رفقا، با گرمترین درودها،
سیر پرشتاب تحولات سیاسی و اجتماعی در ایران و حساسیت لحظه تاریخی خطیر کنونی ما را بر آن واداشت که مستقیما شما را خطاب قرار داده و ارزیابی خود از اوضاع کنونی و خطوط کلی وظایف کمونیستها را با شما در میان بگذاریم. مخاطب ما در متن حاضر همه آن کسانی هستند که کمونیسم خود را بر دو بستر اصلی چپ تبیین ننموده و نه در چپ ستون پنجمی پروامپریالیسم به جستجوی یافتن پاسخی برای پیشروی کمونیسم بر می آیند و نه به چپ ضد امپریالیست محور مقاومتی دخیل می بندند. بگذارید از همین جا سخن را آغاز کنیم و به برخی نکات پایه ای اشاره کنیم که از نظر ما اشتراک در آنها پیش شرط هر گونه پیشروی است.
پیش و بیش از هر چیز تأکید بر این اصل اساسی را ضروری می دانیم که نقطه عزیمت کمونیسم به مثابه ریشه ای ترین نقد از نظم معاصر نه مبارزه با استبداد است و نه مبارزه با امپریالیسم. کمونیسم نقد پایه ای نظم سرمایه داری است، مستقل از این که این نظم در کدام مرحله از تکامل تاریخی خویش قرار داشته باشد و در کدام شکل دولت مستقر شده باشد. با عزیمت از چنین پایه ای است که کمونیسم فرجام ضروری مبارزه طبقاتی را در تحقق دیکتاتوری پرولتاریا و آغاز دورانی از هدایت مبارزه طبقاتی به سمت محو دولت و طبقات می بیند. و بر اساس چنین نقدی است که محور اصلی پراتیک کمونیستی بر اتحاد طبقه کارگر بنا می شود. این رادیکال ترین نیرویی که سرمایه داری خود به ارمغان آورده است و از همه پیش شرطهای لازم برای تبدیل شدن به گورکن آن برخوردار است. هیچ شاخص دیگری، نه پس زدن امپریالیسم و نه عقب راندن استبداد سیاسی، به خودی خود نمی توانند شاخص پیشروی مبارزه طبقاتی و به این اعتبار شاخص پیشروی کمونیسم قلمداد شوند. و متقابلا، هر پیشروی در عرصه سیاست که بتواند فضای عمل طبقه کارگر را گسترش داده و به اتحاد آن یاری برساند، گامی است در راه تحقق مادی انتقاد کمونیستی. خواه این پیشروی کسب موفقیت در مبارزه ای برای حقوق و آزادیهای اجتماعی باشد، خواه تحمیل اصلاحاتی بر نظم مسلط و خواه پس زدن یک تجاوز امپریالیستی. تشخیص این رابطه اما امری است نه از پیش داده شده، بلکه محصول ارزیابی از هر لحظه تاریخی مشخص یا به بیان لنین "تحلیل مشخص از شرایط مشخص" است. انتقاد کمونیستی از پیش غایتی معین را به مثابه نتیجه نقد در نظر نمی گیرد، برعکس، غایت مبارزه از دل نقد متولد می شود. انتقاد کمونیستی انتقادی است بدون هراس از نتایج آن. تنها و تنها پیش شرط انتقاد کمونیستی، وفاداری به واقعیت است و لاغیر.
شاید تأکید بر این مبانی در لحظات پر تلاطم کنونی چندان بدیهی نباشد. اما دقیقا در دوره های پرتلاطم و طوفانی است که قطب نما بیش از هر زمانی اهمیت می یابد و ایران امروز نیز وارد یکی از طوفانی ترین دوره های حیات خویش در تاریخ معاصر می شود. وضعیتی که محصول تلاقی روندهای متعددی است که در سطوح مختلف در جریان بوده و در واقعه افزایش قیمت بنزین به نقطه غلیان خویش رسیدند. وضعیتی که بازگشت به گذشته پیش از آبان دیگر در آن امکانپذیر نیست و به طور قطعی تعیین تکلیف جامعه ایران در مقابل برخی از گرهی ترین مسائل پیش روی خود را در دستور کار گذاشته است.
با وقایع آبان، جامعه ایران عمیقا شخم خورد و با این شخم خوردن بسیاری از جوانب حیات اجتماعی که تا آبان 98 چندان نمودی در مجادلات اجتماعی نداشتند از اعماق جامعه به سطح آن انتقال یافته و در معرض دید همگان قرار گرفتند. اکنون ایران جامعه ای شخم خورده است که هیچ چیز در آن از نظم سابق برخوردار نیست. همه چیز دستخوش تغییر است و همه نیروهای اجتماعی با حدت و شدت تمام در حال تجدید آرایش خویش برای ورود به مصافهای دوران جدیدی هستند که خیزش آبان 98 رسما ورود به آن را اعلام کرد.
در پایه ای ترین سطح، آبان 98 در لحظه ای واقع می شد که امکان حل تضادهای بنیادی جامعه ایران با مکانیسم های موجود در آن از میان رفته بود. نه جدال بین فراکسیونهای متخاصم بورژوازی بر متن چالشهای ژئوپلیتیکی معاصر می توانست به همان روال سابق ادامه یابد و نه رابطه بین دولت و جامعه به طور کلی و بین طبقات حاکم و توده طبقات کار و زحمت به طور مشخص، دیگر می توانست همانی باشد که در آغاز سال 96 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری بود.
آبان 98 در لحظه ای از هر نظر ویژه واقع می گردید. در سطح ژئوپلیتیک ماههای منتهی به آبان 98 شاهد تحولاتی در منطقه و جهان بودند که به تقویت هر چه بیشتر موقعیت نظام جمهوری اسلامی در منطقه و جهان و تضعیف آشکار صف بندی مقابل این نظام در سطح منطقه – و ایضا جهان – منجر شده بودند. نه فقط پیروزیهای به دست آمده برای محور مقاومت در سوریه، بلکه همچنین تحولات جنگ یمن و افزایش تنشهای نظامی بین ایران و آمریکا، به چنان تغییر آشکاری در توازن قوای منطقه ای به زیان اتحاد عبری-عربی-غربی انجامیده بودند که تداوم آن بر متن افزایش تنش بین چین و روسیه از یک سو و آمریکا از سوی دیگر، تنها می توانست به معنای تشدید روند زوال سیادت آمریکا بر مناسبات بین المللی باشد. به ویژه ضربات نظامی وارده بر آمریکا و متحدین آن در جریان سقوط سوپر پهپاد آمریکائی و حمله حوثی ها به آرامکو، ضربات سنگینی بر اقتدار این تنها ابر قدرت پسا جنگ سردی به شمار می آمدند که اکنون در مقابل یک قدرت مصمم منطقه ای چاره ای جز عقب نشینی در مقابل خویش نمی دید. وضعیتی غیر قابل تحمل برای آمریکا که باید تغییر می کرد.
این تغییر بزرگ در توازن قوای منطقه ای، در سطح داخلی نیز با تغییری گسترده به نفع هسته اصلی نظام جمهوری اسلامی و به زیان جریان تکنوکرات- لیبرال غربگرایان دولتی همراه بود که بویژه با خروج آمریکا از برجام با شتاب در حال وقوع بود و در جریان وقایع متعددی، از وقایع دیماه 96 تا ماجرای ارز جهانگیری و سپس واکنش حیرت انگیز دولت مستقر نسبت به فاجعه سیل بهار 98، خود را نشان داده بود. الگو و افق بورژوازی پروغربی ایران اکنون و در میانه سال 98 دیگر از کمترین اعتبار اجتماعی برخوردار بود و در مقابل در بدنه بورژوازی ایران این تلقی فرا گیر تر می شد که کلید پیشرفت بورژوازی در مشی استراتژیکی است که رهبری نظام آن را در نگاه به شرق، اتکاء به تولید داخلی و گسترش پیوندهای منطقه ای تبیین نموده بود. برای بورژوازی پروغرب ایران لحظه غیر قابل برگشت در حال رسیدن بود. لحظه ای که ایران برای یک دوره طولانی به ساختارهای بدیل جهان چند قطبی – پیمانهای شانگهای و یوراسیا – می پیوست. کابوسی برای طبقه متوسط.
در سطح دیگری نیز، یعنی در سطح رابطه بین نظام و اپوزیسیون آن در خارج از کشور، همین روند تغییر توازن قوا به نفع نظام در تمام سالهای منتهی به آبان 98 با سرعت شاید بیشتری هم در جریان بوده و به تغییرات عمیقتری نیز انجامیده بود. نظام که توانسته بود جنبش سبز را در خود جذب و آن را در مسیر بنفش قرار دهد، با انتخابات 96 تتمه اپوزیسیون در خارج از کشور را نیز از دور خارج کرده و صفهای طویل شرکت کنندگان در انتخابات در مقابل سفارتخانه ها را به رخ اپوزیسیونی کشیده بود که دیگر از هیچ توانی برای عرض اندام برخوردار نبود. حتی در خارج از کشور، در همان عرصه ای که ملک طلق خود به حساب می آورد. به موازات همین تغییر و جابجائی بود که ارگانها و رسانه های اپوزیسیون هر چه بیشتر از نفس افتاده و جای خود را به رسانه هائی می دادند که رسما از سوی دول متخاصم با جمهوری اسلامی ایران راه اندازی شده و اکنون وظایف تمام و کمال یک اپوزیسیون داخل کشوری را بر عهده می گرفتند. اپوزیسیون رسما به دنبالچه ارتجاع امپریالیستی-منطقه ای، به ستون پنجم آن در ایران تنزل داده شد. قباحت مزدوری ریخت و جای خود را به فخر فروشی در باب این داد که چه کسی از رابطه محکم تری با مراکز قدرت و سرویسهای امنیتی موساد و سیا و ام آی 6 برخوردار است. اپوزیسیونی که تا دوران اوباما لیبرالیسم را به عنوان محور ایدئولوژیک وحدت و یگانگی خویش به شمار می آورد، با ترامپ آنتی لیبرال رسما به مشتی باج بگیر و لمپن فاشیست تبدیل شد. اکنون دیگر نه احزاب و سازمانهای سنتی لیبرالیسم، نه امثال "جبهه ملی" و "جمهوریخواهان ملی"، بلکه باندها و فرقه های متحجر تبدیل به ستاره های این اپوزیسیون شده بودند. مجاهد و فرشگرد وپژاک و جبهه های رنگارنگ خلق برای آزادی لرستان و بلوچستان و الاحواز.
حاصل مجموعه این تحولات در بالا و در رابطه بین نظام و اپوزیسیون چیزی نبود جز تشدید تضادها. به هر اندازه که هستۀ اصلی نظام به عنوان ستون اصلی آن تثبیت و در رابطه با بدنه طبقه بورژوازی از موقعیت مستحکم تری برخوردار می گردید، به همان اندازه نیز جریان تکنوکرات-لیبرال دولت مستقر به عنوان نیروئی بازدارنده و تخریبگر در درون خود نظام به تشدید فعالیت می پرداخت و به همان اندازه نیز جریان برانداز لمپن فاشیستی اپوزیسیون خارج از کشور آشکارا به سیاست تخریب کلیت ساختارهای اجتماعی در ایران رو می آورد.
بر متن چنین تنشی بود که وقایع آبان اتفاق می افتاد. وقایعی که به طور مستقیم البته محصول روندی متمایز بود که در رابطه بین دولت و جامعه در سالهای گذشته در جریان بود.
در کلی ترین سطح، استقرار دولت تکنوکرات- لیبرال روحانی به منزله تداوم تعرض همه جانبه ای بود که از سوی تمام فراکسیونهای بورژوازی ایران در سالهای پایانی دولت احمدی نژاد آغاز شده و با دولت روحانی اکنون به موقعیتی استثنائی دست یافته بود. سیاستهای تعمیق خصوصی سازی دولت احمدی نژاد تداوم یافت و با شتاب بیشتری به پیش رانده شد و در عین حال سیاستهایِ توزیعی آن دولت برای کاهش نتایج مخرب این بازسازیِ چهارچوبهایِ انباشتِ سرمایه به کلی به کنار نهاده شد. با دولت روحانی اما دولتی مستقر شده بود که این سیاست کلی را با مشی ادغام ایران در "خانواده جهانی" غرب تلفیق نمود. با استقرار مجلسی با نمایندگان منتخب مورد حمایت بی بی سی موقعیت این جریان در رأس نظام بیش از پیش تقویت می شد.
حاصل این روند آغاز سیر توقف ناپذیری از افزایش شکاف طبقاتی و تمرکز هر چه بیشتر فقر و ثروت در دو قطب جامعه بود. با هر مانعی که بر سر راه تقویت موقعیت بورژوازی ایران در بازارهای جهانی به دست می آمد، تجدیدِ توزیعِ ثروتِ اجتماعی در داخل از طریق برقرار کردن مکانیسمهای انتقال ثروت از پائین به بالا بیشتر و بیشتر در دستور کار قرار می گرفت. آنچه در دوران حکومت دولت روحانی واقع شد روندی بی سابقه از وحشیانه ترین انواع انباشت و تمرکز سرمایه و تداعی گر وحشیگری های سرمایه در دوران "باصطلاح انباشت اولیه" بود. بورژوازی همه سلاحهای زراد خانه خویش را در این راه به کار گرفت. از حذف کلیه "هزینه های زائد" از قبیل خدمات اجتماعی و برنامه های عمرانی اشتغالزا تا افزایش مداوم نقدینگی در جامعه و مصادرۀ علنی سرمایه های جذب شدۀ خرده بورژوازی در صندوقهای بیشمار سرمایه گذاری و بانکها و راندن لایه های هر چه بیشتری از این خرده بورژوازی به درون صفوف طبقه کارگر و سرانجام راندن ارزش نیروی کار به پائین ترین سطوح خود از طریق کاهش قدرت خرید واقعی کارگران. در مقابل، دولت هر آنچه در توان داشت برای تقویت اصلی ترین و پرنفوذترین لایه های اجتماعی حامی خویش در میان طبقه حاکمه – بوروکراتها و تکنوکراتهای درون دستگاه اداری، دلالان و تاجران، سلبریتی ها، پزشکان و متخصصان رده بالا - به کار گرفت. از واگذاری ثروتهای نجومی ملی به ابواب جمعی خویش تا فرجه های مالیاتی و تا پمپاژ مستقیم پول و ارز و طلا از خزانه دولتی به درون این پایگاه اجتماعی اش.
و تمام این جهتگیری اجتماعی از سوی دولتی به اجرا در می آمد که پیوستن به غرب را شاه کلید سیاست خویش تعریف کرده و در این راه نه تنها عملا و فعالانه به اخلال در جهتگیری های درون طبقه حاکمه و نظام به سوی دول اردوی رقیب غرب می پرداخت بلکه همچنین از امتیازات آشکار اقتصادی گسترش روابط با نیمکره شرقی و کشورهای همسایه نیز صرفنظر می نمود. هر پیشروی در این عرصه برای دولت مستقر و پایگاه اجتماعی آن در طبقه متوسط به منزله کاهش چشم انداز موفقیت در پیوستن به غرب طلائی تلقی می شد و اجتناب از چنین سناریوئی تبدیل به یک اصل اساسی در روابط بین المللی دولت مستقر گردید. دولتی که برای تحقق استراتژی خویش نه تنها ابائی از تضعیف موقعیت خود دولت و وارد کردن بزرگترین تنشها به عرصه های حیات اجتماعی نداشت، بلکه برعکس، خود این تضعیف دولت را به مثابه جزء ثابتی از استراتژی خویش برای تحمیل چشم اندازهای خود به طرف مقابل در نظام و کنار زدن آن دنبال می نمود. برای پیوستن به "جامعه جهانی" تحت کنترل کدخدا، نخست باید دولت تا حد امکان ضعیف و ناتوان جلوه داده می شد. دولت ناتوانی که در پروپاگاند سیاسی برای پیوستن به "جامعه جهانی" به عنوانِ شاهدِ مثالِ ویرانی و فلاکت، به کار گرفته می شد و در عین حال پرده ساتری بر این واقعیت تلخ بود که در دوران همین دولت ناتوان، بورژوازی ایران در توازن قوای درون جامعه در موقعیتی بهتر از همه دورانهای پیش از آن نیز قرار گرفته بود. درست در زمانی که حجم خانه های کوچک مسکن مهر به سمت صفر میل کرد، حجم کاخهای زرین بورژوازی سر به آسمان گذاشت. جامعه قطبی تر از هر زمانی شد. چه در عرصه بین المللی و چه در عرصه داخلی.
خیزش آبان 98 محصول تخمیر این روندهای در هم تنیده و رسیدن آن به نقطه غلیان بود. در آبان 98 جامعه ایران به نقطه ای رسید که دیگر گذران امور به روال تاکنونی امکانپذیر نبود و نیست. همه امکانات تاکنونی حل تضادهای اجتماعی به پایان رسیده اند و نیروهای درگیر در این جدال همه جانبه برای ورود به نبرد سرنوشت ساز به صف آرائی در مقابل یکدیگر می پردازند. در بالا برای تعیین تکلیف پرسش تعیین کننده موقعیت بورژوازی ایران در صف بندی بین المللی و قرار گرفتن در یکی از دو اردوی متخاصم جهانی، و در رابطه بالا و پائین برای تعیین تکلیف صورتنبدی اقتصادی-اجتماعی جامعه. نه تودۀ کارگران و زحمتکشان می توانند به تداوم وضعیتی تن دهند که، دستمزدها در حال تنزل به سطح بقای فیزیکی و زیر آن هستند و نه برای بورژواهای دو اردوی متخاصم امکان حفظ توازن تاکنونی در صفوف خود باقی مانده است. برای بورژوازی نقطه نهائی اتخاذ تصمیم برای نوع سرمایه داری ایران و جهتگیری تاریخی آن فرا رسیده است. جدالی که از دوران پیدایش سرمایه داری در ایران آغاز شده بود، اکنون به نقطه ای رسیده است که باید پاسخ نهائی خویش را بیابد. یا به عنوان بخشی از تمدن غربی و یا به عنوان بخشی از روند تمدنی مقابل آن. این انتخابی است تاریخی و به همین دلیل رادیکال. و برای طبقه کارگر ایران، سرانجام و از دل بیراهه های متعدد این پرسش تعیین کننده به گونه ای گریزناپذیر هر چه بیشتر به میان کشیده می شود که آیا باید تن به خفت سرمایه داری داد یا این که حقیقتا امکان گذار از آن و بنای نظمی نو فراهم آمده است. این مختصات لحظه کنونی است. سیر خیزش آبان 98 و عملکرد نیروهای مختلف در آن مؤلفه هائی از این لحظه کنونی را آشکار کرده اند که توجه به آنها برای اتخاذ سیاست کمونیستی حیاتی اند.
نخست این که خیزش آبان 98 ظرفیت عظیمی را به نمایش گذاشت که در اعماق جامعه برای عبور از نظم مسلط وجود دارد. عبور از نظم مسلط و نه فقط و مقدمتا "نظام جمهوری اسلامی". آنچه در خیابانهای شهرهای مختلف ایران ظهور کرد بیش و پیش از هر چیز اعتراضی به پیامدهای نظم سرمایه داری بود. "رژیم" مقدمتا نه به مثابه "رژیم ولایت فقیه"، نه به مثابه رژیمی اسلامی، بلکه به عنوان نیروی حافظ این مناسبات سرمایه داری بود که مورد تعرض قرار می گرفت. مردمی که به خیابانها ریختند از "نظارت استصوابی" و "حجاب اجباری" و امثالهم به ستوه نیامده بودند، از تاراج هستی و فلاکت روزافزون خویش در کنار ثروت افسانه ای طبقات حاکم به ستوه آمده بودند. آنها بیش از همه بانکها را به آتش کشیدند. حتی اگر بخش عظیمی از این به آتش کشیدن بانکها سناریوی ساخته و پرداخته باندهای مزدور سرویسهای امنیتی غربی بوده باشد، نفس انتخاب بانک به عنوان هدف نرم حمله، خود نشانگر عمق خشم و کینه نهفته در اعماق جامعه نسبت به نهادهائی است که نظم سرمایه داری را متبادر می کنند.
دوم این که خیزش، که به سرعت در شکل شورشی عظیم و کور نمودار گردید، به همان سرعت نیز مهار شد. قدرت مهار این خیزش از سوی نظام به خوبی تفاوت عمیق مبارزه طبقاتی در ایران با انواع رژیم چنج های یک شبه و دوشبه در انواع جمهوریهای موز از قبیل گرجستان و حتی اوکراین را نشان داد. در اینجا همه چیز صلب تر، واقعی تر، پایدارتر و البته خشن تر است. در اینجا قدرت دنیای مجازی در لحظات تعیین کننده به سرعت به مرزهای غیر قابل عبور خویش می رسد. این را جنبش سبز نشان داده بود و آبان 98 به طور قطعی اثبات نمود. به ویژه این که با قطع ارتباط اینترنتی با خارج از کشور و قطع ارتباط پیاده نظام ستون پنجم غرب با مراکز فرماندهی آن از سوی نظام، این واقعیت در معرض دید قرار گرفت که در ایران سرنوشت مبارزه طبقاتی در درون مرزها تعیین می شود و نه در بیرون آن. همه فشار سنگین رسانه ای دول متخاصم غربی و متحدان عربی و اسرائیلی آن، در لحظه سرنوشت ساز به حاشیه رانده می شود و قدرت مادی درون عرصه است که به عامل تعیین کننده بدل می گردد. توئیتر و فیس بوک و اینستا در چنین لحظاتی به تماشاچیان تقلیل می یابند. جهان مجازی به تماشای جهان واقعی می نشیند.
سوم خیزش آبان در عین حال صحنه ای از نمایش قدرت واقعی طرفین این جدال بزرگ اجتماعی نیز بود. این دومین باری بود که پس از دی ماه 96 خیابان های کشور به چنین صحنه ای بدل می شدند. و دومین باری بود که قدرت بورژوازی برای مسخ و سرکوب خیزش، هر دو، آشکار می شد. هم خیزش دی ماه 96 و هم آبان 98، هر دو اساسا و پیش از هر چیز طغیان نارضایتی توده های بازنده تکامل سرمایه داری در ایران بودند. از خرده بورژواهائی که به صفوف طبقه کارگر پرتاب شده اند تا انبوه مهاجرین سالیان اخیر و حاشیه نشینان شهرها و تا بخشهائی از طبقه کارگر که بیش از سایر بخشهای طبقه از تحکیم سلطه سرمایه در اشکال مختلف متحمل آسیب شده اند. با این حال بورژوازی در هر دو مورد موفق شد به سرعت این خیزشها را مسخ و یا سرکوب کند. کار مسخ این طغیانهای اجتماعی به نفع ارتجاع بدیل را ائتلاف گسترده اپوزیسیون ستون پنجمی و دول تغذیه کننده آن بر عهده گرفت و کار سرکوب را بورژوازی حاکم. و هر دو این فراکسیونها نشان دادند که از قدرتی به مراتب بیشتر از توده نامتشکلی برخوردارند که به میدان آمده بود. توده نامتشکلی که در فاصلۀ دی ماه 96 تا آبان 98 تنها اندکی به آن پی برده بود که خشم و کینه به تنهائی برای دستیابی به اهداف کافی نیست. جوانه های این آگاهی در آبان 98 با شعار "نه شورش، نه بلوا، فقط حق فقرا" سر برآورد بی آن که از نیروی لازم برای تبدیل این شعار به یک مشی مبارزاتی مستقل و انتقال هدفمند و آگاهانه جنبش ضد سرمایه داری به خیابان برخوردار باشد. بیش از همه، آبان 98 یک بار دیگر این واقعیت را نشان داد که بورژوازی حاکم از قدرتی به مراتب بیش از آن برخوردار است که اپوزیسیون برانداز-سرنگونی طلب وانمود می کند. نشان داد که قدرت سیاسی در ایران محدود به آن چیزی نیست که به عنوان یک "رژیم" فاقد پایگاه اجتماعی واقعی معرفی می شود. برعکس، همه تحولات سالهای اخیر و منتهی به آبان 98 و همچنین خود آبان 98 و پس از آن، به خوبی نشان داده اند که آنچه به عنوان "اقتدار نظام" در قالب یک مشی استراتژیک معطوف به تصرف بازارهای منطقه و "نگاه به شرق" خود را سازمان داده است، از حمایت بخشهای قدرتمندی در درون طبقه سرمایه دار نیز برخوردار است. نه فقط در بنگاهها و مؤسسات مالی و هولدینگهای شکل گرفته در درون خود نظام، بلکه همچنین در میان بدنه طبقه بورژوازی، در درون تشکلهای صنفی آن و همچنین در ناسیونالیسم اقتدارگرای سنتی که اکنون در همین جمهوری اسلامی تحقق رؤیای بازسازی امپراطوری ایران باستان را امکانپذیر می داند. به همه اینها باید پایه اجتماعی سنتی نظام در درون طبقات و لایه های پائین تر جامعه را نیز اضافه کرد که علیرغم تزلزلها و تردیدها هنوز در اصل وفاداریشان به نظام تردیدی نیست.
وقوف به این قدرت طبقات حاکمه یک پیش شرط تعیین کننده برای اتخاذ مشی کمونیستی است. با وقوف به آن است که هم می توان از ورود به میدان نبردهای زودرس نهائی خودداری کرد و هم به عمق خیانت آنانی پی برد که توده های زحمتکش جامعه را به سمت چنین نبرد زودرسی سوق می دهند.
چهارم حضور انبوه نیروهای سازماندهی شده ستون پنجم. خیزش آبان 98 در عین حال شاهدی بود بر حضور سازماندهی شده و منسجم اپوزیسیون ستون پنجمی. نفس واقعیت قدرت خیزش در مناطق غربی کشور و ضعف آن در مناطق شرقی، خود شاهدی بر آن است که در نقاط گسل قومی و ملیتی توان اعتراضات خیابانی و قدرت تخریب آن به مراتب بیشتر بود. حجم عظیم تخریب مؤسسات دولتی و حتی مورد حمله قرار گرفتن نهادها و مؤسسات خدماتی از قبیل ماشینهای آتش نشانی و ایستگاه های مترو و در مواردی کلینیکها و ساختمانهای اورژانس پزشکی، بیش از هر چیز بر وجود دستجات سازماندهی شده ای دلالت دارد که حتی اگر در محل از شبکه لازم برخوردار نبوده باشند، در سطح تبیین اهداف و روشهای ابراز وجود اجتماعی از انسجام کافی برخوردار بوده اند.
اما جدا از نشانه های وجود چنین سازماندهی ای در روزهای آبان، مجموعه فعالیتهای اپوزیسیون ستون پنجمی در سالهای اخیر کمترین تردیدی در این باقی نمی گذارند که شبکه های این اپوزیسیون هم اکنون در سرتاسر کشور گسترده اند. از کانونهای شورشی فرقه مجاهدین تا باندهای لمپن فاشیستی فرشگردی و تا جوخه های رزمی انواع فرقه های قومی در خوزستان و کردستان و آذربایجان و لرستان و بلوچستان.
پنجم ضعف مفرط هدایت و رهبری نقشه مند. در خیزش آبان همه آماده بودند. همه سازمان داشتند. همه آنهائی که امرشان هر چیزی بود به غیر از امر خود معترضین. به غیر از ساعات اولیه حرکت اعتراضی و به غیر از مواردی معدود، حرکت محسوسی مبنی بر تلاش برای هدفمند کردن و پیش بردن جنبش اعتراضی بر مبنای یک ارزیابی واقع بینانه از توازن قوا مشاهده نشد. آنچه جنبش بدان نیاز داشت آنچنان سازمان نیرومندی بود که بتواند هم استمرار حرکت اعتراضی و مشارکت بیشترین توده معترضین را تضمین کند و هم موج خشم و کینه توده ها را کنترل و هدایت نموده و مانع از انفجار کنترل نشده آن و یا بهره برداری از آن توسط مجموعه سازماندهی شده ای شود که به پشتگرمی حمایت و پشتیبانی قدرتهای منطقه ای و جهانی مخالف جمهوری اسلامی منفعت خویش را در ایجاد هرج و مرج و جو ترور جستجو می کردند.
سازمان یک جنبش اعتراضی توده ای اما نه محصول خود جنبش است و نه امری است که فی البداهه قابل دستیابی باشد. سازمان جنبش اعتراضی توده ای بیش و پیش از هر چیز نتیجه سازمان منسجم ترین بخشهای متشکل در آن است. به هر درجه که این متشکل ترین بخشهای درون یک جنبش اعتراضی به روندهای کوتاه مدت و سیر درازمدت تحولات واقف باشند و حرکت خود را بر آن اساس تبیین کنند، به همان نسبت نیز جنبش از توش و توان بیشتری هم برای مقابله با دشواریها و موانع بیرونی و هم برای غلبه بر پارازیتهائی برخوردارخواهد بود که جنبش توده ای برایشان تنها نقش یک پیکر میزبان را بازی می کند. پیکر میزبانی که شیره جانش مایه حیات پارازیت است.
اما سازمان چیزی جز آگاهی متشکل نیست. هیچ سازمانی با جمع عددی افراد شکل نمیگیرد. این آگاهی حاکم بر جمع است که از آنان یک سازمان واحد و متحد می سازد و آگاهی نه فقط آگاهی به موقعیت هر لحظه جنبش و تشخیص شانسها و مخاطرات آن و هدایت آن از دل تلاطمات، بلکه همچنین آگاهی به مضامین اجتماعیِ اهداف فوری و دراز مدت یک جنبش است. جنبشی که نداند چه میخواهد، جنبشی که بر مبنای سلب وضعیت موجود شکل بگیرد، خود جنبشی برای تحکیم وضعیت موجود است. چنین جنبشی تنها در شکل، تنها در عرصه هائی معین، به نفی وضع موجود می پردازد. جنبشی در نقد اشکال معینی از سلطۀ نظم موجود، جنبشی برای حفظ کلیت آن نظم است. چنین جنبشی هیچگاه جنبشِ مستقلِ طبقاتیِ کارگران و توده های محروم جامعه نخواهد بود و همواره به زائده ای در خدمت اهداف جنبشهای طبقات حاکم بدل خواهد شد.
و به هر درجه ای که وقوف به نه فقط مطالبات بلاواسطۀ یک جنبش، بلکه همچنین به چشم اندازهای اجتماعیِ فراتر از عوامل لحظه ای شکل دهنده به آن جنبش معین، در میان توده های حاضر در جنبش اعتراضی گسترده تر شود و درک مشترکی نسبت به مضامین اجتماعی جنبش حاکم شود، به همان میزان نیز، هم مقاومت آن در برابر تلاشهای طبقه حاکمه برای استفاده ابزاری از آن بیشتر خواهد شد و هم درایت آن در تشخیص ملزومات پیشروی و دستیابی به اهداف. کسی که نیاز به چنین درک واحدی را انکار می کند و به جای آن نفی فوری نظم سیاسی حاکم را هر لحظه در دستور کار جنبش قرار می دهد، نه دوست توده ها، بلکه دشمنی در لباس دوست است.
خیزش آبان 98 در اعتراض به شوک افزایش قیمت بنزین شکل گرفت. خیزش دی ماه 96 در ادامه تظاهراتهای کارگران و مالباختگان و در اعتراض به گرانی ها صورت گرفت. خیزش بعدی می تواند عامل محرکه دیگری داشته باشد. اما هر کدام از این خیزشها به نوبه خود مسأله ای فراتر از آن عوامل بیواسطه را به میان کشیده و پرسش نوع زندگی و مناسبات اجتماعی را در مقابل جامعه قرار می دهند. اکنون و بعد از آبان، دیگر فقط موضوع بنزین نیست که اذهان جامعه را به خود مشغول کرده است. از نظام مالیاتی و نظام بهداشت تا سازماندهی تولید و توزیع و تأمین اجتماعی و بیکاری، همه و همه به میان کشیده شده و می شوند.
جنبش اعتراضی توده ها باید بتواند خطوط کلی آنچنان منشور اجتماعی را به میان بکشد که هم فراتر از عوامل لحظه ای، تداوم مبارزه برای دستیابی به آن اهداف را تضمین کند و هم به مثابه سدی بر سر راه بهره برداری طبقات حاکم از نیرو و توان جنبش توده ها برای اهدافی بر علیه آنها عمل نماید. از "آموزش رایگان همگانی و ممنوعیت آموزش خصوصی" تا "بهداشت رایگان همگانی و ممنوعیت پزشکی خصوصی" و از خواست محدود کردن حداکثر درآمد به پنج برابر حداقل دستمزد تا خواست برقراری فوری هفته کار سی ساعته و مطالباتی پایه ای در زمینه های مسکن و حمل و نقل و سایر عرصه های مؤثر در حیات اجتماعی می توانند مضامین چنین منشور اجتماعی را تشکیل دهند.
رفقا،
جهان با شتابی کم سابقه در حال تحول است. آنچه امروز در ایران می گذرد با تمام ویژگیهایش تنها گوشه ای از این تحولات جهانی است. تعمیق مناسبات سرمایه داری همراه با افزایش تصاعدی قدرت تولید و رشد پرشتاب ترکیب ارگانیک سرمایه، به موقعیتی انجامیده است که مناسبات تولیدی در آن سد راه نیروهای مولده می شوند. بازتولید گسترده سرمایه هر چه بیشتر به تخریب ظرفیت تولیدی جوامع گره می خورد و در این تخریب آنچه بیش و پیش از همه تخریب می شود نیروی انسانی ای است که در ابعاد میلیونی و میلیاردی از چرخه تولید اجتماعی به بیرون پرتاب می شود. نیروی انسانی انبوهی که عظیم ترین ارتش ذخیره طبقه کارگر در طول تمام دوران سرمایه داری را تشکیل می دهد. و اینک تمام پروپاگاند بورژوازی مبنی بر ایجاد اشتغال و رفاه از طریق رشد اقتصادی به عنوان فریبی غیر قابل انکار در مقابل چشمان عموم جامعه نمودار می گردد و آشکار می شود که انباشت بیشتر سرمایه تنها از طریق تولید انبوه بزرگتری از جمعیتی مازاد امکانپذیر است.
در چنین وضعیتی تصور یک زندگی آرام اجتماعی توهمی بیش نیست. برعکس، اکنون دورانی از ناآرامی ها و شورش های اجتماعی فرا رسیده است. دورانی که مؤلفه هایش را در تمام کشورهای جهان و در اشکال مختلف می توان مشاهده کرد. از تشنجات حاد در کشورهای غربی تا ناآرامیها و شورشهای گسترده در سلسله ای از کشورهای سرمایه داری در اقصی نقاط جهان، از فرانسه اروپائی تا شیلی و کلمبیای آمریکای لاتینی و ایران و لبنان و عراق در خاورمیانه.
انتقال سیاست به سطح خیابان یک مؤلفه اساسی چنین دوران متلاطمی است. این بازتابی از تضادهای رو به تشدید نظم سرمایه داری است. از زمان تکوین و تثبیت نظم سرمایه داری و جایگزین شدن شهر به جای روستا به عنوان نبض اصلی تپنده جوامع انسانی، خیابان همواره محل بروز جدالهای تعیین کننده بین نیروهای اجتماعی متخاصم بوده است. به ویژه برای طبقات زحمتکش و فاقد ابزارهای اداری و حقوقی و اجرائیِ اعمال قدرت در سطح دولت، خیابان اغلب تنها ابزار اعمالِ اراده توده های معترض و عقب راندنِ طبقات حاکم بوده است. حتی بزرگترین و گسترده ترین اعتصابات کارگری نیز برای تحقق اهداف خویش ناچار به ترک چهارچوبهای بسته کارخانه و معدن و حضور در خیابان بوده اند.
از زمان تثبیت نظم سرمایه داری، بورژوازی تنها در دوره هائی به تعیین تکلیف سیاست در خیابان روی آورده است که ناچار به مقابله با قدرت روزافزون جنبشهای طبقات محروم با توسل به ترور خیابانی بوده است و یا در دوره های کوتاهی که خود در صدد سازماندهی یک تغییر ایدئولوژیک در جامعه بوده و در فقدان حضور طبقات محرومِ جامعه، خیابان را به عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به تعرضِ خویش به زندگی توده های زحمتکش به کار گرفته است. دوران پسا جنگ سردی در شمار چنین دوره هائی است. دورانی که بورژوازیِ ظفرمندِ غرب توانست با خیال راحت خیابان را در خدمت انقلاباتِ رنگی به کار بگیرد و خود به عنوان نیروئی "انقلابی" و در کف خیابان ظاهر شود.
این میان پرده اکنون به پایان میرسد. تمام قدرت بسیج ایدئولوژی بازار آزاد و دموکراسی که قرار بود ابدی باشد در یک برهۀ زمانی کوتاه به پایان رسیده است و اکنون خیابان یک بار دیگر به عرصه حضور توده های زحمتکش برای اعتراض به نظم پوسیده سرمایه داری و عواقب خانمان برانداز آن تبدیل می شود. اما این روندی خطی و ساده نیست. در همه جاهایی که بورژوازی مسلط جهان پسا جنگ سردی در موقعیتی مسلط قرار ندارد و برای عقب راندن قدرتهای رو به عروج رقیب تلاش می کند، دستجات و باندهای وابسته به آن هنوز در خیابان حضور خواهند داشت. اما به تناسب هر میزان از افولِ قدرتِ بسیجِ توده ایِ این حضور، این روشهای مخرب و تروریسم آشکار است که شاخص حضور خیابانی عوامل بورژوازی خواهد بود. آنچنانکه سوریه بارزترین و خونین ترین نمونه آن را در دهه اخیر به نمایش گذاشت.
در ایران نیز همین روند جهانی است که در حال وقوع است. شدت و حدت تضادهای اجتماعی، بار دیگر توده های ناراضی را به خیابانها روانه خواهد کرد و باز هم دستجات و باندهای عمال بورژوازی و متحدین چپ آن برای تبدیل خیابان به اهرمی در خدمت جدال ژئوپلیتیک خویش به میدان خواهند آمد. مسأله اما دیگر نه کنار ماندن از خیابان، بلکه فتح آن است. دوران ما دیگر دوران انقلابات رنگی نیست. دوران کار آرام حوزه ای هم نیست که بتوان به سازمان دادن هسته های حزبی اکتفا کرد. دوران گذار به سمت انقلابات اجتماعی است. دوران کار مضاعفی است که طی آن هم شبکه های محلی و مراکز کاری را باید ساخت و هم به نیازهای نبرد در خیابان پاسخ گفت. خیابان در این دوران می تواند و باید باز هم سنگر کارگران و زحمتکشانی باشد که برای جامعه انسانهای آزاد، برای جامعه ای سوسیالیستی مبارزه می کنند.
و برای فتح خیابان، هم باید ابزارها و روشهای لازم برای خنثی کردن ماشین سرکوب دولتی را یافت و به کار برد و هم باید که نیروهای مخرب بورژوازی را از آن بیرون راند. مبارزه ای که در دو سطح مختلف در جریان خواهد بود. در سطح اتخاذ تاکتیکهای مبارزاتی ای که تقابل نهائی با دستگاه سرکوب حاکم را تا حد امکان و تا زمانی که صف توده های کارگر و زحمتکش فاقد انسجام لازم است به تعویق انداخته و امکان وسیع ترین مشارکت ها در اعتراض خیابانی را در اختیار توده ها قرار دهد. و در سطح مضمونی با طرح مطالبات و چشم اندازهائی که متضمن منافع لحظه ای و تاریخی توده های کار و زحمت بوده و امکان تمرکز مبارزه بر دشمن واقعی طبقه کارگر یعنی کلیت نظم سرمایه داری با تمام دولت و اپوزیسیون درون طبقاتی اش را فراهم کند.
این قطعا رزمی خواهد بود دشوار. رزمی که در جبهه های مختلف جریان خواهد داشت. از کارخانه تا خیابان. رزمی که در آن طبقه کارگر نیاز به تشکل در تمام سطوح دارد. از تشکلهای محل کار تا شبکه های ارتباطیِ محلات و گردانهای سازمانده نبردهای خیابانی. آنها که امروز با اتکاء به بزرگترین امکانات مادی و مالی و لجیستیکی و حمایت رسانه ای قدرتمند توان به انحراف کشاندن جنبشهای اصیل اعتراضی توده های زحمتکش را دارند، عرصه خیابان را به سادگی ترک نخواهند کرد. عوامفریبانی که در هر اعتراض خیابانی با وعده های فریبندۀ سرنگونی فوری حاکمیت، ظرفیت اعتراضی توده های ناراضی را در نبردهای نابرابر به فرسودگی می کشانند و آنهائی که در تعداد قربانیان هر حرکت اعتراضی، سرمایه ای برای کار رسانه ای خویش و دستمایه ای برای کسب امتیاز و مزایا از پشتیبانان خویش می بینند، در مقابل تکوین هر جنبش پایداری و در مقابل تعمیق مطالبات و خواسته های توده های ناراضی از نظم سرمایه داری به مقاومت برخواهند خاست. غلبه بر این مقاومت ها و یافتن راههای مناسب برای به انزوا کشاندن این موج سواران نارضایتی توده ها، نیازمند بیشترین انسجام چه در عرصه تاکتیک ها و تعیین اهداف فوری، چه در عرصه مضامین اجتماعی است. و دستیابی به همه اینها بلاواسطه در خیابان امکانپذیر نیست. سنگ بنای این قدرت توده ای را باید در تشکل های پایدارتر در محل زندگی و کار پی ریزی کرد. با اتکا به این سنگ بنای حقیقتا موجود است که می توان بر سازمان گسترده بورژوازی- چه در حاکمیت، چه در اپوزیسیون- غلبه کرد و قدرت متقابل توده ای را سازمان داد.
انجام همه اینها مستلزم بیشترین هماهنگی بین کمونیستها از یک سو و بین کمونیستها و همه نیروهای دیگری است که در همین جهت گام بر می دارند. ورود به این نبرد الزاما به معنای تضمینی برای پیروزی نخواهد بود، اما عدم ورود به آن، معنائی جز پذیرش شکست از پیش نخواهد داشت. لحظه تاریخی کنونی برای نخستین بار پس از فروپاشی دیوار برلین روزنه های ورود به جهان انسانهای سعادتمند آینده را باز کرده است. این فرصت همیشگی نخواهد بود. آن را نباید از دست داد.
گل همینجاست، همینجا برقص
تدارک کمونیستی – جنبش برای سازمانیابی حزب پرولتاریا
اول دی ماه 1398
22 دسامبر 2019
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید