسب بازتولید کند. رسانه نیز خواهد توانست چنین نقشی را به خوبی ایفا کند. اما آنجا که مناسبات تولیدی دیگر قادر به بازتولید خویش نیستند، تولید ایدئولوژی نیز با همان موانعی برخورد می کند که در خود مناسبات ظهور کرده اند. رسانه به مرز خویش می رسد، همچنان که طبقۀ حاکمه به مرزهای توانائی خویش رسیده است.

وقایع اوکراین بر متن چنان تشدیدی از رقابتهای جهانی واقع گردید که خود بر دشواریهای تأمین شرایط انباشت سرمایه دلالت می کردند. در میان ناظرین تحولات اقتصادی مدتهاست که نگرانی از فروپاشی یا Crash بعدی در حال اوجگیری است. دقیقا به همین دلیل نیز بود که تعیین تکلیف با قدرتهای درحال عروج و رفع موانع تأمین سلطه بر بازارهای جهانی به هر قیمت در دستور کار بورژوازی متجاوز و توسعه طلب آمریکا و اروپا قرار می گرفت. روندی که به سرعت به پذیرش فاشیسم به عنوان نیروئی برای تغییر مناسبات به نفع خویش انجامید و کلیه تناقضات درونی نظام مبلغ "دمکراسی" را برملا نمود.

بدون تردید این واقعیت نیز که طرف مقابل جدال نیز از ابزارهای نیرومندی برای مقابله در عرصۀ پروپاگاند برخوردار بود، در واترلوی رسانه ها نقش ایفا نمود. اینجا دیگر سوریه و لیبی و عراق و ایران نبودند که فاقد امکانات لازم برای مقابلۀ رسانه ای با غرب باشند. طرف مقابل روسیه بود که با بهره گیری از یک دستگاه پروپاگاندیستی نیرومند با پشتوانۀ دستگاههای جاسوسی مؤثری، نقاط ضعیف امپراطوری رسانه ای غرب را مورد حمله قرار داد. اما آنچه تعیین کننده بود، قدرت خود مناسبات و آشکار شدن تناقضات درونی آن بود.

برای مبارزۀ کمونیستی، این یعنی وقوف به آن که امکان عمل باز تر می شود. هر چه این تناقضات روشنتر می شوند، به همان نسبت نیز قدرت رسانه ها در مهندسی افکار جامعه کاهش و قدرت ادبیات کمونیستی در توضیح حقایق جامعۀ سرمایه داری افزایش می یابد. اکنون پرولتاریای کمونیست در شرایطی به مراتب بهتر می تواند به بازتولید آگاهی کمونیستی بر وقایع جهان معاصر بپردازد. این واقعیتی است که اکنون باید در جهت شکل دهی ادبیات کمونیستی مؤثر و با نفوذی از آن استفاده کرد.

در بخش دوم نوشته حاضر به بررسی نقش چپ در این تحولات خواهیم پرداخت.

بهمن شفیق

29 اسفند 1392

20 مارس 2014

پی نوشت 1: کدام چشم اندازها؟

چشم اندازهای وقایع اوکراین و سپس الحاق کریمه به روسیه را نمی توان پیش بینی کرد. تلاطمی غریب در درون بلوک غرب بر پاست. تشکر پوتین از چین و هندوستان در سخنرانی اش نشان می داد که در آن سوی قضیه نیز اتفاقاتی در حال وقوعند که اکنون نمی توان به دقت پیش بینی کرد. اشغال ساختمان پارلمان در تایوان و طرح موضوع ترس از اشغال تایوان توسط چین، قطع رابطۀ آمریکا با سوریه، اظهارات هیلاری کلینتون در هشدار از تشدید تحریمها بر علیه ایران، اعلام این خبر که روسیه قصد گسترش حضور نظامی در آمریکای لاتین را دارد، اظهارات جان کری در مخالفت با قتل عام مردم خودی توسط دولت ونزوئلا و حمایت کشورهای آمریکای لاتین از دولت ونزوئلا، همه و همه نشان می دهند که ابعاد تحولات حاضر جهانی اند و نه منطقه ای.

اکونومیست در این هفته از جنگ اقتصادی و پیشدستی روسیه در ورود به این جنگ که با فروش اوراق قرضۀ دولت آمریکا آغاز شده بود (در مقالات مربوط به اوکراین به این واقعه اشاره کرده بودیم) و لزوم تحریم خرید گاز از روسیه سخن به میان کشیده است. اما این شاید کم خطر ترین امکان در تحولات آینده باشد.

اطهارات راسموسن، دبیر کل ناتو مبنی بر این که ناتو الحاق کریمه را به رسمیت نمی شناسد، متعاقب اظهارات مشابه از طرف سران اروپا و آمریکا به هیچ وجه تصادفی و برای خالی نبودن عریضه نیستند. به ویژه اظهارات راسموسن را باید جدی گرفت. ناتو دولت نیست که بخواهد چیزی را به رسیمت بشناسد یا نه. این اظهارات هنگامی معنی می یابند که تشکیل گارد ملی 60 هزار نفره در اوکراین که از میان فاشیستهای میدان نیروهای خود را خواهد گرفت و اظهارات دیگر مبنی بر لزوم پذیرش سریع اوکراین به اروپای واحد و ناتو نیز در کنار آن در نظر گرفته شوند.

کامنت یک خانم خواننده فرانکفورتر آلگماینه در این زمینه در ذیل مطلبی که به خونسردی خانم مرکل در وقایع پرداخته بود جالب توجه است. نوشت"به زنی که خود را خونسر نشان می دهد اعتماد نکنید. چیزی زیر سر دارد. این خونسردی از احساس برتری کسی ناشی می شود که فکر میکند آسهائی در دست دارد. در این بازی شیطانی من نگران چنین استراتژی ای هستم: پذیرش سریع اوکراین در اروپای واحد و سپس پذیرش آن در ناتو و سپس دامن زدن به یک جنگ داخلی و به وجود آمدن حالت دفاع از هم پیمان. از آنجائی که ناتو الحاق کریمه به روسیه را به رسمیت نشناخته است، کریمه کماکان از نظر ناتو جزئی از اوکراین به حساب می آید و در صورت بروز جنگ در آن منطقه حالت دفاع از هم پیمان واقع می شود. ناتو و آمریکا می خواهند با چنین ابزارهایی به کریمه دست بیایند. بهایش هر چه می خواهد باشد. اگر مردم اوکراین می دانستند که دولتشان آنها را اینچنین نازل فروخته و بدانان خیانت کرده است، آن را به جهنم روانه می کردند".

با اوکراینی که عضو ناتو باشد، هر درگیری کوچکی در منطقه کریمه، منطقه ای که اکنون ناتو نیز اعلام کرده است که الحاق آن به روسیه را نخواهد پذیرفت، می تواند به عنوان تعرض به یک عضو ناتو تفسیر شود و دخالت ناتو را به دنبال داشته باشد. سناریوئی که نمی توان به عواقب و ابعاد آن اندیشید.

پی نوشت 2: نافرمانی

نه فقط در آلمان و اروپا، بلکه حتی در آمریکا نیز عدم تبعیت از سیاست جنگ طلبانه گسترش می یابد. این نارضایتی می رود که از ابعاد همیشگی اش فراتر رفته و هم نیروهای جدیدی را در بر بگیرد که تا کنون پایه های آمریکای "مدرن" به شمار می آمدند و بویژه اوباما در انتگره کردن مجدد آنان در نظام حکومتی آمریکا نقش مهمی ایفا نموده بود. ارنی واریتیموس یکی از این آمریکائی هاست. او به عنوان یکی از حامیان دیرینه اپل به آن بخش خلاق جامعۀ آمریکا متعلق است که نوآوری هایشان نقشی اساسی در تحکیم موقعیت آمریکا ایفا کرده است. اکنون او از این شرم دارد که یک آمریکائی است.

کری ودلر دختر جوانی است که به عنوان حامی اوباما برای انتخاب او مبارزه کرده است. کری اکنون از اوباما متنفر است. و البته از او متشکر هم هست که چشمش را باز کرده است و به او فهمانده است که موضوع انتخاب یک رئس جمهور بهتر نیست. این سیستم آمریکاست که فاسد است.

پی نوشت 3: طرفداران امپریالیسم روسیه

مزدوران ائتلاف ناتو/اروپا/آمریکا و گماشته های چپشان منشأ تشنجات اخیر را در امپریالیسم متجاوز و توسعه طلب روسی معرفی می کنند. تظاهرات طرفداران امپریالیسم روسیه در شهر ادسا در جنوب شرقی اوکراین یک روز بعد از الحاق کریمه دیدنی است.

پی نوشت 4: حقوق بشری ها بشتابید، پول پخش می کنند

 hrc

 

hrc2

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر