پس از آبان: کمونیسم و فتح خیابان – خطاب به کمونیستها

نوشتۀ: تدارک کمونیستی
6 Comments

و برای فتح خیابان، هم باید ابزارها و روشهای لازم برای خنثی کردن ماشین سرکوب دولتی را یافت و به کار برد و هم باید که نیروهای مخرب بورژوازی را از آن بیرون راند. مبارزه ای که در دو سطح مختلف در جریان خواهد بود. در سطح اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی ای که تقابل نهائی با دستگاه سرکوب حاکم را تا حد امکان و تا زمانی که صف توده های کارگر و زحمتکش فاقد انسجام لازم است به تعویق انداخته و امکان وسیع ترین مشارکت ها در اعتراض خیابانی را در اختیار توده ها قرار دهد. و در سطح مضمونی با طرح مطالبات و چشم اندازهائی که متضمن منافع لحظه ای و تاریخی توده های کار و زحمت بوده و امکان تمرکز مبارزه بر دشمن واقعی طبقه کارگر یعنی کلیت نظم سرمایه داری با تمام دولت و اپوزیسیون درون طبقاتی اش را فراهم کند.

رفقا، با گرمترین درودها،

سیر پرشتاب تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران و حساسیت لحظه تاریخی خطیر کنونی ما را بر آن واداشت که مستقیما شما را خطاب قرار داده و ارزیابی خود از اوضاع کنونی و خطوط کلی وظایف کمونیستها را با شما در میان بگذاریم. مخاطب ما در متن حاضر همه آن کسانی هستند که کمونیسم خود را بر دو بستر اصلی چپ تبیین ننموده و نه در چپ ستون پنجمی پروامپریالیسم به جستجوی یافتن پاسخی برای پیشروی کمونیسم بر می آیند و نه به چپ ضد امپریالیست محور مقاومتی دخیل می بندند. بگذارید از همین جا سخن را آغاز کنیم و به برخی نکات پایه ای اشاره کنیم که از نظر ما اشتراک در آنها پیش شرط هر گونه پیشروی است.

پیش و بیش از هر چیز تأکید بر این اصل اساسی را ضروری می دانیم که نقطه عزیمت کمونیسم به مثابه ریشه ای ترین نقد از نظم معاصر نه مبارزه با استبداد است و نه مبارزه با امپریالیسم. کمونیسم نقد پایه ای نظم سرمایه داری است، مستقل از این که این نظم در کدام مرحله از تکامل تاریخی خویش قرار داشته باشد و در کدام شکل دولت مستقر شده باشد. با عزیمت از چنین پایه ای است که کمونیسم فرجام ضروری مبارزه طبقاتی را در تحقق دیکتاتوری پرولتاریا و آغاز دورانی از هدایت مبارزه طبقاتی به سمت محو دولت و طبقات می بیند. و بر اساس چنین نقدی است که محور اصلی پراتیک کمونیستی بر اتحاد طبقه کارگر بنا می شود. این رادیکال ترین نیرویی که سرمایه داری خود به ارمغان آورده است و از همه پیش شرطهای لازم برای تبدیل شدن به گورکن آن برخوردار است. هیچ شاخص دیگری، نه پس زدن امپریالیسم و نه عقب راندن استبداد سیاسی، به خودی خود نمی توانند شاخص پیشروی مبارزه طبقاتی و به این اعتبار شاخص پیشروی کمونیسم قلمداد شوند. و متقابلا، هر پیشروی در عرصه سیاست که بتواند فضای عمل طبقه کارگر را گسترش داده و به اتحاد آن یاری برساند، گامی است در راه تحقق مادی انتقاد کمونیستی. خواه این پیشروی کسب موفقیت در مبارزه ای برای حقوق و آزادیهای اجتماعی باشد، خواه تحمیل اصلاحاتی بر نظم مسلط و خواه پس زدن یک تجاوز امپریالیستی. تشخیص این رابطه اما امری است نه از پیش داده شده، بلکه محصول ارزیابی از هر لحظه تاریخی مشخص یا به بیان لنین "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" است. انتقاد کمونیستی از پیش غایتی معین را به مثابه نتیجه نقد در نظر نمی گیرد، برعکس، غایت مبارزه از دل نقد متولد می شود. انتقاد کمونیستی انتقادی است بدون هراس از نتایج آن. تنها و تنها پیش شرط انتقاد کمونیستی، وفاداری به واقعیت است و لاغیر.

شاید تأکید بر این مبانی در لحظات پر تلاطم کنونی چندان بدیهی نباشد. اما دقیقا در دوره های پرتلاطم و طوفانی است که قطب نما بیش از هر زمانی اهمیت می یابد و ایران امروز نیز وارد یکی از طوفانی ترین دوره های حیات خویش در تاریخ معاصر می شود. وضعیتی که محصول تلاقی روندهای متعددی است که در سطوح مختلف در جریان بوده و در واقعه افزایش قیمت بنزین به نقطه غلیان خویش رسیدند. وضعیتی که بازگشت به گذشته پیش از آبان دیگر در آن امکانپذیر نیست و به طور قطعی تعیین تکلیف جامعه ایران در مقابل برخی از گرهی ترین مسائل پیش روی خود را در دستور کار گذاشته است.

با وقایع آبان، جامعه ایران عمیقا شخم خورد و با این شخم خوردن بسیاری از جوانب حیات اجتماعی که تا آبان 98 چندان نمودی در مجادلات اجتماعی نداشتند از اعماق جامعه به سطح آن انتقال یافته و در معرض دید همگان قرار گرفتند. اکنون ایران جامعه ای شخم خورده است که هیچ چیز در آن از نظم سابق برخوردار نیست. همه چیز دستخوش تغییر است و همه نیروهای اجتماعی با حدت و شدت تمام در حال تجدید آرایش خویش برای ورود به مصافهای دوران جدیدی هستند که خیزش آبان 98 رسما ورود به آن را اعلام کرد.

در پایه ای ترین سطح، آبان 98 در لحظه ای واقع می شد که امکان حل تضادهای بنیادی جامعه ایران با مکانیسم های موجود در آن از میان رفته بود. نه جدال بین فراکسیونهای متخاصم بورژوازی بر متن چالشهای ژئوپلیتیکی معاصر می توانست به همان روال سابق ادامه یابد و نه رابطه بین دولت و جامعه به طور کلی و بین طبقات حاکم و توده طبقات کار و زحمت به طور مشخص، دیگر می توانست همانی باشد که در آغاز سال 96 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری بود.

آبان 98 در لحظه ای از هر نظر ویژه واقع می گردید. در سطح ژئوپلیتیک ماههای منتهی به آبان 98 شاهد تحولاتی در منطقه و جهان بودند که به تقویت هر چه بیشتر موقعیت نظام جمهوری اسلامی در منطقه و جهان و تضعیف آشکار صف بندی مقابل این نظام در سطح منطقه – و ایضا جهان – منجر شده بودند. نه فقط پیروزیهای به دست آمده برای محور مقاومت در سوریه، بلکه همچنین تحولات جنگ یمن و افزایش تنشهای نظامی بین ایران و آمریکا، به چنان تغییر آشکاری در توازن قوای منطقه ای به زیان اتحاد عبری-عربی-غربی انجامیده بودند که تداوم آن بر متن افزایش تنش بین چین و روسیه از یک سو و آمریکا از سوی دیگر، تنها می توانست به معنای تشدید روند زوال سیادت آمریکا بر مناسبات بین المللی باشد. به ویژه ضربات نظامی وارده بر آمریکا و متحدین آن در جریان سقوط سوپر پهپاد آمریکائی و حمله حوثی ها به آرامکو، ضربات سنگینی بر اقتدار این تنها ابر قدرت پسا جنگ سردی به شمار می آمدند که اکنون در مقابل یک قدرت مصمم منطقه ای چاره ای جز عقب نشینی در مقابل خویش نمی دید. وضعیتی غیر قابل تحمل برای آمریکا که باید تغییر می کرد.

این تغییر بزرگ در توازن قوای منطقه ای، در سطح داخلی نیز با تغییری گسترده به نفع هسته اصلی نظام جمهوری اسلامی و به زیان جریان تکنوکرات- لیبرال غربگرایان دولتی همراه بود که بویژه با خروج آمریکا از برجام با شتاب در حال وقوع بود و در جریان وقایع متعددی، از وقایع دیماه 96 تا ماجرای ارز جهانگیری و سپس واکنش حیرت انگیز دولت مستقر نسبت به فاجعه سیل بهار 98، خود را نشان داده بود. الگو و افق بورژوازی پروغربی ایران اکنون و در میانه سال 98 دیگر از کمترین اعتبار اجتماعی برخوردار بود و در مقابل در بدنه بورژوازی ایران این تلقی فرا گیر تر می شد که کلید پیشرفت بورژوازی در مشی استراتژیکی است که رهبری نظام آن را در نگاه به شرق، اتکاء به تولید داخلی و گسترش پیوندهای منطقه ای تبیین نموده بود. برای بورژوازی پروغرب ایران لحظه غیر قابل برگشت در حال رسیدن بود. لحظه ای که ایران برای یک دوره طولانی به ساختارهای بدیل جهان چند قطبی – پیمانهای شانگهای و یوراسیا – می پیوست. کابوسی برای طبقه متوسط.

در سطح دیگری نیز، یعنی در سطح رابطه بین نظام و اپوزیسیون آن در خارج از کشور، همین روند تغییر توازن قوا به نفع نظام در تمام سالهای منتهی به آبان 98 با سرعت شاید بیشتری هم در جریان بوده و به تغییرات عمیقتری نیز انجامیده بود. نظام که توانسته بود جنبش سبز را در خود جذب و آن را در مسیر بنفش قرار دهد، با انتخابات 96 تتمه اپوزیسیون در خارج از کشور را نیز از دور خارج کرده و صفهای طویل شرکت کنندگان در انتخابات در مقابل سفارتخانه ها را به رخ اپوزیسیونی کشیده بود که دیگر از هیچ توانی برای عرض اندام برخوردار نبود. حتی در خارج از کشور، در همان عرصه ای که ملک طلق خود به حساب می آورد. به موازات همین تغییر و جابجائی بود که ارگانها و رسانه های اپوزیسیون هر چه بیشتر از نفس افتاده و جای خود را به رسانه هائی می دادند که رسما از سوی دول متخاصم با جمهوری اسلامی ایران راه اندازی شده و اکنون وظایف تمام و کمال یک اپوزیسیون داخل کشوری را بر عهده می گرفتند. اپوزیسیون رسما به دنبالچه ارتجاع امپریالیستی-منطقه ای، به ستون پنجم آن در ایران تنزل داده شد. قباحت مزدوری ریخت و جای خود را به فخر فروشی در باب این داد که چه کسی از رابطه محکم تری با مراکز قدرت و سرویسهای امنیتی موساد و سیا و ام آی 6 برخوردار است. اپوزیسیونی که تا دوران اوباما لیبرالیسم را به عنوان محور ایدئولوژیک وحدت و یگانگی خویش به شمار می آورد، با ترامپ آنتی لیبرال رسما به مشتی باج بگیر و لمپن فاشیست تبدیل شد. اکنون دیگر نه احزاب و سازمانهای سنتی لیبرالیسم، نه امثال "جبهه ملی" و "جمهوریخواهان ملی"، بلکه باندها و فرقه های متحجر تبدیل به ستاره های این اپوزیسیون شده بودند. مجاهد و فرشگرد وپژاک و جبهه های رنگارنگ خلق برای آزادی لرستان و بلوچستان و الاحواز.

حاصل مجموعه این تحولات در بالا و در رابطه بین نظام و اپوزیسیون چیزی نبود جز تشدید تضادها. به هر اندازه که هستۀ اصلی نظام به عنوان ستون اصلی آن تثبیت و در رابطه با بدنه طبقه بورژوازی از موقعیت مستحکم تری برخوردار می گردید، به همان اندازه نیز جریان تکنوکرات-لیبرال دولت مستقر به عنوان نیروئی بازدارنده و تخریبگر در درون خود نظام به تشدید فعالیت می پرداخت و به همان اندازه نیز جریان برانداز لمپن فاشیستی اپوزیسیون خارج از کشور آشکارا به سیاست تخریب کلیت ساختارهای اجتماعی در ایران رو می آورد.

بر متن چنین تنشی بود که وقایع آبان اتفاق می افتاد. وقایعی که به طور مستقیم البته محصول روندی متمایز بود که در رابطه بین دولت و جامعه در سالهای گذشته در جریان بود.

در کلی ترین سطح، استقرار دولت تکنوکرات- لیبرال روحانی به منزله تداوم تعرض همه جانبه ای بود که از سوی تمام فراکسیونهای بورژوازی ایران در سالهای پایانی دولت احمدی نژاد آغاز شده و با دولت روحانی اکنون به موقعیتی استثنائی دست یافته بود. سیاستهای تعمیق خصوصی سازی دولت احمدی نژاد تداوم یافت و با شتاب بیشتری به پیش رانده شد و در عین حال سیاستهایِ توزیعی آن دولت برای کاهش نتایج مخرب این بازسازیِ چهارچوبهایِ انباشتِ سرمایه به کلی به کنار نهاده شد. با دولت روحانی اما دولتی مستقر شده بود که این سیاست کلی را با مشی ادغام ایران در "خانواده جهانی" غرب تلفیق نمود. با استقرار مجلسی با نمایندگان منتخب مورد حمایت بی بی سی موقعیت این جریان در رأس نظام بیش از پیش تقویت می شد.

حاصل این روند آغاز سیر توقف ناپذیری از افزایش شکاف طبقاتی و تمرکز هر چه بیشتر فقر و ثروت در دو قطب جامعه بود. با هر مانعی که بر سر راه تقویت موقعیت بورژوازی ایران در بازارهای جهانی به دست می آمد، تجدیدِ توزیعِ ثروتِ اجتماعی در داخل از طریق برقرار کردن مکانیسمهای انتقال ثروت از پائین به بالا بیشتر و بیشتر در دستور کار قرار می گرفت. آنچه در دوران حکومت دولت روحانی واقع شد روندی بی سابقه از وحشیانه ترین انواع انباشت و تمرکز سرمایه و تداعی گر وحشیگری های سرمایه در دوران "باصطلاح انباشت اولیه" بود. بورژوازی همه سلاحهای زراد خانه خویش را در این راه به کار گرفت. از حذف کلیه "هزینه های زائد" از قبیل خدمات اجتماعی و برنامه های عمرانی اشتغالزا تا افزایش مداوم نقدینگی در جامعه و مصادرۀ علنی سرمایه های جذب شدۀ خرده بورژوازی در صندوقهای بیشمار سرمایه گذاری و بانکها و راندن لایه های هر چه بیشتری از این خرده بورژوازی به درون صفوف طبقه کارگر و سرانجام راندن ارزش نیروی کار به پائین ترین سطوح خود از طریق کاهش قدرت خرید واقعی کارگران. در مقابل، دولت هر آنچه در توان داشت برای تقویت اصلی ترین و پرنفوذترین لایه های اجتماعی حامی خویش در میان طبقه حاکمه – بوروکراتها و تکنوکراتهای درون دستگاه اداری، دلالان و تاجران، سلبریتی ها، پزشکان و متخصصان رده بالا - به کار گرفت. از واگذاری ثروتهای نجومی ملی به ابواب جمعی خویش تا فرجه های مالیاتی و تا پمپاژ مستقیم پول و ارز و طلا از خزانه دولتی  به درون این پایگاه اجتماعی اش.

و تمام این جهتگیری اجتماعی از سوی دولتی به اجرا در می آمد که پیوستن به غرب را شاه کلید سیاست خویش تعریف کرده و در این راه نه تنها عملا و فعالانه به اخلال در جهتگیری های درون طبقه حاکمه و نظام به سوی دول اردوی رقیب غرب می پرداخت بلکه همچنین از امتیازات آشکار اقتصادی گسترش روابط با نیمکره شرقی و کشورهای همسایه نیز صرفنظر می نمود. هر پیشروی در این عرصه برای دولت مستقر و پایگاه اجتماعی آن در طبقه متوسط به منزله کاهش چشم انداز موفقیت در پیوستن به غرب طلائی تلقی می شد و اجتناب از چنین سناریوئی تبدیل به یک اصل اساسی در روابط بین المللی دولت مستقر گردید. دولتی که برای تحقق استراتژی خویش نه تنها ابائی از تضعیف موقعیت خود دولت و وارد کردن بزرگترین تنشها به عرصه های حیات اجتماعی نداشت، بلکه برعکس، خود این تضعیف دولت را به مثابه جزء ثابتی از استراتژی خویش برای تحمیل چشم اندازهای خود به طرف مقابل در نظام و کنار زدن آن دنبال می نمود. برای پیوستن به "جامعه جهانی" تحت کنترل کدخدا، نخست باید دولت تا حد امکان ضعیف و ناتوان جلوه داده می شد. دولت ناتوانی که در پروپاگاند سیاسی برای پیوستن به "جامعه جهانی" به عنوانِ شاهدِ مثالِ ویرانی و فلاکت، به کار گرفته می شد و در عین حال پرده ساتری بر این واقعیت تلخ بود که در دوران همین دولت ناتوان، بورژوازی ایران در توازن قوای درون جامعه در موقعیتی بهتر از همه دورانهای پیش از آن نیز قرار گرفته بود. درست در زمانی که حجم خانه های کوچک مسکن مهر به سمت صفر میل کرد، حجم کاخهای زرین بورژوازی سر به آسمان گذاشت. جامعه قطبی تر از هر زمانی شد. چه در عرصه بین المللی و چه در عرصه داخلی.

خیزش آبان 98 محصول تخمیر این روندهای در هم تنیده و رسیدن آن به نقطه غلیان بود. در آبان 98 جامعه ایران به نقطه ای رسید که دیگر گذران امور به روال تاکنونی امکانپذیر نبود و نیست. همه امکانات تاکنونی حل تضادهای اجتماعی به پایان رسیده اند و نیروهای درگیر در این جدال همه جانبه برای ورود به نبرد سرنوشت ساز به صف آرائی در مقابل یکدیگر می پردازند. در بالا برای تعیین تکلیف پرسش تعیین کننده موقعیت بورژوازی ایران در صف بندی بین المللی و قرار گرفتن در یکی از دو اردوی متخاصم جهانی، و در رابطه بالا و پائین برای تعیین تکلیف صورتنبدی اقتصادی-اجتماعی جامعه. نه تودۀ کارگران و زحمتکشان می توانند به تداوم وضعیتی تن دهند که، دستمزدها در حال تنزل به سطح بقای فیزیکی و زیر آن هستند و نه برای بورژواهای دو اردوی متخاصم امکان حفظ توازن تاکنونی در صفوف خود باقی مانده است. برای بورژوازی نقطه نهائی اتخاذ تصمیم برای نوع سرمایه داری ایران و جهتگیری تاریخی آن فرا رسیده است. جدالی که از دوران پیدایش سرمایه داری در ایران آغاز شده بود، اکنون به نقطه ای رسیده است که باید پاسخ نهائی خویش را بیابد. یا به عنوان بخشی از تمدن غربی و یا به عنوان بخشی از روند تمدنی مقابل آن. این انتخابی است تاریخی و به همین دلیل رادیکال. و برای طبقه کارگر ایران، سرانجام و از دل بیراهه های متعدد این پرسش تعیین کننده به گونه ای گریزناپذیر هر چه بیشتر به میان کشیده می شود که آیا باید تن به خفت سرمایه داری داد یا این که حقیقتا امکان گذار از آن و بنای نظمی نو فراهم آمده است. این مختصات لحظه کنونی است. سیر خیزش آبان 98 و عملکرد نیروهای مختلف در آن مؤلفه هائی از این لحظه کنونی را آشکار کرده اند که توجه به آنها برای اتخاذ سیاست کمونیستی حیاتی اند.

نخست این که خیزش آبان 98 ظرفیت عظیمی را به نمایش گذاشت که در اعماق جامعه برای عبور از نظم مسلط وجود دارد. عبور از نظم مسلط و نه فقط و مقدمتا "نظام جمهوری اسلامی". آنچه در خیابانهای شهرهای مختلف ایران ظهور کرد بیش و پیش از هر چیز اعتراضی به پیامدهای نظم سرمایه داری بود. "رژیم" مقدمتا نه به مثابه "رژیم ولایت فقیه"، نه به مثابه رژیمی اسلامی، بلکه به عنوان نیروی حافظ این مناسبات سرمایه داری بود که مورد تعرض قرار می گرفت. مردمی که به خیابانها ریختند از "نظارت استصوابی" و "حجاب اجباری" و امثالهم به ستوه نیامده بودند، از تاراج هستی و فلاکت روزافزون خویش در کنار ثروت افسانه ای طبقات حاکم به ستوه آمده بودند. آنها بیش از همه بانکها را به آتش کشیدند. حتی اگر بخش عظیمی از این به آتش کشیدن بانکها سناریوی ساخته و پرداخته باندهای مزدور سرویسهای امنیتی غربی بوده باشد، نفس انتخاب بانک به عنوان هدف نرم حمله، خود نشانگر عمق خشم و کینه نهفته در اعماق جامعه نسبت به نهادهائی است که نظم سرمایه داری را متبادر می کنند.

دوم این که خیزش، که به سرعت در شکل شورشی عظیم و کور نمودار گردید، به همان سرعت نیز مهار شد. قدرت مهار این خیزش از سوی نظام به خوبی تفاوت عمیق مبارزه طبقاتی در ایران با انواع رژیم چنج های یک شبه و دوشبه در انواع جمهوریهای موز از قبیل گرجستان و حتی اوکراین را نشان داد. در اینجا همه چیز صلب تر، واقعی تر، پایدارتر و البته خشن تر است. در اینجا قدرت دنیای مجازی در لحظات تعیین کننده به سرعت به مرزهای غیر قابل عبور خویش می رسد. این را جنبش سبز نشان داده بود و آبان 98 به طور قطعی اثبات نمود. به ویژه این که با قطع ارتباط اینترنتی با خارج از کشور و قطع ارتباط پیاده نظام ستون پنجم غرب با مراکز فرماندهی آن از سوی نظام، این واقعیت در معرض دید قرار گرفت که در ایران سرنوشت مبارزه طبقاتی در درون مرزها تعیین می شود و نه در بیرون آن. همه فشار سنگین رسانه ای دول متخاصم غربی و متحدان عربی و اسرائیلی آن، در لحظه سرنوشت ساز به حاشیه رانده می شود و قدرت مادی درون عرصه است که به عامل تعیین کننده بدل می گردد. توئیتر و فیس بوک و اینستا در چنین لحظاتی به تماشاچیان تقلیل می یابند. جهان مجازی به تماشای جهان واقعی می نشیند.

سوم خیزش آبان در عین حال صحنه ای از نمایش قدرت واقعی طرفین این جدال بزرگ اجتماعی نیز بود. این دومین باری بود که پس از دی ماه 96 خیابان های کشور به چنین صحنه ای بدل می شدند. و دومین باری بود که قدرت بورژوازی برای مسخ و سرکوب خیزش، هر دو، آشکار می شد. هم خیزش دی ماه 96 و هم آبان 98، هر دو اساسا و پیش از هر چیز طغیان نارضایتی توده های بازنده تکامل سرمایه داری در ایران بودند. از خرده بورژواهائی که به صفوف طبقه کارگر پرتاب شده اند تا انبوه مهاجرین سالیان اخیر و حاشیه نشینان شهرها و تا بخشهائی از طبقه کارگر که بیش از سایر بخشهای طبقه از تحکیم سلطه سرمایه در اشکال مختلف متحمل آسیب شده اند. با این حال بورژوازی در هر دو مورد موفق شد به سرعت این خیزشها را مسخ و یا سرکوب کند. کار مسخ این طغیانهای اجتماعی به نفع ارتجاع بدیل را ائتلاف گسترده اپوزیسیون ستون پنجمی و دول تغذیه کننده آن بر عهده گرفت و کار سرکوب را بورژوازی حاکم. و هر دو این فراکسیونها نشان دادند که از قدرتی به مراتب بیشتر از توده نامتشکلی برخوردارند که به میدان آمده بود. توده نامتشکلی که در فاصلۀ دی ماه 96 تا آبان 98 تنها اندکی به آن پی برده بود که خشم و کینه به تنهائی برای دستیابی به اهداف کافی نیست. جوانه های این آگاهی در آبان 98 با شعار "نه شورش، نه بلوا، فقط حق فقرا" سر برآورد بی آن که از نیروی لازم برای تبدیل این شعار به یک مشی مبارزاتی مستقل و انتقال هدفمند و آگاهانه جنبش ضد سرمایه داری به خیابان برخوردار باشد. بیش از همه، آبان 98 یک بار دیگر این واقعیت را نشان داد که بورژوازی حاکم از قدرتی به مراتب بیش از آن برخوردار است که اپوزیسیون برانداز-سرنگونی طلب وانمود می کند. نشان داد که قدرت سیاسی در ایران محدود به آن چیزی نیست که به عنوان یک "رژیم" فاقد پایگاه اجتماعی واقعی معرفی می شود. برعکس، همه تحولات سالهای اخیر و منتهی به آبان 98 و همچنین خود آبان 98 و پس از آن، به خوبی نشان داده اند که آنچه به عنوان "اقتدار نظام" در قالب یک مشی استراتژیک معطوف به تصرف بازارهای منطقه و "نگاه به شرق"  خود را سازمان داده است، از حمایت بخشهای قدرتمندی در درون طبقه سرمایه دار نیز برخوردار است. نه فقط در بنگاهها و مؤسسات مالی و هولدینگهای شکل گرفته در درون خود نظام، بلکه همچنین در میان بدنه طبقه بورژوازی، در درون تشکلهای صنفی آن و همچنین در ناسیونالیسم اقتدارگرای سنتی که اکنون در همین جمهوری اسلامی تحقق رؤیای بازسازی امپراطوری ایران باستان را امکانپذیر می داند. به همه اینها باید پایه اجتماعی سنتی نظام در درون طبقات و لایه های پائین تر جامعه را نیز اضافه کرد که علیرغم تزلزلها و تردیدها هنوز در اصل وفاداریشان به نظام تردیدی نیست.

وقوف به این قدرت طبقات حاکمه یک پیش شرط تعیین کننده برای اتخاذ مشی کمونیستی است. با وقوف به آن است که هم می توان از ورود به میدان نبردهای زودرس نهائی خودداری کرد و هم به عمق خیانت آنانی پی برد که توده های زحمتکش جامعه را به سمت چنین نبرد زودرسی سوق می دهند.

چهارم حضور انبوه نیروهای سازماندهی شده ستون پنجم. خیزش آبان 98 در عین حال شاهدی بود بر حضور سازماندهی شده و منسجم اپوزیسیون ستون پنجمی. نفس واقعیت قدرت خیزش در مناطق غربی کشور و ضعف آن در مناطق شرقی، خود شاهدی بر آن است که در نقاط گسل قومی و ملیتی توان اعتراضات خیابانی و قدرت تخریب آن به مراتب بیشتر بود. حجم عظیم تخریب مؤسسات دولتی و حتی مورد حمله قرار گرفتن نهادها و مؤسسات خدماتی از قبیل ماشینهای آتش نشانی و ایستگاه های مترو و در مواردی کلینیکها و ساختمانهای اورژانس پزشکی، بیش از هر چیز بر وجود دستجات سازماندهی شده ای دلالت دارد که حتی اگر در محل از شبکه لازم برخوردار نبوده باشند، در سطح تبیین اهداف و روشهای ابراز وجود اجتماعی از انسجام کافی برخوردار بوده اند.

اما جدا از نشانه های وجود چنین سازماندهی ای در روزهای آبان، مجموعه فعالیتهای اپوزیسیون ستون پنجمی در سالهای اخیر کمترین تردیدی در این باقی نمی گذارند که شبکه های این اپوزیسیون هم اکنون در سرتاسر کشور گسترده اند. از کانونهای شورشی فرقه مجاهدین تا باندهای لمپن فاشیستی فرشگردی و تا جوخه های رزمی انواع فرقه های قومی در خوزستان و کردستان و آذربایجان و لرستان و بلوچستان.

پنجم ضعف مفرط هدایت و رهبری نقشه مند. در خیزش آبان همه آماده بودند. همه سازمان داشتند. همه آنهائی که امرشان هر چیزی بود به غیر از امر خود معترضین. به غیر از ساعات اولیه حرکت اعتراضی و به غیر از مواردی معدود، حرکت محسوسی مبنی بر تلاش برای هدفمند کردن و پیش بردن جنبش اعتراضی بر مبنای یک ارزیابی واقع بینانه از توازن قوا مشاهده نشد. آنچه جنبش بدان نیاز داشت آنچنان سازمان نیرومندی بود که بتواند هم استمرار حرکت اعتراضی و مشارکت بیشترین توده معترضین را تضمین کند و هم موج خشم و کینه توده ها را کنترل و هدایت نموده و مانع از انفجار کنترل نشده آن و یا بهره برداری از آن توسط مجموعه سازماندهی شده ای شود که به پشتگرمی حمایت و پشتیبانی قدرتهای منطقه ای و جهانی مخالف جمهوری اسلامی منفعت خویش را در ایجاد هرج و مرج و جو ترور جستجو می کردند.

سازمان یک جنبش اعتراضی توده ای اما نه محصول خود جنبش است و نه امری است که فی البداهه قابل دستیابی باشد. سازمان جنبش اعتراضی توده ای بیش و پیش از هر چیز نتیجه سازمان منسجم ترین بخشهای متشکل در آن است. به هر درجه که این متشکل ترین بخشهای درون یک جنبش اعتراضی به روندهای کوتاه مدت و سیر درازمدت تحولات واقف باشند و حرکت خود را بر آن اساس تبیین کنند، به همان نسبت نیز جنبش از توش و توان بیشتری هم برای مقابله با دشواریها و موانع بیرونی و هم برای غلبه بر پارازیتهائی برخوردارخواهد  بود که جنبش توده ای برایشان تنها نقش یک پیکر میزبان را بازی می کند. پیکر میزبانی که شیره جانش مایه حیات پارازیت است.

اما سازمان چیزی جز آگاهی متشکل نیست. هیچ سازمانی با جمع عددی افراد شکل نمیگیرد. این آگاهی حاکم بر جمع است که از آنان یک سازمان واحد و متحد می سازد و آگاهی نه فقط آگاهی به موقعیت هر لحظه جنبش و تشخیص شانسها و مخاطرات آن و هدایت آن از دل تلاطمات، بلکه همچنین آگاهی به مضامین اجتماعیِ اهداف فوری و دراز مدت یک جنبش است. جنبشی که نداند چه میخواهد، جنبشی که بر مبنای سلب وضعیت موجود شکل بگیرد، خود جنبشی برای تحکیم وضعیت موجود است. چنین جنبشی تنها در شکل، تنها در عرصه هائی معین، به نفی وضع موجود می پردازد. جنبشی در نقد اشکال معینی از سلطۀ نظم موجود، جنبشی برای حفظ کلیت آن نظم است. چنین جنبشی هیچگاه جنبشِ مستقلِ طبقاتیِ کارگران و توده های محروم جامعه نخواهد بود و همواره به زائده ای در خدمت اهداف جنبشهای طبقات حاکم بدل خواهد شد.

و به هر درجه ای که وقوف به نه فقط مطالبات بلاواسطۀ یک جنبش، بلکه همچنین به چشم اندازهای اجتماعیِ فراتر از عوامل لحظه ای شکل دهنده به آن جنبش معین، در میان توده های حاضر در جنبش اعتراضی گسترده تر شود و درک مشترکی نسبت به مضامین اجتماعی جنبش حاکم شود، به همان میزان نیز، هم مقاومت آن در برابر تلاشهای طبقه حاکمه برای استفاده ابزاری از آن بیشتر خواهد شد و هم درایت آن در تشخیص ملزومات پیشروی و دستیابی به اهداف. کسی که نیاز به چنین درک واحدی را انکار می کند و به جای آن نفی فوری نظم سیاسی حاکم را هر لحظه در دستور کار جنبش قرار می دهد، نه دوست توده ها، بلکه دشمنی در لباس دوست است.

خیزش آبان 98 در اعتراض به شوک افزایش قیمت بنزین شکل گرفت. خیزش دی ماه 96 در ادامه تظاهراتهای کارگران و مالباختگان و در اعتراض به گرانی ها صورت گرفت. خیزش بعدی می تواند عامل محرکه دیگری داشته باشد. اما هر کدام از این خیزشها به نوبه خود مسأله ای فراتر از آن عوامل بیواسطه را به میان کشیده و پرسش نوع زندگی و مناسبات اجتماعی را در مقابل جامعه قرار می دهند. اکنون و بعد از آبان، دیگر فقط موضوع بنزین نیست که اذهان جامعه را به خود مشغول کرده است. از نظام مالیاتی و نظام بهداشت تا سازماندهی تولید و توزیع و تأمین اجتماعی و بیکاری، همه و همه به میان کشیده شده و می شوند.

جنبش اعتراضی توده ها باید بتواند خطوط کلی آنچنان منشور اجتماعی را به میان بکشد که هم فراتر از عوامل لحظه ای، تداوم مبارزه برای دستیابی به آن اهداف را تضمین کند و هم به مثابه سدی بر سر راه بهره برداری طبقات حاکم از نیرو و توان جنبش توده ها برای اهدافی بر علیه آنها عمل نماید. از "آموزش رایگان همگانی و ممنوعیت آموزش خصوصی" تا "بهداشت رایگان همگانی و ممنوعیت پزشکی خصوصی" و از خواست محدود کردن حداکثر درآمد به پنج برابر حداقل دستمزد تا خواست برقراری فوری هفته کار سی ساعته و مطالباتی پایه ای در زمینه های مسکن و حمل و نقل و سایر عرصه های مؤثر در حیات اجتماعی می توانند مضامین چنین منشور اجتماعی را تشکیل دهند.

رفقا،

جهان با شتابی کم سابقه در حال تحول است. آنچه امروز در ایران می گذرد با تمام ویژگیهایش تنها گوشه ای از این تحولات جهانی است. تعمیق مناسبات سرمایه داری همراه با افزایش تصاعدی قدرت تولید و رشد پرشتاب ترکیب ارگانیک سرمایه، به موقعیتی انجامیده است که مناسبات تولیدی در آن سد راه نیروهای مولده می شوند. بازتولید گسترده سرمایه هر چه بیشتر به تخریب ظرفیت تولیدی جوامع گره می خورد و در این تخریب آنچه بیش و پیش از همه تخریب می شود نیروی انسانی ای است که در ابعاد میلیونی و میلیاردی از چرخه  تولید اجتماعی به بیرون پرتاب می شود. نیروی انسانی انبوهی که عظیم ترین ارتش ذخیره طبقه کارگر در طول تمام دوران سرمایه داری را تشکیل می دهد. و اینک تمام پروپاگاند بورژوازی مبنی بر ایجاد اشتغال و رفاه از طریق رشد اقتصادی به عنوان فریبی غیر قابل انکار در مقابل چشمان عموم جامعه نمودار می گردد و آشکار می شود که انباشت بیشتر سرمایه تنها از طریق تولید انبوه بزرگتری از جمعیتی مازاد امکانپذیر است.

در چنین وضعیتی تصور یک زندگی آرام اجتماعی توهمی بیش نیست. برعکس، اکنون دورانی از ناآرامی ها و شورش های اجتماعی فرا رسیده است. دورانی که مؤلفه هایش را در تمام کشورهای جهان و در اشکال مختلف می توان مشاهده کرد. از تشنجات حاد در کشورهای غربی تا ناآرامیها و شورشهای گسترده در سلسله ای از کشورهای سرمایه داری در اقصی نقاط جهان، از فرانسه اروپائی تا شیلی و کلمبیای آمریکای لاتینی و ایران و لبنان و عراق در خاورمیانه.

انتقال سیاست به سطح خیابان یک مؤلفه اساسی چنین دوران متلاطمی است. این بازتابی از تضادهای رو به تشدید نظم سرمایه داری است. از زمان تکوین و تثبیت نظم سرمایه داری و جایگزین شدن شهر به جای روستا به عنوان نبض اصلی تپنده جوامع انسانی، خیابان همواره محل بروز جدالهای تعیین کننده بین نیروهای اجتماعی متخاصم بوده است. به ویژه برای طبقات زحمتکش و فاقد ابزارهای اداری و حقوقی و اجرائیِ اعمال قدرت در سطح دولت، خیابان اغلب تنها ابزار اعمالِ اراده توده های معترض و عقب راندنِ طبقات حاکم بوده است. حتی بزرگترین و گسترده ترین اعتصابات کارگری نیز برای تحقق اهداف خویش ناچار به ترک چهارچوبهای بسته کارخانه و معدن و حضور در خیابان بوده اند.

از زمان تثبیت نظم سرمایه داری، بورژوازی تنها در دوره هائی به تعیین تکلیف سیاست در خیابان روی آورده است که ناچار به مقابله با قدرت روزافزون جنبشهای طبقات محروم با توسل به ترور خیابانی بوده است و یا در دوره های کوتاهی که خود در صدد سازماندهی یک تغییر ایدئولوژیک در جامعه بوده و در فقدان حضور طبقات محرومِ جامعه، خیابان را به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به تعرضِ خویش به زندگی توده های زحمتکش به کار گرفته است. دوران پسا جنگ سردی در شمار چنین دوره هائی است. دورانی که بورژوازیِ ظفرمندِ غرب توانست با خیال راحت خیابان را در خدمت انقلاباتِ رنگی به کار بگیرد و خود به عنوان نیروئی "انقلابی" و در کف خیابان ظاهر شود.

این میان پرده اکنون به پایان میرسد. تمام قدرت بسیج ایدئولوژی بازار آزاد و دموکراسی که قرار بود ابدی باشد در یک برهۀ زمانی کوتاه به پایان رسیده است و اکنون خیابان یک بار دیگر به عرصه حضور توده های زحمتکش برای اعتراض به نظم پوسیده سرمایه داری و عواقب خانمان برانداز آن تبدیل می شود. اما این روندی خطی و ساده نیست. در همه جاهایی که بورژوازی مسلط جهان پسا جنگ سردی در موقعیتی مسلط قرار ندارد و برای عقب راندن قدرتهای رو به عروج رقیب تلاش می کند، دستجات و باندهای وابسته به آن هنوز در خیابان حضور خواهند داشت. اما به تناسب هر میزان از افولِ قدرتِ بسیجِ توده ایِ این حضور، این روشهای مخرب و تروریسم آشکار است که شاخص حضور خیابانی عوامل بورژوازی خواهد بود. آنچنانکه سوریه بارزترین و خونین ترین نمونه آن را در دهه اخیر به نمایش گذاشت.

در ایران نیز همین روند جهانی است که در حال وقوع است. شدت و حدت تضادهای اجتماعی، بار دیگر توده های ناراضی را به خیابانها روانه خواهد کرد و باز هم دستجات و باندهای عمال بورژوازی و متحدین چپ آن برای تبدیل خیابان به اهرمی در خدمت جدال ژئوپلیتیک خویش به میدان خواهند آمد. مسأله اما دیگر نه کنار ماندن از خیابان، بلکه فتح آن است. دوران ما دیگر دوران انقلابات رنگی نیست. دوران کار آرام حوزه ای هم نیست که بتوان به سازمان دادن هسته های حزبی اکتفا کرد. دوران گذار به سمت انقلابات اجتماعی است. دوران کار مضاعفی است که طی آن هم شبکه های محلی و مراکز کاری را باید ساخت و هم به نیازهای نبرد در خیابان پاسخ گفت. خیابان در این دوران می تواند و باید باز هم سنگر کارگران و زحمتکشانی باشد که برای جامعه انسانهای آزاد، برای جامعه ای سوسیالیستی مبارزه می کنند.

و برای فتح خیابان، هم باید ابزارها و روشهای لازم برای خنثی کردن ماشین سرکوب دولتی را یافت و به کار برد و هم باید که نیروهای مخرب بورژوازی را از آن بیرون راند. مبارزه ای که در دو سطح مختلف در جریان خواهد بود. در سطح اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی ای که تقابل نهائی با دستگاه سرکوب حاکم را تا حد امکان و تا زمانی که صف توده های کارگر و زحمتکش فاقد انسجام لازم است به تعویق انداخته و امکان وسیع ترین مشارکت ها در اعتراض خیابانی را در اختیار توده ها قرار دهد. و در سطح مضمونی با طرح مطالبات و چشم اندازهائی که متضمن منافع لحظه ای و تاریخی توده های کار و زحمت بوده و امکان تمرکز مبارزه بر دشمن واقعی طبقه کارگر یعنی کلیت نظم سرمایه داری با تمام دولت و اپوزیسیون درون طبقاتی اش را فراهم کند.

این قطعا رزمی خواهد بود دشوار. رزمی که در جبهه های مختلف جریان خواهد داشت. از کارخانه تا خیابان. رزمی که در آن طبقه کارگر نیاز به تشکل در تمام سطوح دارد. از تشکلهای محل کار تا شبکه های ارتباطیِ محلات و گردانهای سازمانده نبردهای خیابانی. آنها که امروز با اتکاء به بزرگترین امکانات مادی و مالی و لجیستیکی و حمایت رسانه ای قدرتمند توان به انحراف کشاندن جنبشهای اصیل اعتراضی توده های زحمتکش را دارند، عرصه خیابان را به سادگی ترک نخواهند کرد. عوامفریبانی که در هر اعتراض خیابانی با وعده های فریبندۀ سرنگونی فوری حاکمیت، ظرفیت اعتراضی توده های ناراضی را در نبردهای نابرابر به فرسودگی می کشانند و آنهائی که در تعداد قربانیان هر حرکت اعتراضی، سرمایه ای برای کار رسانه ای خویش و دستمایه ای برای کسب امتیاز و مزایا از پشتیبانان خویش می بینند، در مقابل تکوین هر جنبش پایداری و در مقابل تعمیق مطالبات و خواسته های توده های ناراضی از نظم سرمایه داری به مقاومت برخواهند خاست. غلبه بر این مقاومت ها و یافتن راههای مناسب برای به انزوا کشاندن این موج سواران نارضایتی توده ها، نیازمند بیشترین انسجام چه در عرصه تاکتیک ها و تعیین اهداف فوری، چه در عرصه مضامین اجتماعی است. و دستیابی به همه اینها بلاواسطه در خیابان امکانپذیر نیست. سنگ بنای این قدرت توده ای را باید در تشکل های پایدارتر در محل زندگی و کار پی ریزی کرد. با اتکا به این سنگ بنای حقیقتا موجود است که می توان بر سازمان گسترده بورژوازی- چه در حاکمیت، چه در اپوزیسیون- غلبه کرد و قدرت متقابل توده ای را سازمان داد.

انجام همه اینها مستلزم بیشترین هماهنگی بین کمونیستها از یک سو و بین کمونیستها و همه نیروهای دیگری است که در همین جهت گام بر می دارند. ورود به این نبرد الزاما به معنای تضمینی برای پیروزی نخواهد بود، اما عدم ورود به آن، معنائی جز پذیرش شکست از پیش نخواهد داشت. لحظه تاریخی کنونی برای نخستین بار پس از فروپاشی دیوار برلین روزنه های ورود به جهان انسانهای سعادتمند آینده را باز کرده است. این فرصت همیشگی نخواهد بود. آن را نباید از دست داد.

گل همینجاست، همینجا برقص

 

تدارک کمونیستی – جنبش برای سازمانیابی حزب پرولتاریا

اول دی ماه 1398

22 دسامبر 2019

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

 

Write comments...
or post as a guest
Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 4 years ago
    آرمان گرامی،
    کلیت بحث شما در مورد مبارزه ضد استبدادی در شرایط کنونی ایران بحثی است درست و بنا بر این به جزئیات بحث شما در این مورد نمی پردازم. اگر میخواستم بپردازم احتمالا احکامی حتی صریحتر از شما هم بر علیه مبارزه ضد استبدادی بورژوازی و خرده بورژوازی وطنی طرح می کردم. مخاطب آن بحث هم ما نیستیم به این دلیل که هیچگاه از چنین موضعی به مبارزه طبقاتی در ایران برخورد نکرده ایم. اما به نظر میرسد تصور من از این که چرا شما به این موضوع در کامنت نخست خود اشاره نکردید تصوری درست بود. شما می نویسید که به این دلیل موضوع را طرح نکرده اید که "چون فرض کردم که عزیمت از تضاد کارو سرمایه، به درک طبقاتی از استبداد و...میرسد". پرسش من هم همین بود. چگونه است که در مورد مبارزه ضد استبدادی با این قطعیت اعلام می کنید که عزیمت از تضاد کار و سرمایه به درک طبقاتی از استبداد می رسد اما در مورد مبارزه ضد امپریالیستی اینچنین استدلال نمی کنید؟ آیا عزیمت از تضاد کار و سرمایه به درک طبقاتی از امپریالیسم منجر نمی شود؟ بحث ما این است که می شود. نه تنها در این مورد، بلکه همچنین در موارد متعدد دیگری که در مبارزه طبقاتی به میان کشیده می شوند از قبیل راسیسم و فاشیسم و ستم بر زنان هم همینطور است. مبارزه بر علیه هیچکدام از اینها فی نفسه مبارزه ای سوسیالیستی نیست و هیچکدام هم نمی توانند نقطه عزیمت نقد کمونیستی باشند. اما مبارزه کمونیستی به رادیکالترین انتقاد در تمام این عرصه ها هم بسط می یابد. شما هم چنانچه استدلالتان در مورد مبارزه با استبداد را بسط دهید به همان نتیجه میرسید که "در عین حال مبارزه ضدسرمایه داری در بطن خود مبارزه ای" بر علیه امپریالیسم هم هست. آن هم مؤثرترین و رادیکال ترین آن.
    در مورد "میدان" اوکراین لازم می دانم یک بار دیگر به یک عنصر کلیدی در مباحثاتمان که به دفعات طرح کردیم و در بیانیه هم آمده است اشاره کنم. در حد فاصل "میدان" تا امروز اتفاقات بزرگی در جهان واقع شده است. روسیه وارد سوریه شد، "انقلاب سوریه" شکست خورد، لیبرالیسم گلوبالیستی در سطح جهانی ضربات هولناکی دریافت کرد و با روی کار آمدن ترامپ هژمونی آن به عنوان یک ایدئولوژی مسلط بیش از هر زمان دیگری از دوران پسا جنگ سرد متزلزل شده است. این لیبرالیسم حتی در ونزوئلای حیاط خلوت آمریکا با تمام قدرت متمرکز ارتجاع دست راستی آمریکای لاتین نیز نتوانست کاری از پیش ببرد و میرحسین آنجا – خوان گوایدو – حتی بدون حصر هم تبدیل به یک مهره بی ارزش شده است. این به آن معنا نیست که خطر این جریان جهانی رفع شده است. برعکس در مواردی – مثل بولیوی- شاید خطرناکتر هم شده باشد. اما ابزار این جریان جهانی دیگر اساسا بسیج توده ای نیست، جنگ اقتصادی و خرابکاری و ترور و اعمال قهر است. قدرت هژمونیک این بلوک به سختی صدمه خورده است و آویزان شدن طراحان و سردمداران این بلوک امپریالیستی به مشکلات معیشتی مردم برای تحریک آنان به ایجاد بلوا در کشورهای رقیب خود شاهدی بر ضعف هژمونیک این جریان است که دیگر نمی تواند با ابزارهایی از قبیل آزادی و دمکراسی و حقوق بشر نیروی لازم برای انجام تغییرات مد نظر خود را در سطح خیابان بسیج کند. این وضعیتی جدید است که باید از آن استفاده کرد و ضربات کاری بعدی را بر این پیکر پوسیده وارد کرد. قطعا در کشورهای مختلف این متفاوت خواهد بود و در کشوری مثل ایران که یکی از کانونهای اصلی جدال ژئوپلیتیک جهانی است ماجرا از حساسیت بیشتری نیز برخوردار است. اما در این تردیدی نیست که در این روند امر طبقاتی است که هر چه بیشتر برجسته می شود و خود را حتی به طرف مقابل این جدال درون طبقاتی نیز تحمیل می کند.
    در رابطه با اعتصابات کارگری و امکان بیشتر تأثیرگذاری چنین اعتصاباتی، باز هم بر این تأکید میکنم که اعتصابات کارگری هم بر متن روندهای عمومی تر سیاسی صورت میگیرند و مهر آن روندها را بر خود حمل می کنند. نمونه های بیشماری از این را در اعتصابات سالهای گذشته در ایران می شد دید که اعتصابات هفت تپه و فولاد در سال گذشته نمونه های بارزی از آن بودند و دقیقا از حال و هوای همان مبارزه ضد استبدادی و رژیم چنجی تأثیر پذیرفتند که بر اپوزیسیون و بر چپ مسلط بود و هنوز هم هست. مسأله عقب راندن این سلطه است و این را البته هم در کارخانه باید انجام داد و هم در خیابان. یا به عبارتی بهتر، در سپهر سیاست. اما این را نباید فراموش کرد که حتی همان مبارزه برای تحمیل اجرای اصول قانون اساسی مورد اشاره اتان نیز بدون ورود به خیابان شانس به مراتب کمتری از موفقیت داشت و باز میرسیم به همان نقطه. برای ورود چنین کارگرانی به خیابان باز هم باید آماده بود تا خیابان یک بار دیگر به جولانگاه پارازیتهای برانداز و سرنگونی طلب تبدیل نشود و مبارزه کارگران یک بار دیگر قربانی جنگی تحمیلی و زودرس بر آن نشود.
    با تشکر. شما هم شاد باشید و موفق
  • This commment is unpublished.
    arman · 4 years ago
    با سلام و سپاس از پاسخ شما. علاقه زیادی به بحث و جدل در بخش دیدگاه و کامنت مقالات ندارم چون معمولا مورد علاقه کسانیست که در کنار گود نمیخواهند هزینه مقاله نوشتن را بپردازند ولی خوب برخی اوقات به بالابردن شناخت ما از واقعیت و رسیدن به حقیقت کمک میکند.
    در مورد شانتاژ مصلحت اندیشی و...غیر سو تعبیر کردید. در مورد «میدان» از تحلیل درست شما آگاه بوده ام و برای همین آن مثال را عنوان کردم. چون برداشتم از مقاله کنونی اینبود که آندرسها را نادیده گرفته.
    عبارت شما را بطور کامل نقل نکردم چون فرض کردم که عزیمت از تضاد کارو سرمایه، به درک طبقاتی از استبداد و...میرسد. از زمینه تاریخی-فرهنگی استبداد در ایران و درجه استبدادی بودن حکومت کنونی سرمایه در ایران که خود قابل بحث است بگذریم، پاسخ به اینکه مبارزه ضد استبدادی تا چه اندازه میتواند به مبارزه ضد سرمایه داری یاری رساند تابعی از شرایط مشخصات عینی جامعه و صحنه مبارزه است. در دوران رژیم استبدادی شاهنشاهی مبارزه ضد استبدادی بروشنی به مبارزه طبقاتی کارگران کمک میرساند. در شرایط کنونی که طبقه کارگر هژمونی گفتما نی-ایدئووژیک در جامعه ندارد، و مبارزه ضد استبدادی عمدتا از سوی نئولیبرالها و جناح غربگرا و اقشارمرفه شهری عنوان میگردد، سودمندی آن برای مبارزه طبقاتی بسیار محدود است. تجربه حداقل دو دهه اخیر این را به اثبات میرساند... همین رژیم «استبدادای» در آبانماه حق اعتراض به سیاسیتهای اقتصادی را عملابرسمیت شناخت و میشود تصور کرد که اگر حرکت اعتراضی به اغتشاس کشیده نشده بود، میتوانست دستاوردهای زیادی داشته باشد. فکر کنم موافق باشید که نگاهی به تجربه ونزوئلا، بولیوی، و حتی اوکراین....نشان میدهد که اتفاقا مبارزه نیروهای هوادار سرمایه داری زیر پوشش مبارزه ضد استبدادی به پیش برده شدند و اکثریت همین مبارزان ضد استبدادی ایران برای آن هورا کشیده و میکشیدند. بر این اساس و با توجه به شرایط مشخص ایران و جهان، مبارزه ضداستبدادی بدون حداقلهایی از سمتگیری ضد سرمایه داری -ضد امپریالبستی ابتر است. در شیلی اثری از مبارزین ضد استبداد در حمایت از اعتراض ضد سیاستهای ریاضتی نبود و نزد لیبرالهای وطنی نیز بازتابی نیافت.
    در عین حال مبارزه ضدسرمایه داری در بطن خود مبارزه ای ضد دیکتاتوری طبقاتی و شکل استبدادی اعمال آن نیزهست و در نتیجه در تحلیل نهایی نمیتواند ابتر باشد. بطور مثال، پایان دادن به خصوصیسازی ها، تلاش برای جلوگیری از افزایش هزینه اقلام مورد نیاز زحمتکشان، گسترش خدمات و بیمه اجتماعی، حق تشکل و اعتصاب و....خلاصه مبارزه برای حقوق دموکراتیک در ایران امروز ضد استبدادی نیست؟ فکر نمیکنم کسی مخالف درک طبقاتی از استبداد و دیکتاتوری باشد و یا بخواهد دیکتاتوری پرولتاریا را با همان لیبرالیسم سرمایه داری و در سازوکارهای قانونگذاری وانتخاباتی بورژوازی به پیش ببرد؟
    برداشت شما از جمله « طبقه کارگر کارخانه هارا دارد» منطبق با منظور من نبود. اما روشن استکه اعتصابات کارگری مثلا در صنایع نفتی و پتروشیمی و بنگاههای تولیدی تاثیرش بسیار بیشتر از راهبندان پتروشیمی ماهشهر است. به باور من اعتصابات هدفمند کارگری (که در جای خود خیابانی هم میتواند بشود) برای مثلا تحمیل اجرای اصول 29و 43 و 44 قانون اساسی همین رژیم استبدادی دستاورد بزرگی است و به احتمال قوی تاثیرات شگرفی بر دمکراتیزه کردن شرایط سیاسی نیز خواهد داشت. بر عکس، هم اکنون بسیار بعید است که مبارزه ضد استبدادی و تغییر رژیم با اغتشاشات خیابانی به تدوین قوانین بهتری برای تامین حقوق کارگران بیانجامد...نهایتا با بحث نقطه عزیمت بر اساس تضاد کار وسرمایه موافقم. اما حقیقت مشخص است و تطبیق فرمولبندی و تئوری عام با شرایط مشخص است که راهگشاست.
    سلامت باشید و ایام به کام
  • This commment is unpublished.
    بهمن شفیق · 4 years ago
    آرمان گرامی،
    چند نکته دررابطه با موضوعاتی که طرح کرده اید. این حکم بیانیه که نقطه عزیمت کمونیسم مبارزه با امپریالیسم نیست مورد انتقاد شما واقع شده است. می نویسید: "این گزاره که نقطه عزیمت کمونیسم ....مبارزه با امپریالیسم نیست بسیار نارساست اگر نگوییم مخدوش. وظیفه پیشرو فقط ارایه نسخه های سلبی نیست بلکه ایجابی را نبز باید عرضه کند. مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با امپریالیسم همانقدر ابتراست که مبارزه با امپریالیسم بدون مبارزه با سرمایه داری. و در شرایط کنونی به جرات میتوان گفت که دومی میتواند بطور تاکتیکی متحد مبارزه ضد سرمایه داری و در سنگرهای اولیه همیار آن باشد ولی اولی مطمئنا خیر".
    حکم آغازین بیانیه اما چیزی نیست که شما نقل کرده اید. عین عبارت بیانیه چنین است: "نقطه عزیمت کمونیسم به مثابه ریشه ای ترین نقد از نظم معاصر نه مبارزه با استبداد است و نه مبارزه با امپریالیسم". دقت می کنید؟ "نه مبارزه با استبداد و نه مبارزه با امپریالیسم". شما به مورد استبداد اشاره نمی کنید فقط مورد مبارزه با امپریالیسم را مورد بحث قرار می دهید. چرا؟ از آن رو که آن حکم را در مورد مبارزه با استبداد درست می دانید و در مورد مبارزه با امپریالیسم نادرست؟ حساسیت شما به مبارزه با امپریالیسم و ادامه بحثتان هم همین را نشان می دهد. شما یک مبارز ضد امپریالیست را می توانید به طور تاکتیکی متحد مبارزه ضد سرمایه داری قلمداد کنید اما آشکارا چنین موقعیتی را برای یک مبارز ضد استبداد قائل نیستید. اما اجازه دهید بپرسیم که مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با استبداد چطور؟ آن هم ابتر هست یا نه؟
    اصل حکم آغازین بیانیه تأکید بر نقطه عزیمت کمونیسم از انکشاف مبارزه طبقاتی است. این بحث اما در ارتباط با دوگانه ای به میان کشیده شده است که در ایران امروز فعلیت دارند. دوگانه مبارزه با استبداد و مبارزه با امپریالیسم که هر کدام به نوبه خود در کلی ترین سطح مبانی دیدگاهی دو اردوی چپ پروامپریالیست و چپ محور مقاومتی را شکل می دهند. اصل حکم بیانیه اما محدود به این دوگانه نیست و انواع دیگری از مبارزه را نیز می توان بدان اضافه کرد. فی المثل اگر قرار بود بیانیه خطاب به کمونیستهای انگلستان یا آمریکا نوشته شود چه بسا به جای هر کدام از دوگانه استبداد و امپریالیسم مبارزات اجتماعی دیگری مورد بحث قرار می گرفتند و مثلا این را مورد تأکید قرار می دادیم که نقطه عزیمت کمونیسم به مثابه ریشه ای ترین نقد از نظم معاصر نه مبارزه با راسیسم است و نه مبارزه با پدرسالاری. آنوقت چه؟ آیا شما باز هم همین برخورد را داشتید؟
    در کلی ترین سطحی این باید روشن باشد که یک کمونیست طبق تعریف مخالف همه و هر نوع ستمگری انسان بر انسان است. اما این نیز باید روشن باشد که به مثابه پایه ای ترین نقد نظم سرمایه داری، انواع ستمگری های جامعه طبقاتی نزد یک کمونیست همانطور تعریف نمی شوند که نزد جنبشهای معترض به آن ستمگری ویژه. این باید کاملا روشن باشد که تبیین یک مثلا فمینیست از ستم بر زنان متفاوت از تبیین یک کمونیست است و راه مبارزه با آن نیز متفاوت است. به همان ترتیب است تبیین امپریالیسم نزد یک ضد امپریالیست و نزد یک کمونیست. اتفاقا برعکس نظر شما، مسأله بر سر "مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با امپریالیسم" نیست که شما آن را ابتر می دانید. مسأله بر سر آن است که اتفاقا و دقیقا عزیمت از انکشاف مبارزه طبقاتی پرولتاریا است که در همان عرصه های متعدد نیز به رادیکالترین پاسخها می انجامد. مؤثرترین مبارزه با امپریالیسم دقیقا مبارزه ای است که از موضع طبقه کارگر سوسیالیست و برای انقلاب اجتماعی صورت بگیرد. هر چند در لحظات معینی و در صورت ظاهر چنین به نظر نرسد.
    در مورد ضرورت مبارزه برای فتح خیابان و این که آیا چنین چیزی خیالبافی است یا نه، پرسش را به گونه ای متفاوت طرح کنیم. آیا انتظار چرخش اوضاع به نفع طبقه کارگر بدون چنین نبردی خیالبافی بزرگتری نیست؟ این تصوری زیبا و شیرین است که " طبقه کارگر تا کارخانه ها را دارد نیازفوری به خیابان ندارد و میتواند خیابان را در آینده و هنگام فراهم آمدن شرایط عینی و ذهنی برای رهبری حرکات خیابانی و یا حداقل تاثیر تعیین کننده برآن تسخیر نماید". شما به این توجه ندارید که آنچه مقدرات حرکت در خیابان را رقم می زند توازن هژمونیکی در جامعه است که حیطۀ اقتدار آن به خیابان محدود نمی ماند و تا خانه و کارخانه و مزرعه هم گسترش می یابد. این خوش خیالی است که "طبقه کارگر کارخانه ها را دارد". چنین چیزی فقط هنگامی واقعیت دارد که طبقه کارگر قادر شده باشد هژمونی خود را به طبقات دیگر تحمیل نموده باشد. فعلا و تا اطلاع ثانوی اتفاقا این سرمایه دارها و آن هم حتی از پخمه ترین انواعشان هستند که در ایران "کارخانه ها را دارند" و نه طبقه کارگر. مضاف بر این که هژمونی یک جریان مخرب دست ساز امپریالیسم در خیابان قطعا پشت در کارخانه متوقف نخواهد شد و کارخانه را هم با خود همراه خواهد کرد. البته اگر کارخانه ای باقی بماند و به سرنوشت کارخانه ها و کارگاههای سوریه دچار نشود.
    نکته آخر این که در دو مورد اشاراتی در کامنت خود کرده اید که کمکی به بحث نمی کند و بیشتر به شانتاژ شبیه است. نخست این که ما را متهم کرده اید که مصلحت اندیشانه به مرزبندی با محور مقاومت پرداخته ایم در حالی که خود شما در ادامه بحث اتفاقا به خوبی نشان می دهید که یک تمایز پایه ای بین دیدگاه کمونیستی و دیدگاه ضد امپریالیستی چپ محور مقاومتی وجود دارد. آن شانتاژ اولیه پس برای چه بود؟
    در مورد دوم به کی یف اشاره می کنید و به کمونیستهائی که قصد تصرف "میدان" را داشتند. عجیب است که این را با کسانی در میان می گذارید که در همان سال 2014، یعنی در زمان خود واقعه به قاطعانه ترین شکلی با آن چپ "میدان"ی به مرزبندی برخاستند و البته آن چپ بیشتر آنارشیست بود تا کمونیست. اما نکته مهم تر این که شما به یک حکم از پیشی ما نیز توجه نمی کنید که گفته ایم "دوران انقلابات رنگی به پایان رسیده است". این را ما در مناسبتهای مختلف بیان کرده ایم. تمام بحث بیانیه هم این است که بر متن چنین تغییر توازن قوائی در سطح جهانی است که امکان انکشاف مبارزه طبقاتی فراهم شده است. بر چنین متنی است که می توان آن نیروی ارتجاعی سازمانده "میدان" را به چالش کشید و از میدان بیرون کرد.
    این بسیار دشوار است اما ضروری است. خیالبافی نیست. خیالبافی آن تصور است که بدون دست زدن به چنین مهمی می توان به پیشروی کمونیسم خوشبین بود.
    با تشکر
  • This commment is unpublished.
    arman · 4 years ago
    نویسندگان گرامی
    درست میگویید که که کمونیسم فرجام ضروری مبارزه طبقاتی را در تحقق دیکتاتوری پرولتاریا و آغاز دورانی از هدایت مبارزه طبقاتی به سمت محو دولت و طبقات می بیند. اما تلاش شما برای مرزبندی با به اصطلاح «چپ محور مقاومت» بنظر «مصلحت» اندیشی است و تاثیرپذیری از شانتاژ سیاسی؟ متاسفانه شمار کمونیستها آنچنان نیستکه بفکر تصفیه و حذف مبارزین کمونیست و شاید «دگر اندیش» باشند.
    این گزاره که نقطه عزیمت کمونیسم ....مبارزه با امپریالیسم نیست بسیار نارساست اگر نگوییم مخدوش. وظیفه پیشرو فقط ارایه نسخه های سلبی نیست بلکه ایجابی را نبز باید عرضه کند. مبارزه با سرمایه داری بدون مبارزه با امپریالیسم همانقدر ابتراستکه مبارزه با امپریالیسم بدون مبارزه با سرمایه داری. و در شرایط کنونی به جرات میتوان گفتکه دومی میتواند بطور تاکتیکی متحد مبارزه ضد سرمایه داری و در سنگرهای اولیه همیار آن باشد ولی اولی مطمئنا خیر.
    این گزاره که «در سطح اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی ای که تقابل نهائی با دستگاه سرکوب حاکم را تا حد امکان و تا زمانی که صف توده های کارگر و زحمتکش فاقد انسجام لازم است به تعویق انداخته و امکان وسیع ترین مشارکت ها در اعتراض خیابانی را در اختیار توده ها قرار دهد.» بسیار درست است اما بخش اول فراز «و برای فتح خیابان، هم باید ابزارها و روشهای لازم برای خنثی کردن ماشین سرکوب دولتی را یافت و به کار برد و هم باید که نیروهای مخرب بورژوازی را از آن بیرون راند. مبارزه ای که در دو سطح مختلف در جریان خواهد بود.» کمی خیالپردازی مینماید. فراموش نکنید که غم انگیزانه در کیف هم برخی کمونیستها توهم داشتند که «میدان» را تسخیر کرده بودند و نتیجه را هم دیدیم.....توصیه درست تر همان « تقابل نهائی با دستگاه سرکوب حاکم را تا حد امکان و تا زمانی که صف توده های کارگر و زحمتکش فاقد انسجام لازم است به تعویق انداخته» میباشد. طبقه کارگر تا کارخانه ها را دارد نیازفوری به خیابان ندارد و میتواند خیابان را در آینده و هنگام فراهم آمدن شرایط عینی و ذهنی برای رهبری حرکات خیابانی و یا حداقل تاثیر تعیین کننده برآن تسخیر نماید.
  • This commment is unpublished.
    وحید صمدی · 4 years ago
    رفیق تقی سلام

    مخاطرات و سنگینی کار و تردیدهایی که درباره توازن نیروها مطرح کردید قابل فهم است و مسلما باید درباره ‏مواردی که اشاره کردید، در آینده بیشتر صحبت کنیم. اما در همین مختصر لازم است اشاره کنم که بحث بیانیه در مورد پاسخگوئی به یک ضرورت حیاتی است و آن هم به چالش کشیدن هژمونی بورژوازی در عرصه خیابان و فتح مجدد این عرصه توسط کمونیسم است. روشن است که این به آن معنا نیست که ما به هر فراخوانی برای حضور در خیابان پاسخ مثبت می دهی.. از ‏جمله همین فراخوان ارتجاعی که از سوی اتحاد نیروهای ارتجاعی راست و متحدین چپ آنان و مدیای آنها برای پنجم دی مطرح شده است. کمونیست ها باید چنین فراخوانی را افشا کنند، تلاش نمایند تا فراخوان دهندگان و ‏نیروهایشان را عقب برانند، و تا آنجا که ممکن است کارگران و زحمتکشان را به ماهیت آن آگاه کنند و از پاسخ مثبت ‏به آن بر حذر دارند. این خود وجهی از مداخله گری است و منظور از فتح خیابان هم همین است. وجه دیگر این ‏مداخله گری می تواند این باشد که آنجا که کارگران و زحمتکشان برای اعتراض، چه کارگری و چه عمومی، به ‏خیابان می آیند، دستجات اغتشاشگر و تخریبگر را دفع و ایزوله کرد، مطالبات مشخص را به میان معترضین برد، ‏کار ترویجی نمود و سازمان داد. این مشخصه دوران حاضر است. کارگران و زحمتکشان هر از چندی به خیابان ‏خواهند آمد و بخشی از کار سازماندهی و آگاهی بخشی، در همین خیابان اتفاق خواهد افتاد. کارگر کمونیست نمی ‏تواند کار حوزه ای را در کارخانه اش انجام دهد، در حالی که همکارانش در خیابان حضور دارند. از ترس مرگ هم ‏نمی توان با این بهانه که آماده نیستیم، خودکشی کرد. خیابان عرصه جنگ است. این جنگ چه بخواهید چه نه جریان ‏دارد. بخشی از کار آماده سازی نیروها هم در صحنه همین جنگ صورت خواهد گرفت. نمی توان توده های ‏زحمتکش و کارگران را در خیابان در برابر سپاهیان ارتجاع بورژوایی، چه حاکم و چه اپوزیسیون تنها گذاشت.‏
    با سپاس از شما
  • This commment is unpublished.
    تقی زارعیان · 4 years ago
    سلام.
    در این نوشته آمده است که دوران ما دیگر دوران انقلاب رنگی نیست. البته نمی‌دانم این حرف تا چه اندازه درست است، لیکن می‌توان اذعان داشت که این رویدادهایی که در ایران اتفاق می‌افتد دیگر از سنخ آن‌ها نیست و این تفاوت را باید تصدیق نمود. اولاً، به نظرم سایت تدارک باید بیشتر راجع به این حرف بزند که چرا دیگر دوران، دوران انقلاب‌های رنگی نیست! توضیحات قبلی‌تان آن‌قدرها روشن و قابل استفاده و قابل ارائه برای دیگران نبوده است. ثانیاً، با فرض اینکه این اتفاقات از سنخ انقلاب‌های رنگی نیست، آیا خودبه‌خود باید به این نتیجه برسیم که کمونیست‌ها باید مداخله کنند؟
    من البته معتقدم کمونیست‌ها باید مداخله کنند، اما نه به آن طریق که اینجا گفته شده است. نمی‌دانم واقعاً بحث بر سر فاصله داشتن از ایران است یا چه، اما دوستان، خیابان، در لحظه‌ی کنونی، واقعاً جای مداخله‌ی کمونیست‌ها نیست. کمونیست‌ها - حتی اگر در هیئت‌های 10-20 نفره و در اینجا و آنجای شهرها وارد تجمعات بشوند - هیچ توانی نه برای تغییر شعارها دارند، نه برای آگاهی‌بخشی و نه حتی برای ایجاد پیوستاری بین خودشان و دیگرانی که هم‌اینک در خیابان حاضرند و شعار می‌دهند و کشته می‌شوند.
    راستش، از کلیت مباحث "تدارک" از چند سال پیش تا کنون، گمان می‌کردم که کمونیست‌ها نمی‌توانند جز با اسلحه‌های خود وارد تجمعات خیابانی بشوند و منظور از سلاح کمونیست‌ها چیزی نیست جز اتحادیه‌های کارگری، سندیکاها، تشکل‌های پرولتری، هسته‌های کمونیستی و غیره. تا زمانی که این اندام سازمان‌یافته حضور نداشته باشد، کمونیست‌ها - فارغ از کمیتِ شرکت‌کنندگانش در تظاهرات - به جزئی از فعلیتِ کنونیِ تظاهرات بدل می‌شوند و نتیجتاً کار کمونیستی پیش نمی‌رود و اعتراضات کمونیستی نمی‌شود. وضعیت جامعه به‌گونه‌ای است که حتی خطاب به سندیکاهای کارگری هم باید گفت که مطالبه‌گری را در سیاست‌ورزی‌تان جا بدهید، به جای اینکه صرفاً شعارِ کلّیِ سرنگونی بدهید! همین حرف را در مورد دانشجویان هم می‌شود زد، که شما پیشتر بدان اشاره کرده بودید. تا زمانی که سیاست‌ورزی درست در جنبش‌های اجتماعی جعل نشود، تا زمانی که کمونیسم به‌عنوان یک جنبش و یک حرکت در دستور کار مبارزات روزمره‌ی کارگران و دانشجویان و دیگر بخش‌های مبارز جامعه قرار نگیرد، چطور می‌توان سویه‌های - به‌زعم شما، ارتجاعی - تجمعات را تغییر داد؟ با کدام توان؟ با کدام گفتار؟ و با کدام نیروی مادی؟
    شما گفته‌اید معنی درانداختن این مبارزه، تضمین پیروزمند بودن آن نیست. درست است. من هم فکر نمی‌کنم کمونیست‌ها باید در پی ضمانتی برای پیروزی باشند؛ این مداخله‌ی کمونیست‌هاست که امکان این پیروزی را فراهم می‌آورد و باید، به هر طریق، وارد نبرد شد. اما، به هر جهت، باید وارد نبردی شد که گرایش‌هایی به سمت پیروزی داشته باشد؛ باید «از مجرای درست» (که با تحلیل درست یافت می‌شود) وارد نبرد شد. می‌توانید توضیحات بیشتری در خصوص آن «کار آرام حوزه‌ای» و حضور در خیابان‌ها بدهید. دقت کنید که جدال‌ها هم بر سر نام‌ها و اسامی نیست. سندیکا و حوزه و غیره شاید تداعی‌های دیگری هم در ذهن ایجاد کند؛ از این مسئله باید گذشت. بحث اینجاست که کمونیست‌ها در لحظه‌ی کنونی از کدام کوچه می‌توانند وارد خیابان شوند؟ - خیابانی که پیشاپیش مهر سرنگونی‌طلبی را در خود دارد و تغییر آن مستلزم پیش بردن کارهای پایه‌ای‌تر است!
    ممنون می‌شوم بیشتر توضیح دهید.
    با آرزوی موفقیت؛ درود

کنفرانس مؤسس

  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت سوم)
    از موضع تئوری مارکسیستیِ بحران و فروپاشی، این امر از ابتدا از نظر گروسمن مسلم است که برای پرولتاریا انتظار تقدیرگرایانه فروپاشیِ خود به خود ، بدون آن که فعالانه در آن دخالت کند؛ قابل طرح نیست. رژیم های کهنه…
  • حزب پرولتاریا
    حزب وظایف خود را تنها به شرطی می تواند ایفا کند که خود تجسم نظم و سازمان باشد، وقتی که خود بخش سازمانیابی شدۀ پرولتاریا باشد. در غیر این صورت نمی تواند ادعایی برای به دست گرفتن رهبری توده های…
  • اتحادیه ها و شوراها
    رابطۀ بین اتحادیه و شورا باید به موقعیتی منجر شود که غلبه بر قانونمندی و [سازماندهی] تعرض طبقۀ کارگر در مساعدترین لحظه را برای این طبقه امکانپذیر سازد. در لحظه ای که طبقۀ کارگر به آن حداقلی از تدارکات لازم…
  • دربارۀ اوضاع جهانی - 14: یک پیمان تجاری ارزشمند
    یک رویکرد مشترک EU-US می تواند بر تجارت در سراسر جهان تأثیر گذار باشد. روشی که استانداردها، از جمله مقررات سلامتی و بهداشتی و صدور مجوز صادرات در بازارهای دیگر را نیز تسهیل میکند. به خصوص مناطقی که هنوز تحت…
  • 50 سال مبارزه بر سر مارکسیسم 1932-1883 (قسمت دوم)
    همان طور که رزا لوکزامبورگ تاکید نموده است، "فروپاشی جامعه بورژوایی، سنگ بنای سوسیالیسم علمی است". اهمیت بزرگ تاریخی کتاب رزالوکزامبورگ در این جاست: که او در تقابلی آگاهانه با تلاش انحرافی نئو هارمونیست ها، به اندیشه ی بنیادین "کاپیتال"…

صد سال پس از انقلاب اکتبر

کنفرانس اول

هنر و ادبیات

ادامه...

صدا و تصویر