من به چپگرائی به عنوان یک منبع خاص ایدئولوژیکی این جریان اشاره میکنم، چیزی که ما امروز "چپگرایی" می نامیم طراحی شده تا ماهیتی جزیره ای به خود بگیرد. از هنگامی که مکتب فرانکفورت در آمریکا مارکسیسم را با تئوری های آکادمیک هویت یابی جایگزین کرد که در آن منافع پرولترهای مختلف بسته به پیشینه آنها در تقابل با یکدیگر نشان داده می شود، شکستن جنبش کارگری برای نخبگان آسان تر می شود. یا ترجیحأ کاری کنند که خود جنبش به معنای جدی وجود نداشته باشد زیرا "مارکسیسم" با رهبرانی نمایندگی می شود که فقط می خواهند در میان هواداران سیاسی چپها نفوذ خود را گسترش دهند.
یادداشت سردبیر:
ارتعاشات انفجاری که در ۷ اکتبر در باریکه غزه، این نقطه کوچک در خاورمیانه، واقع شد، به لرزشهائی سنگین در جوامع مختلف در تمام جهان منجر شد که امروز فقط بخشی از آنها قابل رؤیتند. به جرأت میتوان گفت که اصلیترین بخش این لرزه ها هنوز زیر پوست وقایع سطحی پنهان مانده اند و در هفتهها و ماههای آینده بیشتر و بیشتر بروز خود را نشان خواهند داد. پیشتر و در بیانیه «غزه گرهگاه خونین سیادت نظم سرمایهداری» گفتیم که علت این تأثیر عمیق وقایع غزه بر تحولات جهانی را نه در خود غزه، بلکه در این واقعیت باید جست که هیچ معضلی در جهان معاصر به اندازه مسأله فلسطین بازتاب تمام تناقضات نظم مسلط بر آرایش جهانی در دوران پس از جنگ دوم جهانی تاکنون نبوده و نیست. حتی به مراتب بیش از دنباس و اوکراین که در آن میشد و میشود امتداد جدال بین اردوگاه امپریالیسم سرمایهداری غربی و بلوک سوسیالیستی حول شوروی را در پرتوی جدید و بر متنی تازه دنبال نمود. فلسطین اما سازش پوسیدهای را نیز به مصاف میطلبد که بین همان اردوگاه امپریالیستی و آن بلوک سوسیالیستی به وقوع پیوسته و موجود ناقص الخلقه اسرائیل را برای جهان به ارمغان آورده بود. بیهوده نیست که همان موجود ناقص الخلقه دیروز و هیولای امروز تبدیل به آیینه ای در مقابل کل بشریت شده و به چنین تکانهائی در سرتاسر جهان منجر می شود. گویی غزه با قربانیان انبوهش و با مقاومت حیرت انگیزش و قابل ستایشش اکنون به محل جراحی آن موجود ناقص الخلقه و نجات پیکره بشریت از نکبت آن تبدیل شده است. و دقیقاً به همین دلیل هم هست که در آمریکا، به عنوان نیروی اصلی حافظ نظم سرکوبگرانه پسا جنگ جهانی و اصلیترین عنصر ارتجاع بینالمللی، نبرد فلسطین به طور بلاواسطه ای با جدال طبقاتی در داخل آمریکا پیوند خورده و در امتداد نبرد اوکراین به تشدید تضادهای طبقاتی منجر می شود. یادداشت راینر شیآ نشان میدهد که امروز این تشدید تضادها میرود تا به تکوین این آگاهی منجر گردد که جدال بین یک چپ اصیل و یک چپ دروغین نیست. این جدالی بین چپ و کمونیسم است که سر باز میکند. مطلب راینر شیآ تأییدی است بر ارزیابی دیرینه ما در بیانیه کمونیسم و چپ: در ضرورت یک بازبینی پایه ای. تحلیل شیآ به عنوان یک کمونیست جوان الزاماً با تحلیل ما یکسان نیست. اما جهت و سمت و سوی استدلالها و نتایج عملی منطقی آنها نشان میدهند که این روند اکنون نسبت به چند سال گذشته با شفافیت بیشتر و درجه بالاتری از آگاهی سیاسی و ایدئولوژیک پیش می رود. دیگر فقط تأکید بر منافع طبقاتی توده های وسیع دو طیف بزرگ «چپ» و «راست» نیست که وجه تمایز این جریان انتقادی نوپای کمونیستی و چپ را تشکیل می دهد. اکنون این جریان انتقادی نوپا میرود تا مبانی ایدئولوژیک چپ را نیز مورد حمله قرار دهد. شیآ در این حمله هنوز از بیان فلسفی یاری می گیرد. اما این کوچکترین مسأله پیش روی کمونیسم است. کار تقابل با چپ و رهاکردن کمونیسم از سیطره آن اکنون میرود که در سطح جهانی نیز به یک پروژه واحد تبدیل شود. جهان پالایش مییابد و در ایران نیز این پالایش بیان خود را خواهد یافت.
خونهای کودکان و ضجه های مادران غزه چه قدرتی را در جهان آزاد کرده اند.
*****************
غزه و تعمیق شکاف بین کمونیسم و چپ در آمریکا
طبقه نخبگان حاکم بر ما قصد دارند کاری کنند این قیام فروکش کند و برای این کار به "چپی" نیاز دارند که در خصومت نسبت به مردم با آنها شریک باشد. این اولین حلقه از مجموعه اقدامات ضد شورش است که جنبش عدالت خواهی در ایالات متحده نیاز دارد که بر آن غلبه کند.
ما امروز تنها در تظاهرات حمایت از فلسطین شاهد پتانسیل انقلابی مردم نیستیم، بلکه همچنین تغییر جهت افکار عمومی بر ضد "اسرائیل" - نه فقط در میان افراد چپ بلکه حتی در بین مردمی که پایگاه MAGA (دوباره آمریکا را مقتدر کنید/ make America great again) دارند- را مشاهده میکنیم. اکثریت در هر دو گروه جمعیتی مخالف نسل کشی در غزه هستند. [امری] که نمایانگر گسترش بیشتر آگاهی ضد امپریالیستی است که در خلال نبرد اوکراین شاهد آن بودیم. تا پایان تابستان امسال، افزون بر نصف مردم کشور، دیگر خواهان کمک بیشتر به اوکراین نبودند. و چند هفته پیش از هفتم اکتبر، مردم به دلیل تجلیل کانادا از یک جنگجوی نازی اوکراینی جنگ جهانی دوم، خشمگین شدند.
مدتی است که مردم در مرکز امپراطوری، با شروع تخریب مهندسی شده استانداردهای زندگی آنان و جنگهای بی پایان بعد از یازدهم سپتامبر توسط نخبگان، با اهداف ضد امپریالیستی سازگارتر شده اند. اعتراضات کنونی در حمایت از فلسطین به این دلیل از اهمیت بالائی برخوردارند که آمادگی مردم برای پیوستن به مبارزه علیه فجایع جهانی دولتشان را نشان میدهند.
در موقعیتی نظیر این، جایی که محبوبیت دیدگاههای پرو امپریالیستی اشرافیت کارگری همزمان با کوچک شدن خود این اشرافیت کارگری کاهش یافته است، طبقه حاکمه به نوع دیگری از اقدامات ضد شورش داخلی با آنچه پیشتر از آن استفاده میکرد،احتیاج دارد. باید تمام تلاش خود را بکار گیرد تا از سناریویی که درآن یک معادل مدرن حزب پلنگ سیاه Black Panther Party پدیدارشده و جنبش کمونیستی کشور توان گذشته را بازیابد، جلوگیری کند. زیرا اگر چنین نیروی توانمند انقلابی تحت شرایطی که مردم نسبت به سوسیالیسم متمایل تر شدهاند پدید بیاید، مبارزه طبقاتی به شکلی تشدید خواهد شد که تا کنون در این کشور سابقه نداشته است و دولت مجبور خواهد شد شکل مستقیم تری از جنگ علیه مردم خوش را بکار گیرد که این پیروزی انقلاب را بیش از پیش ممکن خواهد کرد. زیرا که سرکوب (اقدام ضد شورش) زمانی که قادر نباشد پنهانی عمل کند و ناچار به بکارگیری حمله دولت به مردمش باشد، هرگز در موقعیت خوبی نیست.
بنابراین دشمنان طبقاتی ما سعی خواهند کرد که پویه کنونی را حفظ کنند. پویه ای که در آن تمرکز استراتژی ضد شورش دولت، نه بر بمباران محله ها بلکه بر تخریب تلاش های اصیل انقلابی توسط دسته جات مخالف (counter bands)است. دسته جات مخالف گروه هایی هستند که دولت به منظور منحرف کردن نارضایتی به سوی مخالفت کنترل شده ایجاد می کند، که در آنجا آنهایی را که این دسته جات گمراه می کنند به سمت حمله به منابع اصلی جدال سوق داده می شوند.
در دوران کنونی، زمانی که مردم آمریکا به شدت از تروریستهای ارتجاعی منزجر هستد، از لحاظ راهبردی مفیدترین دسته جات سرکوب شبه نظامیان دست راستی نیستند بلکه گروه هایی در "چپ" هستند که یا به شدت خشونت طلب هستند و حاضرند بطور فیزیکی به آنتی امپریالیستها آسیب بزنند، یا خیلی ساده میتوانند به عنوان عوامل پاسداری از فضای لیبرال در درون جنبش عمل کنند. واین سلاح های چپگرای طبقه حاکم قادرند با تمسک به همان ایدئولوژی ضدمردمی که طبقه حاکمه اشاعه می دهد برای فعالیتهای خود حامیانی بیابند. هدف آنها پرورش رادیکالهائی است که توده ها را اساسأ ارتجاعی قلمداد کنند، فارغ از اینکه چه میزان شاهد و مدرک مبنی بر اشتباه بودن آن پیدا کنیم. و این کار را از طریق اشاعه خردگریزی فلسفی، ایدئولوژی اصلی نخبگان، انجام می دهند.
همانطور که جورج لوکاچ مارکسیست مشاهده می کند، این ایدئولوژی ساخته شد تا به مدافعان سرمایه داری اجازه دهد در نقطه ای خاص از تاریخ هنگامی که سرمایه داری خصوصیت اولیه انقلابی اش را از دست داده بود و نیاز بود که بقایش را توجیه کند، واقعیت مادی را پنهان کنند:
جدال علم و فلسفه بورژایی بطور فزاینده ای بر ضد دشمن جدید یعنی سوسیالیسم نشانه رفت. فلسفه بورژوایی زمانی که در حال عروج بود نظام مطلقه فئودالی را به چالش کشیده بود؛ تبیین این چالش به تعارضات بر سر اهداف منجر شد در حالی که اکنون دشمن اصلی جهان بینی پرولتری بود. این به یکباره موضوع و شیوه بیان همه و هر یک از فلسفه های ارتجاعی را تغییر داد. هنگاهی که جامعه بورژوایی یک نیروی در حال رشد بود، فلسفه ارتجاعی از سلطه مطلقه فئودالی و در نتیجه از بقایای فئودالی، از بازگردانی [نظم پیشین] دفاع می کرد. همانطور که اشاره شد موضع ویژه شوپنهاور ریشه در این واقعیت دارد که او اولین کسی بود که یک جهان بینی آشکارا بورژا –ارتجاعی را اظهار کرد. اما در عین حال هم تراز شلینگ مرتجع فئودالی باقی ماند، تاجایی که هر دو دشمن اصلی شان را گرایشات مترقی فلسفه بورژوایی یعنی ماتریالیسم و روش دیالکتیکی قلمداد می کردند.
راهی که نخبگان موفق شدند از آن طریق این دیدگاه ضد ماتریالیستی را در فضای فعالین امروزی به یک دیدگاه مسلط تبدیل کنند عادی سازی یک بیان بدبینانه از چپگرائی بود؛ با متقاعد کردن بسیاری از کمونیستهای مدرن آمریکایی به اینکه آنها به شکل درمان ناپذیری در مبارزه با کسانی هستند که یا در طیف چپ لیبرال نیستند و یا به دنبال گسترش جنبش به ورای آن طیف جمعیتی هستند.
به وسیله عادی سازی یک بیان بدبینانه از چپگرایی است که اکنون نخبگان این دیدگاه ضد ماتریالیستی را به یک تفکر غالب در فضاهای کنشگرانه امروز ترجمه کرده اند؛ [آنها موفق شدند] بسیاری از کمونیستهای مدرن آمریکایی را به این متقاعد کنند که آنها به شکل درمان ناپذیری در مبارزه با کسانی قرار دارند که یا به ظیف چپ لیبرال تعلق ندارند و یا به دنبال گسترش جنبش به ورای آن طیف جمعیتی هستند. خرد گریزی فلسفی می گوید که حقیقت عینی وجود ندارد، چیزی که برای ذهنیت ضد توده ای، فرد باید به آن باور داشته باشد. زیرا علی الخصوص اکنون بعد از قهرمانی که مردم دراین چند ماه اخیر از خود به نمایش گذاشتند، باید ماتریالیسم را اساسأ رد کرد تا بتوان چنین خصومتی نسبت به توده ها داشت.
احساساتی که عنصر غالب چپ آمریکا را وادار کرده که به ائتلاف "خشم علیه ماشین جنگی Rage Against the War Machine" حمله کنند و سپس همبستگی با جنبش Uhuru (جنبش سوسیالیستی و انترناسیونالیستی آفریقایی در آمریکا) را رد کنند، براین ایده استوار است که تنها آنهایی که در بخشهای تأیید شده "چپ" هستند، قابل احترامند. اما این [دو سازمان به عنوان] منابع اصیل سازماندهی ضد امپریالیستی به دنبال گسترش جنبش فراتر از این باشگاه اختصاصی هستند و به همبن دلبل است که حامیان این ذهنیت ضد مردمی به آنها به عنوان تهدید نگاه می کنند.
پیش از تحولات اخیر در اوکراین و اسراییل، این رویکردها از قبل در بین کمونیستهای قرن بیست ویکمی آمریکایی [امری] عادی شده بود. آنها به سادگی همان چیزی هستند که یک فرد سرخورده در شرایطی که جنبش های کارگری قابل توجهی برای دهه ها وجود نداشته و توده ها از یک رهبری لازم برای شکل دادن به یک جنبش پایدار محروم مانده اند، تمایل به پذیرش آن پیدا میکند. بدون راههای کافی برای پیشبرد مبارزه، واکنش معمول رادیکالهای در حال رشد که از جهت گیری چپ می آیند، اتخاذ بدبینی و سرزنش مردم برای ایستائی مبارزه است.
من به چپگرائی به عنوان یک منبع خاص ایدئولوژیکی این جریان اشاره میکنم، چیزی که ما امروز "چپگرایی" می نامیم طراحی شده تا ماهیتی جزیره ای به خود بگیرد. از هنگامی که مکتب فرانکفورت در آمریکا مارکسیسم را با تئوری های آکادمیک هویت یابی جایگزین کرد که در آن منافع پرولترهای مختلف بسته به پیشینه آنها در تقابل با یکدیگر نشان داده می شود، شکستن جنبش کارگری برای نخبگان آسان تر می شود. یا ترجیحأ کاری کنند که خود جنبش به معنای جدی وجود نداشته باشد زیرا "مارکسیسم" با رهبرانی نمایندگی می شود که فقط می خواهند در میان هواداران سیاسی چپها نفوذ خود را گسترش دهند. کاری که این رهبران انجام می دهند این است که به حس بیگانگی از جامعه که چپها معمولا احساس میکنند متوسل شده و تمایلشان برای بی اعتمادی تعصب آمیز نسبت به هر کسی که نظریه های انتقادی آنها را قبول نمیکند، پرورش می دهند.
از اینجاست که این اعتقاد جزمی نشأت می گیرد که محافظه کاران مدرن آمریکایی و لیبرتارین ها همگی فاشیست هستند: احساس وابستگی به جرگه چپ، جاییکه این جرگه تنها فضایی است که امن تلقی می شود. در نتیجه آنهایی که خارج از این جرگه قرار دارند باید از دریچه لنز پارانوئید نگریسته شوند حتی وقتی که نشان داده اند که خواستار کمک به آرمان ضد امپریالیستی هستند. دشمنان طبقاتی ما نیاز دارند ما باور کنیم که توده های آمریکایی اساسأ قادر نیستند که در آگاهی انقلابی خود بپا خیزند؛ یا حداقل تنها بخشهایی از توده ها در "چپ" قادر به انجام این کار هستند. و آنها چنین باورهایی را به چیزی تبدیل کرده اند که اساسأ طرز تفکر و عمل سازمانهای مستقر کمونیستی آمریکا را هدایت می کند.
به دلیل این مهاجرت کمونیسم از درون توده ها به سمت گوشه رادیکالیسم خرده بورژائی، تازه واردان به سوسیالیسم معمولا دچار سوختگی می شوند [از دست می روند]. به آنها انواع ابزارهائی داده نمی شود که کمونیسم آمریکایی قبل از همکاریش با لبیرالیسم به آنها می داد؛ بنابراین هیچ پیشرفتی نمی بینند. طبیعتأ یک محیط سازماندهی شبیه این در دستاوردش کوچک می ماند و به چرخه ای از ناکامی دچار می شود. و البته همیشه عناصری از افرادی وجود دارد که به کمک به اهداف باندهای مخالف (counter bands) متعهدند. زیرا برخلاف افراد جدی که درنهایت از کمک به پروژه های دنباله رو لیبرال دلسرد می شوند، این بازیگران در انگیزه های خود خبیثند (cynical) و خوشحال می شوند برای برنده شدن در این بازی درگیر هر نوع تاکتیک متقلبانه شوند.
باید مراقب آن بازیگران درون فضاهای مارکسیستی بود که درباره کسانی دروغ می گویند که انحصار سازماندهی گروه های دنباله رو لیبرال را تهدید می کنند. آنها منافع شخصی خود را بالاتراز منافع مبارزه قرار می دهند و کارهایی نظیر تلاشهایی برای خرابکاری در امر حفاظت از سازماندهی ضد جنگ در برابر سرکوب دولت انجام می دهند. کسانی که لفاظی خود را از دموکراتها الگوبرداری می کنند و به هر کسی که خارج از پارامترهای "چپ" مستقر در مبارزه شرکت میکند، بهتان می زنند. این عوامل اولین مرحله [سرکوب] ضد شورش را نمایندگی می کنند، مرحله ای که دولت با استفاده از دسته جات مخالف خود برای منصرف کردن رادیکالهای در حال رشد از حمایت از ساخت یک جنبش ضدامپریالیستی اصیل استفاده میکند. ما در پروسه غلبه بر این مانع هستیم؛ پس از این موانعی که با آن مواجه می شویم به تدریج سبعانه تر می شوند، اما آنها همچنین نشانی از آن نیز هستند که ما به پیروزی نزدیکتر می شویم.
راینر شیآ
۲۰ دسامبر ۲۰۲۳
ترجمه مازیار حداد
https://rainershea.substack.com/p/our-ruling-elites-aim-to-make-this?utm_source=profile&utm_medium=reader2