رئیسی

نوشتۀ: بهمن شفیق
1 Comment

رئیسی به عنوان فرد تنها کسی بود که می‌توانست این پراگماتیسم، این دوره گذار بر متن فقدان یک استراتژی روشن حکمرانی، را اداره کند. وی هم به دلیل سابقه اش در نظام و هم به دلیل صبغه اش در تعامل با فراکسیون قدرتمند تکنوکراتها و بوروکراتهای لیبرال اتاق بازرگانی چی و هم به دلیل ساده زیستی و عملگرائی اش از اعتبار لازمی برخوردار بود که مانع از شورش آشکار فراکسیونهای نظام علیه وی شود، آنچنان که در دوره احمدی نژاد واقع شده بود. علاوه بر آن - و شاید مهم‌تر از آن – اقبال بزرگی بود که نصیب دولت رئیسی شد و آن هم آغاز جنگ در اوکراین بود که بکلی توازن قوا در سطح جهانی را به زیان بلوک ترانس آتلانتیک تغییر داده و هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی ایران نیز تأثیر خود را بر جا گذاشت

۱

جیوزپه فوری از آنتونیو گرامشی نقل می‌کند که وی فاشیسم ایتالیائی را حاکمیت بورژوازی روستائی بر بورژوازی شهری می دانست. چنین تعبیری به هیچ وجه تبیینی جامع از فاشیسم نیست اما به خوبی می‌تواند وجهی از فاشیسم ایتالیائی را خصلت نمائی کند. فراتر از این که خود موسولینی از خانواده‌ای فقیر از شهری کوچک می آمد، این زیبائی شناسی متفاوت از زیبائی شناسی بورژوازی شهری محصول روشنگری نزد فاشیسم ایتالیائی است که گرامشی را به چنین تشبیهی سوق می دهد.

این رابطه‌ای است که بین حزب عدالت و توسعه و حاکمیت ترکیه نیز برقرار است. حکومت اردوغان را نیز می‌توان در ترکیه حاکمیت بورژوازی روستایی بر بورژوازی اروپانشین و سکولار متمرکز در استانبول و آنکارا تلقی نمود که از همان آغاز هیچ‌گاه قادر به جلب حمایت گسترده این لایه‌های بورژوازی نشد. شکاف بین حکومت اردوغان و این لایه ها همواره باقی ماند و در مقاطع زمانی مختلفی سر باز می‌کند تا با امتیازاتی از سوی حکومت مجدداً برای دوره ای ترمیم شود.

می‌توان در نقاط دیگر دنیا نیز چنین رابطه‌ای را مشاهده کرد. از آمریکای لاتین و حکومتهای چپگرا با پایه‌های اجتماعی در میان روستائیان و بومیان قبایل و حکومتهای راستگرا با پایه اجتماعی در میان الیت مهاجر اروپایی تا شرق آسیا، فیلی پین و احتمالاً تایلند. و در همه جا این پدیده با تغییری در ساختار دولت نیز همراه بود. لایه‌های جدیدی وارد دستگاه دولتی می‌شدند که تا پیش از آن از هیچ جایگاهی در سپهر سیاست برخوردار نبودند.

جمهوری اسلامی نیز از همان آغاز در بر گیرنده چنین گرایشی بود که با بورژوازی جدید شکل گرفته از لایه‌های مهاجرین روستایی و شهرستانی در مقابل بورژوازی ریشه‌دار شهری ناشی از گذار از فئودالیسم به سرمایه داری در دوران واپسین قاجار و دوران پهلوی خصلت نمائی می شد. در درون نظام متکثر جمهوری اسلامی – آری، جمهوری اسلامی در درون چهارچوب مذهبی اش حقیقتاً متکثر است – البته بازتاب گرایش متقابل نیز همواره حضور داشت و در اکثر دوره های حیات این جمهوری – لااقل در سی و چند سال اخیر – مسلط نیز بوده است. به تناسب همان تسلط نیز، هم جمهوری اسلامی به تدریج به نوعی سکولاریزاسیونِ خودِ ایدئولوژی مذهبی رو می‌آورد و هم در درون دستگاه دولتی الیگارشی معینی از الیت پسا سلطنتی را شکل داده و مانع ورود لایه‌های گسترده‌تر جامعه بدان می شد. این اما مانع از آن نمی‌شد که آن به قول گرامشی «بورژوازی روستایی» درون جمهوری اسلامی هر از چندگاهی سر برون نیاورد. و البته هر گاه چنین می شد، نه فقط آن بورژوازی «روستایی» و نمایندگانش، بلکه کل جمهوری اسلامی به طور مشدد به مایه تمسخر و استهزاء آن بورژوازی سکولاریزه و اشرافیت سکولار هنری و ادبی بدل می گردید. دوران احمدی نژاد دوران اوج این شکاف فرهنگی بود و دوران رئیسی دوران امتداد آن. هم احمدی نژاد نزد بورژوازی سکولار و طبقه متوسط دنبالچه آن به مثابه تجسم چنین «عقب ماندگی تمدنی» به سخره گرفته می‌شد و هم رئیسی. با این تفاوت که احمدی نژاد محصول واکنش نظام در برابر آن فشار سنگین برای سکولاریزه کردن حیات اجتماعی بود و دوری از تعرض برای سازماندهی مجدد نظام را شکل می‌داد و رئیسی واکنش تدافعی نظام برای مهار همان نیرو را که امروز به مراتب جسورتر و گستاخ‌تر در صدد برگرداندن ورق به نفع خود بود.

اما رئیسی به گونه‌ای عجیب سترونی نظام جمهوری اسلامی در بازتولید نیروی لازم برای پیشبرد «مردمسالاری اسلامی» را نیز به نمایش می گذاشت. بر خلاف احمدی نژادِ دور اول ریاست جمهوری که از یک خط روشن در سیاست جهانی و همچنین سیاست اجتماعی برخوردار بود، رئیسی هیچ‌گاه جز اداره امور خط قابل تشخیصی نداشت. تمایز برجسته وی نسبت به سلف خود روحانی در پراگماتیسم فعال او بود. مهم‌ترین انتقادی که او و جریان حامی او به دولت پیشین وارد می‌دانستند «ترک فعل» بود نه خود «فعل». این یعنی این که آن‌ها هیچ و مطلقاً هیچ برنامه متمایزی از دولت پیشین نداشتند. تمایز برجسته آنان در عملگرائی آنان بود. از این نقطه نظر رئیسی شبیه احمدی نژاد بود اما از نظر مضامین سیاسی او نه صراحت جهتگیری احمدی نژادِ دور اول را داشت و نه جسارت وی را. هر آنچه را که در عرصه سیاست خارجی بدان دست زد و تحت عنوان رویکرد به همسایگان معروف شد، پاسخی به وضعیت اضطراری جمهوری اسلامی بود و نه ابتکار خود این نظام برای تغییر آرایش جهانی. به نوعی او حقیقتاً تجسم سیر زوال دولتمداری در جمهوری اسلامی بود. خصوصیات فردی وی هم گویی برای چنین نقشی صیقل خورده بودند. شاید مدیری خوب بود اما سیاستمداری بود متوسط و شاید حتی زیر متوسط با واکنشهایی که گاه ساده لوحی یک روستایی را تبادر می کرد.

این از همان نخستین خیز بزرگ سیاسی وی در مبارزات انتخاباتی ۱۳۹۶ روشن شده بود. هنگامی که رئیسی بعد از سالها فعالیت دور از نورافکن ها پا به میدان مبارزات سیاسی گذاشت و کاندید ریاست جمهوری شد. صرفنظر از ناتوانی وی در ارائه طرح و برنامه‌ای متمایز، چه در زمینه موضوعات گرهی اقتصادی و چه در زمینه موضوع داغ و حساس برجام، برخورد او به منازعات حاد درون فراکسیونهای طبقه حاکم نشان می‌داد که از کمترین قاطعیت و برشی در آن جدال برخوردار نیست. در مقابل یورش بی‌وقفه روحانی و آسیستان او جهانگیری به احمدی نژاد به عنوان مسئول فلاکت جامعه، رئیسی نه فقط نتوانست میدان نبرد را خود تعیین کند، بلکه در لحظه‌ای از ناتوانی در مقابل دوربین تلویزیون و چشمان میلیونها بیننده مأیوسانه راه روشن شدن اختلافات را در برگزاری مناظره‌ای بین روحانی و احمدی نژاد نامید. یعنی در مقام کاندید ریاست جمهوری به جای در هم شکستن کاندید مقابل و رئیس جمهور وقت پیشنهاد مذاکره بین او و رئیس جمهور پیشین را در مقابل مردم قرار داد. یعنی اعلام ناتوانی و افلاس مطلق. به همان اندازه که روحانی و جهانگیری با کوبیدن احمدی نژاد رقبای خود را به موضعی تدافعی می راندند و هواداران خود را بسیج می کردند، به همان اندازه رئیسی هواداران خود را تا حد تماشاچی بازی بزرگان تقلیل داد.

چهار سال بعد همین شخصیت با همان خصوصیات در انتخاباتی تقریباً بدون رقیب به ریاست جمهوری انتخاب شد. او نقطه وحدت تمام جریانات اصولگرا و نو اصولگرا و منتقدین درونی آن طیف بود. طیفی که به طور مضحکی خود را اکنون به لقب «انقلابی» نیز مزین کرده بود. رئیسی کل این طیف را دور خود جمع کرده بود برای این که هر کدام از بخشهای متفاوت این طیف در او امکان تحقق آرزوهای خود را می‌دید. آخرالزمانی ها تحقق رؤیای ظهور را، بوروکراتها تحقق بوروکراسی توانمند را، عدالتخواهان تحقق عدالت را و سرانجام ارزشی ها تحقق ارزشمداری مذهبی را. نه به این دلیل که او توان متحقق نمودن این جمع تناقضات را داشت، بلکه به این دلیل که توان اتخاذ سیاستی روشن و برا را نداشت. او نقطه اجماع توازنی مثبت در درون گرایشات متفاوت نظام بود: به هر کسی سهمی.

در پهنه سیاستگذاری اجتماعی رئیسی ایده‌آل ترین رئیس جمهور نظام بود به این دلیل که به بهترین وجهی فقدان یک پلتفرم روشن تغییر ساختارهای اجتماعی به نفع طبقات محروم و تجدید توزیع ثروت اجتماعی به نفع طبقات محروم را با عملگرائی پراگماتیستی و جلوه‌های ساده زیستی لاپوشانی می کرد. برخلاف رئیس پیشین دولت که هنگام سیل در کیش در مسافرت تفریحی به سر می برد، او چکمه به پا می‌کرد و به مناطق سیلزده می‌رفت و در مقابل تعطیلی کارخانجات او برخلاف روال پیشین مبتنی بر باصطلاح «ترک فعل» دست به راه اندازی مجدد آن می‌زد بی آن که الزاماً در قید و بند قابلیت رقابت آن باشد. در یک کلام، رئیسی رئیس جمهوری بود برای دوران گذار. این کاملاً روشن بود که سیاستهای اتخاذ شده از سوی وی نمی توانستند در دراز مدت جهتگیری نظام را تعیین کنند. سه سال پس از اداره امور هیچ‌کس نمی‌دانست و نمی‌داند که نظام کدام سیاستگذاری های پایه‌ای را برای آینده در نظر دارد. نه در عرصه خدمات اجتماعی روشن است که کدام الگوها برگزیده خواهند شد و نه حتی در عرصه سیاست خارجی که علیرغم تمام عضویتها در پیمانهای غیر غربی سیاست چند بُرداری هیچ‌گاه کنار گذاشته نشد و با یک چرخش دول غربی در برجام هر آن می‌توانست و می‌تواند به کاهش وزن پیمانهای شانگهای و یوراسیا در سیاست خارجی جمهوری اسلامی منجر شود. تنها و تنها نقطه‌ای که دولت در آن از مشی روشنی تبعیت می‌کرد دقیقاً نقطه‌ توافق آن با دولت پیشین بود یعنی تداوم خصوصی سازی – البته به طرق باصطلاح سالم تر – و تعهد به تبعیت سطح دستمزد کارگران از منویات کارآفرینان که در اقدام سمبلیک کنار گذاشتن عبدالملکی از وزارت کار و جایگزینی وی با صولتی خود را نشان می داد.

رئیسی به عنوان فرد تنها کسی بود که می‌توانست این پراگماتیسم، این دوره گذار بر متن فقدان یک استراتژی روشن حکمرانی، را اداره کند. وی هم به دلیل سابقه اش در نظام و هم به دلیل صبغه اش در تعامل با فراکسیون قدرتمند تکنوکراتها و بوروکراتهای لیبرال اتاق بازرگانی چی و هم به دلیل ساده زیستی و عملگرائی اش از اعتبار لازمی برخوردار بود که مانع از شورش آشکار فراکسیونهای نظام علیه وی شود، آنچنان که در دوره احمدی نژاد واقع شده بود. علاوه بر آن - و شاید مهم‌تر از آن – اقبال بزرگی بود که نصیب دولت رئیسی شد و آن هم آغاز جنگ در اوکراین بود که بکلی توازن قوا در سطح جهانی را به زیان بلوک ترانس آتلانتیک تغییر داده و هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی ایران نیز تأثیر خود را بر جا گذاشت. تحولی که سپس با توفان الاقصی و تضعیف همیشگی موقعیت اسرائیل و آمریکا در منطقه و جهان و متقابلا افزایش وزن جمهوری اسلامی در منطقه بازتاب خود را یافت.

با این همه مبانی این دوره گذار شکننده تر از آن بودند که بتوانند برای مدتی طولانی تداوم آن را تضمین کنند. هم فسخ میثاق اجتماعی نظام با طبقه متوسط و ظهور خرده بورژوازی سکولار ووکیست و تبلور قدرتمند آن در بلوای زن زندگی آزادی نشان می‌داد که این دوران نمی‌تواند به پایان نرسد و هم مجادلات حاد درون خود دسته بندی های حاکم که در جریان انتخابات مجلس به صف بندی ها و تقابل های حاد و آشکار انجامید و در همین انتخابات پیش رس ریاست جمهوری نیز خود را نشان خواهد داد. تمام پیشروی های صوری یا واقعی دوران رئیسی به هیچ وجه نافی آن نیستند که تکلیف اصلی‌ترین جدال‌ها در جامعه ایران نه تنها روشن نشده است، بلکه این تعیین تکلیف هنوز در پیش است. نه آن جریانات ووکیست نوظهور از صحنه اجتماعی حذف شده و مسأله آنان حل شده است و نه مسأله بنیادی رابطه ایران با بازار جهانی و نظام مالی بین‌المللی و نه مسأله جهتگیری ایدئولوژیک آینده نظام که به عنوان یک نظام با داعیه ضد استکباری اکنون در صدد تعامل با تمام پایگاههای استکبار در منطقه نیز هست.

با مرگ رئیسی این نقطه وفاق درون نظام نیز از میان رفته است و علاوه بر آن مجادلات، بلکه حتی مسأله رهبری نیز سر باز می کند. مرگ زودرس رئیسی باعث شد تا او پیش از آشکار شدن ناتوانی اش در حل این معضلات پایه‌ای صحنه را ترک کند و در فردای آشکار شدن مشکلات در پایه‌های نظام این توهم را زنده نگه دارد که «اگر رئیس جمهور انقلابی زنده بود وضع اینطور نمی شد». اما بیرون از پایه‌های نظام چه؟

۲

مطلقاً هیچ‌کس انتظار تشییع جنازه های میلیونی قربانیان سانحه را نداشت. و وقتی در تبریز جمعیتی انبوه به خیابان‌ها آمدند نزد برخی این بیشتر به محبوبیت آل هاشم امام جمعه تبریز نسبت داده می شد. با تهران اما معلوم شد که در مرکز توجه این تشییع جنازه ها خود شخص رئیسی قرار داشت. تنها نبودن او و همراهی امیر عبداللهیان و دیگران نیز البته در شکل دادن به ابعاد واقعه تشییع مؤثر بود اما نقش مرکزی را خود رئیسی ایفا می کرد. در این تردیدی نیست.

در سطح دیپلماتیک مراسم این تشییع پیش از هر چیز بیانگر تغییر موقعیت جمهوری اسلامی ایران – نه ایران به طور کلی، بلکه همین جمهوری اسلامی آن – در آرایش بین‌المللی بین دولتها بود. تمام تحولات چند سال گذشته و جابجایی های واقع شده در نتیجه جنگ اوکراین و نسل کشی اسرائیل و مقاومت قهرمانانه غزه و سپس رویارویی مستقیم ایران و اسرائیل، برای همیشه به انزوای چند دهه اخیز جمهوری اسلامی پایان داده‌اند و این جمهوری را به عنوان نظامی مشروع در سطح بین‌المللی تثبیت کردند. شرکت بیش از ۶۰ تا ۷۰ هیأت دیپلماتیک از کشورهای مختلف در ادای احترام به قربانیان حادثه هیچ معنای دیگری جز این ندارد. خود همین واقعیت شوک مرگباری برای اپوزیسیون برانداز بود.

اما از این مرگبارتر آن جمعیت انبوه باورنکردنی در خیابانها بود که حتی در شهر کوچک بیرجند نیز خیره کننده بود تا چه رسد به تبریز و تهران و قم و بویژه مشهد که شهر خود رئیسی بود. رژیمی که در لبه سقوط قرار داشت و هیچ‌کس دیگر خواهان تداوم حیات آن نبود به یکباره اینچنین مردمی را بسیج کرده بود. چه شده بود؟ ساندیس داده بودند؟ ادارات را تعطیل کردند؟ کارمندان را تهدید کردند؟ با اتوبوس آدم آورده بودند؟ نه. هیچکدام از این‌ها نبود. هم موج جمعیت بزرگ‌تر از آنی بود که بتوان با اینگونه تمهیدات توجیهش کرد و هم صحنه‌ها واقعی‌تر از آن بودند که نتوان تمایل واقعی شرکت کنندگان را تشخیص داد. اتفاق دیگری افتاده بود. اتفاقی که اعتراف به آن برای برانداز یعنی اعتراف به شکست کامل. آن جمعیت اتفاقاً پاسخی بود به هرزه گویی کثیف همان براندازان. حتی بیش از آن که اقدامی در حمایت از جمهوری اسلامی باشد، اقدامی علیه انحطاط و تعفن عمیق و مزمنی بود که بیش از هر صفت دیگری برانداز را خصلت نمائی می کند. دفاع جامعه از حریم خویش بود. دفاع تمام آن جماعت روستایی و شهرستانی از حیات اجتماعی خویش در مقابل نخوت گندآلوده بورژوازی لذت طلب و طبقه متوسطی های دنبالچه آن بود. پاسخی بود به مسخرگی ها و لودگی های بی پایانی که از قضا بیش از هر کس رئیسی هدف آن‌ها بود. مسخره‌اش کردند که «شش کلاسی» است و با این کار تمام «شش کلاسی»ها را مسخره کردند. حالا «شش کلاسی»ها جوابشان را دادند. گفتن «ناهار بهتون دادند»ش را به کارگرها مسخره کردند، تپق کردنهایش را مسخره کردند، ساده لوحی هایش را مسخره کردند و حالا همه آن‌هایی به خیابان آمدند که اتفاقاً ناهار خوردن دیگران برایشان علی السویه نیست، خودشان هم بلد نیستند بلبل زبانی کنند و موقع حرف زدن سوتی می‌دهند و اتفاقاً مرد رندی و کلاشی الیت سلبریتی جماعت و کافه نشین های بالای شهری را بلد نیستند. همه آن‌هایی که اتفاقاً خودشان را با همین خصوصیات رئیسی این‌همانی می‌کردند به خیابان رفتند تا اتفاقاً و بویژه پوزه کثیف آن هرزه گویان را به خاک بمالند. ضربت عمیقی است که به دشواری بتوانند از آن التیام بیابند.

۳

به طور اتفاقی میزگردی از رفقای سابق چپ انقلابی و سرنگونی طلبان فعلی پیرامون واقعه را دیدم. عنوان میزگرد: «رژیم اسلامی پس از حذف رئیسی، چالش جانشینی خامنه ای، نبرد آخر در خاکریز آخر، آیا چپ آماده است؟»

حیرت انگیز نیست؟ از آن چپ انقلابی چهار دهه پیش چه بر جا مانده است؟ رژیمی که درگیر جنگ قدرتی بر سر جانشینی خامنه‌ای است و این نبرد آخر آن در خاکریز آخرش است. پرسش در برابر چپ این است که آیا آماده است یا نه. این حد از بیگانگی با واقعیات دیگر از نظر سیاسی قابل تحلیل نیست. نیاز به چشم مسلح نیست تا با مقایسه جمعیت میلیونی در خیابانها و انبوه مهمانان خارجی و وضعیت رقت‌انگیز این رفقای سابق ما به این پی برد که نه رژیم در خاکریز آخر است و نه این رفقا آماده چیزی جز برگزاری همین میزگردها هستند. رقت‌انگیز است. ایکاش برای خودشان احترامی قائل باشند و کنار بکشند.

اما شاید دشواری غلبه بر گذشته اجازه نمی دهد. قطعاً آن‌ها نیز مانند ما عزیزانشان را در دهه سیاه شصت از دست داده اند. و شاید اتفاقاً همین رئیسی یکی از قضاتی بود که در مورد عزیز آن‌ها هم حکم مرگ را صادر کرده بود. عزیزی که برخلاف تبلیغات دروغین جمهوری اسلامی نه مجاهد بود و نه دست به اسلحه برده بود بلکه فقط کمونیست بود. میدانم که کشیدن درد این اندوه برای یک عمر چقدر دشوار است. میدانم برای این که من هم یکی از همان کسان هستم. اما این را هم می‌دانم و این جمعیت میلیونی باز هم نشان داد که نه آن موقع توانستیم توده زحمتکشان جامعه را در جنگ خود شریک کنیم و نه امروز در میان انبوه میلیونی کارگران و زحمتکشان از آنچنان توش و توانی برخورداریم که بتوانیم نظام حاکم را به چالش بکشیم. توده طبقه کارگر در ایران هیچ‌گاه آن مبارزه سالهای دهه سیاه شصت ما را مبارزه خود قلمداد نکرد که یادش را گرامی بدارد و مصاف امروز خود را امتداد آن مبارزه بداند. نه، توده کارگران امروز نه آن وقایع را متعلق به خود می‌داند و نه رئیسی به عنوان مسئول آن وقایع را مجرم می شناسد. برای آن‌ها رئیسی کسی است که کارخانه های تعطیل شده را راه اندازی کرده است، هپکو را دوباره راه انداخته است و هفت تپه را از دست اسدبیگی زالو درآورده و شش هزار خانواده کارگری را از دربدری نجات داده است. و برای همین هم در روز مرگ رئیسی در خیابان شعار می‌دهد که «عزا عزاست امروز، کارگر ایرانی صاحب عزاست امروز».

تفاوت کمونیسم با چپ باقی‌مانده در جهان مومیائی شده گذشته نیز در همین است. این کارگر است که مخاطب ماست و باید بتواند بر ناتوانی امروزین خود غلبه کند که به چنان موقعیت ضعیفی رانده شده است که سیاستمداری را منجی خود به شمار می‌آورد که پس از سالها مبارزه خود آنان و در دل شرایطی معین در کنار آن‌ها ایستاد در حالی که هم او وقتی خود زمام امور را به دست گرفت ابائی از راندن باز هم بیشتر دستمزد کارگران به زیر ارزشش نداشت. و برای این کارگر جمهوری اسلامی یک نظام حی و حاضر است که سرنوشت آن مقدرات او را هم تعیین می کند. آن رژیم آن چپ خیالباف نیست که از سی سال قبل دچار «بحران آخر» است و به زودی قرار است جای خود را به «جمهوری شورائی» چپ بدهد. برعکس هر بار از دل آن «بحران آخر» و «خاکریز آخر» چپ بیرون می‌آید و باز هم برای کارگران قانون وضع می کند، سن بازنشستگی را تغییر می دهد، دستمزد تعیین می‌کند و غیره و غیره.

خاطرات تلخ و دردناک سالهای سیاه دهه شصت را نمی‌توان فراموش کرد. اما آن وقایع را امروز ملاک تعیین سیاست قرار دادن یعنی باقی ماندن در جهانی که دورانش سپری شده است و کمونیسم جنبشی رو به آینده است.

بهمن شفیق

۴ خرداد ۱۴۰۳

۲۴ مه ۲۰۲۴

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    امیر · 4 months ago
    ارزیابی خوبی از دولت و خود رییسی است. در مورد فاشیسم از دید گرامشی موضوع اصلی دو گردان داشتن اردوگاه فاشیسم است. گردان «روستایی» و گردان «شهری». ...گرامشی میگوید: «از اینجا به بعد، تنش‌های نهفته [میان کادرهای شهری و روستایی فاشیست] به طور تمام‌عیار آغاز به آشکار شدن کردند .کادر شهری و همدست باور داشت که آن‌ها اکنون به هدف خود رسیده اند. آن‌ها احساس می‌کردند که حزب سوسیالیست «سازش‌ناپذیری طبقاتی» را رها کرده است و این کادرها دیگر عجله داشتند با پیمان آرام‌سازی به پیروزی خود رسمیت ببخشند... همه مشاجرات جاری در اردوگاه فاشیستی، میان موافقان و مخالفان پیمان آرام‌سازی، به این شکاف اساسی می‌رسد. ریشه‌های آن در خود جنبش فاشیستی قرار دارد.... در واقع بحران فاشیسم تازه نیست. این همیشه وجود داشته است. هنگامی‌که دلایلی که وحدت این گروه‌های ضدپرولتاریا را حفظ می‌کرد از میان رفت، شعله‌ور شدن اختلافات نهفته آن‌ها اجتناب‌ناپذیر بود. پس، بحران چیزی جز روشن شدن گرایشات از پیش موجود نیست... این بحران، انشعاب در میان فاشیست‌ها را برخواهد انگیخت. فراکسیون پارلمانی، به رهبری موسولینی، و متکی بر طبقات میانی (کارگران یقه‌سفید، پیشه‌وران و صاحبان صنایع کوچک) تلاش خواهند نمود از نظر سیاسی این معجون را سازماندهی کنند. این ضرورتاً به سوی همدستی با سوسیالیست‌ها و «پاپولاری‌ها» [عوامیون] حرکت خواهد کرد.... جناح سازش‌ناپذیر [روستایی] که بیانگر دفاع مستقیم و مسلحانه از منافع سرمایه‌داران کشاورزی است، به اعمال ضدکارگری خودویژه‌اش ادامه خواهد داد. برای این جناح (که در ارتباط با طبقه کارگر مهم‌ترین است) «آتش‌بسی» که سوسیالیست‌ها آن‌را یک پیروزی می‌نامند، بی‌ارزش خواهد بود.»
    https://www.marxists.org/archive/gramsci/1921/08/two_fascisms.htm

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر