یادداشت:
نوشتهای که در دست دارید متن سخنرانی کارل مارکس در سال ۱۸۴۸ است. به این قسمت از نوشته توجه کنید:
" فلاکت نساج سرنوشت محتومِ هر کاری است که به راحتی قابل یادگیری است و هر لحظه به وسیلهی ابزاری کم خرجتر قابل جایگزینی است. و در این مورد از آنجایی که رقابت بین کارگران بیش از حد شدید میباشد، کوچکترین تنزل در تقاضا به بروز بحران منجر میشود. به عبارتی بافندگان ساده در مرز نهاییِ بقای انسانی به سر میبرند. یک قدم دیگر، امکان بقا برای این کارگران ناممکن است. کوچکترین تکان باعث پرتاب شدن این عده به مدار زوال میشود. پیشرفت تکنیک که هرچه بیشتر باعث رفع مداوم کار یدی میگردد، در دورهی گذار به طور ناگزیر به رنج موقت منجر میشود. رفاه ملی فقط به قیمت بدبختی بعضی از افراد به دست میآید".
این بخشی از گفتار یک اقتصاددان بورژوا در پارلمان انگلیس است که مارکس آن را نقل میکند. علیرغم گذشت تقریباً دو قرن زمان از این اظهارات، هنوز هم اقتصاددان بورژوا همین احکام را تکرار میکند و همان سرنوشتی را برای کارگر قرن ۲۱ مقدر میداند که سلف او در قرن نوزدهم مقدر می دانست. به همان اندازه که اقتصاددان امروز خرافات اقتصاددان قرن نوزدهم را تکرار میکند، به همان اندازه باید اذعان نمود که پاسخ درخشان مارکس بهترین پاسخی است که امروز نیز میتوان برای آن تصور نمود: «اگر او بعداً اضافه میکند که محنتهایی که این کارگران میکشند از ملزومات جداییناپذیر پیشرفتِ صنعت بوده و برای رفاه ملی ضروریاند، منظورش بهسادگی این است که، رنج طبقهی کارگر پیششرط رفاه طبقهی بورژوا است.». دقیقاً به همین دلیل است که انقلاب اجتماعی تنها گریزگاه از این جرخه بی پایان فلاکت نظمی است که تنها به قیمت خانه خرابی اکثریت جامعه قادر به بازتولید خویش است. این یک وجه سخنرانی مارکس است.
وجه دیگر سخنرانی او به جدال بین بورژوازی صنعتی و زمینداران و اشراف انگلستان علیه و له تعرفه گمرکی بر واردات غله مربوط است و به رویکردی که در این جدال میتوانست به نفع طبقه کارگر انگلستان باشد. و به همان اندازه که آن مباحثه بر سر پیشرفت و فلاکت برای تمام دوران سرمایه داری در تمام کشورها موضوعیت دارد، این جدال بین فراکسیونهای متخاصم طبقه حاکمه به طور ویژه ای در تمام دوران جمهوری اسلامی موضوعیت داشته و دارد. موضوع مجادله در ایران البته قانون غله نبود اما اساس مجادله همانی است که در زمان ایراد سخنرانی مارکس در انگلستان بود: موقعیت سرمایه داری بومی در رابطه با بازار جهانی و جدالی بین آنان که از ادغام در آن بازار جهانی به دفاع می پردازند و آنان که حمایت از بازار داخلی در برابر رقابت سرمایه خارجی را تجویز میکنند.
و این موضوع دوم دلیل ویژه ما برای برگزیدن سخنرانی مارکس و انتشار آن بود. متن نخستین بار در مرداد ۱۳۷۹ در شماره ۴ نشریه «سیاست کارگری» منتشر شد. زمان انتشار متن مقارن با دوره ای است که جریان اصلاحات در جمهوری اسلامی در اوج توانمندی و قدرت خویش قرار دارد و تغییرات عمیقی در رابطه بین دولت و جامعه در حال وقوع است. تغییراتی که جریان کمونیستی – بر خلاف چپ سرنگونی طلب – باید به عمق و دامنه تأثیر آنها پی می برد. جریان کمونیستی نمیتوانست در توهمات چپ سرنگونی طلب شریک باشد که روی کار آمدن دولت اصلاحات را مقدمه سقوط قریب الوقوع جمهوری اسلامی قلمداد میکرد و بکرات از مفاهیمی چون «بحران آخر» برای تبیین وضعیت نظام سیاسی استفاده میکرد. بیست و پنج سال پس از آن زمان، در این نیز تغییری ایجاد نشده است. هم چپ سرنگونی طلب همچنان در انتظار گودو است و هم در جناحهای متخاصم طبقه حاکمه مجادلات پایهای در رابطه با چگونگی تنظیم رابطه طبقه سرمایه دار ایرانی با بازار جهانی همچنان با حدت و شدت در جریان است و در سالهای اخیر در امتزاج با تحولات ژئوپلیتیک جهانی اوج نیز گرفته است. تفاوت این بار در این است که بر خلاف دوران مستی اصلاحات، در درون طبقه کارگر ایران یک بدبینی عمیق به کل جریانات درون طبقه حاکم شکل گرفته است که بازتاب خود را از یک سو در عدم همراهی قابل توجه طبقه کارگر با هیچ جناحی از طبقه حاکمه به نمایش میگذارد و از سوی دیگر - و در نتیجه همین عدم همراهی – در وعده وعیدهای هر کدام از جناحهای متخاصم برای جلب حمایت طبقه زحمتکشان.
در سه دهه گذشته طبقه کارگر ایران نتوانسته است از دل این مجادلات دستاوردهایی به نفع خود بیرون بکشد. امروز وضعیت بسیار متفاوت است. نه این طبقه همان طبقه متوهم سه دهه پیش است، نه بورژوازی ایران آن بورژوازی امیدوار و با اعتماد به نفس و پر انرژی سه دهه پیش است، نه طبقه سرمایه دار در سطح کل جهان هیچ حرف تازهای برای بشریت دارد و نه جریان کمونیستی در ایران امروز همان جریان کمونیستی نوپا و کم تجربه سه دهه پیش است. زمانی که مارکس آن سخنرانی را ایراد میکرد، مجادلات طبقات حاکم به این دستاورد واقعی برای طبقه کارگر انگلستان منجر شده بود که ساعت کار روزانه از ۱۲ ساعت به ۱۰ ساعت تقلیل یابد. جا دارد که یک بار دیگر رویکرد طبقه کارگر و نگاه انتقادی عمیق مارکس و استدلالات درخشان وی مورد بررسی دقیق کمونیستها و فعالین صدیق جنبش کارگری قرار بگیرند.
توضیح یک نکته لازم است. مارکس در این سخنرانی نیز هنوز از عبارت «قیمت کار» استفاده میکند. مفهوم غیر دقیقی که خود وی بعداً آن را کنار گذاشته و عبارت دقیق و علمی «قیمت نیروی کار» را به کار برد. در زیرنویس به این موضوع اشاره شده است. اما در انتشار جدید در خود متن هم عبارت [نیروی] را اضافه کردهام.
بهمن شفیق
۵ مرداد ۱۴۰۳
۲۶ ژوئیه ۲۰۲۴
سخنرانی پیرامون مسئلهی تجارت آزاد
کارل مارکس
ترجمهی هادی اسماعیلی
ایراد شده در تاریخ 9 ژانویهی 1848 در جامعهی دمکراتیک در بروکسل(1)
آقایان، لغو قانون غله(2) در انگلیس بزرگترین پیروزی است که تجارت آزاد در قرن نوزدهم بدست آورده است. در تمام ممالکی که کارخانهداران، صحبت از تجارت آزاد میکنند قبل از هرچیز، تجارت آزاد غلهجات و یا بهطور کلی، مواد خام اولیه را در نظر دارند. وضع تعرفهی گمرکی بر وارداتِ غله از خارج، کاری جبونانه است. این به معنای حسابگری با گرسنگی مردم است.
نانِ ارزان، حقوق بالا، cheap food, high wages(3)، این تنها هدفی است که بخاطر آن، طرفداران تجارت آزاد در انگلیس، میلیونها برایش خرج کردهاند و شعف آنان به برادرانشان در اروپا نیز سرایت کرده است. در واقع، اگر کسی طرفدار تجارت آزاد است، در حقیقت آن را برای بهبود وضع زندگی کارگران میخواهد.
اما، عجیب است! مردمی که آنها برایشان میخواهند به هر بهائی، نان ارزان تهیه کنند، نمکنشناسی میکنند. نان ارزان در انگلیس به همان اندازه بدنام است که دولت بیمصرف در فرانسه. مردم به مردانِ از خودگذشتهای همانند بورینگ(4)، برایت(5) و شرکا، به عنوان بزرگترین دشمنان خود و بیآبروترین شیادان نگاه میکنند. هرکسی میداند که مبارزهی بین لیبرالها و دموکراتها در انگلیس، در حقیقت مبارزهای بین طرفدارن تجارت آزاد و چارتیستها(6) میباشد.
حال ببینیم تجارت آزادچیهای انگلیسی به چه شیوهای منویاتِ شریف خود را به مردم نشان دادهاند. آنها به کارگرانِ کارخانهجات میگویند:
تعرفهی گمرکیِ غله، مالیاتیست بر حقوق؛ این مالیات را شما به زمیندارانِ بزرگ، این آریستوکراتهای قرون وسطی، پرداخت میکنید. اگر موقعیت شما دردناک است، این یکی از نتایج گرانیِ حیاتیترین مواد غذاییست.
کارگران به نوبهی خود از کارخانهداران پرسیدند:
چگونه است که در طی سیسال گذشته، در حالی که صنعتِ ما بزرگترین پیشرفتها را داشته است، حقوق ما با سرعت بیشتری نسبت به افزایش قیمت غله سقوط کرده است؟ مالیاتی که، آنطور که شما ادعا میکنید، ما به زمینداران بزرگ پرداخت میکنیم، تقریبا معادل سه پنس در هفته برای کارگر است؛ در مقابل، حقوقِ بافندهی ساده از سال 1815 تا 1843 از 28 شیلینگ در هفته به 5 شیلینگ در هفته تنزل کرده است. و حقوق بافندهی ماشینکار از سال 1823 تا 1843 از 20 شیلینگ در هفته به 8 شیلینگ تنزل داده شده است. و در تمام طول اینمدت، مبلغ مالیاتی که ما به زمینداران بزرگ پرداخت کردهایم، هیچگاه از 3 پنس تجاوز نکرده است. و حتی در سال 1834، زمانی که نان بسیار ارزان بود و کاسبی از رونق برخوردار بود، شما به ما چه میگفتید؟ میگفتید اگر شما خوشبخت نیستید، بهخاطر آن است که فرزندان زیادی تولید میکنید و بارآوری خانوادههای شما از کسب و کار شما بالاتر است. اینها حرفهای خود شما هستند که زمانی بر سر ما فریاد کشیدید و به پای تهیهی قوانین جدیدی برای فقرا(7) و برپاییِ خانههای جدید کار(8)، این باستیلهای(9) کارگران رفتید.
به این اظهارات، کارخانهداران جواب دادند:
شما حق دارید، آقایان محترم کارگر. نه تنها قیمت غله، بلکه از آن گذشته، رقابتِ بین دستهای آماده به کار، سطح دستمزد را تعین میکند. اما به حالتی فکر کنید که زمینهای ما فقط از صخرهها و شنزار تشکیل شده باشد. شما که خیال نمیکنید که غله را میشود در گلدان کشت کرد؟ حال اگر ما بهجای آن که سرمایهمان و کارمان را در زمینهای غیرحاصلخیز هرز دهیم، دست از کشاورزی بکشیم و خود را تماما وقف صنعت کنیم، تمام اروپا دست از صنعتی شدن خواهد کشید و انگلیس تماماً تبدیل به یک شهر عظیم صنعتی خواهد شد، همراه با تمام بقیهی اروپا بهعنوان یک منطقهی کشاورزی.
درحالیکه کارخانهدار با این کلمات رو به کارگران خودش صحبت میکند، سخنرانیاش از جانب کاسبکارِ خردهپا قطع میگردد، که وی را مخاطب قرار میدهد:
اما اگر ما قانون غله را لغو کنیم، طبیعتاً کشاورزی را به ورشکستگی میکشانیم، اما کشورهای دیگر را که نمیتوانیم مجبور کنیم محصولات کارخانههای ما را خریده و کارخانههای خود را کنار بگذارند. نتیجهی آن چه خواهد شد؟ من مشتریهای فعلی خود در دهات را از دست میدهم، و تجارت داخلی هم بازار خود را.
کارخانهدار پشتِ خود را به کارگر کرده و جواب بقال را میدهد:
تا جایی که به این مسئله برمیگردد، شما فقط اجازه بده این کار را ما بکنیم. وقتی که تعرفهی گمرکی را از روی غلهی وارداتی برداشتیم، میتوانیم از خارج، غلهی ارزانتر وارد کنیم. بعدش هم دستمزدها را پایین میآوریم، درحالیکه دستمزد در کشورهایی که ما از آنها غله وارد میکنیم افزایش مییابد. به این ترتیب علاوه بر مزیتهایی که همین حالا از آن برخورداریم، دستمزدهای نازلتری هم خواهیم داشت و با جمعِ همهی این مزایا، کشورهای قاره را مجبور به خرید از خودمان میکنیم.
اما حالا کارگر کشاورزی و رعیت صاحب نسق خودشان را به میدان بحث میاندازند.
و ما دادمان بلند می شود که پس تکلیف ما چه میشود؟
آیا خودمان بایستی کمک هم بکنیم تا حکم مرگ کشاورزی که ممر حیات ما به آن بسته است، صادر شود؟
آیا ما باید تحمل آن را بکنیم که زمین زیر پای ما خالی شود؟
به جای جواب دادن، جبههی ضد تعرفهی غله Anti-Corn-Low(10) وقت خود را وقف جایزه گذاشتن بر سر بهترین دستنوشتهها پیرامون تأثیرات شفابخش لغو قانون تعرفهی گمرکی غلهی وارداتی بر کشاورزی انگلیس میکند.
این جوایز به آقایان هوپ Hope(11)، مورس Morse(12) و گرگ Gerg(13) تعلق گرفت که نوشتهجات درخشانشان در تیراژ هزاران هزار در سراسر کشور پخش میگردد.
یکی از مفتخرین به جایزه خود را معطل آن کرده است که ثابت نماید با ورود غله خارجی نه رعیت صاحب نسق و نه کارگر کشاورزی بلکه تنها زمیندار بازنده است. رعیت صاحب نسق در انگلیس بنا بر ادعای وی دلیلی برای واهمه از لغو قانون مربوط به تعرفهی گمرکی ندارد؛ چرا که هیچ کشور دیگری به ارزانی و مرغوبیت انگلیس نمیتواند غله تولید کند.
حتی اگر قیمت غله پایین نیز بیاید، به شما آسیبی وارد نمیشود، چرا که این ارزانی فقط بهرهی مالکانه را هدف قرار داده و باعث سقوط آن میگردد و به هیچوجه سود سرمایه و حقوقها را که کماکان ثابت میمانند تحت فشار قرار نمیدهد.
استاد معظم دیگر، آقای مورس، برعکس ادعا میکند که قیمت غله به همراه حذف تعرفهی غلات افزایش مییابد. او به خود زحمت فراوان میدهد تا ادعا کند حمایت گمرکی برای غله هیچگاه قیمت مناسبی را برای غله با خود به همراه نیاورده است.
برای اثبات ادعایش وی به این واقعیت اشاره میکند که هر موقعی که غلهی خارجی وارد بازار انگلیس گردید، قیمت غله افزایش پیدا کرد و هنگامی که مقدار کمی غله وارد گردید، قیمت آن نیز سقوط کرده است. این استاد معظم فراموش کرده است که واردات، دلیل افزایش قیمت غله نبوده است بلکه برعکس، قیمت بالای غله دلیل واردات غله بوده است. درست برعکس برندگان دیگر جایزه، وی ادعا میکند که هر افزایش قیمت غله، منجر به بالا رفتن درآمد رعیت صاحب نسق و کارگران میشود و نه زمینداران بزرگ.
استاد سوم، آقای گرگ که یک کارخانهدار بزرگ است و کتابش، طبقهی رعایای صاحب نسق بزرگ را مخاطب قرار میدهد، به اراجیفی اینگونه رضایت نمیدهد. زبان وی علمیتر است.
وی اعتراف میکند که قانون غله فقط به علت بالابردن قیمت غله، سبب افزایش بهرهی مالکانه میشود و قیمت غله هم فقط به آن دلیل افزایش مییابد که این قانون، سرمایه را وادار میکند تا به زمینهای با کیفیت پایینتر روی بیاورد؛ امری که فهمش بسیار ساده است. به هر درجهای که جمعیت رشد میکند مجبور میشویم به محض اینکه، غلهی خارجی نتواند وارد بشود، زمینهای نامرغوبتر را برای کشت و زرع انتخاب کنیم، که آباد کردنشان هزینهی بیشتری میطلبد و در نتیجه محصولشان گرانتر تمام میشود. و از آنجایی که غله به هر صورت به فروش میرسد، قیمت آن به ضرورت بر اساس هزینهی تولید در پرخرجترین زمین تعیین میشود و همین تفاوت بین این قیمت و هزینهی تولید در زمین مرغوبتر بهرهی مالکانه را تعیین میکند. و اگر در نتیجهی حذف قانون غله، قیمت غله و این بهرهی مالکانه نیز کاهش مییابد، به خاطر آن است که در زمین نامرغوبتر، دیگر کشت صورت نمیگیرد. با این حساب پایین آمدن بهرهی مالکانه، بدون تردید، خانه خرابی بخشی از رعایای صاحب نسق را نیز با خود به همراه میآورد.
این توضیحات به خاطر فهم زبان آقای گرگ ضروری بودند. وی میگوید، رعایای صاحب نسقهای کوچک که نمیتوانند در کشاورزی ادامهی بقا دهند، در کارِ در صنعت به دنبال مفری برای خود برمیآیند. تا جایی که به رعایای صاحب نسقهای بزرگ بر میگردد، قاعدتاً آنها باید برندگان این ماجرا باشند؛ یا زمینداران مجبور خواهند شد زمینهایشان را خیلی ارزان به آنها بفروشند و یا قراردادهای واگذاری زمین به آنها برای مدت طولانی بسته شوند. این وضع به آنها (رعایای صاحب نسقهای بزرگ) این امکان را میدهد که سرمایهگذاری های بزرگتری انجام دهند، از ماشینآلات در حجم بیشتری استفاده کنند و بدین ترتیب در کار یدی هم صرفهجویی کنند، که درضمن به شکرِ نزول سطح عمومی دستمزدها متعاقب حذف قانون غله، کماکان ارزانتر هم خواهد شد.
دکتر بورینگ به تمام این استدلالات عبایی روحانی نیز پوشاند. وی در یک میتینگ عمومی فریاد زد: "مسیح تجارت آزاد است – تجارت آزاد مسیح است!"
آدم متوجه میشود که تمام این عوامفریبیها نتوانستند مزهی نان ارزان را به دهان کارگران شیرین کنند. از آن گذشته کارگران چگونه میبایستی این انساندوستی یکبارهی کارخانهداران، یعنی همانهایی را میفهمیدند که با تمام قوا در حال جنگیدن بر علیه قانون کار ده ساعت در روز بودند(14) که بر اساس آن قرار بود ساعات کار کارگران از دوازده ساعت به ده ساعت تقلیل یابد!
آقایان، برای اینکه به شما جلوهای از این انساندوستی کارخانهداران را نشان بدهم، مقررات کارخانه را به یادتان میآورم که کارخانهداران در تمام کارخانهها وضع کردهاند.
هر کارخانهداری برای استفادهی شخصیاش، یک کتاب قانون مجازات درست و حسابی در دست دارد که برای تمام تخلفات عمدی و غیرعمدی جریمه تعیین میکند، به طور مثال یک کارگر فلان یا بهمان مبلغ را به عنوان جریمه بایستی بپردازد، اگر که از شانس بدش روی یک صندلی بنشیند، با کارگر دیگری پچپچ کند، گپ بزند، بخندد، چند دقیقه دیرتر سرکار حاضر شود، اگر یک قطعه از ماشین بشکند و یا اگر کالا را مطابق معیار مرغوبیت مطلوب تولید نکند و غیره. مقدار این جریمهها همیشه در عمل بالاتر از خسارتی است که کارگر به بار آورده است. برای اینکه کارگر را هرچه سهلتر در وضعیتی قرار دهند که شامل جریمه شود، ساعت کارخانه را به جلو میکشند، مواد اولیهی نامرغوب در اختیار کارگران قرار میدهند تا از آن کالای مرغوب تولید نمایند. حتی مدیر کارخانه در صورتی که در بالابردن تخطیات شغلی به اندازه کافی از خود زیرکی نشان ندهد، از کار برکنار میشود.
آقایان، میبینید که این قانونگذاری شخصی اصلاً برای پرورش خطاکاری به وجود آمده است و خطاکاری پرورش داده میشود چرا که با آن میشود پول درآورد. و به این ترتیب کارخانهدار از هر وسیلهای برای کاهش حقوق اسمی استفاده میکند، حتی از اتفاقاتی پول بیرون میکشند که دست کارگر نیست.
و این کارخانهداران، همان انساندوستانی هستند که میخواهند به خوردِ کارگران بدهند که آنها میتوانند مبالغِ کلانی برای بهبود وضعیت کارگران خرج کنند.
از یک سو حقوق کارگر را با مقررات کارخانه و با مو از ماست کشیدن تنزل میدهند و از سوی دیگر پذیرای بزرگترین قربانیها میشوند تا همان حقوق را به کمک جبههی مخالفان قانون غله، بالا ببرند.
با مبالغِ هنگفت قصرهایی میسازند که در آنها این جبهه بنا بر گفتنی، مقر صدارتاش را در آنها دایر میسازد. اینها لشکری از میسیونرها را به اقصی نقاط انگلیس میفرستند تا دین تجارت آزاد را تبلیغ کنند. هزاران هزار کتاب و جزوه در این مورد چاپ کرده و آنها را مجانی پخش میکنند، تا کارگر را به منافعش آگاه کنند. پولهای کلانی خرج میکنند تا مطبوعات نظر مساعدی راجع به آنها پیدا کنند. یک دستگاه عظیم اداری برپا میکنند تا جنبش تجارت آزاد را هدایت کنند و تمام هنر سخنوریشان را در مجامع عمومی بهکار میگیرند. در یکی از همین مجامع بود که کارگری فریاد زد: "اگر زمینداران بزرگ استخوانهای ما را بفروشند، شما کارخانهداران اولین کسانی هستید که آن را خواهید خرید، تا آن را در آسیاب بخاری ریخته و از آن آرد بسابید."
کارگران انگلیسی معنای مبارزه میان زمینداران و سرمایهداران را به خوبی فهمیدهاند. آنها به خوبی میدانند که تلاش برای کاهش قیمت نان تلاشی برای تنزل دادنِ دستمزد بوده است، و به هر اندازه که نرخ بهرهی مالکانه سقوط کند، به همان اندازه سود سرمایه بیشتر خواهد شد.
ریکاردو (15)، این قائد اعظم طرفداران تجارت آزاد انگلیسی، برجستهترین اقتصاددان قرن معاصر، در این نکته تماما با کارگران همنظر میباشد که میگوید:
"اگر ما به جای اینکه در کشور خودمان غله تولید کنیم... بازار جدیدی کشف کنیم که از آن غله با قیمت نازلتری بخریم، در این صورت دستمزدها کاهش و سودها افزایش خواهند یافت... کاهش قیمتهای محصولات کشاورزی نه تنها باعث پایین آمدن حقوق کارگران شاغل در کشاورزی میشود، بلکه تمام کارگران شاغل در رشتههای صنعتی و تجارت را نیز در بر میگیرد."(16)
و شما آقایان، فکر نکنید چونکه قیمت غله پایین آمده است برای کارگر علیالسویه است که به جای پنج فرانک، چهار فرانک دریافت کند. آیا حقوقش نسبت به سودِ سرمایه سقوط نکرده است؟ آیا آشکار نیست که موقعیت اجتماعیِ وی در مقابل سرمایهداران وخیمتر شده است؟ از آن گذشته کارگر واقعاً هم بازنده است.
تا زمانی که قیمت غله بالا بود و حقوق کارگر نیز در تناسب با آن قرار داشت، تنها صرفهجویی اندکی در نان کافی بود تا امکان استفاده از مواهب دیگری برایش فراهم شود. اما به مجردی که قیمت نان و در نتیجه حقوق کارگر در سطحی نازل باشد، او دیگر تقریبا امکانی در صرفهجویی در نان برای خرید چیزهای دیگر نخواهد داشت. کارگران انگلیسی به انگلیسیهای طرفدار تجارت آزاد فهماندهاند که با عوام فریبیهایشان و دروغهایشان نمیتوانند سرِ کارگر انگلیسی را شیره بمالند، و اگر علیرغم آن در مقابل زمینداران بزرگ با آنها همراه شدهاند، فقط برای تخریب آخرین بقایای فئودالیسم است و برای این است که فقط با یک دشمن رو در رو باشند. کارگران در محاسبات خویش اشتباه نکردهاند، چرا که زمینداران برای انتقامگیری از سرمایهداران، متقابلاً با کارگران و در مقابلِ سرمایهداران برای اجرای ده ساعت کار در روز همکاری کردهاند. و در نتیجه خواستی را که کارگران در سیسال گذشته در تحقق آن ناموفق بودهاند، بلافاصله پس از لغو قانون غله به تصویب رسید.
اگر در کنگرهی اقتصاددانان(17) دکتر بورینگ با ارائهی طوماری طولانی از اقلام واراداتی تلاش کرد که نشان دهد چه مقدار گاو، گوشت خوک، کالباس دودی، مرغ و غیره به انگلیس وارد شده است تا، آنطوری که وی اعلام میدارد، از جانب کارگرانِ انگلیسی مصرف بشود، متاسفانه وی فراموش کرد بگوید که در همین زمان نیز کارگران منچستر و سایرِ مراکز صنعتی با شروع بحران [مشاغل خود را از دست داده و] به خیابانها پرت شدهاند.
بهطور کلی در اقتصاد سیاسی، جمعآوری و ارائهی ارقامِ اقتصادیِ یکساله برای صدور احکام عمومی هیچگاه مجاز نیست. برای اینکار میبایستی همیشه حدِ متوسط ارقامِ شش ، و یا بهتر، هفت سال را ملاک قرار داد. پریودِ زمانیای که اقتصاد صنعتی مدرن در طی آن با پشت سر گذاشتن دوران مختلف رونق اقتصادی، مازادِ تولید(18)، رکود و بحران سیکل اجتنابناپذیر خود را طی میکند.(19)
شکی در آن نیست که با سقوط قیمتِ تمام کالاها - و این نتیجهی اجتنابناپذیرِ رقابت در تجارت آزاد است - من میتوانم با یک فرانک، اجناسِ بیشتری از قبل بخرم. و فرانکِ یک کارگر به همان اندازهی فرانکِ هر شخص دیگری ارزش دارد. بدین ترتیب، تجارت آزاد برای یک کارگر امتیازات زیادی خواهد داشت. اما در این میان، فقط یک گیر وجود دارد، آن کارگر قبل از آنکه فرانکِ خود را با اجناس دیگر مبادله کند، کار خود را(20) با سرمایه مبادله کرده است. اگر او در این مبادله برای همان کار، همیشه آن فرانکِ مذکور را دریافت کرده و در جوارش، قیمت کالاهای دیگر کاهش یافته باشند، او نیز دائماً از این معامله بهره خواهد برد. مشکل در اثباتِ این نیست که هنگامی که قیمت همهی کالاها سقوط میکنند، من با همان پول امکان خرید کالاهای بیشتری را خواهم داشت. اقتصاددانان، همیشه قیمت [نیروی]کار را در آن لحظهای در نظر میگیرند که به مبادله با کالاهای دیگر میپردازد، اما آنها، آن لحظهای را کاملاً کنار میگذارند که مبادلهی کار در مقابلِ سرمایه انجام میشود.
اگر مخارج کمتری برای بهراه انداختنِ ماشینی که کالا تولید میکند لازم است، بنابراین چیزهای لازم برای راهاندازیِ این ماشین، که نامش کارگر است، نیز همزمان کمتر هزینه برمیدارند. اگر تمام کالاها ارزانترند، الزاماً [نیروی] کار نیز که خود یک کالاست، قیمتش پایین خواهد آمد. و آنطوری که بعداً خواهیم دید، کالای [نیروی] کار به تناسب بیشتری در مقایسه با تمامِ سایر کالاها ارزانتر خواهد شد. اگر کارگر کماکان به استدلالات اقتصاددانان باور داشته باشد، متوجه خواهد شد که یک فرانک جیبش ذوب شده و فقط پنج سو (21) از آن باقی مانده است.
در این رابطه اقتصاددانان به شما خواهند گفت: خب، حالا ما هم اذعان میکنیم که رقابت بین کارگران، که تحت تجارت آزاد مطمئناً کمتر نخواهد شد، به زودی حقوقها را همسطح قیمت پایین کالاها خواهد کرد. اما از جانب دیگر، قیمت پایین کالاها باعث بالا رفتنِ مصرف میشود، و مصرف کالا موجبِ ازدیادِ تولید گردیده و این امر نیز بهنوبهی خود باعث بالا رفتنِ تقاضا برای نیروی کار میشود و این احتیاجِ بیشتر به نیروی کار نیز باعث بالا رفتنِ دستمزدها میگردد.
نتیجهی تمامی این استدلالات میبایستی به این نقطه ختم شود که: تجارت آزاد باعث ازدیاد نیروهای مولد میشود. اگر صنعت در حال رشد باشد و اگر ثروت و نیروهای مولده و در یککلام اگر سرمایهی مولد، تقاضای کار را افزایش دهد، قیمت [نیروی] کار و در نتیجه دستمزد نیز افزایش مییابد. مساعدترین شرایط برای کارگر، رشدِ سرمایه است. و آدم باید یه این اعتراف کند. اگر سرمایه ثابت باقی بماند، صنعت نیز نه تنها ثابت مانده، بلکه به عقب میرود، و کارگر اولین قربانی این شرایط خواهد شد. کارگر قبل از سرمایهدار خانهخراب خواهد شد. و در شرایطی که سرمایه رشد میکند، یعنی آنطور که گفته شد، یعنی تحت بهترین شرایط برای کارگر، سرنوشتاش چه خواهد شد؟ او باز هم خانهخراب خواهد شد. رشد سرمایهی مولد، انباشت و تمرکز سرمایهها را در دل خود دارد. تمرکزِ سرمایهها با خود، تقسیمِ کار وسیعتر و استفادهی وسیعتر از ماشینآلات در تولید را به همراه میآورد. تقسیم کار وسیعتر باعث تخریبِ مهارت کارگر میشود؛ و با جایگزین کردن کار ماهر با کاری که به وسیلهی هر کسی قابل اجراست، رقابت بین کارگران را افزایش میدهد.
شدت رقابت موقعی افزایش مییابد که تقسیم کار به کارگر امکان اجرای کار سه کارگر را بدهد. ماشینآلات نیز به نتیجهای مشابه، منتهی در ابعادی بسیار وسیعتر منجر خواهند شد. رشد سرمایهی مولد، سرمایهدارانِ صنعتی را مجبور میکند بهطور مداوم با امکانات بیشتری تولید کنند، و به این ترتیب، صنعتگران کوچک را خانهخراب کرده و آنها را به صفوف پرولتاریا پرتاب میکند. از آن گذشته از آنجا که نرخ بهره در مقیاسی که به حجم سرمایهها افزوده میگردد کاهش مییابد، سهامداران کوچک نیز که دیگر از قِبَل بهره توان امرار معاش ندارند، به اجبار به کار در صنعت روی میآورند. امری که به نوبهی خود، به افزایش تعداد پرولتاریا منجر میشود.
و سرانجام سرمایهی مولد به هر اندازهای که به حجم آن افزوده میگردد، مجبور به تولید برای بازاری میشود که نیازهای آن برایش آشنا نیست. و بدین ترتیب، تولید بر نیاز پیشی میگیرد و به همان اندازه نیز عرضه تلاش میکند تقاضا را ایجاد کند و از همین رو بر شدت و ناگهانی بحرانها افزوده میشود. و اما هر بحرانی به نوبهی خود به تمرکز سرمایهها شتاب بیشتری بخشیده و تعداد پرولتاریا را افزایش میدهد.
پس هرچه سرمایهی مولد رشد میکند، به همان اندازه رقابت بین کارگران را شدیدتر میکند، و البته در نسبتی به مراتب بیشتر. اجرت کار برای همه کاهش و فشارِ کار برای عدهای معین، افزایش مییابد.
در سال 1829 در منچستر 1088 ریسنده در 36 کارخانه مشغول به کار بودند. در سال 1841 تعداد این کارگران به 448 تنزل یافته، در حالیکه این تعداد 53353 چرخ ریسندگی بیشتر از 1088 کارگر سال 1829 به گردش در میآوردند. اگر کار یدی به مقیاس رشد نیروی مولد افزایش مییافت، بدین ترتیب تعداد کارگران نیز میبایست تا رقم 1848 افزایش مییافت. بنابراین رشد تکنیک، باعث کنار گذاشتن 1100 کارگر(22) از پروسهی کار گردید.
جواب اقتصاددانان از پیش برای ما آشناست. اینها خواهند گفت که این تعداد از کارگرانِ کنار گذاشته شده، کار دیگری پیدا خواهند کرد. آقای دکتر بورینگ نیز از بیان این استدلال در کنگرهی اقتصاددانان کوتاهی نکرد. اما وی در رد نظریاتِ خویش نیز کوتاهی ننمود.
در سال 1835(23) آقای دکتر بورینگ در مجلس عوام انگلیس یک سخنرانی راجع به 50000 کارگر نساجی لندن که مدتی طولانی دچار گرسنگی بوده و اشتغال دیگری نیز پیدا نمیکنند _ یعنی آنچیزی که طرفداران تجارت آزاد قولش را میدهند _ نمود.
بیایید به برجستهترین نکات این سخنرانی آقای دکتر بورینگ گوش دهیم:
" فلاکت نساج "، این جملات وی میباشند، "سرنوشت محتومِ هر کاری است که به راحتی قابل یادگیری است و هر لحظه به وسیلهی ابزاری کم خرجتر قابل جایگزینی است. و در این مورد از آنجایی که رقابت بین کارگران بیش از حد شدید میباشد، کوچکترین تنزل در تقاضا به بروز بحران منجر میشود. به عبارتی بافندگان ساده در مرز نهاییِ بقای انسانی به سر میبرند. یک قدم دیگر، امکان بقا برای این کارگران ناممکن است. کوچکترین تکان باعث پرتاب شدن این عده به مدار زوال میشود. پیشرفت تکنیک که هرچه بیشتر باعث رفع مداوم کار یدی میگردد، در دورهی گذار به طور ناگزیر به رنج موقت منجر میشود. رفاه ملی فقط به قیمت بدبختی بعضی از افراد به دست میآید. پیشرفت در صنعت فقط به خرج آیندگان صورت میگیرد و از میان تمام اختراعات، ماشین بافندگی بخاری آن اختراعی است که بیشترین فشار را بر کارگران سادهی بافنده وارد میکند. هماکنون برای تولید کالاهای زیادی که تا مدتی قبل به وسیلهی دست تولید میشدند، دیگر بافندهی یدیکار لازم نیست. وی در عرصههای دیگری نیز که امروزه هنوز با کار یدی تولید میشود نیز مغلوب خواهد شد. "
وی در جایی دیگر میگوید: "من اینجا مرسولات پستی فرماندار اعظم هند شرقی(24) با کمپانی هند شرقی را به همراه دارم. این نامهها مربوط میشود به بافندگان شاغل در ایالت داکا. فرماندار در نامههایش مینویسد: تا چند سال قبل کمپانی هند شرقی در سال، شش الی هشت میلیون قطعه پارچهی کتانی که بر روی چرخهای بافندگی در ایالت هند شرقی تولید میشدند، دریافت میداشت. تقاضای پارچه دائماً سقوط کرده و تقریباً به سطح یک میلیون در سال رسیده است. در حال حاضر تقاضا تقریباً خوابیده است. به علاوه، در سال ،1800 آمریکای شمالی تقریبا هشتصد هزار قطعه کتان از هندوستان وارد میکرد، این رقم به کمتر از چهار هزار قطعه در سال 1830 سقوط کرده است. اگر در سال 1800 یک میلیون قطعه کتان به مقصد پرتغال بارِ کشتیها میشد، این تعداد در سال 1830 از بیست هزار نگذشت.
گزارشات مربوط به بافندگان هندی وحشتناکاند، علت این بدبختی چیست؟ ظهور کالاهای انگلیسی در بازار، یعنی کالاهایی که به وسیلهی ماشین بخار بافندگی تولید میشوند. تعداد بیشماری از بافندگان متعاقب این بدبختی مردند. مابقی آنها به مشاغل دیگر، به طور مشخص به کشاورزی رو آوردند. عدم توانایی تعویض شغل به معنای حکم مرگ است. و در این زمان منطقهی داکا مملو از تولیدات نساجیِ انگلیسی میباشد. موصلی داکا(25) نیز که در سراسر دنیا به خاطر استحکام و زیباییاش معروف است، در اثر رقابت ماشینهای انگلیسی تقریباً به طور کامل ناپدید شده است. در طولِ تاریخِ بافندگی به جرأت بتوان فلاکت و بدبختیِ مشابهی با سرنوشتی که این بافندگان، یعنی کلِ این طبقات، در هندوستان شرقی دچار آن شدند، نشان داد."(26)
سخنرانیِ آقای دکتر بورینگ چه از لحاظِ واقعیتهایی که در وجود دارد و چه از لحاظِ مزخرفاتی که با آنها وی تلاش مینماید بر روی این واقعیتها پردهپوشی کند، بسیار جالب است. تلاشهایی که غیر از عوامفریبی خاصیت دیگری ندارند و خاصِ تمام طرفداران بازار آزاد میباشد. وی از کارگران به عنوان ابزار تولید پر هزینهای نام میبرد که بایستی به وسیلهی ابزار تولید ارزانتر جانشین گردند. وی طوری وانمود میکند که وقتی از کار نام میبرد، گویا منظور یک کارِ استثنایی و وقتی که از ماشین نام میبرد، منظور یک ماشینِ استثنایی است. اما وی فراموش میکند که هیچ کارِ یدی وجود ندارد که روزی دچار سرنوشتِ کارِ بافندگی نگردد.
"هدفِ دائمی و گرایشِ هرگونه تکامل مکانیک، در عمل در این است که کار انسانی را تماماً به پدیدهی زائدی تبدیل نموده و یا قیمتِ آن را پایین بیاورد، حال از طریقِ جانشینیِ کار مردانِ بالغ با کار کودکان و زنان و یا از طریقِ جایگزینیِ کارگر ماهر با مزدبگیران غیر ماهر. در اکثریتِ کارگاههای ریسندگی، کار پنبهکشیِ قرقرههای نساجی، پس از رنگرزی، یا به انگلیسیthrostle-mills به دخترانِ شانزدهساله و یا جوانتر(27) سپرده شده است. جانشینی هند_مول[Hand-Mule] با سلفاکتور[Selfaktors](28) باعث اخراج اکثریت کارگران نساج و بر سرکار نگاهداشتنِ کودکان و نوجوانان گردید."
این جملات آقای دکتر اوره[Dr. UreX](29)، این طرفدار دو آتشهی تجارت آزاد، برای تکمیلِ اعتراضاتِ آقای بورینگ کاملاً مناسب است. آقای بورینگ صحبت از درد و رنج افراد کرده و میگوید که این درد و رنجهای فردی، تمامِ یک طبقه را به پرتگاه نابودی میکشاند. او از درد و رنجهای، به قولِ وی، موقتِ دوران گذار حرف میزند و در همان حال پنهان نیز نمیکند که این رنجهای دوران گذار برای اکثریتی گذار از زندگی به مرگ و برای مابقی گذار از شرایط بهتر به وضعیتِ بدتر است. اگر او بعداً اضافه میکند که محنتهایی که این کارگران میکشند از ملزومات جداییناپذیر پیشرفتِ صنعت بوده و برای رفاه ملی ضروریاند، منظورش بهسادگی این است که، رنج طبقهی کارگر پیششرط رفاه طبقهی بورژوا است. تمام تسلی خاطری که آقای بورینگ به کارگرانی که میمیرند، میدهد و یا بهتر بگوییم، تمام دکترین تعادل که تجارت آزادیها عنوان میکنند، در این حکم ختم میگردد:
ای شما هزاران هزار کارگری که میمیرید، شکوه نکنید. شما میتوانید آسوده بمیرید، چرا که طبقهی شما از بین نخواهد رفت و همواره بهاندازهی کافی، جمعیت خواهد داشت که سرمایه از میانش قربانی بگیرد، بدون ترس از اینکه نابودش کند. از آن گذشته، اصلاً سرمایه چطور میتواند کاربرد پیدا کند، اگر که نگران حفظ ماتریال قابل استثمار، یعنی کارگران، نباشد که مجدداً آنها را استثمار کند؟
اما چرا باید جواب این سوال را پیدا کرد که تاثیر تحقق تجارت آزاد بر وضعیتِ طبقهی کارگر چیست؟ تمامی قوانینی که اقتصاددانان از کنه[Quesnay](30) گرفته تا ریکاردو[Ricardo] فرموله کردهاند، بر مبنای این پیش شرط بنا نهاده شدند که موانع تا کنونی بر سر تجارت آزاد دیگر وجود نداشته باشند. به هر اندازهای که تجارت آزاد تحقق یابد، این قوانین نیز تایید میشوند. اولینِ این قوانین اینست که رقابت، قیمت هر کالا را به حداقل هزینهی تولید آن میرساند. و بدین ترتیب حداقل دستمزد، قیمت طبیعیِ [نیروی]کار است. حال خودِ این حداقل دستمزد چیست؟ دقیقاً آنچیزی که برای تولید اشیای غیرقابل صرف نظر کردنی لازم است که کارگر را قادر میکنند زندگی را ادامه داده و طبقهاش تا مقداری که لازم است تولید مثل کند.
فکر نکنیم که بنابراین کارگر فقط این حداقل دستمزد را دریافت میکند، کمتر از آن باید فکر کنیم که وی همیشه این حداقل دستمزد را دریافت خواهد کرد.
خیر. مطابق این قانونمندی طبقهی کارگر اوقات خوشبختتری را نیز خواهد داشت، برخی اوقات وی بیش از این حداقل را خواهد داشت. اما این مقدارِ بیشتر تنها برای جبرانِ آن کسریای خواهد بود که کارگر در دوران ایستایی صنعت، زیر حداقل دستمزد دریافت میدارد. معنایش اینست که: در پریودِ زمانیِ معینی که همیشه تکرار میشود، یعنی در دورهای که صنعت طی میکند، و در آن فازهای رونق، اضافه تولید، رکود و بحران متناوباً تکرار میگردند، تمام حقوق کارگر، یعنی آن چیزی که وی بیشتر و یا کمتر از مقدار ضروری گرفته است، بهحساب میآید. بدین ترتیب مشاهده میشود که کارگر نه بیشتر و نه کمتر از این حداقل دریافت کرده است؛ یعنی طبقهی کارگر بعد از این که چه مصائب و محنتهایی متحمل شده است و چه مقدار کشته در میدان جنگ صنعت به جا گذاشته است، باز هم بهعنوان طبقه باقی میماند. خب، این بیانگر چه چیزی است؟ اینکه طبقه ادامه حیات میدهد و از این گذشته رشد نیز خواهد کرد.
اما این تمامِ قضیه نیست. پیشرفت صنعت، مایحتاجِ زندگی ارزانتری را تولید خواهد کرد. در این راستا عرق جای آبجو، پنبه جای پشم و کتان، و سیبزمینی جای نان را گرفته است. با توجه به اینکه همیشه راههایی پیدا میشود که نیروی کار را با وسایل بیمایهتر و بنجلتری تغذیه نمود، حداقل دستمزد نیز در حالِ کاهشِ دائم خواهد بود. اگر این دستمزد در ابتدا انسانها را بهکار میگرفت تا زندگی کنند، بعداً به وی لااقل اجازهی زندگی میدهد، اما زندگیِ یک ماشین؛ حیاتش ارزش دیگری بهجز وجود یک نیروی مولد ندارد، و سرمایهدار نیز با وی با همین معیار رفتار میکند.
این قانون کالای [نیروی]کار، قانون حداقل دستمزد، به همان اندازهای به واقعیت در میآید که پیششرطِ اقتصاددانان که همانا تجارت آزاد است نیز به حقیقت، به واقعیت تبدیل شود. بنابراین یکی از این دو را باید انتخاب کرد: یا آدم باید تمام اقتصاد سیاسیِ متکی بر تجارت آزاد را منکر شود و یا اعتراف کند کارگران در شرایط تجارت آزاد، به شدیدترین وجه ممکن زیر ضربِ قوانین اقتصادی قرار میگیرند.
اگر بخواهیم جمعبندی کنیم: تجارت آزاد در شرایط جامعهی امروزی یعنی چه؟ یعنی آزادیِ سرمایه. اگر چند تا مانع کشوری را که هنوز رشد آزادانهی سرمایه را کند میکنند از سر راهش برداشتید، فقط عملکرد سرمایه را کاملاً از قید و بند رها کردهاید. مادامی که به رابطهی بین کار مزدی و سرمایه، اجازهی ادامهی حیات بدهید، حتی اگر مبادلهی کالاها تحت مساعدترین شرایط صورت بگیرد، کماکان طبقهای وجود خواهد داشت که استثمار میکند و طبقهای که مورد استثمار قرار میگیرد. درک این پرروییِ طرفداران تجارت آزاد، حقیقتاً به آدم فشار میآورد که ادعا میکنند استفادهی موثرتر از سرمایه باعث از بین رفتنِ تضادِ بین سرمایهدارانِ صنعتی و کارگران مزدبگیر خواهد شد. درست برعکس، تنها نتیجهی این کار، علنیتر شدن و روشنتر شدنِ باز هم بیشترِ تضاد بین این دو طبقه خواهد بود.
لحظهای تصور کنید که دیگر هیچ قانون غلهای وجود ندارد، هیچ گمرک محلی و دولتی جمعآوری نمیشود، و در یککلام تمام عواملِ کناریای که کارگرِ امروز میتواند آنها را عاملِ فلاکتش بداند، کاملاً از بین بروند، بدینترتیب فقط پردههای ساترِ میانی که جلوی دیدنِ دشمن واقعیِ کارگر را میگیرند از جلوی چشمانش به کنار زده میشوند. کارگر خواهد دید که سرمایهی آزاد شده، او را به همان اندازهی زمانی که تحت فشارِ قوانین مالیاتی بوده است، بهعنوانِ برده حساب خواهد کرد.
آقایان، مجذوبِ لغتِ مجردِ آزادی نشوید. آزادیِ چه کسی؟ این آزادی بهمعنای آزادیِ یک فرد در مقابلِ فردِ دیگر نیست. این به معنای آزادی برای سرمایه است که تحت آن، کارگر را بفشارد. چرا میخواهید رقابت آزاد را تحت پوششِ ایدهی آزادی قرار دهید، در حالیکه خودِ این ایدهی آزادی صرفاً محصول وضعیتی مبتنی بر رقابتِ آزاد است؟
ما نشان دادیم که برادریای که تجارت آزاد بین طبقاتِ مختلفِ یک ملتِ واحد ایجاد میکند به چه معناست. برادریای که تجارت آزاد قصد برقراریِ آن بین ملتهای مختلف را دارد، به سختی از آن برادرانهوار تر خواهد بود. برادری نامیدنِ استثمار در هیأت جهانشمولِ آن، ایدهای است که فقط از دامن بورژوازی میتواند بیرون آید. تمامی عواقبِ ناگواری که تجارت آزاد در یک کشور به بار میآورد، در بازار جهانی به مقیاسی بسیار عظیمتر تکرار خواهند شد. لزومِ بیشتری برای پرداختن به سفسطهبازیهای طرفداران تجارت آزاد در اینباره که بهراستی ارزشی بیشتر از استدلالات اساتید اعظم، آقایان هوپ، مورس و گرگ ندارند، نیست.
بهطور مثال به ما گفته میشود که تجارت آزاد، تقسیم کار جهانیای به وجود خواهد آورد که در آن هر کشوری همخوان با مزیتهای طبیعیاش، تولید کالای معینی را به عهده بگیرد.
آقایان، شاید شما فکر کنید که تولید قهوه و شکر سرنوشت طبیعیِ هندِ غربی است. تا دویست سال قبل طبیعت، که هیچ علاقهای به تجارت هم ندارد، در آنجا نه درخت قهوه و نه نیشکر بار میآورد. و شاید نیم قرنِ دیگر هم طول نکشد تا شما شاهد آن باشید که در هند غربی دیگر نه قهوهای و نه شکری پیدا بشود، چرا که در همین مدت هند شرقی توانسته است با تولید ارزانترِ این محصولات، مبارزهی موفقی را با این مقدرات طبیعیِ ادعایی هند غربی شروع کند. و هند غربی با تمامِ منابع و ثروتهای طبیعیاش بار سنگینی بر دوش انگلیسیها شده است، درست همانند بافندگان داکا، که از زمانهای آغازینِ بافندگیِ دستی، مقدراتشان بود.
یک موضوع دیگر را نباید نادیده گرفت: اینکه چگونه همه چیز انحصاری شده است و اینکه امروزه نیز شاخههایی در صنعت وجود دارند که شاخههای دیگر را تحت تسلط خود دارند و برای ملیتهایی که این صنایع را بهکار میگیرند، ادامهی موقعیتِ مسلطشان در بازار جهانی را تضمین میکند. بهطور مثال پنبه در مبادلهی جهانی به تنهایی از اهمیت تجاری بالاتری در مقایسه با تمامی سایر مواد اولیهی مورد نیاز برای تولید پوشاک برخوردار است. بهراستی مضحک است که طرفداران تجارت آزاد به معدودی تولیدات ویژه در هر شاخهی صنعتی اشاره میکنند تا این محصولات را همطراز محصولاتی قرار دهند که مایحتاج روزمرهی مردم را تشکیل میدهند و ارزانتر از همهی کشورهایی تولید میشوند که پیشرفتهترین صنعت را دارند. تعجبی ندارد اگر که طرفداران تجارت آزاد نتوانند بفهمند که چگونه یک کشور از قِبَل کشورهای دیگر ثروتمند میشود، چرا که همین آقایان کمتر از آن میخواهند بفهمند که چگونه در درون یک کشور، طبقهای از قِبَل طبقهای دیگر ثروتمند میشود.
اما آقایان، فکر نکنید که انتقاد ما به تجارت آزاد، به قصد دفاع از سیستم حمایت گمرکی است. آدم میتواند بر علیه مشروطه مبارزه کند، بدون اینکه به این دلیل دوست حکومت مطلقه باشد. ضمناً خود سیستمِ حمایت گمرکی، فقط وسیهای است برای راهانداختن صنعت بزرگ در یککشور معین. یعنی وابسته کردن آن به بازار جهانی؛ و از لحظهای که این وابستگی به بازار جهانی بهوجود میآید، کم یا بیش وابستگی به تجارت آزاد نیز به وجود میآید. از آن گذشته، سیستم حمایت گمرکی منجر به توسعهی رقابت آزاد در درون یک کشور میشود. از همین رو ما شاهد آنیم که در کشورهایی که بورژوازی سعی بر تثبیت جایگاه خود بهعنوان یک طبقهی اجتماعی را دارد، به طور مثال در آلمان، تلاشهای عظیمی برای کسب حمایت گمرکی به عمل میآورد. (حمایت گمرکی) برای بورژوازی اسلحهای است بر علیه فئودالیسم و قدرت مطلقهی دولتی، ابزاری است برای تمرکز بخشیدن نیروی خود و تحقق بخشیدن به تجارت آزاد در چهارچوبِ مرزهای کشوری.
اما بهطور کلی سیستم حمایت گمرکی امروزه محافظهکارانه است، درحالیکه سیستم تجارت آزاد، تخریبی عمل میکند. سیستم تجارت آزاد، ملیتهای تاکنونی را تجزیه کرده و تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی را به اوج خود میرساند. در یککلام، سیستم تجارت آزاد به انقلابِ اجتماعی شتاب میبخشد. و تنها با این درک انقلابی، آقایان، من به تجارت آزاد رأی میدهم.
متن آلمانی:
http://www.mlwerke.de/me/me04/me04_444.htm
زیرنویس ها:
* توضیح: زیرنویسهای علامتگذاریشده با (ت م) از مترجماند، برخی زیرنویسهای متن اصلی حذف شدهاند.
(1) سخنرانی کارل مارکس تحت عنوانِ فوق، اولین بار بهار سال 1848 در بروکسل و به زبان فرانسوی منتشر گردید. در همان سال اینجزوه به همت جوزف وایده مایر، شاگرد و دوست مارکس و انگلس به زبان آلمانی منتشر گردید. در سال 1885 به خواست انگلس، ترجمهی جدید آلمانیِ این متن بهعنوان ضمیمهی اولین چاپ آلمانی "فقر فلسفه" به آن اضافه شده و در چاپهای بعدی نیز بهکرات به همراه آن چاپ گردید. متن حاضر (منظور متن آلمانی میباشد_م) این ترجمه را در بر میگیرد. در سال 1885 برای اولین بار این متن به زبان روسی ترجمه شده است و از طرف گروه روسی آزادی کار که در ژنو فعالیت میکرد، بهشکل جزوهای مجزا به چاپ رسید. در سال 1889 این متن با مقدمهای از جانب انگلس در شهر بوستون آمریکا بهچاپ رسید. این مقدمه در سال 1888 به شکل مقالهای مجزا به زبان آلمانی در مجلهی "زمان نو" و تحت عنوان "حمایت گمرکی و تجارت آزاد" به چاپ رسیده بود.
(2) با تصویب قانونی در ژوئن 1846 در پارلمان انگلیس، قانون غله در انگلیس ملغی گردید.
(3) شعار عوام فریبانهی طرفداران تجارت آزاد
(4) سر جان بورینگ (1872_1792)، سیاستمدار و زبانشناس و ادیب انگلیسی، شاگرد بنتام، طرفدار تجارت آزاد و مجری پیشبردِ سیاست استعماری انگلیس در خاور دور. (ت م)
(5) جان برایت (1889_1811)، کارخانهدار لیبرال انگلیسی، از سال 1843 عضو مجلس عام انگلیس، به همراه کابدن رهبریِ جبههی علیه قانون غله را بهپیش برد. چندین بار بهعنوان وزیر، عضو کابینهی دولت لیبرال بود. (ت م)
(6) چارتیستها، قویترین جریان رادیکال در جنبش کارگری انگلیس در نیمهی قرن نوزدهم. نام این جریان از منشوری برگرفته شده بود بهنام "منشور مردم" که در آن مجموعهای از مطالبات سیاسی کارگران در رابطه با برگزاری انتخابات آزاد همگانی طرح شده بود. اوج چارتیسم در دهههای سی و چهل قرن 19 بود. بعد از این که مجلس عوام دو بار طرح چارتیستها را رد کرد، چارتیستها در صدد تحمیل خواستهای خود برآمدند. این تلاشها بهطور قهرآمیز سرکوب شد و بعد از آن، چارتیستها اهمیت خود را بهمرور از دست دادند. مارکس و انگلس برای جنبش چارتیستها اهمیت زیادی قائل بودند و آن را بهعنوان یکی از اولین مظاهر استقلال طبقاتی کارگران قلمداد میکردند.(ت م)
(7) در قرن هفدهم و پس از آزادسازیِ دهقانان از قید و بندهای فئودالیسم، بر خلاف امید سرمایهداران، دهقانان سابق تن به کار طاقتفرسا در کارگاهها و کارخانهجات انگلیسی نداده و اوقات خود را به ولگردی سپرده و برای امرار معاش به دزدی و گدایی در خیابانهای شهرهای انگلیس پرداختند. علیرغم تمام تمهیدات، نیروی کار کافی پیدا نمیشد. از اینرو پارلمان و دولت انگلیس با وضع یک سلسه از قوانین، ولگردی در خیابانها را ممنوع کرده و بیکاری و گدایی جزو بزرگترین جرائم بهشمار آورده شدند و سنگین ترین مجازاتها تا حد اعدام برای آنها در نظر گرفته شد..(ت م)
(8) دهقانانی که براساس قوانینِ جدید تن به کار نمیدادند در مراکز قرنطینهای که به خانههای کارگر معروف بودند زندانی میشدند تا با رضایت به سر کار رفته و نیروی کار مورد نیاز سرمایهداریِ در حالِ رشد انگلیس را تامین کنند. این زندانهای معروف به خانههای کارگر همانند پادگان محصور بوده و فاقد سلول مثل زندانهای معمولی بودند. باوجود این شرایط غدایی و بهداشتی و کمبود فضای کافی برای تحرک آنچنان وحشتناک بوده که هزاران نفر در این زندانها از بین رفته و برخی سالها در این زندانها به سر میبردند تا "آماده به کار میشوند". (ت م)
(9) منظور زندان مخوف باستیل پاریس میباشد. (ت م)
(10) Anti-Corn-Law League جبههی ضد قانون تعرفهی غله، تجمعی از طرفداران تجارت آزاد بود که در سال 1838 بهوسیلهی کارخانهداران کابدن و برایت در شهر منچستر تاسیس گردید. این جبهه خواستار آزادی کامل تجارت بوده و برای لغو قانون تعرفهی گمرکی بر غلهی وارداتی مبارزه کرده و هدف پایین آوردن سطح دستمزدها و تضعیف اشرافیتِ زمیندار در اقتصاد و سیاست را تعقیب مینمود. در مبارزه بر علیه این اشرافیت، این جبهه تلاش مینمود تودههای کارگر را به حمایت از سیاستهای خود جلب نمایند. اما درست در همین زمان پیشروترین کارگران انگلیسی، راه مستقل سیاسی کارگری را انتخاب نمودند. (جنبش چارتیستها)
(11) جرج هوپ کلان مستأجر زمینهای کشاورزی با تحصیلات در رشتهی کشاورزی و طرفدار تجارت آزاد (ت م)
(12)آرتور مورس، روزنامهنویس و نویسنده انگلیسی و فعال جبههی ضد قانون غله. (ت م)
(13) ویلیام راتبون گرگ(1881_1809) از صاحبان صنایع در انگلیس، صاحبنظر و طرفدار تجارتِ آزاد. (ت م)
(14) قانون ده ساعت کار در روز که شامل جوانان و زنان میشد در تاریخ هشتم ژوئن 1847 به تصویب پارلمان انگلیس رسید. علیرغم این مصوبه بسیاری از کارخانهداران از اجرای این قانون سرباز میزدند.
(15) دیوید ریکاردو(1823_1772) اقتصاددان انگلیسی و نمایندهی کلاسیک اقتصاد بورژوایی. (ت م)
(16) در اینجا مارکس از کتاب ریکاردو "مبانی اقتصاد سیاسی و چگونگی مالیات بستن بر آن" ترجمه از انگلیسی بهوسیلهی ف اس کنستانیکو با پانویسهای نقادانهی جی بی سای چاپ دوم جلد 1 و 2 پاریس 1835 صفحات 179_178 و 449
(17) این کنگره به تاریخ 18،17،16 سپتامبر 1847 با شرکت کارخانهداران، تجار و اقتصاددانان از هلند، انگلیس، فرانسه، بلژیک، دانمارک، ایتالیا و ... در بروکسل بلژیک برای تجارت آزاد و عواقب و نتایج آن برای تجارت جهانی برگزار گردید. بخش اساسی و اولیهی فوق در حقیقت متن سخنرانیای را تشکیل میداد که قرار بود مارکس در این جلسه اجرا کند. اما در این جلسه از دادن اجازهی سخنرانی به مارکس خودداری شد. (ت م)
(18)کلمهی مازاد تولید در چاپهای 1892،1885 و 1895 حذف شده است.
(19) انگلس در سال 1892 در مقدمهی چاپ دوم " وضعیت طبقهی کارگر در انگلیس" در مورد دوران متناوب بحرانهای صنعتی در ابتدای قرن 19 نوشت: "در متن آمده است که دوران تناوب بحرانهای صنعت بزرگ، براساس مشاهدات وقایع سالهای 1825 تا 1842، در هر پنج سال است. تاریخ صنعت نشان داد، براساس مشاهدات وقایع سالهای 1842 تا 1868، که به واقع این دوره ده ساله میباشد و بحرانهای میانی علیالسویه بوده و از سال 1842 در حقیقت از بین رفتهاند.
(20) در نوشتههای اولیه، مارکس و انگلس از فروش کار نام میبرند. بعداً مارکس ثابت نمود که کارگر نه کار خود بلکه نیروی کار خود را میفروشد. رجوع شود به توضیحات انگلس در مقدمهی چاپ جدید دستنوشتهجات مارکس پیرامون "کارمزدی و سرمایه" برلین 1891/ جلد ششم از مجموعه آثار صفحه 593 الی 599.
(21) سو و فرانک واحد پول بلژیک، هر فرانک معادل صد سو. (ت م)
(22) در اولین چاپ فرانسوی و همچنین در چاپهای بعدی احتمالاً یک اشتباه پیش آمده است: احتمالاً میبایستی یا سال 1548 بهجای 1848 و یا 1400 کارگر بهجای 1100 کارگر میآمد.
(23) در چاپ 1848 اشتباهی آمده است 1833 و در چاپهای 1892،1885 و 1895 آمده است 1838
(24) بنگلادش فعلی و شرق هندوستان (ت م)
(25) پارچهای لطیف و محکم با نقشهای زیبا که در اصل در موصل عراق تولید میشد، "حریر موصلی". (ت م)
(26) سخنرانی بورینگ در تاریخ 28 ژوئیه 1835 در مجلس سنای اول انگلیس، منتشر شده در "مباحثات پارلمانی هانزارد" سری سوم جلد بیست و نهم، لندن 1835. این قسمت از سخنرانی بورینگ _ صفحات 1170_1168 از مجلد فوق _ میباشد. این بخش از صحبتهای بورینگ در کتاب دیلیلم آکسیونسوس بهنام مبانی اقتصاد سیاسی، چاپ لندن تاریخ 1840 صفحهی 38_36 و نیز از جانب مارکس نقل میشود.
(27) نقل از کتاب آندرو اوره "فلسفهی کارگاههای بافندگی"، سال 1861 چاپ لندن، صفحهی 23
(28) Hand-Mule و Selfaktors از ماشینهای نساجی. در سالهای 1735 تا 1825 اختراعات مهمی در زمینهی ماشینیزه کردن نساجی شد که در تکامل سرمایهداری نقش مهمی ایفا کردند.
اهم این اختراعات عبارتند از: 1735 ماشین نساجی بوسیلهی جان وایت، 1764 ماشین جنی بوسیلهی جیمز هارگریوس، تکمیل آن در سالهای 1769_1771 بهوسیلهی ریچارد آرکرایت، 1779 مولهی دستی _ دستگاه نیمه اتوماتی که هر قسمت از کار با به حرکت درآوردن اهرمی از جانب کارگر به حرکت در میآید _ بهوسیلهی ساموئل کرومپتون، 1825 مولهی خودکار-اتومات _ بهوسیلهی ریچارد روبرت.
(29) آندره اوره (1857_1778) شیمیدان و اقتصاددان انگلیسی، طرفدار تجارت آزاد.
(30) فرانسیس کنه، پزشک و اقتصاددان فرانسوی در سالهای 1774_ 1694 وی بنیانگذار تئوریای است که براساس آن منشأ ثروتِ جامعه، کار کشاورزی میباشد. وی پروسهی کامل بازتولید اجتماعی را مورد بررسی قرار داده و "جدول اقتصادی" خود را بر اساس آن بنا نهاد.
سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment